از : سهند نسیمی
عنوان : فرد و یا ملت بالغ کاپتان سرنوشت خویش است و زمان را پشت سرش می کشاند ولی فرد یا ملت رشد نا بالغ همیشه پست سر زمان دویده و سینه می زدند.
آیدین ماراغالی سویداش: من صد در صد با مضمون پیام تان موافقم بجز آن بخش یک درصدی که شما احتمالش داده اید که فارس ها ممکن است از حقوق ما دفاع کنند. البته منظور من از فارس ها همیشه بخش مسئول اش یعنی روشنفکران و تحصیل کرده ها و دانشگاهیان و نخبه های فرهنگی شان است و نه توده ستمکش فارس -- با اینکه ملت هم مقصر اند.
در این هشتاد سال تسلط فرهنگ فارس بر ایران شما حتی تک نفری از این فارس ها نمی توانید پیدا کنید که از حقوق ما طرفداری کرده باشند. اگر دقیقتر گفته باشم آنطوریکه نوشته اند جلال آن احمد از حقوق تورک ها دفاع می کرده است که اولا: با یه گل بهار نمی شه و ثانیا: ایشان دوست نزدیک صمد بهرنگی بوده اند که ممکن است که تحث تاثیر شخصیت والای صمد و یا رو درواستی قرار گرفته و گاها کلماتی در طرفداری از حقوق مان به زبان آورده باشند. ثالثا: ما نمی دانیم که حتی ایشان تا چه مرزی به حقوق مان احترام می گذاشته اند.؟ ایا ایشان مثلا از حق استقلال تورک ها دفاع می کرده اند.؟ که خود من شک دارم.
همیشه گفته ام که بجای تلف کردن وقت با ارزش مان برای قانع کردن شوینیست های فارس به رشد آگاهی هویت- مللی ملت خودمان پرداخته و کمر بند ها را محکم به بندیم. سکوت بامعنای ملت تورک در رابطه با حوادث ماه های اخیر لااقل می بایستی سئوالاتی در ذهن حتی بی سوادترین شان ایجاد می کرد که حتی یک سلول مغزشان هم تکان نخورده است.
من دلایل این بی اعتنایی به درخواست های مکرر مان را در پائین خواهم آورد اما قبلا باید گفته باشم که بقول ویتگنشتاین پدیده ها از دو نوع اند. " چنین باید ها" و چنین است ها." منطور اینه که وقتی ما دلایل وجود پدیده ای را بیان می کنیم به آن معنی نیست که وقوع این پدیده طبیعی است و نمی توان شخصی را مقصر دانست. مثلا از آنجائیکه مرد ها در تمامی جوامع در طبقه بندی قدرت نسبت به زنان از دست بالایی برخوردارند نمی توان نتیجه گرفت که این در طبیعت مردهاست و نمیشه کاریش کرد بلکه فرق اساسی انسان با حیوان در این است که انسان باید بتواند پدیده های" چنین است ها " را به پدیده های" چنین بایدها" تبدیل کند و حقوق زنان را نادیده نگیرد. بر عکس حیوانات که همه رفتار هایشان در طبیعت زیستی شان غریزه شده است و آنها توانایی نادیده گرفتن غریزه های طبیعی خودشان را ندارند آدمی بخاطر زبان و فرهنگ و دسترسی به تفکر انتزاعی ازاد است و مجبور نیست که مانند حیوانات فقط برای ارضا کردن نیازهای زیستی اش زندگی کند. کته فلسفه هگل هم در اینجا است که ازادی را معنی و تعریف می کند. ازادی یعنی: ازاد شدن از کنترل قوه نیروی های طبیعی و زیستی.
سئوال اصلی اینحاست که چرا اعضای ملت و یا طبقه و گروهی که دست بالا را دارد در خواست های بخش و قشر و طبقه زیر دست را نمی خواهد به فهمد.؟
جواب این سوال به سطح رشد فرهنگ آن بخش قدرتمند بستگی دارد. کلا افراد را می توان بدو گروه تقسم کرد. گروهی که از عقل و تجربه و خرد والایی برخوردار است می تواند قبلا پروسه روند تحولات را پیش بینی کرده و مکانیزم کنترل نیروهای دخیل را در محاسبات اش به گنجاند که به این گونه افراد proactive گفته میشه. مایاکوفسکی شاعر برجسته روس معتقد بود که این افراد جلوتر از زمان حرکت می کنند و زمان را پشت سرخود می کشند. گروه دومی توانایی کنترل سرنوشت خودشان را ندارند و ناخدایی کشتی سرنوشت خویش را به دست روزگار و دیگران سپرده اند و انگل وار دنبال زمان به راه افتاده اند البته بقول هایدگر اینها وقتی به موضوع پی می برند که چیزی خراب از کار در بیاید و یا چیزی بشکند و زمانه بر وفق مرداشان نباشد آنوقت است که اینگونه افراد از رخدادی که اتفاق افتاد به اشتباهشان پی برده و درس یاد می گیرند. نمونه اش صد ها هزار آلمانی با فرهنگ و تحصیل کرده است که فقط بعد از شکست رسوایی هیتلر به اشتباهی که کرده و کورکورانه ازش پشتیبانی کرده بودند پی بردند. بقولی نوشداروی بعد از مرگ سهراب شدند که تورک ها مثلی جالبی دارند که میگه: تویدان سونرا حنانی----- یاخارلار.." " حنای بعد از عروسی را به ما--------تحت می مالند."
فقط کاقی است که از روشنفکران صرب به پرسید که اگر عقربه زمان به بیست سال پیش برگردد بعد از تجربه اینهمه ضرر و خسارت و کشت و کشتار و خرابی و ویرانی با آگاهی و تجربه ای که الان کسب کرده اند ایا انها با شوینیزم صرب مخالفت می کرده ند که مطمین باشید که اکثرا جواب مثبت خواهید شنید.
سئوالی که برای متفکران و روانشناسان جامعه مطرح است این است که چرا شدت احساس ناسیونالیستی و هویت طلبی درملت ستمگری که در قدرت است به اندازه ملت گرایی و هویت طلبی ملتی که تحت ستم است نمی باشد.؟ جامعه شناسی به نام Ashley Doane چهار شاخص اصلی راعلت این تفاوت می دانند. به عقیده ایشان ملتی که ۱: حاکم است و نتیجتا از قدرت بیشتری برخوردار است۲: در اکثریت است یا اینکه خودش را اکثریت جا زده است ۳: با همدیگر شباهت دارند ۴: احساس تبعیض نمی کنند دلیلی نمی بینند که با آنچنان شدت از هویت خودشان دفاع کنند برای اینکه اینده شان بیمه شده است و زمانه به وفق مرداشان می گردد---. البته اگر بجای ملت حاکم مثلا تمامی مردها و بجای ملت ستمکش مثلا زنان را قرار داد که باز هم این منطق کار کرد دارد. اما ملت ستمکش و یا گروه و یا طبقه استثمار شده بخاطر اینکه ۱:از قدرت کمتری بر خوردار است۲: ظاهرا هم که شده در اکثریت نیست ۳: با هویت " مللی " قالب شده توسط ملت حاکم شباهتی ندارد ۴: اخساس تبعیض می کند مجبوراست که با شدت بیشتری از هویت خود دفاع کند که اسیمله نشده و از بین نرود.
اینکه می بینشم که در همین پیامگیر ها پیام گزاران فارس از ما سئوال می کنند که آنها فرقی بین خود و ما نمی بینند و هویت طلبی تورک ها باعث تضعیف هویت" مللی" می گردد بخاطر این است که آنها احساس تبعیص نمی کنند و به همین خاط هم توان درگ موضع ما را ندارند. البته اینها هم روزی بیدار خواهند شد و به اشتباهات شان پی خواهند برد و به انواع و اقسام وسیله از خود" انتقاد" خواهند کرد اما ان وقت سهراب مرده و نوش دارویشان تاثیری نخواهد داشت.
۲۴۱۴۱ - تاریخ انتشار : ۴ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : مهران
عنوان : اتحاد برای دمکراسی
دوستانی که مردم یک کشور را به ملل غیر ترک و ملل غیر فارس و ... تقسیم میکنند جواب بدهند آقای خامنه ای ترک است یا فارس؟ کسانی که در زندان اوین و گوهر دشت و ... زندانی اند چه ملیتی دارند؟
همه ستم مضاعف اقوام یا ملیتها را قبول دارند و آگاهند اما این ستم مضاعف همانقدر که هموطنان ترک و کرد و بلوچ و عرب را شامل میشود مردم فارس شهر ری و شهریار و شهرک های اطراف تهران را هم شامل میشود حتی سخت تر از شهرهای بزرگ.
