خشونت روانی
تحقیر
شمیم شرافت
•
«تو چیزی از فلسفه می فهمی؟»، «کلا چند فیلم در زندگیت دیده ای؟»، «این قیمه است؟»، «تو که حرف زدن بلد نیستی…»، با این ها بزرگ شدم. با این جملات. با این شوخی ها.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۹ شهريور ۱٣۹۵ -
٣۰ اوت ۲۰۱۶
خشونت بس: «تو چیزی از فلسفه می فهمی؟»، «کلا چند فیلم در زندگیت دیده ای؟»، «این قیمه است؟»، «تو که حرف زدن بلد نیستی…»، با این ها بزرگ شدم. با این جملات. با این شوخی ها. دختر آخر خانواده و خاندان. همه مرا دوست داشتند و من همه را. اما من یاد گرفتم که هیچ چیز بلد نیستم. در هیچ حوزه ای تخصص ندارم. من هیچ چیز نیستم.
۹ ساله بودم که پیانو زدن را شروع کردم، برای دل خودم. روزی در جمعی خانوادگی اطرافیان مرا وادار به نواختن کردند، دنیا بر سرم خراب شد. نت ها جا به جا شد. برادر بزرگ خندید:« این چه بود؟ این نتیجه این همه هزینه است؟» همه خندیدند. پیانو ۱۱ سال است در گوشه خانه افتاده. صدای خنده ها آزارم می دهد. از خنده های بلند مردان در جمع ها متنفرم و زنانی که سر را به گریبان می برند.
۱۸ سالم شد که برای آزمون رانندگی رفته بودم. من بودم و سه پسر در ماشین. نوبت امتحان من شد، ترسیدم. من در کنار سه پسر و مسئول امتحان، آن ها مسلما بهتر از من رانندگی می کنند. پاهایم سست شد، خراب کردم. پسرها خندیدند و افسر مرد گفت همین است که زن ها باید در خانه بنشینند. دیگر به رانندگی فکر هم نمی کنم.
حالا صبح ها که در خانه تنهایم، در آشپزخانه می نشینم و سیگار می کشم. به خودم فکر می کنم. به تحقیرها. به سکوتم. به درد. به پیانوی گوشه خانه. پارسال که بستگانمان به خانه مان آمده بودند. حرف از «فاوست[۱]» شد، من باز هم اشتباه کردم. من باز هم تحقیر شدم. اما این بار سکوت نکردم. از خودم دفاع کردم. زمانی که مردان فامیل گفتند «تو از گوته چه می فهمی؟» سرم را پایین نیانداختم، بلند شدم و فریاد زدم: «تو از درد چه می فهمی؟ تو از له شدن در جمع چه می دانی؟» همه سکوت کردند. تا شب حرف زدم. از پیانوی خاک خورده گفتم تا پای ضعیف برای ترمز گرفتن، تا صورت سیاه ته دیگ سوخته، از عقب راندن های بی وقفه. وادارشان کردم از من عذرخواهی کنند. پسرخاله، برادر، شوهر خاله. باید از من عذر خواهی می کردند. نمی گذارم این چرخه باطل را با فرزندانشان تکرار کنند. چند هفته پیش بود که فامیل به خانه مان آمدند. برادر گفت: «برایمان پیانو می زنی؟» چند سالی است صدایش را نشنیده ایم.
[۱] اثری از گوته
|