چپ رادیکال و رفرم - ۲
بحثی در تحلیل موضع چپ رادیکال در برابر انتخابات هفتم اسفند
اسماعیل سپهر
•
چپ رادیکال، در رقابت های انتخاباتی در چهارچوب سرمایه داری، هیچگاه قدرت و امکان تغییر انقلابی و سهل الوصول جامعه را به چپ رادیکال ارزانی نداشته است. این درحالی است که شرکت چپ رادیکال در زمین رقابت های انتخاباتی عملا به اهرم قدرتمندی علیه رادیکالیسم و خط مشی انقلابی چپ رادیکال تبدیل شده و به تقویت زمینه های گرایش آن به رفرمیسم راه برده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱٣ فروردين ۱٣۹۵ -
۱ آوريل ۲۰۱۶
با آنچه در قسمت اول این مقاله گذشت قاعدتا پرسش اصلی بسیاری از خوانندگان این خواهد بود که اگر شرکت در انتخابات غیردمکراتیک و فقیهانه رژیم اسلامی، سر جمع، کارگران و زحمتکشان و حتی نیروهای مترقی جامعه را سود و رهبر و هسته سفت رژیم اسلامی را زیان می رساند، چرا چپ رادیکال خود نمی باید در این رخداد در پیش می بود و تبلیغ و تلاش به افزایش رای لیست اصلاح طلبان و رفسنجانی می کرد؟ مگر چپ رادیکال منافعی جدای از منافع کارگران و زحمتکشان برای خود تعریف می کند؟ پاسخ چنین تناقضی در خود ویژه گی مولفه های هویتی بخشی از چپ رادیکال که من خود را بدان متعلق میدانم، یعنی چپ رادیکال نوین (در گسست از چپ رادیکال سنتی) نهفته است. چپ رادیکال نوین، نه تنها چپی از نوع دیگر، که اساسا نیرو، جریان و یا حزبی از نوع و از جنمی دیگر است. امری که نوع نگاه و برخورد آن به بسیاری از موضوعات و رخدادهای سیاسی دنیای ما را شکل و محتوی ایی متفاوت می بخشد. اما قبل از پرداختن به علت رویکرد متفاوت چپ رایکال نوین به رفرم های بورژوایی و تحولات و رویدادهایی که رو به انجام برخی رفرم های بورژوایی دارند، لازم است اندکی در علت موضع انکارگرایانه چپ رادیکال سنتی در برابر رفرم های بورژوایی مکث کنیم.
دقت در مشخصه های مقوم و اساسی میدان سیاست ورزی متعارف، یعنی میدان سیاست ورزی در جوامع سرمایه داری موجود، تردیدی بجا نمی گذارد که این میدان، میدان جنگ و رقابت و میدان شکست و پیروزی نخبگان و گروه های نخبه پرور - همچون احزاب و گروه های سیاسی - است. در این میدان، البته متاثر از عمق و گستره دمکراسی، توده مردم را نیز نقش و جایگاهی است. در این میدان، اما نبض بازی همیشه در دست نخبگان و گروه های نخبه محور است و نتیجه بازی همیشه با برد و باخت نخبگان و گروه های نخبه محور رقم می خورد. در این میدان همیشه رهبران بر خوان قدرت می نشینند و سهم اراده ورزی واقعی توده مردم در بازی، همیشه به ایفاء نقشی نه چندان تعیین کننده (چه اینکه در بهترین لیبرال – دمکراسی های موجود نیز پول و قدرت در رقم خوردن هر نتیجه ای، از نقش بسیار برخورد است) در گزینش حاکمان محدود است.
در میدان سیاست ورزی متعارف و معطوف به حاکمیت نخبگان، اگر چه تلاش و مبارزه برای تامین منافع کارگران و زحمتکشان کاری غیر ممکن و بی حاصل نیست، اما این تلاش و این مبارزه تابع قواعد سخت و غیر قابل سرپیچی بازی در این میدان است. در این میدان با دمکراسی و بی دمکراسی، با انتخابات و بی انتخابات، بازی، بازی بزرگان و نخبگان است و نتیجه کار در هر حال با سروری و آقایی تعداد معدودی از نخبگان این حزب یا آن حزب و این دسته یا آن دسته رقم می خورد. در نگاه بورژوازی، این میدان، البته هم میدان طبیعی و هم میدان مطلوب سیاست ورزی است. بورژوازی همیشه اقلیتی کوچکی از آحاد جامعه را تشکیل می دهد. لذا برای سروری بر جامعه و برای نمایاندن منافع خود بعنوان منافع اکثریت مردم، بورژوازی شکلی مطلوب تر و مطبوع تر از میدان سیاست ورزی معطوف به حکومت نخبگان، سراغ ندارد. در این میدان نقطه قوت بورژوازی، یعنی ثروت و مکنت، بسیار کارآمد و چاره ساز ظاهر می شود. این میدان، اما هیچگاه میدان مناسبی برای رزم و هماوردی کارگران و زحمتکشان و برای قدر دیدن و بر صدر نشستن آنها نبوده و نیست.
قبول این میدان بعنوان میدان رزم و مبارزه علیه سرمایه داری و حاکمیت بورژوازی، نه ایده و ابتکار کارگران و زحمتکشان، که ایده روشنفکران طرفدار طبقه (یعنی سوسیالیست ها و کمونیست ها) بود. سوسیالیست ها و کمونیستها با ایجاد احزاب کارگری متعدد، برغم اختلافات جدی در اصول، برنامه و خط مشی سیاسی، همه در یک هدف هم داستان بودند؛ همه، حزب کارگری را نماینده بر حق منافع کارگران و شایسته حکومت به نیابت از طرف آنان اعلام می داشتند. یعنی مبارزه در چهارچوب حفظ حکومت نخبگان و در حدود میدان قدرت ورزی سیاسی معطوف به حاکمیت نخبگان را امری طبیعی اعلام می داشتند.
نتیجه کارزار در چنین میدانی از سیاست ورزی، اما چه آنجا که با کسب قدرت دولتی توسط احزاب کارگری همراه گشت و چه آنجا با چنین تجربه ای همراه نشد، برای طبقه کارگر و آرمان سوسیالیسم اسباب خسارت و خسران بسیار شد. در حقیقت پذیرش و استقبال نیروهای چپ و سوسیالیست از میدان سیاست ورزی متعارف و معطوف به حاکمیت نخبگان - بمثابه میدان اصلی و طبیعی رزم و مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه داری و حکومت بورژوایی – را باید یکی از علل اصلی و مهم همه ناکامی ها و شکست های نیروهای چپ و سوسیالیست، از آغاز فعالیت حزبی نیروهای چپ تاکنون تلقی کرد. پرداختن به تاثیر الگوی حکومت نخبگان در شکست فاجعه بار "اردوگاه سوسیالیسم واقعا موجود"، در اینجا طبیعتا از حوصله و حدود بحث حاضر خارج است. من در عین حال قصد ندارم در اینجا پیوند وثیق قبول میدان سیاست ورزی متعارف و معطوف به ایجاد حکومت نخبگان - و بویژه در جایی که شکلی از لیبرال-دمکراسی تعین بخش وجوه اصلی چنین میدانی است – با سوق یابی نسبتا بی توقف بخش بزرگی از نیروهای چپ و سوسیالیست به اردوگاه سوسیال–دمکراسی و سوسیال–لیبرالیسم را به بحث و مداقه بنشینم. در اینجا تمرکز بحث من اساسا متوجه تاثیر چنین رویکردی (یعنی پذیرش میدان سیاست ورزی معطوف به ایجاد حاکمیتی از نوع حاکمیت نخبگان بمثابه میدان اصلی مبارزه علیه سرمایه داری و برای سوسیالیسم) در تعین بخشی به مبانی تاکتیکی چپ رادیکال و بویژه تاثیر آن در نوع نگاه و برخورد چپ رادیکال به رفرم های بورژوایی در جوامع سرمایه داری است. امری که مستقیما به موضع چپ رادیکال در برابر انتخابات اخیر نیز مربوط می شود.
وقتی از میدان سیاست ورزی متعارف و معطوف به حاکمیت نخبگان حرف می زنیم، به میدان و فضای سیاسی گسترده ای نظر داریم که هم جامعه سیاسی و هم جامعه مدنی را در تحت پوشش خود دارد. در این میان آنچه پهنه این میدان سیاست ورزی را از قلمرو شکل دیگری از سیاست ورزی متمایز می سازد، همانا نتیجه و خروجی همه انواع جنگ ها و هماوردها و رقابت های سیاسی است که در این پهنه جریان دارد. در این قلمرو همه جنگ ها، هماوردی ها و رقابت های سیاسی یا حفظ شکلی از حکومت نخبه ها و یا تغییر و جایگزینی یک شکل از حکومت نخبگان با شکل دیگری از حکومت نخبگان را هدف خود دارد. بنابراین وجود چنین میدانی از سیاست ورزی هم در غالب یک جامعه استبداد زده و عاری از هرگونه ساز و کار دمکراتیک و متاثر از آن، خالی از کثرت نیروهای جامعه مدنی قابل تصور است و هم در جامعه ای آراسته به ساز و کارهای لیبرال–دمکراسی و یا برخوردار از حدی از ساز و کارهای رقابت سیاسی.
آثار و عوارض ناخواسته و ناخوشایند سیاست ورزی چپ رادیکال در میدان متعارف و معطوف به حاکمیت نخبگان، البته در جوامع استبداد زده و عاری از دمکراسی چندان به چشم نمی آید. در جوامع استبداد زده، بوروکراتیزه شدن و نخبه گرایی تشکل سیاسی چپ رادیکال نیز ( امری که با بقدرت رسیدن حزب کارگری، ظهور شکلی از سوسیایسم بوروکراتیک - همچون آنچه در انواع "سوسیالیسم واقعا موجود" شاهد بودیم - را تعین می بخشد) همچون بخشی از نیازهای طبیعی امر مبارزه جلوه گر می شود. در شرایط استبداد زده، در واقع ویژه گی های میدان سیاست ورزی معطوف به حاکمیت نخبگان، بخودی خود چندان چالش برانگیز به نظر نمی رسد. در این فضا، راه اگر چه سخت و دشوار، مسیر اما معلوم بنظر می رسد. در فضای استبداد زده، پاسخگویی به الزامات پیشروی و صعود از پلکان قدرت، ضرورتا با مولفه های اساسی هویت سوسیالیسم انقلابی در تعارض قرار نمی گیرد و استواری بر خط مشی انقلابی را به امری چالش برانگیز تبدیل نمی سازد.
در میدان سیاست ورزی معطوف به حاکمیت نخبگان، اما وجود حدی از دمکراسی و یا حتی وجود حد محدودی از امکان رقابت سیاسی، چپ رادیکال را در تنگنای سیاسی سخت و زجرآوری قرار می دهد. در این میدان، وجود شکلی از دمکراسی و یا حتی شکل رقیقی از رقابت سیاسی، چپ رادیکال را مدام با نوعی از انتخاب سخت مواجه می سازد؛ انتخاب بین ارتجاع وعقب ماندگی و ماندن و یا پیشرفت در چهارچوب سرمایه داری، انتخاب بین فروپاشی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و انجام رفرم های بورژایی، انتخاب بین استبداد و اقتدارگرایی و وجود حدی از امکان رقابت سیاسی و دمکراسی بورژوایی، انتخاب بین راست هار و شبه فاشیست و راست میانه و لیبرال ماب و غیره.
همراه شدن با انتخاب بد در برابر انتخاب بدتر و درآمدن به پشتیبانی از بخشی از بورژوازی و به حمایت از نوعی از رفرم بورژوایی، اما بی تردید آغازی است بر دوری از رادیکالیسم و کنار نهادن خط مشی انقلابی. چپ رادیکال به غریزه خوب می داند که حمایت و پشتیبانی از بخشی از بورژوازی در برابر بخش دیگر، پا گذاردن در میدانی است که پایان آن با رفرمیسم و استحاله سیاسی،اعتقادی رقم می خورد. چپ رادیکال بدرستی می داند که ورود به میدان رفرم و تائید و تصدیق اصلاحات گام به گام، دیر و یا زود رادیکالیسم و انقلابی گری را در آن به سایش خواهد برد و لباس رفرمیسم بر تنش خواهد پوشاند. هم ازینرو، بخشی از چپ رادیکال که فشارهای سیاسی را تاب می آورد و بر رادیکالیسم خود استوار می ماند، در برابر هر انتخابی، چاره را در یک کاسه کردن همه بخش های بورژوازی، در انکار وجود هرگونه سودی در رفرم های بورژوایی، در مقابله یکسان و همزمان در برابر همه بخش های ارتجاع و بورژوازی و در تکرار ممتد و کلیشه وار شعارهایی می یابد، که خود نیز شاید از شنیدن آن، کسل بنظر آید.
توسل چپ رادیکال به تحلیل های کلیشه ای، قلب حقایق مسلم صحنه سیاسی، سیاه نمایی علیه دشمنان سیاسی-طبقاتی و گاه حتی عوام فریبی (البته همه علیه سرمایه داری و بورژوازی و ارتجاع)، در واقع همه تلاش هایی است در راستای دفاع از هویت انقلابی چپ رادیکال و در توجیه حقانیت خط مشی انقلابی آن در جایی که الزامات صعود از پلکان قدرت، دوری از انقلاب و انقلابیگری را طلب می کند. چپ رادیکال مدعی قدرت، بحکم اهداف قدرتی خود، جز میدان سیاست ورزی معطوف به حاکمیت نخبگان، میدانی برای سیاست ورزی، میدانی برای تعقیب منافع کارگران و زحمتکشان و میدانی برای مبارزه علیه سرمایه داری و بورژوازی، سراغ ندارد. در نگاه چپ رادیکال مدعی قدرت، طبقه کارگر از طریق قدرت بخشی به حزب و از طریق پیروزی حزب در میدان رقابت و هماوردی سیاسی احزاب و گروه های سیاسی طالب قدرت است که به امر سرنگونی بورژوازی و فروپاشی سرمایه داری قادر می گردد. در نگاه چپ رادیکال مدعی قدرت، حزب نه فقط ایفا گر نقشی مهم در رهبری و هدایت مبارزات کارگران در دوران قبل از سرنگونی دولت بورژوایی و فروپاشی سرمایه داری، که مکلف به ایفاء نقش محوری در رهبری مبارزات کارگران و زحمتکشان در تمام مراحل مبارزه، چه قبل و چه پس از سرنگونی بورژوازی است. در نگاه چپ رادیکال مدعی قدرت، در تحلیل نهایی اراده سیاسی طبقه کارگر همانقدر در حزب و در قدرت حزب متبلور است که اراده بورژوازی در حزب و قدرت احزاب بورژوایی. هم از اینرو، از نقطه نظر حزب، بازی اصلی در نبرد طبقاتی، بازی و هماوردی حزب با دشمنان و احزاب و گروه های رقیب است و زمین اصلی بازی قدرتی نیز، زمین بازی و نبرد سیاسی نخبگان و احزاب و گروه های سیاسی برای کنترل قدرت دولتی است.
چپ رادیکال، البته اهمیت تلاش و مبارزه در نهادهای صنفی-سیاسی دیگر طبقه و در طیف گسترده ای از نهادهای جامعه مدنی را انکار نمی کند. در نگاه چپ رادیکال ،اما در تحلیل نهایی همه تلاشها و مبارزات کارگران و زحمتکشان در همه حوزه های مبارزاتی می باید در خدمت توانمندی و موفقیت سیاسی حزب و در راستای تلاش برای صعود از پلکان قدرت دولتی قرار گیرد. چپ رادیکال از شوراها و نظام شورایی نیز سخن بمیان می آورد، اما شوراها را حاصل تلاش خودجوش مردمان در شرایط انقلابی اعلام می دارد و نقش خود در برابر شوراها را بیشتر در چهارچوب کسب رهبری شوراها توسط حزب تعریف می کند.
تناقض و مشکل بزرگ چپ رادیکال در میدان سیاست ورزی معطوف به حاکمیت نخبگان، از آنجا آغاز می شود که شکلی از دمکراسی–لیبرال و یا وجود شکلی از رقابت انتخاباتی، به قاعده مهم بازی در این میدان و به مسیر اصلی صعود از پلکان قدرت دولتی تبدیل می شود. چپ رادیکال اگر چه در دوره های استبداد خود همیشه پیشگام مبارزه برای دمکراسی است، اما در رودخانه دمکراسی و بویژه در آب رقابت انتخاباتی چندان شنا نتواند کرد. اهداف و آماج انقلابی چپ رادیکال و استواری بر خط مشی انقلابی، دمیدن به آتش یک انقلاب بزرگ را طلب می کند. ساز و کارهای انتخاباتی، اما درست آنچیزی است که نیروی خشم و اعتراض تلنبار شده مردم را در فواصل زمانی معین تخلیه می کند و با گشودن راه رفرم و اصلاح گام به گام، امکان شعله ور شدن یک انقلاب بزرگ را مانع می شود.
مشکل چپ رادیکال با دمکراسی-لیبرال و هر شکلی از رقابت سیاسی انتخاباتی نیم بند، فقط به نقش پول و قدرت و امکانات سیاسی، تبلیغی، مالی بورژوازی و مرتجعین در رقم زدن نتایج رقابت های انتخاباتی محدود نمی شود. آشکار استکه چپ رادیکال، بدلیل همه آنچه در چهارچوب شرایط ناعادلانه رقابت انتخاباتی قابل تعریف است، در کمتر انتخاباتی از شانس جدی برای مواجه با یک اقبال انتخاباتی شکوهمند برخوردار است. مشکل بزرگ چپ رادیکال در مواجه با رقابت های انتخاباتی، اما آنجاست که حتی اگر درهای انتخابات تماما بروی آن گشوده شود و اگر در رقابت انتخاباتی، انتخاب آن به حمایت از یک جناح بورژوازی در برابر جناح دیگر محدود نباشد و در روند انتخابات، حتی پیروزی های عمده ای را نیز نصیب ببرد، در چهارچوب لیبرال–دمکراسی نه تنها راهی به اجرای برنامه های انقلابی خود نخواهد یافت، که در پایان راه، خود را در جایگاه یک نیروی رفرمیست سوسیال–دمکرات و یا سوسیال–لیبرال خواهد یافت و رادیکالیسم خود را بر باد رفته خواهد دید. مشکل بزرگ چپ رادیکال در بازی رقابت های انتخاباتی وجود یک میدان مغناطیسی قوی رفرمیستی در زمین هر رقابت انتخاباتی است. میدان مغناطیسی پر قدرتی که تجربه هر بار حضور در میدان رقابت انتخاباتی را، با فشار فکری–روانی قدرتمندی برای دوری از خط مشی انقلابی و پیرایش نشانه های رادیکالیسم همراه می سازد و شاخصه های رادیکالیسم چپ رادیکال را به سوهان می کشد. میدان مغناطیسی پر قدرتی که رادیکالیسم و انقلابی گری چپ را سخت زیر فشار می گیرد و بر آن ذره ذره روحی از رفرمیسم می دمد.
با آگاهی به چنین سرنوشتی است، که چپ رادیکال مدعی قدرت ( البته تا آنجا که از موضع رادیکالیسم حرکت می کند و تا آنجا که هنوز رادیکال است ) بویژه در هر انتخابات مهمی که نتیجه انتخابات - چه به لحاظ امکان برگشت به عقب ماندگی و ارتجاع و چه به لحاظ ایجاد فرصت جدید برای انجام برخی رفرم های بورژوایی - چشم انداز متفاوتی را در برابر سیر تحولات سیاسی آینده جامعه می گشاید، تب می کند، از ترسیم واقع بینانه صحنه سیاسی می گریزد، امکان رفرم و اصلاح و بهبود زندگی مردم را ناچیز و بی مقدار اعلام می دارد و با یک کاسه کردن همه جناح های بورژوازی و ارتجاع، گاه در ائتلاف منفی ناخواسته با هارترین و ارتجاعی ترین بخش های بورژوازی و نیروی برگشت به گذشته قرار می گیرد.
به انتخابات اخیر برگردیم. در این انتخابات چپ رادیکال با نادیده گرفتن اهمیت نتایج متفاوت انتخابات برای مردم و برای رژیم، درستی تاکتیک مورد نظر خود، یعنی تاکتیک تحریم فعال انتخابات را بویژه بر غیر دمکراتیک بودن انتخابات فقیهانه و بر طرح و برنامه رفسنجانی و روحانی برای به اجرا گذاردن سیاست های نئولیبرالی متکی می ساخت. فرض بگیرم که غیر دمکراتیک بودن این انتخابات و گرایش روحانی و رفسنجانی برای به اجرا گذاردن سیاست های نئولیبرالی همه آنچیزی بود که در این انتخابات قابل اهمیت جلوه می کرد. چپ رادیکال مدعی قدرت دولتی، اما همچنان در برابر پرسشهای مهمی قرار دارد.
فرض بگیریم رژیم اسلامی به یکباره به شرایط دمکراتیکی از نوع معمول در لیبرال-دمکراسی های رایج تن می سپرد، اما همچون برخی از انتخابات رایج در کشورهای غربی، صحنه اصلی نبرد انتخاباتی با رقابت نمایندگان هارترین جناح های بورژوازی و جناح های کم خطرتر بورژوازی رقم می خورد. آیا چپ رادیکال در چنین شرایطی برای جلوگیری از به قدرت رسیدن هارترین و خطرتاک ترین جناح های بورژوازی به حمایت از بخشهای کم خطرتر تسلیم می شد؟ نه، فرض بگیریم صحنه انتخابات ایران به رقابت نهایی چهره هایی همچون ترامپ و سندرز شباهت می یافت. آیا چپ رادیکال حمایت انتخاباتی از سندرز ایرانی را توصیه می کرد؟ با رای به سندرز، آیا چپ رادیکال نشانه هایی از گرایش به رفرمیسم را بنمایش نمی گذاشت؟ در صورت امتناع از رای به سندرز، دلایل چپ رادیکال برای چنین امتناعی واقعا چه می توانست باشد؟ آیا چپ رادیکال در دفاع از درستی تاکتیک تحریم انتخابات و امتناع از بازی در زمین بورژوازی (پیداست که سندررز هم برغم گرایش شورانگیز به شکلی از سوسیال–دمکراسی قصد تغییر نظام سرمایه داری در آمریکا را ندارد) چاره را در انکار هرگونه تفاوت جدی در برنامه سیاسی ترامپ و سندرز و یک کاسه کردن حزب دمکرات و حزب جمهوریخواه نمی یافت؟
همه این پرسش ها به وضعیت برزخی چپ رادیکال مدعی قدرت در برابر رقابت های انتخاباتی در چهارچوب حاکمیت سرمایه داری و بورژوازی و ارتجاع اشاره دارد. مشکل بزرگ چپ رادیکال مدعی قدرت اینستکه حتی در انتخاب بین ترامپ و سندرز هم چپ رادیکال با انتخاب راحت و بی ابهامی روبرو نیست. حتی در چنین انتخابات فرضی نیز چپ رادیکال مدعی قدرت در درون خود با تناقض و آشفتگی و بحران فکری سیاسی جدی مواجه خواهد شد. امری که آشکارا به تناقضات ذاتی مبانی استراتژیک–تاکتیکی چپ رادیکال مدعی قدرت در مواجه با هر رقابت انتخاباتی اشاره دارد.
حقیقت اینستکه، در برزخ رقابت های انتخاباتی، یکی از دو انتخاب ممکن در برابر چپ رادیکال، با قربانی کردن رادیکالیسم و تسلیم به نوعی و حدی از رفرمیسم مشخص می شود. به سخن دیگر، انتخاب میدان قدرت ورزی معطوف به حاکمیت نخبگان، در شرایطی که شکلی از دمکراسی و رقابت انتخاباتی تعین بخش فضا و قواعد بازی در چنین میدانی است، چپ رادیکال را در برابر دو راهی اجتناب ناپذیری قرار می دهد، که تن سپردن به شکلی از رفرمیسم تجسم بخش یکی از این دو راه است. در این زمینه، تجربیات تاریخی کشورهای مختلف نیز کم و بیش چیزی بیش از این را نمی گوید. تجربه تاریخی نزدیک به یک و نیم قرن اخیر چپ رادیکال در کشورهای مختلف نشان می دهد که شرکت چپ رادیکال، در رقابت های انتخاباتی در چهارچوب سرمایه داری، هیچگاه قدرت و امکان تغییر انقلابی و سهل الوصول جامعه را به چپ رادیکال ارزانی نداشته است. این درحالی است که شرکت چپ رادیکال در زمین رقابت های انتخاباتی (حتی آنجا که چپ رادیکال با موفقیت های انتخاباتی بزرگی مواجه شده و بسیاری از کاندیداهای آن به پیروزی انتخاباتی دست یافته اند) عملا به اهرم قدرتمندی علیه رادیکالیسم و خط مشی انقلابی چپ رادیکال تبدیل شده و به تقویت زمینه های گرایش آن به رفرمیسم راه برده است.
در این دو راهی تقدیر، اما راه دوم نیز از نقطه نظر منافع درازمدت کارگران و زحمتکشان و از موضع نزدیکی به ایده آل های سوسیالیستی، چشم انداز بهتری از راه اول را به تصویر نمی کشد. در جایی که میدان اصلی قدرت ورزی سیاسی کماکان با میدان قدرت ورزی سیاسی معطوف به حاکمیت نخبگان تعین می یابد، حذر از رفرمیسم و بازی در میدان اصلاحات گام به گام نیز، متاسفانه جز در غلتیدن به شعار پردازی، گریز از روشن بینی و خردگرایی سیاسی و خزیدن در لاک انزوا و فرقه گرایی سیاسی، مسیری پیش پای چپ رادیکال نمی گشاید. اینکه چرا در قاموس چپ رادیکال مدعی قدرت، حذر از رفرمیسم با گرایش به شعارپردازی، دشمنی با مولفه های بنیانی عقلانیت و خرد ورزی سیاسی و انزوا و فرقه گرایی جایگزین می شود، همه و همه به مولفه های اصلی در مبانی استراتژیک–تاکتیکی چپ رادیکال مدعی قدرت - و بطور اساسی به تمایل آن به کسب قدرت سیاسی برای خود و متاثر از آن، به انتخاب میدان سیاست ورزی معطوف به حاکمیت نخبگان، بمثابه میدان طبیعی و میدان اصلی قدرت ورزی سیاسی - مربوط است.
در جایی که استراتژی چپ در حصار قدرت ورزی سیاسی معطوف به انتخاب نخبگان تعریف شود، انتخاب چپ در صحنه تحولات و رخدادهای سیاسی ( بویژه تحولات و رخدادهای مهم و اساسی) جز با سمتگیری بسوی دو قطبی های ساده و خالی از پیچیده گی های سیاسی، به ترسیم در نمی آید. در چنین صحنه ای یا باید به راست و رفرمیسم تسلیم شد و یا ارزش و اهمیت رفرم های بورژوایی برای بهبود زندگی مردم و برای انکشاف مبارزه طبقاتی را به تمای به انکار و تخطئه نشست. یا باید به رفرم و اصلاحات گام به گام قناعت کرد و یا باید هر اعتراض و هر انقلابی (حتی از نوع انقلاب دوزخی تحت رهبری بنیاد گرایان اسلامی)را شیفته و شیدا بود و در هیچ هنگام از دمیدن به آتش انقلاب غفلت نورزید. یا باید به لیست انتخاباتی روحانی و رفسنجانی و اصلاح طلبان رای داد و یا باید هر دو جناح اصلی حکومت را سروته یک کرباس اعلام کرد و از تحریم فعال انتخابات حمایت کرد. یا باید با بسیج تبلیغاتی برای رای به لیست رفسنجانی و روحانی و اصلاح طلبان، با همه کسانی که به هر دلیل به پای صندوق های رای رفتند همراه شد و یا باید رای آنها را محکوم کرد و اقدام آنها را دفاع از اس و اساس رژیم اسلامی اعلام کرد.
منطق بازی در این میدان(مثل هر بازی و هر میدان دیگری) ایفاء نقش فعال در یک طرف دعوا را، به هر مدعی بازیگری تحمیل می کند. با قبول میدان سیاست ورزی معطوف به حاکمیت نخبگان، بعنوان میدان طبیعی و اصلی سیاست ورزی، در حقیقت برای هیچ مدعی و هیچ بازیگر جدی عرصه سیاست، انتخاب دیگری جز حضور فعال و اثباتی در یک طرف دعوا موجود نیست. مگر می شود بعنوان مدعی و بازیگر اصلی به زمین بازی وارد شد و در بازی نقش یک نظاره گر ساده و یا یک تحلیل گر باریک بین را بعهده گرفت و یا به نقشی در حد حضور در یک ائتلاف منفی گسترده بسود یک طرف دعوا بسنده کرد. چپ رادیکال اگر صحنه اصلی نبرد را واژگونه جلوه می دهد، اگر حقایقی را بزرگ و حقایقی را بسادگی از قلم می اندازد، اگر بدلخواه سیاه نمایی و سفید نمایی می کند، فقط به الزامات ایفاء نقش خود در این میدان عمل می کند. در این میدان واژگونه نشان دادن صحنه نبرد، دستکاری ذهن مردم، عوامفریبی و حتی دروغ پردازی رسم بازی است و هیچ بازیگری را (چه چپ چه راست) چاره ای به ترک تمام و کمال این رسم نیست.
همه سیاه و سفید نمایی ها، همه واژگونه نشان دادن واقعیات مسلم، همه شعارپردازی ها و کلیشه ای حرف زدن های چپ رادیکال مدعی قدرت را، البته نباید صرفا به طبیعت دو قطبی بازی در میدان سیاست ورزی متعلرف و معطوف به حاکمیت نخبگان نسبت داد. قواعد بازی دو قطبی در این میدان، در حقیقت بر متن وجود منافع ویژه بازیگران این میدان می تواند به فاصله گرفتن آنها از بازنمایی و تعقیب منافع طبقات اجتماعی که ادعای نمایندگی آنها را دارند - و گاه حتی به واژگونه نشان دادن چنین منافعی - راه ببرد. چپ رادیکال با ورود به این میدان مثل هر حزب و گروه و بازیگر دیگری، از منافع ویژه ای برخوردار می شود، که این منافع گاه و بیگاه در تناقض و تعارض با منافع طبقه ای که ادعای نمایندگی آنرا دارد، عمل می کند. پاسخگویی به الزامات تامین همین منافع ویژه است که عمل به رسم معمول در بازی های سیاسی دوقطبی را، برای چپ رادیکال راحت می سازد.
همین منافع ویژه است که تمرکز اصلی چپ رادیکال را نه به آماده سازی طبقه کارگر برای تبدیل از طبقه ای در خود به طبقه ای برای خود، که به تلاش برای تضعیف و درهم شکستن قدرت سیاسی دشمنان و رقبای سیاسی خود معطوف می سازد. همین منافع ویژه است که اهمیت شکل دادن به نهاد های خود مدیریتی توده ای - یعنی نهادهایی که حل و فصل بخشی از مسائل و مشکلات مردم از طریق تجربه قدرت ورزی عمومی، و از راه های غیر سرمایه دارانه و از طریق مقابله اثباتی با حرص و ولع سرمایه داری برای چنگ انداختن به هر عرصه ای از حیات اجتماعی – را در نگاه چپ رادیکال غیر ممکن و بیهوده جلوه گر می سازد و مبارزه با رژیم حاکم را در همه حال الویت اصلی چپ رادیکال (و نه مانع مقدم مبارزه طبقاتی) اعلام می دارد. همین منافع ویژه است چپ رادیکال را به برخورد ابزارگرایانه با نهادهای طبقه کارگر و نهادهای مترقی متعلق به جامعه مدنی وا می دارد. همین منافع ویژه است که چپ رادیکال را به تلاش و تمرکز برای به شکست کشاندن هر رفرم بورژوایی (حتی در جایی که نه از خیزش های انقلابی خبری هست و نه کارگران و زحمتکشان از توانایی کسب امتیازات بیشتر برخوردارند)شایق می سازد. همین منافع ویژه است که چپ رادیکال را در عشق هر خیزش توده ای و هر انقلابی می سوزاند و چشم آنرا بروی آتش هولناک برخی خیزش های کور توده ای و انقلابات سیاسی می بندد. همین منافع ویژه است که چپ رادیکال را براحتی به صدور برخی از احکام کلیشه ای و البته سازگار با مواضع فرقه گرایانه خود (همچون اینکه هیچ کشور سرمایه داری در کشورهای جهان سوم از شانس جدی برای ورود به جرگه کشورهای پیشرفته برخوردار نخواهد شد و یا اینکه دمکراسی لیبرال شکل جا افتاده ای از روبنای سیاسی در کشورهای جهان سوم نخواهد بود و یا امپریالیستها دمکراسی را در این کشورها تحمل نخواهند کرد و غیره) وا می دارد.
من در بخش بعدی این مقاله با اشاره به رسالت چپ رادیکال نوین در گشایش میدان نوینی از سیاست ورزی و قدرت ورزی سیاسی و تاثیر آن بر تغییر مبانی استراتژیک–تاکتیکی چپ رادیکال نوین، پاسخ این پرسش را "که اگر شرکت در انتخابات غیر دمکراتیک و فقیهانه رژیم اسلامی، سر جمع، کارگران و زحمتکشان و حتی نیروهای مترقی جامعه را سود و رهبر و هسته سفت رژیم اسلامی را زیان می رساند، چرا چپ رادیکال خود نمی باید در این رخداد در پیش می بود و تبلیغ و تلاش به افزایش رای لیست اصلاح طلبان و رفسنجانی می کرد؟" را به بحث خواهم نشست. در قسمت بعدی این مقاله من نشان خواهم داد که چپ رادیکال نوین چگونه قادر است ضمن بنمایش گذاردن عقلانیت و خردگرایی سیاسی ناب، ضمن اجتناب از شعارپردازی ها و کلیشه ای حرف زدن های چپ رادیکال سنتی و ضمن حذر از انزواگرایی و فرقه گرایی سیاسی،از در غلتیدت به رفرمیسم و گرایش براست اجتناب ورزد و بر رادیکالیسم خود استوار بماند.
ismailsepehr@yahoo.com
|