آقای بنیصدر، این وصلهها به کردستان نمیچسبند!
در دفاع از حقانیت یک جنبش مردمی
ناصر ایرانپور
•
آقای دکتر ابوالحسن بنیصدر در مصاحبهای با آقای محمود دلخواسته تحت عنوان "کوبانی و کرد، گفتگویی با بنیصدر" در مورد حوادث کوبانی اظهارنظر کرده و ادعاهایی در ارتباط با کردستان طرح نمودهاند که بخشاً کمترین سنخیتی با واقعیت ندارند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱٨ آذر ۱٣۹٣ -
۹ دسامبر ۲۰۱۴
آقای دکتر ابوالحسن بنیصدر در مصاحبهای با آقای محمود دلخواسته تحت عنوان "کوبانی و کرد، گفتگویی با بنیصدر" در مورد حوادث کوبانی اظهارنظر کرده و ادعاهایی در ارتباط با کردستان طرح نمودهاند که بخشاً کمترین سنخیتی با واقعیت ندارند. وی کوچکترین سند و مدرک اثباتی و منبع و مأخذ قابل ارجاعی برای ادعاهای خود عنوان ننمودهاند. مضافاً تعابیر و تفاسیر ایشان از رویدادهای کردستان غیرعینی، نامعقول، متضاد و بشدت سطحینگرانه میباشند. بدین ترتیب استنتاجات ایشان از این ملغمهی فکری نه خردمندانهاند و نه قرابتی با دمکراسی دارند.
شوربختانه این نخستین بار نیست که اولین رئیس جمهور حکومت اسلامی ایران چنین بیپروا و ـ برخلاف تعریف و تمجید نامتعارف مصاحبهگر ـ سطحی، فارغ از دانش لازم در مورد وقایع سیاسی و تنها با تکیه بر دادههای مندرآوردی تاریخی و بر منیتگرایی متکبرانهی خود به داوری مینشیند. انگشت اتهام و نشانهی این شخصیت "ملی ـ مذهبی" خودویژه همیشه متوجه دیگران است. همواره وی بوده است که به این و آن هشدار و درس "عبرت" داده است و طبیعتاً خود وی مبری از هر گونه سهو و اشتباهی بوده است.
در این سیاهه کوشش خواهم نمود چند ادعای ناروای ایشان را به کمک منطق استدلال، بهدور از مغلطهگویی و بر پایهی دادههای عینی رد کنم، بهویژه آنجا که وی مدعی میشود که کُرد خود را در ضدیت با فارس و ترک و عرب تعریف میکند و گویا بدین خاطر هم مورد بیتوجهی افکار عمومی مردم کشورهای مربوطه قرار گرفته است!
برای کسانی که مصاحبهی مورد بحث را ملاحظه نکردهاند، عمدهترین بخشهای آن را نقل میکنم:
1. وی معتقد است که در پیدایش "داعش" "آمریکا و ترکیه و عربستان و کشورهای خلیج فارس و قدری اروپا نقش داشتهاند"، خود آنها هم باید راه حل ارائه کنند که نمیکنند. لذا باید سازمان ملل از طریق حضور نیروهای نظامی کشورهای بیطرفی چون هندوستان از کُردها در مقابل داعش در دفاع از خاکشان حمایت کند!
2. وی مدعی است که سازمانهای کُردی بر اساس ناسیونالیسم قرن بیستم بنا شدهاند و کُرد در عراق و سوریه خود را بر ضد عرب، در ایران برضد فارس و در ترکیه برضد ترک تعریف کرده است!
3. بر همین مبنا وی پیشنهاد میکند که کردها باید "گفتمان تضاد" را به "گفتمان دوستی" تبدیل کنند، تا از انزوا بدرآیند و مورد حمایت خلقهای مجاور قرار گیرند.
4. وی "باز هم برای عبرت" بازگو میکند که "اگر بعد از انقلاب سازمانهای کُرد قبل از اینکه رژیم جدید حتا فرصت نفس کشیدن پیدا کند و در حالی که انقلاب ما گل را بر گلوله پیروز کرده بود به جای دست به اسلحه بردن و حمله به پادگانها گفتمان تضاد خود را به گفتمان دوستی و همکاری تبدیل کرده بودند تا با یاری یکدیگر بتوانیم مردمسالاری را هر چه زودتر در کشور مستقر و اینگونه مانع بازسازی استبداد شویم و اینگونه کردها هم در میان سایر اقوام ایرانی به حقوق شهروندی و قومی و جنسیتی و دینی خود دست مییافتند و دیگر ما شاهد بازسازی استبداد و استقرار رژیمی که بر خیانت، جنایت و فساد بنا شده نمیشدیم."
5. آقای بنیصدر همچنین میگوید: "بعد از جنگ در سنندج دو سازمان کومله و حزب دموکرات کردستان [ایران] با من تماس گرفتند و پیشنهاد دادند که در مقابل عفو عمومی حاضر هستند اسلحه را زمین بگذارند. یعنی به این نتیجه رسیده بودند که مسلحانه کردن مبارزه سیاسی نتیجه عکس داده است. برای آقای خمینی نامه نوشتم و پیشنهاد کردم که عفو عمومی و تمام و کمال از نوع عفوی که پیامبر بعد از فتح مکه به مکیان داد را بپذیرد. آقای خمینی پاسخ داد که شما بگویید عیبی ندارد تا بعد. گفتم نه نمیشود، خلاف حق و اخلاق است. حاضر نشد تامینی که باید داد را بدهد. معلوم بود که اگراسلحه را زمین میگذاشتند، خلخالی به سراغشان میرفت برای اعدام. به همین دلیل برای دکتر قاسملو و رهبران کومله پیام فرستادم که اسلحه را زمین نگذارید، چرا که من ضمانت جان شما را نمیتوانم بکنم."
و اما در رد ادعاهای وی:
1) بنیصدر و راه حل بحران کوبانی
همانطور که در نقل قول فوق مشاهده میشود، در ارتباط با کوبانی پیشنهاد ایشان یک راه حل "نظامی" است، آن هم برای دفاع از "خاک"! با کدام برنامه و هدف و پیامد؟ معلوم نیست.
جالب است آقای بنیصدر در خود این مصاحبه از سویی کردها را به نظامیگری متهم میکند (ایران) و از سوی دیگر میپرسد که چرا کُردها سه سال است با "داعش" مقابلهی نظامی نکردهاند (سوریه) و چرا اکنون سازمان ملل از حیث نظامی به نفع کوبانی وارد عمل نمیشود!
محتملاً همهی اینها برای این است که وارد اصل مطلب نشود، مبنی بر اینکه کُرد با دولتهای منطقه و اکنون "دولت اسلامی" قبل از اینکه مشکل به اصطلاح "خاک" [مشکل ارضی] داشته باشد، مشکل حق تعیین سرنوشت دارد. اگر کُرد حاضر باشد هژمونی قومگرایانهی کشورهای منطقه را بپذیرد و خود را به کلی آسیمیله کند، اگر حاضر باشد به قول آقای بنیصدر "گفتمان دوستی" با دولتهای حاکم بر این کشورها پیشه کند، اگر حاضر باشد شرع اسلام دیکتهشدهی "دولت اسلامی" را بپذیرد، دیگر مشکلی پیش نخواهد آمد که بخواهیم آن را "مشکل خاک" بنامیم. به شهادت دهها و صدها گزارشگر معتبر و بیطرف جهانی در کوبانی جنگ بین ارتجاع اسلامی و سکولاریسم است، بین تحجر و مدنیت است، بین استبداد دینی و آزادی است، بین شووینیسم جنسیتی و برابریخواهی زنان است. دریغا از یک اشارهی کوتاه توسط آقای بنیصدر، چون این با ذهنیت تئوکراتیک و ناسیونالیستی وی در تباین قرار میگیرد.
مشکل "خاک" حداکثر زمانی میتواند موضوعیت داشته باشد که جریانات اصلی کردستان بخواهند کردستان مستقل شود. این احزاب اما تاکنون چنین مطالبهای نداشتهاند، آنهم در کوبانی. مقصود آقای بنیصدر نیز از "دفاع از خاک" نمیتواند دفاع از استقلال کوبانی بوده باشد، 1) به این دلیل که آنجا چنین مطالبهای طرح نشده است و 2) اینکه این باید ـ البته بناحق ـ برای ایشان کابوس باشد، تا گزینهی قابل دفاع!
خارج از این موضوع در ایران و عراق برای نمونه هیچگاه وجود سرزمینی به نام "کردستان"، خاک کردها، زیر سوال نرفته است. آنچه در هر چهار کشور زیر سوال رفته کرامت و کیان و حقوق و آزادی ملی این مردم بوده است، حق تعیین سرنوشت این مردم بوده است. و آقای بنیصدر غیر از یک مورد، آن هم بصورت مبهم و تلویحی ـ آنجا که از حقوق "قومی" سخن میراند ـ کلامی در این ارتباط نگفته است، در غیراینصورت یکی از سرچشمههای اصلی این مصائب را خود کُردها نمیدانست.
آقای بنیصدر باید بداند که مشکل از آنجا پیدا شده که کُرد مصمم و قائم به ذات بهویژه بر حقوق دمکراتیک و کلکتیو خود، بر خودمدیریتی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی خود تأکید دارد. نظامهای بنا شده بر اساس شووینیسم اما حاضر نیستند تن به این حقوق و آزادیها بدهند. کُرد نیز از سوی دیگر تن به این استعمار و استثمار نمیدهد و بر علیه آن مقاومت و مبارزه میکند. و چون این مبارزه بصورت مدنی و سیاسی ممکن نیست و پاسخ این رژیمها زندان و شکنجه و اعدام بوده است، سازمانهای کُرد بخشاً دست به مقاومت مسلحانه زدهاند. آقای بنیصدر اما در جایی صورت مسأله را تغییر و در جایی دیگر به امر نزاع نظامی بر سر خاک تقلیل داده است.
علاوه بر این وی بیانصافانه نقش اصلی را در پیدایش مصیبت کوبانی بر طبق "تز توطئه" و غربستیزی گونهی "جمهوری" اسلامی به کشورهای دیگر میدهد و عامدانه آن بستر فرهنگی و مذهبی عقبماندهای که مردم را به جانبداری وسیع از "دولت اسلامی" میکشاند، بدون ذکر میگذارد.
آخر این هم شد تحلیل "ریشهای"؟!
2) بنیصدر و ادعای گفتمان ضدفارسی کُردها
آقای بنیصدر عملاً بخشی از سازمانهای کُرد را به "ناسیونالیسم قرن بیستم قبل از جنگ جهانی دوم"، ناسیونالیسمی که بطور واقع منتهی به فاشیسم شد و "بر اساس تضاد بنا شده بود"، متهم میکند و این اتهامی بشدت نارواست.
آیا واقعاً از نظر آقای بنیصدر دور مانده است که اتفاقاً این "ناسیونالیسم ایرانی" بود که در اوایل قرن بیستم توسط روشنفکران غربدیده [برای نمونه در نشریهی "کاوه"] تئوریزه شد و در قانون اساسی مشروطه نیز بازتاب پیدا کرد و منبعث از ناسیونالیسم اروپایی آن هنگام مبنی بر "ملتسازی" دولتی بر اساس یک زبان [زبان رسمی] الگوبرداری شد و در ایران یک مذهب [مذهب رسمی] هم به آن افزوده شد و رضا شاه هم با تقلید از آتاتورک آن را در کشور با زور سر نیزه پیاده کرد؟!
و اما در مورد ادعای "ضدفارس" بودن کردها: بر عام و خاص روشن است که کُرد در هیچکدام از این کشورها گفتمان ضد فارس و ترک و عرب نداشته است، چرا که برای حقخواهی و آرمانخواهیاش نیازی به توسل به چنین گفتمان فاشیستی نمیبیند. اساساً منافع خود را در ضدیت با خلقهای همجوار نمیبیند. سنخ جنبش رهائیبخش ملیاش تدافعی است، نه تهاجمی، متوجه رفع ستم بر خود است و نه استیلا بر دیگران.
در مهمترین مقاطع تاریخی سازمانهای سراسری هر یک از این کشورها در همراهی و ائتلاف با سازمانهای سیاسی کُردی بودهاند. به یمن فضای بازی که در مناطق آزادشدهی کردستان توسط سازمانهای سیاسی کُردی بوجود آمده بود، سازمانهای سراسری بسیاری اوقات دفاتر و مقرهای نظامی خود را در کردستان مستقر نموده و در این فضا پناه جسته بودند. چپ هر کدام از این کشورها با کُرد و بخشی از کُرد بوده است. در سنگر کردستان و در دفاع از آزادی و در مبارزه با حکومتهای این کشورها خون انقلابیون و مبارزین فارس و ترک و عرب هم ریخته شده است. آیا اگر کُرد ضد فارس و غیره میبود، چنین همدلی و همراهی عملی صورت میگرفت؟
کوتاه سخن: احزاب عمدهی کردستانی، همهی آنانی که پرچم رهائی ملی کردستان را برافراشتهاند، در خانوادهی چپ قرار میگیرند. اینها به سبب جهانبینیشان، به سبب فلسفهی سیاسیشان، به سبب برنامهی مبارزاتیشان نمیتوانند ضد فارس و ترک و عرب باشند. هیچگاه احزاب کُرد جنایات بیشمار و هولناک حکومتهای حاکم بر کشورهای مورد بحث را به حساب اکثریت قومی این کشورها نگذاشتهاند. خارج از این، فرهنگ و نجابت سیاسی کُرد نیرومندتر از این است که به چنین باتلاقی بیافتد.
برای مقایسه: در بغداد خبرنگاری عرب توسط یک افسر پلیس کُرد، یکی از مأموران دفتر ریاست جمهوری، بدون کوچکترین زمینهی سیاسی در جریان یک دعوای لفظی کشته شد. مالکی شیعه روی ناسیونالیستیاش بالا آمد و بلافاصله در صفحهی تلویزیون ظاهر شد و خطاب به کردستان بطور تهدیدآمیز گفت "جواب خون با خون" داده خواهد شد. دفتر رئیس حکومت اقلیم کردستان بیانیهای صادر کرد و ضمن محکوم کردن این اظهارنظر مالکی به درستی گفت که کُرد هیچگاه جنایات بیشمار و هولناک دولت عربی عراق را برای انفال هزاران نفر مردم مدنی کُرد، برای بمباران شیمیایی شهرهای کردستان و غیره به حساب مردم عرب نگذاشته است و عدهای بطور رسمی از خانوادهی شخص مقتول دیدار و عذرخواهی کردند و وعدهی پیگیری موضوع را دادند. تفاوت فرهنگ سیاسی در اینجاست.
حال بیائیم ـ به قول آقای بنیصدر ـ واقعیات را با مردم در میان بگذاریم: واقعیت این است که کُرد حتی اگر ـ باز به قول آقای بنیصدر ـ "ضد فارس"، "ضد ترک"، "ضد عرب" هم میبود، اگر چه از منظر اخلاقی و دمکراتیک قابل تأیید نمیبود، اما توضیح و فهم آن هم مشکل نمیبود. به هر حال کُرد از سوی نظامهای قومگرای فارس و ترک و عرب به چنین مصیبتی دچار شده است. اگر زیان ستم بر کُرد، بهرهکشی از کُرد متوجه کُرد است، سودش به هر حال متوجه مردم فارس و ترک و عرب در چهار کشور مورد نظر است.
یک نمونه: اقتصاد این کشورها عمدتاً دولتی هستند. کافی است نگاهی به آمار برای نمونه دولت ایران در ارتباط با میزان وحشتناک متفاوت سرمایهگذاری دولتی و استقرار صنایع پایهای در مناطق مرکزی ایران از سویی و مثلاً کردستان یا بلوچستان از سویی دیگر بیاندازیم، تا روشن شود که سود و زیان فاشیسم قومی و مذهبی متوجه کدام خلق است. خوب، منابع مالی باقیمانده از عدم سرمایهگذاری سیستماتیک دولتی در کردستان به دلایل فاشیستی و شووینیستی غیب که نمیشوند، بلکه به مناطق دیگر هر یک از این کشورها تخصیص داده میشوند.
نمونهای دیگر: از پولی که علیالقاعده متعلق به کل مردم ایران از فارس و کُرد و ترک و بلوچ و عرب و ترکمن است، تنها برای پرورش زبان و ادبیات فارسی استفاده میشود. به قول "فرهنگستان زبان فارسی" هر گونه تغییری در این وضعیت، یعنی اختصاص بخشی از بودجه برای آموزش و رشد زبانهای غیرفارسی رایج در ایران، به جایگاه زبان فارسی آسیب میرساند. این معنی دیگری جز این ندارد که زبان فارسی موقعیت کنونی خود را مدیون ممنوعیت نوشتاری و آموزشی پنج زبان ترکی و کُردی و بلوچی و ترکمنی و عربی (به عنوان زبان مادری) است.
باری، مثالهای غمانگیز بسیاری میتوان آورد که دال بر ستمکشی بر بخشی از جامعهی ایران به سود بخشی دیگر میباشند و اینها و در یک کلام از مصادیق استعمار کردستان توسط دولت مرکزی ایران هستند. لذا شاید هر خلق دیگری میبود فارسستیز، ترکستیز و عربستیز میشد، چون هر یک از این خلقها را بر ضد خود میدید. اما احزاب کردستانی بطور مطلق چنین سلوک و مسلکی ندارند. همهی آنها این بیعدالتیها را به نظام سیاسی برمیگردانند و نه به مردم منتفع از آن. با این فرهنگ و ادبیات اعضا و هواداران خود را پرورده و در بین مردم کردستان روشنگری میکنند.
به احتمال قریب به یقین مقصود آقای بنیصدر از "گفتمان دشمنی" چیز دیگری است که عاجز از بیان درست آن است: کُرد حاضر نیست گفتمان خود را با گفتمان حاکم بر این نظامهای استبدادی، ناسیونالیستی، شووینیستی و حتی فاشیستی همسان سازد، چون این به معنی نفی خود کُرد خواهد بود. و آقای بنیصدر با این رویکرد مشکل دارد.
گفتمان کُرد با گفتمان واقعاً دمکراتیک سراسری نه تنها تضادی ندارد، بلکه در اصل همسو است، اگر در هر موردی یکسان هم نباشد.
باز برای تفهیم همهی مغلطهگویان تصریح میشود: گفتمان مدون کردستان همواره عبارت بوده است از
1) استقرار دمکراسی تسهیمی و توافقی،
2) کسب خودمدیریتی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی در شمایل یک حکومت منطقهای و
3) مشارکت کلکتیو و سازمانیافته در دولت مرکزی هر یک از این کشورها.
این را در ادبیات و فلسفهی سیاسی "فدرالیسم" گویند. اگر آقای بنیصدر فدرالیسم و تمرکززدایی سیاسی را "ضدیت با فارس" تعریف و معرفی میکند، این دیگر از صداقت و دانش سیاسی بدور است.
سازمانهای سیاسی بارها و بارها تأکید کردهاند، مسألهی کُرد در هر کدام از این کشور مسأله "کُرد و فارس"، "کُرد و ترک"، "کُرد و عرب" نیست، بلکه مسألهی دمکراسی و استبداد است، مسألهی حقوق اقلیتهای ملی و شووینیسم قومی است.
پیداست آقای بنیصدر ـ حال خارج از موضوع مطالبات مردم کردستان ـ هنوز تفهیم نشدهاند که یکی از منشأهای عمدهی استبداد، یکی از موانع اصلی نضج دمکراسی برای نمونه در ایران تمرکز و تراکم مفرط قدرت سیاسی بوده است. دمکراسی واقعی در کشوری چون ایران تنها از کانال تقسیم و تفکیک افقی و عمودی قدرت سیاسی میگذرد. و این چیزی است که کردستان میطلبد و آقای دکتر بنیصدر "تضاد و دشمنی با فارس" مینامد!!
در ضمن ای کاش آقای بنیصدر میفرمودند مقصود ایشان از اینکه کُرد باید در عراق و سوریه گفتمان خود را با "گفتمان عرب" و در ترکیه با "گفتمان ترک" یکسان میکرد، چیست. در عراق غیر از مقاطعی کوتاه احزاب "عرب" [عراقی] همواره در کنار جنبش کردستان بودهاند و بخشاً نیز در پناه و دامن آنها زیست سیاسی داشتهاند؛ از حزب شیوعی عراق که تقریباً همیشه بخشی از جنبش کردستان بوده تا حزبالدعوه. حال میماند حزب بعث عراق. امیدوارم مقصود آقای بنیصدر از "گفتمان عرب" گفتمان حزب بعث عراق نباشد. هر چند احزاب کردستان عراق از هیچ تلاشی دریغ نکردند، با همین جانوران بعث هم به توافق برسند که میسر نگردید.
در ترکیه وضع مشابهی حاکم بود: کمونیستها و چپهای ترک با کردها بودهاند و ناسیونالیستها و فاشیستها با نظام سیاسی حاکم. آیا منظور آقای بنیصدر این است که کُرد باید گفتمان ناسیونالیستی حاکم را که حد اعلا از فاشیسم را به نمایش میگذاشت [و بخشاً هنوز هم همین سیاست را در ارتباط با کوبانی پیروی میکند]، گفتمانی که اساساً منکر وجود کُرد بود و مردم کردستان را "ترکهای کوهی" میخواند، یکسان سازد؟!! آیا میتوان اطمینان داشت که آقای بنیصدر میداند در مورد چی حرف میزند؟
به باور من مشخصاً در ایران ـ بر عکس درخواست آقای بنیصدر ـ این جامعهی اکثریت در ایران است که باید خود را با گفتمان کُرد همراه کند و یا آنطور که راقم این سطور قبلاً فرموله کرده است، این گفتمان کردستانی است که باید به گفتمان ایرانی تبدیل گردد و نه برعکس، گفتمانی که ترکیبی از مولفههای حقطلبی، آزادمنشی، ترقیخواهی، دمکراتیسم، سکولاریسم و فدرالیسم میباشد، چرا که چنین گفتمانی چه به لحاظ گسترهی جغرافیایی و چه به لحاظ ژرفش آن در بین مردم مناطق مرکزی ایران ضعیف است. مگر غیراز این است که هیچ سازمان واقعاً دمکرات و سکولاری نمیتواند پایگاه اجتماعی قابل ذکری برای خود در آن مناطق دست و پا کند و قدیمیترین حزب به اصطلاح "ملیگرای" آن هم تشیع را از ارکان اصلی ایرانیت میداند؟!
بحث آقای بنیصدر در ارتباط با یکی نبودن "گفتمان کُرد" با "گفتمان فارس" به سالهای نخست بعد از انقلاب نیز برمیگردد. جداً آیا گفتمان غالب مردم ایران در آن هنگام هیچ نزدیکی با دمکراسی و آزادی داشت تا کردستان خود را با آن همراه گرداند؟ این گفتمان غالب سازمانهای سیاسی را یکی پس از دیگری از میان برچید، بخشاً به هیزم و بخشاً نیز به چماق رژیم تبدیل شد. بعدها حتی ندای قتل خود آقای بنیصدر منتخب اکثریت را سر داد. آیا کردستان باید با این پوپولیسم عقبمانده و استبدادی همراه میشد؟ آیا اینکه اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران در اولین به اصطلاح "رفراندوم" ایران برای رژیم رأی به صندوق میاندازند و "آری به جمهوری اسلامی" میگویند، میتوان گفتمان دمکراتیک نامید و گفتمان کردستان و سازمانهای سیاسی آن را که این نمایش را آن هنگام به دلیل غیردمکراتیکبودن آن تحریم کردند، "دشمنی با فارس"؟!
اگر هم مقصود آقای بنیصدر گفتمان سازمانهای سیاسی ایرانی میباشد، باید از وی پرسید که کُرد باید گفتمان خود را با کدام گفتمان آنها یکی کند. مگر در میان آنها هم گفتمانهای متفاوتی وجود ندارد؟ آیا سازمانهای سیاسی کُرد باید با مذهبیون حاکم همراه شوند؟ با جبهه ملی، ببخشید، جبههی شیعهی ایران؟ با ملیگراهای لائیک، اما شووینیست؟ با چپها؟ با سوسیالیستها؟ با مجاهدین؟ با اصلاحطلبان؟ با کی؟ اصلاً معلوم است که خود آقای بنیصدر با کدام یک از این دیسکورسها همراه است که این را از کُرد میطلبد؟
تازه فرض را بر این بگذاریم که در بین مردم فارس ایران تنها و تنها یک گرایش و گفتمان سیاسی وجود دارد. این گرایش اگر به مفهوم تنگ کلمه دمکراتیک نیز باشد، نمیتواند لزوماً با گرایش کردستانی کاملاً همپوش باشد. مردم فارسزبان برای نمونه دغدغهی استثمار قومی و فرهنگی و زبانی ندارند و به همین دلیل هم امر مبارزه بر علیه آن برای آنها موضوعیت ندارد. کردستان با مردم فارسزبان کشورمان میتواند آمالهای دمکراتیک مشترک داشته باشد. اما این آماجها در جایی متفاوت [و البته نه متضاد] هستند. مردم فارسزبان قربانی دیکتاتوری هستند، اما قربانی ستم ملی ـ یا به زعم آقای بنیصدر ـ "قومی" که نیستند. کردستان، هم از دیکتاتوری در رنج است، هم از ستم ملی. خوب، در چنین شرایطی اگر مثلاً حزب دمکرات یا کومله بیاید و گفتمان خود را با گفتمان مردم فارسزبان یکی کند، دیگر دلیل وجودی خود را از دست داده است، چه که این حزب در ضمن اینکه یک نظام مشخص سیاسی را برای ایران میطلبد، در چهارچوب آن یک واحد ملی کردستانی برای صیانت از مصالح کُرد و تأمین مصونیت و امنیت این مردم و دستیابی به سیادت سیاسی کردستان بر خود را نیز مطالبه میکند. به عبارتی دیگر: رسالت این حزب متحقق ساختن حقوق مردم کردستان در ایران است و این نباید الزاماً با برنامهی یک سازمان سیاسی سراسری کاملاً همپوش باشد. حزب نامبرده مصالح کردستان را در چهارچوب ایران نمایندگی میکند، سازمان سیاسی سراسری مخرج مشترک و مصالح عمومی را.
این البته نباید با "ناسیونالیسم" همتا شمرده شود. چون ستم عمده در کردستان بطور ذهنی و عینی ستم ملی است، هر حزب کردستانی وظیفهی خود را به درستی در درجهی نخست برطرف کردن آن میداند، بدون آنکه خود را در آن خلاصه کند. جالب اینکه آماج نهایی هر دو حزب دمکرات و کومله استقرار سوسیالیسم در ایران است و نه در کردستان، همان احزابی که آقای بنیصدر 'ضد فارس" و "ناسیونالیست قرن بیستمی" مینامد!
برای فهم موضوع میتوانیم کردستانمحوری احزاب کردستانی را با پدیدهی سازمانهای زنان یا احزاب به اصطلاح طبقاتی قیاس کنیم. هیچ سازمان فمینیستی جدی خود را در ضدیت با مرد تعریف نمیکند، بلکه تنها میخواهد با برجستهکردن موضوع ستم جنسی به استقرار نظامی یاری رساند که در آن حقوق برابر زنان تأمین و تضمین شده باشد. برجستهکردن منافع کارگران و زحمتکشان توسط یک حزب سوسیالیستی نشانگر این نیست که این حزب سر ستیز و عداوت با اقشار دیگر جامعه دارد. هم و تلاش احزاب کردستان نیز تنها متوجه استقرار نظامی معین در ایران که کُرد در آن جایگاه شایسته داشته باشد، میباشد، نظامی که در آن مردم کردستان دیگر شهروندان درجه دو و سه نباشند. آیا این را میتوان "ضدیت با فارس" نامید، آنطور که آقای بنیصدر مدعی شده است؟
حال گیریم کردستان در پی استقلال خود است. آیا باز میتوان این را به حساب "ضد فارس"بودن کُرد گذاشت؟! آقای بنیصدر کُردها را در هر چهار پارهی کردستان "ایرانی" میداند، با وصف اینکه هشتاد درصد این مردم خارج از مرزهای ایران قرار گرفتهاند و تابعیت کشورهای دیگری را دارند. بنابراین مقصود ایشان به لحاظ ریشهی تباری و تاریخی است. حال که این هشتاد درصد به لحاظ تاریخی، فرهنگی، تباری "ایرانی" هستند یا ماندهاند، این میتواند برای بیست درصد کُرد ایران هم صدق کند، یعنی این بیست درصد هم با تشکیل دولت مستقل خود "ایرانی" باقی خواهد ماند. بنابراین حتی در رادیکالترین حالت کُرد نمیتواند ضد ایرانی، ضد فارس باشد. آن هنگام فوقش یک دولت دیگر ایرانی خواهیم داشت. بیست و دو دولت عربی داریم. کسی به حق ایرادی نمیگیرد که بیست و سومین آن هم در راه است. چرا این باید برای ایران و کردستان فاجعه باشد؟ آیا جداً وجود یک دولت کُردی [و در واقع ایرانی دیگر] در منطقه موقعیت ایران را تضعیف خواهد کرد و مطالبهی آن "گفتمان ضد فارسی" محسوب میشود؟!
اینجا و آنجا تلاش احزاب کردی برای رفع ستم ملی ("قومی") و دستیابی به نوعی خودمدیریتی سیاسی کردستان از سوی معارضان جنبش کردستان با هدف تخطئهی این مطالبات و خدشهدارنمودن سیمای سیاسی کُرد "ناسیونالیسم" معرفی میشود، به باور من اما گفتمان کُردی لزوماً ناسیونالیستی نیست، چه که رسالت اصلی ناسیونالیسم تشکیل دولت ملی یا "ملتسازی" با استفاده از سازوکارهای حکومتی [نظام آموزشی، نظام رسانهای، نظام اداری، ارتش، دستگاه امنیتی، ...] برای آسیمیلاسیون بهویژه فرهنگی است. هیچکدام از اینها اما در دستور کار احزاب کردی نیست. با این وجود حتی اگر به جهت وجود گرایش نیرومند برای تشکیل واحد ملی کردستان [حال در چارچوب یا خارج از این کشورها] ناسیونالیستی هم باشد، یقیناً غلظت این "ناسیونالیسم" بطور مطلق به پای ناسیونالیسم خلقهای مجاور نمیرسد. سنخ این دو نوع ناسیونالیسم هم متفاوت است. شاید ملایمترین ناسیونالیسم حاکم در منطقه ناسیونالیسم "ایرانی" باشد. خود این ناسیونالیسم نیز بهشدت قومی و حتی مذهبی است و بر تمرکز سیاسی و امحاء فرهنگی و دست آخر سیاسی از جمله کُرد استوار بوده است. جالب است که نمایندگان این فکر ابایی هم از طرح و تکرار آن ندارند. کافی است نمونهوار به موضع گستاخانهی فرهنگستان زبان فارسی در ارتباط با آموزش زبانهای غیرفارسی رایج در ایران و بیانیهی اخیر رئیس شورای مرکزی "جبهه ملی ایران" داشته باشیم، تا دست کم غیرمدنی و نادمکراتیکبودن مفرط این گفتمان ناسیونالیستی برایمان محرز شود. باری، چنین ناسیونالیسمی سلطهگرانه است، استعمارگرانه است. ناسیونالیسم کرد اما رهائیبخش است، ضداستعماری است.
ختم کلام اینکه: مشکل آقای بنیصدر و دیگر پیروان مکتب "ناسیونالیسم ایرانی" ضدفارس بودن ادعایی کُرد نیست، بلکه این است که تشکیل دولت را حق و برازندهی هر ملتی در این جهان گسترده میداند جز کُرد، کُردی که از "ایرانی" خواندن آن خسته نمیشوند و بطور واقع هم با هزاران رشته با ایران و مشخصاً "فارس" مورد اشارهی آقای بنیصدر پیوند تباری، تاریخی، فرهنگی، زبانی و حتی عاطفی دارد. این "ناسیونالیسم" آنچنان ناخردمندانه و غیردمکراتیک است که حتی با استقلال کردستان عراق مشکل دارد، کشوری که سابقاً جزوی از خاک ایران بوده، توسط استعمارگران بطور مصنوعی ساخته و پرداخته شد و برای ایران چیزی جز گرفتاری، تنش، جنگ و ویرانی ببار نیاورده است!
3) بنیصدر و ادعای انزوای کردها
همانطور که فوقاً در مغایرت با نظر آقای بنیصدر اشاره رفت، کُرد در این مبارزه در انزوا نبوده، بلکه احزاب چپ و سوسیالیست و دمکرات غیرکُرد با کُرد همراه بودهاند. و اگر هم نفوذ این احزاب سراسری در کلیت این کشورها ضعیف بوده و خود در اقلیت و "انزوا" بودهاند، این مشکل را که دیگر کُرد ایجاد نکرده، بلکه موجد آن بخشهای عقبماندهی خود جامعهی اکثریت با گفتمان مورد نظر آقای بنیصدر بودهاند.
تازه مگر قرار است معجزهای در ایران بوقوع بپیوندد؟! اگر دلیل عدم همگرایی ـ به قول آقای بنیصدر ـ "فارس" با کُرد این بوده که کُرد "گفتمان ضد فارس" دارد، دلیل عدم همگرایی همان مردم با فرزندان خود که هزار به هزار از سوی خفاشان اسلامی سلاخی شدند چه بوده است؟ قوانین قرون وسطایی به ویژه در ارتباط با زنان در ایران حاکم است. آیا کسی شاهد جنبشی مردمی یا فمینیستی بر علیه آن بوده است ؟ نکند گفتمان اینها هم "ضد فارسی" باشد؟! آیا کسی یک حرکت مدنی در ایران که بتوان به لحاظ گستردگی، پیگیری و تداوم آن "جنبش" نامید، غیر از کردستان سراغ دارد؟ غیر از نسرین ستوده، ناصر زرافشان و رئیسدانا و معدودی دیگر از انسانهای شریف و با شهامت چه حرکت و اعتراض گستردهای را میتوان در این کشور هفتاد میلیونی و تهی از حقوق انسانی و آزادی نشان داد؟ مردم اصفهان که در دفاع از بانوان کم سن و سال اسیدپاشیدهی خود نمیتوانند بشورند، میتوانند برای دفاع از کردستان به خیابانها بیایند؟! خود آقای بنیصدر که گویا منتخب اکثریت غالب مردم ایران بوده، بیرحمانه قربانی کودتای آقای رفسنجانی و خامنهای شد. آیا شاهد بودیم که چهار نفر از این مردم به خیابانها بیایند و اعتراض کنند؟ جنبش دانشجویی چی؟ اکنون به یمن "دانشگاه آزاد" و "پیام نور" تقریباً در هر شهرک یکی دو تا دانشگاه داریم و بیشترین میزان از دانشجو و دانشآموخته. اما با کدام پیامد برای رشد فکری و معنوی و آزادیخواهی جامعه؟ تاکنون چند اعتراض و تظاهرات دانشجویی را در چند سال اخیر داشتهایم؟ جنبش غیرسیاسی صنفی چی؟ آیا یک حرکت صنفی جدی در ایران وجود خارجی دارد؟ آیا یک تشکل درست و حسابی و مستقل کارگران، کارمندان، معلمان، ... داریم؟ جالب است این درحالی است که این رژیم نه تنها کمترین مقبولیتی در بین مردم ندارد، بلکه حتی مورد نفرت بخشهای عظیمی از جامعه است. خود آقای بنیصدر هم از این خواب زمستانی طولانی به شگفت آمده و در مقالهی "چرا مردم ایران بپانمیخیزند؟" در تلاش ترسیم راه چاره برآمده است. خوب چه انتظاری از این مردم که قادر به دفاع از حقوق خود نیستند، در ارتباط با دفاع و پشتیبانی از مردم کردستان میتوان داشت؟!
