از : پرسش یا سفسطه
عنوان : ناشناس محترم، چرا نمیگوئید چه میخواهید؟
ناشناس عزیز تو رضا پهلوی و بازگشت رژیم سلطنتی را میخواهی، خوب روراست بگو! چرا اینقدر حاشیه میری؟ طرفداری تو از شاه و نقد تو از مصدق درست مانند طرفداری بلبل سیاسی جمهوری اسلامی، صادق زیباکلام، از امام راحلش خمینی و نقد های او از نخست وزیران و رئیس جمهوران جمهوری اسلامی است که نظام ولایی اخوندی را بدون قید و شرط قبول دارد .
شما نظام سلطنت را حمایت میکنید و ایشان نظام جمهوری اسلامی را. ایشان میگوید خمینی قصد ولایت نداشت، ولی بازماندگان جبهه ملی، یعنی بازرگان، مجبورش کرد از قم به تهران بیاید تا به او کمک کند تا بتواند حریف چپها و ضد انقلاب شود. شما هم میگویید شاه نمیخواست سلطنت کند ولی رفتار مصدق باعث شد که او ناچارشود در کارها دخالت کند و دیکتاتور شود. هردو شما جالب است که مردم را نادان فرض میکنید و دوران سیاسی قبل از انقلاب هردوتان هم مانند نامتان، حتا اگر میرفطروس باشی، ناشناخته است. هردو معلوم نیست قبل از انقلاب چه میکردید و چگونه فکر و عمل و فعالیت سیاسی میکردید؟ ناشناس محترم، هنوز هم بعد از نود و خورده ای کامنت، ما نمی دانیم شما از کاربران این سایت چه میخواهید؟ میخواهید انها طرفدار رضا پهلوی و خاندان پهلوی شوند و به انها رای دهند؟ یا میخواهید مخاطبانتان روشنگر و روشنفکر شوند؟ میخواهید مانند پرسشگر شاگردان خود را تربیت کنید؟ یا میخواهید فقط اعتراض و انتقاد کنید و تاریخ سازی و وارونه نقدی و وارونه بینی خودتان را اثبات کنید؟ چرا نمیگوئید چه میخواهید؟
از شما سوال شد چرا شاه با گلدامایر ملاقات پنهانی داشت و چرا از مردم پنهان کرد، شما طفره رفتید تا بچسبید به دوستی انورسادات با او و نتیجه گیری که او مادزادیضد اسرائیل و دوست عربها بود و طراح پشت پرده قرارداد کمپ دیوید که غیر از ان سه نفر معروف، کارتر و سادات و بگین، هیچ پشتیبانی و پایگاه مردمی نه در بین تمام مردم فلسطین، نه در بین مردم مصر، و نه دربین مردم ایران، ونه در بین مردم سایر کشورهای عرب زبان ویا مسلمان، وجود نداشت. همین کارهای اشتباه و نادیده گرفتن مردم توسط سه نفر و حمایت شاه از اسرائیل، راه انقلاب ایران را توسط خمینی هموار کرد، که بعد ها هم سادات و هم کارتر و هم شاه خو قربانیان این کارهای سیاسی نسنجیده شدند. دخالت های بیجا، راه حل های بیجا و بدون تفکر و تعقل و مملکت گردانی شاه و سادات بدون دخالت مردم و احمق و نادان فرض کردن مردم....
۲۶۹۰۷ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : تاج الملوک
عنوان : طلا آخرین موطلائی دربار پهلوی
طلا
آخرین موطلائی
دربار پهلوی
رقابت ارتشبد طوفانیان و سرلشکر آزاد موجب سبز شدن
گیلدا(طلا) بر سر راه محمد رضا شد
فرح در کاخ نیاوران و طلا در کاخ سعد آباد مستقر شدند،
اما یک روز فرح وقتی با طلا روبرو شد، سیلی محکمی به صورت او زد.
