از : فرید راستگو
عنوان : به چشم
جناب پرسشگر عزیز از من خواستید در همین صفحه به شما پاسخ دهم که به چشم. در مورد خشونت باید بگویم خشونت خشونت می آورد بویژه وقتی هدف قدرت باشد ونه آزادی. قدرت یعنی زور و زور خود خشونت است. هدف خمینی و یارانش (اصلاح طلبان و اصولگرایان) کسب قدرت بود. لذا باید برای کسب آن خشونت بکار می بردند و به بدترین وجهی مخالفین مختلف خود را درو می کردند. و متاسفانه تحصیل کرده های ما هم که عمدتاً طرفدار خشونت انقلابی بودند در این دام افتادند و خود مبلغ خشونت شدند. اینکه بسیاری از همین تحصیلکرده مدعی می شوند ما نمی دانستیم و یا در جریان نبوده ایم و یا گذشت گذشته است اینها بیشتر داستان است و چیزی جز به تمسخر گرفتن شعور و حافظه تاریخی مردم ایران نیست. مثلاً ابراهیم نبوی می گوید من در جریان نبوده ام حال ایشان اینرا براینکه خود را مسخره کند بگوید، ولی با عکسش در کنار لاجوردی چه می خواهد کند. بهرحال این افراد که خود را به نادانی می زنند بسیارند. و دقیقاً موضوع اصلی مقالات ام همین است که چیزی که دراین افراد عوض نشده ذهنیت آنها است. رژیم کودتائی شاه هم برای حفظ قدرت خود می باید خشونت بکار می برد تا بقا یابد. از آنجائیکه خشونت خود تولیدگر خشونت است. حال خشونت بکارگرفته شده در دوران شاه به قدرت طلبان جدید به ارث برده میشود چون نوظهوران هم در فکر تحکیم قدرت خود هستند بنا براین اول باید بقایای رژیم گذشته را باهمیاری بخشی از تحصیل کرده ها و مردم ناآگاه از بین می بردند و بعد تحصیل کرده ها که خود ادعائی داشتند که انقلاب را بسرانجام رسانده اند را تارومار می کردند که کردند. پس تا زمانیکه هدف قدرت باشد و نه آزادی همواره در کشورهائئ که مستبدین حکومت می کنند نیروهای سیاسی برای کسب قدرت به خشونت روی می آورند. در مورد هند باید بگویم که یک مبارزه هند ضد استعماری بود و دو گاندی هدف اش استقرار آزادی بود و نه کسب قدرت سیاسی به هر قیمیتی همانطوریکه مصدق این روش را بکار برد و ماندلا هم تحت تاثیر این دو همین کار را کرد. اعتقاد به حقوق بشر و حقوق شهروندی جزء مبانی اولیه دمکراسی است ولی کافی نیست. مگر جرج بوش می گفت ضد حقوق بشر است که تفکری نئوکانی و غیر دمکراتیک داشت.ما باید با قدرت و ستون پایه های آن تعیین تکلیف کنیم و جستجو کنیم چرا در کشوری مردمش یک قرن مبارزه می کنند و هر بار استبداد بر سر کار می آید. گفتن اینکه دمکراسی خوبست و استبداد بد است چاره درد نیست چاره درد شناخت ستون پایه های قدرت است و جلو گیری از بازسازی آنان است و این امر میسر نمی شود مگر اینکه نیروهای محرکه جامعه استقرار آزادی و دمکراسی را در دستور کار خود قرار دهند و از همه مهم تر بیان آنان باید بیان آزادی شود ونه بیان قدرت.
اگر اتفاقاً قاطعیت نیست و شرط است. از نظر جامعه شناسی اگر یعنی امکان ندارد و اگر میشد دیگر اگر جای بحث نداشت که ما اگر را بکار بریم. بنابراین چون ممکن نبوده است آن شرایط دلخواه ما، ما بحالت تاسف اگر را بکار می بریم نه بیشتر.
به امید ایرانی آزاد و پاینده
راستگو
۲۴۶۹۱ - تاریخ انتشار : ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : میدانم سلطنت طلبان و ساواکی ها ناراحت میشوند
عنوان : "بیت" رهبری اینگونه پا جای پای "دربار" گذاشت!
تیموربختیار سازمان امنیت(ساواک) را پایه گذاری کرد. او آنقدر بی رحم بود که عمو و عموزاده های خودش را هم کشت. شاه، بعد از ۱۵ خرداد ۴۲ پاکروان جانشین بختیار در ساواک را احضار کرد و به او گفت: من در انتخاب تو اشتباه کردم. تو حداکثر می توانی یک کودکستان دخترانه را اداره کنی. بعد، ساواک را داد دست ارتشبد نصیری. نصیری یک چارودار و یک نظامی به تمام معنا بود. یعنی هیچگونه احساسی نداشت. اصلا روح نداشت، مطیع کامل محمدرضا و خیلی خشن بود. نصیری از بهائی های سمنان بود و پرویزثابتی را آورد به ساواک.(سعید امامی کپی پرویزثابتی در وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بود. و وزرای این وزارتخانه – جز علی یونسی در دولت خاتمی- همه از تیموربختیار و نصیری تقلید کردند. خامنه ای نسبت به علی یونسی همان نظری را داشت و بارها گفته بود که شاه درباره سرلشکر پاکروان گفت! پرویز ثابتی و نصیری بهائی، بزرگترین مشوق و کمک کننده به انجمن حجتیه – انجمن ضد بهائیت- شدند.) نصیری نقطه مقابل ارتشبد فردوست بود. فردوست باسواد اما بی عرضه بود، نصیری بی سواد اما اهل عمل. فردوست از جوانی با سازمان اطلاعاتی انگلستان وصل شده بود و ما می دانستیم. بالاخره هم وظیفه اش را در جمهوری اسلامی انجام داد. بختیار با انگلیس ها ساخته و در تدارک کودتا بود که محمد رضا فهمید و بدستور او افسران گارد شاهنشاهی نیمه شب ریختنه به خانه بختیار و او را دررختخواب دستگیر کردند و فرستادند تبعید.
تاج الملوک:
توجه بفرمائید که پدربنده میرپنج بود(درجه بالای افسران قزاق در ارتش تزاری روسیه) و شوهربنده هم میرپنج رضا خان. من ملکه پهلوی بودم. زن یک شاه ومادریک شاه دیگر. من به سهم خودم برکناری و تبعید ملک فاروق و قتل ملک فیصل و فرار پادشاه افغان و خیلی های دیگررا دیده ام.
بازهم خدا را شکرکه بچه های من جانشان را به سلامت ازکشورخارج کردند. البته دلم برای امثال خلعتبری که آدم با ادب وبا سوادی بود می سوزد. اما غصه ندارد چون من هم چند صباح دیگرزنده نیستم ویحتمل فردا را هم نبینم. پس برای چه غصه بخورم؟!
