از : unknown
عنوان : جبهه ملی هیچگاه در قبال کشور و ملت مسئولیت قبول نکرد
دوست گرامی
جبهه ملی هیچگاه در قبال کشور و ملت مسئولیت قبول نکرد وبعد از ۳۲ مرد بیرون گود بود فقط لنگش کن میگفت.وگرنه در مقطعی که شاه انها را به تشکیل دولت در سالهای حول وحوش ۴۰ دعوت کرد میتوانستند مشارکت در حکومت کنند که تنزه را ترجیح دادندو به پست ومقام خود چسبیدند وحتی به همراهی خمینی برضد انقلاب سفید پرداختند. اگر حساس مسئولیت میکردند ۵۷ به دستبوسی خمینی در پاریس نمیشتافتند وبشارتنامه نمیدادند وپشت بختیار را خالی نمیکردند.
اگر مطلب بنده بحر طویل از نظر شماست به بزگواری خود ببخشید ودر عین حال مجبور نیستید بخوانید. زمان کم است مطلب بسیار
۲۶۵۶۴ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : برندگان انقلاب
برندگان انقلاب
وقتی انقلاب پیروز شد مدعیان زیادی یافت و در واقع بسیار کسان در آن سهم داشتند. گروههای بیشمار مردم، هرکس در مرحله ای، به موج انقلابی پیوسته بودند. در راه پیمایی های چندصدهزار نفری، خانمها با پالتوهای پوست در کنار وزیران پیشین و سرمایه داران و مقاطعه کاران معروف شرکت می جستند. کارمندان دولت و کارگران، اعتصابها را راه می انداختند. دانشجویان و دانش آموزان عموماً نیروهای فعال انقلابی را تشکیل می دادند. کاسبکاران و بازاریان خزانه های ملایان را از پول می انباشتند و راه پیمایی ها را سازمان می دادند. حتی اداره زندانها در چند ماه اول انقلاب با بازاریان بود. توده های خانه بدوش شهری صفهای تظاهرکنندگان را انبوه می ساختند و زنانشان در بهشت زهرا مویه گران حرفه ای بودند و بر نعش هر «شهید» که از راه می رسید، اگر خود عجوزی نودساله و از ضعف پیری مرده بود، شیون می کشیدند. حتی کارگران «میهمان» افغانی از حق خود به گردن انقلاب سر بلند بودند.
فداییان و مجاهدان و گروههای انشعابی دیگر مارکسیست و کادرهای حزب توده سهم خود را در پیکارهای خیابانی و ترتیب دادن اعتصابها و گرداندن رادیو تلویزیون و مطبوعات و پیکار مسلحانه مرحله آخر ادا کرده بودند. «لیبرالها» در موقع حساس به رهبری ملایان گردن گذاشته بودند و «وحدت کلمه» را نگهداشته بودند. فلسطینی ها و «الا ملی» ها پاره ای از مأموریتهای ناپاکتر انقلابیان را برایشان انجام داده بودند. بخش فارسی رادیو بی بی سی که تنی چند از مخالفان سر سخت حکومت ایران در آن نفوذ داشتند از صورت هوادار انقلاب در اوایل به صورت تعزیه گردان آن در اواخر در آمده بود و لابد آن را به عنوان یک پیروزی حرفه ای تلقی می کرد. مطبوعات بین المللی در دامن زدن به انقلاب از رسانه های رسمی و نیمه رسمی خود کشور کم نداشتند. حکومتهای کشورهای بزرگ غربی آنچه از دستشان برآمده بود انجام داده بودند تا در ایران پس از شاه جای خود را نگهدارند. سوریه و لیبی بویژه از پیشامدها خرسند بودند. آنها موازنه استراتژیک را در خاورمیانه تغییر داده بودند. شوروی که خود در مراحل پایانی به انقلاب پیوسته بود از سهم بزرگ دست نشاندگانش، در داخل و خارج ایران، در پیروزی انقلاب خرسند بود. انقلاب امکانات بی حسابی برای اعمال نفوذ و استیلا بر یکی از کشورهای مهم استراتژیک در دسترس می گذاشت.
اما برنده اصلی انقلاب آنها بودند که آن را براه انداختند. بقیه، پیوستگان و همراهان بودند. آخوندها و مذهبیان افراطی و قشری؛ بازاریان و کاسبکارانی که تولید و بازاریابی انبوه و نوین آنها را تهدید می کرد؛ طبقه پایین متوسط و روستاییان ریشه کن شده و خانه بدوش شهری – خمیرمایه های جنبشهای فاشیستی، نامشان هرچه باشد – نیروی اصلی انقلاب بودند. مردمانی سخت محافظه کار و ناراضی که ارزشهایشان به خطر افتاده بود و جهان محدودشان دگرگون می شد و می خواستند زمان را بایستانند و عقربه را به عقب بکشند.
تظاهرات و راه پیمایی های بزرگی که از عید فطر ۱۳۵۷ به بعد سازمان یافت با رهبری و پشتیبانی این عناصر بود. اکثریت ملاها و طلاب – جمع آنها به ۲۰۰ هزار تن تخمین زده می شود – به صف انقلابیان پیوسته بودند و با دست گشاده پول خرج می کردند. وقتی یحیی علامه نوری، ملایی در شرق تهران که تظاهرات ۱۷ شهریور را راه انداخت، دستگیر کردند، نزد او و در حساب فرزندان خردسالش بیش از ۱۰۰ میلیون ریال یافتند.
هیئتهای مذهبی محله ها به یاری مسجدها و با تجربه زیادی که در راه انداختن دسته های عزاداران داشتند ستون فقرات تظاهرات بودند. بازاریان در هرجا نه تنها خزانه جنبش انقلابی را پر پول کردند، افراد بیشماری را که در اختیار داشتند به مبارزه راندند. آنها بودند که به اعتصاب کنندگان پول می رساندند مبادا زیر فشار مالی دست از اعتصاب بردارند. در واقع بازار سهم قاطع در پیروزی انقلابی داشت که به رهبری ملایان صورت گرفت.
انگیزه ها و عواملی که گروههای گوناگون را به صفهای انقلابی راند بسیار بود.
