سرنوشت تو
سعید سلطانی طارمی
•
دارم به سرنوشت تو می اندیشم
و این جهان که آرام آرام
بوی شکوفه های تنش را
از یاد می برد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۶ آبان ۱٣۹٣ -
۷ نوامبر ۲۰۱۴
دارم به سرنوشت تو می اندیشم
و این جهان که آرام آرام
بوی شکوفه های تنش را
از یاد می برد
و آتش فراق که خاموش میشود
در این اتاقهای مجازی.
چیزی به آن وصال نمانده
آن باغ بیحقیقت وهمآلود
که عشق را برای همیشه
از غنچهی نگاه تو هک خواهد کرد.
چیزی به آن وصال نمانده
آن غربت بزرگ که در ازدحام آن
یک گل به نام خویش نخواهد ماند.
آیینهها کنایهی تلخی
از بازی کسوف صداقت
خواهند شد
آه،
در آن نمایش بدلی بیشک
انسان به یک مجاز ریایی
تبدیل میشود.
یک پرتو توهمی تاریک
اشراقی از تراکم جنسیت
و انقباض حجم عواطف
در بستر علیل روانگردان.
و زندگی دروغ خودش را
بر دوش میکشد.
و بانگ میزند:
ما حق انتخاب نداریم
بازیچهی طبیعت بیماریم:
" یک دست مقتدر
یک لوح باستانی
برنامهی جنون و تناقض
بر صفحهی محدب گیتی"
مائیم و ناگزیر
چیزی فریبناک درون ماست
که آن بهانهجو
شلیک میکند به سوی تهیها
آن جا که در میانهی بازی
خون جنون رگان خرد را
تسخیر میکند
و مرگ
در انسداد آن جریان مییابد.
این،
تنهاترین حقیقت بازیست
جز این جهان ما
یک استعارهی کر و لال است
در مصرعی که وزن ندارد.
دارم به سرنوشت تو میاندیشم
و این جهان که از سفر انبساطیاش
دارد به ورطههای پشیمانی
میغلتد
و دامن گشودهی خود را میبندد.
آن جا،
از قهوهزار سبز نگاه تو
پروانهای بلند نخواهد شد
و در حضور عشق
دیوانهای به پای نخواهد خاست
تا در کنار دامن تو
یک تانگوی اصیل برقصد
و تو تمام هستی آواز خویش را
با برگ پیر شاخهی انجیری
خواهی خواند
و عشوههای مبهم گندم را
با پرسش همیشگیات خواهی خورد.
و از گناه تو
تبعیدگاه کوچک تو
در غربت فضا
خواهد دمید:
" یک قریهی مخنث بیاحساس
چیزی میان لطف و خشونت
نظمی همیشگی که نه غم میشناسدش
نه شاد میشود"
آنجا تو با وظایف خود خواهی زیست
و هیچ گاه فکر نخواهی کرد
یک بوسه میتواند
چندین چمن بنفشه برویاند.
اینجا نشستهام
بر انحنای منتظر یک پل
دارم به سرنوشت تو میاندیشم
و این پلی که هردو سوی آن به جهنم میریزد
و این پلی که فکر میکند
با سبزهی بهشت میآمیزد.
آبان ۱٣٨۲
|