کدام چپ ؟ کدام سوسیالیسم؟ (۱)
منوچهر مقصودنیا
•
حذف بازار و تنظیم اقتصاد تنها با برنامه، تبعاتی مانند، متمرکز شدن تصمیم گیریهای اقتصادی در دست دولت و یا هر ارگان مرکزی دیگر را بدنبال داشته و چنین تمرکزی خود به کنترل وسازماندهی فرماندهی گونه در اقتصاد وسیاست و لزوما به دیکتاتوری درجامعه ره خواهد برد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۱ آبان ۱٣۹۲ -
۱۲ نوامبر ۲۰۱٣
"امروزوجود تشکل بزرگ چپ برای دفاع از آزادی، دمکراسی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم و حمایت از منافع و مطالبات کارگران و مزدبگیران کشور به یک امر ضرور تبدیل شده است. چپ پراکنده نمی تواند به این ضرورت پاسخ گوید. ما نیازمند چپی هستیم که امر آزادی و عدالت اجتماعی را به هم پیوند دهد، از حقوق بشر دفاع کند و این باور را اشاعه دهد که سوسیالیسم بدون دمکراسی شدنی نیست."
نقل از فراخوان برای شکل دهی چپ بزرگ . آبان ماه ١٣٩١ (۵ نوامبر ٢٠١٢)آدرس سایت وحدت چپ
هدفی را که فراخوان درپاراگراف بالا درنظرگرفته است، چالشی بزرگ را پیش پای تمامی کسانی قرارداده که خودرا چپ و دمکرات دانسته وازاین منظربا مسائل ومشکلات جامعه، تاویل ازجهان وپیدا کردن راه کاربرای حل مسائل ومشکلات بشری، تماس حاصل می کنند. سازماندهندگان فراخوان کنفرانسی را با عنوان" کدام چپ؟ کدام سوسیالیسم؟ برای اجرائی کردن این هدف، ترتییب داده اند.
اما پاسخ با این ۲ پرسش کلیدی بدون بررسی گذشته ودرس آموزی ازتجربیات تاکنونی جنبش سوسیالیستی ره به جای درستی نخواهد برد. خوشبختانه ما چه ازنظر تئوری ونظری، چه ازنقطه نظرساختاری وتشکیلاتی، ومهمترازهمه عملی شدن پاره ای ازاین تئوری ها درقرن گذشته، دارای تجربیات گرانباری هستیم. به همین دلیل ابتدا بصورتی خلاصه چند تجربه کلان بدست آمده بیش از ۱۵۰ سال جنبش سوسیالیستی، چه دربعد نظری وچه دربعد عملی را دسته بندی و براساس آنها به طرح سوالات می پردازم.
الف ــ طی این مدت انواع گوناگونی ازسازمانها واحزابی که خودرا سوسیالیست و چپ می نامیدند، شکل گرفته اند.سازمانها واحزابی با برنامه ها وتئوری های بعضن متفاوت تا سرحد دشمنی با یکدیگر. دریک نگاه کلی وکوتاه به این تنوعات و گوناگونی، می توان نتیجه گرفت که نظریه های زیادی برای تاویل وتبیین ازجهان تدوین شده است. بعبارت دیگرتاویل وتبیین های متفاوتی ازجهان دربین طرفداران جنبش سوسیالیسی وجود داشته و دارد. یعنی ما با یک جریان چپ یا یک برنامه وراه کاردرجنبش سوسیالیستی روبرونبوده بلکه با گروهای وجریانها، وازنظرساختاری با سازمانها واحزاب گوناگون چپ سروکار داشته وداریم. برداشت های متفاوت ازچپ وچپ بودن وجود داشته و بجرات می توان گفت، پلورالیسم وتنوع نظردرخانواده چپ امری عینی بوده ومی باید بعنوان واقعیت پذیرفته شود.
ب ــ هنوزبرای سوالات زیادی پاسخ روشن وقانع کننده ای یافت نشده است. پاره ای از پاسخهای تاکنونی برای تبیین و تاویل جهان، آنهم پاسخ هائی که ظاهرن قانع کننده، قطعی و تاریخی، روشن و مستدل ارزیابی می شد ارزش خودرا، نه فقط درعرصه تئوری بلکه درعرصه عمل هم ازدست داده وباطل گردیده اند. وقتی به تجربه " سوسیالیسم واقعا موجود"، با تمام جنایاتی که برای اثبات درست و قطعی بودن تئوری ها توسط بلشویکها صورت گرفت، نگاه کنیم، دیگرنمی توانیم بگوئیم که به پاسخهای نهائی، قطعی، تاریخی و برای تمام دوره ها دست پیدا کرده ایم. چنین پاسخهائی وجود ندارند.
اکنون دیگراین حکم پذیرفتنی خواهد بود که چیزی بعنوان قوانین محکم، خدشه ناپذیرو قطعی و تاریخی وجود نداشته وازآنجائیکه این قوانین و احکام را انسانها بوجود آورده اند پس می تواند درشرایط جدید توسط انسانهای دیگررد وازدورخارج واحکام نوجایگزین احکام کهنه شوند.
ج ــ زمان و دوره سازمانها واحزاب ایدئولوژیک بسرآمده است. اگر پذیرفته شود که احکام و پاسخهای قطعی، خدشه ناپذیر و تاریخی وجود نداشته و تمام حقیقت را نمی توان درنظریه واحدی یافت وجهان اندیشه جهانی موزائیک ی ازنظریات و پاسخ هاست، دیگربه دنبال سازمان وحزب ایدئولوژیک نخواهیم بود تشکل های که حقیقت را تنها درانحصارخود دانسته، خودرا تنها ادامه دهنده "راه مارکس" وسوسیالیست وفاداربه " مارکسیسم" معرفی ودیگرگرایشها درخانواده چپ را با انواع واقسام صفت ها مانند روزیونیسم، سوسیال امپریالیسم و... متهم نموده اند، دیگرنقش وتاثیرتعیین کننده ای را درحیات سیاسی ــ اجتماعی ندارند. هرکدام ازاین احزاب ایدئولوژیک، پیشوا ورهبری داشتند که نظریه اش درتاویل ازجهان ، علمی تاریخی و واقعی پنداشته می شده است. این افراد، جریانها ونظریات وقتی قدرت را بچنگ آوردند، نظریات دیگررا با انگ غیرعلمی، نادرست، غیرکارگری یا غیرسوسیالیستی، غیرانقلابی، بورژازی و .. از دورخارج وبه تنهائی برصندلی قدرت تکیه دادند. خنده داراینکه افرادی مانند انورخوجه صاحب نظرشده و نظریه اش تکامل دهنده نظریات،مارکس، انگلس ولنین دانسته شد. و مضحکه تراینکه کسانی درخارج از آلبانی پید اشده بودند که "رهبر عظیم شان" انور خوجه وایدئولوژی شان مارکسیسم ـ لنینسیم ـ انورخوجه ایست بوده است. این سازمانها واحزاب اگر چه هنوزهم به حیات ادامه می دهند، ولی به فرقه و کاست هائی کوچک وبدون اثر تبدیل شده اند.
اگرحاکم بالا پذیرفته شود، می توان نتیجه گرفت که تنها یک چپ ویاچپ واحد وجود نداشته و ندارد. تلاشهای تاکنونی برای ساختن چپ ناب، چپ خالص مارکسیستی، تنها گردان رزمنده طبقه کارگر، چپ انقلابی و... یا به توتالیتاریسم دولتی، آنجا که امکان عملی شدن خود را یافت، و یا به احزابی غیردمکراتیک وبی تاثیر تبدیل شده است.
قبول ویا عدم قبول این ٣ حکم، به تشکیلات و احزابی با ساختار درونی متفاوت منجر خواهد شد. درصورت پذیرش این احکام، ما با تشکلی روبروخواهیم بود که درآن دمکراسی درونی، یعنی قبول و پذیرش فراکسیونیسم، پذیرش حقوق اقلیت های درون حزبی، برگماری و کنارگذاشتن دمکراتیک مسئولین ارگانها، پذیرش حقوق فردی دردرون حزب، حق اظهارنظر مغایر برنامه و سیاست های حزبی در خارج از حزب، برابرحقوقی اعضا و فراکسیونها و ... نهادینه شده و بعنوان اصول سازمانی ــ تشکیلاتی در اساسنامه بازتاب می یابد. و در صورت عدم پذیرش این احکام، با تشکل هائی روبروخواهیم شد که نمونه های آنرا همه می شناسند. تشکل هائی با ساختارشناخته شده سانترالیسم ــ دمکراتیک، بدون دمکراسی درون حزبی و دارای ساختاری که هرچه به ارگانهای بالاتر می رسیم قدرت بیشترو پاسخگوئی کمترمشاهده می شود.
براساس نتیجه گیری آمده در بالا، روشن است که به پاسخهای یکسان و واحد، برای سوال کدام چپ؟ کدام سوسیالیسم؟ نمی توان رسید و چنین پایانی هم نباید هدف فراخوان باشد. ما نباید از پاسخهای متفاوت به سوالات اصلی و پایه ای که طبیعتن به تشکل های متفاوت وجدا ازهم خواهد رسید، ترسی بخود راه دهیم. هدف اصلی از این فراخوان و تلاشها باید روشنگری و شفاف سازی و رسیدن به پاسخهای قابل اندازه گیری، ممکن و راهگشا برای تصمیم گیریهای عملی در حیات سیاسی ـ اقتصادی روز باشد. به عبارت دیگر ممکن است از دل این حرکت نه یک تشکل چپ بلکه ۲ یا چند تشکل بیرون آید. این موضوعی است که در جای خود از اهمیت برخوردار بوده و می باید بصورت مقوله جداگانه مورد توجه قرار گیرد.
به نظر من دو سوال کدام چپ؟ کدام سوسیالیسم؟ که کنفرانسی هم با همین عنوان براساس آن تدارک دیده شد، در اصل یک سوال است، ولی به دو صورت بیان شده است. به سوال کدام چپ؟ بدون اینکه پاسخی برای سوال کدام سوسیالیسم؟ داده شود، و برعکس، نمی توان پاسخ داد. این مقاله تلاش دارد تا سوالاتی را در این رابطه طرح نماید. سوالاتی که در پاره ای مواقع وارد جزئیات شده تا پاسخ ها زمینی، مشخص و قابل اندازه گیری باشد. اضافه کنم که منظور از طرح سوالات این نیست که خودم برای همه آنها جواب داشته و یا در این نوشته به پاسخ گوئی به تک تک آنها می پردازم. بنظر من برای پاره ای از این سوالات هنوز جوابی پیدا نشده است. نه اینکه بشر قادربه یافتن پاسخ ها نمی باشد، بلکه هنوز شرایط مادی و فکری ای که پاسخگوئی را محتمل کند بوجود نیامده است. یا شاید در آینده بخشی ازاین سوالات دیگر وجود نداشته و جایش را به سوالات دیگری که نیاز زمانه است بدهد. اما طرح سوال و نقد پاسخهائ تاکنونی، خود نقش مهمی در میزان توانائی مان برای حل مشکلات پیش روداشته و خطردرغلتیدن به پاسخ های آرمانی وتخیلی ای که درگذشته منجر به فجایع بیشمار بشری شده را کم خواهد کرد.
دوگروه عمده را می توان درطیف باورمندان به سوسیالیسم مشاهده نمود. گروه اول کسانی را شامل می شود که هم به سوسیالیسم وهم به دمکراسی باور داشته و سوسیالیسم بدون دمکراسی (منظور من از دمکراسی در اینجا، دمکراسی ای بدون هرگونه پیشوند و پسوند است. دمکراسی ای با تعریفی که در جهان امروز شناخته شده است. طبیعی است که با پذیرش ساختارسیاسی دمکراتیک، هرنوع ساختار دیکتاتوری، مانند دیکتاتوری کارگری، توده ای، زحمتکشان و ... جایگاهی در این اردوگاه نخواهد داشت.) برایشان غیرقابل تصور است. دست اندرکاران این فراخوان دراین اردوگاه جای می گیرند، آنجا که می گویند "سوسیالیسم بدون دمکراسی شدنی نیست. "
گروه دوم کسانی هستند که در سوسیالیسم شان جائی برای دمکراسی دیده نمی شود.
این مقاله به بررسی، نقد و ... گروه دوم نمی پردازد. بلکه تلاش دارد تا با موضوعاتی که می تواند در اردوگاه اول وجود داشته تماس گرفته و سوال طرح نماید. با این پیش فرض که هر فرد و یا جریانی که می پذیرد سوسیالیسم مورد نظرش بدون دمکراسی شدنی نیست و یا بعبارت دیگر جامعه بدون دمکراسی مورد قبول اش نیست، کنکاش نماید که این حکم چه تبعاتی را بدنبال خواهد داشت؟ بخصوص این مولفه برای افراد و یا جریانهائی که درگذشته جزء اردوگاه دوم بوده وبه اردوگاه اول مهاجرت کرده اند، موضوعی کلیدی وحیاتی است. گیرکردن بین (دو جهان) دو اردوگاه، پدیده ای که در بین مهاجرین بچشم می خورد. نه دیگر "کهنه" بودن و نه تبدیل به "نو" شدن، پدیده ای شناخته شده است. درجا زدن در چنین برزخی، خطر اینکه فرد و یا جریان را از تاثیرگذاری در روند تغییرو تحولات و تصمیم گیریهای سیاسی روز بدور نگاه دارد، جدی است. البته دوران گذر و فاز عبور، ساده نبوده و بصورت خطی مستقیم به پایان نمی رسد. زمان معینی لازم است تا این پروسه حلاجی و نتیجه گیری شود که آیا پاسخ های تاکنونی به سوالات پایه ای جوابگو می باشند، یا احتیاج به پاسخ های "تازه" می باشد. واین پاسخ ها کدامین هستند.
تعریف از سوسیالیسم در بین نیروهای اردوگاه اول دارای محورهای پایه ای و اصلی مشترک و غیرمشترک می باشد. پاره ای ازاین محورها مانند دمکراسی، عدالت اجتماعی، آزادی، عدم تبعیض، برابری (برابر حقوقی)، همبستگی، صلح خواهی و... مشترک می باشند. اما با تمام این مشترکات ما با محورهای متفاوت وبعضن بی جواب هم روبروهستیم. محورهائی مانند، حد و حدود آزادیهای فردی، مالکیت خصوصی، نقش بازار و برنامه در اقتصاد، چگونگی تحول سوسیالیستی (با انقلاب اجتماعی یا تحولی تدریجی و با سر برآوردن نظام جدید از بطن نظام قدیم، طی روندی که همزمان و موازی، شاهد محو نظام قدیم هم خواهیم بود.)، نقش طبقه کارگر، نوع احزاب چپ و رابطه اش با طبقه کارگر، وجود یا عدم وجود طبقات، محو دولت و ...
اگرچه برای این گروه، جامعه ای سوسیالیستی ای بدون ارزشهای مشترکی که دربالا برشمرده شد، جامعه ایده آلی نبوده و تلاشها سمت آنرا خواهند داشت که در حدامکان و متناسب با توانائی های بشری، به چنین جامعه ای نزدیک شد، اما تفاوت ها جدی و بررسی وکنکاش آنها برای رسیدن به توافقی که فعالیت وهمکاری را زیر چتر حزب مشترک ممکن سازد، از اهمیت برخوردار است.