فراموش نکنیم: با همهی این احوال تحت این شرایط دشوار نیز که زائدهی سلطهی استبداد مذهبی در ایران است، گذشته از چند شهر کردستان که در آنها تظاهراتهایی در حمایت از کوبانی صورت گرفت، شاهد پشتیبانی غرورانگیز بخش زیادی از فعالان حقوق بشری و حقوقدان و اهل قلم و نظر و ادب و فرهنگ ایرانزمین [فارس و کُرد و ترک، ...] از کوبانی بودیم و این حتی بیشتر از سطح توقع منی بوده که پیوسته انتظار داشته که روشنفکران ایران در کنار کردستان باشند. آیا واقعاً اگر کُرد "ضد فارس" میبود، شریفترین قشر پیشرو این جامعه برایش اعتصاب غذا میکرد، شعر میسرود، مطلب تحسینآمیز مینگاشت، بیانیه صادر میکرد؟! همه که مثل آقای بنیصدر نیستند بیانیهی ضدکُردی نه تنها امضا، بلکه با کامنت خود غلظت آن را پیشتر نیز کنند.
آیا آقای بنیصدر جدیجدی از این همه سمپاتی و همبستگی داخلی و منطقهای و بینالمللی بیخبر مانده است؟ آیا وی منشورهایی که بر اساس آنها سه کانتون بسیار مترقی و سکولار و فراقومی در کوبانی، قلب این منطقهی واقعاً عقبماندهی مذهبی، بنا شدهاند را ملاحظه نموده است؟ در غیر اینصورت میل دارم بدانم که منبع اطلاعات وی کدامین است که نشان دهد کُردِ به قول خودش "ایرانیتبار" از جمله "ضدعرب" است و یا در انزوا قرار دارد. بههر روی، انزوایی من ندیدم که بخواهم چون آقای بنیصدر برای آن دلیل و توجیه بتراشم، اگر هم در این مبارزه تنهاست [که با منزویبودن بسیار متفاوت است]، دلیل آن را باید نه در خود کُرد، بلکه در ضعف گفتمان دمکراتیک و سکولار در بین مردم منطقه جستجو کرد.
به آقای بنیصدر توصیه میکنم برای "عبرت" هم که شده، گفتمان کُردی را با گفتمان مثلاً فلسطینی مقایسه کند. متدهای مبارزاتی آنها را هم با هم مقایسه کند. آنگاه درخواهد یافت که کُرد با وصف این همه ظلم و ستم چقدر متین مانده است. بطور جدی مبارزهی برای نمونه حماس فلسطین تنها متوجه دولت اسرائیل نیست، آنگاه که مناطق مسکونی اسرائیل را موشکباران میکند. کافی است به رقص و پایکوبی فلسطینیان اشاره داشته باشیم، هر گاه اتوبوسی از افراد مدنی در اسرائیل منفجر میشود، مردم عادی آماج چاقوی فلسطینیان قرار میگیرند و به قتل میرسند و غیره. آیا از فلسطین هم به دلیل نوع خشن و غیرمدنی مبارزهاش روی برمیگرداند؟ آیا از فلسطین هم انتظار دارد که گفتمان خود را اسرائیلی کند تا در انزوا نباشد؟!
در پایان این بخش ذکر این نکتهی بسیار مهم نیز نباید فراموش شود:
گیریم کردستان به سبب عدم حمایت مردم و روشنفکران فارسزبان کشورمان در انزوا قرار گیرد. مگر زیان آن فقط متوجهی کُرد خواهد بود؟! پشتیبانی یا عدم پشتیبانی جادهی یکطرفه که نیست و بیتأثیر بر طرف مقابل چه به لحاظ سمتگیری سیاسی و چه به لحاظ روانشناسی اجتماعی نخواهد بود. در حالت عدم حمایت جامعهی ایرانی از کُرد این خلق بطور بدیهی امید خود را برای دستیابی به حقوق خود در چارچوب ایران از دست داده و در بُعد درازمدت ناگزیر استراتژی جدایی از ایران و استقلال کردستان را در پیش خواهد گرفت. بر عکس این هم صادق است: هر نوع نزدیکی جامعهی ایرانی، یا بهقول آقای بنیصدر "فارس"، به کُرد نزدیکی بیشتر کُرد به ایران و فارس را هم در پی خواهد داشت، آنهم هم در بُعد داخلی و هم در بُعد منطقهای. لذا حمایت از کُرد جدا از بار اعتقادی، اخلاقی و انسانی آن بار عملی و پراگماتیستی هم دارد. این کار به هر دلیلی صورت گیرد، سود آن قبل از هر چیز متوجه کلیت جامعهی کنونی ایران و حفظ وحدت آن خواهد بود. اما در انزوا قرار گرفتن کُرد به سبب عدم همدلی و همکاری احتمالی با آن دقیقاً به این امر آسیب میرساند.
چنین به نظر میرسد که آقای بنیصدر با امضای بیانیهای جنجالی علیه احزاب کردستان در دو سال پیش و بیان چنین مطالبی "گزینهی انزوا" را برگزیده است ـ با همهی عواقب مخرب آن از جمله برای ایران.
نتیجه اینکه این نه تنها وظیفهی هر ایرانی دمکرات و مترقی و روشنگر، بلکه حتی هر ایرانی "ناسیونالیست" و "ملیگرا" و شیفتهی "تمامیت ارضی ایران" هم است که گفتمان خود را با گفتمان کُرد هماهنگ سازد، چه که این قبل از اینکه پشتیبانی از کُرد باشد، سرمایهگذاری در آیندهی ایران از حیث استقرار دمکراسی و حفظ یگانگی آن است.
4) بنیصدر و دلیل استقرار استبداد مذهبی در ایران
آقای بنیصدر، مدیر مسوول نشریهی "انقلاب اسلامی" و کاشف "حق انسان در اسلام" [!] جدی جدی مسوولیت استقرار استبداد مذهبی در ایران را هم گردن کردها میاندازد. از نظر ایشان خطا نه در پیشگرفتن "گفتمان دوستی" و همراهی با این رژیم و کمک به استقرار آن، بلکه در پیشگرفتن "گفتمان تضاد" و مقاومت در برابر آن بوده است!! بر طبق منطق ایشان سازمانهای سیاسی کردستان باید منتظر میماندند که رژیم "فرصت نفسکشیدن پیدا کند" و پادگانها را با نیروهای جدید پر کند و لابد سپاه پاسداران را نیز حوالهی شهرهای کردستان کند، تا از این طریق به قول ایشان "مردمسالاری" حاکم شود و در پرتو این حکومت اسلامی مردمسالار حقوق کُرد تحقق یابد!! جالب است که آقای بنیصدر اکنون نیز با این همه تجربهی مغایر با این ارزیابی توهمآمیز باز به آن شرایط و آن سنگر میرود و "عبرت"ی که به دیگران میدهد، خود نمیگیرد! ایشان منیتگراتر و متکبرتر از آن میباشد که اقرار کند، شناخت احزاب کردستانی درستتر از خوشبینیهای متوهم و سادهلوحانهی وی بوده است.
به هر حال آقای بنیصدر رویدادهای آن زمان را معکوس بازگو و به عبارتی مصادرهی به مطلوب میکند، تا بتواند نتیجهی دلخواه را از بگیرد. واقعیت اما چیست؟ در ایران انقلابی رخ داده است. پادگانهای برخی از شهرهای ایران از جمله کردستان در جریان قیام دست مردم و سازمانهای سیاسی افتادهاند. در کردستان در شهری چون مهاباد پادگان با همراهی چند افسر انقلابی چون سرگرد عباسی دست حزب دمکرات کردستان ایران افتاد، بدون اینکه درگیریای روی دهد.
در شهرهای دیگر ایران از بخشی از افراد مسلح طرفدار رژیم "کمیتههای انقلاب" تشکیل شد که بعدها در سپاه پاسداران ادغام شدند و بدین ترتیب اسلحههای آنها مجدداً دست رژیم افتاد. اما بخشی از سازمانهای سیاسی ایرانی که پادگانها را تسخیر کرده بودند، اسلحههای مصادرهشده را تحویل ارگانهای رژیم ندادند. در کردستان چی؟
از سویی خمینی "نوید" یک حکومت اسلامی را میداد و در همان حال حاضر نبود تن به مطالبات مردم کردستان بدهد، هر چند ابتدا بطور تاکتیکی با آن مخالفت صریح نمیکرد. از سوی دیگر سازمانهای سیاسی کردستان که رسالتی را برای مردم کردستان بر دوش گرفته بودند، به رژیم مذهبی بدبین بودند. بر همین اساس اسلحههای ضبطشده را فعلاً تحویل ارگانهای رژیم ندادند و آن را منوط به توافقی با رژیم جدید کردند. این بدبینی بدون دلیل نیست و ریشه در تاریخ و عملکرد حکومتهای حاکم بر کردستان در هر چهار کشور مورد بحث دارد. با چنین زمینهای و در چنین شرایطی و با چنین رژیمی بسیار بدیهی بود که کردستان به کلی تسلیم ارادهی رژیم نگردد و چک سفید به آن ندهد.
در همان حال این احزاب طی دیدارهایی با سرآمدان وقت رژیم از خمینی گرفته تا بازرگان و بنیصدر و غیره مطالبات سیاسی خود را مطرح ساختند. دکتر قاسملو حتی در فرانسه تلاش نمود با خمینی از سر گفتگو درآید که خمینی حاضر به اینکار نشد.
پاسخ رژیم در کل هیچگاه صریح و بهویژه مثبت نبود و محرز بود که دارد وقت میخرد، در عین حال که خودفروختگانی را بر علیه احزاب کردستان مسلح و بسیج میکرد و سیاست رعب و وحشت را پیش میبرد. در حین مذاکره ستونهای نظامی روانهی کردستان میکرد، فانتومهای "آمریکای جهانخوار" را بر سر مذاکرهکنندگان ویراژ میداد (در سنندج)، تیم ترور برای قتل رهبران کُرد به محل مذاکره میفرستاد (باز در سنندج).
کدام عقل سلیم میتواند بگوید که کردها باید در چنین شرایطی اسلحههای خود را تحویل رژیم میدادند و خود را خلع سلاح میکردند؟ کردستان با مقاومتش در برابر لشکرکشهای رژیم از آزادی و کرامت خود دفاع میکرد. در این مبارزه البته بخش زیادی از احزاب سراسری نیز مشارکت داشتند.
خود آقای بنیصدر نیز آنجا که میگوید "اینگونه کُردها هم در میان سایر اقوام ایرانی به حقوق شهروندی و قومی و جنسیتی و دینی خود دست مییافتند" تلویحاً به تضییق و تضییع حقوق و آزادیهای نامبرده اذعان دارد. ولی از سوی دیگر باز با نگاه مرکزگرایانه و دولتمحورانه میگوید که چرا کردستان در برابر رژیم مقاومت مسلحانه کرد. آیا مقاومت نوع دیگری در مقابل رژیم میسر بود و است؟ جا دارد از آقای بنیصدر پرسیده شود، حال خارج از عملکرد احزاب کردستان آیا این رژیم اساساً پتانسیل پذیرش این حقوق و آزادیها را داشت؟ اگر داشت، این امر میبایست در مابقی مناطق ایران که جنگی هم نبود، متحقق میشد. اگر نداشت، دیگر مقاومت و مبارزه بر علیه آن نه تنها جای سرزنش ندارد، بلکه میباید تحسین هم شود. حقاً مجاهدین نیز بسیار کوشیدند که بطور رودررو با رژیم درنیافتند، اما رژیم راه دیگری برای آنها باقی نگذاشت. طبق منطق آقای بنیصدر باید خطای عدم استقرار مردمسالاری در ایران را گردن مجاهدین انداخت. فدائیان اکثریت که ابتدا در جنبش کردستان مشارکت داشتند، اتفاقاً همان "گفتمان دوستی" مورد اشارهی آقای بنیصدر را دست آخر برگزیدند. با این وصف قلع و قمع شدند. چنین سرنوشت غمانگیزی را حزب تودهی ایران نیز پیدا کرد، حزبی که از همان ابتدا از در مسامحه و مصالحه با رژیم درآمد.
لازم به یادآوری است که رفسنجانی در مصاحبهای بعد از قتل ناجوانمردانهی دکتر قاسملو حین مذاکره مورد پرسش قرار میگیرد که آیا دولت ایران با حزب دمکرات کردستان ایران در مذاکره بوده است. وی پاسخ میدهد که آنها [حاکمان ایران] آن هنگام که این حزب کل کردستان را در دست داشته، حاضر به مذاکره نبودهاند، چگونه اکنون با این حزب که در خاک عراق است، مذاکره میکنند. این چیزی جز اذعان به شکست "گفتمان دوستی" با این رژیم نیست. گزارهای معترفانه است دال بر اینکه این رژیم هیچگاه بنای مصالحه با مردم کردستان را نداشته است و ندارد و این خارج از موضوع جنگ مسلحانه. لذا انداختن مسوولیت عدم حل مسألهی کردستان به گردن احزاب کُردی بیانصافی مفرط است و پیونددادن آن به تضاد ادعایی کُرد و فارس بیاخلاقی.
5) بنیصدر و ادعای عفو عمومی درخواستی احزاب کردستانی
همانطور که ذکر شد، آقای بنیصدر مدعی شده که احزاب کردستانی طلب عفو نمودهاند و حاضر بودهاند اگر بخشیده شوند، اسلحه را زمین بگذارند و وی آنها را از این کار منع کرده است، چون نتوانسته ضامن جان آنها گردد!
من بالشخصه تصور نمیکنم جملگی این داستان حقیقت داشته باشد، به هر حال بسیار برایم نامعقول جلوه میکند، مخصوصاً اینکه ایشان آن را جاهای دیگر طوری دیگر تعریف کرده است؛ که گویا موافقت خودمختاری را نیز گرفته و در جیبش بوده و غیره. شاید هم اینها موضوعات متفاوتی بودهاند. اما بگذار بنا را بر درستی این ادعا قرار دهیم. در چنین حالتی گفتهی وی نشان میدهد که:
احزاب نامبرده خواهان خاتمهی کشمکش نظامی بودهاند.
شخص شخیص خمینی مانع آن بوده است و نفع خود را در ادامهی لشکرکشی به کردستان و قتل عام مردم این خطه دیده است. جالب توجه است که ملاحسنی به خاطر جنایاتی که بر علیه مردم کردستان مرتکب شد [جنایاتی از نوع "داعشی" آن] ، به نمایندهی ولی فقیه [ابتدا خمینی و بعدها خامنهای] منتسب گردید. نفس این مسأله نه تنها یک دهنکجی توهینآمیز به مردم کردستان بود، بلکه همچنین حکایت از خصومت ریشهدار و فطری خمینی و افراد پیرامونش با کردستان میکرد و اثبات میکند که رد حاکمان کهنهاندیش و مستبد نو از سوی احزاب کردستانی بسیار درست بوده است.
آقای بنیصدر دست کم در مقطعی درست دانسته که این احزاب حضور نظامی داشته باشند و بر علیه دولتی مبارزه کنند که خود وی رئیس آن بوده است و یا دست کم برای اینکه آنها بتوانند از خود در برابر یورش رژیم دفاع کنند، چون وی به اذعان خود نمیتوانسته این وظیفه را برعهده بگیرد. معلوم نیست کشوری که در آن رئیس جمهورش نتواند ضمانت شهروندان خود را برعهده بگیرد و شهروندان برای نجات جان خود در مقابل دژخیمان آن ناچار باشند اسلحه بدست گیرند، کدام طرف باید نکوهش شود و کدام طرف تحسین؟
جالب است که آقای بنیصدر همین احزاب را سرزنش میکند که "ضد فارس" هستند، در ضمن اینکه به آنها گفته اسلحه زمین نگذارند! آیا تضاد کلامی بزرگتر از این وجود دارد؟
و بالاخره پرسش این است: اگر آنها "ضد فارس" بودهاند، چرا با آنها، مشخصاً با حزب دمکرات کردستان ایران، در یک جبههی واحد ("شورای ملی مقاومت") بوده است؟! جالب است که حزب نامبرده بخاطر اختلافاتی که بین آن و مجاهدین به ویژه سر مذاکره با رژیم اسلامی پیش آمد، از ائتلاف مزبور خارج شد. یعنی این حزب آن هنگام نیز در جستجوی راهی بود برای رفع مشکل از طریق سیاسی و مسالمتآمیز که البته میدانیم از سوی رژیم با گلولههای مرگ پاسخ داده شد. آیا مقاومت بر علیه چنین رژیمی "گفتمان دشمنی با فارس" است که وی مدعی شده است، یا دقیقاً خدمت به مردم فارس؟
همچنین جای پرسش است چرا از سازمان ملل خواهان کمک به مردمی است [کوبانی] که خود را از جمله "ضد عرب" تعریف میکنند! آیا غیر از این است که خود وی نیز باوری به حرف خود ندارد.
آقای بنیصدر گرایش شدیدی به این دارد خود را محور و مبدأ رویدادها نشان دهد.. بر همین مبنا تلاش میکند رژیم و سران آن را از آنگاه که وی از رژیم روی برگرداند، جنایتکار و فاسد و قابل مبارزه معرفی کند. در حالیکه روشن است که این رژیم با کنارگیری آقای بنیصدر نبود که استحاله یافت و یکباره ضدمردمی شد، بلکه از همان ابتدا چنین ماهیتی داشت. قبل از خرداد 60 نیز جنایت بود، اعدام بود، ترور بود، شکنجه بود، سرکوب مخالفان و کردستان و ترکمنصحرا بود و غیره. چنانچه وی چنین نظر سوالبرانگیزی در مورد رژیم ندارد و بطور جدی معتقد است که رژیم از همان ابتدای بهقدرترسیدنش، علیالخصوص از برههی نمایش 'همهپرسی جمهوری اسلامی آری یا نه" آن در سال 1358 به این سو نادمکراتیک، مرتجع، فاسد و تروریست بوده، چگونه است به نقد توهم بدوی خود در ارتباط با رژیم و خمینی، به نقد عملکرد خود برای کمک به استقرار آن نپرداخته و پیوسته در تلاش توجیه و تطهیر آن برآمده است؟! چگونه است ادعا میکند که با سقوط دیکتاتوری شاهنشاهی و فائق شدن داعشیان وطنی بر کرسی قدرت "گل بر گلوله پیروز" شد؟! آایا توصیف رژیم خشن و تبهکار و سیاهجامهی اسلامی با "گل" توهین به زیبایی نیست، توهین به طبیعت نیست، توهین به تنوع و رنگارنگی نیست؟ و چرا مبارزه با این رژیم با چنین خصائلی را مثلاً توسط احزاب کردستانی از همان ابتدا مورد نقد و نکوهش قرار میدهد؟!
توضیح و توصیهی پایانی:
با همهی این توصیفات بنا نیست اینجا سیاهنمایی شود و مجموعهی افکار و بیلان عملکرد سیاسی ایشان در 35 سال گذشته زیر سوال برود. برای نمونه اینکه ایشان به هر حال در سال 60 شمسی به این رژیم پشت کرد و به باورهای خود خیانت نکرد، اینکه وی در "دادگاه میکونوس" بر تروریسم دولتی 'جمهوری' اسلامی شهادت داد، اینکه وی سنگر مبارزه بر علیه این رژیم را ترک نکرده، از نظر افکار عمومی دور نمانده است. اینجا اما هدف تحلیل افکار و اعمال بخشاً مبهم، بخشاً نادمکراتیک و بخشاً متضاد وی در پیوند با مسائل کردستان و رد ادعای فرومایهی وی مبنی بر ضدفارسبودن کُرد بود که حتی توسط حکومت جعل و جهل اسلامی ایران نیز به کُرد نسبت داده نشده است.
به هر روی، اگر ایشان ارزشی برای افکار عمومی کردستان قائل است و میخواهد از سوی احزاب کردستانی جدی گرفته شود، شایسته است در ارتباط با موضوعات مطروحه روشنگری کند، سوءتفاهمات احتمالی را برطرف سازد و از مردم و احزاب کردستان برای افتراهای ناروایش عذرخواهی نماید.
آلمان، 29 نوامبر 2014
لینک مصاحبهی آقای بنیصدر: radiokoocheh.com
|