از : آر
عنوان : آقای روشنگر در زمینه قانون اساسی گذشته درست میگویند.
با درود فراوان به جناب روشنگر، هر چند که من در پاره ای از موارد با شما هم عقیده نیستم ولی در کّل نظری همراه با شما دارم. این یک واقعیت مسجّل است که هیچیک از گرایشات سیاسی مخالف حکومت پهلوی بیش از آنها پایبند دموکراسی و حقوق بشر نبودند. نگاهی گذرا به عملکرد جبهه ملی و دیگر مصدقیها گواه از آن دارد که این جماعت نه در فکر ایجاد نظامی دموکراتیک و مبتنی بر اصول مترقی، بلکه خواستار نظامی ایدئولوژیک و انقلابی، که در آن کیش شخصیت دارای جایگاهی ویژه است، هستند. این درست است که پادشاهان پهلوی به اصول دموکراتیک اعتقادی نداشتند ولی بهیچ عنوان نمیشود منکر این واقعیت شد که پهلویها بیش از هر کس دیگری در احیای جامعه ایرانی به سمت مدرنیته تلاش کردند. در مورد قانون اساسی مشروطه نکته جالبی را متذکر شدید. اگر براستی قانون اولیه مشروطه مترقی بود و نمیبایست هیچ نوع انحرافی از آن صورت میگرفت، پس تمام مسئله آزادی زنان و نشر کتب و جراید هنری، که بنابر قانون اساسی گذشنه همگی بر خلاف اسلام است، نیز میبایست قدغن میشد.
من هم با شما موافقم که دوران بت سازی تمام شده و آدمها را آنگونه که هستند باید ارزیابی کرد.
٨٣۵۲ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣٨۷
|
از : روشنگر
عنوان : مشکل جناحی نیست، ملی ست
دوستان به نظر می آید که بیش از آنکه به فکر سود ملی و کشف حقیقت باشند نگران شخصیت های برگزیده ی خودشان هستند. از شخصیت ها، بی آنکه آن ها را نادیده گرفت، باید فاصله گرفت و به سوی بررسی ساختاری امور رفت. آقای بروجردی حق دارند که کشور نیاز به سازمان امنیت دارد، کسی هم منکر اش نیست، نخست یاداوری مطلب است که ساواک از سوی مصدق پایه گذاری شد، چرا که دوستان اینطور جا انداخته اند که گویا ساواک را پادشاه پیشین ساخته است، خیر، کار مصدق است. نکته ی دوم این است که مصدق شانس آورد که ادامه نداد، وگرنه با آن روحیه ای که به خود اجازه می دهد در مجلس نخست وزیر مملکت را به قتل تهدید کند کارنامه ای که بتوان به اش افتخار کرد به جا نمی گذاشت. فاطمی که جای خود دارد. دوستان بروند و مقاله ی این مرد به غایت ناراحت و ناآرام را در روزنامه ی باختر بخوانند. فحشی نبود که به شخص اول مملکت و کل اعضای مونث خانواده اش ندهد. یک آدم بی نهایت بی تربیت که به هیچ اصول متعارف سیاست را رعایت نمی کرد. خیر دوستان، باید از تاریخ اسطوره زدایی کرد تا جا برای خرد انتقادی باز شود. مصدق نیز نه گاندی بود و نه ماندلا، بلکه یک سیاست مدار در حد ایرانی اش نیز متوسط بود که نه درک دیپلماتیک کسی چون قوام را داشت و نه فرزانگی مردی از جنم فروغی را، دستاورد اش برای روح ملی نیز چیزی جز پایه گذاری نظریه ی خدمت و خیانت نبود. او می توانست، در صورت درک صحیح تری از سیاست به مثابه ی حیطه ی امکانات و محدودیت ها، چه بسا کمک های شایانی به ایران بکند، اما موفق نبود و لطمه های بزرگی زد و سنت نع گفتن به هر قیمت را که باب سلیقه ی ذهن های رشد نیافته و شهری نشده و جهان سومی است تبدیل به یک سنت مستحکم در میان اهل فکر کرد.
از سوی دیگر، با یک دروغ بزرگ به سمت رقیبان سیاسی اش رفت، و آن نیز این شعار بی پایه و اساس بود که "شاه باید سلطنت کند و نه حکومت"؛ آقایون، جای طفره رفتن نیست، این شعار یک دروغ محض است و پایه ی قانونی ندارد. اتفاقا بر اساس همان قانون الکن که تا به امروز مورد افتخار دوستان بوده است، شاه باید حکومت کند و نه سلطنت. دوستان مشروطه را بندازند دور چرا که مشروطه بنا بر تعریف یعنی مشروطه به دین مبین!
در این هیچ شکی نیست، حرف مصدق در نفس اش درست است، در یک دمکراسی راستین شاه باید سطلنت کند و نماد باشد و حکومت باید از آن مردم باشد. اما مصدق چنین نمی گفت، مصدق می گفت چرا شاه قانون مشروطه را زیر پا گذاشته است در صورتی که این خود او بود که قانون را زیر پا می گذاشت و از شاه می خواست که از حکومتی که قانون او را بدان موظف کرده کنار بکشد! مسخرگی داستان در این جاست.
دوستانی که می گویند بر اساس قانون "قوای مملکت از ملت است"، یا قانون را خوب نخوانده اند و یا فرق امت و ملت را نمی دانند. خیر دوستان، قوای مملکت بر اساس قانون تجزیه شده است: ۱۰۰ درصد مجریه از آن شاه است و ۵۰ درصد مقننه، به اضافه ی کلی مقولات دیگر که در کامنت پیشین آورده ام.
وانگهی، کدام ملت؟ ملتی که مشروعیت مجلس شورای اش را از "توجه و تایید" امام زمان می گیرد و سپس از "بذل و مرحمت شاهنشاه اسلام" و بعد هم از "مراقبت حجج اسلام"؟ این که ملت در مفهوم ناسیون و مدرن اش نیست. چرا سر خود را کلاه می گذارند دوستان. شرم آور است این قانون و توهینی مستقیم به شعور آدمی. ملت قانون اساسی مشروطه همان چیزی ست که ملت خمینی و خامنه ای هم هست: امت، نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم.
ملت حقوقی در ایران در صد سال گذشته وجود نداشته است، ولی ملت حقیقی چرا. ملتی که رضا شاه و محمد رضا شاه از کام متعفن قاجار بیرون اش کشیدند و به مدرسه اش فرستادند و دانشگاهی اش کردند و بهداشت اش دادند و ارتش و دارایی و دادگستری و بسیاری امور دیگر، همگی نیز درست با زیر پا گذاشتن قانون اساسی!
می گویند شاه می بایست به همین قانون الکن هم پای بند می بود، خب اگر می بود که می بایست هر آنچه را که مخالف شرع مبین است بنا بر نص صریح قانون از همه ی رسانه ها و کتب و مجلات حذف کند. چون بر اساس قانون مرز آزادی بیان شرع مبین است. اگر می خواست رعایت کند نمی بایست اجازه می داد که آقای بازرگان مهندسی بخواند، چون شرع مبین قدغن کرده است این امور را و تحصیل و آموزش نیز می بایست در محدوده ی شرع مبین باشد.
اگر می خواست رعایت کند حتا یک زن نیز نمی توانست پای اش را به یک دانشگاه بگذارد، بگذریم که با آن قانون گوگوش و هایده ای نیز به وجود نمی آمدند که دوستان دوران تبعید شان را با صدای آنان تحمل پذیر تر کنند. خیر دوستان، کسی که می خواست مملکت را بسازد می بایست آن قانون را زیر پا می گذاشت، خواه مصدق باشد، خواه رزم آرا و یا خواه خود شاه که بنا بر قانون مقتدر ترین فرد حقوقی مملکت بود. لوئی شانزدهم انقدر قدرت نداشت که "شاهنشاه اسلام" در قانون اساسی مشروطه.
این امور برای دفاع از شاه نیست، اشتباه نکنند دوستان، برای دفاع از حقیقت است. و شرم آور است که بعد از صد سال هنوز روشنفکری کلاسیک، البته به جز هما ناطق که همیشه این مسئله را عنوان کرده است و بایکوت شده است، به این تن نداده است که حقیقت را با مردم اش بگوید.
دوستان در این هیچ شکی نداشته باشند، شاه پیشین ویلی برانت نبود و اگر هم قانون بهتری می داشتیم، او یک دمکرات از نوع امروزی اش نبود، چون کلا فضای فکری آن زمان ایران فضایی نبود که فکر دمکراسی در اش بتواند رشد کند. تازه در قیاس با مدعیان، آن مرد از همه ی رقبای اش به یک جهان مدرن و امروزی نزدیک تر بود. امور را باید بدون عینک جناحی دید. حال فرضا گیریم که آن مرد دمکراسی مجسم بود، در آن جامعه ی عقب افتاده محکوم به مرگ بود دوستان. و نکته در همین جاست، یعنی ساختارهای فرهنگی و اجتماعی طوری هستند که دمکراسی پذیر نیستند. تا این ساختار ها تغییر نکنند دمکراسی نیز ممکن نیست. مگر ندیدیم که تمامی مدعیان جبهه ی ملی که به اصطلاح میانه رو ترین سیاست ورزهای ما را تشکیل می دادند چگونه بشارت نامه نوشتند و دیگران شان مخالفان را میکرب نامیدند و در صورت بختیار "خائن" هم تف انداختند. بعد همان بختیار به اصطلاح ملی و سوسیال دمکرات هم رفت و در عراق رادیو زد و از فرط کینه با دوستان پیشین و خمینی با صدام همکاری کرد.
این ها شخصیت های سیاسی ما هستند، خود را گول نزنیم و کمبودها را، که ملی هستند و اشتراکی، در نظر گیریم. از کوزه همان تراود که در اوست. امثال شاه و هویدا و فروغی و مصدق و بختیار و صدیقی و دیگران بهترین های اون کوزه بودند، از آنان اسطوره نسازیم، سستی ها و قوت های شان را در نظر گیریم و به سمت جلو برویم. مهم ایران است، در تمامیت تمدنی اش، و نه این یا آن جناح سیاسی.
٨٣۴۴ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣٨۷
|
از : قاسم بروجردی
عنوان : دیوار کوتاه مصدق یاعدم درک مفهوم حکومت قانون
اقای روشنگر بدون گزینش نظام دلخواه خود ره صد ساله میرود.هر گشوری باید دارای سازمان امنیت خود باشد از جمله ایران .اشکال در وجود سازمان امنیت نیست بلکه در رهبری ان ونوع به خدمت گرفتن ان است.بدون سازمان امنیت امکان حیات برای هیچ گشوری نیست.اما اتهامات ناجوانمرانه شما در مورد مصدق و دکتر فاطمی در حقیقت دشمنی با مرد استوار تاریخ ایران است .مصدق نیازی به دفاع ندارد .کارنامه او خود به خود گویاست.اما حمله شما به قانون اساسی سابق نشان دهنده عدم شناخت شما از جامعه قاجاری در ایران است. آقای روشنگر گرامی دین اسلام وایل قاجار ودولت های شاه اسماعیلی عامل اساسی عقب ماندگی ایران هستند.نهاد دین متاسفانه قوی تر از نهاد سلطنت بود.حتمن خوانده اید که شاه شهید قلیان میخواست وازدرون حرم گفتته شد آقایان حرام کرده اند.فبلیه عالم فرمودند چه کسی ?به شرف عرض رسید همان که مرا به تو حلال کرده است.
با این طر تفکر ایلی بلی همین پدران ما با زحمات فراوان هما ن قانون را به دست اوردند.اینکه چرا اجرا نشدرا پاسخ دهید.در طول ۱۰۰ سال گذشته در چهار چوب همان قانو ن انتخاب آزاد بر گزار نشد.در نقض داشتن قانون اساسی حرقی نیست ولی
از همین قانون اساسی وکار در چهار چوب آن که نه اجراشد ونه خواست جریان چپ بودبه حد کافی مورد استناد ومراجعه قرار نگرفت. شعار اصلاحات ارضی اری ودیکتاتوری نه جبهه ملی اسباب تمسخرووقت گذرانی چپ در ایران بود.جریان حاکم چپ مایل به کا ردر قالب قانون اساسی وپیگیر مطالبات مردم زحمتکش از طریق پارلمان نبود ووعده بهشت آرمانی خوشتر از رفتار پارلمانی بود. تا انجا که سعادت را در ترور شاه در سال ۲۷ دیدند.حتمن شما میدانید که بریتانیا دارای قانون اساسی نیست ولی گشوری موفق و دمکراسی مهمی دارد.
بسیاری از گشور ها قانونی بهتر از قانون مشروطه ندارند ولی به اجرا قانون کردن مینهند. .آقای روشنگر گرامی عدم شتاخت اولویت ها چه از سوی نظام سابق وچه از سوی اکثریت روشنفگران باعث شد که انچه باعث انسجام اجتماعی است از بین برود.وآن حقوق اجتماعی مردم در همه زمینه ها بود.آنچه ما با نظام سابق کردیم در حقیقت همان حکایت بر سر شاخه بن بریدن بود.هر گونه همکاری با نظام سابق به هر دلیلی در خدمت امپریالیسم وارتجاع بود.متاسفانه شما با ایراد خود به قانون اساسی سابق همان راه طی شده را طی میکنید.اصل مهم قانون اساسی قوای مملکت ناشی از ملت را ما همچو نقش بر دیوار دیدیم.دشمنی خانه برانداز چپ با نظام سابق نظام را به سوی دیکتاتوری کشاند.پرسش این است چه دلیلی برای بوجود آمدن سازمان افسری حزب توده وداشتن چنین جریانی وجود داشت?از بین رفتن نظام شاهی اکنون به سود نه چپ است ونه به سود مردم ایران بلکه در خدمت ارتجاع روسیه و ارتجاع اخوندی است.بنا بر این اگر حزب موفق میشد در زمان مصدق نظام را واژگون کند باز دولت روسیه برنده کودتای روسی میشد.این دشمنی با حکومت قانون ودمکراسی پارلمانی از حزب توده به فدائیان ومجاهدین به ارث رسیدو آنها بدون انکه بخواهند در دامان تزویر ودشمنی حزب توده با کهنترین نظام بشری یعنی سلطنت افتادندومتاسفانه هنوز این سیر قهقرائی ادامه دارد.دشمنی با حزب توده نیست .تصور نشود که با توده ای کسی اختلاف ملکی دارد خیر اندیشه خطا یعنی نابودی طبقه معینی از جامعه کار را به این فاجعه انسانی کشاند.بی انصاف نباشیم حتا سردمدارا ن نظام سابق از گناه بزرگی که در حق مردم ایران واینده ایران با چاکر منشی خود وسکوت در برابر تصمیمات غیر قانونی شاه کردند مبرا از اتهام و مسئولیت نیستند.آنها با تنبلی فکری وگشاده بازی همه مسولیت خود را به دوش شاه فقید انداختند وپیش از ترک شاه آنها ایران را ترک گفتند. گویا مشگل با یک نفر بود ولی همه نظام فروریخت.اما امروز مخالفان در کجا قرار دارند ? ما راهی جز پذیرش نظام برخا سته از اراده مردم یعنی نظام پارلمانی نداریم. احزاب چپ ودینی هنوز به این باور نرسیده اند که دین وایده ولوژی توانائی مماشات و تحمل عقاید مختلف را ندارند.
٨٣٣۷ - تاریخ انتشار : ۲۵ اسفند ۱٣٨۷
|
از : دریادل توانا
عنوان : تشکر از اظهار نظر صادقانه همراه با پاسخی کوتاه
دوست عزیز
بیان نقطه نظرات صادقانه شما در دفاع از عملکرد سلطنت پهلوی آنهم در شرایطی که منادیان بازگشت سلطنت به ایران بگونه ای توام با دروغ و فریب برخورد می کنند جای تشکر دارد چراکه با بحث می توان به روشنگری پرداخت. البته نظر روشنفکران و ............ به این مسائل که شما مطرح کرده اید مکتوب است اما لازم است عرض کنم که : هیچکس تاکنون نقص در قانون مشروطه را انکار نکرده است اما بحث بر سر چگونگی برخورد با اجرای قانون و تلاش در راه تجدید نظر و اصلاح قوانین بمنظور گسترش آزادی ها و اعمال حاکمیت مردم است که متاسفانه علیرغم نص قانون مشروطه به اینکه حاکمیت از آن ملت است و تفکیک قوا به رسمیت شناخته شده است استبداد آن بخش از قانون را که مربوط به اعمال حاکمیت مردم بود را به زور و اجبار , و انتصاب وکلای دولتی بجای وکلای ملی و........... نقص کرد .
انتظار دارم حقوق دانان در مقام پاسخ برآیند اما در حال حاضر همراه با پوزش صمیمانه همه عزیزان را به مطالعه سیر تاریخی تحول در قانون اساسی امریکا و........ دعوت می کنم .این قیاس فقط از منظر متدولوژی برخورد با قانون و تجدید نظر در آن مورد نظر است
به امید پیروزی دموکراسی و آزادی در ایران
به امید دیدار
٨٣۲۹ - تاریخ انتشار : ۲۵ اسفند ۱٣٨۷
|
از : روشنگر
عنوان : ساواک را مصدق بنیاد گذاشت
آقای توانا، ساواک را دکتر مصدق بنیاد گذاشت، کسی که متاسفانه از پشت تریبون مجلس به سوی رزم آرا اعلام کرد:
«به وحدانیـّت حق، خون میکنیم! خون میکنیم! میزنیم و کشته می شویم! اگر شما نظامیهستید، من از شما نظامیترم. میکُشم! در همین مجلس شما را میکُشم!»
آقای عزیز، با چنین روحیه ای که بنیادگذار ساواک داشت فکر نمی کنم اگر بخت ادامه ی سیاست گذاری را می یافت چیز آنچنان افتخارآمیزی به جا می گذاشت. دکتر فاطمی اگر دست اش می رسید با شاه همان می کرد که خلخالی با هویدا کرد. با تاریخ باید روراست باشیم. مصدق مغلوب شاه شد، و در تبعید درون کشور جان سپرد. اگر شاه مغلوب مصدق و هوادرانی از جنم فاطمی و حسیبی می شد شکی نداشته باشید که از پا دار اش می زدند.
حقیقت این است که مشکلات ما فرهنگی و بنیادی تر از این هستند که به این و آن شخص انگ بزنیم. محمد رضا شاه به لحاظ روحی و شخصی و به علت محیط تربیتی اش به مراتب آزادمنش تر و امروزی تر و بردبار تر از مصدق بود که هم سن پدر اش بود. کارنامه ی شاه را همه می شنایسم، مصدق مطمئنان بهتر از او نبود و نمی شد.
از سوی دیگر، دوست گرامی، شما که به قانون اساسی مشروطه و تعطیلی اش از سوی دودمان نفرینی پهلوی بازبرد می دهید یکبار نیز که شده مرحمت فرمایید و به این قانون نیم نگاهی بیندازید و تجزیه تحلیل اش کنید.
دوستان، ما در اینجا با یک دروغ صد ساله روبروئیم. آن قانون به هیچ وجه دارای آن ویژگی های بایسته که از سوی یک خرد روشنگر مورد پشتیبانی معنوی قرار گیرد نیست، نه تنها نیست، بلکه همه ی شرایط لازم برای مردودی بی قید و شرط را داراست. این یک دروغ بزرگ است که شاه بر اساس آن قانون باید سلطنت کند و نه حکومت، چرا که بر عکس اش درست است.
بر اساس این قانون الکن است که شاه ۱۰۰ درصد قوه ی اجرائی، یعنی کل دولت را در اختیار دارد: به عبارت دیگر، از مامور مالیت تا پاسبان سر کوچه را شاه تعیین می کند. همزمان، ۵۰ درصد قوه ی مقننه از آن شاه است. دوستان این یک فاجعه است که یک فرد به تنهایی نیمی از حاکمیت را، که همان قدرت قانون گذاری ست، نزد خود داشته باشد. بر اساس قانون اساسی مشروطه، شاه حق انشای قانون دارد، آن هم به میزان ۵ درصد! سوای این، حتا قاضی القضات نیز، یعنی مهمترین فرد قوه قضائیه با همکاری حاکم شرع از سوی شاه منصوب می شود.
و در نهایت، مجلس مقدس شورای ملی که همان تقدس اش نفی ملی بودن اش است، مشروعیت خود را از چهار منبع می گیرد، که نخستین اش "توجه و تایید امام عصر" است، یعنی امام زمان، دومین اش "بذل و مرحمت شاهنشاه اسلام" است، سومین اش "مراقبت حجج اسلام" و چهارمین اش "عامه ی ملت ایران"، که دوستان بی شک خود خستو خواهند بود، که در اینجا مفهوم ملت ایران چیزی جز امت شیعه نیست. مسلما در جایی که مشروعیت مجلس از امام زمان و شاهنشاه اسلام و حجج اسلام گرفته می شود، ملت به مفهوم ناسیون محلی از اعراب ندارد بلکه همان ملت سنتی در مفهوم فرقه ی دینی مراد است که گله ی حافظ از هفتاد و دو نوع آن مشهور همگان است. خیر، آن قانون خود اش چیزی جز تعطیلی خرد و شرافت نبود و نیازی به تعطیل شدن نداشت.
نگاهی به اصل زیر بیندازید:
اصل شانزدهم: تحصیل و تعلیم علوم و معارف و صنایع آزاد است مگر آنچه شرعا ممنوع باشد.
این چیزی جز یک قانون فاشیستی مذهبی نیست. صد سال به ما این دروغ را خورانده اند که انقلاب مشروطه و قانون منبعث از آن عرفی بوده است! و این در حالی ست که اگر کسی بخواهد بیوشیمی بخواند، و شرع مبین بگوید بیوشیمی حرام است، آن فرد نمی تواند بیوشیمی بخواند!
به این قانون نگاه کنیم:
اصل هجدهم: عامه مطبوعات غیراز کتب ضلال و مواد مضره بدین مبین آزاد و ممیزی در آنها ممنوع است ...
آیا فرقی با جمهوری اسلامی مشاهده می فرمائید؟ مسلم است که خیر.
اصلی دیگر:
اصل نوزدهم: انجمن ها و اجتماعاتی که مولد فتنه دینی و دنیوی و مخل بنظم نباشند در تمام مملکت آزاد است ...
یعنی هر چهار نفری را که شک و شبهه ی کمونیستی، بهائی گری، زرتشتی گری، و یا هر چیز دیگر داشته باشند که از روزن دین مبین فتنه ی دینی شمرده شود می توان متفرق کرد و جلوی اجتماع شان را گرفت.
قانون در اصل اول متمم می گوید:
اصل اول: مذهب رسمی ایران اسلام و طریقهی حقهی جعفریه اثنی عشریه است باید پادشاه ایران دارا و مروج این مذهب باشد.
یعنی پادشاه اگر مسلمان باشد و سنی باشد نمی تواند شاه شود. اگر مسلمان باشد، شیعه هم باشد، اما هفت امام باشد نمی تواند شاه شود. فقط باید چهارده امامی باشد و بس. فرای این، باید در یک جهاد مستمر نیز به سر برد و دین را رواج دهد. یعنی جهاد اصغر در حالت صلح، و جهاد اکبر در حالت جنگ! آیا این آن چیزی ست که برخی دوستان پروژه ی تجدد خواهی و لیبرال دمکراسی شان را به آن گره زده اند و برخی دیگر نیز پیراهن عثمانی ۱۰۰ ساله از آن دوخته اند و مبانی یک قهر تاریخی را پدید آورده اند که می بایست به فاجعه ی ۲۸ مرداد ختم شود؟
آخر بر چه اساسی پادشاهی را که ۱۰۰ درصد مجریه و ۵۰ درصد مقننه را در اختیار دارد می گویند باید سلطنت کند و نه حکومت؟ روشنفکری کلاسیک باید پاسخ دهد. چرا که در برابر شرافت و تعهد به حقیقت گویی موظف است.
این قانون تا بدانجا الکن است که حتا تشخیص نمی دهد که در جایی که می گوید قوای سه گانه از هم منفک هستند، و همزمان دست پادشاه را در هر سه قوه بازمی گذارد، خود مبانی خود را زیر پا گذاشته است. چرا که اصل دخالت یک فرد در هر سه قوه با تفکیک همزمان همان سه قوه در تباین است.
۵۰ درصد قوه ی مقننه که برای شاه است به شرح زیر است:
اصل بیست و پنجم: قوای مملکت به سه شعبه تجزیه میشود:
اول: قوه مقننه که مخصوص است بوضع و تهذیب قوانین و این قوه ناشی میشود از اعلیحضرت شاهنشاهی و مجلس شورایملی و مجلس سنا و هریک از این سه منشا حق انشا قانون را دارد ولی استقرار آن موقوف است به تصویب مجلسین وتوشیح بصحهی همایونی لکن وضع و تصویب قوانین راجعه بدخل و خرج مملکت از مختصات مجلس شورایملی است. شرح و تفسیر قوانین از وظایف مختصه مجلس شورایملی است.
بر این اساس، شخص شاه، مجلس شورای ملی و مجلس سنا، هر یک یک سوم قانون گذاری را نزد خود دارند. و هنگامی که در نظر آوریم که نیم مجلس سنا از سوی شاه و نیم آن از سوی ملت تعیین می شوند، می رسیم به میزان مساوی حق انشاء قانون به دو سهم مساوی پنجاه به پنجاه.
در مورد کلیت قوه ی مجریه نزد شاه:
اصل بیست و پنجم، سوم: قوه اجرائیه که مخصوص پادشاه است، یعنی قوانین و احکام بتوسط وزرا و مامورین دولت بنام نامی اعلیحضرت همایونی اجرا میشود بترتیبی که قانون معین میکند.
همزمان اصل زیر:
اصل چهل و چهارم: عزل و نصب وزرا بموجب فرمان همایون پادشاه است.
همزمان روسای تمامی دوایر دولتی:
اصل چهل و ششم: انتخاب مامورین رئیسه دوائر دولتی از داخله و خارجه با تصویب وزیر مسئول از حقوق پادشاه است
همزمان:
اصل چهل و هفتم: صدور فرامین و احکام برای اجرای قوانین از حقوق پادشاه است
همزمان ریاست کل قوه ی نظامی:
اصل چهل و هشتم: فرمانفرمایی کل قشون بری و بحری با شخص پادشاه است
همزمان اعلام امری جانبی چون جنگ و صلح:
اصل چهل و نهم: اعلان جنگ و عقد صلح با پادشاه است.
همزمان فسخ مجلسین:
اصل چهل و هشتم: اعلیحضرت همایون شاهنشاهی میتواند هریک از مجلس شورای ملی و مجلس سنا را جداگانه و یا هردو مجلس را درآن واحد منحل نماید.
و سپس انعقاد مجلسین:
اصل پنجاه و دوم: پادشاه میتواند مجلس شورایملی و سنا را بطور فوق العاده امر به انعقاد فرمایند.
و برای خالی نبودن عریضه:
اصل پنجاه و سوم: ضرب سکه با موافقت قانون بنام پادشاه است.
و از آنجا که پادشاه نباید احساس بی کاری به اش دست دهد:
اصل چهل و پنجم: اعطای درجات نظامی و نشان و امتیازات افتخاری با مراعات قانون مختص شخص پادشاه است.
.
خیر دوستان، ملتی که بتواند صد سال از تاریخ معاصر اش را در دروغی با چنین ابعادی به سر برد، و بر اساس این دروغ انقلابی به راه بیندازد و دست به یک خودکشی همگانی و ملی زند، فکر نمی کنم ملتی باشد که بتواند به بیداری خود ببالد.
اینکه این قانون بر چه روحی استوار است و لفظ مشروطه به چه معنایی ست را چه بسا به بهترین وجه بتوان در عبارات زیر بازیافت:
اصل چهل و نهم: منتخبین جدید تهران باید بفاصله یکماه و منتخبین ولایات بفاصله سه ماه حاضرشوند و چون منتخبین دارالخلافه حاضرشدند مجلس افتتاح و مشغول کار خواهند
به راستی چه ترم و مفهومی بهتر می تواند روح این قانون و آن انقلاب را بهتر نمایان کند از "دار الخلافه"!
و بگذارید یکبار دیگر اصل دوم را که تیر خلاصی ست در شقیقه ی ملت ایران، که حتا پادشاه ایرانشهر را به شاهنشاه اسلام، یعنی به قول آخوندزاده، به کلب اسلام مبدل کرده است، مرور کنیم:
اصل دوم: مجلس مقدس شورای ملی که بتوجه و تایید حضرت امام عصر عجل الله فرجه و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام خلدالله سلطانه و مراقبت حجج اسلامیه کثرالله امثالهم و عامهی ملت ایران تاسیس شده است باید در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتی با قواعد مقدسهی اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام صلی الله علیه و آله و سلم نداشته باشد و معین است که تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه برعهدهی علمای اعلام ادام الله برکات وجود هم بوده و هست لهذا رسما مقرراست در هرعصری از اعصار هیئتی که کمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدین و فقهای متدینین که مطلع از مقتضیات زمان هم باشند به این طریق که علمای اعلام و حجج اسلام مرجع تقلید شیعه اسامی بیست نفر از علما که دارای صفات مذکوره باشند معرفی بمجلس شورای ملی بنمایند پنج نفراز آنها را یا بیشتر بمقتضای عصراعضای مجلس شورای ملی بالاتفاق یا بحکم قرعه تعیین نموده بسمت عضویت بشناسند تا موادیکه درمجلسین عنوان میشود بدقت مذاکره و غوررسی نموده هر یک از آن مواد معنونه که مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشته باشد طرح و رد نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رای این هیئت علما در این باب مطاع و متبع خواهد بود و این ماده تا زمان ظهور حضرت حجت عصرعجل الله فرجه تغییر پذیرنخواهد بود.
این است همه ی افتخار روشنفکری کلاسیک. و هنگامی که در نظر آوریم که نیمی از مردم ایرانزمین، یعنی زنان، از کوچکترین حقوقی، برخوردار نیستند، ابعاد لیبرالیسم و تجددی را که در آن انقلاب و قانون برامده از اش نهفته بود، در می یابیم. خیر، انقلاب مشروطه، انقلابی ضد آزادی، تجدد و روشنگری بود، و قانون اش، به مراتب واپس مانده تر از قانون اساسی جمهوری اسلامی که این دومی، شکل به روز شده و مترقی تر اولی است.
ما در ایرانزمین یک جنبش روشنگری داشتیم که از آخوندزاده تا کاظم زاده ایرانشهر، و از او تا کسروی و هدایت و ذبیح بهروز و پورداوود و بسیار دیگر و تا به امروز ادامه یافته است. در برابر این جنبش روشنگری، جنبشی ضد روشنگری شکل گرفت به نام مشروطه، که بنا بر تعریف چیزی نبود جز "مشروطیت به دین مبین". در دل این جنبش، بخش تندرو و البته راست کیش تر نام خود را "مشروعه" طلب گذاشت. این دو اما، در مجموع چیزی جز نفی وجودی جنبش روشنگری ما که مبتنی بر خردگرایی، نقد دین، و ملی گرایی اصیل بود نبودند. پیروزی جمهوری اسلامی، ادامه ی منطقی انقلاب مشروطه است. دودمان پهلوی، نقض وجودی انقلاب مشروطه، و ادامه ی منطقی جنبش روشنگری بودند، منتها زندانی شده در قانونی که در گوهر، مرگ آنان به شمار می رفت. این، اوج تراژدی تاریخی ماست.
به خود آئیم، و با خود راست باشیم. ایرانزمین، بیش از هر چیز به انسان هایی که توان بر دوش کشیدن بار حقیقت و شرافت را داشته باشند نیاز دارد.
٨٣۲۶ - تاریخ انتشار : ۲۵ اسفند ۱٣٨۷
|
از : دریادل توانا
عنوان : تشکر از نقد و اظهار نظر و............
دوست عزیز جناب آقای بابک و ...............
از اینکه با حسن نیت و صمیمانه به نقد و طرح نظر پرداختید سپاسگزارم این نشانه پیروی از فرهنگ دموکراسی است و تنها در چنین فضائی امکان اصلاح دیدگاهها و انطباق نظرات با حقیقت وجود دارد. باشد تا بتوانم در پاسخ به همه عزیزان نظرات خویش را بیان کنم تا به تفاهم نزدیک نشویم . من به دستیابی جمهوریخواهان دموکراسی طلب به همبستگی و سازمانیافتگی برای غلبه بر استبداد امید دارم چراکه این نیروها از دانش تجربه و قدرت بسیاری برخوردارند و هم آنکه به دموکراسی باور دارند . به امید دیدار
٨٣۲۱ - تاریخ انتشار : ۲۵ اسفند ۱٣٨۷
|
از : مهران درخشان
عنوان : جمهوری ماسکی برای استبداد حزبی ودینی
تظام جمهوری خود را به عنوان جریانی قانونمدار وسوکولار مشخص کرده و تعریف جامع ان در بسیار ی از گشور هاعملی میشود.این تعریف در نزد سازمانهای ایرانی فاقدمحتوای اجتماعی آن است .اضافه کردن محتوای دینی ویا چپی مارکسیسم ولنینیسم جریان جمهوری خواهی را به استبداد دینی وحزبی کشانده است.
با چند مثال میتوان تهی بودن این ادعای جمهوری خواهی سازمانها را ثابت کرد.
اندیشه جمهوری خواهی بر اساس ازادی نظر وعقیده وحق انتخاب استوار است.
این دوگانگی را میتوان در سازمان مجاهدین خلق به روشنی دید.
بیش از ۳۰ سال است که به هر دلیل در این سازمان فقط یک نفر فرمان میراند وان آقای مسعود رجوی است .ایشان به هیچ کس وهیچ جریانی پاسخ گو نیستند.
ایشان در حقیقت در نقش یک دیکتاتور انجام وظیفه میکند.
حزب توده ایران نه تنها با ازادی انتخابات به مفهوم ان مخالف است بلکه با کاندید کردن خلخالی در حقیقت استبداد دینی و چپی را بهم گره زد.
مدعی دیکتا توری طبقه کار گر راهی برای اشتی وهم زیستی طبقات نمی گزارد.
دبیر کل حزب که رئیس جمهور میشود ربطی به اگثریت جامعه ندارد وباید دانست که اهداف چپ وتوده ای به دیکتاتوری طبقه کارگر باور دارند ونه همه مردم ایران.
حزب دمکرات کردستان از ۶۰ سال پیش در آرزوی بهم خوردن اوضاع در ایران واز این نمد برای خود گلاهی در ست کردن است.این حزب در مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران شرکت نداشته است وهمواره خود مختار ی ویا جدائی را هدف خود دانسته وانچه بقیته السیف میگویند اینها از بنیاد به ان بی باور هستند.
جریانات دینی هم در برون وهم در درون دین را اساس اندیشه و باور سیاسی خود به شمار میاورند مانند ملی مذهبی ها در ایران .این واژه ملی ومذهبی ناشی از دوگانگی دین وملییت است.برای این دسته دین بر منافع ملی ارجعیت دارد.
یک ملی میتواند دارای ایمان هم باشد ولی مرد مذهبی وموحد آرمان دینی داردو میهن برای او پادگان وکاروانسرائی است که او خود را در ان کاروانسرا برای آخرت آماده میکند.این کارنامه کوچکی بود از احوال جمهوری خواهان که بجای دلبستگی به ایران وعشق به ایران عشق گشور شوراها و مدینه فاضله انها را به گرداب خیانت وجنایت کشاند.جمهوری خواهان برون مرز باید به اصول ایران دوستی
تمامیت ارضی واستقلال و ازادی وعدالت اجتماعی و همبستگی اجتماعی توجه کنند.جنگ طبقاتی و تقسیم ایران به ملیت ها مردم ایران را به ناکجا اباد میبرد.
علت پا نگرفتن جنبش جمهوری خواهی در ایران ویا گریز از جمهوری خواهی ناشی از طرح شعار های غلط وجامعه را در برابر دوراهی قرار دادن است.
این رویگرد با دفاع حزب توده از آخوندها شروع شد.این رویگرد از جمهوری خواهی ویا بد بین شدن به ان با رفتن رجوی به عراق آغاز شد.
این رویگرد را باید در سیاست نظام حاکم جستجو کرد که اساس ان بر ایران ستیزی و شریعت مداری میباشد.با ایمان قاطع میتوان گفت که ما از نظام واندیشه جمهور یخواهی بسیار دور ودشمن ان هستیم .وقتی نظامی ویا مخالفان نخواهند ونتوانند مخاطب را بسوی خود جلب کنند مردم در اندیشه خود به مقایسه در حقیقت به داوری وبرتر ی دادن نظام سابق با نظام اسلامی بر میایند.بر مردم نمیتوان وهرکز نباید خرده گرفت .اشتباه وخطا از سوی رهبران جامعه است که مردم را نادان تصور میکنند.دوران پهلوی دوم بایدبا ان امکانات وسیع به باز سازی و نقد اندیشه های مختلف دامن زده میشد.در دوران پهلوی ما بهتر میتوانستیم به سالم ساز ی ارا عمومی دامن بزنیم اگر درایت وکاردانی وشایستگی جایگاه واقعی خود را میداشت.
باز گشت سلطنت با ز تعویض قدرت است ونه شناسائی حق مردم ومحصور شدن شاه در حصار قانون ویا قانونمند شدن روابط اجتماعی .بزرگترین خدمت به نظام سلطنت ویا جمهوری و اولتر انکه خدمت به مردم ایران کار در چهار چوپ قوانین برخا سته از اراده مردم است.جداسری از این خدمت ومسئولیت متقابل فرجامی نخواهد داشت.
٨٣۱۰ - تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱٣٨۷
|
از : بابک مهرانی
عنوان : آغاز صفر دموکراسی ایران
دوست من ببین ، چگونه ما دست و بال خود را با قید وبند های عجیب و غریبی بسته ایم و در عوض حکومت مذهبی را آزاد گذاشته تا هر بلائی میخواهد بر سر مردم و مملکت بیاورد. صف بندی مدعیان اداره مملکت در داخل و خارج کشور بشرح زیر ست.
داخل کشور :
بخش اول - حکومتیان
- حکومت و انواع قبیله های قد ونیم قد آن که از فردای ۲۲ بهمن به زاد وولد و تکثیر خود توسعه داده اند و از خیمه ی «ولایت» پاسداری می کنند. روشن ست که اینها بین ولایت و جمهوریت تا بحال از ولایت حمایت کرده اند .
۱. خامنه ای و شرکا ( جمهوری / ولایت فقیه)
۲. رفسنجانی و شرکا ( جمهوری / ولایت فقیه)
۳. کروبی با شرکا ( جمهوری / ولایت فقیه)
۴. خاتمی با شرکا ( جمهوری / ولایت فقیه)
۵. باند سپاه و اطلاعات ( جمهوری / ولایت فقیه)
۶ . باند بسیج ( جمهوری / ولایت فقیه)
۷ . باند مجاهدین انقلاب اسلامی ( جمهوری / ولایت فقیه)
۸. .....
۹. .....
روحانیت مبارز ، مجمع روحانیون ،مدرسین حوزه ی علمیه و د ه ها نهاد مذهبی دیگر ، معلوم نیست که به کدام یک از «ستون» های مافیائی یاد شده در بالا بندند.
آیا ساختار هر یک از مافبا ها و باند های فوق از نظر سازمان و تشکیلات مشخص ست ؟ علیرغم تمام تبلیغات و شائبه ها مانند «اقتدار گرا»
یا اصولگرا و اصلاح طلب و نو اندیش واقعا مردم چگونه میتوانند در این بلبشوی سر وته یک کرباس دوغ را از دوشاب تشخیص دهند ؟ آیا دغدغه آنان با اصلاح طلبان برطرف میشود. زندگی نشان داد که در انتخابات نه اصلاح طلبان و نه به نهضت آزادی عنایت دارند. چرا چنین ست ؟
همه در نهایت جدیت میروند تا در انتخابات دوره ی نهم شر کت کنند گوششان هم بدهکار نیست که ۳۰ سال متمادی در ها را بروی دگراندیشان بسته اند . از چه میترسند کدام دگر اندیش از راه رسیده میتواند گوی سبقت را از خاتمی ببرد ؟
وای بر دگر اندیشانی که با آگاهی از این بلبشوی فزاینده دل به «استحاله » ی حضرات خوش کرده . آیا تابحال شنیده اید که یک از این موجودات ماقبل تاریخ بغیر تعریف از «خودی» ها کلمه ای از ۳۰ سال بی کفایتی دم زده باشد. آیا شنیده اید که که این حضرات برای یکی از هزاران انسانهای شریف که مورد جفای این حکومت قرار گرفت سینه سپر کرده و از حق انسانی او دفاع کرده باشند. اگر چنین بود که خامنه ای - رفسنجانی ، خاتمی ، کروبی و بقیه سران چنین بی عار و ننگ نمی شدند.
بعضی وقت ها یک زمزمه ای از امثال سعید حجاریان شنیده میشود که باید «جمهوریت » را نجات داد . ولی با این وجود ، می توان گفت ، قرائت عمومی حاکی از افتداد «ولی فقیه » ست. فقط اسمس از «جمهوری » وجود دارد. به نظر من بارقه ضعیفی از «جمهوری خواهی » در کل حکومتیان حضور دارد که تاریخ نشان خواهد داد که فعالان سکولار خارج از کشور این نیروهای حکومتی «جمهوریخواه » را بغایت دست بالا می گیرند و اصرا ر آنها بر تقویت این نیروها بغایت خوش بینانه ست. همین باعث بیانیه بشدت انحرافی اتحاد جمهوریخواهان برای انتخاب کاندید مشترک گردید.
بخش دوم - خارج از حکومت
به ترتیب اهمیت و نقش کمی و کیفی آنها در فعالیت های سیاسی بشرح زیر ست و عمدتا جمهوری خواه هستند.
۱.تشکل های دانشجوئی ( جمهوری / ولایت فقیه)
۲ . نیروهای نهضت آزادی ( جمهوری )
۳. نیروهای جبهه ملی ( جمهوری )
۴. دیگر نیروهای ملی مذهبی ( جمهوری )
۶. نیروهای چپ ( جمهوری )
۵ . مجاهدین خلق ( جمهوری )
۷ . نیروهای خواهان بازگشت حکومت پادشاهی ( پادشاهی)
این نیروها هم در مجموع در زیر «منجنیق » عذاب گرفتارند تا فعالیت سیاسی آنهم برای نجات «جمهوریت » در برابر «ولایت فقیه» اگر غیر این بود مبارزات « جمهوری خواهی » آنها به نوعی بازتاب میگردید. تردیدی نیست بغیر از بخشی از دانشجویان بقیه مخالف ولایت فقیه هستند.
متاسفانه بدلیل فشار وحشتناک امکان مرزبندی اشکار با حکومت ولی فقی را ندارند.
بخش سوم - خارج از کشور
در خارج از کشور به جز هواداران رژیم گذشته بقی نیروها در تئوری و عمل جمهوریخواه می باشند..
۱. سازمان مجاهدین خلق ایران ( جمهوری )
۲ . اتحاد جمهوریخواهان ( جمهوری )
۳. جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لائیک ( جمهوری )
۴. جبهه ملی ( جمهوری )
۴. سازمانهای چپ ( جمهوری )
۵ . سازمانهای و منفردین مذهبی ( جمهوری )
۶. طرفداران بازگست حکومت پادشاهی (پادشاهی)
جمع بندی :
در مجموع طرفداران ولایت فقیه در قدرت هستند.
عمده ترین نیروهای منقد جمهوری خواهان هستند.
نیروهای خواهان بازگشت پادشاهی د رمقام سوم قرار دارند.
معلوم نیست چرا اتحاد بین نیروهای جمهوریخواه داخل و خارج از کشور بسیار کند پیش میرود
معلوم نیست چرا کل نیروهای جمهوریخواه خارج از کشور در عوالم رویا سیر می کنند.
مگر میشود مثل مجاهدین خلق جمهوری خواه بود و با بقیه نیروهای اجتماعی حشر و نشر نکرد. این جمهوری خواهی نیست ! خیلی ببخشید !
جمهوری دموکرات و لائیک تازگی ها کمی اصلاح مواضع نموده اند ولی هیچ دلیلی برای تقدم خصیصه های جمهوری بر اصل «جمهوریت » قابل قبول نیست.
اتحادجمهوریخواهان هم در ارتباط با سایر جمهوریخواهان و هم در باره ی« کل » طرفداران عملی ولایت فقیه در حکومت و هم در باره «اقلیت» طرفدار جمهوریت در حکومت دارای خطاهای وحشتناک ست که من بشدت از آن متاسفم . درباره حکومت پادشاهی هم شفاف نیستند.
جمهوری سوسیالیستی و غیره نیز باید بدانند که اگر از چنبر «ولایت فقیه» رها شویم بنفع همه ست . اگر بنا باشد اساس جمهوریت درایران مرعی شناخته شود آعاز صفر دموکراسی درایران خواهد بود و بنفع هم خواهد بود . امکان جمهوری سوسیالیستی ، لائیک و خلق و نظائر آن بسیار بعید می باشد. به امید درایت جمهوریخواهان تا حضور واقعی خود به ولایت فقیه نشان دهند.
بابک مهرانی
جمهوریخواه
٨٣۰۱ - تاریخ انتشار : ۲٣ اسفند ۱٣٨۷
|