وقتی مرگ، اشرف پهلوی را از دستِ تاریخ نجات میدهد
حمیدرضا یوسفی
•
ماجرای قهرمان شدن آدمها پس از مرگ در جامعهی ایرانی، ماجرای جدیدی نیست. معمولاً بعد از مرگ در جامعهی ایران تاریخ با همهی اسناد و مدارکش به تعلیق در میآید. بعد از مرگ گذشته سپری شده آدمها مهم نیست... از اشرف پهلوی تا کسانی که بعدها در سرکوب مردم نقش داشتند و تعدادشان کم نیست، بعد از مرگ هر یک به نوعی تبدیل به قهرمانان دوران خود شدهاند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۲ دی ۱٣۹۴ -
۱۲ ژانويه ۲۰۱۶
اسدلله علم در جلد دوم یاداشتهای روزانه خود به تاریخ یکشنبه ۵۱/۲/۲۴ از بگو مگو خود با اشرف پهلوی سر میز شام با حضور محمدرضا پهلوی میگوید: «سر شام مهاجه عجیبی با والاحضرت اشرف کردم. ایشان چون اخیراً در سازمانهای بینالمللی شرکت میفرمایند، خیال میکنند ما هیچ نمیفهمیم، البته ما این را قبول داریم لکن مضحک این است که ایشان میفرمایند، کشور روبه نیستی میرود، مختصر آبرویی هم که من برای کشور درست میکنم، شما بر باد میدهید. (علم در جواب میگوید) خیلی عجیب است، اگر آبروی شاه بر باد میرود، محض خاطر شماهاست... شاهنشاه خیلی خندیدند.»
فردای آن روز یعنی دوشنبه ۵۱/۲/۲۵ علم مینویسد:«شرفیاب شدم. شاهنشاه از مهاجه دیشب من با والاحضرت اشرف خیلی راضی بودند. با صدای بلند خندیدند و فرمودند، حقش را کف دستش گذاشتی. اینها خجالت نمیکشند؟ این همه به من صدمه زدهاند و باز میگویند آبروی کشور را ما حفظ میکنیم.»
ماجرای فراموش شده اشرف پهلوی در غبار تاریخ با خبر مرگ او در سن ۹۶ سالگی بار دیگر به سر زبانها افتاد. اما اینبار اشرف نه فردی با کارنامه سیاه در تاریخ که حتی به آبروی محمدرضا پهلوی هم صدمه میزند، بلکه فردی بزرگ، قدرتمند، زنی مبارز و عاشق سرزمین مادری خود معرفی شد. گویی اشرف لحظهای از عمر خود را بدون خدمت به سرزمین مادری و آگاهی بخشیدن به زن ایرانی برای رسیدن به قلههای مترقی نگذرانده است. همهی تاریخ در یک لحظه با مرگ اشرف پهلوی به باد سپرده شد و جامهها در دفاع از او در رسانههای مختلف از بیبیسی و صدای آمریکا تا فیسبوک دریده شد: «اشرف عاشقانه زندگی کرد و در برابر سختیها و ناملایمات زندگی ایستاد و جانانه جنگید و در آخر نیز در سکوتی خالی و غریبانه از دنیا رفت. او با قلبی آکنده از مهر به وطن در راستای بهبود زندگی اجتماعی مردم و پیشبرد حقوق زنان، رفاه اجتماعی و مبارزه با بیسوادی در ایران و در عرصه بین المللی تلاشهای چشمگیری کرد.»
