یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

کمون پاریس‏ و دریافت مارکس‏ از دیکتاتوری پرولتاریا!
مونتی جانستون - برگردان: روبن مارکاریان


• جوهر کمون پاریس برای مارکس مستلزم دموکراسی همه جانبه مشارکتی است همراه با ترکیب دموکراسی مستقیم در پایه با انتخابات در سطوح منطقه ای و ملی که در آن نمایندگان تحت نظارت دائمی و گزارش‏ به پائین کار می کنند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۷ فروردين ۱٣۹۵ -  ۱۵ آوريل ۲۰۱۶



مقدمه مترجم: مقاله مونتی جانستون درباره "کمون پاریس و دریافت مارکس از دیکتاتوری پرولتاریا" یکی از مقالات با ارزش در تشریح نظریه دولت کارگری مارکس و انگلس در پرتو تجربه کمون پاریس است.

مونتی جانستون نشان می دهد که سوسیالیسم مارکس حاکمیت اکثریت عظیم برای اکثریت عظیم و به دست و توسط اکثریت عظیم است و این اصل از نظر مارکس و انگلس نه فقط در جوامعی که در آن ها پرولتاریا اکثریت جمعیت را تشکیل می دهد مصداق دارد بلکه در جوامعی نیز که طبقات غیرپرولتری به ویژه دهقانان وزن و حضور مهمی دارند و طبقه کارگر هنوز اکثریت جمعیت را تشکیل نمی دهد بدون رضایت و مشارکت اکثریت جامعه و به ویژه طبقات تحتانی که به مدد نفوذ سیاسی یا هژمونی طبقه کارگر ممکن می شود نظام سوسیالیستی نمی تواند ایجاد شود.

پرداختن به دیکتاتوری پرولتاریا و روشن ساختن مفهوم آن در نزد مارکس وانگلس از موارد مهم دیگر این مقاله است. جانستون نشان می دهد که این اصطلاح معادل دیگری برای "دولت کارگری"، "سلطه سیاسی طبقه کارگر" و یا "حاکمیت طبقه کارگر" بوده است و برخلاف تحریفات استالینی از این واژه و قرار دادن آن در برابر دمکراسی، دولت کارگری از نقطه نظر مارکس و انگلس تعمیق دمکراسی و گسترش آن به حیطه اقتصادی و اجتماعی بوده است و نه تعلیق دمکراسی.

آیا کمون توانست در طول موجودیت خود سوسیالیسم را برقرار کند؟ کمون با هفتاد و دو روز موجودیت خود فرصت آن را نیافت که انقلاب اقتصادی راعملی کند و حاکمیت اقتصادی اکثریت را بر اقلیت بهره کش عملی سازد و به این ترتیب بزرگترین معیار اجتماعی کمون موجودیت کارگری آن و نیز خصلت اجتماعی جمهوری ایجاد شده توسط کمون پاریس بود.

اما کمون چه چیزی به تئوری مارکسی سوسیالیسم افزود؟ کمون نشان داد که ماشین دولتی حاضر وآماده بورژوائی که از طریق دستگاه های قهر و بوروکراسی مبتنی بر امتیازات نهادینه شده حافظ سلطه طبقه سرمایه دار است را نمی توان درخدمت انقلاب اجتماعی قرار داد. این دستگاه توسط تمام تحولات و انقلابات قبلی دست به دست شده است اما انقلاب کارگری باید آن را درهم شکسته و ماشین دولتی را در خدمت اکثریت عظیم طبقه کارگر و زحمتکشان قرار دهد. مارکس و انگلس درهم شکستن ماشین دولتی بورژوائی تنها موردی بود که به تئوری خود در مانیفست کمونیست افزودند.

و بالاخره مونتی جانستون می گوید جوهر کمون پاریس برای مارکس مستلزم دموکراسی همه جانبه مشارکتی است همراه با ترکیب دموکراسی مستقیم در پایه با انتخابات در سطوح منطقه ای و ملی که در آن نمایندگان تحت نظارت دائمی و گزارش‏ به پائین کار می کنند. این اشکال برای بیان کامل و حفاظت از خصلت طبقاتی آن رژیم انتقالی که خواهان جدائی بین دولت و جامعه مدنی یعنی کشف مارکس‏ بعد از 1843 و تدارک یک جامعه بدون طبقه و بدون دولت است، امری ضروری است.

نویسنده مقاله مونتی جانستون متولد 1928 از متفکران مارکسیست انگلیسی است که از آوان جوانی در حالی که هنوز دوازه ساله بود به سازمان جوانان حزب کمونیست انگلیس پیوست. اشراف مونتی جانستون به مارکسیسم، تاریخ جنبش کارگری و سوسیالیستی و تسلط به زبان های مختلف او را به یک مروج توانای سوسیالیسم مبدل ساخت. جانستون مارکسیستی پرشور و معتقد بود که از سوئی با کم رنگ کردن اهداف کمونیستی و گرایشات رفومیستی مخالف بود و از سوی دیگر سرسختانه با نقض دمکراسی به نام سوسیالیسم مخالفت می ورزید. او همواره استقلال فکری و نگاه انتقادی خود را نسبت به تجربه سوسیالیسم قرن بیستم و به ویژه در اتحاد شوروی حفظ کرد و به مثابه یک منتقد از الگوی حزب- دولت سوسیالیستی در دوره های طولانی از سوی احزاب اقمار اتحاد شوروی و از جمله حزب کمونیست انگلیس که عضو آن بود با واکنش منفی و طرد و انزوا مواجه شد. هنگامی که ارتش شوروی در جریان روی دادهای چکوسلواکی برای سرکوب وارد پراک شد بحث جدلی او با رانندگان تانک های شوروی به زبان فصیح روسی افسران روس را دچار شگفتی ساخت. جانستون انسانی با زیست ساده بود که با دو چرخه از سخنرانی به سخنرانی دیگر درحرکت بود و با حرارت و علاقه از طریق زبان وقلم به بازسازی سوسیالیستی در دوره پس از سقوط شوروی یاری می رساند. او در سال 2007 چشم از جهان فروبست. ترجمه این مقاله برای اولین بار در بهمن سال 1373(1995) در کتاب "مارکسیسم و دیکتاتوری پرولتاریا" توسط انتشارات بیدار منتشر شده است.

روبن مارکاریان
چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۵، ۱۳ آوریل ۲۰۱۶


***

کمون پاریس‏ و دریافت مارکس‏ از دیکتاتوری پرولتاریا !
مونتی جانستون

   
کمون پاریس‏ نقشی محوری در اندیشه سیاسی مارکس‏ اشغال می کند. در همان اولین پیش‏ نویس‏ کتاب خطابیه در باره جنگ داخلی در فرانسه، که در اواسط آوریل 1871 آغاز شد، او از کمون به مثابه "آغاز انقلاب اجتماعی در قرن نوزدهم نام می برد که سرنوشت آن‏ در پاریس‏ هر چه باشد جهان را درخواهد نوردید(1). کمون برای او نمایشگر اولین تجربه کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر بود هر چند طول عمر آن بسیار کوتاه و نیز تحت شرایط بسیار استثنائی دریک شهر به وقوع می پیوست(2).

برای مارکس‏ که همواره به مثابه یک اصل روش‏ اسلاف اتوپیک خود در"بازی با تصاویر تخیلی ساختار جامعه آینده"(3) را مردود می دانست کمون تنها فرصتی در سراسر زندگی اش‏ بود که به اتکاء آن می توانست به بحث پیرامون مشخصات تفصیلی دوران گذاری بپردازد که از نظر او فاصله میان سرمایه داری و جامعه بی طبقه کمونیستی را می پوشاند. و بالاخره مطالعه نوشته های مارکس‏ درباره کمون پاریس‏ برای درک آن بخش‏ از اندیشه او: مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا و رابطه آن با دموکراسی، که برای یک قرن بیش‏ از هر موضوع دیگری رویاروئی های حاد نظری را دامن زده ضروری است. این مقاله خود را به این جنبه از پیوند مارکس‏ با کمون محدود می سازد.

مفهوم هژمونی طبقه کارگر

از پائیز 1870 مارکس‏ و انگلس‏ به دلائل تاکتیکی با هر تلاشی برای قیام درپاریس‏ مخالفت می کردند(4). با این وصف هنگامی که قیام علیه تلاش‏ تیرز برای به چنگ گرفتن توپخانه گارد ملی شعله ور شد آن ها به حمایت پاریسی ها پرداختند.(5) در نامه ای به "لودویک گوگلمان" درهانوور در 12 آوریل 1871مارکس‏ "تحرک، ابتکار تاریخی و ظرفیت برای فداکاری" انقلابیون پاریس‏ را مورد ستایش‏ قرار داد. او نوشت کمون، "شکوهمندترین اقدام حزب ما از زمان قیام پاریس‏ در 1848 بوده است"(6). همان گونه که در نامه اش‏ به" فرایلی گرات" در 29 فوریه 1860 یاد آور شده بود (7)، واژه حزب دراین جا در معنای وسیع تاریخی به کار رفته و اشاره ای است به جنبش‏ کارگران به مثابه یک طبقه مستقل، که او اکنون تجسم نیرومند آن را در کمون باز می شناخت(8). در نامه دیگری به"کوگلمان" در 17 آوریل 1871 مارکس‏ حتی مشتاق تر است. او می نویسد "با کمون پاریس‏، مبارزه طبقه کارگر علیه طبقه سرمایه دار و دولت او وارد مرحله جدیدی شده است حال نتایج مستقیم آن هرچه می خواهد باشد"   و این درحالی است که او در 6 آوریل در نامه ای به "لیبکنشت" با بدبینی بیش تری به مسئله نزدیک شده بود (9) "نقطه عزیمت جدیدی که دارای اهمیت تاریخی - جهانی است پا به عرصه ظهور نهاده است" (10).

بررسی این مسئله که آیا نظر مارکس‏ درباره خصلت پرولتری کمون درست است یا نه درحوصله این مقاله نمی گنجد. آنچه که من می خواهم تاکید کنم این است که - اگرچه نظر من نیز جای بحث و مخالفت دارد - مارکس واقعاً این گونه می اندیشید و نظر او در این باره نه فقط در اثر معروف "خطابیه درباره جنگ داخلی درفرانسه" بلکه در سایر موارد نیز بیان شده است(11). ادعای دکتر "شلموُ اوینیری"(12) Shlomo Avineri مبنی بر این که "پیش‏ نویس های گوناکون جنگ داخلی در فرانسه شواهد روشنی را فراهم می آورد که مارکس‏ کمون را نه به مثابه امری کارگری بلکه به عنوان یک شورش‏ خرده بورژوائی و دموکرات - رادیکال به حساب می آورد" قادر نیست در برابر یک کار تحقیقی حقانیت خود را اثبات کند. طرح های مارکس‏ تاکید هر چه بیشتری است بر این حقیقت که "پرچم سرخی که به وسیله کمون پاریس‏ به اهتزاز در آمده (13) برازنده حکومت کارگران در پاریس‏ است. و این که "انقلاب کارگران"، "عناصر واقعی طبقات متوسط را ... از شر نمایندگان کاذبشان خلاص‏ کرده است ... "(14).

درآخرین عبارت نقل شده جوهر درک مارکس‏ از مفهوم هژمونی پرولتاریا بیان شده است که جایگاه مهمی در تئوری انقلاب سوسیالیستی ایفا می کند(15). او مینویسد"برای اولین بار درتاریخ، طبقات خرد و متوسط بر گِرد انقلاب کارگران حلقه زده و آن را تنها راه رهائی خود و فرانسه قلمداد کردند. با آن ها در تشکیل گارد ملی شرکت کردند، در کمون در کنار آن ها نشستند و در اتحادیه جمهوری خواهان(Union Republicaine) برای شان میانجی گری کردند."تنها طبقه کارگر می تواند آن ها را از تنگنای اقتصادی رها ساخته و نیز "علم را از یک سلاح طبقاتی به نیروئی مردمی مبدل کرده و مردان علم(روشنفکران) را به سطح عاملان آزاد اندیشه ارتقا دهد. در حقیقت "تدابیر اصولی" اتخاذ شده توسط کمون پس‏ از استقرارش‏ "درخدمت رهائی طبقه متوسط یعنی طبقه بدهکار پاریس‏ از قید طبقه طلبکار بود."(16) یک بخش‏ 5 صفحه ای از اولین طرح مارکس‏ انحصاراً به دهقانان اختصاص‏ یافته است (17). خطوط اساسی استدلال او در متن نهائی خطابیه گنجانده شده است که پیروزی کمون را تنها امید دهقانان برای رهائی از بدهکاری معرفی می کند. یک قانون اساسی کمونی برای همه فرانسه"تولید کنندگان روستائی را تحت رهبری فکری شهرهای مرکزی مناطق سکونت شان "گرد خواهد آورد" و آن ها در وجود کارگران شهرها مدافعان ملی منافع خود را باز خواهند یافت"(18).

بدین ترتیب مفهوم قدرت سیاسی طبقه کارگر مستلزم وجود طبقه کارگر به مثابه اکثریت جمعیت نیست(19). مارکس‏ سه سال پس‏ از کمون نوشت:

"درجائی که دهقانان به مثابه یک طبقه صاحب مالکیت خصوصی موجودیت دارند، درجائی که آن ها کمابیش‏ یک اکثریت اساسی را تشکیل می دهند، مانندکشورهای قاره اروپای غربی ... حالت های ذیل اتفاق می افتد: یا آن ها همان گونه که تا حالا در فرانسه انجام داده اند مانع هر انقلاب کارگری شده و آن را درهم خواهند شکست؛ و یا پرولتاریا (زیرا دهقان صاحب مالکیت به پرولتاریا تعلق ندارد و درجائی هم که، بنا بر   موضع اش‏، چنین تعلقی پیدا می کند به آن اعتقادی ندارد) به مثابه یک حکومت باید تدابیری اتخاذ کند که وضعیت دهقانان به طور مستقیم بهبود یابد و آن ها به انقلاب جلب شوند."(20).

چنین حکومت کارگری باید بر ائتلاف با طبقات دیگری که رهبری پرولتاریا را پذیرفته اند بنا شده وحمایت اکثریت را درکشور بسوی خود جلب کند. برغم تلاشهائی از این نوع که البته هم ناپیگیر و هم دیرانجام شد کارگران پاریس‏ نتوانستند ‌اکثریت دهقانان شهرستان ها را قانع سازند که پرولتاریا پرچمدار حمایت از منافع آن ها می باشد. به نظر مارکس‏ خود سرمایه دار "طبقه کارگر را... به مثابه طبقه ای"مشاهده می کند" که آشکارا به عنوان تنها طبقه ای که واجد ابتکاراجتماعی است مورد تائید قرار می گیرد، حتی از سوی انبوه عظیم طبقه متوسط پاریسی مغازه داران، معامله گران، تجار- به استثناء سرمایه داران ثروتمند".(21) با چنین درکی از هژمونی بود که او اعلام کرد: "اگرکمون بدین ترتیب نماینده همه عناصر سالم جامعه فرانسه و بنابراین یک حکومت واقعی ملی است در همان حال حکومتی کارگری به مثابه قهرمان جسور رهائی کار بوده و موکداً دارای خصلت بین المللی است."(22) برای او میان انقلاب کارگری به مثابه یک انقلاب خلقی (23) و حکومت کارگری به مثابه حکومت مردم به وسیله مردم (24) هیچ تضادی وجود ندارد

دیکتاتوری پرولتاریا

در واقع مارکس‏ اصطلاح دیکتاتوری پرولتاریا را برای توصیف کمون به کار نبرده است. او این اصطلاح را معادل "حاکمیت پرولتاریا" یا " قدرت سیاسی طبقه کارگر" که مکرراً در آثارش‏ مورد استفاده قرار گرفته اند به کار برده است(25). به سختی می شد انتظار داشت که او از این اصطلاح در یکی از آثارش‏ "خطابیه درباره جنگ داخلی در فرانسه" استفاده کند زیرا این اثر نه به نام او بلکه از طرف شورای عمومی انترناسیونال اول و اعضاء انگلیسی آن انتشار یافته که لاجرم کاربرد چنین اصطلاحی می توانست برای آن ها نامانوس‏ و به طور بالقوه هراس‏ انگیز باشد.(26) اما با این وصف اگر ما شیوه ای را که او براساس‏ آن کمون را خصلت¬بندی می کند با تعاریف او از کارکرد دیکتاتوری پرولتاریا مقایسه کنیم، انطباق آن ها با هم آشکار می شود.

انگلس‏ در 1872 اشاره می کند "نقطه نظرات سوسیالیسم علمی آلمان در ضرورت اقدام سیاسی توسط طبقه کارگر و دیکتاتوری اش‏ به مثابه انتقال به الغاء طبقات و سپس‏ دولت ... تا هم اکنون در مانیفست کمونیست و از آن پس‏ درموارد بیشماری بیان شده است(27). در 1848در مانیفست، مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا (اگر چه هنوز با کاربرد این واژه، که برای اولین بار در ژانویه 1850 در آثارمارکس‏ ظاهر شد مواجه نیستیم) (28) این چنین تشریح شده است: "اولین اقدام طبقه کارگر در انقلاب دستیابی او به قدرت سیاسی و پیروزی در نبرد دموکراسی است. پرولتاریا برتری خود را در خدمت خلع گام به گام سرمایه از بورژوازی، و تمرکز همه ابزار تولید در دست دولت قرار خواهد داد ... پرولتاریا خودرا به مثابه طبقه حاکم سازمان خواهد داد."(29) در 1852 او در نامه به ویدمایر این نظر را که"مبارزه طبقاتی" ضرورتاً به دیکتاتوری پرولتاریا منجر می شود و این "دیکتاتوری پایه ی گذار به الغا همه طبقات و یک جامعه بی طبقه است"(30) به عنوان نکته ای جدید در تئوری اش‏ مورد تاکید قرار داد. هیچ سندی برای کاربرد مجدد این واژه توسط مارکس‏ تا 1871، چهار ماه پس‏ از پایان کمون وجود ندارد. در آن زمان مارکس‏ درضیافت شامی که در آن پناهندگان کمون حضور داشتند، پس‏ ازاشاره به کمون، خاطر نشان کرد که، قبل از آن که امکان امحاء شالوده حاکمیت طبقاتی به وجود آید،"یک دیکتاتوری پرولتری لازم خواهد بود."(31) معروف ترین فرمول بندی او از این اندیشه در این دوره در 1875 در اثرش‏ نقد برنامه گوتا ارائه شده است. "بین جامعه سرمایه داری و سوسیالیستی دورانی وجود دارد که دوران انتقال انقلابی اولی به دومی است. متناسب با این دوره یک دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد که طی آن دولت چیزی نمی تواند باشد جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا" ...(32 ) .

همه این نقل قول ها نشان می دهد که برای مارکس‏ دیکتاتوری پرولتاریا معادل یک جامعه بی طبقه با اقتصاد کامل سوسیالیستی نیست. این یک دوران انتقال طولانی است که در آن قدرت سیاسی به دست طبقه کارگر افتاده و او از آن برای نابودساختن شالوده اقتصادی موجودیت طبقات استفاده خواهد کرد.(33)

مارکس‏ در اولین پیش‏ نویس‏ بر جنگ داخلی باز هم کمون را به مثابه یک رژیم دوران انتقال تشریح کرد. این عبارت بود از: "اشکال سیاسی رهائی اجتماعی، رهائی کار از سودجوئی های (برده داری) انحصارگران ابزار کار."(34) در پیش‏ نویس‏ نهائی خطابیه این جمله معروف دیده می شود که کمون"اساسا"حکومت طبقه کارگر بود... آن شکل سیاسی که سرانجام کشف شده و وظیفه اش‏ رهائی اقتصادی کار است ... کمون باید به مثابه اهرمی در خدمت ریشه کن کردن پایه های اقتصادی موجودیت طبقات و بنابراین حاکمیت طبقاتی عمل کند."(35).

از نظر من این نقطه نظر که توسط برخی از مارکسیست های قرن بیستم ابراز شده و بر اساس‏ آن گویا مارکس‏ بین حکومت کارگری و دیکتاتوری پرولتاریا تفاوت قائل شده به لحاظ تاریخی یک اشتباه است. (36) هم چنین برای من قانع کننده نیست که انگلس‏، که توافقش‏ در همه مسائل اساسی سیاسی با مارکس‏ در طول بیش‏ از چهار دهه مکاتبه ثبت شده است، کمون یا مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا را به گونه ای متفاوت از همفکر خود تفسیر نموده باشد. این انگلس‏ بود که با صراحت در 1891 در مقدمه جنگ داخلی مارکس‏ نوشت: "دیکتاتوری پرولتاریا ... آیا می خواهید بدانید که این دیکتاتوری چگونه است ؟ به کمون پاریس‏ نگاه کنید. این دیکتاتوری پرولتاریا بود."(37)

آیا کمون سوسیالیستی بود؟

در 1881 در فضائی کاملاً متفاوت با ده سال قبل از آن، مارکس‏ اثر به یادماندنی خود از انقلاب مارس‏ فرانسه را آماده کرده بود و در همین هنگام در نامه به سوسیالیست هلندی ف. دوملانیوونهیوس‏ نوشت: "کمون تنها قیام یک شهر در شرایطی کاملا" استثنائی بود، اکثریت کمون نه سوسیالیست بود و نه می توانست چنین باشد".(38) من فکر نمی کنم که این اظهار نظر، استدلال مارکس‏ را مبنی بر اینکه کمون دیکتاتوری پرولتاریا لااقل در شکل جنینی آن باشد ازاعتبار بیاندازد اگر چه در وهله نخست چنین به نظر برسد. در دوره موجودیت کمون مارکس‏ کاملاً آگاه بود که فرصت ها برای بارورکردن ظرفیت های نهفته در آن تا چه اندازه محدود است. بدین ترتیب در اولین طرح جنگ داخلی نوشت: "خصلت واقعی "اجتماعی" جمهوری آن ها در این است که کارگران بر کمون پاریس‏ حکومت می کنند. تدابیر اتخاذ شده توسط آن ها باید از جریان واقعی امور نشأت بگیرد که در وهله نخست به دفاع نظامی از پاریس‏ و فراهم آوردن تدارکات لازم برای آن محدود می گردد."(39) مارکس‏ می گوید که هیچ چیز سوسیالیستی در هیچ کدام از تصمیمات کمون به "استثنای گرایش‏ آن ها" وجود نداشت و بدین ترتیب از این واقعیت استقبال می کند که "دیگر شرایط واقعی جنبش‏ در افسانه های تخیلی محو نشده است."(40) در خطابیه، نکات مشابهی وجود دارد که اعلام می کند "بزرگترین معیار اجتماعی کمون موجودیت کارگری آن بود."(41)

خطابیه با این وصف از این هم فراتر می رود و گرایش هائی را وارد پروژه های جامعه آینده می سازد که مارکس‏ معتقد بود در تصمیم 16 آوریل کمون درباره واگذاری کارگاه های بسته شده به انجمن کارگران با پرداخت بخشی از غرامت به صاحبانشان به منصه ظهور رسیده است.(42) بدین ترتیب مارکس‏ نتیجه می گیرد که "کمون قصد داشت آن مالکیت طبقاتی را الغاء کند که کاراکثریت را به ثروت یک اقلیت اندک تبدیل می کند و با خلع ید ازخلع ید کنندگان به سوی کمونیسم برود."(43) و این اعتبار دادن به گرایش های ناخودآگاه کمون به شکل نقشه های کمابیش‏ آگاهانه ... از نظر انگلس‏ ..."موجه و حتی متناسب با شرایط پدید آمده امری ضروری بود."(44) با این کار مارکس‏ آن دسته از تدابیر سوسیالیستی را پیش بینی می کرد که بر اساس‏ تحلیل طبقاتی او از جامعه (هم چنین آگاهی او به آن گرایش ها و مطالبات اجتماعی که در جنبش‏ کارگری پاریس‏ وجود داشت) می توان از یک دولت کارگری انتظار داشت که دیر یا زود به اجراء بگذارد. او در خطابیه نوشت: "حاکمیت سیاسی تولیدکنندگان نمی تواند با تداوم بردگی اجتماعی آن ها همراه باشد".(45) این اندیشه برای مارکس‏ به هیچ وجه امر تازه ای نبوده و از درونمایه دیالکتیک او درباره تحولات اجتماعی نشات می گرفت. او و انگلس‏ در 1844 در خانواده مقدس‏ نوشتند: "مسئله این نیست که این یا آن کارگر و یا حتی کل پرولتاریا در یک بُرهه زمانی در باره اهداف خود چه می اندیشد. مسئله این است که پرولتاریا چه بوده و درنتیجه این هستی اجتماعی خود ناچار است چه کند."(46) در اولین پیش‏ نویس‏ جنگ داخلی او نوشت: "اگر چه قصد طبقه کارگر آن ست که همه طبقات را الغاء کند، اما کمون مبارزه طبقاتی را از بین نمی برد... بلکه با ایجاد یک بستر عقلانی اجازه می دهد که مبارزه طبقاتی در منطقی ترین و انسانی ترین شکل ممکن در مراحل گوناگون خود جاری شود."(47)

کمون پاریس‏ برای مارکس‏ شکل مقدماتی حاکمیت طبقه کارگر یا دیکتاتوری پرولتاریا بود. اگر او سطح بسیار عالی فعالیت مستقل(Selbsttنtigkeit ابتکار و خودپوئی) طبقه کارگر پاریس‏ را مورد تحسین قرار می داد اما در مقام مقایسه با آن هیچ گونه توهمی در باره سطح پائین خودآگاهی(Selbstbewusstsein)آنها نداشت، که به سطح نازل تکامل صنعتی و پرولتاریای صنعتی مربوط می شود.(48) او این واقعیت را در دامنه نفوذ ایدئولوژیهای پرودونیسم و بلانکیسم مشاهده می کرد که به این یا آن شکل در میان کارگران پاریس‏ که در آن دوره اکثرا "شبه پیشه ور بودند غلبه داشت و او طی سالیان متمادی به نقد آنها پرداخته بود. در کمون به سختی می شد حتی یک مارکسیست پیدا کرد.(49) اعضاء پاریسی سازمان متعلق به مارکس‏، "انجمن بین المللی مردان کارگر"، انترناسیونال اول، ازمکتب پرودونی سوسیالیسم برخواسته بودند. برخلاف داستان های ضدکمونیستی آن دوره، مارکس‏ نه می خواست و نه قادر بود سیاست هایش‏ را به آن ها دیکته کند.(50) بالاتر از همه، در پاریس‏ هیچ حزب کارگری وجود نداشت، عاملی که مارکس‏ مدت های مدید به ضرورت آن برای پیروزی اعتقاد داشت و همراه انگلس‏ با علم به این ضعف به طور فعال و به ویژه پس‏ از شکست کمون در کشوری پس‏ از کشور دیگر وقت خود را صرف بنای آن کرد.(51)

علیرغم همه این عوامل محدودکننده، مارکس‏ اعتماد خود را به همه گرایش های سوسیالیستی ابراز می کرد که در درون طبقه کارگر فرانسه موجود بوده و برای "رهانی خویش‏" در طی یک "پیکار طولانی" برای دگرگونی شرایط و انسان ها، تلاش‏ و مبارزه می کردند.(52) آن ها بیشک باید حزب خود را به مثابه یک عامل حیاتی برای ارتقاء سطح آگاهی و انسجام طبقاتی شان بنا می کردند. اندیشه مارکس‏ درکلیت خود هر گونه قید و بند قیم گرایانه را مردود می شمرد.(53) همان گونه که انگلس‏ درمقدمه خود بر مانیفست کمونیست می گوید: "برای پیروزی نهائی اندیشه هائی که در مانیفست مطرح شده، مارکس‏ انحصارا" و اساساً بر تکامل فکری طبقه کارگر تکیه می کرد که باید از اقدام و مباحثه متحد او نشأت بگیرد."(54)

کمون چه چیزی به تئوری مارکس‏ افزود!

در باره این موضوع که آیا مارکس‏ دیکتاتوری پرولتاریا را"به مثابه یک توصیف اجتماعی و بیانی برای سرشت طبقاتی قدرت سیاسی"(55) یا علاوه برآن، توصیفی از خود قدرت سیاسی ارزیابی می کرد،(56) بحث زیادی شده است. بر اساس‏ آنچه که من خوانده ام معتقدم که مارکس‏ ابتدا این مفهوم را در معنای آخری مطرح کرده است. حاکمیت طبقه کارگر که منافعش‏ در دگرگونی سوسیالیستی جامعه است و مستقیماً درقطب مقابل "دیکتاتوری بورژوائی" قرار دارد آن گونه که مارکس‏ حاکمیت سرمایه را توصیف می کرد. با این وصف بعداً، پس‏ از تجربه کمون پاریس‏، او شاخص‏ های عمومی برای آن نوع از دولت و آن اشکال حکومتی معین ساخت که از نظر او باید کارکردشان در راستای ایجاد جامعه ای بدون طبقه و دولت باشد. این ها وسیعاً در اشارات او به کمون توصیف شده است " کمون- جامعه به جای آن که زیر سیطره و انقیاد دولت قرار گیرد، با نیروهای زنده خود و به اتکاء توده های وسیع مردم قدرت دولتی را باز پس می گیرد، به جای تشکل نیروهای سرکوب گر، به جای نیروی های غیرخودی(که در اختیار ستمگران قرار دارند)... و نیروی سرکوب آن ها توسط دشمنان شان می باشند نیروی ویژه خود را سازمان می دهد- که شکل سیاسی رهائی اجتماعی آن ها می باشد ." (57)

شرط مقدماتی دستیابی به آن ها درهم شکستن "ماشین بوروکراتیک - نظامی" دولت سرمایه داری است نه در انتقال آن از این دست به آن دست. مارکس‏ نوشت: "این شرط مقدماتی هر انقلاب حقیقی خلقی در قاره می باشد."(58) چنین اندیشه ای را نمی توان در مانیفست کمونیست مشاهده کرد که مارکس‏ و انگلس‏ اکنون "آن را در برخی از جزئیات کهنه شده" ارزیابی می کردند. آن ها بدین ترتیب در مقدمه چاپ آلمانی در سال 1872 جمله ای را از خطابیه در باره جنگ داخلی وارد کردند که به ترتیب زیر بود: "طبقه کارگر به سادگی نمی تواند ماشین دولتی حاضر و آماده را تصرف کرده و آن را در خدمت اهداف خود قرار دهد." به نظر آن ها نکته یاد شده به وسیله " کمون به اثبات رسیده بود". (59)

ساختار دولت بوروکراتیک کهن باید توسط "نهادهای دموکراتیک حقیقی" تعویض‏ شود (60) که منعکس‏ کننده " توده مردمی است که برای خود و به اتکاء خود به اقدام برخاسته اند."(61) این بدان معناست که حق رای عمومی، به جای آن که هر سه یا شش‏ سال یکبار تصمیم بگیرد که چه کسی مردم را "در وراج خانه پارلمانی" به شکل انحرافی نمایندگی کند" باید گسترده تر شده و به مردم این امکان را اعطاء کند که نظارت واقعی خود را بر کلیه سطوح دستگاه اداری اعمال کنند.(62) مارکس‏ نوشت: "قرار بود کمون ارگانی نه پارلمانی بلکه اجرائی باشد؛ در عین حال هم قوه مجریه و هم مقننه"،"پلیس‏ به جای آن که عامل حکومت مرکزی باشد، بلادرنگ از وظائف سیاسی خود محروم شده و به عامل مسئول و در هر زمان قابل فراخوانده شدن در برابر کمون تبدیل شد... از اعضاء کمون به پائین خدمات عمومی بایستی در برابر حقوق یک کارگر انجام می گرفت." اولین دستورالعمل کمون تعویض‏ ارتش‏ دائمی توسط مردم مسلح بود،که در گارد ملی گرد آمده و اکثر آن ها از کارگران بودند.(63)

مارکس‏ همه تدابیر ضد بوروکراتیک اتخاذ شده توسط کمون را مورد تاکید قرار می داد.او نوشت:"مانند سایر خدمت گزاران دولتی،دادرسان و قضات نیز باید انتخابی،مسئول و قابل فراخواندن باشند."(64) همان طور که انگلس‏ در مقدمه خود در سال 1891 اشاره می کند،ضروری است که طبقه کارگر در هر لحظه و بدون استثناء بتواند نمایندگان و مقامات منتخب خود را فراخواند و بدین وسیله خودرا دربرابر آن ها حفاظت کند.(65) همه کارکردها، چه اداری چه سیاسی چه نظامی به جای آنکه در قلمرو توانائی های دست نیافتنی یک کاست نخبه قرار داشته باشد باید به کارکردهای واقعی یک کارگر مبدل شود. کمون راه رهائی از"تمامی فریبکاری اسرار و ادعاهای دروغین دولتی را نشان می داد."(66) کمون هیچ گاه خود را‌‌خطاناپذیر وانمود نکرده و از طریق انتشار گفتار و اعمال خود"مردم را درجریان نقائص‏ کار خود قرار می دهد." (67)

تدابیر سرکوب گرانه

این احکام که در اکثر موارد دارای خصلت رهائی بخش‏ هستند با انتقادات مارکس‏ از کمون در باره" اعتدال بیش‏ از حد" نسبت به دشمنانش‏ منافاتی ندارد.(68) از نظر او، پاریسی ها از همان اول در نیافتند که تیرز جنگ داخلی علیه آنها را آغاز کرده و در نتیجه جوانمردی بیش‏ از حد و وسواس‏ گونه از اتخاذ ابتکارات ضروری باز ماندند.(69) او به ویژه، برآن بود که آن ها (کموناردها مترجم) پس‏ از عقب نشینی تیرز که نتوانسته بود در 18 مه توپخانه مستقر در مون مارتر را تصرف کند، باید بلادرنگ بطرف ورسای یورش‏ می بردند.(70) آن ها به جای آنکه هم خود را مصروف چنین حمله هائی کنند،"وقت گران بهای خود را... درانتخابات کمون تلف کردند."(71) مسئله به هیچ وجه مخالفت با انتخابات کمون نبود که او(همان گونه که مشاهده کردیم)از آن با تحسین تمام به عنوان الگوی یک حکومت دموکراتیک نام می برد،بلکه مسئله گزینش‏ نادرست زمان این انتخابات بود که توجه را از وظائف فوری نظامی منحرف می ساخت.

نتیجه طبیعی،"واگذاری خیلی سریع قدرت" توسط کمیته مرکزی به کمون منتخب جدید بود(72) آن هم در لحظه ای که برای مقابله با نیروهای مخاصمی که از بیرون آماده حمله به پاریس‏ می شدند و حامیان ارتجاعی آن ها که از داخل تظاهرات مسلحانه را سازماندهی می کردند وجود اتوریته یکپارچه آن ضروری بود. انتقاد مارکس‏ از ملاحضات اظطراری زمان جنگ ناشی می شد. هم چنین تنها از این زاویه بود که او دو هفته بعد از آن که نیروهای ورسای اطراف پاریس‏ را مورد حمله قرار داده و شهر را بمباران می کردند، توقف انتشار روزنامه هائی را مورد تائید قرارداد که با کمون دشمنی می ورزیدند. او نوشت"با توجه به جنگ وحشیانه ورسای که در خارج از پاریس‏ جریان داشت، و با تلاش هائی که آن ها برای رشوه دهی و توطئه در داخل انجام می دادند کمون اگر می خواست همانند یک دوره صلح عمیق(73) تمام مبادی و ظواهر لیبرالیسم را رعایت کند آیا به طرز شرم آوری به اعتمادی که به او شده بود خیانت نکرده بود؟ چگونه انقلاب پرولتری پاریس‏ از 18 مارس‏ تا زمان ورود قوای ورسای به پاریس‏ از هر اقدام قهرآمیزی سر باز زده بود.(74)

اگر برای مارکس‏، دیکتاتوری پرولتاریا باید آمادگی آنرا می داشت که به تدابیر قهر و سرکوب متوسل شود، این تنها به وکالت از سوی اکثریت مردم و علیه اقلیتی از دشمنان فعال طبقاتی کمون آن هم در شرایط یک جنگ داخلی بود.

تفاوت بین این"دیکتاتوری" دموکراتیک توده ای وآن چه که توسط یک گروه کوچک نخبه اعمال می گردد با فراست تمام توسط انگلس‏ در مقاله ای بنام "برنامه کموناردهای بلانکیست پناهنده"در سال 1874 تشریح شده است. در این مقاله او مفهوم مارکسیستی "دیکتاتوری ... یک طبقه انقلابی ... پرولتاریا را" با این مفهوم بلانکیستی که هر انقلابی دست ساز یک اقلیت کوچک انقلابی است" در برابر هم قرار می دهد. دومی، پس‏ از پیروزی، ضرورتا به دیکتاتوری تعداد معدودی از کودتاگران منجر می شود که خود قبلاً تحت دیکتاتوری یک یا چند نفر سازمان یافته اند(75)در نوشته های مارکس‏ درباره کمون، هیچ نشانی از موافقت او با نظام تک حزبی و یا هر شکل دیگری از ساختار یکپارچه سیاسی دیده نمی شود، "کیش‏ شخصیت" که جای خود دارد. برعکس‏، آنچه که از کمون حاصل می شود مفهوم تکثرگرایانه آن به مثابه "یک شکل سیاسی کاملاً باز است در حالی که تمام اشکال حکومتی سابق به شکل موکداً سرکوب گر بوده اند".(76)

در پیش‏نویس‏، مارکس‏ خلاصهای از روزنامه "لندن دیلی نیوز"را نقل کرده، که در آن این حقیقت آشکار می شود که "کمون تجمع افراد برابر بود که هر یک دیگری را تحت نظارت داشت بدون آنکه به هیچیک از آنها توانائی کنترل دیگری اعطاء شده باشد."در زیر جمله آخر مارکس‏ خط کشیده و نوشته بود که "بورژوازی ... به وفور به بت های سیاسی و"مردان بزرگ" نیاز دارد."(77)

عنصر بیگانه در اندیشه مارکس‏؟

بسیاری براین عقیده اند که نظریه درهم شکستن قدرت متمرکز بوروکراتیک ماشین دولتی درکتاب جنگ داخلی در فرانسه، یک عنصر بیگانه در اندیشه مارکس‏ است.(78) از نظر من، این نظریه حاصل مطالعه آثار او نیست. برعکس‏، برای او از اوائل 1840 تا پایان زندگی اش‏، مبارزه علیه بوروکراسی به عنوان یک موضوع قوی و دائمی همواره مطرح بوده است. در 1843 در اثرش‏ به نام "نقد فلسفه دولت هگل" او با بوروکراسی به عنوان "فرمالیسم دولتی" جامعه مدنی ... یک جامعه ویژه و بسته در درون دولت به مخالفت برخاست که خود را به مثابه قدرت واقعی بنا کرده و به مضمون مادی خود مبدل می گردد. روحیه عمومی حاکم بر بوروکراسی عبارت است از "رموز و اسراری که به وسیله سلسله مراتب در درون بوروکراسی نگهداری شده و از آن ها در برابر خارج از حیطه خود به مثابه یک موسسه بسته حفاظت می شود(79) درمخالفت با سلطه سلطنت مورد علاقه هگل، او از دموکراسی جانبداری می کرد که "تداوم آن تنها در گرو اراده ای واحد خواهد بود که آن هم در حقیقت عبارتست از حق تعیین سرنوشت مردم... که بر شالوده ای واقعی یعنی انسان واقعی و افراد واقعی بنا شده، نه به طور ضمنی و مجازی بلکه به لحاظ وجودی و واقعی(انسانی)."(80) "اتمیزه شدن" جامعه بورژوائی "درحرکت سیاسی خود" مستقیماً از این واقعیت ناشی می گردد که "جامعه ای که فرد در آن زندگی می کند، جامعه مدنی است که از دولت جدا شده، و یا دولت سیاسی از آن تجرید شده است."(81)

در 1852، در هجدهم برومر لوئی بناپارت، مارکس‏ با قوه مجریه دولت فرانسه که "با سازمان های بوروکراتیک و نظامی انبوهش‏"به مثابه"انگلی دهشتناک پیکر جامعه فرانسه را می مکد و خلل و فرج شبکه تار عنکبوتی خود را با آن پر می کند"به مخالفت پرداخت. تاکنون"همه انقلابات به جای آنکه این ماشین را درهم شکنند، آن را تکمیل کرده اند."(82)

مارکس‏ این مضامین را برگزیده و آن ها را غالباً با واژه های بسیار مشابه تکامل می دهد،درجنگ داخلی در فرانسه، او کمون را به مثابه "آنتی تز مستقیم" امپراطوری دوم که "قدرت دولتی را آشکارا بر فراز جامعه قرار می دهد"(83) معرفی می کند. او می نویسد، در برابر کمون "احیاء آن پیکر اجتماعی" قرار داشت که نیروهای آن تا هم اکنون به وسیله خصلت انگلی دولت جذب شده و راه حرکت آزاد آن ها مسدود شده بود."(84) آخرین کلمات نقل شده در بالا به وسیله رفیق همسنگر باکونین، جیمزگیوم نقل و در زیر آن خط تاکید کشیده بود با این تصورکه مارکس‏ برنامه اش‏ را رها کرده است.(85) حتی لنین، که اشارات مارکس‏ به "درهم شکستن ماشین دولتی" به مثابه "غده انگلی"(86) را همراه با خلاصه های زیاد دیگری از کتاب جنگ داخلی در "دفترچه های معروف آبی" کپی کرده است به این نتیجه می رسد که:"با اطلاق غده انگلی" به دولت، "مارکس‏ اغلب از الغاء دولت سخن می گوید." با این وصف او از نظر من به درستی اضافه می کند که:"مسئله، در حقیقت، نه واژه بلکه جوهر آنست".(87) اگر نقل قول های مارکس‏ و انگلس‏ به صورت جدا از هم در نظر گرفته شوند می توان در آن تا هر اندازه ممکن تناقضات در گفتار کشف کرد. از آنچه که در این متن آمد آشکار است که آن قدرت دولتی که مارکس‏ و انگلس‏ خواهان در هم شکسته شدن آن بودند آن قدرت دولتی است که به مثابه تجسم اتحاد (ملی)، خود را مستقل از ملت و بر فراز آن قرار می داد.(88) نقش‏ این دولت که نه خدمتگزار بلکه سرور جامعه است(89)، در"جامعه کاملاً رشد یافته بورژوائی" عبارتست از تدارک " ابزار بردگی کار توسط سرمایه".(90) کمون در پی درهم شکستن چنین دولتی و نیز جایگزینی آن توسط دولتی از نوع جدید بود، که "درآن نه تنها باید ارگان های سرکوب قدرت دولتی کهن ساقط می شد" بلکه "کارکردهای مشروع آن از قدرتی که از جایگاه ممتاز خود بر فراز جامعه سوءاستفاده می کند جدا شده و به مجریان مسئول در برابر جامعه واگذار می گردید.(91)

سانترالیسم و خودمختاری محلی

آیا جنگ داخلی درفرانسه مارکس‏ بخشاً یک عقب نشینی مارکسیسم در برابر پرودونیسم نیست ؟(92) آیا اکنون مارکس‏ به تقدیس‏ موضعی نمی پرداخت که در انترناسیونال اول، در برابر پرودونیست های فرانسه که می خواستند همه چیز به" گروه های" کوچک یا" کمون هائی" تجزیه شود که در کمون پاریس‏ و دریافت مارکس‏ حکم" انجمن" هستند نه "دولت" به مخالفت پرداخته بود؟(93) بررسی نزدیک تر متن اجازه دفاع از این نتیجه گیری را نمی دهد علیرغم آنکه تشابهی سطحی وجود دارد.

مارکس در اولین پیش‏ نویس‏ خود، ‏نشان می دهد که در "فرانسه ای که خود را به صورت کمون های خودگردان و خود حکومتی سازمان داده" بود " کارکردهای دولت" محو نشده بلکه "به چند کارکرد برای مقاصد عمومی ملی تنزل مییافت."(94) او در خطابیه تاکید می کند:

"چند عملکرد محدود اما مهم به جای مانده برای دولت مرکزی برخلاف آنچه عامدانه و به غلط گفته شده بود، نباید سرکوب می شد بلکه باید به عوامل کاملاً مسئول کمون سپرده و بدین وسیله اثرات منفی آن، خنثی می شد. وحدت ملی نباید درهم شکسته می شد بلکه برعکس‏ باید بر مبنای قانون اساسی کمون سازمان می یافت."

و برای آنکه جای هیچ شک و شبهه ای باقی نماند او ادامه می دهد: "قانون اساسی کمون در آن عرصه که تلاش‏ می کند خود را به فدراسیون دولت های کوچک تجزیه کند، همان گونه که آرزوی مونتسکیو و ژیروندن ها بود به اشتباه درغلطیده است، وحدت ملت های بزرگ اگر هم قبلاً به وسیله اعمال زور سیاسی به دست آمده باشد اکنون یک ضریب قدرتمند در تولید اجتماعی است. آشتی ناپذیری کمون در برابر قدرت دولتی نادرست بود زیرا شکل افراطی یک مبارزه قدیمی علیه فوق - تمرکز را پیدا کرد."(95)

علاوه برآن مارکس‏ روشن ساخت که"جوامع همیار(co operative) متحد شده، باید تولید ملی خود را براساس‏ یک برنامه مشترک تنظیم نموده،"(96) و بدین ترتیب تمرکز نظام اقتصادی را تامین کنند که مانیفست برایش‏ آن همه اهمیت قائل بود.(97)

مارکس‏ همواره یک تمرکزگرا بود و باقی ماند. با این وصف برای او همانند همه مارکسیست های دیگر، مسئله نه تقابل تمرکزگرائی و عدم تمرکز، بلکه یافتن تعادل اصولی بین این دو جنبه می باشد. این تعادل به طور اجتناب ناپذیری متغیر بوده و خصوصیات آن از یک کشور به کشور دیگر و در دوره های تاریخی مختلف، متفاوت خواهد بود. در 50- 1848 او قوی ترین حد تمرکز ممکن را به مثابه شرط ضروری انقلاب دموکراتیک - بورژوائی در آلمان می دانست که باید علیه حکومت مطلقه فئودالی که شاهزاده نشین های کوچک شالوده قدرت آن بودند، به وقوع می پیوست.(98) در فرانسه، در 1871، مسئله کاملاً برعکس‏ بود. از همان سال 1852، در هجدهم برومر لوئی بناپارت، مارکس‏ به " تمرکز فوق العاده دولت بورژوائی فرانسه اشاره می کند که نقطه مقابل خود را "در وابستگی علاج ناپذیر و در بی شکلی کامل اندام های واقعی سیاسی در برابر دولت به نمایش‏ می گذاشت.(99)" حتی "یک پل، مدرسه و مالکیت کمونی یک جامعه روستائی" از حوزه فعالیت خود اعضاء آن جامعه کنده شده و به موضوع فعالیت حکومت تبدیل می گردد."(100) به سختی می توان مارکس‏ را متهم کرد که او در طرح همین درخواست ها برای یک انقلاب پرولتری که علیه فوق تمرکز افراطی سرمایه داری به وقوع می پیوندد، در مقایسه با آن مطالباتی ناپیگیر بوده است که او برای انقلاب بورژوائی درمبارزه علیه منطقه گرائی فئودالی مطرح ساخته بود،!

دگرگونیهای دموکراتیکی که با کمون ابداع شد مستلزم آن چنان اشکالی از خود حکومتی محلی بودکه بیشترین ابتکار و مشارکت توده ای درسطوح پائین جامعه را با حفظ اقتدار حکومت مرکزی ممکن می ساخت. برنامه کمون - بیانیه مردم فرانسه مورخ 19 آوریل - هر دوی این عناصر را در برداشت. (101) این حقیقت که برنامه کمون به اتفاق آراء و تنها با کسر یک رای به تصویب رسید یادآور این گفته انگلس‏ در مقدمه جنگ داخلی است که در جریان انقلاب پرودونیست ها از مواضع ضد تمرکزگرائی خود و بلانکیست ها از مواضع فوق تمرکزگرایانه خود عقب نشستند. (102) (مارکس‏ حس‏ می کرد که قادراست "طرح اولیه سازماندهی ملی که کمون فرصتی برای تکامل آن‏ در اختیار نداشت"، (103) علیرغم ابهام آن درمورد رابطه بین "استقلال مطلق کمون ها" و "تمرکز عظیم مرکزی"(104) مورد تائید قرار دهد. این عدم صراحت درجنگ داخلی مارکس‏ نیز منعکس‏ است، که البته او فکر نمی کرد جای آن باشد که این پیشنهادات را مورد بررسی انتقادی تفصیلی قرار دهد.(105) اما مهم تر از آن او فکر می کرد که خطوط اصلی مطرح شده در قانون اساسی کمون، حقانیت خود را از سرشت اجتماعی اش‏ کسب می کرد: جایگزینی ماشین کهن دولتی به وسیله "خودحکومتی واقعی که در پاریس‏ و شهرهای بزرگی که پایگاه های نیرومند طبقه کارگر بودند تبلور حکومت طبقه کارگر بود."(106) بدون وجود چنین شرایطی، " قانون اساسی کمون امری ناممکن و یک فریب بود."(107)

مارکس‏ با نظر مساعد به پیشنهادات مربوط به آنچنان ساختار ملی برخورد می کرد که درآن، کمون های روستائی که حتی در کوچک ترین قصبات برپا می گردد،"تصدی امور مشترک خود را به وسیله مجلسی از نمایندگان به عهده می گیرد که در شهرمرکزی هر منطقه برپا می گردد." این مجالس‏ منطقه ای باید نمایندگان خود را به مجمع نمایندگان در پاریس‏ اعزام کرده و هر نماینده در هر زمان قابل فراخوانی و تابع وکالت الزامی(Mandat Imperatif) دستورات رسمی انتخاب کنندگانش‏ بود.(108) بااین وصف، مارکس‏ در هیچ جائی تلاش‏ نکرد که این روش‏ ویژه انتخابات غیرمستقیم را به عنوان تنها نظام ممکن حاکمیت طبقاتی کارگران قلمداد کند و درحقیقت بعد از آن هم دیگر هرگز به آن رجوع نداد. آنچه که در این ارتباط برای او اهمیت همیشگی داشت عبارت از این بود که جامعه آینده باید ارگان های خود حکومتی محلی با درجه بسیاربالائی از خودگردانی و چشم انداز ابتکار از پائین را گسترش‏ دهد.(109) بدین ترتیب در1874یا 75، در یاداشت های خود برکتاب باکونین به نام دولت گرائی و آنارشی، او با چالش‏ باکونین به مقابله برمی خیزد و در کنار این نظر باکونین که می گوید" آلمانیها دارای چهل میلیون جمعیت و اراده هستند به عنوان نمونه، همه چهل میلیون آن ها اعضاء حکومت خواهند بود؟" تفسیر زیر را می نویسد: "مسلماً ! زیرا که مسئله با خود حکومتی کمون (Gemeinde) آغاز می شود. (110) به همین ترتیب بیست سال بعد از کمون، انگلس‏ در نقد طرح برنامه سوسیال دموکراسی (ارفورت) که در آن به نفع یک آلمان یکپارچه و نه فدرال استدلال شده بود درخواست می کند که در آن "خود حکومتی کامل استانها، مناطق و کمون ها (Gemeinde) از طریق انتخاب مقامات به وسیله آرا عمومی" گنجانده شود. (111)

نتیجه گیری

مارکس در پیوند با کمون، دراندیشه های سیاسی خود‏ هیچ چرخش‏ عمیقی نمی کند. انقلاب بهار پاریس‏ معذالک تجربه ای است با اهمیت بین المللی که دستمایه های نهفته در انتقادات طولانی او به ازخودبیگانگی سیاسی در دولت های سرمایه داری و فئودالی را، در اشکال سیاسی اثباتی متبلور می کند. همان گونه که من استدلال کرده ام، بدین ترتیب بُعد جدیدی در دریافت مارکس‏ از دیکتاتوری پرولتاریا گشوده می شود که مستلزم دموکراسی همه جانبه مشارکتی است همراه با ترکیب دموکراسی مستقیم در پایه با انتخابات در سطوح منطقه ای و ملی که در آن نمایندگان تحت نظارت دائمی و گزارش‏ به پائین کار می کنند. این اشکال برای بیان کامل و حفاظت از خصلت طبقاتی آن رژیم انتقالی که خواهان جدائی بین دولت و جامعه مدنی یعنی کشف مارکس‏ بعد از 1843 و تدارک یک جامعه بدون طبقه و بدون دولت است، امری ضروری است.

کمون با 72 روز موجودیت خود چیزی نبود مگر گام هائی اولیه که در این راستا برداشته شده است و مارکس‏ حس‏ می کرد که ناچار است گرایش‏ ها را از آن چه متمایز کند که می توانست موردی باشد. نقطه نظرات او بدین ترتیب تنها خطوطی مقدماتی بود که از یک "الگوی" ویژه(112) نشأت می گرفت که تجربه ای محلی در پاریس‏ 1871 را منعکس‏ می ساخت. این چیزی جز مرحله مقدماتی یک دیکتاتوری پرولتری نبود که نه به طور کامل انکشاف یافته بود و نه جنبه سراسری داشت، تجربه ای که روزهای موجودیتش‏ از همان آغاز درحال شمارش‏ بود. جوانب بسیاری از تشریح مارکس‏ خصلت طرح گونه و آزمون گرایانه داشته و نیازمند تکامل در پرتو انقلابات بعدی بود. اما اگر چه انقلابات دیگری در طول حیات او به وقوع نه پیوست اما برای مارکسیست های دیگر به هیج وجه کمبود تجربه انقلابی برای تحقیق و تعمیم، در پنجاه سال بعدی وجود نداشته است. این ضعف آن ها بوده که به اندازه کافی به این امر نپرداخته و در سایه حوادث بعدی تجزیه و تحلیل جوامع مابعد سرمایه داری را به سطوح پیشرفته تری ارتقاء نداده اند.

ولی، حتی پس‏ از صد سال، "جنگ داخلی در فرانسه" اثر مارکس‏ که سرشار از دموکراسی عمیق، مقابله با نخبه گرائی و ضدیت با بوروکراسی است به مثابه یک سنگ بنا برای کار تئوریک در این عرصه، اهمیت خود را حفظ کرده است. اندیشه های بنیادی نهفته در آن هم چنان خصلت هشداردهنده خود را حفظ کرده اند، اندیشه هائی که منعکس‏ کننده وحشت مارکس‏ از غول بوروکراسی دولتی است که انسان را به لحاظ سیاسی از خود بیگانه می کند، کنترل موثر او را بر جامعه سلب کرده و فعالیت هایش‏ را در تنگنا قرار می دهند. هم چنین مارکس با الهام از کمون، "خودحکومتی تولیدکنندگان"، (113) را در برابر "سروران عالی مقام مردم" قرار می دهد کسانی جایگزین آن ها می شوند که" قابل فراخوانی... و به طور مداوم تحت نظارت عمومی قرار دارند". (114)

یادداشت ها:

1-کارل مارکس‏ ، جنگ داخلی در فرانسه (پکن، 1966)، از این پس‏ با علامت اختصاری C . W . F . ص‏ .166 این انتشار دارای دو پیش‏ نویس‏ مقدماتی مارکس‏ بزبان انگلیسی است که قبلاً فقط در         Marksa i    Engelsa (Moscow , 4391) Arkiv بچاپ رسیده است .

2- مقدمه بر چاپ 1972 مانیفست حزب کمونیست بزبان آلمانی ، در مارکس‏ و انگلس‏ ، منتخب آثار(مسکو / لندن)، از این پس‏ با علامت اختصاری S.W . , I ص‏ 22 .

3- مارکس‏ به ف. ا. سورگه (Sorge)، 19 اکتبر 1966، مکاتبات منتخب(مسکو/ لندن، 1950)، ازاین پس‏ باعلامت اختصاری S.Cص‏ .376 همچنین مراجعه کنید به مانیفست کمونیست، S.W. I 59 _ 58 .

4- مارکس‏، جنگ داخلی در فرانسه، S.W.,Iص‏ 451؛ مارکس‏ به انگلس‏،6 سپتامبر1870، درمارکس‏، انگلس‏، (Werkeبرلین، 68_1956)،   ِِِ.54

5- یادداشتهای اجلاس‏ شورای عمومی ، 21 مارس‏ 1871، در اسناد انترناسیونال اول (مسکو/ لندن )، 62 _162 .

6-   S.C صفحات 319_318 .

7-       Werke XXX ، .495

8- انگلس‏ درنامه اش‏ به سورگه در 12_17سپتامبر 1874به همین معنی از کمون سخن میگوید، "بدون شک(کمون) فرزند آگاهی بین المللی است بدون آنکه انترناسونال درایجاد آن دستی داشته باشد."( S.C.ص350‌)

9- منبع بالا ، ص‏ .317

10- منبع بالا ، ص‏ 320 .

11- از 12 آوریل، یعنی از زمانی که این فرصت را یافته بود که تصویر واقعی از اوضاع پاریس‏ از طریق پست، نامه ها و روزنامه ها بدست آورد. او دو دفتر یادداشت را ازخلاصه روزنامه های فرانسوی و انگلیسی در باره کمون پرکرد. اولین آن که شامل خلاصه برداریها از 18مارس‏ تا 1 مه بوده وبرای نوشتن جنگ داخلی درفرانسه بکار رفته بودهمراه باتعدادی نقدنویسی حاشیه ای، در III( VIII ), Arkiv Marksa i Engelsa ,بچاپ رسید. دومین آن که شامل خلاصه هائی از اول آوریل تا 23 مه بود درهیچکدام از آثار اومورد استفاده قرارنگرفته و درجلد پانزدهم)1963(Arkiv بچاپ رسید.

12- در اثر عالمانه، تاثیربرانگیز اما اغلب مورد مشاجره اش‏، " اندیشه های اجتماعی و سیاسی مارکس‏" (کمبریج، 1968)، ص‏ 247 .

13- این در حقیقت بیان به زبان فرانسه است : افراشته شدن ،hisse . غیر معمول بودن برخی از کلمات انگلیسی که در پیش‏ نویس‏ های اولیه بکار رفته، بخاطر آنست که آنها پانویس‏ هائی بوده اند که اغلب بر مطالبی که از روزنامه های فرانسوی استخراج شده ، نوشته شده اند .

14- پیش‏ نویس‏ اول ، C .W . F . ص‏ 182 ، .178 اظهارنظرهای مشابه را میتوان در پیش‏ نویس‏ اول صفحات 136،160، 166، 168، 170 و 171، و در دومین پیش‏ نویس‏ صفحات 216، 218، 227، 232، 237 ، 244 و 247 یافت.

15- مارکس‏ این اندیشه را درمبارزه طبقاتی در فرانسه (1850) که برای اولین بار اصطلاح "دیکتاتوری طبقه کارگر" را بکار برد، فرموله کرده است. او نوشت " کارگران فرانسه نمیتوانند پیشرفت کنند مگر آنکه جریان انقلاب توده ملت، دهقانان و خرده بورژوازی را که میان پرولتاریا و بورژوازی ایستاده اند علیه نظم(بورژوائی) بحرکت در آورده و آنها را وادار سازد که به پرولتاریا بمثابه ناجی خود ملحق شوند."( S,W ., I, 137) همچنین مراجعه کنید به هجدهم برومر لوئی بناپارت(1852):"دهقانان متحد و رهبر طبیعی خود را در پرولتاریای شهری بازمیجویند که وظیفه اش‏ سرنگونی نظم بورژوائی است."( منبع بالا، ص‏ 306 تاکیدات از متن اصلی است).

16- اولین پیش‏ نویس‏، C . W . F. . ص‏ .9_ 178 اتحاد جمهوریخواهان یک سازمان بورژوائی بود که در پاریس‏ در 1871 تاسیس‏ شده و هدف آن انحلال مسالمت آمیز کمون و پایان جنگ داخلی از طریق میانجیگری بین ورسای و پاریس‏ بود. این پیش‏ نویس‏ شامل یک بخش‏ با عنوان "تدابیری برای طبقه کارگر ولی اکثراً برای طبقات متوسط" میباشد. (ص‏ 153_152)

17- همان منبع صفحات 177_173 .

18- S.W ., I ص‏ 473 و .476_477 از این عبارت نباید نتیجه گرفت که او و انگلس‏ طرفدار دیکتاتوری شهر بر روستا بودند. آنها بویژه با اندیشه شایع بلانکیستی درباره دیکتاتوری پاریس‏ مخالف بودند. نگاه کنید به انگلس‏ و مارکس‏، 6جولای :1869 "از عجایب روزگاراست که دیکتاتوری پاریس‏ بر فرانسه ، که اولین انقلاب را به شکست کشاند، بار دیگر بدون    هرگونه نگرانی و برای یک فرجام متفاوت با آنچه که اتفاق افتاده، مطرح میگردد." ( Werke , XXXIIص‏ ، 336).

19- چنین نظری بویژه توسط تئوریسین های سوسیال دمکرات آلمان به مارکس‏ منتسب شده است. نگاه کنید به H.Cunow , Die Marxsche Geschichtes-Geesellschsfts - und Staatauffassung (برلین، 1920)، ص‏ .329 " از نظر مارکس‏ پرولتاریا زمانی به قدرت خواهد رسید که اکثریت جمعیت را تشکیل دهد". کارل کائوتسکی در کتابش‏ دیکتاتوری پرولتاریا (منچستر، 1991) نوشت: " دیکتاتوری پرولتاریا برای (مارکس) شرطی بود که ضرورتاً از یک دمکراسی مبتنی بر اکثریت قاطع عددی پرولتاریا ناشی میشد."(ص45‌) معذالک او این را در صفحه بعدی نوشته اش‏ تغییر داد، آنجا که تاکید میکند "بعنوان یک قاعده پرولتاریا زمانی به قدرت خواهد رسید که اکثریت جمعیت را نمایندگی کند، یا، حداقل، آنها را در پشت سر خود داشته باشد... این عقیده مارکس‏ و انگلس‏ بود."

20- یادداشتهای حاشیه ای بر کتاب باکونین "دولت گرائی و آنارشیسم"،Werke , XVIII633_630.

21- S.W. ,I 475 (منتخب آثار جلد اول، صفحه 475).

22- منبع بالا .،صفحه 477 .

23- منبع بالا، صفحه 318.

24- منتخب آثارجلد اول   صفحه 182.‏      

25- مراجعه کنید به اثر بسیار مستند هال دریپر، "مارکس‏ و دیکتاتوری پرولتاریا درCahiers de l Instiut de Science Economique Appliquee,SeriS. Etudes de Marxologie(aris,2691) شماره 6 ص73‌ .

26- حقیقت اینستکه علیرغم ردخطابیه از طرف دو تن از رهبران اتحادیه های انگلیس‏، اُدگار و لوکرافت، 19 نفر دیگر از اعضاء شورای عمومی آنرا مورد تائید قرار داده اند.(مراجعه کنید به مارکس‏ ، پاسخی به انترناسیونال اول، 1878، مندرج در Labour Monthly، لندن، سپتامبر1954 صفحه 240) .

27- انگلس‏، مسئله مسکن،   S.W.، منتخب آثار، ص‏ 555 . عبارت انگلس‏ در تضاد _ و یا میتوان گفت که در رد _ آنهائی است که تلاش‏ کردند تا دیکتاتوری پرولتاریا را بمثابه یک عنصر اتفاقی و یا فرعی در نزد مارکس‏ جلوه دهند. کائوتسکی را میتوان درشمار همین افراد نام برد، که آنرا(اصطلاح دیکتاتوری پرولتاریا را _مترجم)خرده کلمه ای" "Wِrtchenمیدانست که مارکس‏ در یکی از نامه هایش‏ بکار برده است . (کارل کائوتسکی، دیکتاتوری پرولتاریا، وین 1918، ص‏ 60) و یا میتوان به کارل دیهل اشاره کردکه از نظر او "درخواست دیکتاتوری پرولتاریا و همچنین خود اصطلاح، دارای نقشی بی اهمیت در آثار مارکس‏ و انگلس‏" است.(کارل دیهل، دیکتاتوری پرولتاریا و نظام شورائی، ینا، 1920ص‏ 44). اخیراً شلموُ آوینری نقل قولی که من از مانیفست آورده ام را (به نقل قول شماره 29 درمتن مراجعه کنید) درنقطه مقابل دیکتاتوری پرولتاریا قرار داده و ادعا میکند که دیکتاتوری پرولتاریا واژه ای است که مارکس‏ "بیش‏ از دو یا سه بار در طول عمر خود بکار نبرده و از آن پس‏ نیز در ارتباطات خصوصی خود ازآن استفاده کرده است."( مراجعه کنید به "اندیشه اجتماعی وسیاسی کارل مارکس‏" ص‏ 204)

28- به شکل "دیکتاتوری طبقه کارگر" در جنگ طبقاتی در فرانسه (منتخب آثار، جلد اول، ص‏ 149). هال دریپر درمقاله خود( مراجعه کنید به نقل قول 25 من درمتن) به این " افسانه که گویا مارکس‏ این اصطلاح را از بلانکی گرفته است..." حمله میکند و نشان میدهد که هیچ مدرک مستندی در اثبات این ادعا وجود ندارد.( ص‏ 19 _ 15)

29- S.W. ,I منتخب آثار، جلد اول ، ص‏ 50 .

30- منتخب مکاتبات، ص‏ 87 . تاکید از خود متن اصلی است .

31- گزارش‏ شده در The World(نیویورک)، 15 اکتبر 1871 و از آن پس‏ در(   New Politics نیویورک)، جلد دوم، تابستان 1953، ص‏ 132 بچاپ رسیده است .

32-   S.W. ,II    منتخب آثار جلد دوم ص‏ 30 .

33- مراجعه کنید به حاشیه نویسی مارکس‏ براین اظهارنظر باکونین که گفته بود "مارکسیست ها با این اندیشه خود را تسلی خواهند داد که این دیکتاتوری کوتاه و زودگذر خواهد بود" مارکس‏ مینویسد نه عزیز من    (Non mon cher!) حاکمیت طبقاتی(Klassenherrschaft) کارگران بر اقشار جهان کهن که علیه آنها مبارزه میکنند باید تا نابودی شالوده های اقتصادی موجودیت طبقات ادامه یابد.(حاشیه نویسی بر باکونین ، مجموعه آثار، جلد 18، ص‏ .636 تاکیدات از متن اصلی است.) کارل دیهل، در Die Diktatur ص‏ 45 ، معتقد است که مارکس‏ دیکتاتوری پرولتاریا را   " تنها یک وضعیت اضطراری موقت و کوتاه مدت" میدانسته است .

34- C.W.F , ص‏ .171 تاکید از متن اصلی است .

35- S.W. ,I منتخب آثار ، جلد اول ، ص‏ .474_473

36- بویژه هنگامیکه در ژوئن 1922، انترناسیونال کمونیستی شعار "حکومت کارگری" را مطرح کرد بسیاری از رهبران آنرا بمثابه یک مرحله مقدماتی و متمایز از دیکتاتوری پرولتاریا میدانستند. قطعنامه    " کمیته وسیع اجرائی" در باره این موضوع، کمون پاریس‏ را بعنوان    نمونه ای در دفاع از مفهوم "حکومت کارگری" بمثابه بلوکی از احزاب طبقه کارگر و گروههای مخالف بورژوازی... و همچون مرحله ای در مسیر برقراری حاکمیت سوسیالیستی" نقل میکند.)مراجعه کنید به اف _ رایزبرگ،"در باره شعار حکومت کارگری درسال 1922"Beitrنge zur Geschichte der deutschen Arbeitbewegung (برلین، 1976)، جلد 9 ، 36 _ 1035(   این شیوه برخورد در آثار تاریخدان مارکسیست مجاری، اریک مولنار نیز انعکاس‏ یافته که معتقد است "حکومت طبقه کارگر معادل دیکتاتوری پرولتاریا نیست" و اینکه خصلت بندی انگلس‏ از کمون با تشریح مارکس‏ از آن متفاوت است. از نظر او کمون هیچگاه به مرحله دیکتاتوری پرولتاریا نرسید. کمون از مرحله یک انقلاب دمکراتیک فراتر نرفت... و یک تعریف دقیق از کمون نشان خواهد داد که کمون دیکتاتوری دمکرایتک طبقه کارگر و خرده بورژوازی، تحت رهبری اولی است." ( ی . مولنار، سیاست ائتلافی مارکسیسم 1889_ 1848، بوداپست ، 1967 صفحات 219_217).

37-    S.W. ,I منتخب آثار، جلد اول ، ص‏ 400 .

38- S.C ص410‌. این عبارت مکررا بمثابه " آخرین اظهار نظر مارکس‏ درباره کمون" نقل شده است . ( گ. لیشتهایم ، مارکسیسم، لندن، 1961، ص‏ 121) که هم با آنچه مارکس‏ در این باره اظهار کرده و هم باتمامی روح مارکس‏ در جنگ داخلی در فرانسه در تضاد است. ( ب. د. ولف، مارکسیسم، لندن، 1967، ص‏ 147).

39- C.W.F   صفحات 183_182 .

40- منبع بالا ، صفحات 184_183 .

41- S.W. ,I منتخب آثار ، جلد اول ، ص‏ 478 .

42- گزارش‏ فرمان مربوط به ایجاد کمیسیونی برای انجام آن در اولین پیش‏ نویس‏ گنجانده شده و درخطابیه نیز بصورت خلاصه آورده شده است. متن کامل آن درکتاب جدید ژاک روژری ( Jacques Rougerie )درباره کمون همراه با اسناد بسیار جالب تکمیلی در باره سیاستهای اقتصادی آورده شده است. او به روحیه و چشم اندازهای سوسیالیستی که محرک آنها بود تاکیدمیکند.(ژ. روژری، پاریس‏ آزاد1871، پاریس‏ 1971 ص‏ 190_173).

43- S.W. ,I منتخب آثار ، جلد اول ، ص‏ 474 .

44- انگلس‏ به ادوارد برنشتاین ، 1 ژانویه 1884، مکاتبات منتخب ص‏ 440 . تاکید از متن اصلی است .

45- S.W. ,I منتخب آثار ، جلد اول ، ص‏ 474 .

46- مارکس‏ / انگلس‏، خانواده مقدس‏ (لندن ، 1956)، ص‏ 53 . تاکید از متن اصلی است .

47- C.W.F , ص‏ .171

48- بهمین خاطر مارکس‏ در سال 1870 نوشته بود که در شرایط فعلی انگلستان و نه فرانسه "مهم ترین کشور برای انقلاب کارگری است و بعلاوه تنها کشوری است که در آن شرایط مادی برای این انقلاب تا اندازه معینی رسیده است."(مارکس‏ به ف . س‏ . مییر و الف . فوگت ، 9 آوریل 1870 منتخبات آثار ، ص‏ 287 . تاکید از متن اصلی است) .

49- شاید الف. سرالییر، الیزابت دیمیترووا و لئو فرانکل را میشد مارکسیست نامید، اگر چه در آنزمان هنوز به آگاهی کامل در این عرصه دست نیافته بودند.(برای مثال مراجعه کنید به انتقاد مارکس‏ از بدفهمی فرانکل از تئوری ارزش‏، مجموعه آثار، جلد32، ص‏ 474).

50- مراجعه کنید به پیش‏ نویس‏ دوم مارکس‏ که در آن اشاره میکند که "نه پاریس‏ و نه هیچ یک از شاخه های انترناسیونال شعارهای (mot d' ordre) خودرا از مرکز دریافت نمیکردند. C.W.F. ( ص‏ 244) . نامه خصوصی او به فرانکل و والین در 13 مه 1871 همین معنی را به ذهن متبادر میکند. (S.C., ص‏ 322_321) هیچ مدرکی در اینجا و یا درجای دیگری در دست نیست که نشان دهد او تلاش‏ کرده است از لندن، به تقاضای فرانکل برای دریافت مشورت پیرامون به اجرا نهادن اصلاحاتی توسط شعبه خدمات عمومی که او مسئول آن بود، ترتیب اثر داده باشد. (مراجعه کنید به فرانس‏ مهرینگ، مارکس‏، لندن، 1948 ص‏ 449) این امر در انطباق با انتقاد او ازکسانی مانند لاسال یا پرودون است که بجای آنکه خودرا بر"عناصر اصیل جنبش‏ طبقاتی متکی کنند... میخواستند که مسیرحرکت این جنبش‏ را تابع نسخه آرمانی معینی سازند. (مارکس‏ به ج. ب. شوایتزر، 13 اکتبر ,.1868)S.C ص‏ 258_257) برای مارکس‏، هر قدم جنبش‏ واقعی مهم تر از یک دوجین برنامه بود.( نقد برنامه گوتا، S.W., II 15) .

51- حتی قبل از کمون، مارکس‏ و انگلس‏ که بویژه تحت تاثیر پیروزیهای انتخاباتی حزب سوسیال _ دمکرات آلمان لیبکنخت و ببل(که در 1896 درشهر ایزناخ تاسیس‏ شده بود) قرار داشتند، علاقمند بودند که انترناسیونال چنین احزابی را ایجاد کند همانگونه که این امر در نامه 13 فوریه انگلس‏ به شورای فدرال انترناسیونال اسپانیا مشاهده میگردد (مراجعه کنید به منتخب مکاتبات، صفحات 15_314). پس‏ از کمون این امر بمسئله محوری برای آنها مبدل شد و درقطعنامه معروف نهم کنفرانس‏ انترناسیونال لندن _ سپتامبر 1871 وارد قواعد عمومی انترناسیونال شد که مقرر میکرد "تبدیل پرولتاریا بیک حزب سیاسی" "برای پیروزی انقلاب اجتماعی بمثابه هدف و الغاء طبقات اجتناب ناپذیر است." (منتخب آثار، جلد اول، ص‏ 352). برای بحث پیرامون اینکه مارکس‏ و انگلس‏ در شرایط مختلف چه درکی از چنین حزبی داشتند مراجعه کنید به مقاله من در سوسیالیست ریجستر_1967 (لندن) صفحات .158_121

52- S.W. ,I   منتخب آثار ، جلد اول ، ص‏ 474 .

53- سازمانها و گروههائی که این چنین حزبی باید از آنها تشکیل میشد در سازمانهای مختلف کارگری پاریس‏ حضور داشتند( بویژه شاخه های انترناسیونال)، کلوپهای سیاسی سوسیالیستی، کمیته های مراقبت همسایگان، اتحادیه های زنان برای دفاع از پاریس‏ و مداوای زخمی شدگان . (مراجعه کنید به ای. و. شول کیند، "فعالیت سازمانهای توده ای در کمون پاریس‏ درسال 1871؛ مطالعات تاریخی فرانسه ، 1960، صفحات 415_394؛ ژ. روژری ، پاریس‏ آزاد، صفحات 81_73 ؛ "بسوی ایجاد یک حزب سوسیالیست انقلابی" ژ. بروهات ، ی. ترسن و آل ، کمون 1871، پاریس‏ ) صفحات 153، 162).
54-    S.W. ,I منتخب آثار ، جلد اول ، ص‏ 30 .

55- هال دریپر، "مارکس‏ و پرولتاریا" ص‏ .66 چنین بنظر میرسد که دریپر این را بعداً عوض‏ کرده است. اخیراً او نوشته است که برای مارکس‏ و انگلس‏ " اندیشه دولت کمون و هر دولت اصیل کارگری ، دولتی نیست که دارای یک حاکمیت طبقاتی دیگر باشد بلکه اساساً یک دولت طرازجدید است." ("مرگ دولت نزد مارکس‏ و انگلس‏" ، در سوسیالیست ریجستر _1970 ص‏ 301(.

56- این نظر رالف میلی باند است، "مارکس‏ و دولت" سوسیالیست ریجستر ، 1965 ص‏ .289

57- پیش‏ نویس‏ اول ، ص‏ .168

58- مارکس‏ به ل. کوگلمان ، 12 آوریل 1871، S.C., ص‏ .318

59- S.W. ,I منتخب آثار ص22‌.

60- منبع بالا، .473

61- پیش‏ نویس‏ اول ، C.W.F.. , ص‏ .141

62- .W. ,I منتخب آثار .

63- منبع بالا، صفحات 471_470 . تاکید از متن اصلی است .

64- منبع بالا، ص‏ .471

65- منبع بالا، ص‏ 438، ایروینگ ، م ، زایلتین (Zeiltin) در اثرش‏ بنام مارکسیسم : بررسی مجدد(پرینستون،1967)، به این عبارت بمثابه پیش‏ بینی کلمه به کلمه تز میشل در باره " قانون آهنین الیگارشی" اشاره میکند. (ص‏ 151) بهرحال باید تاکید شود که برای مارکس‏ و انگلس‏ چنین خطرات بوروکراتیکی درحکم یک " قانون آهنین الیگارشی" نبوده بلکه همچون گرایشی بود که میشود و باید بر آن فائق آمد.

66- اولین پیش‏ نویس‏ ، C.W.F.. ص‏ .223

67- .W. ,I منتخب آثار .

68- پیش‏ نویس‏ دوم ، C.W.F.. ص‏ .319

69- مارکس‏ به کوگلمان ، S.C. ص‏ .319

70- منبع بالا.

71- مارکس‏ به و. لیبکنخت، 6 آوریل 1871، منبع بالا. ص‏ .317

72- مارکس‏ به کوگلمان .

73- S.W. ,I منتخب آثار، ص‏ 479_ 478 . تاکید از من است . نقد مارکس‏ تنها معطوف به سرکوب "حزب نظم" میباشد. روزنامه ها (بعنوان نمونه دست راستی، ارتجاعی و ضدکمونیستی) و نه منع برخی از روزنامه های انقلابی در آخرین روزهای آن که نسبت به کمون موضع انتقادی داشتند ، توسط کمیته امنیت عمومی .( مراجعه کنید به ف . ژیلینیک، کمون پاریس‏ در 1871، لندن ، 1937 ، صفحات 296_295)

74- منبع بالا، ص‏ .463

75- مجموعه آثار، جلد 15 ، ص‏ .529

76- S.W. ,I منتخب آثار ص‏ .473

77- C.W.F ,ص‏ .157

78- این استدلال اولین بار توسط باکونین و طرفدارانش‏ مطرح شد، مراجعه کنید به گیوم ، انترناسیونال : اسناد و خاطرات (پاریس‏ ، 1907) جلد دوم صفحات .192_191

79- نوشته های مارکس‏ جوان در باره فلسفه و جامعه . ترجمه و   ویرایش‏ توسط ل. د. ایتون و ک. ه. گودات ( نیویورک ، 1967) صفحات 186_184 . تاکید از متن اصلی است .

80- منبع بالا، ص‏ .173 تاکید از متن اصلی است .

81- مجموعه آثار ، جلد اول ، ص‏ .283

82- S.W. ,I منتخب آثار ص‏ .301

83- منبع بالا، ص‏ .470

84- منبع بالا، ص‏ .473

85- گیوم ، انترناسیونال : جلد دوم ص‏ .192_191

86- S.W. ,I منتخب آثار ص‏ .427

87- (و. ای. لنین ، Marxism o Gosudarstve (مسکو، 1958) ص‏ .204 این دفترچه یادداشتی است که لنین در تابستان 1917 با خود به مخفیگاه برد و از آن در نوشتن دولت و انقلاب استفاده نمود.

88- S.W. ,I منتخب آثار ص‏ .472

89- اولین پیش‏ نویس‏ ، C.W.F..ص‏ .167

90-      .W. ,I منتخب آثار ص‏ .470

91- منبع بالا، ص‏ .474

92- آی . روزنبرگ ، دمکراسی و سوسیالیسم (لندن ، 1939) ص‏ .204 این نقطه نظر قویاً توسط برنشتاین در اثر معروفش‏ پیش‏ شرطهای سوسیالیسم مطرح شده است .(چاپ بزبان انگلیسی،             Evolutionary Socialism لندن، 1909 صفحات 156). لنین در دولت و انقلاب به آن جواب داد (مسکو، 1965) صفحات 50 _47 در بخشی تحت عنوان " سازمان اتحاد ملی".

93- مارکس‏ به انگلس‏،20ژوئن1866، منتخب مکاتبات ص‏ .216

94- C.W.F , ص‏ .171

95- S.W. ,I منتخب آثار ص‏ .472

96- منبع بالا ، .474

97- منبع بالا ، صفحات 51 _50 .

98- برای مثال مراجعه کنید به مارکس‏ / انگلس‏ ، خطابیه کمیته مرکزی اتحادیه کمونیستها، مارس‏ :1850" کارگران نه فقط برای یک جمهوری واحد و تجزیه ناپذیر آلمان بلکه همچنین در درون جمهوری برای قاطع ترین تمرکز قدرت در دست مقامات دولتی باید تلاش‏ کنند. آنها نباید بخوداجازه دهند که تحت تاثیر بیانات دمکراتیک درباره آزادی جوامع و خودحکومتی قرار گیرند." فرانسه 1973 همچون نمونه ای برای چنین تمرکز بالائی نقل میشد. در یادداشتی برچاپ 1885، انگلس‏ اشاره میکندکه نقل این نمونه بر "بدفهمی تجربه انقلابی فرانسه" بنا شده است . مقامات محلی با آزادی کامل عمل میکردند، عاملی که همچون اهرمی نیرومند در خدمت انقلاب قرار داشت . او این نتیجه را میگیرد که " خودحکومتی محلی و منطقه ای" در" تناقض‏ با تمرکز سیاسی و ملی قرار ندارد."

99-   S.W. ,I منتخب آثار ص‏ .285

100- منبع بالا، ص‏ .301

101- به متن کامل روژری در پاریس‏ آزادمراجعه کنید، صفحات 156_153، روژری تفسیر آن بمثابه یک متن پرودونی را مردود میشمارد. (صفحات 157_156).

102-   S.W. ,Iمنتخب آثار ص‏ .438_337

103- منبع بالا، صفحات .472_471

104-   روژری ، پاریس‏ آزاد، ص‏ .154

105- ه در جنگ داخلی مارکس‏ چند انتقاد از ضعفهای کمون بعمل آورده بود اما بقول مهرینگ این کتاب در درجه اول بمثابه کتاب جنگ (Kampfschrift)نگاشته شده بود که در آن مارکس‏ در نقش‏ مدعی (Ehrenretter) کمون ظاهر میشود.( کارل مارکس‏ به ف . آی . سورگه 9 نوامبر 1871 مجموعه آثار ، جلذ 33 ص‏ 314).

106- نویس‏ دوم ،   C.W.F.. ص‏ .232

107- ,I منتخب آثار ، ص‏ .474_473

108- الا، .427

109- ابیه مارس‏، مارکس‏ و انگلس‏ چشم انداز قدرت دوگانه را مطرح کرده بودند، که بموازات حکومتهای رسمی جدید بورژوا دمکراتیک، کارگران حکومتهای کارگری خود را بنا خواهند کرد، چه در شکل کمیته های شهرداری و یا شوراهای شهرداری و یا بشکل کلوپ ها و یا کمیته های کارگری .( S.W. ,I منتخب آثار، ص‏ 104) حال در پرتو تجربه کمون، مارکس‏ پیش‏ بینی میکرد که چنین ارگانهای قدرت کارگری در شهرها باید واحدهای پایه دولت پرولتری را بنا کنند.

110- آثار ، جلد 18 ، ص‏ .634

111- منبع بالا، ص‏ .237

112- بعنوان نمونه مراجعه کنید به دومین پیش‏ نویس‏،C.W.F.. ص‏ 232 : "همانگونه که پاریس‏ مبتکر و الگوئی بود که ما ناچاریم به آن رجوع کنیم".

113- S.W. ,I منتخب آثار ، ص‏ .471

114- پیش‏ نویس‏ اول ، C.W.F.. ، ص‏ .169


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست