سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

بدا به جامعه با کودکانِ کژپرورد!


اسماعیل خویی


• تو را به دوستی- ای دوست!- می دهم سوگند
که آنچه خود بپسندی برای من مَپَسند.

"روا مدار به کس آنچه بر تو نیست روا":
دُرُست نیست، ور از پورِ مریم است این پند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۵ بهمن ۱٣۹٣ -  ۴ فوريه ۲۰۱۵


تو را به دوستی- ای دوست!- می دهم سوگند

که آنچه خود بپسندی برای من مَپَسند.

"روا مدار به کس آنچه بر تو نیست روا":

دُرُست نیست،ور از پورِ مریم است این پند.

چرا برای تو نپسندم آنچه خود خواهی:

مرا گر آنچه تو خواهی نبود و نیست پسند؟

مرا رواست که دارو خورم، چو بیمارم:

تورا، ولی، نه:کز آن بینی ای بسا که گزند.

وآنچه ها که من اهریمنی می یابم شان

بسا که نزدِ تو باشند نیک و ورجاوند.

مراست بوی تو خوش،گر تو را خوش آید عطر؛

مراست موی تو خوش، گر تو را خوش است پرند.

بسا که قندِ تو باشد که من شناسم زهر؛

و زَهرِ من بُوَد آن که ش تو می شناسی قند.

تو با دو دیده ی من این جهان نمی بینی:

اگر به گریه می آرد مرا، ببین و مخند.

تو بی نوایی ی مردم ز تنبلی بینی؛

به چشمِ جانِ من، امّا، توانگران دزدند.

و ای بسا که زنانی که "لوس" خوانی شان

به چشم من بنمایند دلفریب ولوند.

ببین، ببین که نگردند همگرا در سبک

هنرورانِ به یک انجمن همه هموند.

و یا بسا که همانندی ای نمی یابیم

میانِ حتّا همزادگان، به خوی و پسند.

پسند زاده ی خوی است و آزمون هامان

وآنچه شکل دهد خوی ما، در این پیوند.

بگو به شاهین کرکس نکوه کمتر باش:

تو نیز لاشه خوری،چون شوی نیازاومند.

بگو به سهراب،ار خو کند به بند، او نیز،

ز نان و آب ، به یک جیره می شود خرسند.

وگر کهن چو پدر شد در آزمون ،دانَد

که گه ز بند نشاید رهید بی ترفند.

بسا که نقشه ی راه ات کشد به گمراهی:

و راه خود بنماید تو را که چیست روند.

به باورِ تو،توان های هوشی ی خود را

ز مادر و پدرش ارث می برد فرزند.

بلی! ولی، به مَثَل ، هوشِ آدمی تُخمی ست

که نشکفد ، اگرش باد در کویر افکند.

بدا به آبِ روان، گر اسیرِ چاله شود؛

بدا به برّه ی آهو، گر اوفتد در بند.

نظامِ پرورشِ کودکانِ ماست چنان

که سوی چاله بری آب و گویی اش که بگند!

خرافه هوشِ نوآموز را تباه کند:

نهال خشک شود گر ببندی اش آوند.

یکی گذر به دبستان کن و نو آموزان :

ببین چه مایه دژم گشته اند و تلخ و نژند.

چنین که هست،چه جای شگفت،اگر ببینیم

شده ست جانی ی خونخوار کودکِ دلبند؟!

و دور نیست ، بدینسان که، یک دو نسلِ دگر،

به جانِ یکدگر افتند خویش و خویشاوند.

بدا به جامعه با کودکانِ کژپرورد:

سزاست این که بگویم من این به بانگِ بلند.

بر اوفتادنِ ما را همین نظام بس است:

چنین که هست بمانَد روندش ار یکچند.

ببین چه مایه بکوشد فقیه تا که کند

پسندِ مردمِ ما را به آنِ خود مانند.

شود، ولی،که نگردد چنین:اگر مایان

بر افکنیم ز بُن این نظامِ شیخ پسند.

و من به شادی گویم که برخطا بودم

به پیشبین شدنِ هر گجسته پیشایند.

سپس،گروهکِ دستاربند را بجوییم و

جدا کنیم ز خلق این نُخاله ها به سَرَند.



بیستم خردادماه۱٣۹٣،

بیدرکجای لندن


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست