نقش روشنفکر
علی رضا جباری (آذرنگ)
•
شرایط پس از انقلاب، جنگ ۸ ساله، یورش فرصت طلبانی برخاسته ازمتن انقلاب، در جهت حفظ منافع خویش و از همه مهمتر درآمیختن بهانه و هدف در راستای حفظ نظم موجود و نبود امکان گسترش و ترویج اندیشه ها و آرمانهای دگراندیشان، به عنوان مهمترین مانع تشکلهای مردمی به منظور طرح و تحقق منافع و خواسته های دمکراتیک، موجب پدید آمدن این روشنفکری انتزاعی یا جدا از توده شد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۲ بهمن ۱٣۹٣ -
۱ فوريه ۲۰۱۵
آقای حمید آصفی به تازگی متنی با عنوان " کدام روشنفکر؟ " را در نشریه ی محترم اخبار روز منتشر کرده است. به باورمن نوشته های آقای آصفی به ترتیب و همواره از انسجام، دقت و واقعگرایی بیشتر از گذشته برخوردار بوده است. و من بر این باورم که این مطلب از همه ی مطالب پیشین کاملتر و ارزنده تراست؛ و درحد خود جوابگوی بسیاری از پرسشهایی است که ممکن است در این زمینه مطرح شود.
به هر حال، من خواهم کوشید تا آنجا که در توان دارم نکته هایی از این متن را که در نگاهم مهم جلوه می کند بیان کنم.
۱. روشنفکر طبقه نیست، بلکه لایه هایی درهم تنیده ازطبقات گونه گون اجتماعی است که قشر نامیده می شود. بدین سان ما همان طور که ممکن است روشنفکر طبقه ی کارگر، آنهم از اقشار گونه گون آن داشته باشیم، به همان ترتیب ممکن است روشنفکر طبقه ی سرمایه دار، و روشنفکر خرده بورژوا یا روشنفکرانی از هر لایه و طبقه ی اجتماعی دیگر نیز داشته باشیم و مشخص است که اعضای هریک ازاین لایه های روشنفکری از منافع طبقاتی لایه ای که به آن تعلق دارند دفاع، و خواسته های آن را نمایندگی می کنند. بنا براین، اطلاق واژه ی طبقه به روشنفکر، به ناگزیر دیدگاهها را در باره ی این مفهوم از همان آغاز کار با دشواری و ناپایداری مواجه می کند.
۲. پیش ازاینکه به تعریف روشنفکر و انواع آن بپردازیم لازم است نقش روشنفکر در جامعه را، چه در رابطه با پایگاه طبقاتی آن در جامعه و چه در رابطه با توده های مخاطب، جست و جو و بررسی کنیم. از انجا که قشر روشنفکر قشری یکسان و هم اندیش نیست و خواسته ها و منافع گوناگونی در رابطه با طبقه و لایه ی اجتماعی خویش دارد، نقش آن در جامعه نیز به همان اندازه متفاوت است و ممکن است دوراز هم باشد. مثلا لایه ای از روشنفکری ممکن است راهی را بر گزیند که صد و هشتاد درجه با راه دیگری متفاوت باشد و در هنگامه ی نبرد اجتماعی رو در روی آن یا هر بخش دیگر از روشنفکری قرار گیرد.
٣. براین اساس ، روشنفکر را می توان با عنوانهای: روشنفکر وابسته به طبقه ی کارگر، روشنفکر بورژوایی، روشنفکر خرده بورژوایی، روشنفکر دمکرات، به معنی بیانگر منافع همه ی طبقات و اقشاردمکراتیک و وارد در مفهوم دمکراسی ملی نامگذاری کرد و در همین عرصه و زمینه است که نقش لایه های روشنفکری یا قشر روشنفکر، به معنی کلی آن نمود می یابد. و بنا براین زمانی که از نقش روشنفکر سخن می گوییم به واقع به کلیت نقش روشنفکران و برایند فعالیتهای روشنفکری در مقیاس جامعه اشاره می کنیم که بخشهای آن باوجود تضاد و تعارض با یکدیگر در میدان جامعه کلیتی یگانه را به وجود می آورند؛ و به همین اندازه نیز این نقش نقشی پیچیده و تو در توست که تنها برایند عام آن در سطح جامعه نمود پیدا می کند.
۴. این موضع که همه ی نیروهای روشنفکری پیش از انقلاب و پس از انقلاب را کلی یکسان به حساب آوریم به واقع درهمین چارچوب پیچیده امکانپذیر است و برای رسیدن به آن لازم است آرایش گروههای روشنفکری را که در سرانجام خود به چنین برایندی منتهی شد در مد نظر قرار دهیم. متاسفانه نگارنده ی محترم از کنش- واکنش های درون لایه های روشنفکری، از جمله چپ مذهبی و چپ سکولار، ازانواع معتدل و افراطی، و نیز لایه های روشنفکری وابسته به سرمایه داری، مثلا بازار و جناح راست روحانیت و روحانیت رادیکال و... آسان می گذرد و همه ی روشنفکران را در یک کفه ی ترازو قرار می دهد. کیست که تعارض میان خیابانی و ملک المتکلمین از یک سو ، طباطبایی ... گلپایگانی را از سوی دیگر و سر انجام بازرگان و مهندس سحابی و شریعتی و... را از دگرسوی نداند؟ بی تردید خود نویسنده ی محترم نیز ازاین تعارضها آگاه است. همین تعارض را میان عمواوقلی و سلطان زاده، حزب توده ی ایران و سازمان چریکهای فدایی خلق پیش و اندکی پس از انقلاب، سازمان مجاهدین خلق و مطهری و ... غیرآنها نیز می توان یافت.
۵. نمی توان گفت هر گامی که روشنفکران در شرایط پیش ازانقلاب در جهت تحقق آن بر داشتند گامی آرمانی بوده است. البته، مجموعه ی این حرکت انقلابی به صورت آرمانی در آمد و این درست است؛ اما همه ی لایه های قشر روشنفکر به تحقق انقلاب کمک کردند. من براین باورم که اگر مجموعه ی روشنفکری ایران در شرایط پیش از انقلاب آرمانگرا بود بی تردید محصول انقلاب آنچه می بینیم نبود. تردیدی نیست که گروههایی ازافراد بی آرمان یا خواهان تحقق بخشیدن به منافع و خواستها های شخصی و گروهی به میان صفوف انقلاب رخنه کردند و آن را از حرکت به پیش باز داشتند. بورژوازی نظامی و نیز تجاری امروز که چنگ درهستی مردم ایران انداخته اند یا اینکه اجناس بنجل خارجی را ارزان می خرند و گران می فروشند، یا آرمانگرا نبوده اند یا اینکه اگرهم بوده اند با گذر زمان در یافته اند که آرمانهایی جذابتر و فریبنده ترازآرمان آنان وجود داشته است که آنان از مزایای ان آگاه نبوده اند. ایشان سراپرده ی خود را بر فراز گورگاه کسانی بر افراشته اند که برای دفاع از خاک میهن و سرمایه های ملی و نیز استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی جان باختند. نکته ای که سزاوار نیست در ضرورت حمایت نیروهای چپ مذهبی و سکولار از یاد برود و نویسنده ی محترم نیز به درستی به آن اشاره کرده است حمایت شاه و نظام پیشین از مذهب و مساجد و امکان رشد نیروهای مذهبی در شرایط سرکوب ویرانگر گروههای چپ سکولار است. البته شاه و نظام قبل این اقدام را آگاهانه و با توجه به ضرورت در مد نظر گرفتن باورهای دینی و مذهبی مردم انجام دادند. اگرامکان فعالیت گسترده ی نیروهای وابسته به چپ سکولار و کارگری را در شرایط قبل از کودتای ۲٨ مرداد ٣۲ را در نظربگیریم و آن را با شرایط پس از کودتا مقایسه کنیم و مقایسه میان وضعیت چپ سکولار و مذهبییان معتدل و حتی بخشی از مذهبیان را دیکال را نیز در نظر آوریم نتیجه ی این بحث و ایجاد زمینه های انقلاب مشخص می شود. توجه حکومت دمکرات کارتر درآمریکا و کمک آن به برامد نیروهای رادیکال مذهبی در برابر رزیم شاه را که برخی از چهره های برجسته ی حاضر در انقلاب نیز به آن اشاره کرده اند نباید از نگاه دور داشت.
۶. نکته ی بایسته و مهم این بحث وجود روشنفکران انتزاعی پس از انقلاب به گفته ی نویسنده ی متن است که من ترجیح می دهم این مفهوم را " روشنفکرجدا از توده " بنامم. شرایط پس از انقلاب، جنگ ٨ ساله، یورش فرصت طلبانی برخاسته ازمتن انقلاب، در جهت حفظ منافع خویش و از همه مهمتر درآمیختن بهانه و هدف در راستای حفظ نظم موجود و نبود امکان گسترش و ترویج اندیشه ها و آرمانهای دگراندیشان، به عنوان مهمترین مانع تشکلهای مردمی به منظور طرح و تحقق منافع و خواسته های دمکراتیک، موجب پدید آمدن این روشنفکری انتزاعی یا جدا از توده شد. من بر این باورم که حتی به کار بردن زبان کنایه و زبانی که عامه فهم نیست در میان روشنفکران نیز تا اندازه ای به سبب وجود همین مانع است. درشرایطی که زمینه ی طرح حقایق مربوط به جامعه در درون کشور به هیچ رو فراهم نیست و همواره با واکنش نیروهای نظامی- امنیتی و دستگاه حذف فرهنگی رو به رو می شود، چگونه می توان انتظار داشت که نیروهای دمکراتیک و روشنفکران وابسته به آنها بتوانند حتی حرفشان را هم بزنند تا چه رسد به اینکه بخواهند تشکل های آمیخته و سراسریشان را سازمان دهند و مطالبه ی حق کنند؟ نخستین رهبر جمهوری اسلامی می گفت که اگر مردم زمانی در همه پرسی شاه شرکت کردند و به آن رای دادند اکنون سالها ازآن زمان گذشته است و رای آن روز مردم ملاک نیست. پس چگونه است که اکنون که ٣۶ سال از تاسیس جمهوری اسلامی ایران گذشته است هنوز برای مردم نه حق رفراندوم و نه حتی حق بیان آزادانه ی خواسته هایشان در محیطی باز و دمکراتیک به رسمیت شناخته شده است؟
۷. اما نقشه ی راه. نقشه ی راهی می تواند راهبر به موفقیت شود که از اندیشه های میهنی و مردمی سرچشمه گرفته باشد. بر این اساس هر گونه نقشه ی راه دیگر محکوم به شکست و نابودی است؛ حتی اگر با گذشت زمان رخ دهد. تنها داشتن نقشه ی راه کافی نیست. مهم نقشه ی راهی است که با گذشت زمان و بدون هیچ گونه مانع و رادع به آگاهی مردم و به تاییدشان رسیده باشد و مردم با دل و جان و با توجه به هر گونه مانع از آن حمایت کنند.
٨. آنچه آقای آصفی در نیمه ی دوم متن می نویسد کمابیش درست و بی عیب است و تا اندازه ای با دیدگاه من همخوانی دارد. و عیبها وراههای موجود برای تحقق دمکراسی را کمابیش بر شمرده است. نکته ای دیگر را می افزایم: واقعیت های عینی جامعه، صرف نظر از خواست این یا ان نیرو برای حفظ نظم موجود سرانجام از جایی سر بر می آورد و ابراز وجود می کند و ای خوشا که در روند و با نقشه ی راهی همخوان شود که پیروزی و بهروزی نهایی مردم را در پی داشته باشد.
|