شما طوری با من حرف می زنید انگاربا یک آدم که حواسش کارنمی کند و چیزی نمی فهمد طرف هستید! من ازجوانی با رضا )شاه( بودم و درکوران حوادث سیاسی، ازخلع احمد شاه بگیرتا اشغال ایران و ماجراهای ۲۱ آذر۱۳۲۱ و۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سال ۱۳۴۲ قرارداشته ام. قوام السلطنه با آن همه کبکبه ودبدبه اش می آمد ازمن مشورت می خواست!
من می فهمم درایران چه شده است وچه اتفاقاتی روی داده است. هنوز هیچی نشده یک عده می آیند ومی گویند محمدرضا عرضه نداشت جلوی اینها بایستد، محمدرضا آن جربزه پدرش را نداشت تا اینها را از دم تیغ بگذراند و خیلی حرف های دیگر...
حتی اشرف دیشب ازمحمدرضا گلایه می کرد و می گفت نباید مملکت را ترک می کرد و اگرمانده بود حکومت سقوط نمی کرد.
بعد ازآنکه محمدرضا به مصررفت تلفنی با من بارها صحبت کرد. ازمراکش و از پاناما و ازمکزیک و جاهای دیگرهم تلفنی صحبت ها کردیم.
گفت مادرجان من نمی خواستم سلطنت را رها کنم اما سفیرکبیرانگلستان آمد پیش من و بدون مورد و بدون مقدمه و بدون احتیاج همینطور بی خود و بی جهت ماجرای کودتای افغانستان و قتل عام خانواده داودخان را برای من مثال زد! ومن فهمیدم باید شماها را به خارج بفرستم و خودم هم دنبال شما بیایم.
همین مطلب را سفیرکبیرآمریکا به صورت دیگربه محمدرضا گوشزد کرده بود. معلوم است منظورآنها این بوده محمدرضا را وادار به خروج ازمملکت کنند. شما اطلاع ندارید و نمی دانید که ازسال های قبل یک عده شروع به رفتن کردند.
ساواک گزارشات زیادی می آورد واطلاع می داد که پولدارهای بزرگ دارند می روند و محمدرضا با تعجب می پرسید چرا؟!
یک عده مثل ثابت پاسال جهود ازسال ۱۳۴۵ بارخودشان را بستند و رفتند آمریکا! چون با سیاستمداران آمریکا وانگلیس واسرائیل دوست و همکار بودند ومی دانستند که قراراست تغییرات زیادی درمنطقه بشود.
ساواک
تاج الملوک: جلوی در ورودی کاخ سعد آباد یک پاسدارخانه بود که هر وقت ما وارد یا خارج می شدیم سربازها گارد به خط می شدند و با تفنگ سلام نظامی می دادند و احترام می کردند.
نعمت اله نصیری یک مدت دراین پاسدارخانه خدمت می کرد و پایین ترین درجه دربین افسرها را داشت. درسعد آباد یک اصطبل بود که اسب های من و شمس و اشرف وسایراعضای خانواده درآن نگهداری می شدند. یادش بخیر اسب های خوبی داشتیم. این محل از زمان رضا ) شاه ( ساخته شده بود وخود رضا هم چند راس اسب داشت.
درزمان رضا یک مهترکرمانشاهی ویک مهترترکمن ازاسب ها نگهداری و تیمارمی کردند.
بعد از رضا آدم های مختلفی آمدند و رفتند تا اینکه ما فهمیدیم این افسرجوان که اهل سمنان بود قبل ازآمدن به تهران و ورود به دانشکده افسری چاروادار بوده. من خودم دستوردادم نعمت اله نصیری را ازپاسدارخانه به قسمت اصطبل که درآنجا اسب های گرانقیمتی داشتیم منتقل وجزو مسئولین اصطبل قراردهند وهمینطور هم شد. آن موقع به مخیله هیچکس خطور نمی کرد که این چارواداریک روزترقی کند و در حوادث سیاسی مملکت نقش عمده ای بازی نماید.
نعمت اله نصیری به سبک کاوالیه های فرانسوی لباس می پوشید و چون زن و زندگی درتهران نداشت، همان جا دراصطبل می خوابید. فکرمی کنم آن موقع حداکثر۲۵- ۲۶ سال سن داشت. یک برادری هم داشت که به خواهش او توسط کارپردازی درباراستخدام وجزو فعله های سعد آباد شد. نصیری بهایی بود وعده ای بهایی را هم آورد تهران و دوروبرخودش جمع کرد.
این بهایی ها یک حسن داشتند و آنهم وفاداریشان به سلطنت و شاه بود. بعدها نصیری خیلی فک و فامیل هایش را ازسمنان به تهران آورد که دوتن از معروفترین آنها که یادم هست یکی سرلشکرعلی معتضد و یکی هم آقای پرویز ثابتی بود که به من خانم جان می گفت ودست مرا می بوسید!
بعدها نصیری ترقی کرد واین ترقی هم به واسطه صداقت وپشتکارو وفادار یش به اساس سلطنت بود.( مقایسه کنید با همین معیار- یعنی وفاداری به ولایت و رهبری- درجمهوری اسلامی)
موقعی که محمد رضا به اتفاق ثریا ) اسفندیاری( در رامسربود حکم برکناری مصدق را آنجا امضاء کرد وداد دست نصیری بیآورد تهران به مصدق ابلاغ کند.
نصیری حکم محمدرضا را می آورد تهران تا مطابق وظیفه به دست مصدق برساند، اما سرتیپ ریاحی رئیس ستاد وقت ارتش که بامخالفان سلطنت ساخت و پاخت کرده بود او را توقیف و زندانی می کند ونمی گذارد حکم محمد رضا به دست مصدق برسد.
این زندان رفتن نصیری پلکان ترقی او شد. البته چاخان پاخان زیاد می کرد، که درآن سه روزکه زندانی سرتیپ ریاحی بودم کتک زیاد خوردم و زجر کشیدم و چه وچه و چه، اما ما می دانستیم که دارد پیازداغ آش را زیاد می کند و ازاین خبرها نبوده است! درمورد نصیری باید عرض کنم که به معنای واقعی یک نفرنظامی بود.
شوهرمرحومم می گفت نظامی باید فاقد روح واحساس وعاطفه باشد! این نصیری نمونه کامل ازیک انسان فاقد روح بود وهیچ احساس انسانی نداشت. تعجبی هم نداشت اینطورباشد، چون دراول طفولیت پدرو مادرخود را ازدست داده و یتیم بزرگ شده بود.
من شخصا تجربه کرده ام آدم اگرمزه محبت را نچشیده باشد نمی تواند به دیگران محبت کند وآدم هایی که درزندگی سختی ومرارت کشیده باشند خیلی جوهرداربارمی آیند!