تقسیم کردن انسانها به نژادها یک ایده فاشیسیتی و نژادپرستی است
۲۴۱۱۷ - تاریخ انتشار : ٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : حامد از آذربایجان
عنوان : عزیز متعجب، سلام و اما افسوس
دوست من می دانم که انسانی خیر خواه و دلسوز هستی. حق داری که از پنجره خود به دنیا بنگری. من هم حق دارم از پنجره خود به دنیا نگاه کنم. اما کسی حق ندارد خود را مرکز عالم و دیگران را کوته بین و کم عقل به حساب آورد.
از تاریخ، عظمت و بزرگی آذربایجان گفتی. اما تصمیم امروز آذربایجان را چنان به دشنام گرفته ای که گویی سالها پیش در آذربایجان فلاسفه و قهرمانان زندگی می کرده اند اما امروز آذربایجان موطن بی خردان و معلولان است. دوست عزیز مطمئن باش آذربایجانیان امروز فرزندان همان آذربایجانیان دیروز هستند، بر گذشته خود واقفند و می دانند دارند چه میکنند. البته که در هر جنبشی قصوراتی نیز هست ولی چنین بی مباهات تاختن و توهین کردن به فرهیختگان آذربایجان و میلیونها انسانیکه پیام آن فرهیختگان را به گوش جان و عقل شنیده اند نه در شان و نه در حد شماست.
من به گفته های شما خواهم اندیشید. ولی شما نیز کمی تاریخ -البته تاریخ بی طرفانه و بی غرض- بخوانید و بعد وجدانا خود را جای ما بگذارید و به دنیا نگاه کنید.
متاسفم ولی باید بگویم با این ذهنیت، گفتمان و روشی که شما دارید -که شما در این خصوص از بهترینها هستید- ما بجایی نخواهیم رسید. نیاز است که کلیشه ها را فرو ریخته و جهان بینیمان را از نو تعریف بکنیم. اما چه غم انگیز است که من در جبهه "ایرانی" چنین تمایلی نمی بینم و ما نیز قصد نداریم ار حقوق اظهر من الشمس و حیاتی چون آب خود بگذریم.
۲۴۱۰٣ - تاریخ انتشار : ٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : آزربایجان
عنوان : فارغ از عینیات
خطاب به متعجب: در نوشته شما فانتزی موج می زند و دلش نمی خواهد آرزوهای زیبا را جایگزین واقعیت هایی کند که در کوچه و خیابان ریخته است. شما آزربایجان و خواسته های آن را نمی خواهید ببینید. لطفا ایدئولوژی های رسوبی را ول کنید. شما "جنبش سبز" آزربایجان را که سالها پیش آغاز شده نمی بینید. نوشته شما فارغ از عینیات است. شناخت شما از آزربایجان کتابی است.
۲۴۱۰۰ - تاریخ انتشار : ٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : تورک ایرانی
عنوان : ایمیل هایتان بر گشت خوردند.
اقای دکتر یحیایی: در کنار حساسیت تان به آرم و نشان بوزقورت بد نیست که دستی هم به سر و صورت این ایمیل تان بکشید که من سه بار برایتان ایمیل فرستادم که اولی بلافاصله و بقیه بعد از یک روز برگشت خوردند. مطمین باشید که ایمیل را درست وارد کرده بودم برای اینکه دومین بار مستقیما روی ایمیلی که در همین سایت درج کرده اید click زدم. نامه ام انتقادی بود به همین شاهکارتان.
۲۴۰۹۵ - تاریخ انتشار : ٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : متعجب متعجب
عنوان : سلام بر انسان
حامد عزیز از آذربایجان سلام. و سلام بر همه مردم ایران که مردم عزیز آذربایجان نیز بخشی از آن مردم اند.
پیشداوری بلای بزرگ ما ایرانیان است. اغلب هم رسم است برای اینکه به کسی مارکی زده نشود دو سه تا فحش به طرف مقابل داده و بعد شروع به نظر دادن می کنند. من این کار را نکردم، زیرا حساب ظالم مشخص است. من تو را دوست مردم و خودم و هم وطنم یافتم و در نتیجه بی مقدمه شروع کردم با تو نظر خود را در میان نهادن. مردم آذربایجان هم مثل همه مردم ایران حق دارند و باید به حق خود برسند
این مبارزه مردم آذربایجان در عین حال که قومی است ایرانی نیز می باشد.