ماجرای قهرمان شدن آدمها پس از مرگ در جامعهی ایرانی، ماجرای جدیدی نیست. معمولاً بعد از مرگ در جامعهی ایران تاریخ با همهی اسناد و مدارکش به تعلیق در میآید. بعد از مرگ گذشته سپری شده آدمها مهم نیست، آنها آدمهای خوبی بودند که اگر هم نقاط سیاهی در دوران زندگی خود داشتند، دستهای نامرئی و سازوکارهای شیطانی در روی زمین باعث و بانی آن بوده است. از اشرف پهلوی تا کسانی که بعدها در سرکوب مردم نقش داشتند و تعدادشان کم نیست، بعد از مرگ هر یک به نوعی تبدیل به قهرمانان دوران خود شدهاند. مرگ اینبار هم در نقش نجاتدهنده وارد صحنه شد و آب پاکی را بر روی کارنامه سیاه اشرف پهلوی ریخت اما در این میان با خود گفتهها و ناگفتههای تاریخ را نیز برد.
اشرف پهلوی ساعاتی بعد از مرگ نه فقط تبدیل به یک قهرمان آریایی در رسانههای فارسی زبان شد، بلکه آنگونه نمایانده شد که گویا در دوران زندگی خود قربانی نیز بوده است؛ به باور گروهی از مدافعان حقوق زنان، اشرف قربانی جنسیت و زن بودن خود میشود. او سوژه قربانی است که به دلیل جنسیت و زن بودن خود نه فقط آماج روایتهای جنسی و مبتذل بلکه مورد هجوم انباشتی از داستانهای فراواقعی تاریخی قرار گرفته است. با توجه به این مواجهه، اشرف پهلوی اگر به کمک مرگ از دست حقایق تاریخی فرار کرد، به نظر میرسد قرار است به واسطهی جنسیت و زن بودن خود به نوعی دیگر «رستگار» شود. در کمتر از چند ساعت جای متهم عوض میشود؛ اشرف پهلوی قربانی و طلبکار است و مردانه بودن روایت تاریخی تبدیل به ابزاری برای تطهیر ۹۶ سال زندگی اشرف میشود. اگر در مردانه بودن روایتهای تاریخی شک نداشته باشیم، اما باید به روایتهایی شک کرد که به اسم دفاع از حقوق زنان، چشم بر سرکوب زنان فرودست جامعه به دست کسانی مانند اشرف میبندند و او را تبدیل به سوژه قربانی تاریخ میکنند.
اطرافیان اشرف با توجه به تواناییها و شجاعتی که در او سراغ داشتند، وی را در مقایسه با برادر دوقلویش برای نشستن بر مرکب قدرت به مراتب شایستهتر میدیدند. اکنون نیز کسانی اشرف را قربانی جنسیت و ناکام در تحقق تواناییهایش به دلیل زن بودنش میدانند. اما آیا چنین نگاهی، نگرشی تقلیل گرایانه نیست که چشم بر جایگاه او در شاهراه قدرت سیاسی میبندد و با مرکزیت بخشی به جنسیت اشرف، به عنوان سرپوشی بر جایگاههای فرادستانه او و فسادهای ناشی از آن عمل میکند؟ اشرف بیشک در مقایسه با برادرش محمدرضا قربانی میشود اما آیا این قربانی شدن در تاریخ زندگی او تعمیم پیدا میکند؟ تقلیل ۹۶ سال زندگی اشرف پهلوی و تاکید بر له شدن آن زیر دست و پای روایتهای مردانه تاریخ یکجانبهگرایانه و سادهنگارانه است. جایگاه اشرف به عنوان یک عضو خاندان شاهنشاهی که دست او را برای انجام هرکاری باز میگذاشت، امکانات بیکران مالی که به آنها متصل بود، سمتهای بالای سیاسی چه در ایران و چه در خارج از ایران و رفاهی که در آن برای همیشه غرق شده بود و... مانع از آن میشود که در برخوردی منصفانه او را سوژهای قربانی تصویر کنیم. شاید بتوان از نگاه اطرافیانش او را در رابطه با برادرش قربانی دانست، اما هزاران زن و مرد از طبقات فرودست جامعه قربانی سیاستهایی بودند که مستقیماً با نظر محمدرضا و افراد پرنفوذی مانند اشرف تدوین و اجرایی میشدند. نادیده گرفتن جایگاه طبقاتی و سیاسی اشرف پهلوی و صرفاً توجه به جنسیت او نه تنها کمکی به رهایی اشرف از زندان اما و اگرهای کارنامه اش نمیکند، بلکه شکلی از تغییر از بالا و فرمایشی را تایید میکند که در آن وضعیت زنان فرودست جامعه نادیده گرفته میشود. در واقع جایگاه طبقاتی اشرف این امکان را برای او مهیا کرد که به واسطه آن بتواند کمکی به وضعیت آشفته اقشاری از زنان جامعه کند، اما آیا میتوان چنین تلاشهایی را در خلاء و بدون در نظر گفتن جایگاه سیاسی و منابع قدرت گوناگونی که اشرف به آنها دسترسی داشت، مدنظر قرار داد؟ همانگونه که امروز عدهای میکوشند به اسم دفاع از حقوق زنان از ریاست جمهوری هیلاری کلینتون به عنوان یک زن دفاع کنند، اما چشم خود را بر جایگاه طبقاتی او، نقش محوریاش در سیاستهای جنگ طلبانه آمریکا و هم دستیاش با کمپانیهای نفتی و سازنده سلاح را می بندند؛ سیاستهایی که چه در خود آمریکا و چه در جایی مانند خاورمیانه شاید زنان را بیشتر از مردان قربانی خود کرده باشد.
ماجرای مرگ اشرف پهلوی اما به همین جا ختم نمیشود. برای عدهای و نه فقط سلطنتطلبها، اشرف پهلوی، فرزند «رضاشاه کبیر» و خواهر دوقلوی محمدرضا پهلوی، همچون هرآنچه که به گذشته ایران تعلق دارد خوب است. گذشته، دورانی طلایی است که فعلاً در دسترس نیست اما حداقل میشود با رویای آن روزگار گذراند و برای دیدنش به خواب بیشتری فرو رفت. درست همچون برخی رمانتیکهای در خواب فرو رفته آلمان که گذشته پیشاسرمایهداری برای آنها واجد ارزش والایی بود. گذشتهای که گویا ته ندارد و قرون وسطا تا دوران حیات مسیح و پیش از آن یعنی دوران باستان همه و همه را در بر میگیرد. رمانتیسیسم ارتجاعی که چشم بر روی واقعیت لحظه حال بسته و دل در گرو گذشتهای بیتاریخ میبندد که در آن همه چیز به صرف قدیمی بودن و به قدیم تعلق داشتن خوب و قابل توجه است. دوگانه فکر/عمل به جای بازاندیشی در لحظه حال بار دیگر جای خود را به رویای به ظاهر خوش گذشته و پسماندههای آن هم چون اشرف پهلوی میدهد. اشرف پهلوی برای اپوزیسیون آریایی در خواب فرو رفته امروز پلی میشود برای رفتن به گذشته بیدروپیکر و لاس زدن دوباره با هویت برباد رفته خود؛ هویتی که از آن چیزی نمانده است جز اندک تصاویری برای ساخت مستندهای «من و تو» و موادی برای داستان پردازیهای مسعود بهنود و فریادهای خالی از صدای مجریهای شبکههای شیر و خورشید آریایی.
تاریخ را فاتحان مینویسند و همواره در خواب فرو رفتگانی آن را میخوانند که مدام تلاش میکنند چشمان خود را بسته نگاه دارند تا با واقعیت امروز مواجه نشوند. محمدرضا پهلوی در جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی که چند سال پیش از انقلاب ۱۳۵۷ در شیراز برگزار شد، کوروش هخامنشی را خطاب قرار داد و گفت: «کوروش تو بخواب، ما بیداریم.» اما واقعیت تاریخ چندی بعد نشان داد که نه فقط کوروش هخامنشی که محمدرضا پهلوی نیز در خواب فرو رفته بود، خوابی که با صدای انقلاب آشفته شد.
مرگ اشرف پهلوی به خوبی نشان داد که از یک سو مکانیسم قهرمانسازی پس از مرگ چگونه همچنان در جامعهی ایران به ویژه در برخورد با سوژههای تاریخی به خوبی کار میکند؛ این مکانیسمها که در پیوند مستقیم با قدرت و منافع سیاسی جریانات گوناگون قرار دارند، مرگ سوژههای تاریخی را در راه نوعی از تاریخ سازی بکار میگیرد که نگاهش به کسب مشروعیت و قدرت در آینده است. در این نوع تاریخ سازیست که حتی اشرف نیز توانایی تبدیل شدن به یک قهرمان را پیدا میکند. این مکانیسمها جامعهای را هدف گرفته که به دلایل متعدد از پتانسیل نگاه نوستالژیک به گذشته برخوردار است. گذشتهای که گویا قرار است برای سالهای سال نه تنها جای لحظه حال بلکه آینده را نیز بگیرد. در واقع فهم این دو (کارکرد مکانیسم قهرمانسازی و میل به گذشتهی سپری شده) تنها در کنار یکدیگر ممکن میشود.
وقتی سیاست به مثابه «امید»ی جمعی به تغییر وضعیت اکنون و به تبع آن سیمایی از فردایی روشن وجود نداشته باشد و تصویر آینده تاریک و از نظر پنهان باشد، گذشتهی سپری شده با تمام حوادث، رویدادها و شخصیتهای مدفون شده در آن روشن و در مقابل تاریکی آینده قرار میگیرد و بر لحظه حال میتابد. میل سمت و سوی گذشته پیدا میکند، نه برای بازخوانی و بیرون آمدن از آن با نیروی زیر و رو کردن لحظه حال بلکه برای اسیر شدن و سکنی گزیدن در آن. گذشتهی سپری شده با انباشتی از شکستها و پیروزیهای هرچند معلوم، جای آیندهی نامعلوم و مبهم را میگیرد. سیاست نیروی بازآفرینی خود را از دست میدهد و تبدیل به تلنباری از خاطره میشود.
قهرمانسازی کمک میکند که خود را به گذشته تاریخی پیوند بزنیم و در آن غوطهور شویم. اما در جامعهای که همه چیز به روال همیشگی خود تکرار میشود و به نظر میرسد تا فرسنگها خبری از هیچ تغییر و دگرگونی نیست، «بودن» قهرمان به هر شکلی خالی از معنا است؛ بدین گونه است که هستی قهرمان نه در زندگی، بلکه در ساحت مرگ معنا پیدا میکند. بی دلیل نیست که مکانیسم قهرمانسازی در جامعهی ایران در لحظه فشردن کلید مرگ شروع بکار میکند. قهرمانِ بیعمل، واقعیت مادی خود را از دست میدهد و تبدیل به فیگوری انتزاعی میشود که به واسطهی آن میتوان به گذشتهی تاریخی پرتاب شد. در این میان فردی همچون اشرف پهلوی به دلیل گره خوردن با تاریخ معاصر ایران میتواند برای عدهای نقش قهرمانی را بازی کند که اگرچه دستِ قضا او را به گوشه نشینی وادار کرد اما به دلیل آنکه پایی در گذشتهی تاریخی ایران دارد، عامل خوبی برای اتصال به گذشته و در آغوش گرفتن آن است.
به این ترتیب اشرف پهلوی در کمتر از ۲۴ ساعت تبدیل به یک قهرمان کاغذی دست ساخته میشود که عدهای برای او شمع روشن میکنند و با یاد او یکبار دیگر راهی مسیر گذشته میشوند. شاید اگر اشرف پهلوی میدانست مرگ با او چه کارها که نمیکند، زودتر دل به دریای مرگ میسپرد و خود را تا سن ۹۶ سالگی بیشتر از این خسته نمیکرد.
|