•
هیچ کس اندوه مرا زمزمه نمی کند
و من به تنهایی
در تاریکی پلک می زنم.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۷ آبان ۱٣۹۴ -
۲۹ اکتبر ۲۰۱۵
هیچ کس اندوه مرا زمزمه نمی کند
و من به تنهایی
در تاریکی پلک می زنم.
اینجا خوابیده ام
در کنار زنی که مرا دوست ندارد
و به زنی می اندیشم
که امروز با او علف می کشیدم.
در علفزار یکدیگر را دنبال می کردیم.
با یک دست سُرین او را در بر گرفتم
و با دست دیگر پیراهنش را بالا زدم
تا شکمهایمان گرمای یکدیگر را بنوشند.
موی پُرپیچش بینیَم را می آزارد
و دستی که زیر سر نهاده ام
مور مور می شود.
چشمهایش بسته است.
دست دیگرم از کمرگاهش بالا می رود
و پستانهای سخت پیچیده اش را می جوید.
دستم را پس می زند
و زیر لب می گوید:
"خسته ام. خوابم می آید."
نه! شادیِ آن رنگها رهایم نمی کند.
همه چیز خود را در رنگ شستشو می داد:
آبیِ جین و سرخیِ ژاکت
و سفیدی گلو و پستانهای کوچکش.
آفتاب پَرپَر می زد
و شب آماده ی فرود بود.
گفت: "نگاه کن!
اینک هزاران سبز می بینی."
دستی را که به خواب رفته
از زیر سر برمی دارم
گونه ی او را می بوسم
به پهلو می چرخم
و از کنار زنی که مرا دوست ندارد
دور می شوم.
نهم اکتبر ۱۹۹٣
|