حرف من این است که رهبران این جنبش بیشتر زیر تأثیر قبیله گرایی سر کوفت خورده قفقازی هستند که از فئودالیزم به سوسیالیزم رفته بود. گاه وقتی که در باکو با آنها به درد دل می نشستیم احساسی اینگونه پدید می آمد که گویی در عصر قاجار به سر می بریم. من ضد آنها نیستم مردمی شریف اند که در آن جامعه بسته آنطور شدند
اما من ضد این هستم که ما آنها را الگوی خود قرار دهیم.
کسانی که رهبری جنبش آذربایجان را در دست گرفته اند چیزی به عنوان انتفاد از خود و از یاران خود را گویی برای همیشه فراموش کرده اند. و این دلایل مختلف دارد
یکی اش این است که ظاهراً نمی خواهند اختلاف نظر در بینشان بدود. دیگر دلیل ترس از شانتاژ است. این طرز تفکر، درست این را می ماند که خانه ای دارد می سوزد و تو پرده ای را جلوی چشم بیننده که از دور تماشایش می کند بگیری تا او نتواند آن آتش سوزی ویرانگر را ببیند.
بلای دیگر جنبش مردم آذربایجان این است که مسئله زبان و قومی را تقریباً می توان گفت از مسایل دیگر جدا کرده اند و این دروغ را نا خواسته به تاریخ بردن است. برای اینکه با کتمان حقیقتی نمی توان حضور آن را از بین برد. این کار به در خواست بخش راست افراطی این جنبش صورت گرفت و به تمامی عملی شد. جوانا آذربایجان سر زمین ستار خان را دارند از عدالتخواهی تهی می کنند. زبان جدا از فرهنگ نیست و فرهنگ بی فرهنگ است اگر اقتصاد فراموش گردد. اگر گرسنگان و زحمتکشان فراموش گردند. اگر مسئله زنان و کودکان کار فراموش گردند.
اما بد بختانه اینها فراموش شده است. برای اینکه برنامه نوکیسگان قفقازی بعد از گارباچف دارد در تبریز که سر نوشت ایران را بار ها تعیین کرده اجرا می شود. عقب نشینی بخش آگاه و مردمی این جنبش نه فقط به حضور زشت سطحی گری آمده از قفقاز تن در داد، بلکه جنبش سبز را بی پهلوانی به نام تبریز یتیم کرد، بی برادر اش ساخت، بی ایور اش ساخت. دنیایی امید را به روز سیاه نشاند. زیاد هم اگر کسی حرف زد گفتند، همان قبیله گرایان گفتند حق ما را نمی دهید حالا بچشید. نه دوست من تو بزرگترین اشتباه جبران ناپذیر تاریخی زندگی خود را انجام دادی. تو بجای خلع سلاح تبریز باید به جو برتری دمکراسی با حضور تبریز قهرمان می اندیشیدی. اما آن بخش از قبیله گرایان که در تطاهرات چندین سال پیش نیز جنبش مردم آذربایجان را در فحش به آن سه نفر و یک سری شعاری های سطحی خلاصه کردند تو را با موج خود بردند. و این در حالی است که تو شکنجه دیده ای، زندان دو رژیم را کشیده ای و او فقط با تکیه بر قبیله گرایی زمان ناصر الدین شاه پیش آمده بود به همراه یک سری شعر های خالی و تو در برابر اش عقب نشستی به جای اینکه بهش بگویی پدر جان تو که یک شبه به دنیا آمده ای از خیلی چیز های جهان بی خبری پس بیا با هم تنظیم کنیم و همه چیز را ببینیم. پرسیده ای چکار کنیم؟ باید برای اینکار برنامه ای داشت که اصلی ترین بخش های آن مربوط باشد به عدالت اجتماعی و نه سطحی گری را رشد دادن و یا تنفر ضد ایرانی بر انگیختن. اگر غیر از این کنی، تراختور گری هم بعد از مدتی از جنب و جوش می افتد و علی که تو باشی می ماند با حوض اش.
این موضع گیری غلط و بسیار مضر در برابر جنبش عظیم سبز برای آن صورت گرفته که رهبران آگاه جنبش آذربایجان در برابر یورشی کهنه که از قفقاز وارد شد عقب نشینی زشت و بیجایی را کرده اند که نتایج آن شرم آور است.
این جنبش افراد کار کشته و آگاه و سیاسی نیز دارد، اما به سود بخش تهی جنبش این بخش بطور شرم آوری عقب نشینی کرده. در این مورد ده ها مثال می توان زد. یکی این است که اینها پای خود را از مسئله همه ایرانی پس کشیدند و یک ضربه تاریخی به خود و همه مردم ایران زدند. جنبش سبز را این کنار کشی شکست داد. شکست اش کامل نیست. نمی تواند باشد زیرا این جنبش همه گیر و غیر متمرکز قوی تر از آن است که به راحتی شکست بخورد. ولی با نقشه بخش قبیله گرای جنبش آذربایجان جنبش سبز زمین گیر شد.
در واقع نه یک کار سیاسی بلکه یک لج بازی را پیشه خود کردند. یک احمقی اگر آمده به مردم بزرگ و شریف آذربایجان گفته ترک ... آیا من باید بیایم و آن روی سکه ی آن مردک شوم!؟ تراختور گری آن روی سکه همان حرکت است. من از دوستداران مردم زحتمکش و بسیار هنرمند آذربایجانم. من نه فارس هستم و نه ناسیونالیست. تو اما با رهبری غلط خود مردم بزرگ ایران را بخاطر اینکه لج بازی کرده باشی از یکی از مراکز اصلی مبارزه محروم کرده ای. تراختور به دستور تو به خیابان و استادیوم و اگر استادیوم پر شد به تپه های اطراف به بیابان می ریزد. اما تو جنبش سبز بی نظیر در جهان را از حضور همیشه زیبای بی جانشین تبریز قهرمان محروم کرده ای. تو توازن نیرو را در ایرانی که می رفت پیروزمندانه بگوید من اجازه نمی دهم در این سر زمین کهریزک برپا کنند بجای دانشگاه و کارخانه و مدرسه و کتابخانه و ... به هم زدی. تو داری به شعور من توهین می کنی. تو داری کاری را آن پشت می کنی ضد من و خود و ضد همه و بعد می آیی و می گویی ننه من غریبم.
جوابم را نده. برو جمع شو و روی این متن بیندیش، آنگاه کاری کن که مردم ایران با تو باشند نه تئوری های آبکی زمان فئودالیزم و قبل از آن آمده از قفقاز که جامعه ای ویژه خود است. تو خود را وقتی با آن هم ردیف کردی مثل این است که شاعر باشی باشی و بعد از سال ها روی نیما یوشیج خط بکشی. تو وقتی در ایران مبارزه می کردی نیما یوشیج بودی حالا رفته ای فقط به سبک زمان قاجار شعر می سرایی، هرچقدر هم شاعری قوی باشی با خط کشیدن روی نیما ی وجود خودت، خود را به دور دست تاریخ پرت کرده ای.
تو جنبش ملی همه ایرانی سبز را که یکی از برجسته ترین رهبران آن نیز آذربایجانی بود از وجود ستار خوان های دوران محروم کردی. تو هموطن عزیز من هستی، تو حق نداری به شعور من توهین بکنی و وانمود کنی که تو این کار های "نیک" را می کنی و من نمی فهمم. من اصلاً دلم نمی خواست چنین بحثی اینجا باز شود، حال که باز کردی بدان و آگاه باش که تو با اطلاع از حضور مهیب و بی نظیر تبریز دربرابر زور در همه جنبش های ایرانی، تبریز را از به میدان آمدن منع کردی و دشنه ای تاریخی بود این کارت بر پهلوی سبز ما. مسئولیت این فاجعه تاریخی نه به گردن آن بخش بی سواد رهبری جنبش آذربایجان بلکه به کردن بخش با سواد و سیاسی آن است که در برابر قبیله گرایان عقب نشست. با من با پیش داوری نستیز، من با آگاهی کامل دارم حرف می زنم. من نیز چون تو عمری را در مبارزه گذرانده ام. برو بیندیش و راه بیاب. این ره که در حال حاضر تو می روی به ترکستان است. ما یوگسلوی نیستیم، ما به هم تنیده شده ایم. ما باید راهی پیدا کنیم که آن راه در درجه اول به دمکراسی همه ایرانی بینجامد، تا تو نیز همراه آن به حق خود برسی. اگر این نشود، بدان و آگاه باش با این توده مردم که اصلی ترین ثروتشان شعار است حتماً میلیون در صد به بن بست خواهی رسید. حرکت امروز تو به ضد خود بدل خو اهد شد چنان که تو را نیز در خود خو اهد سوزاند. به تئوری های آبکی ضد ایران عزیز ما دامن نزن، همراه شو رفیق کین درد مشترک، هرگز جدا جدا درمان نمی شود. باور نمی کنی؟ پس ادامه بده تحریم مردم ایران را و دامن زدن به سطحی گری را تا ببینی.
در ضمن عذر می خواهم که شما را تو خطاب کردم. این از دوستی نه از گستاخی است. چون تو را دیده ام همیشه با قضاوت قبلی به میدان می دوی پا برهنه، ناچار شدم که این توضیح را نیز بدهم.
هوشیار باشید و برای همیشه ایرانی بمانید و با عشق به همه گوشه های آن سر زمین نگاه کنید تا دست در دست هم برای مردم کل ایران از جمله آذربایجان ایران آن سر زمین پر از ثروت را بسازیم.
این است راه اش، نه آن ره که تو می روی. تا همین الان هم با جدا کردن مسئله ایران از آذرباتیجان ضربات جبران ناپذیری زده ای. بعید به نظر می رسد بتوانی جبران اش کنی. امیدوارم بتوانی. زیرا وقتی جوان آذربایجانی که به فرمان تو عمل می کند می نویسد و یا می گوید یاشاشین آذربیجان بدبختانه معنی دیگری نیز آن تابلو دارد و آن مرگ بر غیر آذربایجان و غیر آذربایجانی است. طبق معمول همیشه با عجله جواب نده، شعار اش را در تظاهرات چندین سال پیش در تبریز دیدیم. من خیال باف نیستم، این که دارم می نویسم تجربه من است که با خون دل بدست آمده. تو نتوانستی یعنی هنراش را نداشتی که به جوانان آذربایجان بگویی ما همه ایرانی هستیم و در عین حال حقوق خود را می خواهیم. می بینی که این که بر سرت آوار شده و صدایت را در آورده سیاست غلط خودت بوده. ایران هنگام مبارزه بی تبریز مفهوم ندارد و تو این را می دانستی و از حضور مهیب تبریز در برابر زورگویان جلوگیری کردی و با این کار مسئولیتی تاریخی را به عده گرفته ای که بعید می دانم بتوانی سنگ اش را از شانه خود برداری. امیدوارم پیروز مندانه بر داری
تو چه احساسی به من داری را نمی دانم. اما من به عنوان یک ایرانی که همه جای آن سرزمین را عاشقانه دوست میدارم دست تو را به عنوان هم وطن خودگرم می فشارم.
۲۴۰۶٣ - تاریخ انتشار : ۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : secular
عنوان : !
از شما تقاضا داریم در مورد کمک مال پهلویی ها به پان ترکیسم ها و همینطور رابطه حجتیه ها با پهلویی ها تحقیق نمایید!!!
تا شروع بازیکه توسط انگلیس و روسیه از زمان دکتر مصدق سکولار برای نابودی ایرانزمین آغاز گشته را بهتر ببینید.
غافل از آنکه کارت آخر بازی در اختیار جنبش سبز نسل جوان و خردورز ایرانزمین است, نسلی که تمامی فلاسفه جهان را به تحسین وا داشته. تاریخ ایرانزمین هرگز چنین نسلی بخود ندیده بود.
۲۴۰۵۱ - تاریخ انتشار : ۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : احمد احمدی
عنوان : یک بام و دو هوایی پان فارس ها
کسانی شعار های طرفداران تراکتورسازی را نقد می کنند .
لطف کنند جامعه غیر قبیله گرای اصفهان را هم تحلیل کنند ،
که خطاب به طرفداران تراکتورساری شعار می دادند : ترک خر صدای عرعر نمیاد؟!!!
۲۴۰۴٨ - تاریخ انتشار : ۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : حامد از آذربایجان
عنوان : دوست عزیز متعجب سلام بر شما
دوست عزیز متعجب سلام بر شما. نظراتتان بسیار متین, ارزشمند و قابل تامل است. مطمئن باشید کسی خواستار جنگ و خونریزی نیست اما از شما می پرسم , در این نظراتی که شما دادید چاره دردهای ما کجاست؟ ما تاوان بسیار داده ایم تا بحال, باز به نام انسان و حریت حاضریم تاوان بدهیم, توصیه های شما را هم به گوش جان شنیدیم ولی پیشنهاد شما برای دردهای ما کو؟ کجاست انتقاد شما به ظالمان؟ مگر می شود همیشه یک طرف تاوان بدهد؟ این همه از ما انتقاد کردید, قبول, ولی کو انصاف و بی طرفی حق طلبانه شما؟ باز می گویم تا زمانی که حقوق ملل غیر فارس ایران که اکثریت مردم ایران هستند به رسمیت شناخته نشود و شما و امثال شما نسخه های یکطرفانه می پیچند متاسفانه اوضاع به همین منوال خواهد بود. مشکل ما اساسا ذهنیت برترانگار و تمامیت خواه ایرانی است که , ناراحت نشوید , اما در سطور شما نیز آشکارا دیده می شود. از قدیم گفته اند یک چوالدوز به دیگری یک سوزن به خودت, من سوزنی در دست شما نمی بینم اما چوالدوزتان کم مانده چشم ما را در آورد
۲۴۰۴۴ - تاریخ انتشار : ۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : متعجب متعجب
عنوان : سلام بر انسان
آقای حامد و دیگر دوستان که تلاش می کنید خشونت را یک جوری توجیه کنید. دوستان عزیز لکه غلط را که با صابون غلط نمی شورند. از اینکه به مردم ستم می شود شکی نیست اما دامن زدن به این افکار عقب افتاده و پناه بردن به زوزه گرگ و اینجور سمبل ها چاره درد نیست. لطفاً مردم را به بیراهه نبرید. زیرا اگر بردید فردا باید جواب نتیجه های خونبار اش را نیز بدهید. راه چاره این است که مردم را امروزی و منطقی بار آوریم. اما آنچه در حال پیشروی در افکار جوانان آذربایجان است یک نوع قبیله گرایی و با دیگری ستیزه کردن است.
آقای بهزاد کریمی چندی پیش خاطره ای تکان دهنده در همین سایت نوشت که متأسفانه خیلی ها عمق آن حرف را درک نکردند. این با دیگری ستیزی فقط در داخل یک قوم نیست. کسانی که از اجتماعات بشری اطلاعاتی سطحی دارند عموماً با پذیرش یک طرز تفکری که همه جانبه نگر نیست خطر انحراف را در جنبش های ملی و قومی ایجاد می کنند.
از دیر باز ستیزه کردن با دیگری بخشی از فرهنگ انسان بوده است. و این فرهنگ از حق طلبی عموماً سر چشمه نمی گرفته بلکه جنبه خودی و غیر خودی داشته و دارد. در افغانستان حس زشت ستیزه با دیگری بسیار رواج داشته و دارد. پشتو ها هزاره را دشمن می شمارند، ترکن با تاجیک مخالف است، ازبک هیچ یک را قبول ندارد. همین ها در داخل خود نیز جنگ دارند. یعنی شهری ازبک نشین با شهر دیگری که ازبک نشین است نیز می ستیزد و آنها را دشمن می پندارد. و این تنش فقط بین شهر ها محدود نمی شود. پس دهات نیز با هم می جنگند. و دلایلی هم برای این جنگ ها تراشیده می شود. گاه نه فقط شهر ها و ده ها با هم می جنگند بلکه در داخل یک ده دو قبیله هستند که هر یک فکر می کند خون تن او تمیز تر است. فاشیزم در واقع شکل تئوریزه شدن همین قبیله گرایی کور است.
مبارزه مدرن یک قومی را به قبیله گرایی کشاندن ظلم بزرگی است به آن قوم که جوانان اش طعمه ی این دام ها می شوند و در نتیجه به جای رسیدن به هدف بزرگ انسانی خود فقط و فقط یک حس با دیگری ستیزی در آنها اوج می گیرد و بعد ها هم خاموش می شود و اگر حتی خاموش هم نشود فاجعه آفرین است. جنگ قفقاز که حالا هم قبیله گرایان ارمنی و قبیله گرایان آذربایجانی دارند برایش دلیل می تراشند می توانست با اندکی داشتن حکمت، کد خدا مردی، و صلح طلبی انجام نگیرد که گرفت. من خود شاهد بودم که مردی آذربایجانی که مخالف جنگ بود جرأت نمی کرد در جوی فاشیستی که از سوی قبیله گرایان دو قوم ایجاد شده بود نظراش را بگوید و دیدم که در جمع دوستان نظر داد و گریه کرد. گریه اش فقط برای صلح نبود بلکه هم برای این بود که می گفت جوی ایجاد کرده اند که اگر کسی مخالف جنگ باشد جوانا به او می گویند خائن و شاید حتی چنین شخصی را بزنند و بکشند. کجا رفتند آنهایی که روزگاری در خیابان های باکو و ایروان برای جنگ طلبی سینه چاک می دادند؟
آنها هم زمانی که می خواستند جنگ را شروع کنند دلایلی مثل همین دلایلی که شما ها می آورید می آوردند. ولی حال که فاجعه رخ داده کسی نمی آید بگوید این من بودم که آن روز جوانان ارمنی و یا آذربایجانی را به کشتن هم تشویق کردم. حالا قبرستان هایشان پر از قبر جوانان است. جوانانی که با هزاران آرزو به زیر خاک رفتند.
آنها از یک جامعه بسته در آمده بودند. ما جامعه باز تری داشتیم. پس فکر ما هم باید کارساز تر از آنها باشد. بد بختانه همان دیدگاه های قبیله ای سر کوب شده که بعد فروپاشی شوروی در آن کشور ها زنده شد و فاجعه آفرید را موفق شدند به ایران بکشانند و این در حالی است که جوان تبریزی و یا اردبیلی خیلی فکر اش باز تر از فکر جوانان آن جامعه ها بود. گرگ گری امروز در واقع یک گام که نه صد گام از دانش مبارزه امروز به سوی دیروز و قبیله گرایی عقب نشستن است.
علت اساسی این فاجعه هم بی سوادی و کم سوادی رهبران این جریانات است. متأسفانه بعضی از رهبران این جریانات که از مبارزه مدرن می آیند نیز وقتی وارد تشکیلات آنها شدند به جای تأثیر گذاشتن و مدرن کردن آن جریانات برای اینکه مورد شانتاژ قرار نگیرند تا موقعیت شان در خطر نیفتد با سکوت خود به آن فاجعه دامن می زنند. همه ما باید نیک بدانیم که از آب گل آلود ماهی گرفتن خیلی هم سودمند نمی تواند باشد زیرا انسان نمی داند که ماهی می گیرد یا مارمولک یا ... آقای بهزاد کریمی وقتی از خاطره خود گفت خیلی ها موضع گرفتند بی آنکه بدانند آن مقام بلند پایه آذربایجانی که گفته بود از زن سه نفر نباید گذشت طرفدار مردم آذربایجان نبوده و نمی تواند باشد. او فقط و فقط نماینده یک تفکر عقب افتاده قبیله گرایی است. بهزاد کریمی داشت می گفت این عقب افتادگی مشمئز کننده است. ولی خیلی ها ریختند روی سرش که چرا ضد فلان شخص که از ماست موضع گرفته اید! می خواهم کسی که موجودی عقب افتاده است هرگز از من نباشد.
این در گیری های تراختوری مردم را از حرکت اصلی و درست مبارزه مردم رنجدیده آذربایجان دور می سازد. دوستان گرامی بیایید با دلایل من در آوردی قبیله گرایی را رواج ندهیم. در افغانستان هستند قبیله هایی که از یک قومند ولی با هم می ستیزند. می کشند همدیگر و بعد انتقام جویی می کنند. این ویژگی ها هرچه است چه گرگی و چه غیر گرگی به جامعه قبلی تعلق دارد. در قفقاز در واقع بعد از فرو ریزی شوروی قبیله گرایی سر کوفت خورده ارتجاعی بود که زنده شد. تو که از جامعه باز تری هستی چرا به آن تن در می دهی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
۲۴۰٣۲ - تاریخ انتشار : ۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|