تنها بمگذار مرا ( در مدح جبونی و بزدلی)
Jacques Brel
فریبا عادل خواه
•
خواننده، سراینده، آهنگ ساز، هنرپیشه بلژیکی، ژاک برل در شربیک( بروکسل) به دنیا امد و در بوبینی، در حومه پاریس چشم از جهان فرو بست. شعری که ترجمه ان تقدیم حضورتان می شود، یکی از معروفترین اشعار وی و نیز از جمله ماندگارترین ترانه هائی است به زبان فرانسه، که شاعر انرا در سال ۱۹۵۹ و به عشق "سوزان گابریلو"، هنرپیشه و خواننده فرانسوی سروده
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۹ فروردين ۱٣۹۵ -
۲٨ مارس ۲۰۱۶
Jacques Brel (1929-1978)
خواننده، سراینده، آهنگ ساز، هنرپیشه بلژیکی، ژاک برل در شربیک( بروکسل) به دنیا امد و در بوبینی، در حومه پاریس چشم از جهان فرو بست.
شعری که ترجمه ان تقدیم حضورتان می شود، یکی از معروفترین اشعار وی و نیز از جمله ماندگارترین ترانه هائی است به زبان فرانسه، که شاعر انرا در سال 1959 و به عشق "سوزان گابریلو"، هنرپیشه و خواننده فرانسوی سروده و در همان سال نیز اجرایش کرده است. اما از نگاه شاعر این سروده نه یک شعر عاشقانه که قطعه ای در" مدح جبونی و بزدلی مردانه" می باشد، که این توصیف را با اجازه شاعر در کنار عنوان اصلی متن قرار دادیم.
و در این روزها که شاهد تصاویری همه حکایت از اندوه و تیرگی از سرزمین شاعرهستیم، به لطف بیان لطیف و زیبای یکی از فرزندان همین اب و خاک، پناه می بریم به شعر.
برای دوستداران صدای ژاک برل میتوانند این شعر را در ادرس زیر بیابند
www.youtube.com
ونیز برداشت ترکی همین ترانه با صدای زکی مورن، اسطوره صحنه تاتر، سینما و موسیقی در کشور عزیز همسایه، ترکیه، هنرمندی که در دو دهه 50 و 60 بی رقیب بود و بسیار خوش درخشید.
www.youtube.com
Ne me quitte pas
تنها بمگذار مرا
Jacques Brel
ترجمه، فریبا عادل خواه
تنها بمگذار مرا
باید فراموش کرد
فراموش شدنی است همه چیزها
که خود می گریزد دگر از ما
فراموشی لغزشها
فراموشی زمانهائی که
با ضربه های گفتنِ "چرا"
برای دانستن چگونه از یاد بردن این ساعتها
می کُشند گاهی نهال خوشبختی را
تنها بمگذار مرا
تنها بمگذار مرا
تنها بمگذار مرا
تحفه ای بهر توخواهم اورد
مرواریدهائی از باران
برامده ازخطه ای که نمی باردش
آسمان
تا بعد از مرگم
خواهم کند زمین را
برای پوشاندن جسم تو
از نور، از طلا
سرزمینی خواهم ساخت که در ان
عشق باشد، پادشاه
وعشق قانون
و تو ملکه خواهی بود انجا
تنها بمگذار مرا
تنها بمگذار مرا
تنها بمگذار مرا
تنها بمگذار مرا
می سازم برای تو
کلماتی غریب
که خواهی فهمید آنها را
و از دلدادگانی خواهم گفت
که دیدند دوباره
شعله ور شدن قلبهایشان را
وبرایت از امیری قصه خواهم کرد
که رفت از دنیا
به خاطر ندیدن روی تو
تنها بمگذار مرا
تنها بمگذار مرا
تنها بمگذار مرا
دیده ایم بارها
فوران آتش را
از آتشفشانی کهنه
که مخروبه می پنداشتیم
محصول گندمِ بعضی زمینهای سوخته
به نظر
بیشتر از پربارترین بهار است
و برای انکه مشتعل شود آسمان
در شب
در نمی آمیزند با هم
سرخ و سیاه در ان
تنها بمگذار مرا
تنها بمگذار مرا
تنها بمگذار مرا
دیگر اشکی نخواهم ریخت
و حرفی نخواهم زد
پنهان می شوم اینجا
بهر تماشای تو
رقصیدنت و لبخندت
و بهر شنیدن
آوایت و بعد خندیدنت
بگذارسایه باشم سایه ات را
بگذار سایه باشم دستانت را
بگذارسایه باشم من سگت را
بگذار
تنها بمگذار مرا
تنها بمگذار مرا
تنها بمگذار مرا
|