سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

خون و خاکستر


خسرو باقرپور


• در انتهای شناختنِ خود
جهان را گم کردم.
در ابتدایِ شناختنِ تو
عشق را یافتم. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٨ بهمن ۱٣۹٣ -  ۲٨ ژانويه ۲۰۱۵



 در انتهای شناختنِ خود
جهان را گم کردم.
در ابتدایِ شناختنِ تو
عشق را یافتم.
شعله ای درون سینه ام
خاموش شده بود
اما سراپایم در اشتیاقِ آتشی ابدی می سوخت
که صدایِ آزادِ تو آمد
می دانستم می آیی
پیشانی نوشتِ اَلَست ام بود
از کاهنانِ کُهن شنیده بودم.

با جنینِ دانیال آمدی
که در رَحِم ات گریه می کرد
تو اما لبخند می زدی
روشنتاریک بودی
و بی قرار و صبور
از پیچک هایِ دَرهمِ پیچیده ی تنهایی می گذشتی
و بارانِ نم نم
از چشمانت می ریخت
هوا بوی غریبِ کاهگل و باران داشت
من هزار تویِ هذیانِ بیستون بودم
و تراشه های سنگِ تیشه ی فرهاد.
من آتشی ازلی بودم
که در طاق هایِ دوگانه ی طاق بُستان
در مشعلی ابدی می سوخت.
و صدای تو بویِ گریه های زیگورات بود
و آجُر های پُخته ی غارت و ترانه و زخم.

تو پُشتِ دروازه ی رنگین کمان بودی
و من فریاد می زدم
و صدایی از گلویم نمی آمد
من طلسمِ طاق ها را می شناختم
پنجه ای اسطوره ای گلویم را می فشرد
می خواستم تو از افقِ مهر بیایی
می دانستم عبور از طاقِ رنگین
بوته های گَوَن را آتش خواهد زد
و دودش آهوانِ جوان را دیوانه خواهد کرد
تو آمدی از معبرِ رنگین کمان
و شُد آن چه شاید نباید می شد.
با اندوهی در رگانت
مرا زاییدی.
شاعری شدم
با آوازِ هذیانِ مغموم ام
با آتشِ گداخته ی حافظه ام
شاعری که خنجری بر پشتش نشسته است
و باد
این بادِ بیابانی
خاکسترِ گیسویِ آوازم را به پایِ تو می ریزد.
آیا تو می بینی؟
آیا تو می دانی؟
این ردِ خون
که از سینه ی من
تا خاکسترِ نُت هایِ پیشِ پایِ تو آمده ست
از زخمِ خنجرِ کیست؟

اردیبهشت ۱٣۹٣


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست