از : جنبش شکست نخوردگان
عنوان : داستانسرایی یا بازتاب تاریخی وقایع
آقای فرید راستگو بسیار فرق است بین داستانسرایی با بازتاب وقایع تاریخی و گذشته را چراغی برای آینده نمودن. شما می نویسید: کومله شروع به استخدام پیشمرگه کرد. بعد اعلام می کنید که این روشنفکران همه برای قدرت کردن آمده بودند. به این ترتیب با قاطی کردن دوغ و دوشاب سعی می کنید تاریخی بسازید که در آن جنایتکارانی مثل سازگارا در کنار مبارزین و کمونیستهایی مثل کومله قرار گیرند. اما اصل قضیه چیز دیگری بود. سیستم سرمایه داری در ایران سالهاست که برای کسب مافوق سود به کارگر ارزان و خاموش احتیاج دارد. وقتی که جنبش انقلابی مردم را شاه نتوانست سرکوب کند، جنبش ملی اسلامی پا به میدان گذاشت و رسالت این سرکوب و حفظ سیستمی که کارگر ارزان و خاموش را تضمین کند بعهده کرفت. سازمانهای کمونیستی مثل کومله با سازمان دادن مقاومت مردم علیه این بازسازی توانستند سالها نگذارند که اینها به اهدافشان برسند. امروز که این سیستم دوباره با بحران مواجه شده است ، جنبش ملی اسلامی با کمک جنبش ناسیونالیستی طرفدار غرب که در زمان شاه شکست خورده بود باز هم به میدان آمده اند که انرا نجات داده و در صورتیکه ا.ن. و رهبر نتوانسته اند اینها به شکل دیگری انرا باز سازی کنند. همان نیروهایی که انموقع توسط کومله و جنبش کمونیست کارگری سازمان داده شدند امروز تمام تلاششان را می کنند که این دو جنبش ارتجاعی موفق نشوند تا سیستم را باز سازی کرده و مبارزات کارگران و مردم را وسیله ای برای خزیدن به قدرت و بازسازی سیستم سرمایه داری در ایران کنند. سیستم دیکتاتوری در ایران نه نیاز حرص عده ای برای قدرت بلکه نیاز سیستم سرمایه داری ایران برای کسب مافوق سود است. سودهایی باد اورده که این سرمایه در شرایط جغرافیایی دیگر خوابش را هم نمی تواند ببیند. این سیستم فقط در سایه سرکوب می تواند این مافوق سود را که بر گرده کارگر مفت و خاموش قرار گرفته باز سازی کند. به همین دلیل در ایران یک دیکتاتور میرود و یکی دیگر می اید. اعضای این جنبش ملی اسلامی یا جنبش ناسیونالیستی حتی در اپوزیسیون نیز دست از تهدید و ارعاب بر نمی دارند که سهل است وعده قطع رایانه ها و زندگی بدتری را نیز به اسم بازسازی به مردم می دهند. شما فقط در برنامه و خواسته های نیروهای جنبش کمونیستی است که از آزادی برابری و انسانیت می بینید شما خواسته مشخص رفاهی لغو اعدام مذهب رسمی و ... را در خواسته های این نیروهای می بییند. جنبش ملی اسلامی یا مردم را بدنبال نخود سیاه "حقوق بشر" نه حقوق انسانی می دواند یا دهن باز می کند تا حرف نزند. اینها در اپوزیسیون نیز از لغو مذهب رسمی سخنی نمی اورند. شما با داستانسرایی خود فقط به مخلوط کردن این دوغ و دوشاب پرداخته اید. مگر می توانید کومله ای را که اولین سازمان اپوزیسیون بود که لغو اعدام را نه تنها مطرح کرد بلکه در عمل انرا در تمام عملیات خود بعد از تشکیل حزب کمونیست در کردستان به اجرا کذاشت و از سال ۶۱ تمام اسرای خود را ازاد می کرد با جنایتکارانی مثل حجاریان مقایسه کنید. شما خاک به چشم مردم می پاشید. چگونه است که کسانی که منتظری این سمبل بلاهت را قهرمان حقوق بشر می کنند با کمونیستهایی که سالهاست این اخوندهای خرفت عقب افتاده و اسلام سیاسیشان را سکه یک پول کرده اند مقایسه می کنید . خوشبختانه اعتصاب سراسری کردستان به فراخوان کمونیستها نشان داد که ان سازمان دادن مقاومت و این جنبش کمونیستی از چه قدرتی برخوردار است و چنانکه کوچکترین شکافی در رژیم بوجود بیاید. چگونه مردم خواهند توانست دوستان و رهبران واقعی خود را بیابند و جنبش ملی اسلامی و حامیان انرا به همان جایی خواهند سپرد که جنبش ناسیونالیستی طرفدار غرب رفت
۲۶۴۰۹ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : رضا سالاری
عنوان : درد خودشیفتگی و تله احترام با القاب دروغین
آقای راستگو، سپاسگزارم اگر بتوانید به پرسش های زیر پاسخ دهید.
شما وقتی دیگران را تحصیل کرده مینامید، دوست دارید ما شما خودتان را چه بنامیم؟
شما را اگر فرید تنها بدون هیچ اقا و القاب دیگری خطاب کنیم چه واکنشی خواهید داشت؟ تأیید و یا رد؟ اگر تأیید، چرا خودتان قبلاً برای نشر و اشاعه ان اقدام نکردید؟
شما بفرمائید از چه زمانی مردمان اروپا و امریکا تصمیم گرفتند همدیگر را با اسم کوچکشان، نه با القاب اقا و خانم و لرد و استاد، پرفسور، دکتر، مهندس و ارباب و خان و غیره، مخاطب قرار دهند؟ چرا این تغییر در گفتار و رفتار شهروندان اینقدر لازم و مهم شد که به ناگاه تمام جهان غرب دموکراتیم را در فراگرفت؟ چرا غربیهای حتی مذهبی فقط میگویند پاپ و بس؟
شما فکر نمی کنید اگر ما بجای، ایت الله، اقا، امام، فقط و فقط، و بخصوص پیام رسانان، تحصیل کرده ها و قلم بدستانمان، همه میگفتند و فقط میگفتند و مینوشتند خمینی و بس، تمام بت ها و ستون های استبدادی بنا شده از قبل از انقلاب بدرستی در جا و زمان خودش فروپاشیده بود؟ شاید اگر اینطور فکر میکردیم، امروز بنی صدر و امثال او ناچار نبودند همراه بقیه دستبوسان و رو سر و دست بران امام و اقایشان، تاریخ استبداد ج.ا. را از اول فروردین ۱۳۵۸ فرض کنند.
تخم استبداد نظام جدید در سال ۴۲، در دوران تبعید، در نجف، در نوفل لوشاتو، هنگامی که گله گله از اخوند و فکلی برای دست بوس «نایب الامام و مرجع عالیقدر حضرت مستطاب جناب ایت الله العظمی سید روحالله الموسوی خمینی موسوی» برای عرض تعظیم و بیعت و دستبوس ایشان میرفتند، کاشته شد. بنده را هم اگر دو روز به این نحو تعظیم و تمجید کنند، متکبر و دیکتاتور و مستبد میشوم.
ما ایرانیها تا زمانیکه این القاب و این رعایت احترام و تعارف های دروغین و مسخره و بدون استثناء را برای هر شخص، با استحقاق و بدون استحقاق، ولو اینکه کاملاً با او موافق و یا مخالف باشیم، بکار میگیریم و نادانسته و دانسته هزینه میکنیم، جز تخم استبداد کشت دیگری نخواهیم داشت. برخلاف ف.ر.، من فکر نمی کنم کسی که بطور ناخوداگاه از القاب استفاده میکند منظورش قدرت و قدرت پرستی است. فقط یک عادت خطرناک است که میتواند براحتی به رشد دیکتاتوری و استبداد کمک کند.
بنی صدر بدلیل همین رعایات و ملاحظات هیچوقت نتوانست اشکارا و بی دغدغه رو در روی خمینی بایستد و او را از همان عراق و نوفل لوشاتو سر جای خودش بنشاند. علتش واضح است چون خود او هم از هندوانه هایی که اخوندها و دیگر مومنین با القاب اخوندی زیر بغلش در بیت خمینی میگذاشتند لذت میبرده و باورش میشده که قدرت را هم همینجوری با القاب و احترام به او محول میکنند.
اگر اسیر این درد خود شیفتگی و محافظه کاری نبود، لازم نبود در ابتدای انقلاب به جنگ بی حجابی برود و در جواب سوال معروف چرایی اجبار حجاب برای زنان این پاسخ مسخره را بدهد، که از موی زن اشعه ای ساطع میشود که جنس مخالف را تحریک جنسی میکند!!!. او فقط وقتی میتواند اینگونه نامستقل و عاجز و وابسته رساله و افکار ارباب و رهبرش صحبت کند که اول برای او تعارف و القاب و احترام و در نتیجه بیعت و تمکین دینی و عرفی و عادتی خودش را ادا کرده باشد − قربتاً الالله!
شما چه فکر میکنید اگر من بجای تعریف و تمجید دروغین رسم معمول به شما بگویم که شما هم بنظر میرسد دچار خود شیفتگی شدید وقتی این جمله کلی و بدیهی را با این اب و تاب به شکل یک کشف بزرگ به تاریخ جنبش سبز اخیر وصله پینه میفرمائید:
« آقا یا خانم حافظه تاریخ، خودم در سال ۲۰۰۷ وقتی از ایران برگشتم در مقاله ای بنام گزارش عینی از شرایط ایران ( رجوع کنید به آرشیو اخبار روز) پیش بینی کردم که ایران آبستن حادثه ای است که صد در صد رخ خواهد داد. همان حادثه کمتر از یکسال و نیم بعد از نوشتن آن مقاله اتفاق افتاد که تا سرنگونی جمهوری اسلامی ادامه دارد و خواهد داشت. من با هیچ سازمان جاسوسی و اطلاعاتی ارتباط ندارم و تحلیل درست خود را از شرایط داده بود که درستی آن تحلیل هم ثابت شد. » ؟؟؟
علت اصلی ایجاد، رشد و توسعه و گسترش استبداد، انباشت همین خطاهای بسیار بسیار کوچک ماست. نیاییم از زیر بار مسئولیت تاریخی خود در برویم! همین عادتها و خطاهای به ظاهر کوچک نوشتاری، گفتاری، رفتاری است که مصیبت بار و استبداد پرورند. که انچه من فکر میکنم و میگویم و انجام میدهم درست ترین، بهترین و مهمترین است و انچه تو فکر میکنی و میگویی و انجام میدهی نادرست ترین، بدترین و بی اهمیت ترین است.........
پیروز و نیک گفتار باشیم
۲۶٣۹۷ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : از حزب رستاخیز تا حزب اله، از چاله ی سلطنت تا چاه ولایت
عنوان : حزب فقط حزب اله ، دستاورد نوینی نیست. ما قبلاً حزب فقط حزب رستاخیز نیز داشته ایم
در اسفند ۱۳۵۳ ، شاه حزب رستاخیز را طی یک کنفراس رادیو – تلویزیونی به عنوان تنها حزب کشور اعلام کرد و گفت: "هر ایرانی باید عضو این حزب بشود و تکلیف خود را روشن کند. اگر نشد از ایران خارج شود. اگر نخواستند خارج شوند ، جایشان در زندان است. آنهایی که به این حزب نمیپیوندند، متعلق به تشکیلات غیر قانونی هستند ، بی وطن هستند. یا باید به زندان بروند یا اینکه "همین فردا کشور را ترک کنند." (۶) همانطور که می بینید ، اعمال قدرت یک جانبه ، زور و تعیین تکلیف برای ما ایرانیان ، بی سابقه نیست ، فقط درجهی شدّت و ضعف آن تفاوت دارد !
حزب فقط حزب اله ، دستاورد نوینی نیست. ما قبلاً حزب فقط حزب رستاخیز نیز داشته ایم ! با این تفاوت که شاهنشاه تسلیم ، زندان و یا ترک وطن پیشنهاد کردند و ولایت فقیه تسلیم ، زندان ، شکنجه ، تجاوز و مرگ ! شاه در ادامهی سخنانش هنگام اعلام سیستم تک حزبی گفت ، در اینمورد مردم را می توان به سه گروه تقسیم کرد – گروه اول یعنی بزرگترین اکثریت که پشتیبانان رژیم هستند ؛ گروه دوم آنهائی هستند که بی طرف اند* و نباید "هیچ انتظاری از ما داشته باشند" و گروه سوم مخالفان هستند که به آنان گذرنامه بدون عوارض می دهیم برای ترک کشور ؛ و یا زندان. در پاسخ به سئوال یک روزنامه نگار خارجی شاه گفت: "دموکراسی ، آزادی ؟ این حرف ها یعنی چه؟ ما هیچ کدام از آنها را نمی خواهیم."
شاه : " ما باید صفوف ایرانیان را به خوبی بشناسیم و صفوف را از هم جدا کنیم. کسانی که به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن عقیده دارند و کسانی که ندارند. ... چون ما اجازه نمی دهیم هیچ گروهی خارج از ضوابط نظام شاهنشاهی تشکلی داشته باشد ، لذا خودمان چیزی را بوجود می آوریم تا همهی نیروها زیر چتری که درست می کنیم ، جمع شوند و فعالیت نمایند." (۷)
امروز ، رژیم ولایت فقیه با یک بُعدی (تک حزبی) کردن کشور آخرین میخ را به تابوت ولایت فقیه می کوبد ؛ همان میخی که شاه سه سال قبل از انقلاب با برپائی حزب فقط رستاخیز به تابوت سلطنت کوبید ! شاه بجای اتکاء به ملت ایران ، با اتکاء به نیروهای مسلح شاهنشاهی ، دستگاه های اطلاعاتی – امنیتی و ثروت عظیم نفت (زائیدهی چند برابر شدن بهای نفت) احساس امنیت و قدرت مطلق میکرد. این مرض روانی مِگلا مِنیا (توهم از ثروت و قدرت مطلق) ، اِبهامی است که معمولاً دیکتاتورها گرفتارش می شوند و شاه بشدت در این توهم غوطه ور بود. و گرنه کدام رئیس کشورعاقلی- به ملتش می گوید یا عضو حزب من بشوید ، یا زندان و ترک وطن در انتظارتان است !
۲۶٣۹۶ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : بحث را در جستجوی راه نجات از مشکل امروزی را ادامه بدهیم.
جناب آقای راستگو، این جمله نقل از نوشته شما است که مرقوم داشتید «باز بر می گردیم به دنباله مقاله پیشین، بنی صدر در شهریور ۵۷ که هنوز خمینی در عراق بود به وی پیشنهاد کرد که بجاست دستور تشکیل شورائی عمومی دهد که مرکب از نمایندگان مورد اعتماد و منتخب مردم از استانهای مختلف باشد تا مسائل جاری مملکت را در این شورا حل و فصل کنند». بنظر میرسید که شما در خصوص محتوای کامل این نکته بیان شده اطلاعات دارید. اطلاعات و «فاکتهای» من در حدی نیست که این اجازه بخودم بدهم که شما و یا هرفرد «غیرنظر» دیگری را با سازمان جاسوسی و اطلاعاتی ارتباط بدهم. بحث ما روشن شدن «قضایای» پشت پرده است. رمزی کلارک چه وظیفه ای داشت باید روشن بشود. اینکه عوامل خارجی تآثیری در انقلاب ایران داشته، از نظرمن روشن است و در بحثهای آینده در خصوص تآثیرات عوامل خارجی بطور مفصل اظهار نظر خواهد شد.
شما میبایست از آن گروهی که در این سیستم (جمهوری اسلامی) معتاد قدرت و استبداد و صاحب شغل و مقام شدند، مشخصآ نام میبردید که اکثر آنها مجهز ببینش اسلامی (چه نوعش را نمیدانم) بودند. و منظور اینست بیان این نظر «معتاد قدرت و استبداد» بدون بیان فاکت و تحلیل از چگونگی بینش سیاسی آنان فاقد «ارزش» است و نه اصل مقاله.استبداد محتاج بتعریف جدید نیست. بلکه نشان دادن صور مختلف عملکردی آن تا «حد» دانایی ممکنه و راه پیشگیری و جلوگیری از آن. اگر همه کسانیکه جانب ضداستبداد بودند وبرای آزادی و آزاد اندیشی در انقلاب ۵۷ شرکت کرده، صور مختلف استبداد میشناختند و صدای اعتراض خودرا سه روز بعد از پیروزی مرحله ای انقلاب در جهت مخالفت با اعدامهای اولین گروه از عوامل رژیم وابسته پهلوی را (بدون دادگاههای صالح که ما همواره از نبودن آن به محمدرضا پرخاش میکردیم) بلند میکردند و مشترکآ اولین پایه ریزی سنگ بنا استبداد جدید را واژگون میکردند، مسلمآ وضع ایران طور دیگر بود. ولی با اگر نمیتوان زندگی کرد. موفق و سلامت باشید.
۲۶٣۶٨ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : فرید راستگو
عنوان : حافظه تاریخی محترم
جناب حافظه تاریخ سلام، محترماً عرض میشود که تمام تلاش من این است که نشان دهم ذهنیت حاکم بر غالب باصطلاح روشنفکران ما از هر فرقه و دسته ای باشند حکومت کردن بر مردم است زیرا قدرت پرست هستند. سعی می کنم این ذهنیت را به عناوین مختلف نشان دهم. در شماره ۶ که در حال تهیه است با چگونگی انعکاس عملکرد ذهنیت در کردار انسانها را تشریح کرده ام و سعی کرده ام دقیقاً این را بیشتر بشکافم. این ذهنیت باعث میشود ستون پایه قدرت را یا دوباره سازی کند یا ستون پایه های دیگری بجای آنها بگذارد تا قدرت استبداد تحکیم شود. لذا دادگاه های انقلاب را بعنوان اولین ستون پایه توضیح دادم و عملکرد آنرا در جامعه نشان دادم و برخورد گروه های مختلف به آنرا. سپس به چگونگی ایجاد و عملکرد دومین ستون پایه را توضیخ دادم که هنوز هم می دهم. من در حد سواد و دانش خود دارم می گویم استبداد جبری نیست بلکه از ذهنیت من، شما و ما تولید میشود. در مورد اینکه چطور در شهریور ۵۷ آقای بنی صدر به خمینی گفته است شورائی درست کند. اولاً اگر از بنی صدر سئوالی دارید باید از خودش بپرسید و با شناختی که از ایشان دارم مطمئن هستم به تمامی سئوالات شما صادقانه جواب خواهد داد. ایمیل ایشان در سایت ایشان است. اما بنی صدر می توانسته در آن دوران تحلیل اش این باشد که رفتن شاه اجتناب ناپذیر است و لذا سعی می کرده نظرش را برای آینده بدهد ( فعلاًکاری به درست یا غلط بودن نظر نداریم). آقای بنی صدر حدود یکماه قبل است انتخابات در مقالات متعدد و گفتارش در رادیو آزادگان و عصر جدید به این مسئله اشاره نمود که تمام داده ها بر این است که مرگ جمهوری اسلامی فرا رسیده است و یکماه بعد تظاهرات همگانی صورن گرفت. حال فردا وقتی رژیم سرنگون شد بسیاری سئوال خواهند کرد بنی صدر با کدام سازمان جاسوسی دست داشته بود که این تحلیل را داد. آقا یا خانم حافظه تاریخ، خودم در سال ۲۰۰۷ وقتی از ایران برگشتم در مقاله ای بنام گزارش عینی از شرایط ایران ( رجوع کنید به آرشیو اخبار روز) پیش بینی کردم که ایران آبستن حادثه ای است که صد در صد رخ خواهد داد. همان حادثه کمتر از یکسال و نیم بعد از نوشتن آن مقاله اتفاق افتاد که تا سرنگونی جمهوری اسلامی ادامه دارد و خواهد داشت. من با هیچ سازمان جاسوسی و اطلاعاتی ارتباط ندارم و تحلیل درست خود را از شرایط داده بود که درستی آن تحلیل هم ثابت شد. شما خطاب بمن می نویسید: شما در این مقاله ابراز میکنید که «از آنجائیکه بسیاری از تحصیل کرده ها و نخبگان ایرانی معتاد قدرت و استبداد هستند ذهنیت و نگرش سیاسی آنان چیزی جز بر مردم حاکمیت کردن و رسیدن به قدرت نیست. همین ذهنیت قدرت پرست است که خود عامل بازسازی ستون پایه های قدرت استبدادی و خود استبداد و دیکتاتوری می شود.» بیان این نظر بدون فاکت و بدون تحلیل از چگونگی «اعتیاد» فاقد «ارزش» است. هموطن عزیز بعد از آوردن این همه فاکت و تشریح اینکه چیزی که در تحلیل بسیاری از نخبگان سیاسی ایرانی نیست دفاع از حاکمیت مردم بر مردم است و تمام تلاشم این است که چنین مصیبتی را آشکار کنم بعد شما می نویسید بدون فاکت و بدون تحلیل از چگونگی اعتیاد فاقد ارزش است. یعد از این همه فاکت و تحلیل که می آورم تا ثابت کنم بخش وسیعی از تحصیل کرده های ما معتاد به قدرت هستندشما می فرمائید این بحث ها بی ارزش هستند. البته نظر شما محترم است ولی از محضر مبارک تان مصرانه تقاضامی کنم به اینجانب کمک کنید تا بحث های اینجانب ارزشمند شوند. ایمیل من در انتهای هر مقاله است. مجدداً عرض می کنم هدف من این نیست که استبداد را تعریف کنم که اساتید یزرگی این را به صور مختلف توضیح داده اند. من تلاش دارم پایه های بازسازی اجتماعی استبداد را بعد از هر جنبش آزادیخواهانه نشان دهم و نقش ذهنیت افراد را در آن نشان دهم.
امیدوارم توانسته باشم در حد توانم به خواست شما پاسخ داده باشم. در پایان به این نکته اشاره کنم من مسئول گفتار و کردار خودم هستم ونه دیگران.
به امید ایرانی آزاد و آباد
راستگو
۲۶٣۶۶ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : موفق نقد و بررسی مقاله- مخالف طفره رفتن بجای پاسخگویی
عنوان : از آنهایی که قادرند در رابطه با این مقاله بحث کنند خواهش می کنم درگیر شعار دهنده های غیر پاسخگو و دروغگو نشوند و بحث خود را از آنها جدا کنند.
دو گروه در این بحث ها شرکت می کنند. یک گروه علاقه ای به بحث ندارد، دروغگو و غیر پاسخگوست. یک نظر را ده ها بار تکرار می کند و نظری جز به بیراهه کشاندن بحث ندارد. آن گروه را به حال خود بگذارید و به بحث درباره این مقاله و مباحث جانبی آن بپردازید. من علاقه زیادی به بحث این گروه دارم و نه گروه دروغگویان فحاش و غیر پاسخگو. مرسی.
از آنهایی که قادرند در رابطه با این مقاله بحث کنند خواهش می کنم درگیر شعار دهنده های غیر پاسخگو و دروغگو نشوند و بحث خود را از آنها جدا کنند.
۲۶٣۶۵ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : استبداد و دیکتاتوری بهر شکل و فرم محکوم است
آقای راستگو، شما در این مقاله سوال اساسی ابراز داشتید که « خمینی وقتی از فرانسه به ایران برگشت نه اسلحه ای داشت نه دادگاه انقلابی، نه سپاه و کمیته ای، نه جهاد سازندگی، نه بنیاد مستضعفینی، نه ستاد و شورای انقلاب فرهنگی، نه سازمان امنیت و نه ارگانهای سرکوبگر دیگری. پس باید روشن شود آنانی که عصای دست خمینی شدند چه کسانی بودند؟.» ولی اگر سعی میکردید که جواب سوال بجا هموطنی که مورد تایید منهم است، در سری مقاله قبل (بخش ۴) ازشما کرد، میدادید. اصلآ چنین سوالی را دیگر طرح نمینمودید. من حداقل انتظار داشتم که شما در این بخش تحلیلی از عوامل بازسازی استبداد بعد از انقلاب، موضع گیری خودتان در قبال آن و یالااقل عدم امکان «جواب» را بااطلاع میرساندید. سوال هموطن عبارت بود ( .نقل قول از مقاله شما«..بنی صدر در شهریور ۵۷ که هنوز خمینی در عراق بود به وی پیشنهاد کرد که بجاست دستور تشکیل شورائی عمومی دهد که مرکب از نمایندگان مورد اعتماد و منتخب مردم از استانهای مختلف باشد تا مسائل جاری مملکت را در این شورا حل و فصل کنند...» . پیشنهاد تشکیل شورایی عمومی !! براساس کدام فاکتها داده شد.آقای بنی صدر از ماههای قبل از انقلاب دارای چه اطلاعاتی بود که حل مسایل جاری کشور بعد از فروپاشی حتمی را بعهده شورای عمومی محول میکرد.آیا اتفاقی آقای یزدی در مرز عراق و کویت پیداشد ومانع رفتن آیت اله خمینی بکویت شد؟ و آقای رمزی کلارک واسطه چه جریانهای جهانی بود؟ روشن شدن این مسایل میتواند کمک کوچکی بحل معما مقاله و نویسنده آن بنماید) ;پایان;. در رابطه با رمزی کلارک خبری در روزنامه (کهان ، دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۵۷) بدینقرار آمده است، « رمزی کلارک وزیر سابق دادگستری امریکا دیروز با امام خمینی (درپاریس) ملاقات و گفتگو کرد. او در پایان این ملاقات به خبرنگار کیهان گفت « من بعنوان فرد مستقلی !! به اینجا آمده ام. چند تن از دوستان(!!) من همراهم هستند. ما با بررسی هایی که انجام داده ایم باین نتیجه رسیده ایم که دولت امریکا باید دست از حمایت بختیار دست بردارد و با امام خمینی وارد مذاکره شود.» چه کسانی از «اصحاب» در این زد و بند شرکت داشتند(بعنوان مشاور، مترجم ، محلل)، بایستی شناسایی گردند و شاید بتوان پاره ای از عوامل بازسازی استبداد را عریان کرد. من مطمین هستم جواب شما باین سوالهای فوق خیلی از مسایل را روشن میکند.خمینی آنقدرها «دست تنها» که شما عنوان میکنید نبود. آیا میدانید در مقدمه « برنامه حکومت جمهوری اسلامی» نوشته آقای ابوالحسن بنی صدر که قبل از رفراندوم کذایی فروردین ۱۳۵۸ در ایران بچاپ رسید،چه نوشته شده است. ایشان در مدخل مینویسند که « اگر انقلاب اسلامی ایران، بخواهد انقلاب اسلامی یعنی تغیر بنیادی ساختمان اجتماعی ایران بگردد، بناگزیر باید به حل مسایلی بپردازد که در طول تاریخ طولانی، کشور حل نشده اند. مسایل امروز کشور، شکل تازه مسایلی هستند که همواره طرح و مایه جدایی مذهب از قدرت سیاسی و تضاد این دو بوده اند. (توضیح این جمله بعهده نویسنده اصلی است)». این «برنامه حکومت جمهوری اسلامی» شامل بخشهای وجه سیاسی، وجه اقتصادی،وجه اجتماعی، وجه فرهنگی، و در قسمت راه حلهای سیاسی آمده ۱ ـ چکونگی رابطه سیاسی خارجی (رابطه سیاسی باقدرتهای جهانی)، ۲ـ راه حلهای سیاسی داخل، اعم از سیاسی، اداری و نظامی !!. پیش بینی تفیرات و باز سازی اهرام سیاسی، اداری و خصوصآ نظامی که فرم «سپاه» و پاسداران و بسیجی وو گرفت با دقت قبل از انقلاب برشته تحریر آمده بود(نه بوسعت و دقیقی حاضر) .سیستم حکومتی امروزه ایران براساس اصول اسلام بنا شده و حکومت ولایت فقیه را ممکن کرده. «پیاده نظامهای» آقای خمینی خودشان را پشت آقا «پدر بزگوار» مخفی کرده بودند. بی جهت شما با «چراغ فانوسی» دنبال آنانی در داخل ایران هستید میگردید که عصای دست خمینی شدند و ازچه جانورانی بودند؟. تمام اصحاب و مشاورین خمینی که شب و روز مشغول «خدمت» بانقلاب اسلامی بودند، از انجمنهای منفعل اسلامی در خارج از کشور خصوصآ «پاریس نشینان» بودند. قسمی از «عصای» خمینی را در اینجا (خارج) جستجو کنید.
شما در این مقاله ابراز میکنید که «از آنجائیکه بسیاری از تحصیل کرده ها و نخبگان ایرانی معتاد قدرت و استبداد هستند ذهنیت و نگرش سیاسی آنان چیزی جز بر مردم حاکمیت کردن و رسیدن به قدرت نیست. همین ذهنیت قدرت پرست است که خود عامل بازسازی ستون پایه های قدرت استبدادی و خود استبداد و دیکتاتوری می شود.» بیان این نظر بدون فاکت و بدون تحلیل از چگونگی «اعتیاد» فاقد «ارزش» است.اگر نظر جنابعالی کسانی است که خود «عصای» خمینی و دیگر آخوندها بودند و سهمی در این رژیم وحشت(از روز اول) وبا اجازه (انتخاب و عزل) داشتند، میبایستی روشن میکردید که این گروه تحصیل کرده ها و «نخبگان» اکثریت با اسلامیستها بود و آنان بودند که با اعتقاد باصل «تقیه» همانند شیادان در لباس روحانیت انقلاب عظیم آزادیخواهی و استقلال طلبانه و ضد استبدادی مردم ایران منحرف کردند. اعمال خصمانه و ضدایرانی و بعضآ ارتجاعی یک مشت «بچه آقا» چه در لباس مسلمانان راستین و چه «چپ» ناقص «انقلابی» را بحساب همه آزاد منشان و انساندوستان گذاشتن، نهایت بی مسولیتی و سطحی گرایی است.
۲۶٣۵۱ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شباهت شاه و احمدی نژاد!
عنوان : این بود شاه شما?
اوریانا فالاچی : هنوز یک لبخند در صورت شما از یک شهاب در آسمان نایاب تر است. آیا شما هیچ وقت می خندید اعلیحضرتا؟
محمدرضا پهلوی : فقط وقتی که موضوع خنده داری اتفاق بیفتد. اما این موضوع باید خیلی خنده دار باشد که غالبا اتفاق نمی افتد. نه ، من از آن آدم هایی نیستم که به هر موضوع احمقانه ای بخندم . اما شما باید درک کنید که زندگانی من همیشه یک زندگانی سخت و دشوار و خسته آور بوده است . فقط دوازده سال اول سلطنت مرا تصور کنید که مجبور بودم چکارکنم ، و تازه من به رنج های شخصی خودم کاری ندارم ، من به رنج هایم در نقش یک شاه اشاره می کنم . البته من نمی توانم خودم را از شاه جدا کنم . پیش از مثل یک « مرد» بودن ، من یک شاهم . شاهی که سرنوشتش باتمام رساندن ماموریتش است . بقیه اهمیتی ندارد.
فالاچی : خدای من ، این باید شما را بسیار آزار دهد! منظورم اینست که بودن در نقش یک شاه به جای یک انسان شما را تنها و بی کس می کند.
محمدرضا پهلوی : من این مساله را نفی نمی کنم که بی کس هستم . یک شاه وقتی برای کارهایی که انجام می دهد و چیزهایی که می گوید مجبور است که به کسی اعتماد نکند، به ناچار تنها خواهد شد. ولی من کاملا تنها نیستم ، چون من به وسیله ی نیروی دیگری همراهی می شوم که دیگران آن را حس نمی کنند. همان نیروی مرموز در من ، و من همچنین پیام هایی نیز دریافت می کنم . پیام های مذهبی و من خیلی خیلی مذهبی هستم و من به خدا ایمان دارم و همیشه هم گفته ام که اگر خدا نبود، ما مجبور بودیم که اور خلق می کردیم ! آه من واقعا برای بیچاره هایی که به خدا ایمان ندارند ، متاسفم . شما نمی توانید بدون خدا زندگی کنید. من باخدا از زمانی که خدا آن رویاها را به من داد..
فالاچی : رویا ؟ اعلیحضرتا؟
پهلوی : آری رویاها !
فالاچی : از چه ، از کجا؟
پهلوی : از امامان . آه من متاسفم که شما در باره ی آن چیزی نمی دانید. هرکس می داند که من رویاهایی داشته ام . من حتا آن را در « اتوبیوگرافی » خود نوشته ام. وقتی بچه بودم دو تا رویا داشتم. دیگری زمانی که شش ساله بودم . اولین بار من اماممان علی را دیدم . « علی» که طبق مذهب ما ، غایب شد تا روزی برگردد تا دنیا را نجات دهد!؟؟ یک پیش آمدی برای من اتفاق افتاد . از روی سنگی زمین خوردم و او نجاتم داد. او خودش را بین من و سنگ قرار داد. من می دانم ، برای این که من او را دیدم . شخصی که با من بود او را ندید و هیچکس دیگر هم او را ندید به جز من ، برای این که ... آه ، من می ترسم که شما حرف های مرا نفهمید.
فالاچی : و حقیقتا هم نمی فهمم اعلیحضرتا! من حرف های شمار اصلا نمی فهمم . ما شروع بسیارخوبی داشتیم و حالا... این موضوع رویاها ... این برای من روشن نیست ، همین .
پهلوی : برای اینکه شما ایمان ندارید . شما به خدا ایمان ندارید ، شما به من هم ایمان ندارید. خیلی از مردم به آن عقیده ندارند. حتا پدرم هم آن را قبول نداشت . او هیچوقت آن را قبول نکرد. او همیشه در این مورد می خندید. به هر حال خیلی از مردم- اگرچه محترمانه – از من سوال می کردند که آیا مطمئن هستم که آن ها وهم وخیا لنبوده است . جواب من خیر است. خیر ، برای این که من به خدا ایمان دارم . به این حقیقت که من به وسیله ی خدا انتخاب شده که یک ماموریتی را به پایان برسانم. رویاهای من معجزه هایی بوده اند که کشور را نجات داده اند. دوران سلطنت من کشور را نجات بخشیده و این به خاطر این بوده که خداوند در کنارم بوده . مقصودم اینست که این عادلانه نیست که اعتبار تمام کارهایی را که برای ایران کرده ام به خودم نسبت دهم. در حقیقت می توانستم این کار را بکنم . ولی نخواستم . برای این که می دانستم که کس دیگری پشتیبان من است و او خدا بود و. منظورم را می فهمید ؟
فالاچی : نه اعلیحضرتا ! زیرا ... خوب ، ایا شما این رویاها را فقط در ایام کودکی داشته اید، یا وقتی که بزرگ هم شدید ، برایتان روی داده ؟
پهلوی : همانطور که قبلا گفتم فقط در زمان کودکی ، هرگز آن ها را در زمان دیگری نداشته ام ، فقط خواب دیده ایم . با فاصله های یک یا دو سال یا حتا هر هفت هشت سال . برای مثال من یک مرتبه در ظرف پانزده سال دو خواب دیدم.
فالاچی: چه نوع خواب هایی ؟ اعلیحضرتا!
پهلوی : خواب های مذهبی ، بر پایه ی تصورم و خواب هایی که من می دیدم مربوط به این بودکه در دو یا سه ماه آینده چه اتفاقی خواهد افتاد . من نمی توانم به شما بگویم که این خواب ها در چه موردی بودند. آن ها لزوما چیزهایی نبودند که به شخص من مربوط شوند. آن ها در مورد مسایل داخلی کشورم بودند و بنابراین باید محرمانه باقی بمانند. شاید اگر من به جای لغت « خواب» « احساس قبل از وقوع » را به کار ببرم . شما حرف مرا بهتر درک کنید . من به این نوع احساس ها عقیده دارم . من این نوع احساس ها را مرتبا دارم ، مانند غرایزم ؛ قوی و بدون اراده . حتا روزی که به من از فاصله دومتری تیراندازی کردند، این غریزه ام بود که نجاتم داد . برای این که بدون اراده وقتی قاتل قصد داشت تیرش را خلی کند، من کاری کردم که در بوکس به نام « رقص سایه » معروف است و در کمتر از یک ثانیه قبل از اینکه او قلب مرا نشانه کند ، من جا خالی دادم و گلوله به شانه ام خورد. یک معجزه ، من همچنین به معجزات نیز معتقدم . وقتی که شما فکرش را می کنید که من پنج بار مورد اصابت گلوله واقع شده ام ؛ یک بار روی صورتم ، یک بار در شانه ام ، یک بار در سرم ، دو تا در بدنم و آخرین گلوله که به واسطه گیر کردن ماشه از لوله تفنگ خارج نشد... شما باید به معجزات ایمان داشته باشید.
من تا به حال مقدار زیادی حوادث هوای داشته ایم و از همه ی آنها بدون صدمه ای بیرون آمده ام . شکر معجزات را که خواست خدا و امامان است . من قیافه شمار کم باور می بینم.
فالاچی: بیش تر از کم باور . من قاطی کرده ام . من قاطی کرده ام ، اعلیحضرتا برای این که ... خوب برای این که من خودم را با کسی در حال صحبت می بینم که پیش بینی نمی کردم. من هیچ چیز در مورد این معجزات نمی دانستم . این رویاها و ... من به این قصد به این جا آمده بودم که در باره نفت ، در باره ی ایران ، در باره ی خود شما ... حتا راجع به ازدواج هایتان ، طلاق ها یتان و ... صحبت کنم. به هر حال ، موضع را عوض نکنیم در مورد طلاق هایتان – آن ها می بایست خیلی دراماتیک باشند. این طور نیست ؟ اعلیحضرتا!
پهلوی: گفتن این موضوع آسان نیست ، برای این که زندگانیم به طرف سرنوشت پیش می رود و وقتی که احساس های شخصی خودم باید که رنج می کشیدند، من خودم را با این خیال آرام کرده ایم که این دردها دست تقدیر بوده است . شما نمی توانید در مقابل سرنوشت بشورید، وقتی که شما موریتی را برای تمام کردن دارید و برای یک شاه احساس های خصوصی به حسا ب نمی آید . یک شاه هیچوقت برای خودش گریه نمی کند. او این حق را ندارد . یک شاه اول از همه یعنی وظیفه شناس و من همیشه این حس وظیفه شناسی را قویا در خود داشته ام. برای مثل وقتی پدرم به من گفت :« تو باید با پرنس فوزیه مصر ازدواج کنی» من حتا فکر این را هم که اعتراض کنم ، درسر نداشتم و یا بگویم من او را نمی شناسم . من فورا موافقت کردم ، چون که وظیفه ام این بود که فورا موافقت کنم . یک نفر یا شاه هست یا نیست . اگر شخصی شاه باشد ، باید کلیه مسئولیت ها و وظایف یک شاه را تحمل کند و آن را در مقابل سختی های عادی ترک نکند.
فالاچی: اجازه دهید مورد پرنس فوزیه را رها کنیم و به سراغ پرنس ثریا برویم . شما خودتان او را به عنوان همسر انتخاب کردید، بنابراین آیا طلاق وی شما را ناراحت نکرد؟
پهلوی: خوب .. . بله ... برای مدتی بله . من واقعا می توانم بگویم که برای مدتی از دوران عمرم این حادث بسیار غمناک و نارحت کننده بود . اما دلیل این طلاق به زودی بر این ناراحتی چیره شد و من از خودم این سوال را کردم که : من برای کشورم چکار باید بکنم ؟ جواب یافتن همسری بود که بتوانم با او سر نوشتم را مشترک کنم و از او در مورد وارث تارج و تخت نظر بخواهم . به عبارت دیگر ، احساسات من هر گز روی موضوعات خصوصی متمرکز نمی شوند. بلکه روی وظیفه های سلطنتی . من همیشه خودم را جوری بار آورده ام که با خودم و مسایل خودم مشغول و مربوط نشوم ، بلکه با کشورم و تخت و تاجم مربوط باشم . اما اجازه دهید در مورد این جور چیزها از قبیل طلاق ها هایم و از این قبیل صحبت نکنیم. من بالاتر و خیلی بالاتر از این مسایل هستم.
فالاچی: طبیعتا اعلیحضرتا! اما یک چیز هست که من باید سوال کنم تا درمورد روشن شدن مساله کمکم کند. اعلیحضرتا ! آیا این صحیح است که شما یک زند دیگر گرفته اید؟ از موقعی که مطبوعات آلمانی اخبار ...
پهلوی: تهمت و افترا ، نه اخبار . زیرا که این خبر به وسیله ی آژانس خبری فرانسه بعد از آن که در روزنامه فلسطینی « المهار» برای دلایل واضحی انتشار یافت ، شایع شد. یک تهمت احمقانه ، پست و نفرتانگیز ! من فقط به شما بگویم که عکس زنی که به عنوان زن چهارم من فرض شده است ، عکسی است از خواهرزاده ی من ، دختر خواهر دوقلوی من. خواهر زاده ی من که در ضمن ازدواج هم کرده و یک بچه هم دارد. بله ، بعضی از مطبوعات برای بی اعتبار کردن من خیلی کارها می کنند . این ها به وسیله آدم های بی دقت و بد اخلاق اداره می شود. اما آنها چگونه می توانند بگویند که من – من که خواستار قانونی هستم که بیش از یک زن داشتن را ممنوع می کند- دوباره ازدواج کرده و آن هم پنهانی ؟ این غیر قابل تصور است . این غیر قاب تحمل است ، این شرم آور است !
فالاچی: اعلیحضرتا ! اما شما یک مسلمان هستید . مذهب شما این اجازه را به شما می دهد که بدون طلاق دادن فرح دیبا می توانید زن دیگری اختیار کنید.
پهلوی: بله البته . بنا بر مذهبم من می توانم چنین کاری کنم ،تا وقتی که ملکه اجازه دهد. در حقیقت حالت هایی هست که کسی مجبور است رضایت دهد... مثلا حالتی که یک زن مریض باشد یا اینکه وظایف زنانه اش را به خوبی انجام ندهد، بدین وسیله برای شوهرش نارضایتی به وجود آورد... روی هم رفته شما باید خیلی ساده باشید اگر فکر کنید که یک شوهر یک چنین چیزی را تحمل کند.
فالاچی: در جامعه شما اگر یک چنین حالتی پیش بیاید ، آیا مرد یک زن دیگر نمی گیرد یا بیش از یکی ؟
پهلوی: خوب در جامعه ی ما یک مرد می تواند یک زن دیگر اختیار کند، تا آن جا که زن اول موافقت کند و دادگاه هم تصویب کند. به غیر از این دوشرط که من قانونم را بر اساس آن گذاشته ام ، ازدواج جدید ممکن نخواهد بود. بنابراین من ، خود من ، با محرمانه ازدواج کردن باید قانون را شکسته باشم ! و با چه کسی ؟ با خواهر زاده ام ، دختر خواهر من . گوش کن . من نمی خواهم در مورد چیزی این چنین پست و بی ارزش بحث بیشتری بکنم من حتا صحبت در باره آن را برای یک دقیقه دیگر هم تحمل نمی کنم.
فالاچی: بسیار خوب . اجازه بدهید در مورد آن بیشتر صحبت نکنیم . اجازه دهید بگوییم شما منکر همه چیز می شویداعلیحضرتا ! و ...
پهلوی: من هیچ چیز ی را انکار نمی کنم . من حتا زحمت انکار آن را به خودم نمی دهم . حتا من نمی خواهم انکاری بنویسم .
فالاچی: چگونه می شود؟ اگر شما آن را رد نکنید ، مردم خواهند گفت که ازدواج صورت گرفته است.
پهلوی: من در حال حاضر به سفارت خانه هایم گفته ایم که انکارنامه ای پخش کنند!
فالاچی: و هیچکس آن را باور نکرد. انکارنامه باید از طرف خود شما باشد اعلیحضرتا!
پهلوی: اما عمل انکار کردن مرا پست و کم ارزش می کند، مرا می رنجاند ، برای این که موضوع هیچ اهمیتی برای من ندارد. آیا به نظر شما درست می رسد که پادشاهی مثل من، پادشاهی با مشکلات من، خودش با رد کردن ازدواج با خواهر زاده اش کم ارزش کند؟ نفرت انگیز است . نفرت انگیز است ! آیا به نظر شما درست می آید که یک شاه ، امپراتور ایران ، وقت خودش را با صحبت کردن در باره ی این مسایل به هدر دهد؟ صحبت کردن راجع به همسرها ، راجع به زنان ؟
-
فالاچی: خیلی عجیب است ، اعلیحضرتا ! اگر تا به حال شاهی بوده که صحبت هایش راجع به زنان بوده ، شما بوده اید . و هم اکنون من در این تردید می کنم که حتا زن در زندگی شما به حساب آمده باشد!
پهلوی: این جا من متاسفانه باید عرض کنم که شما یک برداشت کاملا صحیح داشته اید. زیرا چیزهایی که در زندگی من به حساب می آیند، چیزهایی که در زندگی من نقش داشته اند ، چیزهایی کاملا متفاوتی بوده اند . مطمئنا این ها ازدواج های من نبوده اند . زن ها ، می دانید ... ببینید ! اجازه دهید آن را به این گونه بیان کنیم . من آن ها را ناچیز نمی شمارم . آن ها بیش از هر کس دیگر از انقلاب من بهره برده اند. من مصرانه جنگیده ام تا آن ها حقوق و مسئولیت های مساوی داشته باشند. من حتا آن ها را در لشکر هم هم گذاشته ام. جایی که آنها برای شش ماه آموزش نظامی می بینند و سپس برای مبارزه با بی سوادی به روستاها فرستاده می شوند و در ضمن فراموش نکنیم که من پسر پدری هستم که کشف حجاب کرد. اما اگر بگویم به وسیله ی یکی از آن ها تحت تاثیر واقع شده باشم صادق نبوده ام. هیچکس نمی تواند در من اثر کندف هی کس ، زنان فقط زیبایی شان و جذابیتشان و نگاهداشتن زنانگی شان در زندگی مرد مهم هستند... این موضوع « فمینیسم » برای مثال ، این فمینیست ها چه می خواهند ؟ شماها چه می خواهید؟ شما ها می گویید برابری ؟ آ ه البته من نمی خواهم گستاخ به نظر بیایم ، اما ببخشید از اینکه این حرف را می زنم – اما نه از لحاظ لیاقت و توانایی .
فالاچی: این طور نیست اعلیحضرتا؟
پهلوی: نه ، شما هر گز یک میکل آنژ یا یک باخ نداشته اید. شما حتا یک سرآشپز معروف هم نداشته اید و اما اگر شما در مورد موقعیت با من صحبت کنید ، تمام چیزی که من می توانم بگویم اینست که ک آیا شما شوخی تان گرفته ؟ آیا شما تا به حال کمبود موقعیت داشته اید که به تاریخ یک آشپز ماهر و مشهور تحویل دهید؟ شما تا به حال هیچ چیز بزرگ و جالب نیافریده اید ، هیچ چیز! به من بگویید شما در حین مصاحبه یتان به چند زن که قادر به حکومت باشند برخورده اید؟
فالاچی: حداقل دوتا اعلیحضرتا ! گلدامایر و ایندیراگاندی .
پهلوی: چه کسی می داند؟ تمام چیزی که من می توانم بگویم اینست که زنان وقتی حکومت می کنند، از مردان بسیار خشن تر و سخت گیرترند و بسیار بی رحم تر . بسیار از مردان تشنه خون هستند. من حقیقت ها را ذکر می کنم ، نه عقاید را . شماها وقتی که قدرت دارید بدون وجدان هستید. کارتین دومدیسیز را به خاطر بیاورید، کاترین روسیه ، الیزابت اول انگلستان را ، لازم به یادر آوری لوکرس بوژیای شما نیست . با آن زندان ها و عشق های پنهانی اش ، شما ها دسیسه کارید ، شماها شرورید ، همه ی شما .
فالاچی: من متعجب شدم ، اعلیحضرتا ! برای این که شمایید که می گویید قبل از این که ولیعهد به سن قانونی برسد ، ملکه فرح دیبا باید نیابت سلطنت را قبول کند.
پهلوی: هوم ... خوب ... بله ، اگر پسر من قبل از رسیدن به سن قانونی شاه شود، ملکه فرح دیبا نایب السلطنه می شود. اما در ضمن در یک چنین موقعیتی هیات مشاورانی خواهد بود که ملکه باید با آنان مشورت کند. در حالی که من الزامی ندارم که با کسی مشورت کنم و با کسی هم مشورت نمی . تفاوت را حس می کنید؟
فالاچی: آن را حس می کنم ، اما در حقیقت به این صورت باقی می ماند که همسر شما نایب السلطنه است و اگر شما این تصمیم را بگیرید ، این بدان معنی است که شما قدرت حکومت را در وی می بینید.
پهلوی: هوم ... در هر حال ، این چیزی است که من در موقع تصمیم گیری فکر می کردم ، و ... ما در این جا برای صحبت کردن راجع به این موضوع ننشسته ایم ، این طور نیست ؟
۲۶٣٣۱ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۹
|