۱ ــ اول ازهمه به بررسی و موشکافی ٣ محور متفاوتی که اساسی و تعیین کننده هستند می پردازیم.
۱ ــ ۱ ــ جایگاه دمکراسی درحیات سوسیالیسم؛ ۲ ــ نقش بازار در اقتصاد سوسیالیستی ؛ ٣ ــ جایگاه مالکیت عمومی و خصوصی.
۱ــ ۱ ــ دمکراسی بعنوان ساختارسیاسی جوامع مدرن امروزی، چه جایگاهی را می تواند در نظام های سوسیالیستی داشته باشد؟
اگر دمکراسی؛ ازجمله به معنی حاکمیت اکثریت با درنظرداشت حقوق اقلیت وسیستم تناوبی و جابجائی قدرت فهمیده شود. اگر دمکراسی به معنی امکان تغییردولت ها، آنهم درپریودهای ۴ تا ۶ ساله فهمیده شود. و اگر دمکراسی به معنی آزادی احزاب و پلورالیسم فهمیده شود.د رآنصورت هیچ دولتی دردرازمدت وحتی میان مدت سرکار نبوده و جایش را به دولتی با شرکت احزاب دیگر می دهد. یعنی مثلا دولت متشکل از احزاب چپ سوسیالیستی، توسط دولتی با شرکت احزاب راست یا بلعکس جایگزین می شود. روندی که در کشورهای پیشرفته ودمکرات جهان امروزی امری بدیهی می باشد. دمکراسی بعنوان ساختاری فهمیده می شود که تصمیمات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی اتخاذ شده در یک دوره دولتی، در دوره دیگر و با تغییر دولت برگشت پذیر باشد. اگر قبول داشته باشیم که در چنین ساختاری تغییرات بنیادین اقتصادی (تبدیل مالکیت های خصوصی به عمومی و بلعکس) نمی تواند غیردمکراتیک و اراده گرایانه صورت گیرد.در آنصورت تا چه حد و ابعادی می تواند قوانین، بنیادها و ساختار اقتصادی یک کشور، آنهم در ۱ یا ۲ پریود انتخاباتی (منظور یک دوره دولتی مثلا ۴ یا ۶ سال می باشد.) تغییر یابد؟ آیا تغییرات بنیادین اقتصادی مانند لغو مالکیت خصوصی دربعد اقتصاد کلان، تنها در دوره کوتاه یک دولت، که در دور بعدی می تواند جایش را به اپوزیسیونی با برنامه متفاوت دیگر داده و مجددا خصوصی شود، عملی است؟ آیا با قدرت گیری احزاب چپ، می توان تغییراتی بنیادین، مانند عمومی کردن یا دولتی کردن واحدهای اقتصادی را تنها در یک پریود دولتی انجام داد؟ بدون اینکه شیرازه اقتصاد از هم بگسلد؟ وسپس با روی کارآمدن دولت بعدی که برنده آن احزاب غیرچپ هستند، دوباره واحدها اقتصادی دولتی یا عمومی شده، خصوصی شوند؟
آیا برای حفظ وضعیت و برگشت ناپذیرکردن چنین تغییرات گسترده اقتصادی، بالاجباراصول دمکراتیک زیرپا گذاشته نخواهد شد؟ آیا بدون تغییرات بنیادین در ساختار سیاسی، یعنی بدون تغییر ساختار سیاسی دمکراتیک (حذف دمکراسی در حیات سیاسی) و جایگزینی اش با نوعی دیکتاتوری می توان تغییرات بنیادین اقتصادی را عملی کرد؟ آیا می توان قوانین اساسی یک کشور را در پریودهای ۴ تا ۱۰ ساله عوض کرده و دوباره به همان قوانین گذشته برگشت؟ آیا بی جهت و دلیل بوده که سوسیالیستهائی از نوع بلشویکها، دمکراسی و به همراه آن آزادی احزاب و جابجائی قدرت را کنار گذاشته و به دیکتاتوری روی آورده ا ند. تجربه بشری نشان می دهد، تغییراتی این چنین گسترده تنها با دیکتاتوری و کنار گذاشتن دمکراسی توانست عملی گردد.
چنین تغییراتی البته در شرایط خاص تاریخی و جهانی و با ساختاری دیکتاتوری ودر میان مدت می تواند عملکرد داشته و به نتایج نسبی مثبت و به میزانی از پیشرفت، رشد و توسعه اقتصادی دست یابد. دربلند مدت اما، همانگونه که تجربه شد به بن بست رسیده و فروخواهد پاشید. درکوتاه مدت و با وجود دمکراسی، هیج کشور با ثبات سیاسی ــ اقتصادی ای را مشاهده نخواهیم کرد که اقتصادش بتواند اینگونه تغییرات کلان و دوره ای را هضم کرده وسرپا باقی مانده ودارای پیشرفت، رشد و توسعه باشد.
۲ــ ۱ ــ نقش بازار در اقتصاد سوسیالیسم و رابطه اش با اقتصاد برنامه چه می باشد؟
فرض را براین می گذاریم که برنامه در اقتصاد موردنظرمان نقشی مهمی را در تنظیم روابط اقتصادی داراست. قبول داریم اقتصادی که تنها بازار تنظیم کننده اش باشد، به جامعه ای با اختلافات طبقاتی، نابرابری اقتصادی، روابط نابرابرانه بین المللی، تبعیض و... منجر می شود. با چنین پیش فرض هائی، آیا تنها برنامه می تواند تنظیم کننده اقتصاد باشد؟ اگرآری پس رابطه بین تولید، توزیع و مصرف چگونه تنظیم خواهد شد؟ اگر بازار وجود نداشته باشد، دیگر رقابت هم وجود نخواهد داشت، ایندو لازم و ملزوم یکدیگرهستند. در آنصورت مشکل تولیدات غیراقتصادی چه خواهد شد؟ چه انگیزه ای برای تولید کالا با کیفیت بهترمی توان به تصور آید، وقتی که قانون عرضه و تقاضا عمل نکند، رقابت وجود نداشته باشد ودر نتیجه انگیزه "بیشتر سودبردن" از دور خارج گردد، چه انگیزه ای برای تولید کالا با کیفیت بالاتر با رسیدن به تکنولوژی پیشرفته تر، هزینه کمتر، توجه بیشتربه محیط زیست و... می تواند جایگزین گردد؟ آیا اصولا بازار بعنوان یکی از ابزارهای تنظیم کننده در اقتصاد حذف شدنی است؟
اقتصادی که در آن بازار نقش نداشته و تنها برنامه تنظیم کننده روابط اقتصادی اش باشد، تجربه شده و ساختاری استبدادی و توتالیتاریستی را بوجود آورد. اقتصاد بدون بازار چند دهه در شوروی سابق و بلوک شرق تجربه و ناکارآمدی خود را نشان داد. هم اکنون چین " کمونیست" هم، تحت فشارهای واقعیت های اقتصادی، درهای اقتصاد خود را روی بازار باز کرده و از این طریق توانست به رشد و توسعه اقتصادی بالائی برسد.
حذف بازار و تنظیم اقتصاد تنها با برنامه، تبعاتی مانند، متمرکز شدن تصمیم گیریهای اقتصادی در دست دولت و یا هر ارگان مرکزی دیگر را بدنبال داشته و چنین تمرکزی خود به کنترل وسازماندهی فرماندهی گونه در اقتصاد وسیاست و لزوما به دیکتاتوری درجامعه ره خواهد برد. پدیده ای که در "اردوگاه سوسیالیسم واقعا موجود" تجربه شده است. سازماندهی فرماندهی گونه، یعنی کنار گذاشتن دمکراسی و جایگزی اش با دیکتاتوری و توتالیتاریسم. درهیج نظامی که برنامه تنها تنظیم کننده اقتصادش بود دمکراسی مشاهده نشده است.
٣ــ ۱ ــ لغو مالکیت خصوصی و جایگزینی اش با مالکیت عمومی، اجتماعی و یا دولتی.
اگر قبول داشته باشیم که بازار و برنامه دو تنظیم کننده غیرقابل چشم پوشی در روابط اقتصادی هستند. اگردمکراسی و تبعاتش را جزئی جدائی ناپذیرسوسیالیسم بدانیم، درآنصورت آیا می توان چنین نتیجه گرفت که:
الف ) بخش خصوصی به همراه بازارغیرقابل چشم پوشی است؟ یا بعبارت دیگردرصورتی بازار نقش دارد که بخش خصوصی هم وجود داشته باشد. یعنی با پذیرش پلورالیسم وآزادی احزاب، از جمله اجزای مهم دمکراسی، و حذف ناپذیری نقش بازارآزاد در اقتصاد، بخش خصوصی هم غیرقابل چشم پوشی است؟ وجود بازار بعنوان یکی از ابزارهای تنظیم کننده اقتصاد، رقابت بین واحدهای محتلف تولیدی بر مبنای قانون عرضه و تقاضا را بدنبال خواد داشت. رقابت برای تولید کالا با کیفیت بهتر و ... و فروش بیشتر. کشورهائی مانند چین کمونیست برای رشد وتوسعه بیشتر، همراه با قبول و پذیرش بازار آزاد بعنوان ابزار تنظیم کننده اقتصاد، تا حد مشخصی ومعینی به مالکیت خصوصی تن داده وآنرا برسمیت شناختند. چرا که این دو بدون هم عملکرد نداشته ورسیدن به اهدافی مانند، تولید بهترو بیشتر، توسعه و پیشرفت اقتصادی و.. به هردواحتیاج دارد.
ب ) درآنصورت آیا می توان کلیت مالکیت خصوصی را لغوکرد (یعنی بخش خصوصی اساسن از چرخه اقتصادی حذف گردد. نه اینکه در واحدهای اقتصادی معینی مالکیت خصوصی لغو شود.) ولی به بازار در اقتصاد نقش داد؟ و یا اینکه در اقتصاد موردنظر بخش خصوصی وغیرخصوصی (دولتی، اجتماعی و تعاونی) هردو باید وجود داشته وحذف ناشدنی می باشد. آیا می توان چنین حکم کرد که در ساختار سیاسی مبتنی بردمکراسی نبود بازارآزاد وبخش خصوصی غیرقابل تصوراست؟
بعبارت دیگردراقتصاد سوسیالیستی ای که دمکراسی جزئی جدائی ناپذیرآن است، بخش خصوصی وعمومی ( تعاونی، دولتی، اجتماعی) هردوحضور داشته ولغومالکیت خصوصی ناممکن است؟
اگر پاسخ ها مثبت باشد، درآنصورت چه تفاوتی جامعه سوسیالیستی با یک جامعه سرمایه داری دارد؟ آیا تفاوتها تنها درحد پذیرش وپیاده شدن ارزشهائی است که در بالا برشمرده شد؟ آیا داشتن نقش بیشتر برنامه در اقتصاد، یا دادن وزن بیشتر به بخش عمومی در اقتصاد آن تفاوت ها را تعیین می بخشد؟ در آنصورت نقش دولت چه خواهد شد؟ دولتی که قرار بود در کمونیسم از بین برود؟ در آنصورت سود آوری، استثمار و ... در چنین نظامی چه جایگاهی دارد؟ درآنصورت جامعه بی طبقه چگونه امکان پذیراست؟ و...
|