ناراضیان – که رژیم با سیاستهای نسنجیده و عموماً نالازم، کوشش در افزودن بر آنها داشت – در دشمنی و کینه به جایی رسیده بودند که بهربها واژگونی رژیم را می خواستند. بسیار شنیده می شد که می گفتند این رژیم برود، جایش هرچه می خواهد بیاید. دشمنی کور در پیوستن به انقلاب تقریباً همان سهم را داشت که فرصت طلبی محض. گروههای بیشمار صرفاً به جریان برنده پیوستند. آنها می خواستند روی آب باشند. جهت سیل برایشان اهمیتی نداشت.
چپگرایان تندرو و مارکسیستها حتی بیش از مذهبی های تندرو آرزوی یک انقلاب را می کشیدند. نیروی اصلی آنها جوانان و نوجوانانی بودند با ایدئالیسمی وحشیانه و بی مدارا، با مایه فرهنگی اندک که فرمولهای سطحی را بجای علم گرفته بودند و بیشتر از طبقه پایین متوسط می آمدند. انقلاب برایشان فرصتی بود که دشمن نیرومندتر را به دست دشمنی که می پنداشتند ناتوانتر است از پای در آوردند. آنها هنوز خود را میراث بران انقلاب می شمارند، ولی تاکنون، بیشتر، قربانیان آن بوده اند.
لیبرالها – هواداران جبهه ملی و مذهبیان میانه روتر و رادیکالهایی که تاکتیکهای میانه رو را می پسندند و چپگرایان میانه رو و همه عناصر دمکرات منش که در نخستین مراحل، رهبری جبهه ملی را پذیرفتند و عموماً از طریق آن به رهبری ملایان گردن نهادند – دیر پیوستگان به انقلاب بودند. آنها در اصل از اصلاحات سیاسی و اجرای درست قانون اساسی هواداری می کردند. اگر رهبری رژیم دست عوامل بزرگ فساد را، که ده پانزده تنی بیش نبودند، دور می کرد و اجازه بحث موثر درباره اولویتها و سیاستها و برنامه ها می داد ( آنچه بدان مشارکت نام نهاده شده بود و سخن از آن می رفت و عمل بدان نمی شد) و از تسلط مطلق خود بر فراگرد تصمیم گیری می کاست اختلاف زیادی میان آن و لیبرالها نمی ماند.
سهم این لیبرالها در انقلاب به مرحله اعتراض آن محدود می شود. اشتباهی که هنوز از آن بدر نیامده اند این است که چند نامه انتقادآمیزی را که با اطمینان به پیامدهای بیخطر آن به نخست وزیر و شاه نوشته شد و چند حرکت اعتراض آمیز سالهای آخر پیش از انقلاب را به عنوان انقلاب قلمداد می کنند. ولی اعتراض را بجای انقلاب نباید گرفت. چه در رهبری، چه در نیروهای شرکت کننده، چه در شعارها و هدفها و بویژه در ابعاد میان این دو تفاوتهای بزرگ بود.
اشتباه دیگر آنها – که شاید بیشترشان اکنون از آن بدر آمده اند – آن بود که وقتی سر رشته آشکار از دستشان بدر رفت، در همان تابستان ۱۳۵۷ راهشان را از فاشیست های مذهبی جدا نکردند و نیروی مستقلی نماندند که به احتمال زیاد می توانست کمک کند و کشور را نگهدارد و پس از برقراری نظم و اقتدار حکومتی، یک حکومت جایگزین به ملت عرضه دارد.
انقلاب از وقتی آغاز شد که عوامل مذهبی با همه نیروی خود به میدان آمدند و تظاهرات بزرگ را بر پا کردند ــ وقتی شعارهای تند ضد رژیم در قالب شعارهای مذهبی از دهان هزاران تنی برخاست که از سوی رهبران مذهبی رهبری و از سوی بازار پشتیبانی مالی می شدند. حرکت انقلابی از هنگامی معنی یافت که دسته های مسلح و تعلیم یافته از پناهگاهها و اردو گاههای خود در کوبا و لبنان (زیر نظر فلسطینی ها والامل) و یمن جنوبی و اروپای شرقی به ایران سرازیر شدند و زیر پوشش مذهب و عزاداری و با شعارهای اسلامی به غارت و سوختن و ویران کردن پرداختند.
وقتی انقلاب آغاز شد، یعنی هنگامی که توده های بزرگ مردم در خیابانها به حرکت درآمدند و سرنگونی رژیم را خواستند لیبرالها نقش فرعی داشتند و می کوشیدند صدایشان را از میان فریاد جمعیت انبوه به گوشها برسانند و هنگامی که نتوانستند، با آنها هماوا شدند. آنها دنباله روی انقلاب بودند نه پیشروان آن؛ آنها بیعت کردند نه رهبری. آنها آرمانهای یک عمر خود را با نخستین نهیب مذهبیان به فراموشی سپردند و به شعار جمهوری اسلامی پیوستند. درست است که موج اعتراض را آنها آغاز کردند ولی میان زمزمه اعتراض آمیز و غریو انقلابی که از نیمه ۱۳۵۷ برخاست تفاوت بسیار است. دعوی آنان بر انقلاب آن است که وقتی به جنبش درآمد هرچه توانستند برای پیروزیش انجام دادند.
اینکه می گویند انقلاب منحرف شد و ملت گول خورد از این اشتباه بر می خیزد. انقلاب به هیچ روی منحرف نشد و از آغاز، از همان نیمه ۱۳۵۷ خط خود را چنانکه در کتاب ولایت فقیه و سخنرانیهای خمینی آمده بود و چنانکه در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲عملاً نشان داده شده بود دنبال کرد. رهبری انقلاب – ائتلافی از مذهبیان قشری و تندرو و مارکسیستهای گوناگون – از آغاز می دانست چه می خواهد و هدفهای خود را نیز پنهان نکرد.
اگر لیبرالها ترجیح دادند خرداد ۱۳۵۲ را ندیده بگیرند – قیامی که برضد اصلاحات ارضی و بویژه آزادیهای سیاسی زنان صورت گرفت و پس از شکست آن بود که خمینی موضع ضداستعماری گرفت و به لایحه مصونیت قضائی نظامیان امریکایی در ایران حمله کرد – یا نوشته ها و سخنان خمینی را نخوانند یا فراموش کنند؛ اگر دلشان خواست رهبران مذهبی را که اسلحه بدست می گرفتند و با گروههای تروریست ارتباط داشتند مردان وارسته ای بدانند که پس از پیروزی به مدارس و مسجدهای خود باز خواهند گشت این دیگر مربوط به خودشان است.
در همان سفر سنجابی، رهبر جبهه ملی، به پاریس در آبان ۱۳۵۷ خمینی تردیدی برای او نگاذشته بود که این بار ملایان حاضر نیستند اشتباهات طباطبائی و بهبهانی (رهبران مذهبی انقلاب مشروطیت) و کاشانی (رهبر مذهبی پیکار ملی کردن نفت) را – تکرار کنند. پیامهای بعدی او به سنجابی درباره رهبری مبارزه به اندازه کافی روشن بود که جایی برای امثال جبهه ملی در تصمیم گیریهای آینده نمی شناسد. اگر هم لیبرالها در انقلاب سهمی داشتند از آن هنگام که سنجابی ها و بازرگان ها در پاریس به دست بوس خمینی رفتند و به اوامر او گردن نهادند دیگر چیزی از آنها نماند.
در انقلاب فریب و انحرافی نبود. دو طرز تفکر افراطی اسلامی و مارکسیستی برای درهم شکستن نظام موجود چندگاهی متحد شدند، بی انکه کمترین توهمی درباره عمق تعهد هر کدامشان نسبت به آیین و آموزه داشته باشند و بی آنکه اندکی از عمق بیرحمی خود را بپوشانند. کافی بود کسی رویدادها را بی عینک کینه جویی و فرصت طلبی بنگرد و سیر ناگزیر حوادث را به روشنی پیش بینی کند. آن لیبرالها و میانه روان که وقتی یکایک از گردونه انقلاب پیروزمند به بیرون پرتاب شدند یا زیر چرخهای آن افتادند چشمان خود را باور نمی داشتند، درباره ارزش خود بیش از اندازه مبالغه می کردند. این مبالغه را هنوز کسانی در درون و بیرون ایران می کنند.
لیبرالها و چپگرایان میانه رو اگر در جایی فریب خوردند در ارزیابی نیروی خودشان بود وگرنه خوب می دانستند که رهبری مذهبی انقلاب و پشتیبانان رادیکال آن در درون و بیرون ایران هیچ توجهی به آرمانهای آنان ندارند. از میان این لیبرالها آنانکه از پیش با رهبران مذهبی دمخور بودند دشوارتر می توانند ادعا کنند که مقاصد و جهت فکری آنان را نمی شناخته اند. مسئله همه آنها فرصت طلبی بود نه اشتباه و فریب خوردن. می خواستند در طرف برنده باشند، هرکه بود. امروز هم که از مذهب رزمجو سرخورده اند و از سوی آن به دور افکنده شده اند به یک گرایش افراطی دیگر – اسلام در قالب مارکسیسم – روی می آورند. یک یوغ را با یوغ دیگری جانشین می کنند. این بار هم فریب و اشتباهی در کار نیست. غنیمت شمردن فرصت است. این بار البته بسیار بعید است که میوه تلخ گزینش فرصت طلبانه خود را بچشند زیرا بخت پیروزی ندارند. ولی اگر پیروز و باز سرخورده و به کناری افکنده شدند چه خواهند گفت؟
استناد این گروهها به انقلاب پایه های ایدئولوژیک آنان را سست می کند. زیرا انقلاب با رهبری و هدفهای اعلام شده اش هیچ ربطی به آنها و بتهایی که می سازند ندارد. چسباندن انقلاب به مصدق کوشش دردناکی است. مصدق یک روشنفکر غیرمذهبی (لائیک) و طرفدار قانون اساسی و مشروطیت بود و از این انقلاب و رهبران آن شهر به شهر می گریخت. نمی توان هم از مصدق اعتبار گرفت و هم از انقلابی که از روز اول، از نخستین مرحله خود در ۱۳۴۲ ، گفته بود خواهان بازگرداندن جامعه به قرون وسطی به یاری شیوه ها و تکنیک های نوین مغزشویی و سرکوبی است. اگر انحرافی در میان بود از سوی لیبرالها و میانه روان بود که تا دیدند به یاری مذهب رزمجو می توان مردم را به خیابانها ریخت همه اصول خود را زیر پا نهادند.
کوری و فلج ذهنی در برابر انقلاب منحصر به لیبرالها نبود که بهرحال از سال نخست انقلاب خود را بدان گره زده بودند. گردانندگان و سران رژیم و طبقه حاکمی که آنگونه بدست خودش کشوری را به دشمنانش سپرده بود گمراه تر بودند. تسلیم کردن خود به آسانی؛ آماده بودن برای محاکمه «زیرا من که کاری نکرده ام»؛ امید بستن به ترحم و انصاف حاکمان شرع؛ انتظار اینکه به زودی همه چیز آرام و اوضاع عادی خواهد شد؛ پشتگرم بودن به پشتیبانی افکار عمومی در خارج؛ پیوستن شتاب آمیز به انقلابیان پیروزمند و اعلامهای وفاداری؛ ظاهرسازی های پارسایانه و چنگ زدن به فرمولهای مذهبی؛ از هر سو دیده می شد. هرکس به دلیلی در رژیم گذشته کنار گذاشته یا به بازی گرفته نشده بود سهمی از انقلاب خواست. آنها که پایگاه پایین تری در نظام گذشته داشتند اکنون پایگاه بلند تری در نظام انقلابی می خواستند. جستجو برای یافتن یک رشته خویشاوندی به ملایان به سختی در خانواده ها آغاز شد. آنها که پولی به ملایی داده یا به ساختن مسجدی کمک کرده بودند گردن خود را افراشته تر می گرفتند.
به زودی معیار تازه ای برای طبقه بندی خود یافتند. اگر در خانواده ای کسی را اعدام یا مالی را مصادره نکرده بودند آن خانواده به چشم برتری و فخر بر قربانیان می نگریست. این خود رژیم انقلابی بود که زود فاصله ها را از میان وابستگان رژیم پیشین – سران حکومت و کسب و کار، استادان دانشگاه و روشنفکران و روزنامه نگاران، صاحبان مشاغل و هرکس در چهارچوب تنگ جامعه «مستضعف» نمی گنجید – برداشت و آنان را در یک صف، در صف آسیب دیدگان و محروم شدگان، با یکدیگر همراه کرد. اما هرکس تا آن لحظه که آتش انقلاب دامن خودش را نگرفت غافل ماند و دیگران را محکوم دانست.
رهبران مذهبی بویژه هیچ رعایت حق شناسی را نکردند. جز معدودی از همکاران رژیم پیشین که همچنان لازم می شمردند یا آنها که پیوندهاشان با پاره ای رهبران بسیار نزدیک بود، بر دیگران مراعاتی روا نداشتند. کسانی که به ریشه های خود خیانت ورزیدند یا رنگ عوض کردند اعدام شدند یا دارایی شان به غارت رفت. آنها که به رژیم آخوندی خوش خدمتی نمودند یا به چاپلوسی از آن پرداختند پاداشی نگرفتند و برکناری از کار کمترین کیفرشان بود. بازار بارها تهدید و زیر فشار حکومت فلج شد. ملی کردن بازرگانی خارجی در دستور قرار گرفت. دو تن از بازاریان را اعدام کردند، یکی از آنها از سازمان دهندگان اصلی کمکهای مالی بازار به انقلاب. مغازه داران را حتی چندگاهی به چوب بستند و موجودیشان را حراج کردند. دانشگاهها را بستند و دانشجویان را بیرون راندند و استادان را دور انداختند. دهها هزار معلم را پاکسازی و بیکار کردند. قلمهایی را که به اقتضای موقع چرخیده بود و منافع صنفی را بالاتر از سرنوشت ملت گرفته بود شکستند.
و توده های مردم که هرچه را دلشان خواسته بود باور کرده بودند، که آتشسوزی سینما رکس آبادان را کار ساواک می دانستند و تصویر خمینی را بر ماه می دیدند، و در خیابانها فریاد مرگ بر شاه سر داده بودند و آماده بودند تن به هر رنجی برای روی کار آمدن ملاها بدهند، میوه های گزنده یک انقلاب زهراگین را پیاپی می چشند: بیکاری و گرانی و کمیابی به ابعادی که سه سال پیش از این باور نکردنی بود، ویران شدن کشور در جنگ داخلی و خارجی، اشغال سرزمینهای ملی، هر سال دهها هزار کشته و زخمی و صدها هزار آواره، ناامنی و تسلط اوباش برجان و مال مردم، از میان رفتن سرمایه مادی و معنوی کشور.
آنها که از اندیشیدن و سنجیدن، از شناخت واقعیات سرباز زدند و دیوانه آسا و گوسفندوار عمل کردند اکنون می بینند که با آنان چون محجوران و چهارپایان رفتار می شود.
از آن افراد و جماعات بیشمار که به انقلاب پیوستند کمتر کسانی آسیب ندیده بدر رفته اند. افسران و سران رژیم که مردانه در برابر «دادگاهها» و جوخه های اعدام ایستادند یا زندان خود را تحمل کردند و می کنند، کسانی که تا پایان با انقلابیان جنگیدند و جان یا هستی خود را از دست دادند، آنها که به ارزشها و اصول خود وفادار ماندند، کسانی که به هیستری همگانی دچار نشدند و نخواستند در شمار «برندگان» باشند سرنوشتی بدتر از سازشکارانی که تا لحظه آخر اعدام یا مصادره اموال خود را باور نمی کردند و به خود وعده مقامات بالا در جمهوری اسلامی می دادند نداشتند. این بار از حسابگری یا نامردمی یا ترس و سست عنصری چیزی بدست نیامد. آنان که از خود پایداری نشان داده اند دست کم برای آیندگان سرمایه ای اخلاقی گذاشته اند که برای نگهداری و ساختن ملت بکار خواهد آمد.
این بار خوب آشکار شد که گاهی هم «حکمت» تسلیم و سازش بهر قیمت و نان به نرخ روز خوردن درست از آب در نمی آید. آنها که همه عمر آموخته بودند باید همراه باد رفت زندگی های خود را بر آتش دیدند. شاید ایرانیان در آینده به این انقلاب و سهم خود در آن و بهره خود از آن بنگرند و به استواری اخلاقی ارزشی بیش از «زرنگی» یا کینه جویی بدهند. زرنگی و کینه جویی آنان چیزی بیش از قربانی کردن مصالح بزرگ در پای منافع کوچک نبوده است. آنها به مصداق آن ضرب المثل معروف خود «برای دستمالی قیصریه را آتش زده اند.»
شاید زمینه اخلاقی انقلاب چندان کمتر از زمینه های تاریخی یا سیاسی آن اهمیت نداشته است.
خرداد ۱۳۶۰
۲۶۵۶٣ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حسین فرخنده
عنوان : کامنت یا بحر طویل
برای unknown که کامنت را با «بحر طویل» عوضی گرفته یا عمدا از اصل مطلب بیشتر می نویسد تا کامنت دیگران را از خط خارج کند.
من ادعای سواد سیاسی ندارم ولی ایشان که اینقدر با سماجت «بحر طویل » می نویسد. فکر نمی کند که وقتی بعضی مسا ئل بدیهی را وارونه می نویسد دم خروس بد جوری میزنه بیرون !
حضرتش مرقوم فرموده :
[[[[[[[[[[[[[[[«...و در آن میانه کسی (حتی رهبران جبهه ملی) نبود که بگوید: « بسیار خوب، چه مانعی دارد؟ حالا که شاه طرح و برنامه های خلیل ملکی را پذیرفته و اجرا می کند، چرا ما از آن حمایت و پشتیبانی نکنیم؟»]]]]]]]]]]]]]]]]
من در باره ی خلیل ملکی اصلا نمی دانم که با شاه چکار کرد یا نکرد.
اما این را میدانم که جبهه ی ملی نه با شاه دشمنی داشنتد و نه مخاف سلطنت بودند و شعار « شاه باید سلطنت کند نه حکومت » را هرکس یک کمی سرش «بوی قرمه سبزی» میداد میدانست شعار مصدقی هاست. در ضمن طرفداران جبهه ملی بر سر دانشکاه تهران پلاکاردی نصب کردند که عکسهای آن موجود ست « اصلاحات آری - دیکتاتوری نه ! »
بهتر ست بجای « بحر طویل» مختصر و مفید بنویسید. موفق باشید
۲۶۵۶۲ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : طرفداران جنایت واستبداد، در خدمت شه وشیخ
مرشد «نامریی» و بچه مرشدهای ناشناس، پرسشگر و بیط.. هر موقع فرصت کردید، دادستان مارنویس و مارکش را بخوانید. شاید بتوانید علل وجودی و«رل» همیشگی خودتان را بیابید. شما نه فقط عادت بتکرار مجدد افکار آشفته تان دارید، بلکه هر وقت هم که کم میآورید دست بفحش و ناسزاگویی بدیگران میزنید. با عناصری از قماش شما که از عقب مانده ترین بخش جامعه برآمده، نه در ۵۰ سال پیش و نه سی سال پیش (دم موشان گرفته و به بیرون انداخته شده) و نه امروز و نه در فردای ایران آزاد و عاری از استبداد شاه و شیخ همسویی و «همرهی» نبود و نخواهد بود. ملیون ایرانی همواره دست رد بهمه عناصر و بازماندگان جنایتگران و طرفداران مزدور استبداد شه و شیخ خواهند زد. «دستان» شما بخون مردم ایران آغشته است. شما زندانهای اوین و کهریزک را بنا نهاده اید و درآنجا بجوانان تجاوز و جنایت رواداشتید و جمهوری ضدایرانی اسلامی بآن وسعت بخشید. شما بااستدلال مبتذلتان استبداد ر ا«تطهیر» میکنید. برای شما سیستمی که زندان، شکنجه و اعدام دارد. کشتار ۱۰ نفر در زمان پدرتاجدارتان «بهتر» ازکشتار ۱۰۰ نفر در رژیم ولایت فقیهی وحشی است. ولی برای ما آزادیخواهان «اعدام» حتی یک نفر سیاسی ویا غیرسیاسی زیادی است. شما «جنایت» را در کمیت آن میسنجید و هرگز مخالف جنایت و تجاوز نمیتوانید باشید. راه مبارزات مردم ایران که بیش از سی سال پیش برعلیه استبداد فردی شه و شیخ شروع و ادامه دارد با راه و بینش استبدادی و وابستگی شما جداست. شما «احیای» استبداد «کمرنگ» پهلوی را در قبال استبداد «پررنگ» آخوندها طالبید ولی حرکت ما زدودن و برچیدن استبداد بفرمهای مختلف از جمله استبداد شه و شیخ از جامعه ایران است. حالا شیر فهم شدید که چرا ما در دوجهت متضاد حرکت میکنیم. شما حتی با مهارت فراوان «مارکشی» هم قادرنیستید مثل خمینی «گنجشگ رنگ کرده را جای بلبل» بمردم تحویل بدهید. من باین نکته آگاه هستم که شما از کدام بخش جامعه برخاسته اید و بهمین دلیل مجموعه فحش و ناسزا های که بدیگران بجهت بی منطقی ذاتی تان نثار دیگران مینمایید، برازنده خودتان و خصوصآ مرشد «نامریی» شما بحساب میآورم.
۲۶۵۶۱ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : فرهاد اردکانی
عنوان : جای علت و معلول عوض شده
اینجانب نویسنده ی این مقاله ی دنباله دار، جناب فرید راستگو را، نه، دیده ام، و، نه می شناسم. متاسفم که ایشان «فکر» می کند رفتار مردم و روشنفران و فعالان سیاسی در سال ۵۷ غیر طبیعی بوده و باعث «فجابع» بعدی شدند. قبلا نوشته ام، در مملکتی که تعداد بیسوادان آن میلیونی بود و در بین با سوادان هم فرهنگ کتابخوانی جا نبفتاده بود. یا سابقه ی «امنیتی» داشت. تیراژ کتابش هم ۴ رقمی بودو بهتر ست در این باره ناشران آنزمان صحبت کنند.
از قبل پائیز ۱۳۵۶ ـ مانند سال ۱۳۳۹ فشارهائی از جانب دموکراتهای آمریکا بر شاه اعمال شده بود که حکومت مجبور شده بود فشارش را کمی تخفیف دهد.(امیدوارم این موضوع از جانب هواداران محترم اعلیحضرت اساعه ادب تلقی نشود)
تغییراتی در کابینه صورت گرفته بود و قرار شد در ۱۰ شب کانون نویسندگان در انیستیتو گوته به شعر خوانی و مقاله خوانی بپردازد.( میدانم که داغ رستاخیزی ها را تازه می کنم ولی این اتفاق افتاد.)
در آن ۱۰ شب تاریخی که زنده یادان هوشنگ گلشیری،غلامحسین ساعدی ، محمد قاضی ، سلطانپور،مشیری، به آذین و بقیه شرکت داشتند.
هوشنگ گلشیری در باره جوانمرگی نویسندگی صحبت کرد که منظورش خودکشی و یا تصادف نویسندگان نبود بلکه بلای «ممیزی» بود که نویسندگان را از پا در میاورد.
هنوز یخ ساواک و دیکتاتوری شاه آب نشده بود و به جای «سانسور» از لغت «ممیزی» استفاده میشد.
تم اصلی سخنرانی ها در مذمت سانسور و محدودیت های آزادی بیان و اندیشه و انتشارات بود. ببینید ربع قرن با فشار و تضییقات هدر رفته بود و نویسنگان و شاعران ایران زمین در پی گشایش های صنفی و مدنی خود بودند.یعنی تولید و نشر کتاب ، ادبیات، هنر،تاریخ و بقیه ی ملزومات روشنفکری در حد نازلی نگاهداشته شده بود.
گویا «مقدر» بود که آن شبها برگزار شود تا آرزوی تکرار آن تا امروز در قلب روشنفکران ایران زمین شعله ور باشد.
آقای فرید راستگو بدون مونتسکیو و روسو انقلاب فرانسه تحقق نمی یافت و نقش تولستوی، داستایوسکی،چخوف و گورکی علیه نکبت تزاری انکار ناپذیرست.
شاه وشیخ و حامیان جهانی انها نمی خواستند و نمی خواهند با قلم به کنه تباهی و جهل و خرافات رفت و آنرا با اشکال مختلف به مردم نشان داد.
صاحبان قدرت منافعاشان در بی خبری و جهل و خرافات مردم نهفته ست تا از آنها در بسیاری زمینه ها سوءاستفاده کنند.
کاش نویسنگان، شاعران ، متفکران ، روزنامه نگاران که در پهنه گیتی در زندگی اجباری یا خود خواسته ی دور از وطن بسر میبرند امکانی فراهم کنند که با شبهای مقاله خوانی و شعرخوانی بتوانند آنچه در زمینه ی سانسور و فشارهای حکومتی تحمل کرده اند را مستقیما در اختیار هموطنان قرار دهند.
کاش کانون نویسندگان درتبعید و پن کلوب ایران ابتکار چنین فعالیت ها را بعهده بگیرند.اجازه بدهیم فرهنگ ورزان ایران زمین در باره ی ۵۰ سال دیکتاتوری ممتد سخن بگویند و بیاموزیم چه فرضت هائی از دست داده ایم و چگونه میتوان جبران کرد.
در مملکتی که مورخ و محقق بزرگش زنده یاد فریدون آدمیت نتوانست به خاطر سانسور تحقیقاتش را در اختیار مردم قرار دهد. تائیدی بر ترس حاکمیت از روح مشروطه و شناخت حقوق شهروندی شهروندان می بود. باید این انسداد بر طرف شود تا آموزش در تمام زمینه ها از جمله علوم سیاسی نهادینه شود.
آقای فرید راستگو نمی دانم چرا جای علت و معلول را عوض کرده ست.
بامید روزی که شاهد نشر کتاب با تیراژ میلیونی مثل ایالات متحده و اروپا باشیم.
۲۶۵۵۶ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : سروش عبدی
عنوان : ناتوانی در درک و تفسیر شعر فروغ
من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستارهی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی دیگر
کسی بهتر
و مثل آنکسی است که باید باشد
و قدّش از درخت های خانهی معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشن تر
و اسمش، آنچنان که مادر
در اول نماز و در آخر نماز
صدایش می کند
یا قاضی القُضـّات
یا حاجت الحاجات است
و می تواند کاری کند که لامپ الله
(که سبز بود، مثل صبح سحر، سبز بود)
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان
روشن شود...
کسی می آید
کسی می آید.»
من خواب یک ستارهی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی دیگر
کسی بهتر
و مثل آنکسی است که باید باشد
و قدّش از درخت های خانهی معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشن تر
و اسمش، آنچنان که مادر
در اول نماز و در آخر نماز
صدایش می کند
یا قاضی القُضـّات
یا حاجت الحاجات است
و می تواند کاری کند که لامپ الله
(که سبز بود، مثل صبح سحر، سبز بود)
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان
روشن شود...
کسی می آید
کسی می آید."
فروغ فرخزاد
آقای ناشناس گرامی یک بار دستی که دستی در کار شعر داشت از شما درخواست کردکه پای از حریم خود بیرون نگذارید و وارد دایره ی ادبیات نشوید. شما در همان حوزه ی سیاست هم غیر از نقل اقوال دیگران و نتیجه گیریهای متناقض کار عمده ای نکرده اید. خوانش شما ار شعر فروغ کاملا نادرست است. در واقع شما سعی دارید با ارائه " مدرکی " که درک و برداشت درستی از آن ندارید کل جنبش روشنفکری را زیر سوال بکشید !
برداشت از شعر یک مقوله ی شخصی است. اما لازمه فهم درست آن مستلزم آگاهی های فنی ادبی است و نیز شناخت درست از زندگی و اندیشه ی شاعر. برای همین میان نظراتی که من از فردوسی دارم با نظرات استادم زنده یاد محمد جعفر محجوب و آقای جلال خالقی مطلق، تفاوت از زمین تا آسمان است. این بزرگواران هم از آگاهی های فنی لازم برخوردارند و هم زبان، زمان و اندیشه ی فردوسی را کاویده اند. حال انکه من و شما فرصت نداشته ام.
درک شما از فروغ بسیار عامیانه است. شما با اندیشه ی مختلط خود که بن مایه ی مذهبی دارد فروغ را تحلیل می کنید غافل ار اینکه فروغ مانند اغلب هنرمندان روشنفکر زمان خود، بن مایه مذهبی اندیشه ی را درکار هنری خود کمرنگ می کند ویا آنرا کنار می گذارد زیرا می داند که از امامزاده ی مذهب در جامعه ی ما انتظار معجزه ای نمی توان داشت.
اگر او مایه ها و نمادهای شناخته شده ی مذهبی مانند قاضی القضات را در شعر خود بکار می گیرد یا از امام زمان صحبت می کند، لزوما آرمانهایی مذهبی را برای گشایش گره ی کار فروبسته ی جامعه ، طلب نمی کند بلکه می کوشد بزبانی صحبت کند که برای مردم - نه فقط روشنفکران - آشنا و مفهوم باشد.
اجازه بدهید ساده تر، به نحوی که برایتان قابل فهم باشد؛ خوانشی دیگر و متفاوت از این شعر بدست دهم و قضاوت را به خوانندگان بسپارم نه به شما و آقای پرسشگر و پنجاه ساله که نتیجه ی قطعی و مطلق خود را از همه چیز پیشاپیش در توبره دارید. این خوانش حد اقل باندازه قرائت شما اعتبار دارد، اما دستکم جایگزینی در برابر مطلق گرایی شما می گذارد.
چرا فروغ ستاره ی قرمز را خواب می بیند؟ ستاره ی سرخ هیچ ارتباطی هیچ ربطی به امام زمان و قاضی القضات ندارد. ضاهرا امام زمان با رنگ سبز بکه رنگ تشیع است و از فرهنگ مهرپرستی ما سرقت شده، نمایندگی می شود.
آیا این نماد ستاره ی سرخ را نمی توان به حساب کمونیست بودن فروغ گذاشت؟ اگر کسی چنین کند به همان دامچاله ای در افتاده است که شما در آن فرو غلطیده اید.
خر دجال امام زمان در فرهنگ مذهبی مردم ما همان کلیشه هایی را حمل می کند که آرمانهای سوسیالیستی، اما کدام برای توده ها قابل فهم تر است؟
فروغ ایرانی می اندیشد ایرانی سخن می گوید نه با زبان و ابزار سوسیالیسم روسی، متوجهید؟ این شیوه سخن گفتن نمادین شعر او را اثر گذار تر می کند.
مساله فروغ اصلا سوسیالیسم یا جامعه ی بی طبقه ی توحیدی نیست او در جست و جوی عدالت اجتماعی است، حالا اگر این اندیشه بموازات آرمانهای تشیع و یا سوسیالیسم حرکت کرد، این دیگر تقصیر فروغ نیست. سوسالیست ها و شیعیان جهان می توانند برداشتهایی همخوان با منافع خود از سروده های فروغ داشته باشند، این نظرات کارشنا سانه نیست و ربطی به فروغ ندارد.شما هم می توانید با برداشت خودتان از با یک برچسب مذهبی یا بهتر از آن التقاطی بزرگترین شاعر زن تاریخ ما را نفی کنید!
کارسرئودن شعر، پیچیدن نسخه برای اصلاح جامعه و انقلاب اجتماعی نیست، اما در جامعه ی استبداد زده که همه محکومندکه زبان بریده بکنجی صم وبکم بنشینند، و روشنفکران ازهر گونه اظهار نظر علنی محرومند، شاعر خواهی نخواهی جانشین روشنفکر سیاسی و سخنگوی محرومان از کار در میآید، اما زبان استعاری، ایهام، تشبیه، کنایه وجناسی که در زبان شاعر تعبیه شده است با زبان روشنفکر که قاعدتا با منطق وصغری کبری سروکار دارد متفاوت است و جمعی را به سر در گمی و برداشت متفاوت دچار می کند.
احتمالا مسجد مفتاحیان هم مثل ستاره سرخ کمونیستها را بیاد زنده یادان برادران مفتاحی می اندازد که در بیدادگاههای شاه شما محکوم و با احمد زاده و.... تیر باران شدند.
فروغ در جایی دیگر ایهامی دارد که می تواند به آسانی پشتیبانی او از مبارزه ی مسلحانه تلقی شود، او حوض خانه را مخفیگاه باروت می داند. اینها تصورات ماست.
چرا داستان خروس آقای ابراهیم گلستان را مثال نزدید و آن داستان نویس چیره دست را چریک فدایی قلمداد نکردید. شما که در خیالبافی استادید.
آقای نعمت میرزاده که عمرشان دراز باد خودشان می توانند، به شما پاسخ بدهند. قلم و اندیشه و نیروی سرایش ایشان هم اکنون در خدمت مردم است.
کاش آقای میرفطروس شما جرات داشتند و به خطای خود در زمینه حمایت از بیدادگری پهلوی اعتراف می کردند.
۲۶۵۵۵ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : sahar
عنوان : چرا مارکسیست های ایرانی همیشه سمت دیکتاتوری و ماجراجویی و ارتجاعی را میگیرند فقط به خاطر اینکه ضد امریکا است و به نفع روسیه
واقعیت این است که چپ ایرانی که عمدتا یا روسی است مثل توده ایها یا متاثر از مارکسیسم لنینیسم روسی است مثل بقیه آنها نمیگذارد هیچ کار تحقیقی با زبان تحقیقی (نه لنینی -استالینی ) در مورد تاریخ و رویداد های تاریخی در ایران و حتا در مورد اخبار روز که همه شاهد آنیم صورت پذیرد . اینها طبق دستور العمل لنین به جای وقت صرف کردن و انرژی گذاشتن روی دموکراسی و حرکت پارلمانتاریستی صاف می روند سراغ نفوز! خیلی راحت نفوز میکنند جاهای موثر. هر ارگان تبلیغاتی و رسانه ای و علمی و فرهنگی و سیاسی و اجتمایی را که شما سراغ داشته باشد اینها با چراغ خاموش میروند آنجا خانه میکنند . مثل فراماسونر ها افراد خودی را بالا میبرند و افراد غیر خودی را میکوبند . تا سر به جنبانی میبینی اینها که ۱۰ در صد مردم هم نیستند ۷۰ درصد همه نهادها و ارگانها را بلعیده اند . همین کانون نویسندگان چطور امروز در بست در اختیار آنهاست ؟ چطور علیه حرکت آزادیخواهانه مردم مو ضع میگیرد ؟ ان را موج سواری رسانه های غربی میخواند (زر افشان )
چطور علیه حرکت دانشجویی تحکیم وحدت امثال توکلی و بهاره هدایت و ... میتازد (زر افشان بعد از ۱۶ آذر )
چطور شعار جمهوری ایرانی را نژاد پرستی میخواند (خوئی پس از عاشورا )
چطور پیک نت و اخبار روز و .... هنوز از روسیه و نقش ان (که کاملا علیه منافع ملی ایران است ) دفاع میکنند ؟
چطور نقش لولا برزیلی را کم رنگ و سانسور میکنند ولی نقش ترکیه را چندین برابر بزرگ میکنند ؟
چطور مرتب با دروغ پردازی نقش حزب توده و غائله آفرینی فدائیان و حزب دموکرات و عزالدین حسینی را کم رنگ ولی نقش لیبرال ها را در تثبیت ج ا بزرگ میکنند در حالیکه کاملا وا ضح است لیبرالها برای نوع دیگری از حکومت تلاش میکردند ، ولی حزب توده هنوز از حکومت ج ا مشروط به اینکه در خط روسیه و سوریه بماند ( نوع مورد نظر موسوی و مجاهدین انقلاب ) حمایت میکنند .
چطور با دروغ پردازی نقش سروش و گنجی و مهاجرانی و کدیور و ... را چند صد برابر بزرگ میکنند ولی نقش موسوی (۸ سال سیاهترین ایام ج ا ) را ماست مالی میکنند ؟
چرا آرامش دوستدار و براهنی و دیگر چپ ها که این همه نسبت به سروش و گنجی و نقش آنها حساسند و ذره ای تخفیف نمیدهند به زر افشان و ریس دانا و خوئی و کیانوری و طبری و عمویی و ... نازک تر از گل نمیگویند ؟
آیا این رفتارها رفیق بازی نیست ؟
آیا این رفتارها فراماسونری وار نیستند ؟
در همه جای جهان وقتی پای منافع ملی پیش می اید سیاست مداران واقعی بر اساس منفع ملی سمت کم خطر تر و کم هزینه تر را حتا اگر مخالف مشی حزبی آنها باشد انتخاب میکنند
چرا مارکسیست های ایرانی همیشه سمت دیکتاتوری و ماجراجویی و ارتجاعی را میگیرند فقط به خاطر اینکه ضد امریکا است و به نفع روسیه
اشتباه نکنید مخالفت آنها با احمدی نژاد به خاطر ترس از نزدیکی او به آمریکاست
وگر نه اینها احمدی نژاد را به هر لیبرال یا ملی یا ملی مذهبی ترجیح میدهند .
خلاصه اینکه تا تار عنکبوت روسی بر نهادهای ایرانی مسلط است ، تا زمانیکه مردم چهره ها و روش های نقابدار اینها را بشناسند امکان برقراری دموکراسی و آزادی در کشور صفر است . پیشرفتی در کار نخواهد بود . چون اینها حاضر نیستند مثل لولا برزیلی و ویتنام و روسیه و چین و کشور های کمونیست سابق به خاطر منافع ملی دست از خصومت کور با امریکا و لیبرال ها و سلطنت طلبان و حتا مجاهدین بردارند .
روشنفکران غیر مارکسیست هم شجاعت گنجی را ندارند که نور بر تاریک خانه این خفاشان بتابانند .
۲۶۵۵۴ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : آشنا لنگرودی
عنوان : آقای «ناشناس» آشناقلم، انتقادات منفی بنظریاتان در گذشته، دیگرجرئت آفتابی شدن با اسم حقیقی را نمیدهد.
منهم معتقدم که «مورخ» ترسو خودراپشت اسامی ناشناس مخفی کرده است و بهمین خاطردرتارخ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ (۲۵۰۵۷) تحت عنوان «ناشناس» بکجا چنین شتابان نوشتم« بسیار خوب که همه اختیارات «قانونی» پادشاه را ردیف کردید.
بنظر شما در زمان قدرتمداری محمدرضا نیم پهلوی با دارا بودن این همه قدرت در دست یکنفر چگونه باید برخورد میشد? و شما اگر خدای نکرده در اپوزیسیون بودید چکار میکردید؟(شاید بودید و نمیدانستید که جرا) ایا اختیارات اینچنانی محمدرضا جائی برای اظهار نظر و عقیده برای شما باقی میگذاشت? شاه شما هم سلطنت میکرد و هم حکومت، علاوه برآن رئیس تنها حزب موجود بسبک هیتلر هم بود. البته اینهارا شما بهتر از من میدانید. حال اسم این نظام را چه میگذارید؟ آقای «ناشناس» آشناقلم، انتقادات منفی بنظریاتان در گذشته، دیگرجرئت آفتابی شدن با اسم حقیقی را نمیدهد».
۲۶۵۵۰ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بیطرف
عنوان : بازنده های بد عصبانی می شن و به برنده دهن کجی میکنن درست مثه بچه دوره بچگی شون که وقتی دعوا میشد برای اینکه لجه طرفو در بیارن بهش دهن کجی میکردن!!!
حافظه های دروغ های بزرگ تاریخ این رژیمو به اون یکی ترجیح میدن و با زبون لال دارن میگن همین رژیم باید بمونه یا ما حاکم بشیم و جای اینا بشینیم. اگه منطق سرشون میشد براشون مهم نبود که از دهن کی این منطق درمیاد. منطق منطقه و این رژیم و اون رژیم سرش نمیشه. از دهن هر کی دربیاد باید دستارو بالا برد و تسلیم شد. اینا بجای بحث و منطق مثه رژیم بدنبال ضد انقلابن که اگه دستشون میرسید تحویل رژیم میدادن تا همون بلایی رو بسرشون بیاره که بسر محسن روح الامینی آورد. بحث علمی نمیخوان چون میدونن توی این زمینه مثه رژیم بازندن. واسه همین جفتک میندازن و ضد انقلابو ساواکی و سلطنت طلب میخونن که مجازاتشش همون زندان و اعدامو شکنجه و تجاوزه.
ازشون بپرسی ضدانقلابی یا نه. یا جواب نمیدن و یا میگن انقلاب شکوهمند بود و باید به هر قیمتی حفظ بشه. اینا حقوق بشر و حاکمیت مردم بر مردم سرشون نمیشه، اصلا این چیزارو قبول ندارن که پرسشگر ازشون میخواد تکلیفشونو با این مقوله ها روشن کنن. اینا تکلیفشونو با این چیزا قبل از انقلاب روشن کرده بودن و موضعشونو عوض نکرده و نمیکنن. اینا گیرکرده های بدبختی هستن که ملت ایرانو نمیشناسن و حتی خواسته های این ملت بجون اومده را برسمیت نمیشناسن. اینا همونقدر از جمهوری ایرانی ای که ما میخواهیم متنفرند که از سلطنت طلبا متنفرن. برین بابا، بساطتونو جمع کنین که معلوم نیس کی اینارو حمایت میکنه. حدس میشه زد ولی باید با اینا فرق داشت و بدون سند چیزی نگفت. اینا منافع ملی ایران سرشون نمیشه که. اینا سوزنشون روی همون حرفای ۱۰۰ ساله شون گیر کرده. شریعتی و جلال آل احمد قهرمونای ایناس نه ندا و سهراب ها و مجید توکلی ها. ۳۱ ساله خارجن، کی جلوشون گرفته بوده که هر کتابی که میخوان بخونن و یه چیزی یاد بگیرن ولی نخواستن. اینم تقصیر شاه و ساواکه که توی این ۳۱ ساله همونی هستن که همیشه بودن، ضد ایران و ایرانی.
بازنده های بد عصبانی می شن و به برنده دهن کجی میکنن درست مثه بچه دوره بچگی شون که وقتی دعوا میشد برای اینکه لجه طرفو در بیارن بهش دهن کجی میکردن!!!
منم میگم زنده باد علم و مقایسه که این ضد ایرانیا رو حسابی افشا میکنه. حامی رژیم بودن مگه شاخ و دم داره؟ معلومه که وظیفه شونو باید انجام بدن و از این رژیم و تجاوزات جنسیش حمایت کنن. اینا اگه قدرت بیفته دستشون همه رو بغیر از خودشون حذف میکنن.
۲۶۵۴۹ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شهروند معمولی
عنوان : دستت درد نکند.
unknow عزیز
دستت درد نکند. واقعاْ از شما آموختم. به نظر من نوشته های شما به مراتب جالبتر و غنی تر از اصل مقاله است. پیروز باشی برادر. همچنان بنویس که من و دوستانم و بسیاری از خوانندگان این سایت از طریق نوشته های تو با حقایق عنوان نشده در رابطه با مسائل کشور آگاه میشویم.
۲۶۵۴٨ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|