یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

یاس سفید و زنبق کبود - شکوفه تقی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : ضحاک ماردوش

عنوان : منم ضحاک و ضحاکی کنم باز
امید مومنی صد باریکللا
که یادآور نمودی باز او را

که کم گوید ، ولی بگزیده گوید
نه ناهموار چون آجیده گوید

که گر آجیده گوید گیوه بافی است
همه بی مورد و کال و اضافی است

سخن هایی که از هر دم پر توان زد
بدان در سلک ما یک جو نیارزد

بگفت آن شاعر معروف و نامی
چه بود اسمش؟ آهان، بله ، نظامی:

سخن گر گیرد از معنا کناره*
شود خشت و توان زد بی شماره

چه ناهمگون بود آن آشیانه
که با خشتش بسازی سرسرانه

به روز و روزگار تیر آهن
ز خشت و گل بسازی کوی و برزن؟

اگر آیینه هم در خشت باشد
همانا ناگوار و زشت باشد

*****
و این هم چند بیتی با تلنگر
نگردد تا ز این ابیات دلخور

حبیبی یا حبیبی یا حبیبی
الا عینی و العینا نصیبی

عزیز جان ضحاک خطا پوش
بکن این پند ما آویزه ی گوش

تو که مفهوم نامت یک اشاره است
کلامت از چه در تطویل بنشست ؟

تو توماری عزیزم یا تلنگر
که از راه سلامت خورده ای سُر

بده کمتر از این پس ز شرح حالی
که در خواندن بود ما را مجالی

پا نوشت:
اشاره به بیت نظامی:
لاف از سخن چو دُر توان زد/ آن خشت بود که پر توان زد.
=================================
۱٣۰٨۴ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨٨       

    از : من به شعر و ادبیات عشق میورزم

عنوان : آقای حبیبی محترم
آقای حبیبی با سپاس از نامه پر مهرتان، به شما برای تلاشها و فعالیتهای باارزش و مفید ادبی تان تبریک می گویم و برایتان در این راه آرزوی موفقیت می کنم.
یک نکته را در باب صحبتمان دوباره بازگو می کنم، منظور من همانطور که گفته بودم این بود که به شاعران و نویسندگان جوان کمک کنیم و اگر جایی شعری، نوشته ای زیبا دیدیم (از کسی که هنوز نامی ندارد یا تازه کار است) آن را منتشر کنیم و معیارمان در بالا بردن سطح سایت تنها درجه معروفیت نویسندگان نباشد، ولی در ضمن همین تازه کاران را نیز جدی بگیریم، تنها اینگونه است که می توانیم برای رشد ادبیات تازه کاران آستین بالا زنیم، نقد کنیم و ضمن اینکه به سرمایه ادبی آینده مان عشق می ورزیم در راستای رشد و پیشرفتش نیز فعال و سختگیر باشیم.
در این که "بزرگانمان" چه ارثی برایمان گذلشته اند کاملا با شما هم عقیده و همراه هستم و به همین دلیل هم پرسش من از شما این است که اگر این بزرگان به این پیشنهاد شما عکس العملی نشان ندادند چه کنیم؟ راستش من در این مورد خیلی خوش بین نیستم و فکر نمی کنم بزرگان ما در ادبیات به دعوت من و شما (که البته دعوتی بسیار دلسوزانه و زیباست) ارجی نهند. فکر می کنم دیگر نباید منتظر آنان شد، باید خود آستین ها را بالا زد و با پس زدن و یا حتی افشای فرهنگهای باند بازی و گروه گرایی و "دوست من دوست تو" برخاست و با نقدهای تخصصی و در سطح ادبی و در سطح جهانی شاعران و نویسندگان جوانمان را جدی گرفت و تا آنجا که در توان است آنان را در رشدشان و رشد ادبیاتمان بطور جدی یاری داد ...
شاد و سربلند باشید و منتظر نقد های صریح تر شما خواهم ماند، با درود
۱٣۰۷۵ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨٨       

    از : ا مومنی

عنوان : تطویل
جناب لیثی جبیبی،جان برادر،کسی وقتی شما را گفت:شما مبتلا به تطویل کلام هستید!.قرار شد به فکر باشید،که گفته اند"خیر الکلام قلّ و دلّ".
۱٣۰۷۴ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : باید بزرگان ما پیشقدم این انقلاب بزرگ در شعر و ادبیات ایران گردند ، باید بیایند و با بزرگواری که فعلاً دیده نمی شود پا پیش نهند تا ما نیز از آنان بیاموزیم
دوست ارجمند ، من با شما موافقم و همراه. و اگر دقت کرده باشید در آغاز نوشته ی خود نیز با شما در کل موافقت کردم ، ولی بعضی زوایا را کمی شکافتم تا اگر شما دوست عزیز شتابزده برخورد کرده اید به نظر خود بازنگری کنید. به نظر من باید همه ی جوانب را دید تا مفید بود.
متأسفانه گذشتگان ما برایمان رسمی را با گروه بازی و دوست بازی و دسته سازی گذاشتند که هنوز شعر و ادبیات ما دارد از آن رنج می برد. هنوز نمی توان به خیلی ها گفت بالای چشمت ابرو است. این دوستان ما فکر می کنند که همیشه هستند. غافل از اینکه یک روز می روند و بی شک آثارشان بی حضور آن ها مورد نقد و بر رسی قرار می گیرد و این فاجعه ی بزرگ ادبیات ایران است.
من همیشه تلاش کرده ام برای نوکاران بخش مثبت هنرشان را برجسته کنم تا ببینند کجای کارشان زیباست. متأسفانه همانطور که شما گفته اید مشکل است به دیگران بگویی که بیا از چشم من نیز خود را گاهی ببین. من اما شخصاً به شما عزیز می گویم: به چشم من این پیشنهاد زیبای شما را در نظر می گیرم.
هدف من رشد جوانان با استعداد ما است. اتفاقاً من پشت کسانی می ایستم که دیده ام در این دنیای پر از باند بازی ممکن است سر خورده شده پی کار خود بروند ، یعنی بخاطر بی مهری ها از شعر دور گشته و نا امید گردند.

چرا شرایط ما اینگونه است؟

زیرا عموماً نقاد ایرانی یا رومی روم بوده یا زنگی زنگ ، و در این راستا باند بازی نیز بر آن افزوده شده. ما تا به حال نقد تمام عیار و بی سمت گیری یا نداشته ایم و یا در موارد اندکی از آن زیبا بر خوردار بوده ایم. کم یا بیش اساتید سخن همیشه دارای سمت و سو بوده اند. اما من این گونه به جهان شعر و ادبیات نگاه نمی کنم. اگر می بینید گاه هوای شاعری تازه کار را دارم فقط برای این است که مثبت کار او نیز دیده شود. من اگر بخواهم شعر یک شاعر جا افتاده را نقد کنم همان کار را با اثر او می کنم که با اثر خود کردم.
بگذارید یک نمونه برایتان بیاورم. من تالشم. تالشی از زبان های بسیار کهن ایرانی همچو پهلوی است و فرقشان فقط این است که تالشی در ایران هنوز زبان زنده است و من به کمک این زبان کهن ایرانی ده ها واژه ی غلط مصطلح در زبان ملی ما ایرانیان - فارسی درسی - را تا به امروز اصلاح کرده ام. برای اینکه این زبان کهن بماند و در خدمت کل ایرانیان قرار گیرد ، گاهی هم به تالشی می نویسم. همینک دارم منظومه ای هزار بیتی در باب فرهنگ و زبان تالش ، به تالشی می نویسم. دوستان هر یک آمدند در وصف دویست بیت آغازین این منظومه با لطف تمام سخن گفتند. و من وقتی دیدم اینگونه است. از دوست ارجمند و دانشمند خود دکتر بختیاری خواستم که پیش قدم شود و بی هیچ تعارفی از ضعف های شعر آن منظومه سخن بگوید ، و این را نه فقط برای او بلکه برای همه و به آشکار نوشتم. او برایم نوشت که تو داری با این کار از یک بن بست بزرگ ما را می رهانی ، ولی هنوز تردید داشت تا اینکه شروع به نوشتن کرد و از ضعف ها به آشکار و بی هیچ تعارفی سخن گفت. و هر بار من شادمانه سخن او را تأیید کردم. و به بچه هایی که به من لطف فراوان دارند گفتم: بیایید شما هم همینگونه و فقط از ضعف کار بگویید ، زیرا تا به حال به اندازه ی کافی تعریف و تمجید شنیده ام. از سویی من بیست هفت سال است که از ایران زمین و تالش آن دورم پس طبیعی است که کار تالشی من ضعف هایی نیز بی شک دارد.من بعد از نقد دوست دانشمندم ، تصمیم گرفتم بعضی از ابیات را باز نگری کنم و برای همه نوشتم: این کار - نقد شفاف و صادقانه - دارد هرچه بیشتر کار مرا زنده و زنده تر می سازد.
آری دوست من ، کاری که ما در تالش یک منطقه ی قومی در شمال ایران شروع کرده ایم ، اگر بتوانیم ادامه دهیم ، توانسته ایم از ارث نامبارک پدران "همیشه بر حق خود" ، خود را رها کرده باشیم. آنچه شما عزیز را رنج می دهد ، من نیز از آن رنج می برم و برای اینکه راهی بگشایم همینک - یک ماه پیش - خودم به عنوان نمونه برای مورد نقد بی تعارف قرار گرفتن ، پا پیش نهادم.
آنچه شما و جامعه ی فرهنگی ایران دارد از آن رنج می برد ارث نامبارکی است که گروه بازی و دسته سازی پدران ما برایمان بر جای گذاشته. این بر خورد نامبارک و زشت بخصوص بعد از انقلاب نیمای بزرگ به اوج خود رسید و هنوز به شدت ادامه دارد؛ گرچه ما ظاهراً داریم وانمود می کنیم که خبری نیست ، که هست.

راه چاره این است: همان کاری که من در تالش کوچک - بخشی از استان گیلان - کردیم ، بعضی از بزرگان ما بیایند در سطح کل ایران آن کار را بنمایند. و خود پیشگام این راه شوند. مثلاً یک شاعر یا زنویسنده ی برجسته ی ما بیاید و بگوید: فرزندان من ، من می دانم فردا وقتی زیر خروار ها خاک خوابیده ام، آثارم را با جرأت بیشتری خواهند شکافت و چه بسی در باب ضعف های من که فکر می کردند من تاب و توان شنیدنشان را ندارم ، فراوان سخن خواهند گفت. پس بیایید لطفی در حق من بکنید و امروز هر نقطه نظری که در باب آثار من در دل دارید با جرأت تمام و به آشکار و بی هیچ تعارفی بیان کنید.
کوتاه سخن ، دوست عزیز ، آن آرزوی شما آرزوی من است. اما برای آغاز نقد بی پرده باید بزرگان ما به میدان در آیند و با شهامت ترین آن اولین نامزد این انقلاب بزرگ گردد. من این کار را همین یک ماه پیش در سطح چهار شهرستان تالش و دو وبلاگ دوست دانشمند خود دکتر فرزاد بختیاری انجام دادم. اما در سطح ایران این کار من نیست. اگر کسی پا به میدان نهد ، من به نوبه ی خود در خدمتگزاری آماده ام.
قبل از نامه ی شما عزیز من این درد شما را داشتم و خود را نامزد یک شفاف گویی عمومی کردم تا دیواری را بردارم ، و آن کار اینک شور و شوق غریبی در بین بچه ها بر پا کرده. پس می بینید که من با شما مخالف نیستم ، اما مخالفم اگر ما بیاییم یک نوکار را برای پیشمرگ شدن انتخاب کنیم. چندی پیش کسی بر شعر دکتر اسعد رشیدی سنه دژ ، با کنایه خرده گرفته بود ، من با تمام قوا از او دفاع کردم و به کنایه زن ، گفتم: ای دوست دلیر! شما ها یاد گرفته اید در جا های کم خطر حکم برانید ، بدانید که این رسم جوانی نیست.
این تعارفات و یا کوبیدن همدیگر ، رسم زشت پدران ماست. پس اگر قرار است با صداقت تمام و بی هیچ تعارفی آغاز کنیم باید یک یا چند نفر از بزرگان سخن پا پیش نهند؛ و خود بگویند ، بیایید این شعر و یا فلان اثر مرا نقد کنید و بدانید و آگاه باشید که من تاب تحمل شنیدن ضعف های خود را دارم ، یعنی نداشتم ، اما حالا تصمیم گرفته ام که داشته باشم.
دوست گرامی ، این تنها راه نجات ما است. در غیر این صورت من سئوال خواهم کرد:
چرا تاوان رسم زشتی را که پدران ما و بزرگان ما برپا کرده اند ، باید جو انان ما بپردازند؟
۱٣۰۴٨ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨٨       

    از : من به شعر و ادبیات عشق میورزم

عنوان : به ادبیات، به ادیبان و به آقای حبیبی
سلام بر آقای حبیبی. در مجموع خوشحالم از اینکه شخصی مانند شما که به نوشتن و شعر و ادبیات آگاهی دارد در این سایت نقد میکند و قلم میزند و نظر می نویسد، این مایه خوشوقتی ست. بر این امر هم آگاهم که شاید این شاعر و آن شاعر، این نویسنده و آن نویسنده از این نوشته یا آن نوشته گاهی رنجور و آزرده خاطر شود، اما اگر غیر از این باشد باید دور رشد کردن و بهتر شدن را قلم بگیریم.
من جزو آن دسته از خوانندگان اخبارروز هستم که با وجود این امکان بحث آزاد کاملا موافقند و به سهم خودم برای این امکان از این سایت تشکر می کنم و اگر هم اینجا و آنجا نظری داشته باشم آن را همیشه با نام غیرواقعی خودم می نویسم.
آقای حبیبی عزیز توجه داشته باشید که اکثریت قریب به اتفاق انسانها از انتقاد و نقد و امثالهم رنجیده می شوند و از تمجید و آفرین گویی لذت می برند و خشنود می شوند، البته (بدون اینکه قصدم وارد شدن به بحثهای روانشناسانه و ... باشد و یا وارد شدن به این عرصه را اصولا در حوزه و توان خود بدانم یا ادعایی داشته باشم) باید بگویم که من هم درک می کنم که این امر یک امر انسانی ست و ما انسانها آنقدر در زندگی از این و آن لگد می خوریم و خود نیز به این و آن لگد میزنیم که تاب و توان و نحمل نظرات مخالف را نداریم یا اگر هم خیلی باتجربه و پخته باشیم فقط تا حدودی می توانیم تحمل کنیم و این خود باز هم بهتر از هیچ است.
در یک کلام من نظراتم را حتی در مورد دوستان و آشنایانی که گاه و بیگاه اینجا و آنجا قلم میزنند نمی توانم همیشه صریح و مستقیم بگویم (گاه سعی خود را می کنم و موفق هم هستم اما همیشه نمی توان آنچه را که فکر و احساس میشود به همان صورت گفت زیرا این موضوع ممکن است اگر درست درک نشود به روابط میان انسانها صدمه بزند).
همانطور که عرض شد من به این دلیل با نام واقعی نمی نویسم و هر دفعه هم نامم را عوض می کنم اما نه به این دلیل که مانند بعضی ها از این امکان برای فحاشی و تهمت زدن به دیگران استفاده کنم و بخواهم از این امکان برای خالی کردن عقده های شخصی سواستفاده کنم بلکه فکر می کنم شاید نویسنده وقتی مرا نشناسد حتی اگر در آن لحظه از انتقاد یا اختلاف نظر من رنجیده شد اما در لحظاتی دیگر، در لحظه ای دیگر که این نویسنده با خودش تنها بود به بعضی از نظرهای من و شما و دیگران عمیق تر و بیشتر فکر کند و من معتقدم که حالا که این امکان وجود دارد باید بتوان حداقل با نام مستعار کمی بعضی نویسندگان را تکان داد و به آنها گفت: درست است که موفقیت شیرین است و خواننده داشتن شیرین است اما رشد و نمو و پیشرفت نیز بدون زحمت و آگاهی و شناخت و گاهی حتی درد میسر نیست و هیچ نویسنده و شاعر خوبی در تمام دنیا و در تاریخ بشریت وجود نداشته که به راحتی نامش در تاریخ ثبت شده باشد، بسیاری از آنها هم که زود و بی دردسر بزرگ میشوند و نامی برهم میزنند در دوره ها و اعصار پس از خودشان دیگر نامی از آنها برده نمی شود چرا که اگر آدم در موقع حیات هم پارتی داشته باشد وقتی از این دنیا رفت در چند دهه یا سده بعد تر متون و کارهای او بطور واقعی بررسی می شود و پارتی داشتن او دیگر برای آیندگان مطرح نخواهد بود.
من همیشه غمگین می شوم هرگاه به خاطر می آورم که برخی نویسندگان معروف و برجسته ما، ادیبان و نقادان خوب ما نمی توانند برای شاعران و نویسندگان امروز کاری کنند، به آنها کمک کنند، به آنها انتقاد کنند و سختگیر باشند تا ادبیات ما نیز بتواند بیشتر رشد کند، همه می ترسند انتقاد کنند مبادا کسی را آزرده کنند. چرا هیچکس به رشد ما فکر نمیکند، چرا همیشه باید حسرت بخوریم که مثلا رمان ما سطح جهانی ندارد ولی حالا حالا ها هم نمی تواند داشته باشد چون رمان نویسان ما بهترین ها هستند؟ و غیر قابل انتقاد؟ چرا اجازه نداریم بگوییم خانم یا آقای فلانی این شعر یا آن شعر شما بدیهیات را عنوان کرده و سطحش پایین تر است و مثلا آن شعر دیگر شما در مقایسه هم از لحاظ تکنیک شعر هم از لحاظ موسیقی و ریتمی و محتوایی رشد یافته تر است، چرا تمجید ها همه مجازند ولی دلسوزی برای شعر و ادبیات باید فوری یک حمله تلقی شود؟
آقای حبیبی حداقل خوشحالم که شما هستید و گاه گاه نظرات باارزشی می نویسید اما خواهش میکنم نترسید، بیشتر بنویسید، شما به کارتان واردید و من در باب نقد ادبی خود را با شما مقایسه نمی کنم اما شما را به خدا جدی تر بروید جلو و اگر شاعران و نویسندگان مان را دوست دارید (که میدانم دارید) ضعف هایشان را به ایشان نشان دهید، اطمینان داشته باشید که در خفا و نزد خود از شما متشکر هم خواهند بود. مرا برای این روده درازی ببخشید، لپ مطلب اینکه ما نباید این شانس را، شانس نقد و برخورد و انتقاد را از نویسندگانمان بگیریم چرا که با وجود اینهاست که آنها بهتر خواهند شد، یعنی اگر استعداد بهتر شدن را دارند نباید در درجه اول به این بیاندیشیم که روانشناسانه عمل کنیم و اگر کسی انتقاد کرد فوری سعی کنیم آن را از دل نویسنده دربیاوریم مبادا که رنجیده شود. بگذاریم نویسندگان آبدیده شوند و با نظرات مخالف و انتقادی برخورد کنند و بدانند که همه منتقدان غرض ورز نیستند و شاید اینجا و آنجا کسی هم وجود دارد که برای ادبیات خوب و میهنی سنگ به سینه میزند نه برای کوبیدن دیگران. با درود
۱٣۰۴۰ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : و دو نکته:
و دو نکته:

۱ - در بررسی این شعر ، من به اندیشه ی لطیف و شعر آگین سراینده ، و ذهن شعر پرور او پرداختم ، وگرنه ساختار شعر را می شد هم استوار تر و هم شورانگیز تر ساخت. آن اندیشه ی قوی را این ساختار ، کمی فرو کشیده و همین ممکن است توی ذوق خواننده ی نکته گیر و بد پسند بزند.

۲ - خدمت آن دوستی که کامنت اعتراضی برای مسئولین سایت "اخبار روز" نوشته ، باید عرض کنم که شاعران جا افتاده ، عموماً ، سایت یا وبلاگ و امکانات خود را کمابیش دارند ، چه اشکالی دارد که شاعران تازه کار در این سایت ها بنویسند تا هم امکانی برای چاپ اشعار خود یافته باشند ، و هم شعر خود را اینجا به نمایش بگذارند تا ما - خوانندگان - به نکات دلپذیر و نیک آن دل خوش کنیم و با ضعف هایشان بورزیم.
اتفاقاً این جایگاه می تواند مدرسه و تمرینگاهی برای نو کاران گردد ، تا آن شوند که تو خواهی.
۱٣۰٣٨ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : وقتی که درخت ِ شاعر ، باران می سراید ، زیباترین آوای طبیعت ، به گوش جان در آید چنان ، که در ظرفیت واژگان ، نگنجد آن همه شعر
سلام بر بانوی شاعر و سلام بر همه

کسی که نظر بالا را نوشته ، من در کل با ایشان موافقم. بخش زیادی از آنچه روزانه به عنوان شعر در اینجا و آنجا چاپ می شود یا قافیه بندی است و یا انشاء نویسی.

اما اگر ما بخواهیم شعر هایی از این دست که خانم شکوفه ی تقی نوشته ، را جز الکی ها ۱ به حساب بیاوریم می ترسم چیز زیادی در شعر خانه ی زمانه ما برجای نماند.
چرا؟
برای اینکه بسیاری از اشعاری که روزانه در سایت های ایرانیان داخل و خارج از کشور چاپ می شود ، ضعیف تر از این شعر هستند. متأسفانه ما ایرانیان با آهنگ شعر عادت کرده ایم و گاه همه ی شعر را در آن می بینیم. من خودم به موسیقی خفته در رود شعر ، اهمیت خاصی می دهم ، اما همه ی شعر موسیقی شعر نیست. شعر اندیشه ای نو و سخنی تازه است. و آن سخن چنان است که سخن دیگری را نمی ماند و اگر در عمومیت خود دارای شباهت با کار دیگران باشد ، در خصوصیت خود ، ویژه است.


حال بیایید با هم نگاهی به شعر خانم شکوفه تقی بیندازیم ، تا هم دقیقتر دیده باشیمش ، و هم در فصل قضاوت درنگی کرده باشیم.بیایید اندکی بایستیم و ببینیم که چه نو آوری و تازگی ای در جیب جان این شعر نهان است.

اول نکته ی جالب این شعر این است که آن بانوی شاعر در هنگام سرودن به شکل ظریف و طنز آلودی از شکل قصه گفتن ایرانیان کهن سود جسته و این خود یک ابتکار زیباست. نکته ی دیگر ظریف نهفته در آغاز این شعر این است که او بجای "غیر از خدا هیچ کس نبود" ، "غیر از یاد دوست هیچ نبود" را بکار برده. اگر شاعر با دیدی غیر زمینی این شعر را نوشته ، آنوقت می توان گفت که او به جای خدا "دوست" را بکار برده.
از سوی دیگر این دوست می تواند دوستی زمینی باشد. می تواند دوست پسر ، شوهر و یا خیزش خاطره ای باشد از دور دست زندگی.
یس بیایید جز به جز به شعر بپردازیم تا کلی گویی نکرده باشیم.

یکی بود یکی نبود
غیر از یاد دوست هیچ نبود
همان پنجره ی ساکت شب را
به باغ نقره ای شعر می گشود

بانوی شاعر یاد دوست را ناگهان در منظره ای غریب دیده. و سپس ویله افشرده ی آن را وا کرده. یعنی تمام توضیح بعدی ، همه اش "یاد دوست" و تأثیر آن است. همان - یاد دوست - پنجره ی ساکت شب را به باغ نقره ای شعر می گشاید. این سخن اگر انشاء هم فرض شود ، انشایی است که در خانه ی شعر می زید ، زیرا خواننده را به هوای تازه ای در باغ احساس و خاطره می برد.
البته من اگر جای ایشان بودم "همان" را جدا می نوشتم تا بر افشرده هستی شعر تأکید کرده باشم:

همان = یاد دوست
پنجره ی ساکت شب را
به باغ نقره ای شعر می گشود


این شعر بر سه قسمت است. خبر آغاز سخن ، تفسیر آن ، و در بخش سوم ، آرزوی شاعر نهفته است. آرزویی که محال است. شاعر تاریخ نویس نیست ، او شاعر است و حق دارد حتی آرزوی محال داشته باشد.
در بخش دوم صحنه ای غریب و نادر از جلوی چشمان شاعر می گذرد. این پرده دوم نمایش همان یاد یار و اثر آن است. که افشرده اش در آغاز سخن آمده بود. شاعر یاد یار خود را در زیباترین های طبیعت می بیند. در یاد یار هم گل و گلبرگ است و هم نسیمی که آن گلبرگ ها را بر زمین بوسه زن می سازد ، و گاه بر می خیزاند و در دامان پاک آسمان می ریزاند. معجزه ی موسیقی رود و ترنم بلورین آب هم در آن "یاد" است ، که مهتاب شب های زنبق کبود ، و روز های یاس سپید را ، در خلوتی اهورایی می آفریند ، که بهشت نام نغمه های آن است. و این همه در یاد یار نهفته است. و آن فقط یک شب مهتاب نیست ، در یاد یار روز یاس سپید نیز نهفته است. در یاد یار آواز پرندگان بود ، که ستارگان خواب را ، در چشمان عاشق باغچه می شکست. و یک بهار ، درخت باران می سرود.

من عمداً "درخت باران می سرود" را در پایان بخش دوم آوردم تا با هم سرون باران را به تماشا بنشینیم مفصل. باران شعر است. شعر را شاعری باید ، تا آن را بسراید. درخت شاعر است. اینک باران بر برگ های درخت که می خورد ، آهنگ خاص خود دارد ، و آن آهنگ ، شعر باران است که درخت ِ شاعر می سرایدش. خدای من ، از این زیبا تر نمی شود.
اندیشه ی شکوفه ی شاعر پر است از لطافت زنانه و دوربین های فیلم برداری در مسیر زاینده رود شعر. حال دوستی که آن نظر را نوشته ای بیا یک بار دیگر شعر را بخوان و ببین آیا همچنان بر نظر قبلی خود هستی یا همراه من شده ای در این مرغزار نغمه و سخن.

آری شاعر یاد یار را آنگونه زیبا ، شکوهمند و تکان دهنده دیده است. و حال برای ماندگاری آن آیینه ی درخشان یاد ، دست به دامن زمان - صاحب همه لحظات - شده است در خیال ، گرچه آرزویی است محال ، اما شاعر به هر حال بیانش می کند ، زیرا بیهوده نیست که گفته اند : " وقتی تاریخ می ایستد ، شاعران به راه می افتند"

شکارچی زمان ایکاش
در کمین گاهش،
یک امشب
می غنود.

۱ - الکی = سخنی طنز آلود است ، آنچه باید الک زده شود منظور نظر من است.
۱٣۰٣۵ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨٨       

    از : من به شعر و ادبیات عشق میورزم

عنوان : به خانم تقی و به سایت اخبار روز
با سلام. در بعضی از شعرهای شما بیت های جالبی خوانده ام، اما سطح این شعر به نظرم پایین تر و محتوایش نیز محتوایی بسیار بدیهی به نظر میرسد. به نظر اینجانب حیف است که دبیران تحریریه این سایتها هر چه که نوشته و ارسال میشود را فوری منعکس میکنند. تا یک نفر نامی به هم زد و در این سایت و آن سایت کاری از او انتشار یافت، دلیل بر این نمی شود که هر چه او می نویسد خوب و زیباست و لایق چاپ شدن. متاسفانه این نه تنها در کشورها و فرهنگ های دیگر، بلکه در فرهنگ به شدت تشکیلاتی و اتوریته ای و از بالا به پایین ما هم وجود دارد. چرا این سایت ها اول بررسی نمی کنند که آیا این شعر ارزش چاپ شدن را دارد یا نه؟ این کار هم سطح این سایت را بالا می برد و هم کمکی ست به خانمها و آقایان شاعر و نویسنده که گاه و بی گاه کسی یک نگاهی به نوشته هایشان بیاندازد و یا تا آنجا که مقدور است ادیت کند یا به کل حذف کند و یا با افتخار منتشرش کند. امیدوارم و برای این سایت نیز آرزو می کنم که با دقت بیشتر ادبیات بهتر را برای چاپ انتخاب کند، البته همانطور که گفتم بعضی کارهای این خانم جالب است اما نه همه و این تنها شامل کارهای این خانم هم نمی شود. شاید یک شاعر یا نویسنده گمنام و ناشناخته اینجا و آنجا کارهای بهتری داشته باشد، اما معمولا آقایان و خانمهایی که در این سایتها کار می کنند از روی چشم و هم چشمی که از سایت های دیگر عقب نیافتند و یا از آنجا که فکر میکنند یکی که نامش شاعر شد نتیجتا فقط کارهای باارزش و زیبا می نویسد، هر چه از این ها که نامی دارند یا می روند که نامی داشته باشند بدستشان میرسد منتشر میکنند بدون اینکه قبلا حتی به صورت مختصر کیفیت و شایستگی نوشته را برای انتشار بررسی کرده و محک زده باشند. من این را به عنوان یک خواننده علاقمند مینویسم چون غالبا احساس میکنم که شما هر چه دلتان میخواهد به خورد ما میدهید و ما باید ممنون هم باشیم، شاید این نوشته باعث شود کمی نیز به وفاداری، علاقمندی و سطح فکری خوانندگانتان نیز توجه داشته باشید، برای سایت خودتان هم بهتر است. مرسی.
۱٣۰۱۱ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨٨       

  

 
چاپ کن

نظرات (۲٨)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست