سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

تزهایی در تبارشناسی «انتقاد و انتقاد ازخودِ» مارکسیستی- لنینیستی
در کنگره ی اول کومه له


محسن حکیمی


• با پیوستن انقلابیونِ کشور دهقانیِ چین به جنبش بین المللی مارکسیستی- لنینیستی، آمیختگی نظریه ی مارکس با آیین ها و مناسکِ مبتنی بر دین و اخلاق بیش از پیش تشدید شد. مصونیت از ارتداد و تضمین انقلابیگری مستلزم پالایش نفس از عواملی بود که اعضای حزب را به انحراف از مسیر مبارزه برای پیاده کردن احکام مارکسیسم می کشانند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۹ خرداد ۱٣۹۵ -  ۱٨ ژوئن ۲۰۱۶


 به تازگی کتابی در اینترنت منتشر شده به نام مباحث کنگره ی اول کومه له، که ملکه مصطفی سلطانی و ساعد وطن دوست آن را ویرایش کرده اند. این کتاب حاوی صورت جلسات ده تن از بنیان گذاران کومه له در پاییز 1357 است، جلساتی که سپس «کنگره ی اول کومه له» نام گرفت. ساعد وطن دوست، که خود یکی از آن ده تن است، در مقدمه ی کتاب درباره ی علت برگزاری این «کنگره» می نویسد: «در این رهگذر می بایست فعالیت های چند ساله ی «تشکیلات» را مورد بازبینی قرار داد تا بتوان به وحدت نظر مجدد و نقشه عملی رسید که با واقعیت های اجتماعی موجود منطبق بوده و قابلیت اجرایی داشته باشد و بر اساس آن برای حال و آینده به فعالیت ادامه داد. با توجه به زمینه ی مساعد و ضرورت انجام این کار، پیشنهاد برگزاری یک «جلسه ی وسیع» که اساساً توسط رفیق فواد مصطفی سلطانی پیگیری می شد با موافقت سایر رفقا در دستور قرار گرفت»(1). وطن دوست در ادامه ی مقدمه ی خود محور اصلی و موضوع مهم این جلسات را چنین توضیح می دهد: «در این بازبینی و نهایتاً بازسازی مسأله ی «انتقاد و انتقاد از خود» شرکت کنندگان «جلسه ی وسیع» که در آن دوران امری رایج در میان روشنفکران طرفدار مائو تسه تونگ رهبر چین بود و بیشتر تحت تأثیر رساله ی مائو بنام «علیه لیبرالیسم» بود، جایگاه مهم و برجسته ای به خود گرفت... این انتقادات... به منظور اصلاح و وحدت بود و در جهت آرمان های مشترکمان»(2). حجم عمده ی این صورت جلسات به «انتقاد و انتقاد از خودِ» این ده تن در باره ی زندگی و فعالیت و دوران زندان شان در سال های پیش از 1357 اختصاص دارد، که با هدف «اصلاح و وحدت» تشکیلات کومه له و پیاده کردن «آرمان های مشترک» بنیان گذاران این تشکیلات صورت گرفته است. چنان که این صورت جلسات نشان می دهند، موضوع «انتقاد و انتقاد از خودِ» شرکت کنندگان برخورد «انتقادی» آنان به امور و مسائلی است که از نظر آنها «ضعف» و «انحراف» از اصول شمرده می شده است، به این دلیل که آنان را از انجام فعالیت تشکیلاتی به گونه ای که در شأن یک انقلابیِ حرفه ایِ حزبی است بازداشته است. هدف از طرح تزهای زیر ریشه یابی یا، به بیان دقیق تر، تبارشناسی همین آیین «انتقاد و انتقاد از خودِ» مارکسیستی- لنینیستی است، که انتشار سند مکتوب فوق اکنون نقد و بررسیِ مستند یک مورد شاخص از آن را امکان پذیر کرده است. چنان که مضمون این تزها نشان می دهد، به نظر من، برخلاف کسانی که پشت سر گذاشتن دوران رواج آیین «انتقاد و انتقاد از خود» را دلیل نقد آن از زاویه ای درست و کمونیستی می دانند، فراگذشتنِ نظری از آن دوران فقط با نقد انقلابیگریِ فرقه ای- ایدئولوژیکِ مارکسیست- لنینیست ها از زاویه ی انقلابیگریِ جنبشی، شورایی و سرمایه ستیزانه ی طبقه ی کارگر ممکن است.
1-در نیمه ی نخست قرن نوزدهم، کارگران اروپایی در کشورهای فرانسه و آلمان هنوز آن قدر رشد نکرده بودند که به مثابه ی طبقه عمل کنند و، از همین رو، فرقه گرایی در جنبش کارگری این کشورها اجتناب ناپذیر بود. رهبران جنبش فرقه ای در این کشورها به ترتیب پرودون و لاسال بودند. مارکس درباره ی لاسال می نویسد: «او همچون کسی که می پندارد نسخه ی درمان رنج توده ها را در جیب دارد، از همان ابتدا خصلتی مذهبی و فرقه ای به تبلیغات خود داد. در واقع، هر فرقه ای مذهبی است و، افزون بر این، درست به این دلیل که او بنیان گذار یک فرقه بود، هرگونه ارتباط طبیعی خود را با جنبش پیشین طبقه ی کارگر، هم در داخل و هم در خارج آلمان، حاشا می کرد. او دچار همان خطای پرودون شد: به جای آن که تبلیغات خود را بر بنیاد واقعیِ عناصر راستین جنبش طبقاتیِ کارگران متکی سازد، پیروی از یک آیینِ خاص را برای این جنبش تجویز کرد.»(3)
2- فرقه های سوسیالیستیِ پرودونی و لاسالی، به این دلیل که همچون فرقه های مذهبی یک آیینِ خاص را برای جنبش کارگری تجویز می کردند، خود را از جنبش کارگری متمایز می ساختند (کلمه فرقه در زبان فارسی نیز ناظر است بر همین فرق قائل شدن بین خود و دیگران). مارکس در همان جا می نویسد: «فرقه حقانیت وجود خود و مایه ی افتخار خویش را نه در وجه مشترک خود با جنبش طبقاتی بلکه در آیین کهنه ی خاصی می بیند که او را از این جنبش متمایز می کند.» (4)
3- با شکل گیری انترناسیونال اول، فرقه گرایی در جنبش کارگریِ کشورهای فوق به حاشیه رانده شد و بسی تضعیف شد. با این همه، به گفته ی مارکس، چیزی که در تاریخ کهنه می شود و از میان می رود گرایش دارد که بازهم خود را به شکلی نو نشان دهد و حفظ کند. او می نویسد: «انترناسیونال برای آن تأسیس شد که سازمان واقعیِ طبقه ی کارگر برای مبارزه [با سرمایه داری] را جایگزین فرقه های سوسیالیست یا نیمه سوسیالیست کند. نگاهی کوتاه به «مقررات» اصلی و «خطابه ی افتتاحیه ی آن این واقعیت را نشان می دهد. از سوی دیگر، اگر سیر تاریخ، فرقه گرایی را درهم نشکسته بود، انترناسیونال نمی توانست خود را سر پا نگه دارد. رشد فرقه گراییِ سوسیالیستی و رشد جنبش واقعیِ طبقه ی کارگر همیشه با هم نسبت معکوس دارند. فرقه ها فقط تا آن جا حقانیت (تاریخی) دارند که طبقه ی کارگر هنوز برای برپایی یک جنبش تاریخیِ مستقل پخته نشده است. همین که به این حد از پختگی برسد، تمام فرقه ها از بنیاد ارتجاعی می شوند. با این همه، چیزی که تاریخ آن را در همه جا نشان داده است در تاریخ انترناسیونال نیز تکرار شد. آنچه کهنه شده می کوشد خود را در شکلی نو نشان دهد و حفظ کند.»(5) منظور مارکس از ظهور دوباره ی فرقه ها در جنبش کارگری، حضور فرقه های بلانکیستی و باکونینیستی در انترناسیونال اول است.
4- اما فقط در انترناسیونال اول نبود که فرقه گرایی سوسیالیستی دوباره ظاهر شد. پس از مارکس، فرقه گرایان سوسیالیست نه تنها در جنبش کارگری ظاهر شدند بلکه با تکیه به این جنبش در چندین جای جهان به قدرت سیاسی دست یافتند.
5- با آن که مارکس به صراحت و قاطعیت گفته بود که «مارکسیست» نیست(6)، اما طنز تاریخ چنان بود که انگلس این عنوان را، که آنارشیست های درون انترناسیونال اول طرفداران مارکس را به طعنه و نیش و کنایه به آن متصف می کردند، رسمیت بخشید و از «جهان بینی مارکسیستی» سخن به میان آورد. این به رسمیت شناسی معلول نیازها و الزامات حزب سوسیال دموکرات آلمان برای برخورداری از یک نظام فکریِ متمایز از نظام های فکری دیگر با هدف مبارزه ی سیاسی با جریان های سیاسیِ رقیب بود. انگلس کتاب آنتی دورینگ را با همین هدف نوشت.
6- با گسترش دامنه ی مارکسیسم از غرب به شرق، الزامات حزبی برای برخورداری از ایدئولوژی منسجم شکل عیان تر و برجسته تری به خود گرفت. در روسیه، طرفداران مارکس به زعامت پلخانف و لنین مارکسیسم را به ایدئولوژی حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه تبدیل کردند. اما این حزب کارآییِ مورد نظر لنین را برای به دست گرفتن قدرت سیاسی نداشت. یک پیش شرط اساسیِ تحقق این کارآیی آن بود که گرایش لنینیِ این حزب یعنی بلشویسم بر بنیاد ایدئولوژیک مستحکم تری قرار گیرد. چنین بود که لنین کتاب ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم را نوشت و در پی آن حزب بلشویک به معنی واقعیِ آن پدید آمد.
7- بلشویک ها، همچون معتقدان و مومنانی که در پی پیاده کردن احکام دینی در جامعه اند، مصممانه تر از پیش به مبارزه ی خود برای پیاده کردن آرمان مارکسیسم ادامه دادند و خود را به تمامی وقف این آرمان کردند. ساخته ی دست انقلابیون یعنی «حزب کمونیست» به رکن رکینی بدل شد که کارگران باید به آن می پیوستند و در خدمت آن قرار می گرفتند، به طوری که حزب همه چیزِ آنها شد. لنین وقتی شنید که پل لافارگ و همسرش لورا (دختر مارکس) به علت ناممکنیِ ادامه ی فعالیت سیاسی خودکشی کرده اند، گفت: «اگر آدم نتواند برای حزب کاری بکند همان بهتر که با حقیقت رو به رو شود و مانند پل و لورا لافارگ بمیرد»(7)
8- انحراف از مثلث حزب - ایدئولوژی – انقلاب، که اهرم پیاده کردن سرمایه داری دولتی در روسیه بود، ارتداد تلقی شد و چنین بود که برای مثال لنین حکم ارتداد کائوتسکی را صادر کرد، نظریه پردازی که خود از مراجع اصلیِ انترناسیونال مارکسیستی به شمار می رفت و لنین خود در موارد بسیاری از جمله در مورد نظریه ی تشکیلاتیِ «سازمان انقلابیون حرفه ای» به او استناد کرده بود.
9- با پیوستن انقلابیونِ کشور دهقانیِ چین به جنبش بین المللی مارکسیستی- لنینیستی، آمیختگی نظریه ی مارکس با آیین ها و مناسکِ مبتنی بر دین و اخلاق بیش از پیش تشدید شد. مصونیت از ارتداد و تضمین انقلابیگری مستلزم پالایش نفس از عواملی بود که اعضای حزب را به انحراف از مسیر مبارزه برای پیاده کردن احکام مارکسیسم می کشانند. انقلابیون باید در عین نظم و انضباط و پیگیری در فعالیت حزبی، خود را پارسا و پرهیزگار و مهذب نگه می داشتند، و چنین بود که تهذیب نفس برای پالایش نفسِ امّاره به لباس آیین «انتقاد و انتقاد از خودِ» مارکسیستی- لنینیستی درآمد، آیینی که به نظر مائو تسه تونگ باید در خدمت تأمین وحدت و یگپارچگی حزب قرار می گرفت.
10- در ادیان مسیحیت و اسلام، تزکیه ی نفس و پالایش از گناه با مراسم «توبه» و «اعتراف به گناه» انجام می گیرد، اما در آیین کنفوسیوس، که مائو تسه تونگ به لحاظ اخلاقی و فرهنگی از آن الهام می گرفت، تهذیب نفس جنبه ی اخلاقی دارد. کنفوسیوس اصلاحگری بود که می کوشید چین باستان را از جمله از طریق تهذیب اخلاقیِ افراد اصلاح کند. به نظر او، اصلاح جامعه می بایست از اصلاح افراد شروع شود. تهذیب اخلاقیِ فرد به تهذیب خانواده و سپس جامعه می انجامد.
11- مائو تسه تونگ، به پیروی از کنفوسیوس، سلامت و وحدت حزب را از جمله در گرو تهذیب نفسِ اعضای آن می داند، که در جریان «انتقاد و انتقاد از خودِ» اعضا به دست می آید. شری که اعضای حزب در جریان برگزاری این آیین باید از آن تبرّی جویند، لیبرالیسم است. مائو معتقد است لیبرالیسم در اشکال عمده ی زیر ظاهر می شود: «عدم انتقاد از کارهای اشتباه دیگران به دلیل آشنایی، دوستی، همشهری گری و... با آنها»، «انتقاد از دیگران نه در حضور بلکه در غیاب آنان»، «خودداری محافظه کارانه از اظهار نظر در باره ی مسائلی که به آنها وقوف کامل داریم»، «لاقیدی نسبت به انضباط تشکیلاتی و عدم اطاعت از دستورهای حزب»، «توسل به حملات شخصی و کینه ورزی و انتقام جویی به جای تلاش برای ایجاد وحدت در حزب»، «عدم گزارش نظرات نادرست و اظهارات افراد ضدانقلابی به حزب»، «درمیان توده ها بودن ولی تبلیغ و تهییج نکردن و بدین سان همتراز ساختن عضو حزب کمونیست با اشخاص معمولیِ غیرحزبی»، «خشمگین نشدن در برابر اعمال کسی که منافع توده ها را پایمال می کند»، «جدی نبودن و برنامه نداشتن برای فعالیت حزبی»، «به سابقه ی خود نازیدن اما سر باز زدن از پذیرش مسئولیت و مأموریت انجام حتا کارهای معمولیِ حزب، لاقیدی در کار و سستی در تحصیل»، «به اشتباه خود پی بردن اما تلاش نکردن برای اصلاح آن»(8).
12- تحت تأثیر کامل تعالیم مائو و با هدف «مبارزه ی ایدئولوژیک» نخست برای رسیدن به «تفاهم اخلاقی» بر سر «مسائل شخصی» و سپس برای دستیابی به «وحدت سیاسی، تئوریک و تشکیلاتی»، «کنگره ی اول کومه له» جلسات خود را با «انتقاد و انتقاد از خود» آغاز می کند. هر کس به نوبت موظف است شخصیت خود را به گونه ای «انتقادی» بکاود و آن را در معرض دید دیگران بگذارد تا آنها نیز به ترتیب او را زیر رگباری از «انتقاد بیرحمانه » بگیرند. شرکت کنندگان در «کنگره ی اول کومه له» در جریان اجرای این آیین از موارد زیر به عنوان «ضعف ها و انحراف های لیبرالیِ» خود نام می برند: «دور بودن از زحمتکشان»، «انحلال طلبی»، «فرصت طلبی»، «رهبری طلبی»، «جلب زحمتکشان به تشکیلات از طریق کمک مالی به آنها»، «سازشکاری»، «محافظه کاری»، «در رفاه زندگی کردن»، «ضعف نشان دادن در بازجویی»، «بدبینی و بی اعتمادی به رفقا»، «چسبیدن به زندگی شخصی»، «رابطه با روشنفکران»، «عاشق شدن»، «ازدواج»، «ترس از سنگینی کار و کارگرشدن»، «جاه طلبی»، «کارکردن در میان توده ها ضمن حفظ زندگی شخصی»، «چپ نمایی»، «راست روی»، «توطئه گری»، «رقابت شخصی»، «نداشتن شهامت انقلابی»، «عظمت طلبی»، «سازش با خانواده»، «تزلزل در مبارزه»، «صاحب خانه شدن»، «راحت طلبی»، «شهرت طلبی»، «صاحب ماشین شدن»، «کمبود شرافت سیاسی»، «می خواری»، «ریاکاری»، «ترس»، «بی صداقتی»، «خوش گذرانی» و...
13- در جریان برگزاری این آیین، عده ای انسان مبارز و فداکار و جان بر کف با «انتقاد» از زندگی و فعالیت تشکیلاتی و مبارزاتیِ گذشته و حال خود - «انتقاد» ی که فواد مصطفی سلطانی از آن به عنوان «شلاق زدن برخود» یاد می کند – ضمن احساس «شرمساری» و اظهار پشیمانی از خطاهای شان، خود را فاقد شایستگی لازم برای فعالیت انقلابی و تشکیلاتی اعلام می کنند؛ نوعی خودزنیِ انسان هایی که می پندارند مرتکب خطاهایی بزرگ و غیرقابل تصور شده اند و، از همین رو، باید «اصلاح»، «تنبیه» و حتا «تصفیه» شوند. شباهت این خودزنی با قمه زنی، زنجیرزنی و سینه زنی انکارناپذیر است. قمه زنان و سینه زنان و زنجیر زنان ماه محرم نیز در واقع می خواهند با زدنِ خود تاوان خطایی را بدهند که به زعم آنان به تنهاگذاشتن و شهادت امام حسین در صحرای کربلا انجامیده است. تفاوت این دو نوع خودزنی در آن است که یکی بر مذهب تکیه می کند دیگری بر اخلاق. در واقع، «انتقاد و انتقاد از خودِ» مارکسیستی - لنینیستی نوع اخلاقیِ همان خودزنیِ مذهبی است.
14- «انتقاد و انتقاد از خودِ» مارکسیستی- لنینیستی چیزی نیست جز تحقیر و «شلاق زنی» بر خود برای تقدیس و تکریم و تعظیم در برابر چیزی به نام «تشکیلات انقلابی». پیداست کسی که خود را این چنین خوار و خفیف و ذلیل کند و ساخته ی دست خود را به بلندی برکشد تا خود همچون موجودی حقیر از پایین به آن نگاه کند و سر بر آستان عظمت اش بساید، جز به صورت سیاهی لشکرِ این منجیِ قَدَر قدرت نمی تواند عمل کند. «انتقاد و انتقاد از خود» آیینی برای تفتیش روان انسان است تا انواع و اقسام ضعف ها و ناتوانی های انسان را به رخ او بکشد و به این ترتیب به او نشان دهد که که اوست که باید به تشکیلات (و طبعاً دولتِ محصولِ آن در آینده) خدمت کند؛ تشکیلات نیست که در خدمت اوست. جایی در این صورت جلسات، فواد مصطفی سلطانی «بی تفاوتیِ» عبداله مهتدی نسبت به تشکیلات را به «نقد» می کشد و به او می گوید: «تو با تشکیلات مثل ماشینی [که تو را به هدفت می رساند] برخورد می کنی. فقط می خواهی از آن استفاده کنی. برایت مهم نیست پس از استفاده بر سر آن چه می آید. اما راننده ای که ماشین وسیله ی تأمین زندگی اوست با ماشین این گونه برخورد نمی کند. به آن می رسد. تو باید با تشکیلات همان برخوردی را بکنی که آن راننده با ماشین اش می کند. باید به آن برسی و نسبت به آن بی تفاوت نباشی(نقل به مضمون). در این مقایسه، درک از تشکیلات به عنوان شی ئی که انسان زندگی خود را مدیون آن است به روشنی نشان داده می شود. نمونه ی دیگر این درک را در این گفته ی محمدحسین کریمی می توان دید: «من اکنون کسی را به جز تشکیلات ندارم و باید چنین باشد».
15- در آیین «انتقاد و انتقاد از خودِ» مارکسیستی- لنینیستی، کمونیست ها برای آن که به میان توده های کارگر بروند مخفی می شوند! یعنی از محیط کار و زیست خود بیرون می آیند تا – به دلایل امنیتی – دور از چشم خانواده و دوستان و نزدیکان خود به جاهایی چون کوره پز خانه و کارگاه ساختمانی و معدن و کارخانه بروند. معنای این نقل و انتقال شگفت آن است که مدرسه محل ارتباط با توده ها نیست. دانشگاه محل ارتباط با توده ها نیست. بیمارستان محل ارتباط با توده ها نیست. خانواده محل ارتباط با توده ها نیست. فقط در کوره پز خانه و کارگاه ساختمانی و معدن و کارخانه است - آن هم پنهان از چشم روابط علنیِ خود - که می توان با توده ها ارتباط برقرار کرد! افزون بر این، از منظر این آیین، مبارزه با سرمایه داری معادل «سختی کشیدن» و «زحمتکش شدن» است. مهندس باید بنّا شود تا سختی بکشد و خصلت های «خرده بورژوایی» اش از بین برود تا به این ترتیب بتواند به گونه ای انقلابی با سرمایه داری مبارزه کند! صرف نظر از این که در این نقل و انتقال هیچ صحبتی از روند معکوس یعنی تبدیل بنّا به مهندس نمی شود تا بنّا نیز بتواند کار فکری بکند و به این ترتیب جامعه به سوی از میان برداشتن تقسیم کار فکری و دستی پیش رود، تبدیل صرف مهندس به بنّا بدین معنی است که آن بخش از طبقه ی کارگر که به هر دلیل وضع اقتصادیِ بهتری از بخش های دیگر این طبقه دارد خود را از این «رفاه» محروم می کند و به بخش های محروم تر این طبقه می پیوندد. حال آن که حتا اگر هدف، پیشروی به سوی از میان برداشتن تقسیم کار فکری و دستی باشد(و نه برگزاری آیین فرقه ایِ خودزنیِ ضدکارگری در پوشش «مبارزه با خصلت های خرده بورژوایی»!)، این هدف را می توان در چهارچوب شوراهای سراسری و ضدسرمایه داری طبقه ی کارگر دنبال کرد. افرادِ بخش های «مرفه» طبقه ی کارگر ضمن بهره گرفتن از این «رفاه»، که به آنها توان بیشتری برای تاثیرگذاریِ فکری بر جنبش کارگری می بخشد، در عین حال می توانند هم زیر نظارت از پایینِ توده های متشکل در شوراهای کارگری قرار گیرند و هم در کار دستی شرکت کنند.
16- نکات بالا درباره ی نقد آیین «انتقاد و انتقاد از خود» را نباید بدین معنی گرفت که انسان ها به طور اعم و کمونیست ها به طور اخص از ضعف و ناتوانی مبرایند. بی تردید، انسان به علت زندگی در جامعه ی طبقاتی آکنده از انواع و اقسام ضعف و ناتوانی است. تا جامعه ی سرمایه داری وجود دارد این ضعف ها نیز وجود دارند. اما از این حکم درست نباید این نتیجه ی نادرست را گرفت که در چهارچوب جامعه ی سرمایه داری نمی توان یا نباید با این ناتوانی ها مبارزه کرد. به میزانی که با سرمایه داری مبارزه می کنیم با این ناتوانی ها نیز می توانیم مبارزه کنیم. کارگرانی که با سرمایه داری مبارزه می کنند حتما باید برای منضبط کردن این مبارزه موازین و قواعدی داشته باشند. اگر فردی از آنها این موازین و مقررات را رعایت نکند حتما باید مورد انتقاد قرار گیرد. اما نکته این است که این انتقاد به هیچ وجه حاوی تفتیش روانکاوانه ی این فرد و سرکشیدن به خصوصی ترین و پنهانی ترین زوایای زندگی او برای ریشه یابی قصورش نیست. این گونه «ریشه یابی» را باید به همان آیین فرقه ای و حقیرسازِ «انتقاد و انتقاد از خود» واگذاشت. وانگهی، توهم محض است اگر کسی بپندارد که می توان در چهارچوب سرمایه داری ضعف های انسان را به تمامی از شخصیت او زدود. بنابراین، تا آنجا که به مبارزه با این ضعف ها مربوط می شود، آیین فرقه ایِ «انتقاد و انتقاد از خود» آکنده از توهم است. در واقع، مبارزه ی این آیین با ضعف ها و ناتوانی هایی خرده بورژوایی و بورژوایی پرده ی ساتری است که بر روی هدف اصلیِ آن کشیده می شود، هدفی که چیزی نیست جز تحقیر کارگر برای تقدیس و تعظیم در پیشگاه «سازمان انقلابیون حرفه ای»، مارکسیسم- لنینیسم به مثابه ی ایدئولوژی آن و سرمایه داری دولتی به عنوان محصول مشترک آنها، همان سرمایه داری دولتی که در شوروی و اقمار آن دیدیم و هم اکنون در چین و کره ی شمالی و نظایر آنها می بینیم.
29 خرداد 1395

پی نوشت ها
1-مباحث کنگره اول کومه له، ویراستاران: ملکه مصطفی سلطانی، ساعد وطن دوست.
2- همان جا.
3- کارل مارکس و فریدریش انگلس، اتحادیه های کارگری، ترجمه ی محسن حکیمی، نشر مرکز، چاپ دوم، 1394، ص163.
4- همان جا.
5- همان جا، ص 166.
6- «یک نکته مسلم است و آن این که من «مارکسیست» نیستم»:
Karl Marx, “Workers’ Questionnaire” , in Revue socialiste, April 20, 1880.
7- نادژدا کروپسکایا، یادها، ترجمه ی ز. اسعد، انتشارات پژواک، چاپ دوم، 1361، ص 226.
8- مائو تسه دون، منتخب آثار، جلد دوم، اداره ی نشریات زبان های خارجی، پکن، 1970، صص 39- 43.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست