•
به گمان نگارنده، "چپ" و همزادش "راست" مقولههائی هستند بیانگر انتخاب دو سمتگیریِ اجتماعیِ کاملا مخالفِ هم، که در رابطه با ساختار اجتماعی تعریف میشوند. من به یک تعریف یک بار برای همیشه برای آنها و یک"چپ" مطلق در برابر یک "راست" مطلق باور ندارم و آن دو را مقولههائی میدانم دارای اعتبار نسبی
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۷ دی ۱٣۹۲ -
۱۷ ژانويه ۲۰۱۴
چندی پیش گردانندگان « پروژهٔ شکلدهی تشکل بزرگ چپ » کنفرانسی برگزار کردند. پیشاپیش «گروه کار نظری ـ برنامه ای» این جریان از فعالان خواسته بود در بارهٔ «کدام چپ؟ کدام سوسیالیسم؟» و «کدام حزب یا تشکیلات؟» دیدگاههای خود را با کنفرانس در میان بگذارند. نگارنده، گرچه در کنفرانس شرکت نکرد، دیدگاه خود در بارهٔ این موضوعات را در ۳ نوشتهٔ جداگانه ارائه میکند. اینک نوشتهٔ نخست.
چپ
گفته میشود "چپ"، به مثابهٔ واژهای سیاسی، در فرانسه تقریبا ۴۰ سال پس از انقلاب کبیر، با محتوای مخالفت با سلطنت زاده شده است. در بحثی که پس از به اصطلاح "انقلاب ژوئیه ١٨٣٠" [پانویس۱] در مجلس بر سر ترتیب چینش صندلیهای نمایندگان پا میگیرد، همهٔ مخالفان نوع حکومت سلطنتی، از موافقان کمون گرفته تا موافقان نوع جدیدی از حکومت فرادستان، سمت چپ مجلس را برای خود برمیگزینند و همهٔ اشراف فئودال و مدافعان سلطنت سمت راست را. اندک اندک در جامعه و در بین روشنفکران و سیاستمداران فرانسه معمول میشود، نمایندگان موافق سلطنت آن مجلس، متناسب با ترتیب نشستنشان، اختصارا "راست" و نمایندگان مخالف سلطنت "چپ" نامیده شوند. به این ترتیب دو واژهٔ جدید به فرهنگ واژگان سیاسی افزوده میشود.
"چپ"، صدوهشتاد سال پس از آن تاریخ و در حالیکه یکی از پرکاربردترین واژههای سیاسی جهان شده هنوز، هم آن محتوا را حفظ کرده، هم رابطهٔ تنگاتنگ با همزادش "راست" را. محتوای مخالفت با سلطنت، البته تنها به عنوان یکی از مشخصههای فراوان "چپ"، صورت کلیتری یافته و در قالب مخالفت با حفظ یک ساختار حکومتیِ موجود که پویائی خود را از دست داده و تغییرش در دستور کار جامعه قرار گرفته، و همچنین مخالفت با برگشت به یک ساختار حکومتیِ پیشین، حفظ شده است. ولی همزاد "چپ" بار ماهوی بسیار ریشهایتری در تعریف او دارد و اصولا "چپ" در سنجه با "راست" است که معنا مییابد، برخورد با ساختارهای حکومتی نیز تنها یکی از موارد اختلاف آن دو است.
چپ چیست؟
به گمان نگارنده، "چپ" و همزادش "راست" مقولههائی هستند بیانگر انتخاب دو سمتگیریِ اجتماعیِ کاملا مخالفِ هم، که در رابطه با ساختار اجتماعی تعریف میشوند. من به یک تعریف یک بار برای همیشه برای آنها و یک"چپ" مطلق در برابر یک "راست" مطلق باور ندارم و آن دو را مقولههائی میدانم دارای اعتبار نسبی.
ساختار اجتماعیِ هرمیشکلِ جامعهای که در آن زندگی میکنیم زیر نفوذ شدید و تعیین کنندهٔ سرمایه و ثروت قرار دارد. کلان سرمایهداران و بزرگ ثروتمندان، که بخش بسیار کوچکی از جمعیت هستند، در قسمت فوقانی هرم جا دارند و محرومان از سرمایه و ثروت، که بخش بسیار بزرگی از جمعیت هستند، در قسمت تحتانیِ آن. آن که دارتر است به راس هرم نزدیکتر است و آن که نادارتر به قاعدهٔ آن. ساختارِ اجتماعی به شدت نابرابر است و در آن انسانها نابرابر شمرده میشوند. مسابقهٔ دائمی برای کسب سود، که عامل حفظ و افزایشِ سرمایه و ثروت است، مرتبا درهٔ بین ثروتمندان و فقرا را در همهٔ کشورها، از توسعهیافتهترین تا عقبماندهترین، ژرفتر و گستردهتر، ساختار اجتماعی را نابرابرتر و برخورد نابرابر با انسانها را تشدید میکند. فزون بر آن این مسابقه عامل تخریب مداوم زیستگاه انسانها است، پدیدهای که کل بشریت را، به شمول صاحبان ثروت و سرمایه، به لبهٔ پرتگاه نابودی سوق میدهد.
در برخورد با این ساختار دو سمتگیریِ حداکثریِ اجتماعی، دو قطب باورهایِ اجتماعیِ متفاوت و گاه متضاد هم قابل تصور است. یک قطب نظر به سوی اقلیت صاحب سرمایه و ثروت دارد، نابرابری انسانها را در ساختار اجتماعی موجود بدیهی میداند یا دستکم آن را پرهیزناپذیر میشمارد، انگیزهٔ کسبِ سود را محرک و عامل اصلی توسعهٔ اقتصادی و اجتماعی میپندارد، از مسابقهٔ دائمی برای کسبِ سود دفاع میکند و پرهیز از آن را حتا برای جلوگیری از تخریبِ طبیعت و محیط زیست روا نمیدارد. قطب دیگر نظر به سوی اکثریت جامعه دارد، نابرابری انسانها در ساختار اجتماعی را روا نمیدارد، انسانها را برابر میداند، معتقد است هر نوع فعالیت اجتماعی باید در خدمت کسب رضایت انسانها و به گونهای باشد که به آزادی، کرامت و حقوق انسانها خدشه نرساند، و میخواهد همهٔ توان جامعه برای جلوگیری از تخریب زیستگاه انسانها به کار گرفته شود. البته این دو قطب در مورد برخی نکات، دستکم درگفتار، نظری نزدیک به هم دارند، مانند لزوم مراجعه به رای مردم برای ادارهٔ امور عمومی جامعه. سمتگیری نخست از سوی طرفدارانش واقعبینانه و از سوی مخالفانش "سودمحور" نامیده میشود و سمتگیری دوم از سوی طرفدارانش "انسانمحور" و از سوی مخالفانش آرمانگرایانه و خیالپردازانه. نگارنده نیز سمتگیری نخست را "سودمحور" و سمتگیری دوم را "انسانمحور" میداند.
برای من، "چپ" و "راست" در سنجهٔ با آن دو سمتگیریِ حداکثریِ اجتماعی، با آن دو قطب باورهای اجتماعی، تعریف میشوند. هر یک از نکات پایهای نامبرده و نکات فراوان دیگرِ سرچشمه گرفته از آنها، به مثابهٔ محوری، که پایانهٔ راستش به قطب باورهای نخست میرسد و پایانهٔ چپش به قطب باورهای دوم، معیاری است برای سنجش "راست" و "چپ". مجموعهٔ به هم پیچیدهٔ این محورها ابزاری کارا برای چنین سنجشی فراهم میآورد. هر فرد، با توجه به میزان نزدیکی باورهای اجتماعیاش با دو سر محورهای نامبرده، جایگاهی در یکی از نیمههای این ابزار پیدا میکند و "چپ" یا "راست" بودنش معلوم میشود. همچنین، با مقایسهٔ جایگاه افراد روی آن مشخص میشود چه کسی نسبت به چه کسی در موقعیت "راست"تر یا "چپ"تر قرار دارد. "چپ" کسی است که باورهای اجتماعیاش فاصلهٔ کمتری از قطب باورهای "چپ" دارد تا از قطب باورهای "راست".
چند عنصر پایهای آرمانهای "چپ"
جزو اصلیترین معیارهایِ تمایز "راست" و "چپ" از هم عدالت است، با مفهومی متفاوت برای هر یک. عدالت یا عدالت اجتماعی که در پایانهٔ سمتِ چپِ محورها قرار دارد و مهمترین بخش از آرمانهای "چپ" به شمار میآید، با آزادی، برابری و برادری (همبستگی اجتماعی) انسانها مفهوم میشود. برای این مفهوم از عدالت همهٔ انسانها آزاد، برابرکرامت و برابرحقوق هستند، مستقل از جنسیت، ملیت، قومیت، باورهای مذهبی و ایدئولوژیک و هر عامل دیگری مانند دارائی، سواد، شغل، ...، به یک اندازه محترم شمرده میشوند و هیچ کدام امتیازی بر دیگری ندارد [پانویس۲]. عدالت از این دید یعنی توقع حقوق پایهای و وظایف پایهای برابر برای همهٔ اعضای جامعه و توقع احترام و رعایت عزت شخصی هرکس از سوی جامعه و همهٔ اعضای آن. عدالت با این برداشت ایجاب میکند هرکس آزادیها و امکانات اجتماعی را که حق خود میداند، حق دیگران نیز بداند. برای چنین عدالتی ثروت مادی و معنوی اجتماعی به کل جامعه تعلق دارد و همهٔ آحاد جامعه حق دارند برای دسترسی به ثروت و امکانات جامعه و بهرهگیری از آنها از شانس برابر برخوردار باشند. چنین برداشتی از عدالت نه تنها با دیگر اجزای آرمانهای "چپ" هماهنگ، که زمینهساز آنها است.
ضدیت با استبداد، اعتقاد به مردمسالاری و باور ژرف به اینکه امر ساماندهی و سازماندهی ادارهٔ امور عمومی جامعه حق همهٔ اعضای جامعه است و همهٔ آحاد جامعه باید از امکان برابرِ شرکت در این ساماندهی و سازماندهی برخوردار باشند، گرچه ترجمان عدالت است در عرصهٔ سیاست، ولی جا دارد به مثابهٔ یکی از اجزای مهم آرمانهای "چپ"، جداگانه مورد تاکید قرار گیرد، به ویژه به دلیل اینکه متاسفانه حدود صد سال از سوی بخش بسیار بزرگ و تاثیرگذاری از "چپ" به بهانهٔ در انتظار "انسان طراز نوین" بودن در محاق قرار گرفته بود.
یکی دیگر از اجزای مهم ولی نوپای این آرمانها حفظ محیط زیست است که از پی آشکار شدن آثار ویرانگر و نابودکنندهٔ اقتصادِ سودمحور بر طبیعت، این زیستگاه انسانها و متعلق به همهٔ آنها، مطرح شده و همپای گسترش آگاهی در این عرصه بر اهمیت آن بیش از پیش افزوده میشود.
اینها جزو برجستهترین اجزاء آرمانهای "چپ" هستند، آرمانهائی که انسانمحورند، هدف نهایی و محور اصلی همهٔ فعالیتهای اجتماعی (اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، هنری، ...) را در عرصهٔ عمومی جامعه، و در عرصهٔ فعالیت سامانههای حکومتی (دولتی)، انسان میدانند، و در خدمت تامین رضایت انسانها و مشروط به رعایت احترام به آزادی، کرامت و حقوق انسانها. باور به این آرمانها انرژی غیرقابل تصوری برای تغییر آزاد میکند، تغییر آنچه ناعادلانه و غیرانسانی است، در مسیر ساختن جامعهای عادلانه و در خور انسان. آرمانهای "چپ" مولد امید و موتور تغییرند.
چپ کیست؟
بالاتر "چپ" را کسی تعریف کردم که باورهای اجتماعیاش فاصلهٔ کمتری از قطب باورهای "چپ" دارند تا از قطب باورهای "راست". باری برای روشنتر کردن نظرم بیان چهار باور خود در این زمینه را لازم میدانم.
باور یک: فاصلهٔ همهٔ اجزای باورهای اجتماعی یک شخص از دوسر محورها لزوما برابر و یکسان نیستند. به احتمال بسیار قوی جایگاه هر فرد روی هر یک از محورها با جایگاه همان فرد روی محورهای دیگر متفاوت خواهد بود. آنچه در انتساب هر فرد به "راست" یا "چپ" تعیین کننده است، جایی است که مجموعهٔ همهٔ جایگاههای او روی تک تک محورهای متعدد تشکیل دهندهٔ ابزار سنجشگر "راست" و "چپ" پیدا میکند. قرار گرفتن این مجموعه روی یکی از نیمههای این ابزار، "راست" یا "چپ" بودن فرد را مشخص میکند وقرار گرفتنش در بخش میانی و روی هر دو نیمه، "میانه" بودن وی را.
باور دو: داشتن باورهای دینی-فلسفیِ معین نشانهٔ تعلق و یا عدم تعلق به "راست" یا "چپ" نیست. هریک ازما هم انسانهای مذهبی "چپ" دیدهایم هم انسانهای مذهبی "راست"، همینطور هم انسانهای آتئیست "چپ" دیدهایم هم انسانهای آتئیست "راست". با این همه نمیتوان نادیده گرفت که باورهای دینی-فلسفی میتوانند در برخی موارد در نزدیکی به و دوری از برخی باورهای اجتماعی موثر باشند.
باور سه: موقعیت طبقاتی، گرچه زمینهٔ رویش و پرورش "راست" یا "چپ" و همچنین زمینهٔ تعلق به آنها را فراهم میآورد، ولی خود به خودی این تعلق را ایجاد نمیکند. نظرات "راست" در کشتگاه طبقات فرادست اجتماعی میرویند، میبالند و منافع آنان را بیان میکنند. نظرات "چپ" نیز این رابطه را با طبقات فرودست دارند. باری این به آن معنا نیست که هر فرد از طبقات فرودست لزوما "چپ" میاندیشد و هر فرد از طبقات فرادست لزوما "راست". باور با آگاهی ارتباط دارد. باور در زمینهٔ مناسبات اجتماعی و زیرِ پرتوِ آگاهی میروید و میبالد.
باور چهار: "چپ"، به اعتبار اینکه اصلیترین ویژگیاش عدالتخواهی است، ادامه دهندهٔ راه آن بیشمار نیروهائی است که از هزاران سال پیش در اردوی عدالتخواهی قرار داشتهاند. در میهن ما ایران "چپ" به اردوی عدالتخواه گستردهای تعلق دارد که از کاوه در ژرفای ماقبل تاریخ افسانهای گرفته تا جنبش پیروان مزدک در میانهی تاریخ تا جنبش بابیه در آستانهی تاریخ معاصر و سپیدهدم جنبش مشروطه به آن تعلق دارند.
با این توضیحات و برپایهٔ آنچه تا کنون آمد، از دید نگارنده "چپ" کسی است که باورهای اجتماعیاش به مثابهٔ یک مجموعه، فاصلهٔ کمتری از قطب باورهای "چپ" دارند تا از قطب باورهای "راست"، مستقل از اینکه اعتقادات دینی-فلسفی او کدامند و خود او به کدام طبقه یا قشر اجتماعی تعلق دارد. "چپ" کسی است که انسانمحوری را بر سودمحوری برتر میشمارد و باورهای اجتماعیاش در راستای اعتقاد به آزادی، برابری و همبستگی همهٔ انسانها، عدالت اجتماعی، استبدادستیزی، مردمسالاری و حفظ محیط زیست قرار دارند. "چپ" نیروی تغییر در راستای پیشرفت و عدالت است. "چپ" چهرهٔ امروزین عدالتخواهی است که تاریخی هزاران ساله دارد.
احمد فرهادی
a.farhaadi@googlemail.com
۲۷ دی ۱۳۹۲
______________________
[پانویس ۱]: پس از فروپاشی امپراتوری ناپلئون، لوئی ۱۸، برادر لوئی ۱۶ پادشاه اعدام شده، سال ۱۸۱۴ به سلطنت فرانسه برگمارده شد و پس از مرگ او در سال ۱۸۲۴ برادرش کارل دهم به پادشاهی رسید. ۶ سال بعد، هنگامی که دوباره پاریس صحنهٔ تظاهرات و سنگربندی علیه خاندان بوربونها شد، نیروهای نظامی کارل دهم را تنها گذاشتند و او ۲۸ ژوئیهٔ ۱۸۳۰ به انگلیس فرار کرد. ولی برخلاف انتظارِ مردمِ به پاخاسته، اکثریتِ مجلس فرانسه لوئی فیلیپ اورلئان را شاه فرانسه اعلام کرد. به این ترتیب آنچه که "انقلاب ژوئیه ١٨٣٠" خوانده میشود، تنها به انتقال سلطنت از یک خاندان به خاندان دیگر محدود بود با این تفاوت که لوئی فیلیپ اورلئان خود را نه شاه فرانسه که شاه فرانسویها نامید و اعلام کرد: «سلطنت ودیعهای است الهی که از سوی مردم» به وی تفویذ شده است. [این بند درست به همین صورت در قانون اساسی مشروطهٔ ایران نیز آمده است].
[پانویس ۲]: مشابه این باور که «برای این مفهوم از عدالت همهٔ انسانها آزاد، برابرکرامت و برابرحقوق هستند» در مادهٔ ۱ اعلامیهٔ حقوق بشر چنین آمده است: «همهٔ انسانها آزاد، برابرکرامت و برابرحقوق زاده میشوند». باری تفاوت این است که اعلامیه میگوید «... زاده میشوند» اینجا گفته میشود «... هستند». و این تفاوت بسیار بزرگی است.
|