همین روحیه و طبع خشن وعاری ازعطوفت باعث شد بعد ازپاکروان رئیس ساواک شود. شما می دانید که اول رئیس ساواک تیموربختیاربود بعد پاکروان آمد و بعد هم نصیری.
تیمورروحیه ایلاتی داشت و آنقدر بیرحم بود که حتی عمو وعموزاده های خودش را هم مقتول ساخت!
بعد ازتیموربختیارآقای حسن پاکروان رئیس ساواک شد که آدم نرم خوبی بود و بدرد این پست نمی خورد. سومین رئیس همین نعمت اله نصیری بود که دوستان ورفقایش به اونعمت خرگردن می گفتند ویک عده هم به او نعمت خره می گفتند!
من یادم هست موقعی که محمدرضا می خواست نصیری را رئیس ساواک کند دو نفرجدا با این کارمخالف بودند. یکی همین پاکروان بود و یکی هم حسین فردوست.
حسین فردوست ازطفولیت با محمدرضا بزرگ شده بود وموقع اعزام محمد رضا به سوئیس او را هم به سوئیس فرستادند تا محمدرضا تنها نباشد. پدر این فردوست یک نفردرجه دارارتش بود و رضا که دنبال یک نفردوست برای محمدرضا می گشت پسراین درجه داررا برای همراهی با محمدرضا پسندید.
بعدها حسین فردوست فوق العاده ترقی کرد و معاون ساواک و رئیس بازرسی شاهنشاهی شد. فردوست چشم وگوش محمدرضا بود والبته ما می دانستیم که فردوست اززمان تحصیل درسوئیس توسط سازمان اطلاعاتی انگلستان جذب شده و به اصطلاح آدم آنها است.
فردوست نقطه مقابل نعمت اله نصیری بود. نصیری یک آدم بی سواد ولی عمل گرا بود وفردوست یک آدم باسواد اما بی عرضه! نصیری درتمام مدت که رئیس ساواک بود همه گزارشات خودش را مستقیما به محمدرضا می داد و مستقیما ازمحمد رضا دستورمی گرفت. اگرچه اسما معاون نخست وزیر بود اما برنخست وزیریک نوع ارجحیت محسوس داشت و به واسطه آنکه مورد حمایت وامین محمدرضا بود برای نخست وزیرتره هم خورد نمی کرد.( دقیقا همان مناسباتی که بعدها در جمهوری اسلامی خامنه ای با وزارت اطلاعات برقرار کرد و حتی درتدارک وصل مستقیم و قانونی وزارت اطلاعات- با تغییر نام آن به سازمان امنیت- به بیت رهبری یا همان دربار است.)
آمریکائی ها آمدند و یک اداره درست کردند مثل اداره امنیتی خودشان. خیلی زحمت کشیدند و سازمان امنیت درست شد. اول رئیس آن هم که گفتیم تیمور بختیاربود. متاسفانه تیموربا آن که ما خیلی هم بهش محبت کردیم خائن درآمد وخودش به فکرسرنگونی سلطنت پهلوی افتاد. با انگلیسی ها ساخت و پاخت کرده بود. درلبنان وعراق هم دوستانی داشت و تماس هایی با افسران ارتش گرفته و درصدد انجام کودتا بود که ازسازمان امنیتی که خودش رئیس آن بود گزارش آوردند تیموربختیارخیال های دورودرازی دارد!
بیچاره نمی دانست که محمدرضا خود او را هم به ماموران ساواک سپرده است!
حسن پاکروان آن موقع معاون تیموربختیاربود. بختیار پاکروان را تحویل نمی گرفت وکوچک می شمرد. درحالی که همین پاکروانی که ازنظر بختیار قابل آدم نبود روزو شب زاغ سیاه تیمور را چوب می زد و همه حرکات و وجنات اورا یادداشت می کرد.
محمدرضا که مطمئن به خیالات موهوم تیمورشده بود یک روزصبح زود ده پانزده نفرازافسران گارد شاهنشاهی را فرستاد تیموررا ازرختخواب بیرون کشیدند و تحت الحفظ به فرودگاه مهرآباد بردند و ازمملکت اخراج کردند!
بعد ازبختیار حسن پاکروان که یک نفرافسرتحصیل کرده ارتش بود و تربیت فرانسوی داشت رئیس ساواک شد. پاکروان وقت خودش را به خواندن تاریخ می گذرانید وشیفته تاریخ زندگانی ناپلئون و جنگ های او بود. چندین جلد کتاب درمورد جنگ های ناپلئون و نقشه های حنگی او نوشته بود.
درموقع ریاست پاکروان برساواک ضعف وفترت برسازمان امنیت ما حاکم شد و نتیجتا غائله سال ۱۳۴۲ پیش آمد وشرکت های نفتی انگلستان که می خواستند گوشمالی به محمدرضا بدهند و او را بترسانند وامتیازات بگیرند چند ساعتی تهران را شلوغ پلوغ کردند ویک عده خرابکارکه بعدا معلوم شد از تیموربختیار پول گرفته بودند شیشه های ادارات را شکستند واتوبوس ها را آتش زدند.
بعد ازاین ماجرا محمدرضا پاکروان را کنارگذاشت ونعمت اله نصیری را رئیس ساواک کرد.
یادم هست که بعد ازغائله ای که برپا شد پسرم پاکروان را خواست وبه او گفت اشتباه ازجانب من بود که تو را رئیس ساواک گذاشتم. حق تواین است که نهایتا رئیس یک کودکستان دخترانه بشوی!!
ماجرای این اغتشاش هم به این صورت بود که تیموربختیارازداخل عراق یک چمدان دلاربه تهران فرستاده بود وبا پخش کردن این دلارها یک عده ماجرا جو را خریده بود تا درمملکت اغتشاش کنند.
خوشبختانه بختیار بعدها به تیرغیب گرفتارشد و دریک حادثه شکارکشته شد!( نفوذ ساواک در اطرافیان بختیار و ترور او در عراق)
بختیاردرموقعی که رئیس ساواک بود یک سری کارهایی می کرد که باعث آبروی دولت وحکومت می شد.
فی المثل اگرازیک دختریا یک زن درخیابان خوشش می آمد به مامورانی که همراهش بودند دستورمی داد آن زن یا دختررا با توسل به زوربه خانه او ببرند! این را هم یادم رفت بگویم که قوم وخیش ثریا ) اسفندیاری( بود.
دست بزن هم داشت وهمینطوربی خود وبی جهت مردم را درخیابان کتک می زد. یک نفرراننده تاکسی را به جرم آنکه بلا اراده جلوی اتومبیل او پیچیده بود چنان سیلی زده بود که بکلی کرشده و قوه سامعه خودش را ازدست داده بود.
به بالاترازخودش هم احترام نمی کرد و نخست وزیرو وزرا و وکلا همه و همه از او شاکی بودند.
وقاحت تیمورکم کم به جائی رسید که آمد جلوی درجنوبی کاخ سعدآباد برای خودش یک اقامتگاه مجلل با سنگ سیاه ساخت تا ضدیت خودش را با کاخ سفید سعد آباد نشان بدهد!
شب ها دراین اقامتگاه مجلس عیش وطرب برگزارمی کرد و تا نیمه های شب صدای ساز و ضرب و عیاشی از آن بلند بود.
موقعی که رئیس ساواک شد ازمال دنیا چیززیادی نداشت اما درعرض یکی دو سال ازبزرگترین ثروتمندان ومتمولین تهران گردید.
روش کارش هم به این صورت بود که متمولین و بازاری های ثروتمند را بی خود وبی جهت می گرفت و به محبس می انداخت و ادعا می کرد که این افراد کمونیست هستند!
این بیچاره ها هم برای استخلاص اززندان به او باج می دادند رعایت اخلاق و عرف جامعه را هم اصلا و ابدا نمی کرد. مثلا با یک زن شوهردار به نام قدرت رفیق شده بود. شوهراین زن هم یک نفرمدیرروزنامه بود که برای استفاده ازقدرت بختیار کلاه بی غیرتی برسرگذاشته وصدایش درنمی آمد!
نصیری این ضعف ها را نداشت و اگرهم داشت طوری بود که باعث بی آبرویی نمی شد!
نصیری به کارهای ساختمانی علاقه داشت وشهرک می ساخت که این کار به نفع مملکت هم بود و یک عده زیادی صاحب خانه می شدند! اهل عیاشی هم نبود. گاهی شب ها به میهمانی های دربارمی آمد. گاهی هم من درمجالس خودم دعوتش می کردم که به اتفاق خرم ) رحیمعلی( می آمد. یک زن جدید هم گرفته بود که اسمش را سرعقد عوض کرده و فتانه گذاشته بود. این زن جدید ۱۶ – ۱۷ سال داشت وخیلی ظریف وقلمی بود!
زن جدید نصیری خیلی شیطان وخوش رقص بود و من دوست داشتم نصیری او را به مجالس من بیاورد چون باعث گرم شدن محفل ما می شد!
نصیری اگررئیس ساواک نمی شد و یا اصلا داخل ارتش نمی شد حتما و حتما یک ساختمان سازخوب می شد. یعنی به قول فرنگی ها یک نفرارشیتکتور! همین فکراحیای جزیره کیش ازنصیری بود.
جزیره کیش یک جزیره مرده ومتروک و بلا استفاده بود. نصیری طرح آورد که بیائیم اینجا را محل تفریحات زمستانی کنیم. محمدرضا وفرح این فکررا پسندیدند، وشما می دانید که اکثربناهای آن را ساواک ساخت.
۲۴۶٨۵ - تاریخ انتشار : ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : یک خواننده
عنوان : شاهد سقوط دو رژیم عامل رژیم اسلامی
کسی که تحت نامهای مختلف از کتاب خاطرات مادر شاه و فرح در سایتهای مختلف مثال میآورد بدون شک از ماموران رژیم خامنه است. این کتابها در ایران و بعد از مرگ (!!!!) این افراد توسط سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی و باکمک افراد خود فروخته ای مانند مسعود انصاری که بدلیل کلاهبرداری تحت تعقیب اینترپول است، از فامیلهای فرح دیبا و نوشته شده است. در همان ایران هم بدون کوچکترین مشکلی برای علاقمندان باهوش و خوش فهم (!!!!) چاپ و فروخته میشوند. و جعلی بودن آنها مثل روز روشن است و بارها از جانب افراد مختلف ابراز شده. محتوی و نثر ارزان و خاله زنکی آن ارزانی طرفداران و هواداران ارزان این گونه کتابها. بخوانید و حال کنید. بهترین کتابهای کارشناسان اختصاصی شما و سردمداران سیاست شما برای امثال خود شما....
۲۴۶٨۱ - تاریخ انتشار : ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : شاهد سقوط دو رژیم
عنوان : به شاهپورغلامرضا گفتم از ایران نرو گفت: این توبمیری از آن توبمیریها نیست!
تاج الملوک
شاهد سقوط دو رژیم
و فرار حاکمان از کشور
به شاهپورغلامرضا گفتم از ایران نرو
گفت: این توبمیری از آن توبمیریها نیست!
سفرای وقت انگلستان و امریکا مستقیما به رضاشاه گفتند وقت رفتن و تبعید است. سفرای وقت همین دو کشور به محمدرضا هم در سال ۵۷ گفتند اگر نروی سرنوشت خانواده داوود خان درافغانستان در انتظار است.
این بخش از خاطرات تاج الملوک مربوط به روزهای سقوط رژیم رضاشاه است. سفرای امریکا وانگلیس در ملاقات خویش با شاه وقت، با اشاره به او میگویند که اوضاع عوض شده و او باید کنار برود. تاج الملوک ابتدا خاطرات رضا شاه از این روزهای را به مصاحبه کنندگان میدهد. دراین خاطرات، رضا شاه پس از ملاقات با سفرای انگلیس و امریکا و درحالیکه هنوز به پیروزی آلمانها اطمینان داشته مینویسد:
« به وزیرخارجه دستوردادم تا مدتی به سفرای آمریکا وانگلیس وقت شرفیابی ندهد، مگرخودم احضارکنم!.
سفیرکبیراتحاد شوروی آمد. همراه خود یک نسخه ازمعاهده ۱۹۲۱ ایران وشوروی را هم آورده بود.
خلاصه صحبت اواین بود که مطابق معاهده ۱۹۲۱ هروقت مملکت دیگری وارد ایران شده وامنیت شوروی را به خطربیندازد شوروی مجازاست قشون وارد ایران کند.
سئوال کردم چه کشورثالثی وارد ایران شده که شوروی احساس عدم امنیت میکند؟
جواب داد: آلمانها! خلاصه تندترازسفیرانگلیس وآمریکا حرف زد.»
سپس تاج الملوک خود ادامه میدهد:
فرماندهان ارتش که تا آن روزدربرابر رضا ضعیف و زبون و ذلیل بودند و چکمههای رضا را ماچ میکردند، ناگهان دارای دل وجرئت شده و شهامت مخالفت با رضا را پیدا کردند! همان روز حمله متفقین رضا دستورداد جلسه هیئت دولت و جلسه شورای عالی جنگ تشکیل شود، تا درباب مقاومت و محاربه با ارتش متفقین تصمیم گیری شود.
آنطورکه رضا با نا امیدی برایم تعریف کرد؛ دراین جلسه رجال سویل )وزرای دولت( میگویند که ما از امورنظامی و جنگ اطلاعات نداریم و نمی توانیم اظهارنظرکنیم و به این ترتیب خودشان را بکلی از بحث جنگ کنارمی کشند.
فرماندهان ارتش هم که تا آن روزبرای گرفتن پول و بودجه و امکانات و درجه و سایرامتیازات مرتبا شعار میدادند که ارتش ایران چنین وچنان است و میتواند جلوی همه نیروهای همسایه را سد کند، با کمال وقاحت و بیشرمی آب پاکی را روی دست رضا ریخته وبه او میگویند کاری ازدست ارتش برنمی آید و باید تسلیم شد!
رزم آرا وسرتیپ عبدالله هدایت هم با شدت و حرارت استدلال میکنند که ارتش ایران حتی نمی تواند یک ساعت مقاومت کند!
هنوزبحث ادامه داشته که ازسرحدات خبرمی آورند سربازان در پادگانهای خراسان وسرخس و نواحی مرزی تفنگهای خود را گذاشته و فرار را برقرار ترجیح داده اند! درهمین جلسه آهی وزیردادگستری که گویا ازطرف انگلیسیها ماموریت داشته است، به رضا میگوید بهترین کاراین است که دولت عوض شود وذکاء الملک فروغی کابینه تشکیل بدهد!
رضا متوجه میشود که این پیشنهاد ازطرف انگلیسیها است. شاید حدود هفت هشت سال بود( با آغاز گرایش به سمت هیتلر) که رضا حتی حاضرنمی شد فروغی را ببیند. فروغی وابسته به سیاست انگلیس بود وازملکه انگلستان مدال وعنوان داشت. رضا به نصرالله انتظام رئیس کل تشریفات شاهنشاهی دستورمی دهد فوری فروغی را مطلع کند.
موقعی که انتظام سراغ فروغی میرود مشاهده میکند فروغی به حال نزار در بستربیماری افتاده است و درهمان حال با تلفن دارد به انگلیسی صحبت میکند. تلفنش که تمام میشود به انتظام میگوید همین الساعه داشتم با سفیر انگلستان حرف میزدم. کاراعلیحضرت تمام شد. باید برود!
انتظام میپرسد کجا برود؟ میگوید به تبعید.
تهران تبدیل به یک شهرسرسام زده شده و شایعه قحطی، بمباران شهر و تجاوزسربازان آمریکایی و انگلیسی به زنها و دخترها پس از رسیدن به تهران، چنان باعث « پانیک» شد که نمونه آن را نمی توان درتاریخ به یاد آورد.
تاج الملوک سپس از ساعات پس از حرکت به طرف تبعید میگوید و آنچه در طول راه اتفاق افتاد. میگوید:
به قم که رسیدیم اطرافیان توصیه کردند شب را در قم بخوابیم و فردا صبح حرکت کنیم. رضا که همیشه ازملایان ( قم بدش میآمد و آخوندها را تحقیرمی کرد، ازماندن درقم ابراز انزجار کرد و حاضرنشد درقم حتی ازماشینها پیاده شویم.
رضا درطول سلطنتش لباس ملاها را ازتن آنها درآورده و آنها را مجبورکرده بود کلاهی شوند. وقتی به قم رسیدیم با اشاره به همین مطلب اظهارداشت به محض آنکه ازایران خارج شوم باز عمامهها را از صندوق خانهها در میآورند و برسرمی گذارند!
شهری که رضا دوست داشت و در آن ماندیم «یزد» بود. رضا « یزد» را به این خاطردوست داشت که ریشه مردم آن زرتشتی بود. رضا حضرت زرتشت را یک پیام آورالهی میدانست و میگفت زرتشت قبل ازهمه ادیان دیگر مردم را به یکتا پرستی دعوت کرده و او افتخار ایرانیان است.
رضا میگفت فرق مهم زرتشت با سایرپیامبران این است که زرتشت خود را پیامبرخدا معرفی نمی کند، بلکه به مردم راه الهی وخدایی را نشان میدهد.
رضا زرتشتی نبود. اوایل تظاهربه دینداری میکرد، اما بعدها ازدین ومذهب اسلام رویگردان شد و میگفت اسلام دین اعراب بادیه نشین است، چه دخلی دارد به ایرانیها!
شاهد سقوط دوم
تاج الملوک پس از شرح سقوط رضاشاه و همراهی او تا اولین منزلگاه دوران تبعید در جزیره موریس، به خاطرات دوران سقوط محمد رضا میرسد. تاج الملوک خیلی سریع، پس از جایگزین شدن رضاشاه در تبعید به ایران باز میگردد و کار انتقال سلطنت به محمدرضا را سازمان میدهد و درواقع در سالهای اول سلطنت محمدرضا، آنکه سلطنت میکرده تاجالملوک بوده که از تجربه کافی و ارتباطهای دیپلماتیک نیز برخوردار بوده است.
تاج الملوک که سقوط رضا شاه را دیده، اکنون از سقوط دوم، یعنی سقوط محمدرضا و انقلاب ۵۷ میگوید:
من همان اوایل سال ۵۶ که محمدرضا اصرارکرد به خارجه بیایم فهمیدم اوضاع خطرناک شده است.
ما آمدیم به آمریکا ومحمدرضا به اتفاق فرح درایران ماند. بچههای رضا )شاه( هم به اتفاق همسران و بچههایشان ترک وطن کرده بودند. یادم هست به غلامرضا گفتم تو با برادرت بمان و به او قوت قلب بده. غلامرضا گفت: این تو بمیری دیگرازآن تو بمیریها نیست! واگرجمعیت زیادی که درخیابانها هستند تصمیم بگیرند به کاخ بریزند ارتش و قوای مسلحه نخواهد توانست جلوی آنها را بگیرند.
شما میدانید که غلامرضا ومحمودرضا واحمدرضا وخانوادههایشان زودتر ازهمه، حتی زودترازما جان خودشان را برداشتند و به خارج آمدند.
اینطورکه اشرف برایم میگفت دوتن ازفامیل مورد علاقه فرح درایران جا مانده اند و یحتمل به دست مردم بیفتند واعدام بشوند.
اشرف میگفت فرح مثل سیروسرکه میجوشد و به هردری میزند تا رضا قطبی وفریدون جوادی را ازایران نجات بدهد.
محمدرضا جلوی هیچ کس را نگرفته بود. چشمشان کورمی خواستند جان خود را نجات بدهند و خودشان را به حکومت جدید نچسپانند! چسباندند و حکومت جدید آنها را جلوی دیوارگذاشته وتیرباران کرده است.
من فهمیدم درایران چه شده است و چه اتفاقاتی روی داده است. هنوزهیچی نشده یک عده میآیند ومی گویند محمدرضا عرضه نداشت جلوی اینها بایستد، محمدرضا آن جربزه پدرش را نداشت تا اینها را ازدم تیغ بگذراند و خیلی حرفهای دیگر...
حتی اشرف دیشب ازمحمدرضا گلایه میکرد ومی گفت نباید مملکت را ترک میکرد واگرمانده بود حکومت سقوط نمی کرد.
بعد از آنکه محمدرضا به مصر رفت تلفنی با من بارها صحبت کرد. ازمراکش و از پاناما و ازمکزیک و جاهای دیگرهم تلفنی صحبتها کردیم.
می گفت: مادرجان! من نمی خواستم سلطنت را رها کنم، اما سفیرکبیرانگلستان آمد پیش من وبدون مقدمه و بدون احتیاج، همینطور بیخود و بیجهت ماجرای کودتای افغانستان و قتل عام خانواده داودخان را برای من مثال زد! و من فهمیدم باید شماها را به خارج بفرستم وخودم هم دنبال شما بیایم.
همین مطلب را سفیرکبیرآمریکا به صورت دیگربه محمدرضا گوشزد کرده بود ومعلوم است منظورآنها این بوده محمدرضا را واداربه خروج ازمملکت کنند. شما اطلاع ندارید. از قبل یک عده شروع به رفتن کردند. ساواک گزارشات زیادی میآورد و اطلاع میداد که پولدارهای بزرگ دارند میروند و محمدرضا با تعجب میپرسید چرا؟!
یک عده مثل ثابت پاسال جهود بارخودشان را بستند و رفتند آمریکا! چون با سیاستمداران آمریکا و انگلیس و اسرائیل دوست و همکاربودند ومی دانستند که قراراست تغییرات زیادی درمنطقه بشود.
۲۴۶۷۹ - تاریخ انتشار : ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : آقای راستگوی گرامی، از پاسخ شما سپاسگزارم.
آقای راستگوی گرامی،
نظر شما را خواندم و خوبست که تبادل نظرها در همین ستون انجام گیرد تا همه علاقمندان شما بهره مند گردند. از توضیحات شما سپاسگزارم.
در رابطه با مقاله خواندنی شما، من فقط با بخش زیر مشکل دارم که امیدوارم بتدریج با کمک شما و نظر دهندگان علاقمند به درک درستی از آن برسم.
«خشونت بکار گرفته شده بر علیه سران رژیم شاه، خود مدیون خشونتی است که آنان به مدت ۵۷ سال بر علیه مردم ایران بکار بردند. اگر آنان جامعه ایران را با اصول جوامع پیشرفته رشد می دادند و یک جامعه مدنی را در ایران بنا می ساختند هرگز گرفتار ددمنشان خونخواری چون خمینی و یارانش نمی شدند».
سه مطلب در این بخش توجه مرا بخود جلب کرد، یکی درباره خشونت دو طرف بود، دیگری توقع ایجاد یک جامعه مدنی بوسیله حکومت گران بود، و سوم، واژه «اگر» چون با قاطعیت نمی توان چنین صحبتی کرد و بقول معروف تاریخ را با اگر و مگر نمی توان بررسی کرد.
***************
در توضیحات خود به نظرم می گویید،«سئوال اینست که چه باید کرد تا دوباره استبداد مستقر نشود. و این مهم میسر نیست مگر ستون پایه های قدرت را بشناسیم و عوامل باز تولید کننده قدرت استبدادی را».
شاید جواب به این سئوال شما در منشور جهانی حقوق بشر می تواند خلاصه شود. یکی از ستون پایه های مهم قدرت، روشنفکران هستند. اگر اینها متعهد و معتقد به منشور جهانی حقوق بشر باشند و در ترویج آن سخت کوشا و موثر باشند، هم در جلوگیری از باز تولید استبداد نقش مهمی بازی خواهند کرد و هم در جلوگیری از خشونت علیه ..... و علیه یکدیگر حین فروپاشی و فردای فروپاشی رژیم. توده مردم ایران آمادگی درک حقوق شهروندی را دارند و در طول سال گذشته آنرا در جنبش سبز به نمایش گذاشتند. شما چه فکر می کنید؟
************************
تا آنجایی که من دریافته ام، آنچه برای «روشنفکران» ایرانی قبل از انقلاب فاقد هر گونه ارزشی بود منشور جهانی حقوق بشر بود، مقوله ای که براحتی از آن قبل از انقلاب استفاده ابزاری می کردند ولی هیچ اعتقادی به آن نداشتند.
فکر می کنم شما با من موافق باشید که قبل ازانقلاب «روشنفکران» ما معتقد بودند که درد دیکتاتوری شاه را با تمامیت خواهی می توان درمان کرد. اگر واقعا روشنفکر بودند، درمان سر درد را در قطع کامل سر نمی دیدند. ثانیا، در آنروزها «روشنفکران» ما در جامعه روشنفکر محسوب می شدند و جایگاه والایی در میان مردم داشتند. حمایت آنها از تمامیت خواهان و نقش آنها در فاجعه ۵۷ بشدت به اعتبار آنها در جامعه آسیب وارد کرد که هنوز مرمت نشده است. تجربه ۳۱ ساله ما از تمامیت خواهی این رژیم، مردم را بسوی ارزشهای والای حقوق شهروندی سوق داده است، حقوقی که در منشور جهانی حقوق بشر است. شما چه فکر می کنید؟
**********************
نیاز گرامی، از نظر شما بسیار استفاده کردم و امیدوارم نظرات بیشتری از شما درباره این مقاله ببینم.
۲۴۶۶٣ - تاریخ انتشار : ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : سام هشیاری
عنوان : قیاس مع الفارق میفرمائید آقای نیاز !
اگر انسانی به آن درجه از درک و شعور رسیده باشد که احساس خفقان کند و از جا برنخیزد و کاری برای رفع خفقانش نکند که پَه پَه است و برده ای ظلم پذیر !
اگر کسی اسبابی فراهم آورد که بیگانه گان به حریم خصوصی شما وارد شوند . پاهای خواهر و مادر آدم را هوا کنند شما چه میکنید !؟
وقتی در ساواک شاه مامورینی وجود داشتند که زن آدم را میخواستند شما آقای " نیاز " چکار می کردید !؟ زنتان را به او میدادید و یا از او به رئیس ساواک شکایت میکردید و یا راه سومی بر می گزیدید !؟ پاسخ شما به این سئوال ساده میزان درک شما از آزادی و رعایت حقوق شهروندی از جانب عمله و اکره دولت را بنمایش میگذارد . دچار ذهنیگری و آسمان ریسمان بهم بافتن نرویم . حال که شما مادر خودتان را بعنوان نمونه آوردید اجازه بدهید منهم از همسایه ی نوجوانی خودم برایتان بنویسم . در همسایگی منزل پدری ما مرد طلا فروشی زندگی میکرد که زنی بسیار زیبا داشت . هر روز این مرد از روز پیش خموده تر و افسرده تر به منزلشان می آمد و ما که در آن ایام نوجوانی بودیم بوضوح شاهد این افسردگی و خمودگی بودیم .
روزی از روزها همراه مرد همسایه مرد خوش پوشی را دیدیم که بااو جروبحث میکرد. صداها چنان بلند بود که ما بروشنی می شنیدیم که صحبت بر سر زن طلا فروش است . یکماهی نشد که دیدیم که مامورینی از شهربانی بخانه آنها ریختند و پس از ساعتی مرد همسایه را دستبند به دست با خود بردند . کنجکاو شده بودیم و میخواستیم علت را بدانیم از ماموری سئوال کردیم که سرکار چی شده گفت موضوع مواد مخدر است . برای ما خیلی عجیب و غیر قابل باور بود . بهرروی گفتیم حتما همین است . اما با گذشت چند روز که سر و کله ی آن مرد خوش پوش در محله پیدا شد و به دَم در منزل همسایه میرفت و شروع میکرد به در زدن و ایجاد مزاحمت برای همسر تنهای همسایه ی ما که حالا در زندان بود . برای روشن شدن موضوع از مادر خواستیم که در ساعاتی که مقدور است با آن زن صحبت کند. پس از گفتگوی مادر با آن خانم تازه فهمیدیم که دستگیری مرد طلا فروش داستان دیگری دارد و اساسا ربطی به مواد مخدر ندارد و آن مرد خوش پوش مامور ساواک است . از این طرف ما هم با نشانی هائی که از او داشتیم برای کمک به مرد زندانی و همسر تنهایش به تکاپو و جستجوی هویت آن مرد ساواکی برآمدیم . نام فامیلش " جودکی " بود که خود همسر و دو فرزند داشت و طالب زن طلافروش بود و این پاپوش مواد مخدر برای از میدان بدر بردن " حریف " از جانب مامور ساواک برای تصاحب همسر وی دوخته شده بود . مامور و مامورینی که وظیفه داشتند حافظ امنیت و نوامیس ملت باشند خود دزد ناموس ملت بودند راستی شما در آنشرایط چکار میکردید !؟ بعنوان یک ناظر بیطرف تماشاگر این ظلم و بعدالتی میشدید و یا میرفتید به ساواک و قضیه را با جناب سرهنگ " شباب " رئیس سازمان اطلاعات و امنیت در میان میگذاشتید !؟ آیا جناب سرهنگ حرف شما را باور میکرد و یا شما بعنوان مفتری و هزار دسیسه و بامبول دیگر روانه ی هلفدونی اعلیحضرتی میشدید و چه وقت رنگ آزادی را ببینید حسابش با کرام الکاتبین بود . در حالیکه میدید هر روز آن مامور می آید و سلب زندگی و آسایش و آرامش از آن زن نگونبخت میکند . یا راه سومی برای دفع این بیعدالتی و ظلم انتخاب میکردید ، لطفا بفرمائید چه میکردید . متشکر از پاسخ شما . اسامی نوشته شده واقعی هستند و اسامی دیگرانشانهم در ذهن بنده میماند برای حفظ اسرار و امنیت بازماندگان هم فرزندان طلا فروش و هم فرزندان مرد ساواکی .
۲۴۶۶۰ - تاریخ انتشار : ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : نیاز
عنوان : کلی گویی نکنیم
جناب راستگو هرچند کامنت شما با مقاله تان کمی فرق میکند چون شما رژیم پهلوی را به اعمال دایم خشونت متهم کردید. در صورتی که این درست نیست و حقوق خصوصی و اجتماعی افراد تا حدود زیادی در زمان شاه حمایت میشد. وقتی شما هر دینی را که میخواستید اعم از بهایی و یهودی و یاهرچیز دیگر را داشتید و اگر کسی به زندگی خصوصی شما تعدی میکرد میتوانستید از او شکایت کنید. خشونت دولتی در تمام دنیا اعمال میشود و برای احقاق حقوق شهروندی لازم است. من بیاد میاورم که وقتی مادر مینی ژوپ پوش من زمان شاه در خیابان مورد تعرض جوانی قرار گرفت، یعنی آن جوان خشونت و دست اندازی به مادرم کرد، مادرم فورا فریاد زد و ماشین گشت پلیس آن پسر را جلب کردو به کلانتری برد. البته این هم اعمال خشونت بود اما برای حفظ حقوق شهروندی یک زن در جامعه بود و درست هم بود. بسیاری از منتقدین شاه تجربه ها و مشاهدات شخصی خود را به جای دیدگاه تمام هموطنان خود مینشانند. مثلا اگر مورد حنایت و خشونت ساواک قرار گرفته اند دغدغه خود را که همانا آزادی سیاسی باشد به جای خواست تمام ملت ایران مینشانند، در صورتی که آزادی سیاسی همین امروز هم مسئله اصلی تنها بخشی از جنبش آزادیخواهی جوانان امروزی است. بقول دختر کلهر جوانان تحت ستم چیزی جز اینکه معمولی زندگی کنند و در خیابان با خیال آسوده راه بروند نمیخواهند. اما رژیم توتالیتر کنونی در تمام شئون زندگی خصوصی آنان اعم از نوع پوشیدن، دین، روابط شخصی، تفریحات، علایق و و و دخالت میکند و اینکار را رژیم سابق نمیکرد. پس این ادعا که رژیم پهلوی به همه و همه این سالها خشونت میکرد درست نیست.
شاه و خمینی خود چیزی معلول جامعه ایرانی نیستند تا علت آن. بقول هادی خرسندی
ایرانیم و شاه و خمینی ثمراتم من عامل تکثیر ژن این حضراتم
در هنگام بررسی وقایع تاریخی معمولن روشنفکران ایرانی علت و انگیزه را با هم مخلوط میکنند. "کیسه اشکدان چشم برای گریه کردن خلق شده. اما دلیلی ندارد که ما گریه کنیم چون دارای کیسه های اشک هستیم". این سخن روانشناس و متفکر بزرگ قرن بیستم و بازمانده هولوکاست ویکتور فرانکل است.
از ان گذشته چیزی که من بخصوص در اپوزیسیون کهنه شده شاه هنوز بعد از سی سال میبینم این است که اینها هنوز درک ابژکتیو از گذشته خود نداشته و بسیار احساسی و سوبیکتیو و توجیه گرانه برخورد میکنند و تجربه ها و مشاهدات شخصی خود را به جای دیدگاه تمام هموطنان خود مینشانند. مثلا وقتی از فداییان سابق میپرسی چرا دست به اسلحه بردید میگویند تقصیر خشونت و دیکتاتوری شاه بود. ایا با این استدلال نمیتوان متقابلا شکنجه گری ساواک را توجیح کرد و آنگونه که مخالفان چریکها به شیوه خود آنان میگویند شروع خشونت افسارگسیخته ساواک از زمان آغاز رادیکالیسم و خشونت توسط چریکها بود و اگر چریکها به این حد رادیکال نشده و دست به اسلحه نمبردند هرگز شکنجه سیستماتیک به ساواک تحمیل نمیشد. ( این را در ضمن تلویحا صفر قهرمانی زندانی قدیمی زمان شاه که دوره قبل و بعد از پدید آمدن چریکها در زندانهای شاه را تجربه کرده هم در کتاب خاطراتش میگوید.) یعنی چریکها ساواک رژیم و ساواک رژیم چریکها را "عامل و دلیل" اعمال خشونت خود میدانند، در صورتی که این هردو انگیزه را با عامل اشتباه میگیرند. مانند گریستن در مثال ویکتور فرانکل در بالا: با وجود داشتن کیسه اشک این انتخاب "آزادانه" هم ساواک و هم چریکها بوده است که متقابلا دست به خشونت بزنند یا نزنند، بگریند یا نگریند.
امروز هم کیسه اشک برای هم پوزیسیون و هم برای اپوزیسیون وجود دارد و این امکان که این به گریستن از جانب هریک از طرفین منجر شود هرگز منتفی نیست. با
۲۴۶۴٨ - تاریخ انتشار : ۱۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : فرید راستگو
عنوان : تز جهانشمولی نداده ام
هموطن محترم جناب پرسشگر، اولاً تز جهانشمولی نداده ام که بگویم چون در ایران اینطوری بوده حتماً در جاهای دیگر اینطوری خواهد بود یا بوده است و یا برعکس. شخصاً تا آنجائیکه میسرم است مقایسه نمی کنم مگر چیزی همه گیر باشد. چون بر این باورم هر کشوری شرایط خود را دارد. تمام تلاشم در این سلسله مقالات اینست تا نشان دهم عمده تحصیل کرده های ایرانی مسئولیت پذیر نیستندو معمولاً استبداد توسط همین افراد با همکاری بخش ناآگاه مردم همواره باز سازی میشود. حال یعد از ۳۰ سال از تاسیس جمهوری اسلامی مردم به پا خاسته اند. سئوال اینست که چه باید کرد تا دوباره استبداد مستقر نشود. و این مهم میسر نیست مگر ستون پایه های قدرت را بشناسیم و عوامل باز تولید کننده قدرت استبدادی را. قدرت جدید احتیاج به ستون پایه های جدید دارد که این ستون پایه ها را معمولاً تحصیل کرده ها می سازند. حال برای نمونه شروع کرده ام برای درس آموزی از تاریخ، تجربه اسقرار استبداد خمینی را برای نسل جوان ایران بازگو می کنم تا تجربه تکرار نشود. از آنجائیکه در حال نوشتن بخش ۴ مقاله در مورد سپاه هستم. اگر علاقه دارید با ایمیل ام تماس بگیرید تا بار دیگر با خیال راحت به سئوالات شما پاسخگو باشم.
با پوزش که در این لحظه قادر به پاسخ نیستم.
به امید ایرانی آزاد و آباد
راستگو
۲۴۶۴٣ - تاریخ انتشار : ۱۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : آقای راستگوی عزیز، چند پرسش دارم.
آقای راستگوی گرامی،
شما می فرمایید، «خشونت بکار گرفته شده بر علیه سران رژیم شاه، خود مدیون خشونتی است که آنان به مدت ۵۷ سال بر علیه مردم ایران بکار بردند».
این قاعده بنظر من نادرست می آید چون اگر درست باشد باید نتایج در همه جا یکی باشد. چند مثال می آورم که به ذهنم رسیده است.
خشونت قاجارها بر علیه مردم بسیار بیشتر از خشونت پهلوی ها بر علیه مردم بود، چرا این باعث نشد که در نتیجه انقلاب مشروطه سران رژیم قاجار قتل عام شوند و خشونتی به مراتب بیشتر از قاجارها بوقوع بپیوندد؟ مقایسه عکس العمل ها در برابر خشونت های دو رژیم علیه مردم در انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی برای من جالب است ولی اطلاعات من کم است. امیدوارم مقاله ای در این باب بنویسید تا چارچوب بدستم بیاید.
بپذیریم که تزارهای روسی علیه ملت خود خشونت فراوان بکار بردند و در نتیجه انقلاب بلشویکی خشن تر از آنها رفتار کرد و نه تنها همه سران رژیم پیشین را قتل عام کرد بلکه استالین از اینهم فراتر رفت و بی رحمانه حداقل ۲۰ میلیون از هموطنان خود را نابود کرد. با قاعده شما، انقلاب بعدی می بایستی از درجه خشونت بالاتری برخوردار می بود درصورتیکه اینگونه نشد. تا آنجایی که من می دانم فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نه تنها در روسیه بلکه در همه جمهوری های وابسته به آن مسالمت جویانه صورت گرفت. اگر اشتباه می کنم لطفا مرا تصحیح بفرمایید چون من زیاد بجز آنچه در تلویزیون های اروپای غربی دیده ام چیزی نمی دانم.
در هند خشونت علیه مردم بوسیله مزدوران انگلیسی کم نبود ولی انقلابیون هیچ خشونتی علیه آنان انجام ندادند و قاعده شما در اینجا هم نادرست بنظر می رسد.
تا آنجا که من در برنامه های تلویزیون اروپایی دیده ام، چائوشسکو در رومانی در قبال ملت خود خود کم خشونت روا نداشت ولی تغییر رژیم مخملین انجام گرفت و همراه با قتل عام همه سران رژیم نبود، فقط چائوشسکو و همسرش اعدام شدند، در صورتیکه با قاعده شما خشونت شدیدتری باید بوسیله انقلابیون اعمال می شد.
پرسشهای دیگری هم دارم که بعدا با شما در میان خواهم گذاشت. از توجه شما متشکرم.
۲۴۶۴۰ - تاریخ انتشار : ۱۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : عزیز عزیزی
عنوان : عوامل بازسازی استبداد، از قبل کاملاً مهیا بود
به بهانه مبارزه با کمونیسم، روشنفکران را پریشان و آشفته و زندانی و اعدام و فراری، تنها میدان عرصه ایده ئولوژی را برای آخوند و منبر آماده کرده اند. حال چرا ایران پرچمدار مبارزه با افکار انقلابی میشد. جوابش را انگلیس و امریکا دانند و عوامل آنها. به هر حال این فن امریکائی و انگلیسی بدل نداشت و روشنفکران و خود آخوند پروران مجبور به ضربه فنی شدن بودند.
۲۴۶٣۹ - تاریخ انتشار : ۱۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|