فلسفه شرق دور - دنیز ایشچی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱٨ اسفند ۱٣۹۴ -
٨ مارس ۲۰۱۶
در حالیکه خروارها من کاغذ در باره فلسفه یونان قدیم، قرون وسطی، رنسانس ، مدرنیسم، پست مدرنیسم، فلسفه الهی نوشته شده است و تمرکز غالب بحث های آکادمیک فلسفی بر این محور ها می چرخد، شاید اساسا لازم میبود تا در مطالعه تاریخ فلسفه و جهانبینی بشریت از شرق دور آغاز می کردیم. در یک نگاهی عمیق، رگه های درس های مکتب های فلسفی شرق دور را نه تنها در فلسفه های مسحیت، اسلام مشاهده می کنیم، بلکه حتی از افلاطون گرفته تا اندیشه های هگل از تاثیرات فلسفه شرق دور به دور نبوده اند. در خیلی موارد این رگه های اندیشه های فلسفی شرق دور بصورت ریشه های تنومند فلسفی خاورمیانه و غرب فرا روییده اند.
در مطالعه فلسفه شرق دور، از یک طرف با سه شخصیت بزرگ فلسفی رو به رو هستیم که آموزه های آنها نه تنها با همدیگر در تقابل شدید نیستند، بلکه همدیگر را تکمیل می نمایند. از طرف دیگر، این اندیشه های فلسفی با بیماری فکری ایده آلیسم الهی اغشتگی عمیق نداشته و کلنجار نمی روند، بلکه به معنای راستین فلسفه، آموزه های خویش را بصورت مکتب های جهان بینی فلسفی به نسل های بعد از خویش می آموزند. این سه شخصیت بزرگ فلسفه شرق دور "لائتسو"، " کنفوسیوس" و بالاخره " بودا" می باشند.
"لائتسو" در حدود ششصد سال قبل از میلاد، یعنی در حدود صد تا دویست سال قبل از دوران سقراط ، افلاطون و ارسطو زندگی می کرد. وی در در دربار شاهی به کار دفترداری و دیوانی مشغول بود، از فرط مشاهده دزدی و اختلاس و دسته بندی های سودجویانه، سوار گاو خویش شده و دیار خویش را ترک میکند. وی اموزه های زندگی خویش را نوشته و بصورت درس ها و آموزش های خویش برای دیگران بر جای می گذارد.
آموزه های "لائتسو" را در مجموعه خویش بنام "دائوئیسم" می نامند. وجوه مختلف "دائوئیسم" را میتوان در "دوگانگی هستی"، همنوائی با طبیعت هستی و زیست هارمونیک با آن، و تخلیه خویش بخاطر رسیدن به نقطه ثبات فکری روانی. "دائوئیسم" راه و روش جریان هستی طبیعی می باشد که انسان باید خود را با آن همنوا بکند. درک رازهای هستی طبیعی را میشود با علوم و شناخت علمی هستی مقایسه کرد. از طرف دیگر در بعد فلسفی میتوان آن را هم با فلسفه "امپیریسیسم" یا تجربه گرائی، و هم با فلسفه "آنتالاجی"، یا شناخت ذهنی هستی در امتزاج دید.
هستی طبیعی اطراف ما از دوگانیگها تشکیل می گردند که یکی بدون دیگری مفهوم ندارد. سیاهی در مقابل سفیدی، شب در مقابل روز، شادی در مقابل غمگینی، سلامتی در مقابل بیماری، خالی در مقابل پر و غیره. ما بخاطر ساختار وجودی خودمان، بیشتر روی جنبه های "مادی" هستی توجه داشته و جنبه های غیر مادی را آنطور که باید مورد توجه قرار نمیدهیم. بخاطر همین وقتی ظرفی را مشاهده می کنیم، و یا خانه ای را از نظر می گذرانیم، به ساختار مادّی آن توجه می کنیم، در حالیکه آنچه که از آن به ما مطلوبیت قابل استفاده بودن را میرساند، بخش های خالی، تهی و غیر مادی آن هستند. ما از فضای خالی ایجاد شده درون منزل و یا ظروف استفاده می کنیم، نه از دیوارهای قطور و بدنه ظروف.
در این نگرش ما نه فقط به نوعی دیالکتیک هگل را مشاهده می کنیم، بلکه توجهی به کوانتم ناپیدای هستی که به ما قابلیت قابل استفاده بودن را فراهم میکند. طبیعت و هستی خارج از اراده ما وجود دارد و بر اساس قانونمندی های ویژه خویش در حرکت و جریان می باشند. انسان با آموزش علمی هستی طبیعی می تواند با آن همنوا شده از این طریق زندگی خویش را به اسایش برساند. هنر رزمی "کونگ فو" آموزش فیزیکی تمرین بدنی آمادگی برای چنین روش زندگی می باشد. در آموزش رزمی "تای جی" ورزش های همنوا با حرکت طبیعی با ملایمت و نرمش حرکت کرده و خود را در مقابل خطرات بسلامت حفظ می کند.
مرگ و زندگی، وجود مادی و روحی انسان، و دوگانگیهای مشابه جنبه مادی و روحانی "دائوئیسم" را بوجود آورده و بخش از پیروان دائوئیسم، باور دارند که بعضی کوهها و معبد ها ارزش روحانی دارند و با مراجعه به آنجا ها میشود ارزش های روحانی انسانی را در آنجاها تقویت کرد. اینجاها دیگر "دائوئیسم" فقط بعد مادی و طبیعی نه، بلکه به بعد روحانی هم قدم می گذارد. مطلوبیت قابل استفاده بودن ظرف و خانه در خالی بودن فضای درون آن می باشد. لذا انسان برای اینکه بتواند از وجود خود استفاده کرده و حیات مثمر ثمری داشته باشد، باید وجود خویش از از پیش داوریها خالی بکند تا بتواند همنوا و همگام با طبیعت اطراف به حیات خویش ادامه دهد.
بعضی های "کنفوسیوس" را شاگرد "لائتسو" قلمداد می کنند. این نشان می دهد که کنفوسیوس با فاصله نه چندان زیاد از "لائتسو" پای به عرصه فلسفه می گذارد. گذشته را مطالعه کن اگر می خواهی برای آینده راهکاری تنظیم کنی. با دیگران چنان رفتار کن که انتظار داری همگان با تو چنان رفتار بکنند. اینها فقط دو جمله از گفته های کنفوسیوس هستند که هنوز نسل های ما از آنها بعنوان درس های اجتماعی، اخلاقی و انسانی بشریت هر روز استفاده کرده و آنها را بکار میگیرند.
کنفوسیوس، قانونمندی زیست اجتماعی زمان خویش را با روحیه همدردی اجتماعی و سازندگی و مهر و محبت توصیه می کند. وی توجه ویژه ای به ساختار اجتماعی سیستم سیاسی اجتماعی نموده و در اساس مطرح می کند که هر کسی یک جایگاه ویژه اجتماعی دارد. هر کس در موقعیت خویش باید با نیکی و خوبی در درک وظایف ویژه موقعیت اجتماعی خویش وظیفه های اجتماعی خویش را بجای بیاورد. اگر وظیفه شاه خدمت به رفاه و هستی ملت خویش می باشد، باید این وظیفه را به نحو احسن انجام بدهد. فرزندان وظیفه دارند تا از پدران خویش وقتی آنها پیر میشوند نگهداری بکنند، همان طور که پدر و مادر وظیفه دارند تا فرزندان خویش را تعلیم و تربیت کرده و بزرگ بکنند. در رابطه با رابطه زن و شوهر نیز هر دوی آنها در اجتماع موقعیت تعریف شده ای دارند که این وظیفه را در راستای خوشحالی و رفاه طرف مقابل باید بجای بیاورند.
در حالیکه "دائوئیسم"، تمرکز خویش را در مطالعه و تنظیم رفتاری مناسبات انسان با طبیعت متمرکز می کند، کنفوسیوس تمرکز خویش را در مناسبات اجتماعی بر اساس هیرارشی موجود در زمان متمرکز کرده و زیست هارمونیک اجتماعی انسانی را در مناسباتی بر اساس همدردی، مهر، خدمت و سازندگی بنیان می نهد. "کنفوسیوس" این مناسبات را از خود اختراع نکرد، بلکه مناسبات اجتماعی زمان خویش را با جوهره عشق، محبت و همدردی و نیکی فورمولبندی کرده و تدوین نموده و بصورت یک منشور، یا گفتمان " نرتیو" و یا کتابچه اساسی مرجع تنظیم می کند.
اندیشه های کنفوسیوس، نه تنها از یک طرف هیرارشی نظام سلطنتی و پادشاهی خودکامگی را مقبولیت و رسمیت می بخشید، بلکه با تعریف جایگاه ویژه هر شخص در موقعیت خویش، موجب میشد تا هارمونی و ثبات اجتماعی ویژه ای اسقرار بیابد که هنوز در مقیاس خانوادگی و اجتماعی به قدرت ویژه ای عمل می کند. این اندیشه ها در عین حال بخشی از هویت ملّی شرق دور را در تمیز دادن آنها از غرب تشکیل می دهد.
"سیداترا گواتاما شاکیامونی" یا بطور خلاصه "بودا" بین صده های ششم و چهارم قبل از میلاد مسیح شاهزاده ای بود در نپال هندوستان که هیچ کمبودی از نظر تجملات و رفاه زندگی نداشت. وی روزی تصمیم میگیرد تمامی این تجملات را کنار گذاشته و زندگی مردم عادی را مشاهده بکند. او درد و رنج و بیماری و مشقات زندگی مردم عادی را مشاهده کرده و به تفکر در مورد آنها می پردازد. او بر اساس آموزه های زمان خویش، یکی از راههای رهیابی به واقعیت هستی و این مشکلات را از طریق تفکر و تفحّص عمیق می یابد و برای این کار به تفکر با نشستن زیر درخت و فکر کردن عمیق در مورد این مسائل می پردازد. این دوران تفحص و تفکر تا چه اندازه طول می کشد جای خود، ولی وقتی به انکشاف و روشن بینی می رسد، شروع می کند به تدوین و تنظیم یافته های خویش. یافته های "بودا" در قسمت های مختلف فورمولبندی میشوند. او این درجه از دستیابی به روشنبینی را "نیروانا" می نامد.
درس اول و مبنای اولیه حرکت اندیشه های بودا بر این پایه مبتنی می باشد که دنیا پر است از درد و مشقت و رنج و سختی. درس دوم بودا این را مطرح می کند که علت تمامی این سختی ها و مشقات تمایلات غریضی انسانی می باشند. درس سوم اینکه اگر بخواهیم بر این درد و مشقت غالب بیائیم، باید بر این غریضه ها غالب بیائیم و آنها را از خود دور کنیم. اگر این همه تمایلات و خواسته های غریضی نداشته باشیم که بخواهیم به آنها دست بیابیم، تا این حد درد و رنج نمیکشیم. در صورتی که دست نیافتن به انها ما را تا چه اندازه درد و عذاب می دهند. چهارم اینکه برای غالب آمدن و زدودن این انگیزه های غریضی، باید فاز دوم درس ها . آموزه های هشت گانه بودا را مورد توجه قرار دهیم.
فاز دوم آموزه های بودا با این آغاز می گردد که ذهن ما پر است از آموزه ها و داده های غلط. اگر میخواهیم بر این مشکلات غالب بیائیم، اول باید ذهن خود را از هر گونه پیش داوری های غلط خالی کرده و با فکری کاملا پاک با مساله مواجه گردیم. درس دوم، سّوم، و چهارم از فاز دوم؛ پندار نیک، کردار نیک و گفتار نیک می باشند. از طریق پندار نیک، کردار نیک و گفتار نیک، آموزه های صحیح ، سازنده و سالم را در ذهن خویش پرورش دهید. آموزه پنجم از فاز دوم این می باشد که از کسب هایی که به حیات اجتماعی صدمه می رسانند دوری کنید. احتکار جهت ایجاد تورّم، تولید و فروش کالاهائی که سلامت انسانی و طبیعی صدمه می رسانند، مثل مواد مخدّر، سلاح های جنگی و غیره بر ضد حیات اجتماعی می باشند و باید از آنها دوری جست.
آموزه ششم از فاز دوم، تلاش درست در به ثمر رساندن ایده ها و آرمان های درست و سازنده می باشد. آموزه هفتم، درک صحیح از موضوعات و مسائلی می باشد که در اطرافمان می گذرد. آگاهی از محیط اطراف و اینکه اتفاقات در چه محیطی به وقوع می پیوندند. آموزه هشتم، تمرکز صحیح روی موضوعات می باشد. با درک محیط طبیعی و اجتماعی که در آن وقایع به وقوع می پیوندند، تلاش صحیح در کسب آموزه ها، باید تمرکز لازمی صورت بگیرد تا فرد بتواند با سالم ترین و سازنده ترین آموزه ها به سختی، مشقت و درد و رنج غالب آمده و حیاتی سرشار از آرامش را سپری نماید.
این هشت ماده فورمولبندی شده را هشت راه رسیدن به روشنگری می نامد. فقط از طریق تمرین می باشد که فرد می تواند در زمینه رسیدن به روشن بینی به درجات عالی بلوغ پیدا بکند. تنها از طریق این روشنبینی میباشد که انسان نه تنها می تواند بر مشقت و سختی و درد و غذاب غالب بیاید، بلکه میتواند در هارمونی با طبیعت به زیست خویش ادامه دهد. یکی از درس های "بودا" این می باشد که از افراط و تفریط باید دوری جست و راه میانه را در پیش گرفت. هم افراط و هم تفریط موجب عذاب و رنج و درد بشریت می گردند.
در مورد حیات بعد از مرگ، بودا معتقد است که روح موجودات بعد از مرگ جسمانی آنها به موجودات زنده نوین منتقل می گردد. همه موجودات زنده، در وجود خویش روح اجداد و نیاکان ما را حمل می کنند. لذا باید در هارمونی با همه موجودات زنده و طبیعت زندگی کرد. وقتی که سالها بعد یکی از شاهان هند به مکتب بودا پیوست، معلمینی را جهت تدریس آموزه های وی به تمام نقاط کشور فرستاد و از این طریق میجر شده تا بودیسم به مکتبی فراگیر روئید و از طریق حمایت های شاه توانست در ابعاد کشور توزیع و توسعه پیدا بکند.
همانطور که از اندیشه های "لائتسو"، "کنفوسیوس" و "بودا" پیداست، اندیشه های آنها بصورت مکتب های فکری فلسفی ابعاد مختلف حیات اجتماعی، علمی، طبیعی، فکری، روحی – روانی، اخلاقی و زیستی بشری را شامل می شود.این مکتب ها در عین حال که به همدیگر نزدیک می باشند، همدیگر را تکمیل کرده و ابعاد همدیگر را گسترش داده و تعمیق می بخشند. این مکتب های فکری نه فقط دین، بصورت کلاسیک آن نمی باشند، بلکه سیستم های فکری فلسفی، تجربی فکری " امپیریکال و دیانتالاجیکال" می باشند. با دقت به تاریخ فلسفه بشریت نگاه بکنیم، از اندیشه های مانی گرفته تا زرتشت، از نیچه گرفته تا اسپینوزا و هگل ، بالاخره از افلاطون گرفته نا ارسطو را در مکاتب فلسفی شرق دور مشاهده می کنیم. با توجه به اینکه فلسفه شرق دور از نظر تاریخی قدیمی تر از مانی، زرتشت، افلاطون، ارسطو، نیچه، هگل و اسپینوزا می باشد، یکی از نتیجه هایی میشود از آن گرفت این می باشد که مکاتب فلسفی شرق دور علاوه بر تسلط بر میلیارها نفر مردم شرق دور به مدت بیش از دوهزار و پانصد سال، تاثیرات عمیق و گسترده خویش را بر تمامی فلسفه های فکری، اخلاقی و الهی غرب و خاور میانه گذاشته است.
|