یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

برای شصت سالگی دنیز ایشچی - قهرمان قنبری



اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۵ تير ۱٣۹۵ -  ۲۵ ژوئن ۲۰۱۶


مسیجی دریافت کردم که قرار است آخر هفته تولد شصت سالگی اش را با چکاچاک جامهایمان گرامی بداریم. راستش خوشحال شدم و این را منتی بر خود یافتم که بعد از مدتها فراق تحمیل شده از طرف طبیعت دیداری تازه کنیم با رفقا. خواستم دست خالی نروم و برایش هدیه ای ناقابل بگیرم، چند جایی سر زدم و دست اخر نتوانستم هدیه ای انتخاب کنم. راستش هم کمی با خود لج کرده ام و یا شاید بقول دوستان زیادی وسواس دارم. اما راستش هدیه برای من رفع تکلیف نیست که با خریدن اشیا آماده ای یا شرابی که در فروشگاه ها و قسمتهای کادویی آماده کرده اند تا به زعم خود زحمت انتخاب خریدار را کم کنند و جنس بنجولی را بنام هدیه را قالب کنند که اکثراً قابلیت استفاده ندارد، من رفع تکلیف کردن از خودم را نپسندیدیم لااقل در مواجه با دنیز. کمی هم شاید عصیانی تک نفره بر شیوه زندگی بورژوازی که حتی محبت هم تبدیل به نوعی رفع تکلیف شده باشد. زمان کم بود و من هم درگیر، بهتر دیدم برایش در طول مسیر نوشته ای کوتاه بنویسم، شاید این ناقابل ترین هدیه برای او دلنشین تر باشد.
شصت سال پیش در چنین روزهایی در کوهپایه های نقده با آب و هوای سالم و ساده تولد یافت، ظلم و ستم و تبعیض و نابرابری هایی که هر ذهن ساده و صاف را به پرسش بر می انگیزد او را به پرسش برانگیخت،راستش نقده شهر تناقضات و کشمکش است وبسان بسیار نقاط وطن پر از تبعیض. زمانه اش عصر صمد عمی و اوختای و ملا آواره بود، همانها بودند که تحمل بی عدالتی های عصر را کمی آسانتر ساختند آنان که نور امیدی بر زندگی تاریک پر از بی عدالتی و تبعیض می فشاندند. براهنی سالها پیش گفته بود که من با خواندن سرمایه کمونیست نشدم، بلکه آگاهی طبقاتی ام در پروسه زندگی و در مواجه عریان با نابرابری های موجود بمن تحمیل شد. بهمین سبب بود که شاید دنیز هم در آوان جوانی جذب اندیشه فدایی شد. آیا او انتخابی دیگر داشت؟ شاید در غیاب او من جسارت کنم و جواب دهم که بی شک او هیچ انتخابی دیگر برای مبارزه با این تبعیض و بی عدالتی نداشت، او که هر روز بی عدالتی ها را نه در کتابها و رمانها و قصه مادر بزرگها که در همسایه گی و زندگی خود شاهدش بود، چه چاره ای دیگر داشت؟ چند سال پیش وقتی خاطرات چاپ نشده اش را بنام "سولدوزون اولدوزلاری" را می خواندم که اطلاعات ارزشمندی هم از زندگی نگارنده و هم از نحوه شکل گیری جنبش فدایی در آذربایجان می باشد با نگارنده به قلب سالهای غبار گرفته رفتم ، همان زمان که که مردم شهرمان به راحتی فارغ از اینکه در خانواده کورد یا تورک متولد شوند هر دو زبان را به روانی صحبت می کردند، هنوز تمایزات آنقدر زیاد نبود که در یک شهر محله ها و خیابانها خود خواسته بر اساس قومیت جداسازی شود. هنوز نوای مریم بوکانی حسن زیرک و آیریلیق بهبودوف توأمان از نوار ضبط صوت قدیمی گوشها را نوازش می داد، به سالهایی گذر کردم که انسانها زبان هم را می فهمیدند با او به سالهای آغازین پیوستنش به جنبش فدایی رفتم، از عشق و علاقه اش به عدالت و آزادی نکته ها آموختم. از امیدش به روشنایی از اینکه اگر نتوانی خود روشنایی را ایجاد کنی بقول اوختای میتوانی در دل شب کبریتی بکشی و برای تاریکی میدان بخوانی. وقتی که مجبور به ترک وطن میشود گریستم بر بار سنگینی که بر دوشش حمل می کند، وقتی که با این کوله پشتی سنگین برای آخرین بار جرات می کند و به پشت سرش می نگرد تا برای آخرین بار بنگرد وطنش را . وسوسه دیدار، دلهره و اضطراب آخرین دیدار، و همانجاست که وطنش را برای همیشه در قلبش حمل می کند در چمدانی بر دوش که همه وطن را آرزومند است بر آن جای دهد. بهانه ای بود تا بر سرنوشتش و سرنوشتمان بگریم، که سرنوشت غمبار او سرنوشت غم بار بشریت است، تاریخ فراق، تاریخ جدایی، سرنوشت میلیونها انسان هموطن و غیر هموطن که بسختی جرات می کنند برای آخرین بار سر برگردانند و برای آخرین بار کوهها و سرزمینمای وطنشان را ببینند. تبعید خودخواسته یا اجباری خود یک مجازات است، گسست از خاطره ها، گسست از امیدها، گسست از هر کوچه و خیابانی و درختی که یادآور خاطره ای است، فلاش بکی که در تمام عمر ناخواسته تکرار میشود . شاید صحبت از دلبستگی یک کمونیست به وطنش انحراف به راست تلقی شود، اما واقعیت این است که هیچ کس مانند یک کمونیست دلبسته وطنش نیست، یک ناسیونالیست فقط شاهان خونریز وطنش را دوست دارد در حالی که کمونیست محتملاً همه وطنش را دوست دارد و شاید بهمین خاطر است که او میخواهد در کنار ضعیف ترین أقشار وطنش باشد. آری دنیز را از وطنش طرد کردند سی سال پیش، او سالها در پی آزادی و عدالت بود و اینبار باید در پی شروعی دوباره برای زندگی کردن باید باشد. او در این سالها که هر سالش خود به درازای قرنی است هیچ وقت مرعوب پستی و بلندی های زندگی سخت در تبعید نشد و همیشه با کوله بارش که توامان غم و شادی و وطن را با هم در آن حمل می کرد در پی تلاش برای آرمان عدالت و آزادی بوده است و با ایمانی تحسین انگیز از هیچ فداکاری برای آرمانهای اعتقادی اش دریغ نمی کند. او که در آستانه شصت سالگی ایستاده است هنوز بمانند روزگار جوانی خویش است که وطن را ترک کرده است. او انسانی آماده خدمت برای جنبش فدایی، رفیقی بامرام برای دوستانش، پدری مهربان و عاری از هر گونه کینه و نفرت است. برایش شادکامانی و سالهای پربار آرزومندم.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۶)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست