از : بیهقی شاهد تاریخ
عنوان : "پی مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند ..."
--------------------------------------------------------------------------------
روایت
و حسنک را به پای دار آوردند، نعوذبالله من قضاء سوء، و پیکان را ایستادانیده بودند که از بغداد آمدهاند. قرآن خوانان قرآن میخواندند. حسنک را فرمودند که «جامه بیرون کش» وی دست اندر زیر کرد و از اربند استوار کرد و پایچههای ازار را ببست و جبه و پیراهن بکشید و دور انداخت با دستار و برهنه با ازار بایستاد، و دستها برهم زده و تنی چون سیم سفید و رویی چون صدهزار نگار و همهی خلق چون از درد میگریستند، خودی رویپوش آهنی آوردند، عمدا تنگ چنانکه روی و سرش را نپوشیدی و آواز دادند سرو رویش را بپوشید تا از سنگ تباه نشود که سرش را به بغداد خواهیم فرستاد نزدیک خلیفه. و حسنک را همچنان میداشتند و او لب میجنبانید و چیزی میخواند تا خودی فراختر آوردند.
و در این میان احمد جامهدار بیامد سوار، و روی به حسنک کرد و پیغامی گفت که: «خداوند سلطان میگوید: «این آرزوی تست که خواسته بودی که «چون پادشاه شوی ما را بر دار کن» ما بر تو رحمت خواستیم کرد اما امیرالمومنین نبشته است که تو قرمطی شدهای و به فرمان او بر دار میکنند.»»
حسنک البته هیچ پاسخ نداد. پس از آن خود فراختر آورده بودند، سرو روی اورا بدان بپوشانیدند. پس آواز دادند که او را که: «بدو» دم نزد و از ایشان نیندیشید. هر کس گفتند:«شرم ندارید مرد را که میبکشید به دار، چنین کنید و گویید» و خواستند که شوری بزرگ به پای شود سواران سوی عامه تاختند و آن شور بنشاندند. و حسنک را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند بر مرکبی که هرگز ننشسته بود. و جلادش استوار ببست، و رسنها فرود آورد و آواز دادند که «سنگ دهید» هیچکس دست به سنگ نمیکرد، و همه زار زار میگریستند خاصه نشابوریان. پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند ...
۱٣۱۹۲ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨٨
|
از : من به شعر و ادبیات عشق میورزم
عنوان : به "راحله ش" و "من و تو" و خدمت محترم آقای حبیبی
آقای حبیبی مرا ببخشید از اینکه تازه امروز برایتان می نویسم. متاسفانه آنقدر وقت ندارم که هرروز به سایتها سر بزنم و این کامنت ها را بخوانم. از اینکه به شما تهمت و افترای دروغ زده اند واقعا متاسفم، به نظر من بهتر است شما به اینگونه نظرها اصلا پاسخ ندهید و وقتتان را برای کسانی که با این کامنت های مخرب حتی ذره ای احساس مسـﺌولیت نمی کنند هدر ندهید. من خودم هستم و خودم می مانم، شما هم همانطور که هستید خودتان بمانید. سرزنده و شاداب باشید ...
برای این کسانی هم که احتمالا با خودشان مشکل دارند و مجبورند به دیگران تهمت بزنند (خانمها یا آقایان "راحله ش" و "من و تو") فقط می توانم بگویم آنقدر کارتان حقیر است که من فقط برایتان متاسفم و دیگر هیچ
۱٣۱٨٣ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨٨
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : هر کسی ما را چو خود دید ای عجب --- پس بدهکارش شدیم چندین وجب
"من و تو" ، بخشی از حقیقت همه ی حقیقت نیست. گاهی بخشی از حقیقت برابر دروغ است؛ و بد تر از آن است ؛ یک جنایت خبری است. من شعر های زیادی از آن خانم را بررسی کردم و نه یک شعر؛ و آنجا که می گویم خوشحالم منظورم این است که خوشحالم که چنین شعر قوی ای به من هدیه شده ، نه برای اینکه شعری به من هدیه شده. من سیر این حرف ها هستم. من در زندگی کوچک خود این را بار ها ثابت کرده ام.
و در باب "کویر" ، من زمانی متوجه شدم که یک عزیز ایرانی محقق نام فامیلی اش کویر است ، این بود که دیگر از آن نام بسیار زیبا استفاده نکردم. و کلاً وقتی تصمیم گرفتم با اسم خودم بنویسم که موجودی عمیقاً پلید در شمال ایران اسم مستعار من - ایران دوست - را دزدید و با این نام به جای من می نوشت. و برای اینکه وانمود کند نویسنده من هستم ، گاهی در لابلای حرف هایش برای بعضی از دوستانم سلامی نیز می رساند. من او را افشاء کردم و بعد از آن با نام خود می نویسم. آن شخص رسوا بعداً به دنبال من از شمال ایران - تالش - به پای سایت اخبار روز آمد با نام "ایران دوست" و چندین نام دیگر ، هنوز هم اینجا می نویسد.
من نیز موافقم که اخبار روز گاهی باید افشاء گری کند ، تا پای سایت اش به گند کشیده نشود. و گاهی هم اخبار روز اشتباهاتی می کند که سو تفاهم زا است و اصلاً عادلانه نیست. به عنوان نمونه زمانی ضحاک بر من خورده گرفت بر سر سخنی و من بی خبر از دنیا - کمی دیر تر فهمیدم - جمله ای را بکار برده بودم که می شد از آن برداشت دو گانه کرد.
من برای "ضحاک" توضیح نوشتم تا شاعر ما آن را بخواند و بداند که من آن جمله را بی غرض نوشته ام. فردایش اخبار روز آن مقاله و نوشته های من و ضحاک را پاک کرد ، من نیز موافق بودم. و بعد فقط شعر کامنت ضحاک را در زیر مطلب دیگری نهاد بی توضیح من و این یک بیعدالتی بزرگ بود در حق من و در حق خود ضحاک ؛ برای اینکه این امکان به او داده نشد تا توضیح مرا بخواند و رفع سو تفاهم شود. و گاهی هم دیده ام اخبار روز بی دلیل حذف می کند ، و بعضی وقت ها مطلب توهین آمیز و یا مسخرگی دیگری را برجای می گذارد ، شاید فکر می کند که این کار برای بازار گرمی بد نیست ، ولی عملاً این کار اصلاً مفید نیست و کیفیت کار سایت را پایین می آورد. این سیاست اخبار روز است من در این باب نمی توانم نقشی داشته باشم - شاید هم گناهی ندارند زیرا در این همه کامنت چند اشتباه می تواند طبیعی باشد - ما که در باره ی این کامنت ها نقشی نداریم فقط می توانیم بگویم: عزیزان ، گاهی دقت بیشتری بکنید و هم گاهی افشاء کنید مثلاً اگر "راحله ش" مانندی یک بار موافق و دقایقی دیگر با نام دیگری شدیداً بر علیه همان شخص می نویسد ، بیایید و بنویسید که این دو کامنت متضاد را یک نفر نوشته. و یا حتی شهرش را نیر نام ببرید. این کار زشت نیست ، ایجاد کردن محیط پاک است برای خوانندگان شما و این عمیقاً به سود شما می باشد. سایت فقط برای اهداف خاصی نباید باشد، سایت باید اطلاعات خواننده ی خود و کیفیت کار را هم پیوسته بالا را ببرد و نظر گاه خود را هرچه زیباتر و پاکیزه تر سازد. ما گرچه در امور اقتصادی و ... با شما شریک نیستیم ، ولی فراموش نکنید که لیثی حبیبی ، ضحاک ، مومنی و بسیاری دیگر ، حالا دیگر جزیی از خانواده ی اینترنتی شما گشته اند و فردا به همرا شما با نیک و بد خود به تاریخ می روند.
من امید مومنی را نمی شناسم اما سخن ایشان را منطقی یافتم - "... می توان و باید درمان کرد" - از این زیباتر نمی شود. هر سخن منطقی اگر حتی از آن ِ دشمن من هم باشد من دست صاحب اش را می فشارم. طولانی بودن مطلب اشکالی ندارد. گاه مطلبی می تواند ده ها صفحه را پر کند ، اما تکراری بودن اشکال دارد و توضیحات کسانی چون مومنی و ... می تواند بسیار مفید باشد برای به خود نگری.
اما قضیه ی ضحاک فرق می کند ، او شاعری مشهور است و گذشته از بعضی بد خلقی های او که از همه ما کمابیش سر می زند ، او ذاتاً شاعر است.
"من وتو" ، اگر صداقت داری لطف کن و همه ی گوشه های اندیشه و رفتار دیگری را ببین. وگرنه تو قاتل "زبانی" می گردی. و قاتل "زبانی" هم قاتل است گرچه کسی او را به دادگاه فرا نمی خواند.
آن خانم مجعول است یا نه به خودش مربوط می باشد ، من به رگ و ریشه ی شعری او عمیقاً اعتقاد دارم. و اعتقاد دارم که او اگر از بعضی اشتباهات خود که دست آدمهای "نامجعولی" مثل تو بهانه می دهد بپرهیزد از شاعران خوش قلم و پر استعداد ایران زمین است؛ و روی این سخنم حاضرم با بزرگان سخن ایران در جایش به بحث بنشینم. ما در میان جوانان و میان سالان ایران همچو او کم داریم. بحث من در اینجا در باب شعر است و استداد ِ - به قول حافظ بزرگ - خدا داد. نه نام وعکس و ...
عزیزان من ، بیایید برای اینکه وجدان ما تیره و تار و در آستین ، مار نگردد ، بیشتر از این ها صادق و صاف باشیم ، صداقت اساس زندگی است. این کار - صداقت داشتن - در درجه اول خیلی خیلی به سود خود ما است. و سرباز زدن از صافی و زلالی مرگ آور است. گریختن از چشمه و سر به بیابان نهادن را می ماند. ما باید این فرمول زندگی را خوب بدانیم که تضاد درون دیر یا زود یقه گیری کرده و ترا چنان به درو دیوار دویی می کوبد که جز مرگ و یا مرگ تدریجی چیزی نصیبت نمی شود. خیلی ها خیال می کنند که اگر زرنگ بازی در بیاورند پس برده اند ، نه ، آن ها نبرده اند بلکه با پرورش دروغ در درون خود قبل از مرگ خود مرده اند. اما چون با مردگی عادت می کنند و دیگر زندگی را نمی شناسند ، همان مردگی زندگی آن ها می گردد. این یک حرف شاعرانه نیست. این سخنی علمی است که در این اندک شرح اش نمی گنجد. وگرنه برایت از نقطه نظر پسیکولوژی و با آوردن ده ها فاکت ثابت اش می کردم.
صداقت و صفای کودکانه ی وجود ، خوبی دیگری که دارد فرهنگ ساز و انسان ساز است. و همین صداقت طرف مقابل است که"پوزش" را می آفریند و این نتیجه و دست آورد ، بی نظیر است. این حرف شاید برای بعضی ها خنده دار باشد ، چرا که در زندگی آن ها از این دست نبوده است. و چون نبوده است فکر می کنند چیز بیهوده ایست و وجود خارجی ندارد.
بذار از نقطه نظر زبان شناسی برایت یک مثال زنده بزنم. در زبان های کهن ایرانی همچون سغدی ، پهلوی ، کردی ، تاتی ، تالشی ، لهجه های سمنانی و سیستانی و ... و زبان های آلمانی و اسلویان شرق - روسی و بلاروسی و اکرایینی - حروف اول ساکن وجود دارد. اما در زبان نوین ایرانی - فارسی دری ، زبان ملی ما ایرانیان - این گوشه ی بی نهایت زیبا و شعر آگین دیگر وجود ندارد. فارسی زبان نه فقط آن را دیگر نمی شناسد ، بلکه حتی اگر کسی درست بگوید و بنویسد برایش عجیب به نظر می آید ، زیرا از کودکی با آن آشنایی ندارد. من گاهی در متن های خود این کلمات را آنطور بکار می برم که در زبان خود بکار می روند ، دیده ام گاهی دوستان اصلاحش می کنند تا غلط بنویسند و فکر کنند که درست نوشته اند. کلمه ای به نام اسپه - تالشی - وجود ندارد ، اصل آن سپه = سگ ، است. اسلاویان وجود خارجی ندارد ، اصل این کلمه سلاویان - روسی - است. کلمه ای به نام اشتراس ِ - آلمانی - وجود ندارد ، درستش شتراس ِ است و از این دست فراوان است.
نتیجه: پس می بینید که همه ی آنچه در وجود ما به نام درست ذحیره است همیشه درست نیست. این سخن عمیقاً در زندگی اجتماعی و اندیشه ای ما ما نیز صدق می کند.
اگر می خواهید از اعماق زندگی لذت ببرید ، صادق ، شاد و زلال باشید چون چشمه های کوهستان.
۱٣۱۷۶ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨٨
|
از : من و تو
عنوان : به راحله
(شک و تردید ندارم که نوشته با عنوان بالا را آقای حبیبی خودش برای خودش نوشته است و ...)
یله خانم راحله من هم با شما موافقم . آقاس لیثی از این کارها زیاد می کند مثلا ً یک وقت هم با اسم مستعار کویر برشته یا بریان، حالا درست یادم نیست (برشته بود یا بریان) یک نقد شاعرانه ای برای آن شاعرک مجعول (لاله ایرانی ) نوشته بود و به خودش تبریک گفته بود و از این حرف ها ... ( چون آن خانم یک شعرش را به این آقا داده بود .در سایت آن خانم این نقد و آن شعر هنوز وجود دارد)
البته آقای لیثی یک نکته هایی را بلد است و به مسائلی وارد می باشد ولی به قول آن آقا خودش را خیلی ضایع کرده بطوریکه (ا. مومنی) که خیلی حالش زار است و کسی به نام (ضحاک ماردوش) که اسم مستعارش نشان می دهد چه شیطانی است، برایش کامنت های نامناسب می گذارند.
من بطور کلی از آزردن دل ها را دوست نمی دارم ام فکر می کنم بعضی ها باید در نوشتن نظر و نقد رعایت بکنند . عده ای می آیند با اسم های الکی کامنت های مغرضانه می گذارند و فحاشی می کنند. فکر می کنند چون اسم ها معلوم نیست باید هر کاری که دلشان می خواهند بکنند و هر بی ادبی که می دانند بکنند . کاشکی این بی ادبی ها در مورد شعر باشد ، گاهی در مورد همه چیز هست بجز شعرو من فکر می کنم اخبار روز باید به صورتی اسم ها را از یک فیلتری ، چیزی بگذزاند و همین حالا هم نه من به اسم خودم هستم، نه شما ، نه (ا. مومنی) که معلوم شده با هرارتا اسم می آید ( چون به قول شما انشای کلمات مشخص است) و نه خیلی های دیگر.
آقای لیثی هم که با نام خودش می آمد تازگی ها این کار نامربوط را یاد گرفته .
اسم ها اقلن باید برای اخبار روز مشخص باشد تا هر کسی نتواند بیاید اینجا و عقده هایش را خالی کند و بداند در جایی شناخته خواهد شد.
با معذرت از پرگویی
۱٣۱۶٣ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨٨
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
و اما راحله ی ش عزیز ، ای کاش به این راحتی وجود زیبای زنانه ی خود را به زشتی دروغ و تهمت نمی آلودید. نه بانوی عزیز ، آن کامنت مال من نیست. به احتمال قوی صاحب اش جواب شما را خواهد داد. مگر اینکه خودتان آن را برای حمله به من نوشته باشید.
ولی بهتر از همه کمک گرفتن از مسئولین محترم سایت اخبار روز است. زیرا آنها می توانند دقیق برایتان و برای همه بگویند که آن کامنت از چه شهر و یا کشوری نوشته شده. و کامنت شما از چه شهر و کشوری نوشته شده است. من در شهر دورن آلمان در چهل کیلومتری شهر کلن زندگی می کنم. و متأسفم که نمی توانم به شما کمک کنم. امیدوارم مسئولین اخبار روز این نکته را روشن کنند ، زیرا این کار برای برگشتن وجدان پریده ی شما به لانه ی خود ، خیلی لازم است تا در آینده هرگز با دیدن شباهتی ۱ نگویید صد در صد می دانم. راحله ش عزیز ، این همه ارزش ندارد که انسان زیبای جان و نهان را به پلیدی دروغ بیالاید.
یاد بگیر که شهامت گرفتن یقه ی خود را داشته باشی. وگرنه اگر جنگ درونت خیلی مزمن شود ، گاه آن تضاد می تواند حتی کشنده باشد.
پس به قول آن مرد بزرگ
"دو ره در پیش داری یا تسلیم یا پیکار جان فرسا
آز آن راه خطا بر گرد و با همت بر این ره شو"
و این را هم بدان با خود جنگیدن بسیار مشکلتر از با دیگران جنگیدن است. آنقدر مشکل است که گاه حتی نزدیک به غیر ممکن است ، اما شدنی است.
۱ - در باب گول زنندگی شباهت بگذار مثالی برای شما عزیز بزنم.
آیینه ی فارسی را اگر بخواهیم ریشه یابی کنیم ، به راحتی می تواند ما را به آیین برده گمراه کند. و این در حالی است که آیینه به آیین هیچ ربطی ندارد. آیینه ، تغییر یافته ی ، آوینه = نشان دهنده ، است ، که از مصدر آویندن = نشان دادن ، مشتق شده است. و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
۱٣۱۵۹ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨٨
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : از اینکه از خود گفته ام ار شما و از همه عذر می خواهم ..............
الف هجران عزیز ، ممنوم از نصیحت های صادقانه ی شما ، روی چشمم ، همانطور که به مومنی عزیز و ضحاک گرامی قول داده ام به شما نیز می گویم تلاش می کنم جمع و جورتر از این ها بنویسم. ولی در این کامنت نمی شود ، چون شما سئوال کرده اید. من در اواخر سال ۵۶ مورد یورش ساواک قرار گرفتم و نزدیک نوزده سال داشتم. سال آخر دبیرستان بودم و رنج زیادی بردم. به راستی قسم قصد خود نمایی نداشتم ، زیرا مبارزات من در برابر آنانی که جهان در برابرشان دست به سینه می ایستد هیچ است. گرچه قصد خودنمایی نداشتم و فقط داشتم به ضحاک گرامی می گفتم اهل عقده به دل گرفتن نیستم. که آن مثال را زدم. ولی باز بخاطر از خود گفتن از شما و همه عذر می خواهم. زیرا در هر حالی و به هر دلیلی از خود گفتن زشت است.
من رهبر کسی نیستم ، عضو کوچکی از جنبش مردمی و فرهنگی تالش ام و بس.
و کلماتی مثل تالش و تهران و ... را امروز ایرانیان به کمک دانشمندان خود درست می نویسند. زیرا ت تالش و یا تهران صدای ت دو نقطه است نه ط دسته دار عربی.
شما حرف های زیبایی زده اید. حرف های شما مثل حرف دوست خوب ، حرف پدر یا برادر بزرگ را می ماند.
و بر عکس ِ سخن بسیاری ، بوی صداقت از آن بر می خیزد. من نیز یک پیشنهادی به شما عزیز می کنم و آن این است که وقتی که به قضاوت می نشینید ، چند درصدی هم به طرف مقابل حق بدهید. به عنوان نمونه بگذار برای شما بگویم: اگر یک روز این شانس برای من پیش بیاید که شما را از نزدیک ببینم ، شکی ندارم که بعد از دانستن فاجعه های زندگی من کمی شرمگین خواهید شد از قضاوت قطعی دیروز خود ، بخصوص وقتی که بدانید که به چه دلیلی حتی شمای کرم کتاب از من چیزی نخوانده اید. اما من شما را سر زنش نخواهم کرد و به شما عزیز خواهم گفت: همیشه شک کن تا به حقیقت برسی ، زیرا من که این همه فاجعه را از سر گذرانده ام ، فقط و فقط دلیل اش این بود که مردم را باور کردم. پس درود بر شما که تردید می کنید تا به حقیقت برسید.
کامنت نویس نیز نیستم ، بیزار و متنفرم از در اینجا نوشتن ، بیزارم وقتی که همنشین هر کس و ناکسی می شوم. دلسوزی مرا به نوشتن وا می دارد اما. بار ها تصمیم گرفته ام که هیچ جایی چیزی ننویسم ، ولی وقتی می بینم در حق دیگران زشتی می کنند ، نمی توانم سکوت کنم. یکی می آید به دکتر اسعد رشیدی می گوید: چرا نوشتید دکتر! دیگری می آید زیر شعر خانم شکوفه ی تقی می نویسد ، چرندیات و ...
این ها بیماری های جامعه ما است. این ها گریه دارد..............
این است که این دل شیدا و شهرستانی من ، به من می گوید سکوت را بشکن پسر!
شما گرچه کمی در باره ی من اشتباه کرده اید ، اما نظر من این است که نوشته ی شما عزیز صادقانه است و از این بابت من خود را مدیون شما انسان رو راست می دانم.
شاد و پیروز باشید.
با احترام و ادب فراوان
لیثی حبیبی - م. تلنگر
۱٣۱۵۷ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨٨
|
از : راحله ش
عنوان : به نویسنده کامنت من به شعر و ادبیات عشق میورزم
شک و تردید ندارم که نوشته با عنوان بالا را آقای حبیبی خودش برای خودش نوشته است و در واقع برای خودش یک بطر شامپانی اعلای کار شاتو باز کرده است. بخوانید و ببینید چقدر به کلمات و جملات دیگر نوشته های آقای لیث صفار (ببخشید حبیبی) شبیه است و چقدر طولانی! آقای لیث حبیبی، به این سایت و قسمت ادبیات آن آدم های وارد و اهل کار وارد می شوند. ما را چه فرض کرده ای. ای بابا...
۱٣۱٣۹ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨٨
|
از : الف هجران
عنوان : لیثی حبیبی (م. تلنگر)
یا حبیبی! بیا و محض رضای خدا و فقط برای یک بار یک کامنت کوتاه بنویس. اینقدر طولانی می نویسی که من محض کنجکاوی و برای این که رویم کم شود که آیا می توانم این بحر طویل را تا آخر بخوانم یا نه، می خوانم ... اما هرگز به آخر نمی رسم. حال کسی را پیدا می کنم که یک سطل سرکه خورده باشد. درست است که شما کامنت نویس حرفه ای هستید (تبریک) و همیشه هم می نویسید: "من در سال فلان و خطاب به فلان کس چه نوشته ام، شاعرم و..." خدا وکیلی من که کرم کتابم و به شدت جریان ادبیات و مخصوصا شعر را دنبال می کنم کور شوم اگر حتی کلمه ای از شما در جایی دیده یا خوانده باشم. تازگی ها رهبر انقلاب طالش (یا تالش) هم شده اید. این بار هم که نوشته اید زندانی تیمسار رحیمی بوده اید!! برادر جان مگر شما آن سال ها چند سالت بوده؟ بچه ۱۵، ۱۶ ساله که تیمسار رحیمی زندانبانش نمی شود، عزیز دل برادر، قربان قدت که امیدوارم مثل کامنت هایت بلند باشد. چرا اینقدر خودت را دستی دستی ضایع می کنی؟ نکن این کار ها را خوب نیست.
۱٣۱٣۰ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨٨
|
از : ا مومنی
عنوان : دورباد....
جان برادر ،تلنگر،هرگز مباد که بگویم شما زیاده گویی کرده اید.چرا که آنرا خطاب نا تمیز ومسموم میدانم.گفته ام و تکرار میکنم،شما باید این تطویل را تعمیر کنید.بیش از این را بیش از من ها باید که بگویند.بی غم باشی.
۱٣۱۱۵ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨٨
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : گر دشمنان زنند "کار خود" کنند --- دوستان از کدام سیاهی نخود کنند!؟
باید خدمت ا مومنی و ضحاک عرض کنم که من با ضحاک سخن فراوان برای گفتن دارم با دلی خونین. و آن را وا می گذارم به زمان دیگر و خصوصی تری. اما بخشی از آنچه را که در جواب ا مومنی می نویسم جواب ضحاک - در این مورد خاص - نیز است. و یک کلمه هم با ضحاک بگویم که ایشان عجولانه برای خود ایجاد سو تفاهم کردند و بعد از آن قضاوت نموده بحث زیبای ادبیات را به کرانه های ناهنجاری کشاندند. من برای این سخن دلایل کافی دارم و شکی ندارم که اگر ایشان دلایل مرا بداند بی شک پشیمان خواهند شد. اما اصلاً دوست ندارم که زشتان و دشمنان مردم دعوای دوستان را ببینند. آن بار که ایشان بر من حمله ور شدند ، همزمان یک آدم ضد مردمی و معلوالحالی در قزوین به من و بچه های جنبش تالش لجن پرانی کرد. بعضی از دوستان گفتند که این دو حمله ی هم زمان مثل اینکه یک ریشه دارد و من نپذیرفتم به دلایلی که برایشان شرح دادم. اما آن را یک زیرکی به حساب آوردم از سوی "تالشی" قزوین نشین و مشکوک و ضد جنبش مردمی تالش. اگر ایشان دوست دارند که من برایشان بعضی زوایای آنچه در این چند ماه بخاطر یک سو تفاهم از سوی ایشان بین ما گذشت برایشان رو و دقیق کنم، می توانند به آدرس ایمیل من یادداشتی بفرستند تا من ویله ی آن کراهت را که با اشتباه ایشان پیش آمد برایشان وا کنم. تا بعد از این هرگز زود قضاوت نکنند.من همه ی هستی خود را برای این گذاشته ام که حق طلبی را رواج دهم و آنان که مرا خوب می شناسند می دانند که دار و ندار را من و چند نسل از خانواده ام و فامیل در این راه گذاشته اند با افتخار. من از زمانی که خود را شناخته ام ، هرگز حتی حق دشمنان خود را زیر پا ننهاده ام.
من در زندان رژیمی که سر لشکر رحیمی برایش خدمت می کرد در شرایط بسیار وحشتناکی زندگی کرده بودم ، وقتی دیدم مرد برای جان خود چانه نمی زند ، در شعری بلند که برای مصدق و خسرو و کرامت و بیژن و رحمان و شریف و ... نوشته ام از جمله در آن شعر دو بیت نیز از آن ِ سر لشکر رحیمی است که به نظرم فدای جرم و بی فکری به قول "پیتر بم" "دیگران" گشت.
..........................
رحیمی آن سپه سالار شیدا
نماید روی خود را چون هویدا
همو که راستی را پاس دارد
در اینجا ، احترام ِ خاص دارد
.....................
و باز باید خدمت ضحاک عرض کنم که اهل متلک گویی نیستم ، از این خصلت متنفرم و آن را خاص مردم مریض و بیچاره و کم عقل و بی منطق می دانم.
اگر بخواهم سخی را با کسی در میان نهم روشن و شفاف بیانش می کنم. تالش ها می گویند: دلیری خالی می تواند انسان را زشت کردار سازد ؛ و مهربانی خالی نیز می تواند انسان را به گوسفند بدل کند. پس برای انسان کامل شدن آدم باید عقل و احساس و مهر و دلیری را با هم داشته باشد ، همیشه سعی کرده ام دلیری و مهر را با هم بیامیزم تا از هر دو بهره ور گردم. اگر قرار باشد که روبروی کسی بایستم چون کوه می ایستم ، این را برای آن کسی نوشته ام که پای مقاله ی پیرایه یغمایی خطاب به من نوشته ، "فروتنی تو مرا کشته!"
آری اگر مهربانی را بی نتیجه ببینم چو کوه می ایستم و تا آخرش هم می روم. اما دیر می ایستم تا پشیمان نگردم. پس فرو تنی من از زاویه ی بیم و نداری نیست ، بلکه رعایت آن سخن حکیمانه ی اجداد من است ، این فرو تنی برای هر چه بارور تر کردن درخت دوستی و انسانیت می باشد.
من سال ها حتی گاه با نزذیکترین دوستان خود سر "ضحاک" جنگیده ام. آن روز که با سو تفاهمی که با شتابزدگی خود برای خود ایجاد کرده بود و بر من تاحته بود ، از عزیزی پرسیدم ، چرا این مرد پا برهنه به میدان دویده آزادگان را می زند ؟!
آن دوستم با لبخند گفت: به یاد داری چه آتشین در دفاع از او جلوی دو ده نفر می ایستادی؟!
در جوابش گفتم ، آنچه من از نیک کار او سال ها گفته ام باز خواهم گفت و پشیمان آن روز ها نیستم ، ولی افسوس می خورم که او بی آنکه از من بپرسد که چه گذشته ، یکسویه ، تاخت و تاز را نمود آغاز ، افسوس و صد افسوس!
habibileisi@googlemail.com
و جناب ا مومنی ، آنچه شما گفته اید در کل درست است . اما گاه برای اینکه ویله ی موضوعی مزمن و ضد فرهنگی شده و باز دارنده ، در شعر و ادبیات ، باز و بررسی کامل گردد ، چاره ای نیست جز گسترده کردن آن سخن در دفتر روز ، و به روز ، و به وقتت بروز.
من یک بار دیگر از نظر شما ممنونم ، ولی آنچه را که طول داده ام ، صد ها صفحه سخن گره شده در گلوگاه جان است که بخشی از آن بیان گشته. شما باید به این نکته دقت کنید که این بحث فقط برای ا مومنی افشرده خواه نوشته نمی شود. دوستان گوناگونی که دارای اطلاعات - ضعیف ، متوسط ، و قوی - هستند
این نظرات را می خوانند ، به نظر من دوستان متخصص باید کمی بخاطر آن ها که در پا ، یا میانه کوه ِ بلند ادبیات هستند ، و یا تازه روانه ی این راه شده اند ، صبر و عقب نشینی بیشتری بکنند ، تا آن ها نیز بتوانند خود را برسانند. اگر دقت کرده باشید من به رسم روزگار مطلب نمی نویسم ، هرگز کسی ندیده لغتی پر پیچ یا اصطلاحات آنچنانی خارجی را که خیلی ها، خیلی راحت برای خودی نمودن - به قول م. سحر - چپ و راست خرج می کنند بکار نمی برم ، وگرنه من با کتاب و زبان بزرگ شده ام ، با همه ی این ها تلاش می کنم که نوشته های من را یک دانش آموز کلاس پنجم ابتدایی نیز ، اگر خواند ، در یابد. پس بعضی از دوستان دانشمند باید کمی بیشتر بخاطر دیگران هم که شده صبر و حوصله نمایند. من وقت زیادی ندارم که می آیم اینجا ، من هدف مقدس و بزرگی دارم و برای آن به میدان سخن در آمده مویه کنان می نالم.
آنچه مطرح کرده ام ، بحثی بسیار طولانی است که می تواند صد ها صفحه را در بر گیرد. آن فاجعه ی بلند را در چهار خط افشرده نمی توان به نتیجه رساند.
سخن شما در کل درست است و باید آن را بر دیده نهاد با احترام ، اما شما باید متوجه باشید که تفسیر یک موضوع مزمن شده ی دیروز که به جان زخمی شعر و ادبیات امروز ، چنگ می زند بیرحم ، با گذاشتن یک نظر گوتاه فرق اساسی و فراوان دارد.
جناب ا مومنی عزیز بسیاری از نسل نوی ایران زمین هنوز نمی داند چه بر سر شعر و ادبیات ایران در این صد سال آمده. به نظرم باید مفصل شرح داد و حتی کتاب اش کرد. و باید از آن مقوله ، مقاله ها و فراوان نوشت تا آن مفید گردد که باید.
پس شما دوست نکته دان عزیز ، لطفاً این دو نکته را در جای خود و به درستی دریابید که هر شرحی زیاده گویی نیست و هر گوتاه گویی نیز کافی نمی باشد. زیرا در باب مسایل نظری و بحث انگیز گاه چاره ای جز از چهار سوی نگاه گفتن نیست. شما فراموش نکنید که این سخن برای همه نوشته می شود. با این همه باز تکرار می کنم نظر شما در کل درست است و قلم زن این سطور هم بی شک کارش بی عیب نیست و تلاش خواهد کرد که دیدگاه شما عزیز را در آنجا که باید در حد توان خود و کمی بیشتر رعایت کنم.
۱٣۱۰۴ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨٨
|