یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

یـادداشـت‏های شـــــبانه: (بخش ۴۳)


ابراهیم هرندی


• اگر گفتمانِ ملت را به معنای مدرنِ آن یعنی، (Nation State)بگیریم، آنگاه بدشواری می توان از پدیده ای ملی در ایران نام بُرد و بی دردسر آن را پذیرفت. ملیّتِ مدرن ایرانی زمان درازی را پشت سر نگذاشت که بشود آن را معنا کرد. برخی برآنند که چنین گفتمانی هرگز در ایران پا نگرفت. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۴ مرداد ۱٣۹٣ -  ۵ اوت ۲۰۱۴


 
۲۴۴. شاعر ملی؟

اگر گفتمانِ ملت را به معنای مدرنِ آن یعنی، (Nation State)بگیریم، آنگاه بدشواری می توان از پدیده ای ملی در ایران نام بُرد و بی دردسر آن را پذیرفت. ملیّتِ مدرن ایرانی زمان درازی را پشت سر نگذاشت که بشود آن را معنا کرد. برخی برآنند که چنین گفتمانی هرگز در ایران پا نگرفت. از اینرو، گفتمانهایی چون شاعر ملی، سودِ ملی، زبان ملی و اجماع ملی در ایران همان اندازه معنا دارند که بانک ملی و کفش ملی. تازه این گرفتاری پیش از آن است که از شاعر ملی ایران نام ببریم.

***

۲۴۵. واقعیت و حقیقت

هماره در جهان بوده اند و هستند کسانی که پوست از واقعیت کنده ‏اند و می ‏کنَند. این کار ِ ساده ‏ای نیست و چون ساده نیست، کارهرکسی هم نمی‎تواند باشد. واقعیت هر پدیده، نمایه رویین آن است. این نمایه ما را آسان به داروری درباره آن پدیده می‏ کشاند. برای نمونه، درصد زندانیان سیاهپوست در آمریکا به نسبت جمعیت سیاه پوستان آن کشور، بسی بیش از دیگران است. این واقعیت آماری می ‏تواند ما را به داوری منفی درباه سیاهان آمریکا وادارد و ذهن ما را به این نکته رهنمون شود که پس شاید سیاهپوستان پرخاشجوتر و قانون شکن‏تر و جنگلی‏ تر از دیگر مردم جهان ‏اند. آنگاه کسی می ‏آید و به بررسی این "اقعیت" آماری می‏پردازد و با آمار دیگری نشان می ‏دهد که این چگونگی از آنروست که در امریکا زمینه برای سیاه ‏پوستان از پیش از زاده شدن، یعنی از آغاز آبستنی مادر هر نوزاد سیاه ‏پوست تا هنگام مرگ، بسی تنگتر و دشوارتر از دیگر گروه‏ های انسانی در آن کشور است. پس آن پژوهنده، ما را با حقیقت آن واقعیت آشنا می‏ کند.

هنگامی که با چنان کاری، پرده از روی واقعیت برداشته می ‏شود، انسان در می‏ یابد که زاده شدن در خانه و خانواده بینوایان و بزرگ شدن در محله‏ تهیدستان و راه نیافتن به کالج‏ ها و دانشگاه ‏هایی که پل ‏های پیوند جوانان و کارهای نان و آبدار است، چه بازتاب ‏های دهشتناکی در زندگی انسان می‏ تواند داشته باشد. آنگاه انسان به بازنگری در داروی خود می پردازد و ای بسا که با دیدی انسانی نیز به این واقعیت نگاه کند. این همه از آنروست که کسی آمده است و ما را با بررسی "واقعیت" به "حقیقت" آن موضوع رسانده است. واقعیت، آن است که هست و به چشم می‏آید و می‏تواند حقیقت را از ما پنهان کند. واقعیت، ابزاری برای تعریف و تفسیرهای گوناگون است، اما حقیقت، دانشِ ناب است که به انسان فرصت گزینش می ‏دهد. به چندی از واقعیت‏ های جامعه امروز ایران نگاه کنید که از روزنامه های ایران برداشته ام:

شمار فزاینده طلاب، حوزه‏ های علمیه را در ایران بسیار شکوفا کرده است. این نشانه گرایش جوان‏ ها به اسلام و معارف آن است.

رهبر جمهوری اسلامی برای مردم جنوب لبنان محبوب‏ ترین عالم اسلامی ‏ست.

رئیس جمهور ایران تنها رئیس کشوری در جهان است که مدرک دکترا دارد.

مردم ایران بیش از سی سال است که به جمهوری اسلامی رای مثبت می ‏دهند.

همه آنچه در نمونه‏ های بالا آمده، واقعیت دارد، اما این واقعیت‏ ها توهین آشکاری به خِرَد و آگاهی خوانندگان آن هاست. در واقعیت نخست، چون خواننده آگاه، می ‏داند که چرا و چگونه و با چه بهایی رهبر جمهوری اسلامی محبوب مردم لبنان شده است، ‏آن جمله را کوششی در پنها ن کردن حقیقت و توهین به دانایی خود می ‏پندارد.
بله، واقعیت پرده ای ست که قدرتمندان زورگو با آن روی حقیقت را می پوشانند.

اما نمونه کسانی که پوست از واقعیت کنده‏اند. خیام، حافظ، اسپینوزا، کارل مارکس، داروین .....

***

۲۴۶. نگره

گرایش به شنیدن و خواندن سخنان و اندیشه های آشنا، نمادی از ذهنیت شفاهی ست. شنیدن و خواندن آنچه انسان می داند، از زبان و قلم دیگران، نگرش انسان و سلامت ذهن او را تائید می کند. چنین است که ما شنیدن باورها و اندیشه های آشنا را خوش می داریم. روی دیگر ِ این سکه آن است که انسان شفاهی، با اندیشه های ناآشنا و تازه، به آسانی کنار نمی آید. از اینروست شاید که بیشتر نوشته ها در رسانه های فارسی زبان، اندیشه تازه ای در خود ندارند و بسی بیش از بسیاری از آن ها، نشخوار اندیشه های آشناست.

هر نویسنده دلیل خودش را برای نوشتن دارد. یکی از سرِ نیاز می نویسد و دیگری از روی بی نیازی. یکی با نوشتن – به خیال خود - خود را درمان می کند و دیگری – بازهم به خیال خود – دیگران را. یکی با این کار، از تنهایی می گریزد و دیگری از دیگران. بیشتر نوشته هایی که از سر دلتنگی و تنهایی نوشته می شود، تنها می تواند برای نویسنده آن ها سودمند باشد و اگر ارزش ادبی نداشته باشد، هیچ ارزش دیگری برای خوانندگان آن نخواهد داشت. این جور کارها در بیرون از ایران بسیار منتشر می شود. نوشتن چون ابزاری برای روان-درمانی کار بدی نیست. این شیوه درمان سال هاست که پذیرفته شده است. اما این که کسی انتظار داشته باشد که چنین کارهایی را دیگران نیز بخوانند و چیزی از آن بیاموزند، زیاده خواهی ست.

گرفتاری نوشتارهایی که از سر دلتنگی و غربت و هویت جویی و بیکاری پدید می آیند، آن است که این کارها مشکلات فردی نویسنده را در گستره همگانی، شکلی اجتماعی می دهند. مقاله نویسی که در گوشه عزلت هر هفته مضمون سیاسی تازه ای کوک می کند، داستان نویس غمگینی که هر سال یکی دو مصیبت نامه حزن آلود درباره گذشتن خیالی از مرز ترکیه و یا پاکستان می نویسد، شاعر سانتیمانتالی که رجزهای سوزناک سرهم می کند، شاید دارد برای زنده ماندن خود در گذر از سنگلاخ تبعید و تنهایی دست و پا می زند و گذاشتن کارش در دیدرس همگان، چیزی به بینش و دانش کسی نمی افزاید.

به گمان من ریشه ی بیهوده و بی اثر بودنِ بسیاری از آثاری که در چند دهه گذشته به بازار آمده است، همین گرفتاری ست.

***

۲۴۷. از این چشم انداز

دنباله دار شدنِ جنگ در غزه نشان می دهد که انگار این ستیز، با جنگ های پیشین میان حماس و اسرائیل فرق دارد. پیش تر این جور کشمکش ها زودتر به پایان می رسید و اسرائیل در پی نابودی تمام نبود. اما انگار این بار چراغ سبز از طرف امریکا برای نابودی حماس داده شده است. اگر چنین باشد، این جنگ را باید دنباله کودتای مصر دانست که در آن اخوان المسلمین از قدرت برکنار شد. حماس هم از دیدگاه ارزشی و فلسفی و نگرشی، پیرو اخوان المسلمین است. اگرچه این جنبش ریشه کن نخواهد شد، اما ناکاره کردنِ آن، زمینه را برای امریکا آماده می کند که محمود عباس را به نمایندگی از سوی همه فلسطینی ها، به مذاکره با اسرائیل وادارد.

اگر این تئوری درست باشد، این سناریو با همکاری امریکا، اسرائیل، مصر و سعودی تهیه شده است و گوشه چشمی نیز به خالی کردن منطقه از یاران حکومت اسلامی ایران دارد.

***

۲۴٨. دریافت

هنگامی که واردِ بازار می شوی از خنکای دلنشینی که با بوی ادویه و رنَاس و تنباکو آمیخته است، لذت آشنایی می بری و تازه در می یابی که چه حکمتی سببِ پیدایش این گونه معماری شده است. پناهگاهی که مردم را از شَرِ سرمای استخوان سوزِ زمستان و گرمای سوزانِ تابستان نجات می دهد. ساختمان بازار، یکی از پاسخ هایی است که انسان به سرما و گرمای طبیعت داده است. پیشتر که می روی از سر وصدا و دودِ موتورسیکلت هایی که مثل فنر بین دست و پای مردم می پیچند، آزرده می شوی. با خودت می گویی که چه می شود کرد؟ عصر ماشین است و شتابِ زندگی ماشینی را نمی شود با پیاده روی دنبال کرد. با اسب و الاغ هم که دیگر نمی شود رفت و آمد کرد. اما خب، بازار را هم که با توجه به دود و دم و سروصدای ماشین نساخته اند. آن سوراخ های کوچک در میانِ طاق چشمه ها نیز بیشتر برای نورگیری باز کرده اند تا تهویه هوا.

پس چه باید کرد؟ هان ؟

هیچی. ماشین را که نمی شود بازاری کرد: یعنی مثلاً موتور سیکلت هایی ساخت یا سفارش داد به دیگران که برایمان بسازند که مخصوص رفت و آمد در بازار باشد ـ بازار سیکلت – موتوری که دود نداشته باشد. یعنی یا با برق کار کند یا گازی باشد و یا کوکی. البته بازار را می توان ماشینی کرد. مثلاً راه دوچرخه و موتور رو در وسط آن کشید و هواکش های بسیار قوی در سرارسرِ آن کار گذاشت و یا راه آهنِ زیر زمینی در مسیر آن دایر کرد. این یکی کاری ست نشدنی، چون هم خرج اش زیاد است و هم ترافیک بازار را بالا می برد و هم برای جاهای دیگر بیشتر مورد نیاز است. تازه ، بازاری که ترافیک داشته باشد که دیگر بازار نیست. تونلِ پر سر و صدای یست که باید از شَرِ آن به خیابان پناه برد. از همه این ها گذشته، بازار مرکزِ داد و ستدِ پیاده هاست. خریدگاه سواره ها، پاساژ است. پاساژ، بازارِ ماشینی ست. بازار فرنگی؟ بازار چند طبقه که پارکینگ و آسانسور و دستگاه تهویه هم دارد و همه خواسته های مشتریان اش را یکجا گرد می آورد. اما چون بازار برای پیاده روها ساخته شده است از این سرِ شهر تا آن سر دراز کشیده است تا بیشتر مردم در جای جای شهر به آن دسترسی داشته باشند. پس بازار و ماشین با هم کنار نمی آیند.

بله، ماشین فقط وسیله نیست، راه هم هست.

***

۲۴۹. شعر

از آنسوی آب می آید
در واژگانی از نسیم و نوازش
سلام اش،
بوی خوش آشنایی
پیام اش،
سرشارتر از بهار

روشن می شوم
و رودباران کوهساران جانم
از خاطره و خیال لبریز می شود


دریایی تر از آنی
که تن به تور شعرمن در دهی
رویایی تر از آن
که در خواب من بگُنجی


تو آن سوی آب، تشنه
من این سو
میان ما،
دریاست تشنگی


http://goob.blogspot.co.uk


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست