یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

شلیک فرخ نعمت‌پور بر شقیقه‌ی رقیه دانشگری


مهتاب خراسانی


• حتا خوش‌بینانه می‌توانستیم امیدوار بدان باشیم که نوشته خانم دانشگری که حکم نیشتری بر دمل چرکین خطاپیشه‌گی‌های سیاسی آن سال‌ها بود، بستری مناسب برای تسری به گفتمانی انتقادی در دیگر جریانات سیاسی در پی داشته باشد. تا آن‌که نوشته‌ای کوتاه از آقای نعمت‌پور به باور من راه گفتمان را که با نوشته‌ی خانم دانشگری آغازیده بود مسدود کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۵ فروردين ۱٣۹٣ -  ۲۵ مارس ۲۰۱۴


انتشار متنی تحت عنوان "مسئولیت فردی" به قلم خانم رقیه دانشگری در تارنمای اخبار روز موجب واکنش‌هایی مثبت و منفی به این نوشتار گردید. از جمله دو نوشته‌ از آقایان سهراب مبشری و بهزاد کریمی از اعضای بلند‌پایه سازمان اکثریت و نیز متن انتقادی مهدی اصلانی تحت عنوان "آوازه‌خوان نه آواز" و در پایان واکنش آقای فرخ نعمت‌پور به نوشته‌ی مهدی اصلانی. با تیتر: "آنگاه که نفرت به وجود تبدیل می‌شود" و سوتیتر:"جلاد آینده من خوش آمدید" که تمامی این نوشته‌ها در تارنمای اخبار روز قابل دریافت است. بهانه‌ی نوشتار زیر همانا متنِ کوتاهِ آقای فرخ نعمت‌پور می‌باشد.
پیش از آن‌که به موضوع نوشته‌ی آقای نعمت‌پور بپردازم لازم می‌دانم گفته باشم که من در دهه‌ی شصت تنها سیزده بهار از عمرم گذشته بود. دختری نوجوان و دانش‌آموز با انبانی از پرسش‌های بی‌پاسخ.
چرا انقلابی که با نیت خیر آغاز شد به تلخی و تاریکی ختم شد.؟ چرا در خیابان‌ها فریاد زنده‌باد مرده‌باد روزهای انقلاب تداوم پیدا کرد؟ درگیری‌های خیابانی. دود، آتش، خون. چرا مادرم که از پشتِ پنجره شاهد درگیری و تیراندازی پاسداران به خانه‌ی همسایه بود زیر لب برای همه‌ی جوانان و فرزندانش دعا می‌خواند.؟ چرا هر روز که به مدرسه می‌رفتم خواهر بزرگ‌تر از خودم در زنگ تفریح به کنارم می‌آمد و درگوشم نجوا می کرد: «امروز فریده نیامد. میگن گرفتنش. به خانواده سوسن خبر دادند دخترشان اعدام شده همون که برادرش آلمانه. با درودی راه نرو میگن برادرش را گرفتند»
و من در سرگیجه‌ی آن روزها به این فکر می‌کردم معیار حق و باطل چیست؟ و چه کسی باید این موارد را داوری کند؟ پس از حوادث سی خرداد سال شصت اسامی اعدام‌شده‌گان در روزنامه‌های رسمی از مقابل دیدگانم رژه می‌رفتند.
پس از گذشت ایام و سپری کردن آن چندساله‌ی وحشتناک برای ادامه‌ی تحصیل به خارج کشور آمدم و در پی یافتن پاسخی برای پرسش‌های بی‌پایانم.
چریک‌ها و انشعابات متعددشان؟ مجاهدین و فراز و فرودشان؟ پیکار، راه‌کارگر، رنجبران و ... از بافت بسته و توتالیتر سازمان مجاهدین تنها خاطرات جداشده‌گان مجاهد در دسترس بود. برادران دیروز و خائنان امروز. دیگر جریانات سیاسی نیز گویی ذره ذره آب شده و به تاریخ پیوسته بودند. چریک‌ها را با نام‌های بزگی چون جزنی، حمید اشرف و سیاهکل می‌شناختم
هرچه از داستان انشعاب بزرگ خرداد ماه سال ۱٣۵۹ فداییان به دستم رسید را خواندم. سرنوشت اقلیت که رودروی حکومت ایستاد، اعدام و دستگیری و زندان و فرار شد. و سرنوشت تراژیک اکثریت نیز که با دنباله‌روی از سیاست حزب توده با حکومت هم‌راهی کرد با تاخیری چندساله به همان نقطه رسید. فرار و پناه گرفتن در کابل و تاشکند و رانده شدن به تبعید.
دوست در مقابل دوست چرا؟ تلاش می‌کردم تمامی مطالب در این موارد را دنبال کنم و آخرین آن‌ها سه متن از خاتم دانشگری و آقایان اصلانی و نعمت‌پور.
به راستی این سه تن در سال‌های خاکستری کجا بودند و در چه موقعیتی قرار داشتند آیا گذر سالیان که هر سه را به تبعید پرت کرده موجب خودمختاری ذهن و پوست‌اندازی نظری‌شان گردیده است؟
چریک قدیمی خانم دانشگری را از کتاب "داد بی‌داد" خام ویدا حاجبی شناختم. مهدی اصلانی را با نوشته‌های زندان و خاطرات‌اش "کلاغ و گلسرخ" و آقای نعمت‌پور را با انتشار نوشته‌ی کوتاه‌شان در تارنمای اخبار روز.
برداشت من از نوشته‌ی خانم دانشگری آن بود که ایشان تلاش کرده بود از نگرش امروزینش به نقد دیروزی که در آن نقشی پررنگ داشته بنشیند. از شرم سخن بگوید و شرمسار دیروزش باشد این بیان از شرم نوعی اعتراف به گناه نیز محسوب می‌شود. عمل خانم دانشگری را در این حد باید مثبت ارزیابی کرد چرا که بسیاری از رفقای سابق ایشان با پیشینه‌ای مشترک و چه بسا در موقعیت تصمیم‌گیری پررنگ‌تر هنوز از بیان آن تن می‌زنند.
نوشته‌ی آقای اصلانی را حس خشمی ناشی از بی‌عدالتی نسبت به قربانیان آن سیاست خانمان‌برانداز سازمان اکثریت مبنی بر "شکوفایی جمهوری اسلامی" یافتم و نیز هم‌دلی با کسانی که دوره‌ای از گرایش سیاسی ایشان از جانب سازمان اکثریت مورد سخیف‌ترین اتهامات سیاسی واقع شدند. فارغ از درستی یا نادرستی نظر مهدی اصلانی، به باور ایشان پاره‌ای اتفاقات در دهه‌ی شصت را نمی‌توان تنها با ترم خطای سیاسی توضیح داد. ایشان اقدام خانم دانشگری را لازم اما ناکافی ارزیابی کردند
تا آن‌جا که مجال بود سعی کردم تمامی کامنت‌های مجاز منتشره را که از جانبِ مسئولین تارنمای اخبار روز اجازه انتشار پیدا کرد را بخوانم. جدا از پاره‌ای کامنت‌ها که حرفی برای گفتن نداشت، دو نگاه متفاوت نسبت به نوشته‌های خانم دانشگری و آقای اصلانی زمینه‌ای مناسب برای گفت‌و‌گوی بیشتر در این موارد را نوید می‌داد. حتا خوش‌بینانه می‌توانستیم امیدوار بدان باشیم این نوشته که حکم نیشتری بر دمل چرکین خطاپیشه‌گی‌های سیاسی آن سال‌ها بود، بستری مناسب برای تسری به گفتمانی انتقادی در دیگر جریانات سیاسی در پی داشته باشد. تا آن‌که نوشته‌ای کوتاه از آقای نعمت‌پور (که به ظاهر باید از رهبران فعلی اکثریت بوده باشند) به باور من راه گفتمان را که با نوشته‌ی خانم دانشگری آغازیده بود مسدود کرد.
آقای نعمت‌پور در نوشته‌ی کوتاهشان بدون آن‌که کوچک‌ترین اشاره‌ای به نوشته‌ی مهدی اصلانی داشته باشد از رگ‌های گردن بر‌آمده اصلانی و خشونت چهره‌اش می‌گوید و این‌که چهره‌ی ایشان شباهت مفهومی به لاجوردی دارد و در این چهره ایشان جلاد آینده‌ی خودش را می‌بیند. حال آن‌که ما همه‌ی این خصوصیات را باید در متن بخوانیم و نه در تصویر کسی. نوشته‌ی آقای نعمت‌پور تنزل دادن یک بحث سیاسی به مقوله‌ی چهره‌شناسی و قیچی کردن بحث بود و البته تلاش برای ساکت کردن همه. آقای نعمت‌پور با نوشته‌ی کوتاهشان ما را به جاده‌ای مه‌آلود و حقیقت گم‌کن می‌کشانند. ظاهر نوشته‌ی ایشان زدن مهدی اصلانی است اما در واقع ایشان با این نگاه به رقیه دانشگری شلیک می‌کند و با خود پیامی به دیگر هم‌فکرانشان در سازمان اکثریت دارد که پاسخ هر انتقادی می‌تواند باواکنشی حقیقت‌گم‌کن مواجهه شود.
حدس می‌زنم جناب نعمت‌پور در سال شصت که مورد نزاع می‌باشد می‌بایست نوجوانی ۱۶-۱۵ ساله و در رده‌ی هواداران اکثریت و نه تصمیم‌گیرنده‌گان بوده باشند. پرسشی که بلافاصله به ذهن متبادر می‌شود آن است که ایشان چرا باید به جای رهبرانی که سیاست فاجعه‌بار "شکوفایی جمهوری اسلامی" را تدوین کردند سینه سپر کنند و حساب پس دهند. مسئولیت فردی ایجاب می‌کند که هرکس-نه بیش و نه کم- به قدر مشارکت خود از سهم‌اش بگوید. آن گونه که خانم دانشگری در نوشته‌ی اخیرشان ضمن اعلام آن که "من هنوز شرم دارم. از آنکه یک دوره از زندگی سیاسی ام در توهم به نظام جمهوری اسلامی گذشت" بلافاصله بر این که "عضو پرتأثیر سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) در تدوین سیاست های کژروانه نبودم" تاًکید می‌کنند.
و سخن آخر آن‌که با توجه به بافتِ غیرِ جوان و کهنسالی سنی و نظری سازمان‌های سیاسی اپوزیسیون (از جمله سازمان اکثریت) شلیک نوشتاری فرخ نعمت‌پور که مبنای سخنشان خشم بود راه را بر هرگونه گفت‌و‌گو مسدود کرد. و دریغ و درد  


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۶)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست