نه می بخشیم، نه فراموش میکنیم!
سخنرانی مینا احدی در سمینار ۲۰ ژوئن در شهر اسلو
•
هولوکاست اسلامی هنوز بسیار ناشناخته است و هنوز بازماندگان در مورد این فجایع کم حرف میزنند. هنوز هزاران جوان اعدام شده را جامعه ایران نمی شناسد، عکس هایشان در پستوی خانه ها پنهان است و بنظر من عشق را در پستوی خانه نباید پنهان کرد. در مورد این نسل باید نوشت، عکسهایشان را باید بالا گرفت تا همگان در ایران و در دنیا آنها را ببینند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۵ تير ۱٣۹۵ -
۵ ژوئيه ۲۰۱۶
یک بعد از ظهر بهاری در مرکز شهر کلن در آلمان، به تماشای سنگهایی ایستاده ام که در گوشه، گوشه این شهر برای ادای احترام به قربانیان هولوکاست، در مقابل منازلی که دورانی محل زندگی آنها بود، نصب شده است. به زبان آلمانی این سنگها را شتولپر شتاین، یا سنگهایی برای سکندری خوردن نام نهاده اند. هدف اینست که رهگذران سکندری خورده و نام و یاد کسانی را گرامی بدارند که زمانی در آن منازل زندگی کرده، عشق ورزیده، شادی و گریه کرده و آرزوها و امیالی داشته اند...
گونتر دمینک هنرمند آلمانی ساکن شهر کلن، با این طرح میخواهد نام و یاد قربانیان دوره سیاه نازیها و هیتلر را گرامی بدارد، او در مقابل منازلی که این افراد ساکن آن بوده اند، سنگی که بر روی آن اسم و تاریخ تولد و مرگ این افراد حک شده را نصب میکند و خود میگوید، یک انسان وقتی فراموش میشود که نامش از خاطره ها برود، پس من با این کار نام ها را ابدی میکنم.
اکنون در آلمان در ١٠٩٩ نقطه این سنگها نصب شده و در بیست کشور اروپایی هم دارند این سنگها را نصب و این اسامی و تاریخ را ابدی میکنند.
هیتلر و جنایتکاران نازی میلیونها نفر را کشتند و دادخواهی قربانیان و خانواده های آنان همواره مشمول مرور زمان شد. اکنون دیگر بازماندگان نیز یکی یکی این دنیا را ترک میکنند و همه در یک احساس سهیم اند، دادخواهی انجام نشد. دادگاه نورنبرگ که در اواخر سال ١٩٤٥ تشکیل شد، ٢٢ نفر را محاکمه کرد، هیتلر و تعدادی از مهمترین مقامات خودکشی کردند و دادگاه با سرعت تعدادی را به اعدام محکوم کرد و گویی با این جنایت و اعدام، دیگر آتش خشم میلیونها نفر را که خواهان عدالت و روشن شدن همه حقایق در مورد این دستگاه مخوف جنایت، چگونگی کارکرد آن و چرایی سکوت میلیونها نفر و... و... بودند، خاموش خواهند کرد. پیام واپسین لحظات زندگی بازماندگان این بود آشویتس همواره با ما بود و پاسخ بسیاری از سوالات را نگرفتیم.
بسیاری از جلادان فرار کردند و با اسامی دیگر و به کمک سیستم و دولتها، در کشورهای دیگر در امنیت زندگی کردند و هیچگاه پاسخگوی این همه جنایت نشدند.
آرژانتین نام کشوری است که یک پیشوند به آن همواره وصل است: مادران آرژانتین، مادران دادخواه آرژانتین.
زنی که فرزند به دنیا می آورد، زندگی خلق میکند و با بریدن بند ناف، آزادی نوزادش را پایه میگذارد، ما مادرانی هستیم که برای زندگی و آزادی مبارزه میکنیم.
این سخنان یکی از مادران آرژانتینی است، مادرانی که در جستجوی فرزندان گم شده خود یکدیگر را پیدا کردند و هر هفته در میدان اصلی شهر بوئنوس آیرس گرد هم آمده و یک جنبش را پایه گذاری کردند. از ١٩٧٦ با کودتای نظامی در آرژانتین و طی هفت سال حکومت نظامیان، هزاران نفر دستگیر و ٣٠ هزار نفر مفقود شدند.
با سرنگون کردن حکومت نظامیان که جنبش مادران آرژانتین در آن نقش بسزایی داشت، متاسفانه جنبش دادخواهی در این کشور نیز به نتیجه مطلوب نرسید، در مورد این فاجعه در مجموع سکوت شد و جلادانی که دست و پای معترضین را بسته و آنها را به دریا پرتاب کرده بودند، هیچگاه محاکمه نشدند.
مادران به کار خود ادامه داده و فرزندان قربانیان با دامن زدن به یک جنبش توده ای مقابله با فراموش شدن اسامی و چهره ها تاهمین امروز سعی میکنند عکس عزیزان خود را بر روی دیوار منازل آنهایی که در دوره نظامیان عاملین و آمرین قتلها هستند، نقاشی کنند. مانوئل یکی از این بازماندگان است پدر و مادر او را کشته اند و او با این کار میخواهد عکس والدین خود را در اذهان جامعه حک کند.
هولوکاست اسلامی و جنبش دادخواهی!
دو سال قبل در شهر تورنتو در کانادا بعد از سخنرانی در مورد اعدام ها در ایران، در استراحت و در حالیکه هیاهوی زیادی در کریدور بود و همه مشغول حرف زدن بودند، دختر جوانی بطرفم آمد با یک کیف بزرگ در دستش، روبروی من ایستاد و در حالیکه دستش میلرزید از داخل این کیف یک قاب عکس بیرون آورد و بمن نشان داد و گفت، این عکس عمویم هست در سال شصت اعدام شده امروز اینجا آمدم شاید فرصتی باشد او را به همه نشان دهم و بگویم این عموی من در راه آزادی کشته شد و تا امروز کسی در مورد او حرفی نزده است. از شما میخواهم در مورد عمویم هم حرف بزنید.
و حدود چند ماه قبل در کلن آلمان با یکی از دوستانم منتظر قطار بودیم، یک زن ایرانی حدود ٤٥ ساله بطرفم آمد و پرسید، مینا احدی هستید، درسته، گفتم بله، بفرمایید، با عجله سلام و احوالپرسی کرد و قطار ما آمد او بهمراه ما سوار شد و سپس با عجله از کیف دستی اش عکسی سیاه و سفید و کوچک در آورد و گفت، این عکس برادرم هست در سال شصت در اهواز اعدام شد، راه کارگری بود، از شما خواهشی دارم در مورد او در تلویزیونها حرف بزنید، او بسیار مهربان و انسان دوست بود و... آرام آرام اشک میریخت... بعدا رو بمن کرد و گفت برادرم گیلاس خیلی دوست داشت، سی و سه سال است گیلاس نخورده ام، نمیتوانم از گلویم پایین نمیرود... و دوباره اشک ریخت...
این عکس میترا و ماندانا مجاوریان است. اخیرا در فیس بوک اینرا دیدم، به این عکسها نگاه کنید تا تصور کنید در جریان قتل عام سال شصت چه کسانی را کشتند.
به همراه این عکس یک خاطره منتشر شد که از نظر من بسیار مهم است. بازگو کردن خاطرات و صحبت کردن در مورد یک مقطع از تاریخ نسل ما که در مورد آن بسیار کم گفته شده و من نگران فراموشی نام ها و عکسها و خاطره ها در این مورد هستم.
«روزی که گل و شیرینی آوردند دم در خانه، بین روزهای اول و هفتم میترا و ماندانا بود. در خانه عزاداری بود، رفت و آمد بود و خیلی شلوغ بود. در واقع چون خیلیها را اعدام کرده بودند، خانوادههای این زندانیان در خانه ما با هم مراسم مشترک داشتند. خلاصه یک ماشین از سپاه آمده، در باز بوده، یکی از اقوام نزدیک ما دم در بوده. بهش گفتهاند این گل و شیرینی است، چون بچههای شما قبل از اعدام با برادرهای پاسدار ازدواج کردهاند. این خانوم فامیل ما گل و شیرینی را میگیرد و همانجا میاندازد توی سطل آشغال و با کسی هم صحبتش را نمیکند. تا اینکه چند سال بعد خودش به من گفت. پدرم که در آن زمان زندان بود و خبردار نشد. تا همین امروز هم پدر و مادرم خبردار نشدهاند. من خودم هیچوقت با خانوادهام صحبتش را نکردهام چون فکر میکنم طاقتش را ندارند. البته مادرم یک بار بعدها از من سئوال کرد: فکر میکنی با بچههای ما هم این کارها را کردند؟ من گفتم: نمیدانم، شما چه فکر میکنید؟ گفت: نه، فکر نکنم. یعنی هنوز امید و آرزوی قلبیاش این بود که این کار را نکرده باشند. احتمالاً از خانوادههای دیگر شنیده بود که به بچههایشان تجاوز شده است. چون هر جمعه با هم سر خاک این بچهها میرفتند.»
بخشی از گزارش جنایت بیعقوبت، شکنجه و خشونت جنسی علیه زندانیان سیاسی زن در جمهوری اسلامی – گزارش اول-انتشارات عدالت برای ایران- دسامبر٢٠١١
این عکس یکی از دادگاهها در دوره سیاه شصت است.
نسل ما جوانانی که حکومت شاه را سرنگون کرده و در خیابان ماندند و به حکومت اسلامی از همان روز اول نه گفتند، در این دادگاههای کذایی محاکمه میشدند، در مورد اینکه در دادگاه دو دقیقه ای با حضور آخوندهایی که انسان کشتن برایشان همچون آب خوردن است، باید نوشت و گفت و افشاگری کرد. در مورد اینکه آخوند و حاکم شرع در حال بالا رفتن از پله های دادگاه با نگاهی بقول آنها، به متهم، در یک ثانیه تصمیم میگرفت که یک جوان یک انسان بدلیل نوع لباس و یا نگاه و یا قیافه به اعدام محکوم بشود باید نوشت و گفت و افشاگری کرد.
هولوکاست اسلامی هنوز بسیار ناشناخته است و هنوز بازماندگان در مورد این فجایع کم حرف میزنند. هنوز هزاران جوان اعدام شده را جامعه ایران نمی شناسد، عکس هایشان در پستوی خانه ها پنهان است و بنظر من عشق را در پستوی خانه نباید پنهان کرد. در مورد این نسل باید نوشت، عکسهایشان را باید بالا گرفت تا همگان در ایران و در دنیا آنها را ببینند و در مورد علایق، زندگی، عواطف و آرزوهای آنان باید بیش از این ها حرف زد.
این عکس خاوران است. میعادگاه مادران و پدران و همسران و فرزندان بازماندگان هولوکاست اسلامی، اینجا یکی از فراوان مکانهایی است که اعدام شدگان را در آنجا بعضا دسته جمعی دفن کرده اند. جلادان در سال شصت و شصت وهفت، با کامیونهای بزرگ پیکرهای اعدام شدگان را شبانه به این محل آورده و دفن کرده اند. و سالهای سال است مادران جان باختگان برای تبدیل این محل به میعادگاه عاشقان آزادی و زندگی انسانی تلاش میکنند و حکومت با سبعیت به خاوران حمله میکند، سنگ قبر می شکند ، گلها را پرپر میکند و این جنگ و گریز ادامه می یابد. فرق نمیکند احمدی نژاد در قدرت باشد یا روحانی همه اینها در یک نقطه مشترک هستند، جنابات دهه شصت باید به فراموشی سپرده شود چرا که دستان همه آنها از روزنامه نگار قبلا پاسدار که امروز بعنوان کارشناس مهمان بی بی سی و صدای امریکا است تا خامنه ای و خمینی و رفسنجانی تا موسوی و کروبی و خاتمی و روحانی و گنجی و سازگارا همه و همه دستانشان به خون آلوده است.
جنبش دادخواهی در ایران اما از یک نظر بسیار پیشرفت کرد، ایران کشوری است که در آن ایده قدیمی تریبونال و تشکیل دادگاه مردمی برای محاکمه سران حکومت اسلامی برای روشن شدن ابعاد جنایت در آن قبل از سرنگون شدن حکومت با تشکیل ایران تریبونال که در اینجا نیز نماینده ای از سوی آن سخنرانی کرد، اجرا شد.
در آن دادگاه با حضور مادران و پدران و همسران و فرزندان جان باختگان دنیا در یک اندازه کوچک دید جنایتکاران اسلامی چه بر سر نسل ما در آوردند، چگونه کشتند و چگونه محاکمه کردند و چگونه شکنجه کردند... چگونه زندانی را وادار کردند، بسوی محکومین به اعدام شلیک کند.
این روزها سالگرد سی خرداد شصت است. در ایران تریبونال در لاهه، از طرف ملکه مصطفی سلطانی که در مورد اعدام و قتل ٦ برادرش توسط حکومت اسلامی علیه این حکومت اعلام جرم کرد، در مورد پرونده حمله به منزل منهم در تبریز و دستگیری و اعدام دو برادر ملکه، ماجد و امجد مصطفی سلطانی که در این پرونده همراه پنج نفر دیگر بودند، و از جمله اعدام همسر من اسماعیل یگانه دوست نیز صحبت شد.
واقعیت اینست که دولتها و سیستم و نظام سرمایه داری مانع بررسی دقیق جنایات و اجرای عدالت است، بهمین دلیل باید برای دادخواهی مبارزه کرد و نهادهای بین المللی را تحت فشار گذاشت، اما وظیفه ما است که با بکار بردن ابتکارات فراوان و با استفاده از همه ابزارهای موجود تلاش کنیم نام و یاد این عزیزان را گرامی و جاودان کنیم. شاید ما هم با بکار بردن ابتکار آلمانیها سنگهای سکندری در مقابل خانه های این عزیزان نصب کنیم و یا عکس و نام آنها را در گوشه گوشه ایران حک کنیم. شاید بناهای یادبود در ایران و در دنیا برپا کنیم و .. یک چیز را از همین امروز باید شروع کنیم در مورد این عزیزان باید نوشت و گفت و خاطرات را بازگو کرد.
همانطور که یکی از بازماندگان هولوکاست گفت،
به فراموشی سپردن نام ها، اعدام مجدد جان باختگان است!
ما نه می بخشیم و نه فراموش میکنیم !
زنده باد یاد و خاطره عزیز جان باختگان دهه شصت!
زنده باد مادران خاوران و پارک لاله و مادران علیه اعدام!
|