یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

فلسفه مجازات اعدام و ضرورت لغو آن (۱)


مهرداد درویش پور


• امروز نیز می توان مدعی شد گفتمان مرگ آفرینی و مرگ پرستی همچنان یکی از قدرتمند ترین گفتمان ها در نظام جمهوری اسلامی ایران است که علی رغم فراز و نشیب ها و وجود گفتمان های رقیب از جمله در نوع کاربرد و ابعاد گسترده مجازات اعدام در ایران بازتاب می یابد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱ بهمن ۱٣۹۲ -  ۲۱ ژانويه ۲۰۱۴


توضیح: نوشته زیر به دعوت انجمن پژوهش گران ایران و برای کنفرانس حق حیات و کیفر مرگ در شهر کلن در روز ۱٨ ژانویه تهیه شده است که به دلیل کمبود وقت تنها به رئوس آن به صورت اسکایپی اشاره شد.

موضوع بحث امروز من برگرفته از متن سخنرانی ای در استکهلم تحت نام "خشونت و قدرت و ضرورت لغو مجازات اعدام" است که متن آن در ۲۷ سال پیش از این در فوریه ۱۹٨۷ در نخستین شماره مجله "تلاش" انتشار یافت. متاسفانه در آن زمان اندیشه خشونت گرا در اپوزیسیون بسیار نیرومند بود و بخش مهمی از آن به صورت تلویحی و یا آشکار از ضرورت "اعدام های انقلابی" برای "نابودی دشمن"، حمایت می کرد و برای آن "حقانیت طبقاتی" قائل بود. هم از این رو بسیاری مخالفتم با اعدام سران نظام سلطنتی در آغاز حاکمیت جمهوری اسلامی و حتی مخالفت با اعدام افرادی نظیر لاجوردی و خلخالی در صورت پیروزی نیروهای ترقیخواه را نادرست دانسته و ایده لغو مجازات اعدام را نظریه ای "لیبرالی" خواندند. در میان سازمان های چپ گرا در آن زمان اما، تنها "سازمان وحدت کمونیستی" بود که با مجازات اعدام مخالف بود و از ایده لغو بی چون و چرای آن دفاع می کرد و در آستانه آن سخنرانی آفیشی نیز در رد اعدام منتشرکرد. به هر رو امروز خوشبختانه بسیاری از همان سازمان ها به مخالفان پر و پا قرص مجازات اعدام بدل شده تا جایی که حتی خود را پرچمدار مبارزه علیه حکم اعدام در ایران می خوانند. بدین ترتیب امروز می توان از همگانی شدن گفتمان لغو مجازات اعدام در جامعه روشنفکری و سیاسی ایرانی سخن گفت. این در حالی است که حاکمان اسلامی و بخشی از افکار عمومی همچنان از مجازات اعدام دفاع می کنند. به گونه ای که استفاده روزمره از مجازات اعدام همچون بخشی از خشونت دولتی، ایران را به دومین کشور اجرای کننده حکم اعدام در جهان در سال های ۲۰۰۹ تا ۲۰۱٣ بدل کرده است. ایران در طی این سالها بعد از چین و قبل از عراق، عربستان و آمریکا یکی از پنج کشوری است که بیشترین میزان اعدام به نسبت جمعیت را در جهان به خود اختصاص داده است.
نکته دیگر این که من در همان مقاله از نظام جمهوری اسلامی ایران به عنوان "جمهوری مرگ" نام بردم و هنوز بر این باورم این مفهوم از اعتبار نسبی بیشتری برخورداراست. زیرا که در نگاه بنیادگرایان اسلامی، نه تنها نابودی دگراندیشان، بلکه شهادت طلبی نیز بخشی از فلسفه سیاسی این شوریدگان و ستایشگران مرگ است که به طور کلی برای زندگی و حق حیات ارزش چندانی قائل نبوده و نیستند. آنان به ویژه در دهه شصت از نابودی دیگران و مرگ به طور کلی برای خود فضلیت ساختند؛ همچون میلیشیای فرانکو در جنگ داخلی اسپانیا در دهه ۱۹٣۰ که پیروزی هایشان را گاه با شعار «زنده باد مرگ» جشن می گرفتند. امروز نیز می توان مدعی شد گفتمان مرگ آفرینی و مرگ پرستی همچنان یکی از قدرتمند ترین گفتمان ها در نظام جمهوری اسلامی ایران است که علی رغم فراز و نشیب ها و وجود گفتمان های رقیب، در نوع کاربرد و ابعاد گسترده مجازات اعدام نیز بازتاب می یابد.
به هر رو امروز به رغم گذشت ۲۷ سال، بسیاری از تز های اصلی آن مقاله همچنان از تازگی برخوردارند. هرچند هم دیدگاه وهم ادبیات امروزین من به نسبت به آن زمان معتدل تر و نگاهم به فلسفه مجازات و خشونت دقیق تر شده اند. هم از این رو در این جا تنها با اقتباس از پاره ای از آن ها و با گسترش و به روز کردن آن، این گفتار را را در دو بخش پی خواهم گرفت. بخش اول به بررسی فلسفه مجازات اعدام از چهار منظر و ضرورت لغو آن می پردازد. بخش دوم این نوشته که بازبینی و بسط رابطه خشونت وقدرت و نقش آن دربازتولید نظام اقتدارگرا است، به صورت مجزا انتشار خواهد یافت. در این جا من به صورت فشرده به بررسی مجازات اعدام از چهار منظر می پردازم: ۱ فلسفه مجازات اعدام از منظر حقوقی: عدالت و یا انتقام؟ ۲ مجازات اعدام از منظر جامعه شناسی جرم همچون روشی تربیتی یا بازدارنده. ٣ آناتومی مجازات اعدام از منظر روانشاسی همچون نمادی از خشونت دفاعی یا پرخاشگری بد خیم و ویرانگری سادیستی ۴ مجازات اعدام ازمنظر فلسفه سیاسی خشونت گرا همچون وسیله ای برای محو دشمنان.

۱ فلسفه مجازات اعدام از منظر حقوقی: "عدالت" یا انتقام؟
به لحاظ تاریخی مجازات اعدام از همان آغاز چه به صورت خودسرانه فردی و گروهی و چه به صورت قانونی با انگیزه انتقام جویی، اعاده حیثیت، عبرت مجرمان، بازداشتن دیگران از ارتکاب جرم، اجرای "عدالت" و "حق طلبی" صورت گرفته است که در متون دینی بسیاری نیز مشروعیت یافته است. گزاره هایی همچون "چشم در برابر چشم"، "دندان در برابر دندان" و قانون قصاص از جمله میراث فلسفه "حق و عدالت" در بسیاری از ادیان است که هم امروز نیز آوار آن بر وجدان بشری سنگینی کرده و همچنان الهام بخش قوانین مدنی در بسیاری از کشورها همچون ایران است. مجازات اعدام بنا بر قوانین اسلامی نیز در اشکال سه گانه قصاصی، حدی و تعزیری اجرا می شود که برپایه انتقام جویی، باور به قدرت بازدارندگی اعدام و نقش آن در تحکیم اقتدار نظام، و از همه مضحک تر ادعای "لطف" به انسان گناه کار بابت تحمل "عذاب و عقوبت دنیوی" برای کاستن از "عذاب و عقوبت دوزخی و اخروی" استوار است.
دفاع از مجازات اعدام تنها به اندیشمندان وحقوق دانان اسلامی خلاصه نشده و علاوه بر فلاسفه کلاسیک همچون افلاطون، برخی از فلاسفه و اندیشمندان عصر روشنگری همچون روسو، کانت و هگل نیز از مجازات اعدام دفاع کرده اند. مدافعان مجازات اعدام، آن را وسیله‌ای برای ترساندن و بازداشتن دیگران از اعمال خلاف قانون، محافظت شهروندان از مجرم و روش مناسبی برای تلافی و انتقام جویی می‌دانند. به این ترتیب قتل همچون روش مجازات خود سرانه و وحشیانه نسل های گذشته به قصد انتقام و یا نابودی و تامین "عدالت"، به تدریج جای خود را به قانون مجازات اعدام همچون نوعی تکلیف، دفاع از حق و یا ابزاری بازدارنده سپرده است. با این همه توحش نهفته در مجازات اعدام کاملا هویدا است. این قانون، قتل را نفی نمی کند، بلکه حق قتل آنهم از نوع عمد آن را تنها در انحصار دولت قرار می دهد که هیچ کسی به جز آن مجاز به استفاده از قتل عمد نیست. برخی از فیلسوفان عصر روشنگری و مدرنیته نظیر کانت از اصل یکسانی مجازات در برابر جرم دفاع کرده و در کتاب «متافیزیک اخلاق» می نویسد: اگر فردی یک نفر را به قتل رساند، می‌بایست این فرد کشته شود (۱). جان استوارت میل نیز بر آن بود که اعدام یکی از اشکال کمتر وحشی مجازات برای جلوگیری از تکرار جرم است (۲). هگل نیز ظاهرا نه از منظر انتقام جویی بلکه در دفاع از حق حیات و تامین عدالت می گوید: "مجازات حق یک جنایتکار است. این عملی است ناشی از اراده شخص خود او. جنایتکار با تجاوز به حق، آن حق را از آن خود اعلام می کند. جنایت او نفی حق است. مجازات نفی این نفی است و دز نتیجه اثبات حق که توسط خود جنایتکاربرانگیخته شده، به واسطه خود او بر وی تحمیل شده است" (٣). به عبارت روشن تر از نظر هگل سلب زندگی از سلب زندگی کنندگان روش دفاع از حق حیات است! ریشه های اندیشه انتقام جویانه در این استدلال و همه طرفداران اعدام بس عریان است.

در دفاع از حق حیات و رد فلسفه مجازات اعدام همچون "حق" و اجرای "عدالت"
در میان روشنفکران اسلامی علیرغم پاره ای تلاشه ها تا کنون کمتر با نقدی جدی بر قوانین شریعت در جهت رد مجازات اعدام روبرو بوده ایم. اما در غرب در ۲۵۰ سال پیش از این در عصر روشنگری و دوران آغازین مدرنیته بسیاری از روشنفکران مسحیحی و لائیک مجازات اعدام را رد کرده و آن را نوعی توحش قانونی خواندند. شاید سزار بکاریا از نخستین حقوق دانان ایتالیایی مخالف مجازات اعدام بود که در رساله کوچک و پر اهمیت "جرائم و مجازات" خود در سال ۱۷۶۴ نوشت:
"این چه حقی است که انسانها را قادر میسازد که همنوع خود را گردن بزند؟ یقینا این حق، حقی نیست که حاکمبت وقوانین بر پایه آن استوار باشد. حاکمیت وقوانین تنها مجموع کمترین سهم از آزادی هر یک از شهروندان ومظهر اراده همگان است که از الحاق اراده افراد پدید آمده است. کیست که همیشه بخواهد اختیار تصمیم گیری در باره مرگ خود را به سایر انسانها بسپارد ؟ چگونه کمترین گذشت از آزادی هرکس میتواند گذشت از بزرگترین نعمات یعنی حیات را در برداشته باشد واگر چنین است چگونه باید این اصل را با اصل دیگری که بموجب آن انسان اختیار گسیختن رشته حیات خود را ندارد آشتی داد؟ پس باید چنین اختیاری داشته باشد تا بتواند این حق را به دیگری ویا به تمام جامعه واگذار کند". او می افزاید که کیفر اعدام، حق نیست بلکه "جنگ ملتی است علیه یک شهروند چون نابودی او را ضرور یا سودمند تشخیص میدهد" (۴).
البته بکاریا از لغو بی قید وشرط مجازات اعدام به طور کامل دفاع نکرد وهمچون بسیاری با اما و اگر آن را در موارد تهدید علیه امنیت مجاز دانست. با این همه اعدام به عنوان مجازاتی عمومی را رد کرده و به جای آن از تعدیل مجازات دفاع کرده و تاکید می کند تجربه همه قرون نشان میدهد کیفر اعدام هرگز مردمانی را که مصمم به آسیب رساندن به جامعه بودند منصرف نکرده است: "کیفراعدام تاثیری به جا می گذارد که با وجود شدت آن نمی تواند فراموشی سریعی را که در نهاد انسان است، حتی فراموشی نسبت به مهمترین واقعیتها که هوا وهوسها به آن شتاب میبخشد، جبران کند. کیفر اعدام برای جمعی از مردم نمایشی است و برای قلیلی مایه ترحم آمیخته به انزجار. این دو احساس بیش از رعب نجات بخشی که قانون مدعی پدید آوردن آن است روح تماشاگررا در تصرف دارد". او می افزاید "مجازات اعدام به دلیل درس خونخوارگی که به انسانها می آموزد مفید نیست . اگر احساسات تند یا ضرورت جنگ، خونریزی را به بشر آموخته است قوانین که باید دررفتار مردمان ملایمت به وجود آورد، نباید بر تعداد این نمونه سفاکی بیفزاید. به خصوص اگر مرگ قانونی عمدا و رسما به اجرا در آید، زیان آن بیشتر است .به نظر من نا معقول می آید که قوانین یعنی تجلی اراده عمومی که از آدم کشی بیزار است و آن را کیفر می نماید، خود به ارتکاب آن مبادرت کند و برا ی بازداشتن شهروندان از ارتکاب قتل، خود به قتل علنی حکم دهد" (همانجا). دو سال بعد ولتر نیز در فرانسه با نگارش تفسیری بر رساله بکاریا در سال ۱۷۶۶، شدت مجازات و حکم اعدام را نوعی بربریت خواند (۵). حتی در اعلامیه استقلال آمریکا در ۱۷۷۶ نیز از "حق حیات" دفاع شده و آمده است. "تجویز وحشیگری (اعدام) با احکام مهم اخلاقی ناسازگار است" (۶). هر چند این منطقه توسکانا (در ایتالیا) است که درسال ۱۷۸۶ از نخستین سرزمین هایی است که در گیرودار جنگ، مجازات اعدام را رسما لغو می کند.
در میان فیلسوفان مدافع حق حیات، مارکس از زمره اندیشمندانی بود که در نقد هگل به مخالفت با مجازات اعدام درسال ۱٨۵٣ پرداخت. او نظریه هگل در دفاع از اعدام را همانا ستایش فلسفه انتقام جویی و تئوری دندان در برابر دندان دانسته و می نویسد: "آیا این در واقع یک توهم نیست که این انتزاع "اراده آزاد" جایگزین فردی شود با انگیزه های واقعی، وضعیت های گوناگون که بر او سنگینی می کند و یکی از کیفیت های انسان جایگزین خود انسان شود؟" (۷). او می افزاید: "مجازات چیزی نیست مگر وسیله ای برای جامعه جهت دفاع از خود در برابر تمامی ان چیزهایی که شرایط موجودیت انرا تهدید می کند. حال این چه جامعه رقت انگیزی است که وسیله ای برای دفاع از خود جز جلاد نمی یابد و تازه به خود جرات می دهد... اعلام کند که خشونت وی، یک قانون طبیعی است". مارکس می پرسد: "آیا ضروری نیست در مورد وسایل تغییر آن نظامی که تمامی این جنایات را به وجود می آورده اندیشید، تا آهنگ ستایشی درباره جلاد سر دهیم، جلادی که با اعدام یک دسته از جنایتکاران، جا را برای فردهای بعدی باز می کند؟" و تاکید می کند که "از زمان قابیل، جهان از تنبیه نه دچار ترس گشته و نه به پیشرفتی دست یافته است" بلکه تاریخ "ثابت کرده است که هیچ گاه آدمیان در نتیجه مجازات اعدام نه اصلاح شده اند و نه منصرف شده اند، بلکه قضیه درست برعکس آن بوده است" (همانجا).
مجازات اعدام نشانه توحش جامعه دربرابر مشکلاتی است که خود آفریده است اما به گونه ای ریاکارانه آن را نشانه " خردغایی جامعه" می شناسد. مضحک است سلب زندگی از سلب زندگی کنندگان و مجرمان را، فلسفه دفاع از حق حیات خواند. چنین دیدگاهی قتل عمد را نکوهش نمی کند، بلکه آنرا به دست دولت می سپرد. با این همه کمتر کسی همچون ویکتورهوگو این ریاکاری را این گونه ادیبانه در سال ۱٨۶۲ به تصویر کشیده است. او از طرفداران مجازات اعدام می پرسد:
"ببخشید، درست فهمیدم ! با کت و شلوار نمیتوانم بکشم، اما با قبا و عبا و لباده سیاه قضاوت به انجام آن قادرم ....جبه و ردای بلند قضاوت و مذهب و حکومت ننگها را میپوشاند ! میگویید انتقامگیری و خونخواهی عمومی (به نام مردم) ؟ آه ! دست بردارید، از شما خواهش میکنم به جای من تصمیم نگیرید، انتقام مرا نگیرید ! ...آیا به قتل و آدم کشی مجازیم ؟ آیا آنچه که به فرد اجازه انجام آن داده نشده و بر او ممنوع است، جمع حق انجام آن را دارد؟ ...شما آنقدر از قتل و کشتن بیزارید که به خاطر آن حاضرید قاتل را بکشید ؛ من از قتل آنچنان بیزارم که میخواهم مانع از این شوم که شما خود به قاتلی تبدیل شوید و دست به قتلی دیگر بیآلایید. همه بر علیه یک نفر، قدرت جامعه خلاصه شده در گیوتین و چوبه دار، نیروی جمعی به کار گرفته شده در بصدا در آوردن ناله و رنج مرگ، چه چیزی بیشتر از این شرم آور است ؟ کشتن انسانی به دست انسانی دیگر اندیشه را به هراس وا میدارد،... این انسان، برای تبرئه و اصلاح کردن خود، برای مرمت و جبران کردن، و برای رهایی پیدا کردن و بیرون آمدن از زیر آور مسئولیت سهمگین و ویرانگری که بر وجدان و روح و روانش سنگینی میکند، به تمامی فرصتی که از زندگی برای او باقی می ماند، نیازمند بود، اما شما به او تنها دقایقی چند می بخشید !...به چه حقی...قبل از اینکه هستی و زندگی زمانش را به سر آرند، ناقوس مرگش را به صدا در می آورید ؟ چه کیفیت، صلاحیت و خصیصه برتری در شمااین اجازه را به شما میدهد که زندگی را از کسی باز ستانید ؟ (٨).
امروزه نیز منشور جهانی حقوق بشر رسما مجازات اعدام را ناقض حق حیات که از حقوق اولیه بشری است می داند و سازمان ملل کشورهایی را که در آن حکم اعدام جریان دارد، به برچیدن این قانون فرا می خواند. چنانکه گفته شد فلسفه مجازات اعدام نه در دفاع از حق حیات، بلکه بر پایه تهدید به نابودی و محو فیزیکی و مشروعیت قانونی دادن به آن استوار است. چنین نگرشی مفهوم عدالت را در همطرازی جنایات و مکافات میداند و تنها کینه ورزی، احس انتقام و ویرانگری را دامن می زند. فلسفه مجازات اعدام نه به امکان خطا پذیری جامعه و قانون نظر دارد و نه در قانون مجازات، امکانی برای تغییر و تربیت افراد در نظر دارد. علاوه بر آن قوانین شریعت اسلامی در عربستان و ایران و بسیاری از کشورهای اسلامی دیگر در بسیاری از موارد از فلسفه قصاص پیروی می کنند. اما اگر قصد از مجازات تنبیه باشد، اعدام با محو فیزیکی هرگونه امکان تنبیه را برای مجرمان از بین برده و جنبه ای بازگشت ناپذیر دارد. مجازات اعدام در دوران کنونی که درنگندگی، فردیت، باور به نسبی بودن حقیقت و دیگاه انتقادی گسترش یافته است، بیش از پیش رنگ باخته و از هیچ گونه مشروعیت عقلانی برخوردار نیست. علاوه بر آن بر اساس نظریه تبعیض ناپذیری حقوق شهروندی، یک مجرم نه تنها باید همچون سایر شهروندان از حریم شخصی، دادگاه عادلانه، استانداردهای های انسانی در زندان، حق حرمت و کرامت انسانی برخوردار باشد، بلکه مهمتر ازهمه باید همچون همه شهروندان از حق حیات برخوردار باشند. اعدام مجرمان به معنای تبعیض در حق حیات آدمی است که پاره ای صلاحیت برخورداری از آن را ندارند و دولت نه تنها محق است بلکه باید آنرا باز ستاند.

ادامه دارد


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست