از : میشکا اسپهبدی مازندرانی
عنوان : به حمید زرگری و حافظه تاریخ و سروش عبدی عزیز ودوستی که بدون نام سنداز منابع خود سلطنت طلبان بویژه از کتاب "پاسخ به تاریخ شاه" میگذارد
من با اینکه سنم به اوائل انقلاب نمیرسد ولی بخاطر شرایط خاص با تعدادی از سلطنت طلبان و ساواکی ها و شاهپرستان بازنشسته سروکار داشته ام.تجربه من به من میگوید که انها در رژیم جنایت جمهوری اسلامی یک نوع اعاده حیثیت برای خودشان میبینند.خوب ما که جزئی از مردم ایران بحساب میاییم باید برای اینده ایران و راه برون رفت از دیکتاتوری تلاشمان را دوچندان کنیم.نمیشود با دفاع از جنایات رژیم شاه برای دمکراسی و حقوق بشر مبارزه کرد.بحث با سلطنت طلبان وساواکی هایک نوع وقت تلف کردن است. بویژه شما در فضای اینترنت نمیدانید با کدام جنایتکار روبرو هستید. البته در زندگی معمولی و مثلا سرکار طبیعی است که ادم اگر جائی باسلطنت طلبی برخورد خوب ممکن است بحثی هم بشود. ولی اینها که اینجا کامنت میگذارند حتا از سلطنت طلبان مشروطه خواه هم نیستند چرا که در غیر اینصورت به دکتر مصدق فحاشی نمیکردند. دکتر مصدق و جبهه ملی ونزهت ازادی مشروطه خواهان قبل از انقلاب هستند و اگر کسانی بهر دلیل امروز ادعای حکومت مشروطه سلطنتی میکند نمیتواند به انها بی احترامی کند. اینها از دیکتاتوری وجنایات رژیم شاه دفاع میکنند وبه هیچوجه به استدلالها و مدارک شما پاسخ نمیدهند و برخلاف ادعاهای انها که خودرا شاگردان تاریخ میدانند و میخواهند یاد بگیرند انها بیشتر به شاگردان گوبلز ونصیری و ثابتی شبیه هستند.امروز در کردستان بخاطر اعدام هم میهنان ازادیخواه ما اعتصاب عمومی است. وقت تان را بخاطر تفاله های باقی مانده از ساواک تلف نکنید. رژیم شاهنشاهی پوشالی بود و بوی گند میداد این بوی گند مشام ایرانیان را میازرد و از لابلای کتاب پاسخ به تاریخ بویژه بخشی را که دوست سند گذار ما اینجا اورده است که ژنرال هویزر دم شاه را مثل موش مرده گرفت و پرتاب کرد به خارج از کشور. خوب با همین یک سند اگر سلطنت طلبان ذره ای صداقت و میهن دوستی داشته باشند برایشان کفایت میکند که با داشتن چنین اعلا حضرت نوکر بیگانه بروند سرشان را بگذارند وبمیرند.
وقتتان را برای رژیم پوشالی که ملت ایران سرنگونی انرا با قدرت به پشتیبانان بیگانه ان تحمیل کرد تلف نکنید. تفاله های ساواک و سلطنت ارزش بحث ندارند
۲۵٣۴۲ - تاریخ انتشار : ۲٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : حمید زرگری
عنوان : دریای هفتگانه
حافظه ی تاریخ عزیز،
حرفهای دل مرا می زنید. ادامه دادن بحث با این اوباش کودن نتیجه ای ندارد.
این وفادارن شاه،بدریای هفتگانه شسته نمی شوند.
۲۵٣٣۷ - تاریخ انتشار : ۲٣ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : یکباره "جاوید شاه" شد "مرگ بر شاه"
عنوان : ملکه مادرتاج الملوک:
یکباره "جاوید شاه" شد "مرگ بر شاه"
عنوان : ملکه مادرتاج الملوک:
من درتهران که بودم بطورمرتب هر روزیک مقدارتریاک استعمال میکردم ویک گیلاس هم کنیاک با غذای روزانه میخوردم اما این برنامه چهل ساله من درخارج بهم ریخت!
خدمت شما عرض کنم که رضا شاه روزانه یکبارصبح موقع رفتن به کاخ شهری چند بست تریاک استعمال میکرد. دکترها به اوگفته بودند تریاک قند خون را میسوزاند. رضا عادت داشت بعد ازناهار و شام یک گیلاس کنیاک بنوشد.
من هم این عادت را از رضا گرفتم. دربین بچههای رضا غلامرضا وحمیدرضا تریاکی حرفهای شدند.
س: اگرممکن است علت خارج شدن خودتان را ازایران شرح دهید.؟
تاج الملوک: راستش را بخواهید این اواخرهمه چیزرا ازمن پنهان میکردند. البته حالا اشرف وشمس میگویند علت پنهانکاریشان این بوده که نمی خواستند من ناراحت نشوم وفشارم بالا نرود. اگرچه من ازخیلی مطالببیاطلاع بودم، اما میدانستم اوضاع مثل سالهای ۱۳۲۰ و۱۳۲۸ شده است. من همیشه عمرم ازاینکه سرنوشت سلطنت پهلوی هم مثل سرنوشت سلطنت قاجاریه شود دراضطراب بودم. یکبارموقعی که « رزم آرا» برای اخلال درسلطنت محمدرضا نقشه چینی میکرد خوابهائی میدید که به محمدرضا گفتم من میترسم یک رضا خان پیدا شود وهمان کاری را که پدرت با احمد شاه کرد با تو بکند! یادم هست که محمدرضا خندید و گفت: « نه رزم آرا رضا شاه است ونه من احمدشاه!» اما این پیش بینی من درست ازآب درآمد وبالاخره کلک سلطنت پهلوی را کندند!
به جهنم که مردم سلطنت ما را نخواستند. قابل نبودند. یک روزی خودشان پشیمان میشوند وچراغ برمی دارند و دنبال ما میگردند!
سلطان خوب است، مثل سلطان ژاپن که مردم مثل بت او را میپرستند و حکم او را مثل حکم خدا میدانند نه اینکه درمملکت ایران بیایند واسائه ادب کنند و بگویند مرگ برشاه! بیچاره محمدرضا به اتفاق هویدا رفته بود بالای سر تظاهرکنندگان میدان شهیاد ) آزادی کنونی ( وآنجا آنقدرصدا زیاد بود که از داخل هلیکوپترشنیده بود مردم میگویند مرگ برشاه!
حالا کی میگفتند مرگ برشاه؟ ازاوایل سال ۱۳۵۷. درحالی که همین مردم چند ماه قبل ازآن دربهمن سال ۵۶ به مناسبت ششم بهمن ازصبح تا شب در خیابان رژه میرفتند ومی گفتند جاوید شاه!
آتاتورک توانست ترکها را تا حدودی اروپایی کند، اما رضا نتوانست همان برنامههای آتاتورک را درایران پیاده نماید. ما خودمان پیشقدم کشف حجاب شدیم. من واشرف وشمس با سرهای بازو بدون چادر و چاقچوردرجشن کشف حجاب شرکت کردیم، اما مردم بجای آنکه ازما تبعیت کنند نسبتهای ناجوربه ما دادند واشعارجلف درهجو ما سرودند وچه کارها که نکردند!
این خبرهای مربوط به اعدام روسای دولتهای گذشته وماموران دولتی وارتشی ومستخدمین ساواک ودربار روی من اثرات بدی گذاشته است. همین آقای ارتشبد نصیری چه گناهی داشت که اورا اعدام کردند؟! همین آقای رحیمعلی خرم که ازنزدیکان بود چه گناهی داشت که اورا اعدام کردند؟! لابد اگرماهم درایران مانده بودیم ما را هم اعدام میکردند؟!
مگرما چه گناهی کرده ایم؟! نه، شما بفرمائید!
س - پس شما درجریان انقلاب وحوادث قبل وبعد آن قرارداشتید؟
تاج الملوک:
چطور خبرنداشتم؟ البته اطرافیان رعایت حال مرا میکردند وبرای اینکه کدر نشوم مرتب میگفتند چیزی نیست، وبزودی سروصداها میخوابد. اولش که ماجرای تبریزپیش آمد وبعد که ماجرای قم پیش آمد خوب من همه چیز را مطلع شدم. بعدا هم روزنامهها را میخواندم وکسانی که به ملاقاتم میآمدند درعین اینکه سعی میکردند مسائل را کوچک نشان دهند دست آخرازمن میخواستند محمدرضا را نصیحت کنم وازاو بخواهم تا قوی تر برخورد کند وجلوی آشوب طلبان بایستد. خوب راستش من فکرنمی کردم کار به جایی برسد که سلطنت ازبین برود. به همین خاطرزیاد پاپی محمد رضا نمی شدم. محمدرضا حال نداربود واین سال آخری که ایران بودیم زیاد سردماغ به نظر نمی رسید. حتی زمستانها که عادت داشت برای اسکی و استراحت زمستانی به سوئیس برود آن سال نرفت ودرایران ماند. من به حرفهای فرح وخود محمدرضا اطمینان نداشتم وفکرمی کردم که آنها برای جلوگیری ازغصه خوردن من نوع مریضی محمدرضا را به من نمی گویند. به همین خاطرخودم هرهفته دکترایادی را احضارمی کردم وجویای مریضی محمدرضا میشدم.
محمدرضا ازبچگی ضعیف بود. علت ضعیفی اوهم این بود که با اشرف توامان به دنیا آمد. البته اول محمدرضا آمد و بعد اشرف. به فاصله چند دقیقه. آن موقع علم طب زیاد پیش نرفته بود. زایمانها توسط قابله انجام میشد که پیش خود کاریاد گرفته بودند.
ایادی همیشه به من اطمینان میداد که جای نگرانی نیست وموضوع مریضی محمدرضا به خاطرشیطنتهای زیاد او وضعف قوه باء است! خدا لعنت کند اسداله علم را که بساط شیطنت برای محمدرضا درست میکرد و باعث تحلیل رفتن قوه پسرم میشد. به هرحال پسرم شاه بود واگرشاه ازشاه بودنش لذت نبرد وشاهی نکند چه بکند؟!
ازآبان ۱۳۵۶ تا اول سال ۱۳۵۷ یکباره همان مردمی که جاوید شاه میگفتند، رنگ عوض کردند و شعار "مرگ برشاه" دادند. روزنامههای مجیز گو تبدیل شدند به روزنامههای ضدما. مثل ماجرای رفتن رضا از ایران.
تا قبل ازشهریور۱۳۲۰ همه روزنامهها ازرضا به اسم اعلیحضرت پهلوی اسم میبردند. اما همینکه پایش را ازمملکت بیرون گذاشت همان روزنامهها که ازدربارمقرری میگرفتند وبرای نشان دادن مراتب سرسپردگی خودشان ازهم سبقت میگرفتند شروع به هتاکی کردند. حتی عباس مسعودی که سرمایه اش را رضا ازپول شخصی خودش داده بود وهمه چیزش ازرضا بود درروزنامه اش رضا را متهم به غصب زمین واراضی واملاک مردم کرد.
خدمت شما عرض کنم مردم ایران وایرانی جماعت گوسفند امام رضا را تا صبح نمیچرخاندند! این حرف را من نمی زنم واین یک ضرب المثل قدیمی است وبه قول معروف تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها! وقتی خودشان این ضرب المثلها را درباره خودشان ساخته اند مسلم است که خودشان را بهترازمن وشما میشناسند! نه میشود روی مخالفت این مردم حساب کرد و نه روی حمایت آنها!!
موقعی که ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شد ومردم درخیابانها ریختند وبه نفع محمدرضا شعاردادند محمدرضا ازفضل اله زاهدی پرسید این مردم همه شاه دوست هستند پس چه کسانی تا سه روزقبل خواستار سرنگونی من بودند؟
زاهدی گفت: همینها!
اینها ازهرطرف باد بیاید بادش میدهند! خودشان هم نمی فهمند چه میخواهند!
خوب بیایند و به مردم بگویند که چرا انگلیسیها سه باردرایران دست به تعویض شاه زدند. یکباراحمد شاه را بردند ویکباررضا ) شاه( را بردند ویکبارهم محمدرضا) شاه( را؟!!
خوب شما ببینید چطور اسداله علم با کمال شهامت به محمدرضا میگفت که مشیرومشاوردولت فخیمه انگلستان است. علم ازملکه انگلستان لقب اشرافی لرد وسرگرفته بود و خلاصه لقبی در انگلستان نبود که به او نداده باشند!
یک پدرسوخته دیگری بود به نام « شاپورجی» که با پررویی به محمدرضا میگفت من قبل ازاینکه تبعه ایران باشم نوکرملکه انگلستان هستم!
ما ازامثال این آدمها که جاسوس و نوکرآشکار و یا پنهان انگلیسیها و آمریکاییها بودند دورو برمان زیاد داشتیم.
گاهی به محمد رضا میگفتم چرا با علم به اینکه میدانی این پدرسوختهها نوکراجنبی هستند آنها را اخراج نمی کنی؟
محمدرضا میگفت: چه فایدهای براخراج آنها مترتب است؟ اینها را اخراج کنم دهها نفردیگررا اطرافم قرارمی دهند. بگذارید اینها باشند تا خیال دولتهای خارجی ازحسن انجام اموردرایران راحت باشد!
آمریکا برای دادن کمکهای اقتصادی شرط میگذاشت که باید فلان شخص بشود رئیس سازمان برنامه وبودجه. اصلا" خدمت شما عرض کنم که این سازمان برنامه وبودجه درایران وجود نداشت وآمریکاییها آن را درست کردند.
مثلا ارتش ایران احتیاج به توپ وتانک داشت. میگفتند میدهم به شرط آنکه فلان کس بشود رئیس ستاد ارتش.
حالا من خواهشم این است که بین آدمها چهارتا مرد پیدا شود و قبل ازمرگ بیایند اسم نیکی برای خودشان درست کنند وخاطرات خود را صاف و راست و پوست کنده بنویسند و بگویند که چه دستوراتی گرفتند وچه میکردند! خوب، همین آقای ارتشبد قره باغی آمد بیمارستان دست مرا بوسید و در خواست بخشش کرد. خوب است این آقای قره باغی خاطراتش را بنویسد و بگوید چرا به ولینعمت خود خیانت کرد و ارتش را تسلیم متجاسرین کرد. ارتش را چه کسی تسلیم کرد. همین عباس قره باغی که ما به او عباس پشگل میگفتیم. مدتها مامور اداره اسواران گارد بود و ما رفتیم درمانژ فرح آباد که متعلق به گارد جاودان بود، آنجا اسب سواری میکردیم واین عباس قره باغی همیشه بوی پهن وپشگل وسرگین اسب واسترمی داد.
دربین افسران هم جزوبیسوادها بود.
محمد رضا دست این آدم را گرفت و او را بالا کشید و کرد رئیس ستاد بزرگ ارتش.
آنوقت همین آدم اعلامبیطرفی کرد و ارتش را ازخیابانها به پادگانها برگرداند.
بعد هم درکمال امنیت آمد به خارج. آمد نیویورک دست مرا بوسید و گفت: من بیتقصیربودم. آمریکائیها به من گفتند ارتش را برگردانم به پادگانها!
اینطورکه میگفت یک ژنرال آمریکائی به تهران رفته ومهارارتش را در دست گرفته وخواستار برگرداندن ارتش به پادگانها شده بود. موقعی که ما در سال ۱۳۵۶ به آمریکا آمدیم اول رفتیم به کالیفرنیا درملک خصوصی شمس ساکن شدیم یک روز دانشجویان ایرانی که تحریک شده بودند به ملک شمس حمله کردند وماشینهای ما را هم خرد کردند.
من شب ازاردشیرزاهدی پرسیدم چطوردولت آمریکا با اینهمه پلیس و نیروی امنیتی نمی تواند جلوی خانه ما را حفظ کند. اردشیر خان زاهدی گفت:بیپرده باید بگویم که دراینجا )امریکا آب ازآب تکان نمی خورد مگربا اطلاع وعلم اف. بی.ای وسایر ادارات امنیتی!یعنی اینکه خود آمریکاییها این عده را دلالت کرده بودند. جلوی خانه ما تظاهرات کنند!
حالا خوب است بروید با خود اردشیرخان هم مصاحبه کنید. خدمت شما عرض کنم که سیزده سال تمام امیرعباس هویدا نخست وزیرمملکت بود.
اول ازهمه بگویم که محمدرضا نمی خواست هویدا را نخست وزیرکند. بعد هم که او را نخست وزیر کرد همان سال اول میخواست او را بردارد. اما افراد عادی وعوام نمی دانند که پشت پرده سیاست چه خبراست. خیلی ازمملکتهای نفتی خاورمیانه صد درصد دردست آنها است. همین عربستان سعودی ویا کویت ویا شیخ نشینهای منطقه. بعد ازجنگ جهانی دوم به شرکتهای نفتی یک رقیب تازه نفس هم اضافه شد و آن فروشندگان اسلحه بودند.
شما خیال میکنید چند دفعه که به طرف محمدرضا تیرانداختند این تیر اندازیها ازجانب چه کسانی بود؟ به محض آنکه یک نافرمانی میدیدند تیرمی انداختند. ماجرای تیراندازی به طرف محمدرضا همه ازطرف نفتیها بود.
همه این امرای ارتش ورجال سیاسی مملکت با خارجی زد وبند داشتند و اصلا" بعضی ازآنها مثل جمشید آموزگارتبعه آمریکا بودند!
بله! خیلیها نمی دانند که بسیاری ازاین آقایان تبعه آمریکا یا انگلستان وبه اصطلاح معروف دوملیتی بودند.
گاهی اوقات بعضی اشخاص که به ما وفاداربودند میآمدند واطلاع میدادند که هرشب درمنزل سفیرآمریکا یا سفیرانگلستان یا فلان کشورخارجی جلسه است وآقایان وزرا و امرا ارتش با سفیرکبیرآمریکا یا انگلیس مشاوره رایزنی میکنند وخط وربط میدهند وخط وربط میگیرند! ساواک هم هرروزصبح اول وقت گزارش این ملاقاتها را روی میزکار محمدرضا میگذاشت .
من البته درجریان ریزکارها نبودم. بخصوص ازسالهای ۱۳۴۰ به بعد زیاد درامرسیاسی مملکت تحقیق وبررسی نمی کردم و دنبال استطلاع ازامورات کشورنبودم. اما جسته وگریخته درجریان مسایل قرارمی گرفتم.
یک روزمحمدرضا که خیلی ناراحت بود به من گفت: مادرجان! مرده شور این سلطنت را ببرد که من شاه وفرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیماهای ما را برده اند ویتنام.
آن موقع جنگ ویتنام بود وآمریکائیها که ازقدیم درایران نظامی داشتند هر وقت احتیاج پیدا میکردند ازپایگاههای ایران وامکانات ایران با صلاحدید خود استفاده میکردند وحتی اگراحتیاج داشتند ازهواپیماها و یدکیهای ما استفاده میکردند. برای پشتیبانی ازنیروهای خودشان درویتنام.
حالا بماند که چقدرسوخت مجانی میزدند واصلا" کل بنزین هواپیماها و سوخت کشتیهایشان را ازایران میبردند...
همین آقای ارتشبد نعمت اله نصیری که ما به او میگفتیم نعمت خرگردن او یک گردن کلفتی مثل خرداشت! میآمد خدمت محمدرضا، وگاهی من هم در این ملاقاتها بودم، میگفت آمریکاییها فلان پرونده وفلان اطلاعات را خواسته اند!
محمدرضا میگفت بدهید!
۲۵٣٣۵ - تاریخ انتشار : ۲۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : انفجار شادی مردم پس از سقوط رضا شاه
عنوان : حالا از زبان تاج الملوک بخوانید:
باید عرض کنم مردم نه تنها ازاستعفای رضا ورفتن اوازمملکت ناراحت نشدند ودربرابر مداخله متفقین برای مجبورکردن رضا به استعفاء عکس العمل نشان ندادند، بلکه درکمال چشم سفیدی ابراز خوشوقتی وخوشحالی هم کردند وروزنامه ها هم که تا سوم شهریور۱۳۲۰ دعاگوی رضا بودند شروع به هتاکی وفحاشی نمودند! رضا ازاین تغییرحالت مردم خیلی ناراحت بود. آقای " محمود جم" که پیرمرد سرد وگرم چشیده ای بود به رضا گفت که نباید ناراحت باشد این خاصیت عوام است که درایام قدرت حکام مجیزگوی آنها هستند ودرایام ضعف پنجه به روی آنها میکشند!
دراین مسافرت کلارمونت اسکرین ازکارکنان کنسولگری انگلیس درکرمان که خیلی روان فارسی صحبت میکرد همراه ما بود وفوق العاده احترام و تکریم میکرد وتمام تلاش وسعی او این بود که رضا احساس راحتی کند. قرارما این بود که به جزیره موریس برویم.
آقای کلارمونت اسکرین بعدها کنسول انگلستان درتهران و وزیرمختار انگلستان درتهران شد وازپادشاه انگلستان عنوان پرطمطراق " سر" گرفت. رضا ازاحترام اسکرین خیلی راضی بود واسکرین شب ها درکابین رضا مینشست وبرای او ازتاریخ ایران صحبت میکرد. شب دوم رضا مرا هم صدا کرد تا کنارش بنشینم وداستانهای اسکرین ازتاریخ ایران را گوش کنم.
واقعا جالب است که یک انگلیسی مثل بچه های جنوب شهرتهران فارسی حرف بزند وبهترازهرایرانی تاریخ مملکت ما را بداند. رضا خیلی ازدامنه اطلاعات اسکرین تعجب کرده بود. یک شب به من گفت بیخود نیست که اینها بردنیا حکومت میکنند.
اسکرین علاوه برفارسی به زبانهای اردو که مخصوص هندی ها بود وزبان پشتو که مخصوص افاغنه بود وزبان ترکی هم خیلی عالی حرف میزد.) با خود من ترکی صحبت میکرد که نگو ونپرس(.
چون خیلی با ما خودمانی شده بود. یک شب رضا روی عرشه کشتی ازاو پرسید چرا انگلیسی ها مصرا ازاوخواستند تا خاک ایران را ترک کند.
اسکرین گفت: این کمترین تنبیهی است که لندن برای اعلیحضرت رضا شاه درنظر گرفته است. ما انگلیسی ها خیلی وفادارهستیم. با آنکه اعلیحضرت رضا شاه نسبت به انگلستان کم لطفی کرده ودرمیانه راه خود را به آلمان نزدیک کردند معهذا انگلستان حاضرنشد اعلیحضرت را مجازات جدی کند. امیدوارم درآینده اعلیحضرت محمدرضا ولیعهد جبران مافات کرده ودربرابر این گذشت وبزرگواری دولت فخیمه انگلستان خدمتگزارصادق پادشاه انگلستان باشند.
درطول سفرکلارمونت اسکرین خیلی معلومات به ما میداد؛ تا اینکه یک روز رضا به اوگفت به خدا قسم که اگرمثل تو یک نفردردربارخود داشتم سرو کارم به امروزنمی کشید.
یک مشت احمق چاپلوس وکودن دراطراف من بودند که بلااستثناء همه اعمال ورفتارمرا تایید میکردند.
رضا مطابق عادت مالوف صبح ها که ازخواب بلند میشد به اندازه یک پشت ناخن تریاک استعمال میکرد وایضا" شب ها هم!
ملوانان هندی که با تریاک آشنا بودند وقتی بوی تریاک ازکابین رضا بیرون میزد پشت درکابین ازدحام میکردند تا ازبوی تریاک کیفورشوند! کاپیتان انگلیسی ویکی دو صاحب منصب عمده هم که با رضا طرح دوستی ریخته بودند به کابین او میرفتند ویکی دوبست میزدند.
فایده این مسافرت یکی هم این بود که چند نفرازخدمه کشتی بندرا تا رسیدن ما به مقصد تریاکی شدند! وقتی به بمبئی رسیدیم به یک کشتی بزرگتر به نام " برمه" منتقل شدیم.
کشتی برمه یازده هزارتنی وازنظر ظاهربیشتراز دوبرابرکشتی قبلی ما به نظر میرسید. این کشتی عظیم متعلق به شرکت هندرسون انگلیس بود که رضا هم مقداری ازسهم آن را درگذشته خریده بود، و درواقع رضا از سهامداران اصلی خط کشتیرانی هندرسون بود. چند نفرازپارسیان هندوستان هم جزو سهامداران این خط کشتیرانی بودند.
۲۴۳۳۴ - تاریخ انتشار : ۷ اردیبهشت ۱۳۸۹
از : رابطه رضا خان با سید ضیا از زبان همسرش
عنوان : رضا میخواست ناپلئون و یا هیتلر شود
سید ضیاء مغز و عقل رضا بود و او را با ژنرال آیرونساید، دیکسن و سرهنگ اسمایس انگلیسی آشنا کرد و ترتیب ملاقاتها را داد. بعد هم او را انداخت جلو که علیه احمد شاه کودتا کند. رضا هم وقتی شاه شد سید ضیاء را بیرون کرد. سید ضیاء دشمن قوام السلطنه و مصدق بود.
من خودم هم شعر میگفتم و هم تار میزدم و هم یک دانگ صدا داشتم. شهریار، رهی معیری و ابراهیم صهبا برای من شعر میخواندند و ابوالحسن صبا ساز میزد. مرضیه، ملوک ضرابی، کورس سرهنگ زاده و بعدها از نسل بعدی ستار وهایده و مهستی میآمدند در محفل من و میخواندند.
مرحوم آقای محمد علی فروغی خیلی با سواد بود و علاوه بر آنکه طرف مشورت رضا قرار میگرفت، ساعتها مینشست و برای رضا از تاریخ ایران تعریف میکرد و حتی او را تعلیم خط میداد و سواد میآموخت. چنان قشنگ حرف میزد که ما صدای چکاچاک شمشیر نادرشاه را میشنیدیم. کار به جائی رسیده بود که رضا میگفت شبها خواب کورش هخامنشی و داریوش را میبیند.
یک ملای جوان که خط بسیار خوبی داشت، رضا او را از چالوس آورده به تهران و در دفتر به کار گماشته بود. این ملای جوان هم لباس آخوندی را درآورده و کت و شلواری شده بود و رضا هم اسم او را گذاشت "هیراد". این آقای هیراد بعدها ترقی کرد و رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی شد و بعضی اوقات هم به رضا سواد میآموخت. اسم اصلی اش بود "رحیمعلی فقیه یعسویی».
رضا در اوائل آدم کم سوادی بود. چون در دیویزیون قزاق با روسها خدمت کرده بود زبان روسی را عین فارسی صحبت میکرد. ترکی را هم خیلی عالی حرف میزد. چون مدت کمی در نزد وزیرمختار انگلیس به عنوان رئیس محافظین سفارت انگلیس خدمت کرده بود مقداری هم انگلیسی میدانست. رو خوانی فارسی را هم بلد بود اما دستخط نداشت. بعد که به تهران قوا کشید معلم خصوصی گرفت و نوشتن یاد گرفت. من هم شبها با او کار میکردم و کنار دستش مینشستم تا شعرهائی را که میگویم بنویسد و تمرین خط کند. این ضعف رضا نبود که سواد نداشته، بلکه قوت او بوده که علیرغمبیسوادی به آن مقام رفیع رسید و فرمانده کل قشون (سردار سپه) شد. بعد که سواد پیدا کرد کتابهای مورد علاقه اش مربوط به ناپلئون بود و خیلی در مورد ناپلئون کنجکاوی میکرد و به او علاقمند شده بود.( در فصل دیگری از این خاطرات که در شماره گذشته پیک هفته منتشر شد، میآید که بعد از روی کار آمدن هیتلر، این علاقه به ناپلئون تبدیل شده به علاقه به هیتلر!)
سید ضیاء طباطبائی
سید ضیا پسر سید علی آقا یزدی بود که آخوند و فقیه دربار مظفرالدین شاه بود. من خودم پدر سید ضیاء را که در ایام عزاداری در تکیه دولت روضه میخواند دیده بودم. یک محرک خوب برای رضا بود و بهتر بگویم مغز و عقل رضا درتصرف تهران بود. فکر کودتا علیه احمد شاه قاچار را سید ضیاء در مغز رضا انداخت. سید ضیاء زبان انگلیسی میدانست و متصل به انگلستان مسافرت میکرد یا به دهلی میرفت و روابط صمیمی با نایب السلطنه هندوستان و وزیر مختار انگلیس در ایران داشت. با ژنرال آیرونساید مثل برادر بود وچند بار ژنرال آیرونساید را به خانه ما در چهار راه حسن آباد آورد.
سید ضیاء شبها میآمد و رضا را آموزش میداد و تشویق به کودتا علیه احمد شاه میکرد. از پادشاه انگلستان مدال و منصب شوالیه گری داشت و انگلیسیها خیلی از او حمایت میکردند. سید ضیاء از دو نفر به معنای واقعی تنفر داشت. یکی مرحوم قوام السلطنه و یکی هم دکتر محمد مصدق. علت هم این بود که انگلیسیها قوام السلطنته را همیشه بر او ترجیح میدادند. با دکتر مصدق هم بد بود چون در سال ۱۳۳۰ که انگلیسیها فشار آوردند سید ضیاء را نخست وزیر کنند دکتر مصدق با مانورهای سیاسی که کرد راه رسیدن او به کاخ ابیض را سد کرد و نگذاشت مامور تشکیل کابینه شود.
رضا دو نفر رفیق انگلیسی معتبر داشت که یکی از آنها ژنرال آیرونساید بود و دیگری سرهنگ "اسمایس" که من این دو نفر را هم قبل از سلطنت رضا در منزل خودم پذیرایی کردم وهم بعد از سلطنت رضا برای تجدید دیدار به ایران آمدند و درکاخ سعد آباد با رضا و من ملاقات کردند. حالا یک عده پیدا نشوند و این حرف مرا مدرک قرار بدهند و بگویند رضا آدم انگلیسیها بوده و چه و چه و چه.
سید ضیا ترتیباتی برای ملاقات رضا با امرای انگلیسی مثل آیرونساید و دیکسن و الباقی داد. البته او زیاد در مورد ملاقاتهای خودش با انگلیسیها به من معلومات نمی داد.
رضا بعد از آنکه حکم سردار سپهای خود را گرفت امر به بگیر و ببند داد. بعد از این دستگیریها احمد شاه حکم نخست وزیر سید ضیاء را هم صادر کرد و کابینه معروف به "سیاه" خود را تشکیل داد، که البته چند ماه بیشتر دوام نیآورد و متلاشی شد و رضا جانشین او و رئیس الوزراء هم شد.
دردسرتان ندهم. رضا از روزی که وارد تهران شد و حکم سردار سپهی گرفت تا حدود ۵ سال تمام مجاهدت کرد و همه یاغیها را در گیلان(جنبش جنگل و جمهوری گیلان)، کردستان (اسماعیل خان سمیتقو)، خراسان(کلنل تقی خان پسیان) و خلاصه سبیل همه این افراد را دود داد. عدهای را مقتول ساخت و عدهای مانند شیخ خزئل را از اهواز به تهران آورد و تحت الحفظ در بازداشت خانگی قرارداد.
بعد از رفتن احمد شاه، کم کم علما از در مخالفت با رضا درآمدند. میگفتند رضا میخواهد مقام مصطفی کمال پاشا(آتاتورک) را احراز کند و کوشش دارد به ریاست جمهوری انتخاب گردد و جمهوری مخالف کیان اسلام است و از این قبیل توطئهها میکردند.
ویرانی انگشت شمار ساختمانهای تاریخی دوران قاجاریه
من گاهی اوقات با رضا دعوا میکردم که این ساختمانهای نفیس را خراب نکند. رضا میگفت هر چه که مردم را به یاد دودمان قاجاریه بیاندازد باید خراب شود تا جلوی چشم مردم نباشد!( نگاه کنید به همین سیاست در جمهوری اسلامی و آثار تاریخ ایران. هر کس به قدرت میرسد تصور میکند حکومتش ابدی است و گذشته را ویران میکند تا مردم به یاد گذشته نیفتند. درحالیکه حکومتها میآیند و میروند و گذشته تاریخی باید بمان
۲۵٣٣۴ - تاریخ انتشار : ۲۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : پیشبینی استالین در رابطه با سلطنت محمدرضا پهلوی
عنوان : استالین به محمد رضا گفت، بهرحال مردم بساط سلطنت را جمع آوری خواهند کرد واگراوخود دربرچیدن سلطنت پیش قدم شود نام نیکی ازخود درتاریخ به یادگار خواهد گذاشت
تاج الملوک
استالین ایرانی بوده و نام اصلی او یوسف یوسف زاده بوده است . این جملات را تاج الملوک مادر محمد رضا شاه و همسر رضا شاه از دیدار خود با استالین و از زبان خود استالین نقل می کند . تاج الملوک که بر خلاف رضا شاه که فارسی را هم کاملا بلد نبود ، به سه زبان زنده دنیا مسلط بود ؛ در کتاب خاطرات خود از دیدار با هیتلر ، استالین و دیگران می گوید . نکته بسیار جالبی که دراین خاطرات وجود دارد ، نقش تعیین کننده تاج الملوک درتصمیمات حکومتی در این دو دوره است. او در پشت بسیاری از تصمیمات مهم سیاسی دوران رضاشاه و حتی سالهای پرحادثه سلطنت محمدرضا پسرش بوده ولی در معیت رضا شاه مجالی برای خود نمایی نداشته . او حتی با تمام کارگزاران نظامی و غیرنظامی این دو دوره از نزدیک آشنا و در تعیین سرنوشت و پست و مقام آنها تاثیر گذار بوده است .
کتاب خاطرات ملکه پهلوی- همسر رضاشاه و مادر محمد رضا که کمتر درباره آن صحبت شده حاوی مطالب مهمی درباره ملاقاتهای سیاسی محمدرضا با استالین و هیتلر و دیگران است . در بخشی از کتاب او درباره دیدار خود و محمد رضا با استالین به نکات جالبی اشاره می کند و می نویسد :
ازبازی تقدیربا استالین که دشمن هیتلربود هم ملاقات داشته ام. موقعی که رضا ازایران خارج شده ومحمدرضا به سلطنت رسیده بود، درتهران یک کنفرانس سران متفقین برگزارشد ورئیس جمهوری آمریکا، نخست وزیر انگلستان ورهبراتحاد شوروی به تهران آمدند.
هیتلردچاربیماری روانی بوده است. این مرد دیوانه با روشن کردن آتش جنگ جهانی دوم میلیونها انسان را به کام مرگ کشاند و فقط ۲۲ میلیون نفرازمردم روسیه قربانی امیال شیطانی او شدند و جان خود را ازدست دادند.
درآن موقع محمد رضا جوان بود وانگلیسیها وآمریکائیها هم چون ایران را اشغال کرده بودند خود را حاکم ایران میدیدند وحاضرنشدند به دیدن محمدرضا بیایند، بلکه محمدرضا را وادارکردند تا به دیدن رئیس جمهوری آمریکا ونخست وزیرانگلستان برود. اما «یوسف استالین» شخصا به کاخ سعد آباد آمد وبا شاه جوان ایران ومن که مادرش بودم ودختران وسایرفرزندان رضا ملاقات کرد وعصرانه خورد.
خوب. شما میدانید که استالین رهبراتحاد شوروی، یعنی گترین کشور جهان، بود. استالین که درشوروی و درهمه دنیا به او « مرد آهنین» میگفتند نقش اول را درپیروزی متفقین وشکست حکومت آلمان داشت. درحقیقت اگر مدیریت « استالین» نبود جنگ به نفع هیتلر تمام میشد.استالین ومردم شوروی ازخودگذشتگی فوق العادهای کردند و بیشتراز۲۷ میلیون نفرکشته دادند تا هیتلررا واداربه شکست کردند.
استالین درموقع صرف عصرانه به ما گفت که اسم اصلی او «یوسف یوسف زاده» وازاهالی گرجستان واصلا ایرانی است. محمد رضا ازاین حرف استالین به وجد آمد واظهارخوشحالی کرد که استالین اصالتا ایران میباشد.
به نظرمن استالین شبیه کشاورزهای قلچماق وقوی هیکل روستایی بود. به دستهایش نگاه کردم دیدم خیلی قوی ودارای انگشتان زمخت وگوشت آلود است.
مداوم پیپ میکشید وهر دو سه جملهای که میگفت ویا میشنید با صدای بلند میخندید.
درخلال صحبتهایش اصلا اسمی از رضا نیآورد، فقط ازمحمد رضا پرسید که درکجاها درس خوانده است؟ محمدرضا برایش توضیح داد که درسوئیس بوده است. استالین گفت که در یک مدرسه مذهبی درگرجستان درس خوانده ولی بعدا ازمدرسه مذهبی فرار کرده و تحصیل را هم رها کرده است!
اوهمچنین به محمدرضا گفت که یک فرزند هم سن وسال او دارد که تحت اسارت آلمانیها است. ما خیلی تعجب کردیم که فرزند استالین کبیر به اسارت درآمده است.
استالین که متوجه تعجب ما شده بود گفت همه فرزندان شوروی به مثابه فرزندان اوهستند و یک رهبر نمی تواند وقتی فرزندان دیگرهموطنانش در جنگ کشته میشوند فرزند خود را درجای امن پنهان کند وبه جبهه نفرستد.
ما همگی تحت تاثیرشخصیت جالب واستثنائی استالین قرارگرفته بودیم و باید بگویم که من هنوزتحت تاثیرشخصیت آن مرد بزرگ هستم و تا امروزاو را فراموش نکرده ام.
البته همین آقای « استالین» که مرد خوبی بود یک کار بدی هم قبلا درمورد ما کرده بود وتیمورتاش را که وزیردربارشاهنشاهی بود به استخدام سازمان جاسوسی خود درآورد و ما یک وقت متوجه شدیم که خیلی دیر بود!درحقیقت تیمورتاش ازهمان اوایل ورود به دربار و نزدیک شدن به رضا مامور شوروی بود و ریز وقایع دربار و منویات و تصمیات رضا را به شورویها اطلاع میداد. تیمورتاش دستگیروزندانی شد، بعد هم اورا درزندان راحت کردند، اما چون آدم سفت وسختی بود هرگز به جاسوس بودن خود برای شوروی اعتراف نکرد ومدام پافشاری میکرد که این داستان را انگلیسیها برای او ساخته اند تا او را نابود کنند.
درسالهای بعد که پسرم جانشین پدرش شد و سلاطین زیادی به ایران آمدند اکثرآنها را با بانوانشان ملاقات کردم. ولی هیچکدام آنها را مانند هیتلرو استالین نیافتم.
درمورد استالین این نکته را هم باید بگویم برعکس آنکه ما شنیده بودیم آدم خشن و مستبدی هست، بسیارمهربان وخنده رو وبذله گو بود. برعکس هیتلرکه مدام پلکهایش را بهم میزد و دور اطاق راه میرفت و روی پاهایش چرخ میزد وحرکات عجیب وغریب میکرد، استالین خیلی راحت و آرام وآسوده بود ویک نوع لبخند شیرین ودلچسب وآرامش بخش در تمام صورتش پهن بود. این نوع رفتارازرهبر بزرگترین کشورجهان که مردمش درخط اول جبهه جنگ قرارداشتند و از مردی که فرزند ارشدش دراسارت آلمانیها بود بسیار برای ما عجیب به نظرمی رسید. موقعی که استالین با ما دست داد جملهای به روسی گفت که جزمن دیگران معنای آنرا نفهمیدند. یک نفردیلماج سفارت روسیه که همراه او بود گفت: « رفیق استالین میگوید زبان فارسی نمی داند آیا دربین شما کسی هست که زبان روسی بداند؟»
من گفتم: « دا» استالین رو به محمد رضا کرد و جمله دیگری را به زبان آورد.
من معنای آنرا فهمیدم ولی چیزی نگفتم. بهمین خاطردیلماج سفارت روس جمله استالین را ترجمه کرد وگفت: « رفیق استالین میگویند: « حتما شاه جوان ایران زبان انگلیسیها را میداند…» محمدرضا به علامت تائید سرخود را تکان داد و گفت» بله. انگلیسیها، فرانسه و آلمانی را صحبت میکنم .
استالین خندید وجمله دیگری را به زبان آورد.دیلماج فورا ترجمه کرد وگفت: « رفیق استالین میگویند: ممکن است شما زبان امپریالیستها را خوب یاد بگیرید اما هرگزنمی توانید ازنقشههای آنها مطلع بشوید!»استالین دراین ملاقات چند هدیه هم به ما داد. او درست حالت یک پدر) بلکه یک پدربزرگ ( مهربان و دوست داشتنی را داشت. استالین چند نصیحت تند و صریح به محمد رضا کرد و به او گفت فئودالیسم یک سیستم قرون وسطائی است و شاه جوان ایران اگرمی خواهد موفق شود باید کشاورزان را ازدست استثمارگران نجات دهد و زمینها را به آنها بدهد.اوهمچنین به محمد رضا گفت نباید به حمایت امپریالیستها مطمئن باشد زیرا آنها همانطورکه رضاشاه را ازمملکت بیرون انداختند اگرمنافعشان به خطربیفتد او را هم ازکشوربیرون خواهند انداخت.استالین با آنکه میدانست ما ناراحت میشویم، اظهارداشت شاه جوان بهتر است دراولین فرصت مناسب حکومت را به مردم واگذارکند و بساط سلطنت را که یک سیستم قرون وسطایی است جمع آوری نماید!
استالین به محمد رضا گفت، بهرحال مردم بساط سلطنت را جمع آوری خواهند کرد واگراوخود دربرچیدن سلطنت پیش قدم شود نام نیکی ازخود درتاریخ به یادگار خواهد گذاشت. محمدرضا و ما هیچ نمی گفتیم و فقط گوش میکردیم. درپایان محمد رضا به استالین گفت: «من از توجهات شما تشکر میکنم. اما نوع حکومت ایران را مردم ایران انتخاب کرده اند وتا وقتی مردم اینطور بخواهند من مخالفتی با خواسته آنها نخواهم کرد!» بعد استالین که متوجه برودت مجلس شده بود چند سئوال خانوادگی ازما کرد و وقتی فهمید پدرمن ازمهاجرین قفقازی بوده و زبان روسی میدانسته خیلی اظهارخوشحالی کرد وگفت قفقاز به واسطه کوهستانهای صعب العبورو جغرافیای خشن مهد پرورش مردان سخت کوش است وخیلی ازمردان ناحیه قفقازدرصف مقدم جنگ با آلمانها هستند. درآن موقع قفقاز یک منطقه وسیع درجنوب شوروی به مرکزیت تفلیس بود وجمهوریهای مختلف مثل آذربایجان وارمنستان وغیره وذالک وجود نداشت. وقتی مجلس کمی گرم و دوستانه شد. محمدرضا کمی این پا وآن پا کرد و گفت: « آیا دولت اتحاد شوروی وعالی جناب استالین با سلطنت من مخالف هستند؟!»
استالین گفت: دولت شوروی به واسطه مسلک خود حامی ملتهای تحت استعماروسلطه امپریالیستها است وبطورکلی با حکومتهای فردی مخالف است اما درامورداخلی آنها دخالت نمی کند وامیدواراست خود مردم این کشورها حقوق ازدست رفته خود را استیفا نمایند!»
بعد چون متوجه شد که محمدرضا ازاین پاسخ اوقانع نشده است گفت: امپریالیستها تا روزی که یک قطره نفت درایران وخاورمیانه موجود است این منطقه را رها نخواهند کرد واتحاد شوروی قصد ندارد با امپریالیستها وارد جنگ شود. بنابراین با حکومت شاه جوان هم مبارزه نخواهد کرد. ما معنای این حرف را خوب نفهمیدیم وفکرکردیم که استالین ما را به عدم مداخله شوروی درامورایران مطمئن کرده است، اما بعدا مرحوم قوام السلطنه به ما گفت استالین خیلی صریح شاه جوان را عامل امپریالیستها معرفی کرده و درواقع به ما صراحتا توهین کرده است. منظور ازامپریالیستها درسخن استالین آمریکا، انگلیس و کشورهای اروپا بودند.
البته استالین آلمان را هم امپریالیست میدانست ومی گفت این جنگ (جنگ جهانی دوم) یک جنگ میان امپریالیستها برسرتقسیم غنائم و مناطق نفوذ است که پای اتحاد شوروی را هم ناخواسته به آن کشیده اند.
استالین درموقع ترک کاخ سعد آباد ازچند تابلوی نقاشی موجود درکاخ بازدید کرد وبخصوص تابلوهای کمال الملک بسیارمورد توجه اش قرارگرفت وبه محمد رضا گفت چه فایده دارد که این آثار با ارزش هنری را دراین کاخ محبوس کرده ومردم کشورت را ازدیدن آنها محروم ساختهای ؟!ارزش این آثاروقتی است که همه بتوانند آنها را ببینند و لذت ببرند. این خود خواهی شما است که چنین آثاری را برای تزئین کاخ خود قرارداده و حق مردم برای تماشای آنها را پایمال کرده اید. این یک اخلاق منحط امپریالیستی است.ما از این حرفهای استالین خیلی رنجیده خاطرشدیم. اما درآن وضعیت نمی توانستیم اعتراض بکنیم.
البته روسای ممالک آمریکا وانگلستان به ملاقات محمدرضا نیامدند وتوهین آنها بزرگترازحرفهای سرد استالین بود. ما خیلی تعجب کردیم که دیلماج سفارت روس، سفیرروسیه درتهران و چند نفری که همراه استالین بودند درحضوراوآب میخوردند، راحت میخندیدند وپایشان را روی پایشان میانداختند و یا سیگار میکشیدند.آنها درخطاب قراردادن استالین هم هیچ عبارت محترمانهای به کارنمی بردند و فقط به او میگفتند: « رفیق استالین!» و این برای ما عجیب بود که روسها اینهمه نسبت به رهبر خودشانبیادب باشند. یک میرزای ادارات ما بیشتر ازاستالین کبکبه و دبدبه دارد .
۲۵٣٣٣ - تاریخ انتشار : ۲۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : میدانم سلطنت طلبان و ساواکی ها عصبانی میشوند
عنوان : فریدون هویدا ـ برادر امیرعباس هویدا ـ سفیر شاه در سازمان ملل در کتاب خاطرات خود تحت عنوان سقوط شاه (صفحات ۹۴ تا ۹۷) مینویسد:
یکی از مسائل حیرتانگیز برای مردم ایران، دخالتهای دربار شاه در امور مربوط به مواد مخدر بود. به «محمودرضا» یکی از برادران شاه اجازه داده شده بود در امر کشت تریاک و و فروش محصول آن فعالیت داشته باشد و آنطور که مردم تهران نقل میکردند همه ساله محمودرضا به بهانه اینکه محصول تریاک خوب نبوده، مقدار زیادی از تریاکهای به دست آمده را برای خود نگه میداشت و بعداً آن را به قیمت هنگفت در بازار سیاه به فروش میرساند.
مردم همچنین رسوایی سال ۱۹۷۲ [۱۳۵۱] توسط یکی از اطرافیان شاه به نام «امیرهوشنگ دولو»را که در سوئیس اتفاق افتاده فراموش نمیکردند. و نیز میدانستند که شاه این شخص را پس از دستگیریش به خاطر قاچاق موادمخدر در سوئیس با ضمانت خود از زندان بیرون آورد و یکسره به فرودگاه زوریخ برد، و از آنجا در حالی که مأموران پلیس ناظر فرار زندانی از کشورشان بودند ـ ولی به خاطر حضور شاه کاری از دستشان بر نمیآمد ـ او را به هواپیمای آماده پرواز نشاند و از سوئیس خارج کرد.
این ماجرا گرچه در سوئیس و مطبوعات اروپایی انعکاس وسیع یافت، ولی همان زمان به خاطر سانسور خبری ایران کسی در داخل کشور از ماوقع مطلع نشد، تا آنکه پس از مدتی جریان واقعه دهان به دهان به گوش همه رسید و مردم را از این مسأله حیرتزده کرد که چطور قاچاقچیهای خردهپای بدبخت به دستور شاه تیرباران میشوند، ولی همین شاه دوست خود را که به جرم قاچاق موادمخدر در سوئیس بازداشت شده از محاکمه و زندان میرهاند؟!
راجع به «امیرهوشنگ دولو» نیز گفتنی است که او تا چند ماه خود را از نظرها پنهان کرد. ولی بعد از آن بار دیگر به دربار آفتابی شد و کارهای سابق خویش را از سرگرفت.
در میان اطرافیان خانواده سلطنت کم و بیش افراد تریاکی وجود داشتند، ولی چون تریاک کشیدن این عده در دربار، بعضی اوقات سبب ناراحتی شاه میشد، آنها ناچار برنامه خود را برای مدتی به جای دیگر منتقل میکردند، تا آنگاه که خشم شاه فرونشیند و بتوانند دوباره بساط دود و دم خود رادر دربار براه بیاندازند.
اکثر اعضای خانواده سلطنت و مقامات سطح بالای کشور به گونهای زندگی میکردند که حداقل میتوان گفت روش آنها نه تناسبی با دستورات مذهب رسمی کشور داشت و نه قابل تطبیق با اصول اخلاقی بود.
شاه به تحریک امیراسدالله علم (وزیر دربار) و مفتخورهایی که علم را در محاصره داشتند، دستور داد چند کازینوی قمار و تفریحگاه در ایران احداث شود. علت آن هم چنین توجیه شد که: وجود اینگونه مراکز برای جلب شیوخ ثروتمند خلیج [فارس] لازم است و برای احداث آنها هم انگیزههای سیاسی و اقتصادی بیشتر مدنظر قرار دارد.
به دنبال این دستور، انواع و اقسام قمارخانه در شهرهای مختلف کشور ظاهر شد، که در اکثر آنها نیز اعضای خانواده شاه به نحوی مشارکت داشتند. پس از چندی، جزیره کیش هم با خرج مبالغ هنگفت و اختلاس از خزانه مملکت تبدیل به تفریحگاهی شد که میلیاردرها بتوانند از آن برای گذراندن دوره تعطیلات خود استفاده کنند و چنین شایع بود که شرکت هواپیمائی ایرفرانس در پروازهائی که با هواپیمای کنکورد به این جزیره دارد همیشه تعدادی زنان برچین شده از سوی «مادام کلود» معروفه را از پاریس به کیش میآورد.
با توجه به اینکه اسلام، صرف الکل و قماربازی را تحریم کرده، طبیعی است که دستزدن به اقداماتی نظیر تأسیس قمارخانه و تفریحگاههایی مثل کیش میتوانست صدمات فراوانی به وجهه شاه و خانواده سلطنتی در بین مردم ایران وارد آورد و در این مورد شایعهای نیز بر سر زبانها بود که والاحضرت اشرف مبالغ هنگفتی را در یکی از کازینوهای خارجی باخته است. بعضیها هم میگفتند که والاحضرت شمس از اسلام روگردانده و به مذهب کاتولیک گرویده است.
* * *
پرویز راجی آخرین سفیر شاه در لندن درکتاب خاطرات خود به نام «خدمتگزار تخت طاووس» (چاپ ۱۳۴۰، ص ۴۰) مینویسد:
امشب (۲۵ آذر ۱۳۵۵) شام میهمان لرد «وایدن فلد» بودم، که در منزل او جمعی از دوستان انگلیسی هم حضور داشتند.
خانم «میلفورد ـ هاون» که از میهمانان بود، تعریف میکرد: چند سال قبل در ضیافت شام سفارت ایران که به افتخار ورود هویدا نخستوزیر برپا بود شرکت داشت و هویدا را مردی یافت که در او جاذبهی چندانی برای جلب زنان دیده نمیشود. و بعد هم اضافه کرد: «به نظر من اینطور رسید که رفتار هویدا میتواند بیشتر مورد توجه مردان قرار بگیرد!». که چون با گفتن این حرف، حالت ناخوشایندی بر مجلس حکمفرما شد، من بلافاصله به جوابگوئی برخاستم و گفتم: «گرچه هویدا مردی نیست که چشمش به دنبال زنها باشد، ولی اطمینان دارم که او انحراف ادعائی شما را ندارد.»
خانم «میلفورد ـ هاون» پرسید: «شما از کجا به این موضوع پی بردهاید؟» و موقعی که جواب دادم: «برای اینکه حدود ۱۲ سال زیر دستش کار میکردم»، او بلافاصله آهی کشید و من واقعاً نفهمیدم که آیا توانستهام او را متوجه طبیعی بودن هویدا بکنم یا نه؟ (!)
۲۵٣٣۲ - تاریخ انتشار : ۲۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : میدانم سلطنت طلبان و ساواکی ها عصبانی میشوند
عنوان : سخنان اطرافیان شاه در رابطه با فساد در حکومت شاهنشاهی
ابوالحسن ابتهاج از سرمایهداران با نفود عصر پهلوی دوم و از مرتبطین دربار در کتاب خود «خاطرات ابوالحسن ابتهاج، ج ۲، ص ۵۶۰ و ۵۶۱) راجع به ریشههای فروپاشی حکومت شاه چنین مینویسد:
«شاه با زورگویی، فساد، ناچیز شمردن مردم، کنار گذاشتن شخصیتهای ارزنده از صحنه سیاست، انتصاب افراد ضعیف و فرصتطلب به مقامات حساس، زمینه را برای انقلاب آماده کرد. درآمد سرشار نفت هم به او این امکان را داد که در مقابل ملت ایران و خارجیها قدرت نمایی کند.
جشنهای ۲۵۰۰ ساله را در سال ۱۳۵۰ با صرف میلیونها دلار در بیابانهای خشک و بیآب و علف مرودشت با نمایشاتی که بیشتر به فیلمهای مبتذل هالیوودی شباهت داشت صرفاً به این خاطر برگزار کرد که به سران کشورها ثابت کند شاهنشاهی او سابقه ۲۵۰۰ ساله دارد. تقویم کشور را، که ریشههای تاریخی و مذهبی داشت، به تقویم شاهنشاهی تبدیل کرد. چون دیگر حتی تحمل احزاب فرمایشی را هم نداشت با تشکیل حزب رستاخیز و یکحزبی کردن مملکت اعلام کرد که هرکس مایل نیست به عضویت حزب رستاخیز درآید میتواند گذرنامهاش را بگیرد و مملکت را ترک کند.
او برای این که بتواند حمایت کارگران را به دست بیاورد ظاهراً آنان را در سهام کارخانجات و بعد در سود شرکتها سهیم کرد ولی هیچ یک از این طرحها عملی نشد.
جشن هنر شیراز با صرف هزینههای هنگفت و به ترتیبی که انجام شد یعنی ارائه مبتذلترین جوانب فرهنگ غرب اجرای نمایشات مهمل و بیبندوبار در مواردی قبیح توسط هنرپیشههای دست دوم خارجی بخصوص در ماه رمضان، اجرای موسیقی ناشناخته بی سرو ته و ناهنجار خارجی بر سر قبر حافظ بدون تردید اثر سوء در برداشت و گذشته از آن برداشت مردم عادی از تمدن و فرهنگ غرب، دیدن و شنیدن همین گونه برنامهها بود.
دایر کردن قمارخانه در جزیره کیش با پول آستان قدس رضوی و همچنین از محل صندوق بازنشستگی کارمندان شرکت نفت که با بهره نازلی نزد بانک عمران سپرده میشد، از خبطهای دیگر بود. اینها همه پلهایی بود برای رسیدن به «دروازههای تمدن بزرگ
۱۳۸۹
احمد نفیسی از شهرداران تهران در عصر پهلوی دوم (از خرداد ۱۳۴۱تا مهر ۱۳۴۴) در خاطرات خود که در (فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوم، شماره ۸، ص ۲۸۵) منعکس است مینویسد:
«زمانی که در سازمان برنامه بودم جمشید آموزگار وزیر کار شده بود. یک روز به من تلفن کرد که به او سری بزنم چون کار فوری داشت. وقتی به دیدنش رفتم، گفت: دنبال یک معاون برای وزارت کار میگردم. کسانی را که برای این کار مناسب میشناسی به من معرفی کن. من چند نفر که میشناختم به او معرفی کردم. مشیر یزدی، فتحالله معتمدی، آریانا و دکتر بهرامی را به او معرفی کردم. گفت: همه اینها را میشناسم حالا من یک نفر را انتخاب کردم. ببین میپسندی یا نه؟ و بلافلاصله عطاءالله خسروانی را که رئیس دفترش بود زنگ زد تا بیاید. خسروانی وقتی در را باز کرد همان جا در برابر او و من چنان تعظیمی کرد که سرش به زانوانش رسید. آموزگار خیلی بد دهن بود. به طرزی زننده و خشن به او گفت: یک نامهای دیروز دستت دادم و گفتم رسید باید صادر شود مثل این که هنوز آن را نفرستادید. خسروانی مجدداً تعظیم کرد و گفت: قربان من چنین نامهای ندیدم. گفت: چطور ندیدی، چشمت کجا بود؟ خسروانی گفت: قربان اجازه میفرمایید بروم نگاهی کنم و برگردم. سپس تعظیم کرد و رفت. جمشید رو به من کرد و خندید و گفت: من هرگز نه نامهای به او داده بودم و نه چیزی از او خواسته بودم. من چنین معاونی میخواهم که تعظیم کند و هر چه میگویم تأیید کند.»
۲۵٣٣۱ - تاریخ انتشار : ۲۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : شرم بر طرفداران جنایت و دریوزگی
من آدمی به بیشرفی این ناشناس نادان ندیدم. دو سه ساعت بعداز این کشتار جوانان میهن ما کامنت زیرا دادم.
از : حافظه تاریخ
عنوان : جلادان ننگ برشما باد
امروز در ایران بازهم زندانیان سیاسی اعدام شدند. و این اعدامها در ادامه اعدامهایی است که از سال ۱۳۳۲ تا بامروز در گوشه وکنار میهن ما ایران ادامه دارد. جلوی اعدامها و خشنونت را مشترکآ بگیریم.
۲۵۰۲۱ - تاریخ انتشار : ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
شما تازه بعد از چندروز که همه را مشغول اراجیفها «احمقانه» خودتان کردید و حتی مانع ابراز همبستگی آنان با خانواده داغداران شدید. امروز اشک تمساح میریزید. این بیان شما اگر از روی آگاهی و دانسته باشد که «باور بکنید یا نکنید اینکار برای من وامثال من دردناک است ولی روا نیست در تاریخ، تبذیر و تحریف کردن. دو دسته گل پرپر شده قبلی ونیز این پنج سرو ازاده بتازگی خشکانده شده, در حقیقت بر اثر اشتباهات مهلک شما وامثال شما ...الهی ها( بجای نقطه هر چه میخواهید بگذارید,چه شاه و مصدق وچه لنین واستالین)است..» نشاندهنده نهایت بی شرمی و حماقت ممکنه یک مزدور کثیف میتواند باشد. شما با این نوشته هایتان بکلوب جنایتکاران پهلوی و آخوندها خوش آمدید.
۲۵٣٣۰ - تاریخ انتشار : ۲۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : اقدس . آ
عنوان : با تشکر از جوابهاییکه میدهید.
جناب پرسشگر ، آیا میدانید که نیکسون معاون ایزنهاور ریس جمهور وقت امریکا برای جه بایران رفته بود؟ آنهم بعد از دو سه ماه از کودتا. بنظر شما «قربانی شدن به زیر پا» یعنی چه؟ بنظرم معنی آن قبل از ورود کسی باشد تا اینکه در حین ورودشخص و بین این دو اختلاف ظریفی وجود دارد.
۲۵٣۲۹ - تاریخ انتشار : ۲۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : به ناشناس گرامی، از روشنگری شما درباره ۱۶ آذر متشکرم. مهم است همه بدانند تفاوت میان وقایع تاریخی و شایعه چیست.
اقدس خانم، من درباره اشرف پهلوی چیزی نمی دانم و آنرا در چارچوبی که مخالفان از تاریخ معاصر ایران داده اند ندیده ام. من بدنبال دانش هستم و آنچه می دانم در تبادل نظرها اگر مربوط به آن چارچوب باشد مطرح می کنم. اینکار را تازه شروع کرده ام و میخواهم بطور علمی و پژوهشی ادامه دهم. برای جلوگیری از اتلاف وقت خود و هر چه زودتر رسیدن به نتایج، از این موقعیتی که اخبار روز در اختیار امثال من گذاشته دارم حداکثر استفاده را می کنم تا چارچوب صحیح مطالعات درباره تاریخ معاصر ایران را مشخص کنم، فهرستی از منابع تایید شده بوسیله معتبرترین دانشگاه های جهان را فراهم کنم و سپس مطالعات خود را آغاز کنم. دوره دانشگاهی مرا با ابزار لازم به اندازه مجهز کرده است که مربوط نا مربوط، استفاده و سوءاستفاده از منابع، متدولوژی و ...از هم تشخیص دهم. یکی از دوستان منهم که در یکی از معتبرترین دانشگاه های انگلستان مشغول تحصیل در رشته تاریخ و روابط بین الملل است مشوق منست و کمکهای لازم را در آینده بمن خواهد کرد. بنابر این، در مورد اشرف پهلوی من چیزی نمی دانم که در اختیارتان بگذارم، مضاف بر اینکه نامربوط به بحث کنونی منست، می بخشید.
به فکر می کردم روشنفکرم، خواندن همه آن گفتگو ها را خواندم و بسیار استفاده کردم. روشنفکران و «روشنفکران» به ترتیب نقش بسزایی در سازندگی و تخریب در تاریخ معاصر ما داشتند. این گفتگوها چارچوب خوبی از تاریخ روشنفکری تاریخ معاصر ایران داده اند و من از شما بسیار سپاسگزارم. شرق زدگی جوانان در غرب همزمان با ناله های آل احمد از غرب زدگی جوانان ایران آن دوره بسیار برایم جالب بودند.
به ناشناس گرامی، بنظر می رسد که جهان غرب در ظاهر در جنگ نیستند ولی برای حفظ منافع ملی خود با استفاده از مهره های بومی به اهداف خود می رسند. در منطقه خاورمیانه، بنظر می رسد که انگلیس همیشه در پی بدنام کردن آمریکایی هاست تا پایشان در آنجا باز نشود و یا اگر بشود محدود و مخرب باشد تا همیشه انگلیس پلیس بد و آمریکا تبهکار از بدترین نوعش جلوه کند. قابل فهم است که پس از برکناری مصدق، انگلیس از نزدیک شدن ایران و آمریکا نگران باشد. برخورد منافعشان است و ما باید هشیار باشیم و آلت دستشان نشویم و اگر هم در گذشته شدیم اشتباهات را دوباره تکرار نکنیم. مهمترین درس تاریخ بطور علمی همینست که بازی را از دست دشمنان ایران خارج کنیم. شنیده ام که قرارداد نفتی ایران و انگلیس ۴ یا ۵ سال مانده بود تمام شود که مصدق نفت را ملی کرد. آیا این درست است یا نه؟ ممنونم. تند نوشتم، ببخشید اگر غلط زیاد دارد. در ضمن شنیده ام که بازار شایعه در دوره پهلوی ها خیلی داغ بود. مثلا شنیده ام که شایع شده بود که رضا پهلوی لال است و همین دهان بدهان می چرخید. آیا بازار شایعه پراکنی در آن دوره داغ بود؟ شنیده ام که وقتی سینما رکس را سوزاندند شایع شده بود که شاه اینکار را کرده که ملاها را بدنام کند. مرسی
به ناشناس گرامی، از روشنگری شما درباره ۱۶ آذر متشکرم. مهم است همه بدانند تفاوت میان وقایع تاریخی و شایعه چیست.
۲۵٣۲۶ - تاریخ انتشار : ۲۲ ارديبهشت ۱٣٨۹
|