من، اشرف، فاطمه، شمس، فرح و... همه در فرانسه
بینی و صورتمان را عمل جراحی کرده بودیم.
استقبال از خاطرات تاج الملوک، بسیار بیش از آنست که درابتدا تصور میکردیم. ما برای بازانتشار آن در پیک هفته ملاحظات بسیاری را در نظر گرفتیم. بویژه در صرفنظر کردن از الفاظ و اصطلاحاتی که تاج الملوک بکار برده و یا حدس و گمانها و سخنهائی که گاه بوی رقابتهای زنانه در دربار پهلوی را میداده است. هم در چند شماره گذشته و درارتباط با یادماندههای ذهنی تاج الملوک از رضاشاه این ملاحظه را کردیم و هم در بخشهائی که در باره خاطرات وی از دوران سلطنت محمدرضا میخواهیم منتشر کنیم. حتی خاطرات وی از دوران سلطنت محمد رضا نیز نشان میدهد که غیر از سالهای اول خروج رضا شاه از ایران و جانشینی محمدرضا که تاج الملوک نقش تعیین کننده را در انتقال سلطنت داشته و بسیاری از امور کشور زیر نظر او انجام میشده، در سالهای پس از ۲۸ مرداد نیز او نقش آفرین دربار بوده است. حتی در سالهائی که به دلیل کهولت سن و تثبیت موقعیت دربار پهلوی عمدتا در حاشیه دربار زندگی میکرده است. در این دوران نیز، حداقل در امور شخصی اعضای دربار او دخالت مستقیم میکرده و یا اطلاع کامل داشته است. بخشی را که برگزیده ایم و میخوانید مربوط به یکی از گسترده ترین شایعات سالهای اول دهه ۵۰ درایران است، که تنها با شروع خیزهای خیابانی مردم و بالا گرفتن جنبش و انقلاب این شایعه به حاشیه رفت و دیگر مورد توجه کسی نبود. درحالیکه، در سالهای دهه ۵۰، پس از جشنهای تاج گذاری و شاهنشاهی، شایعه حضور یک دختر زیبای موطلائی در دربار بصورت شایعه روز به روز در ایران گسترش مییافت. شاید این شایعه و خبر بصورت هدایت شده نیز در جامعه پخش میشد تا ذهنیت جامعه آماده اعلام ازدواج جدید محمد رضا شاه شود. خاطرات تاج الملوک درباره حضور "کیلدا آزاد" در کاخ سعدآباد، این گمان را تقویت میکند. ما نه از سرانجام سرلشکر آزاد خبر داریم و نه از عاقبت "طلا" و ازدواج رسمی و یا غیر رسمی او، بلکه صرفا خاطرات تاج الملوک را با کمی ویرایش در لغات و اصطلاحات و حتی برخی هتاکیها به فرماندهان ارتش شاهنشاهی دراینجا میآوریم. این را نیز یقین داریم که شاید همین نسل و یا نسل بعد، خاطرات مشابهی را درباره بیوت و مناسبات درون خیمهای جمهوری اسلامی خواهد خواند. شاید ذکر سرنوشت غم انگیز "قائم مقامی»، زن شوهرداری که میهماندار هواپیما بود و علی فلاحیان او را به زور و تهدید معشوقه خود کرده و سرانجام نیز از بیم فاش شدن بسیاری از مسائل فرمان ترور او را صادر کرد،بیمناسبت نباشد. این ترور در اتومبیل عامل قتل بنام "سنجری» از ماموران تحت امر فلاحیان و با سلاح کمری مجهز به صدا خفه کن انجام شد و گوشههائی از آن در سالهای اول ریاست جمهوری محمد خاتمی در مطبوعات انتشار یافت.
آخرین موطلائی دربار پهلوی
سرلشکرنیروی هوایی "آزاد" دراین اواخر پدرزن محمدرضا شد. محمدرضا چنان خام این دختره شده بود که او را آورده بود درکاخ و فرح با داشتن ۴ فرزند به فکرطلاق افتاد. اگرمن واسطه نمی شدم حتما کاربه طلاق وآبروریزی میکشید. به نظر من هرمردی که چشمش دنبال زنان دیگرمی رود ازضعف زنش است. زن باید شوهرش را ازهمه نظر حفظ کند!
س- چون به ازدواج اعلیحضرت با گیلدا آزاد اشاره کردید بفرمائید چه سالی بود وماجرای آن چه بود؟
تارج الملوک: حالا ازدواج بود یا نه من درست نمی دانم. البته ازدواج به این معنی نبود که محمدرضا او را با تشریفات رسمی به عقد خود درآورده باشد. نه. اینطور که نبود.
یک روز که محمدرضا درمعیت عدهای از افسران عالیرتبه ارتش برای باز دید ازمرکزنظامی به اصفهان میرفته است. سرلشکرآزاد که ازنیروی هوایی بود دختر خوشگل خودش را که شاگرد دبیرستان بوده همراه میآورد. درهواپیما این دختر کنارمحمدرضا مینشیند و دختر هم محمدرضا را خام خودش میکند!
سرلشکرآزاد میزد که جانشین ارتشبد طوفانیان شود. طوفانیان خیلی به محمدرضا نزدیک بود و همه خریدهای نیروی هوایی را او انجام میداد و با محمدرضا حساب وکتاب داشت. رویهم رفته مورد علاقه محمدرضا وبهتر بگویم امین او بود!
سرلشکرآزاد هم که با طوفانیان کارمی کرد- زیردست طوفانیان بود- به این فکرافتاد خودش را به محمدرضا نزدیک کند.
باید بگویم که این دخترطوری محمدرضا را خام کرده بود که محمدرضا نمی توانست دربرابرخواهشهای او نه بگوید.
سرلشکرآزاد که اول آمده بود جای طوفانیان را بگیرد یک مرتبه متوجه شد موقعیت بهتری برایش پیدا شده ومی تواند دخترش را جانشین فرح کند!
این ماجرا مربوط به سال ۱۳۵۱ بود. فرح هم که حالا ماجرا را کامل فهمیده بود جلوی محمدرضا ایستاد و پاهایش را توی یک کفش کرد که الا وبلا باید مرا طلاق بدهی!
من دراین مورد با محمدرضا صحبت کردم. محمدرضا گفت چه عیب دارد. او را طلاق میگویم. طلاق درمیان مردم ایران یک امرمقبول است و خیلی مردها زنشان را طلاق میگویند.
گفتم، پسرم. عزیزم. خیلی مردها که زنشان را طلاق میگویند، شاه مملکت نیستند. توسه بار ازدواج کرده ای. درنظرمردم مملکت خوب نیست که بازهم دراین سن ازدواج کنی!
ازهمه مهمتراینکه فرح مادرولیعهد است. مادرشاه آینده مملکت است. تو اگر اورا طلاق بگویی ارتباطش را با ولیعهد وسایربچههایش نمی توانی قطع کنی.
گفت: چکارکنم؟
گفتم: ازقدیم و ندیم گفته اند به هرچمن که رسیدی گلی بچین وبرو! اینهمه زنان زیبا به خودت دیده ای. چطوردربرابر این دختره موطلایی خودت را باخته ای؟
ناگفته نگذارم که محمدرضا دربرابردختران موطلائی تسلیم محض بود. یکبار که درجوانی با هواپیمای آلمانی مسافرت میکرد عاشق میهمانداران موطلایی هواپیمایی لوفتهانزا شده بود.
این شرکتهای هواپیمایی زیباترین دخترها را میهماندار خودشان میکنند و همین مسئله مدتها موجب بدبختی محمدرضا شده بود وپولهای زیادی را صرف میهمانداران لوفتهانزا میکرد ویک قسمت ازدربارمسئول دعوت و پذیرایی ازاین میهمانداران بود!
این دختره هم موی طلائی داشت ومحمدرضا هم اسم او را « طلا» گذاشته بود و به همین نام هم معروف شده بود.
خلاصه محمدرضا وفرح با هم توافق کردند که به خاطرمصالح مملکت ازهم طلاق نگیرند ولی منبعد با هم کاری نداشته باشند و فقط دوست باشند وبس! محمدرضا با این تصمیم آزادی خودش را به دست آورد و فرح هم کارخودش را میکرد. ما یک ضرب المثل دربادکوبه داشتیم که میگفتند ازدواج میشود اما عشق نمی شود!
این البته ضرب المثل ترکی اش شیرین تراست. بهرحال منظور اینست که دونفر ممکن است با هم ازدواج کنند ولی ممکن نیست عاشق هم بشوند! یعنی اگر ازدواج با عشق شروع نشود درآینده هم بین دونفری که بدون عشق ازدواج کرده اند ازعشق خبری نخواهد بود.
محمدرضا بدون عشق با فرح ازدواج کرد. محمدرضا درآرزوی بچه بود. آنهم پسرکه ولیعهد خودش کند. اگرفوزیه طلاق نگرفته بود و درایران مانده بود، حتما درزایمانهای بعدی یک پسر هم میآورد. اما فوزیه با محمدرضا نساخت وحقیقت این است که نژاد عرب با نژاد ایرانی ازهم فراری هستند و جفتشان با هم جورنمی شود. اصلا تجربه من این است که ایرانی باید با ایرانی ازدواج کند. با هیچ خارجی سازگاری ندارد.
شمس هم شوهرآمریکائی کرد اما نتوانست با او بسازد و ازهم جدا شدند. اشرف هم یکبارشوهر مصری گرفت، اما بعدا از او جدا شد.
خوب. کجا بودیم؟ آها... یادم آمد. موضوع ناسازگاری فرح با محمدرضا. فرح ازسال ۱۳۵۱) اواخرسال ۱۳۵۱( میانه اش با محمدرضا شکرآب شد و این دونفردیگرکاری به کارهم نداشتند.
من تعجب میکنم که چرا فرح نسبت به طلا ) گیلدا آزاده( سختگیری میکرد. اوخودش را روشنفکرمی دانست. محمدرضا علاوه براو با زنان دیگری هم رفت وآمد داشت. اما او نسبت به این یک دخترفوق العاده حساس شده بود.
علتش چه بود؟ علتش اول این بود که این دخترفوق العاده قشنگ بود. داده بود دماغش را هم درفرانسه عمل کرده بودند و روی صورتش هم بعضی عملهای جراحی زیبائی کرده بودند وخیلی دیدنی شده بود. ما یک پزشک متخصص خوب و آقامنش و خیلی صمیمی داشتیم به نام پروفسور"تسه" که کارش زیبائی بود. دخترم اشرف وشمس وخود من وفرح هم چندین بارپیش اوعمل کرده بودیم. به اصطلاح دکترخانوادگی ما بود و هر وقت هم که کارعمل نداشتیم او را هرسال به ایران دعوت میکردیم تا بین یک هفته تا دوهفته پیش ما بماند. خیلی خوش مشرب وخوش صحبت بود.
محمدرضا گیلدا ) طلا( را برای عمل دماغ میفرستد پیش پروفسور تسه در فرانسه و درآنجا پروفسورکه درضمن آدم سادهای هم بود ازطلا میپرسد چه نسبتی با شاه ایران داری؟ و طلا همبیانصافی کرده و یا شاید شیطنت کرده و میگوید من زن جدید اعلیحضرت هستم !
پروفسورتسه که میدانست درکشورهای شرقی و مسلمان مردها میتوانند تا چهارزن رسمی داشته باشند، به خیالش میرسد که فرح موضوع این ازدواج را میداند! به همین خاطر درملاقات بعدی که با فرح روبرو میشود ماجرای طلا وعمل دماغ او را برای فرح شرح میدهد و آتش این فتنه از همین جا شروع شد.
محمدرضا هم که ملاحظه کرد فرح برای طلا ایجاد مزاحمت میکند، دست او را گرفت و آورد درکاخ سعد آباد و به فرح هم گفت هرغلطی میخواهی بکن!
فرح برخلاف آن ظاهرآرام ولبخندی که همیشه به لبش بود، روحیه خشنی داشت. یک روز که درسعد آباد چشمش به طلا میافتد جلورفته و کشیده محکمی به گوش طلا میزند.
خلاصه اینکه این رقابت زنانه بین فرح وطلا برای محمدرضا خیلی شیرین بود و محمدرضا لذت میبرد که زنها به خاطر او اینطور پنجه روی صورت هم میکشند!
البته من هم گاهی اوقات ندیمههای خودم را مامورمی کردم که به عصمت و یا توران (همسران رضاشاه) حمله کرده و آنها را کتک بزنند!
فرح ازاواخرسال ۱۳۵۱ سرش به کارهای خودش گرم بود و به اتفاق بچههایش درنیاوران زندگی میکرد. دفترش هم درنیاوران بود.
محمدرضا هم کاری به کارش نداشت. فرح یک قسمت از باغ نیاوران را بخشید به مردم تهران و درست زیرکاخ و کنار دیوار کاخ و دفترکارمحمدرضا یک پارک بزرگ درست کرد، به نام پارک نیاوران!
هرچقدرافراد دانا به اوگفتند که این کاردرست نیست وامنیت کاخ را به خطر میاندازد به گوشش نرفت و پارک نیاوران را درست کرد. یک قسمت ازباغ کاخ را هم گرفت و درآن فرهنگسرای نیاوران را درست کرد. دوروبرش ازاین آدمها جمع شده بودند. همین فکرایجاد پارک نیاوران وفرهنگسرای نیاوران را یک جوان گردن کلفت به ذهن فرح انداخت.
این جوان که درروزنامههای تهران کارمی کرد ازاعیان واشراف نبود و بواسطه آنکه یک شغلی هم در نیروی هوایی داشت در آنجا با فاطمه رویهم ریخته بود و سر راه فرح قرارگرفت وخودش را آنقدر دردل فرح جا کرد که فرح درسال ۱۳۵۶ میخواست فرحناز را به او بدهد!
فرحنازدرآن موقع هفده – هیجده سال داشت و به خاطرموقعیت سنی که داشت یک روزدرمیان عاشق این و آن میشد. یک روزعاشق یک خواننده تلویزیون میشد وفردا عاشق یک فوتبالیست!
ازقضا این خبرنگارجوانه وخوش تیپ را همراه مادرش میبیند ویک دل نه صد دل خاطرخواه او میشود.
فرح هم که خودش این جوان را دوست داشت هیچ مخالفتی نمی کرد اما محمدرضا فهمید ودستورداد او را دیگربه کاخ راه ندهند.
فکرفرهنگسرا درست کردن ازاین جوان بود. فرح ازخودش فکری نداشت و ابتکارات این قبیل افراد را مجانی میگرفت و به نام خودش انجام میداد.
خوب. بازهم ازبحث خودمان دورشدیم. چکارکنم. میگویند حرف حرف میآورد و این البته مطلب صحیحی است. حالا که دارم با شما صحبت میکنم آنقدرخاطرات گذشته به مخیله ام هجوم میآورند که نمی دانم اول کدامش را تعریف کنم!
۲۶۹۰۵ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسش یا سفسطه
عنوان : ناشناس محترم، چرا نمیگوئید چه میخواهید؟
شما نظام سلطنت را حمایت میکنید و ایشان نظام جمهوری اسلامی را. ایشان میگوید خمینی قصد ولایت نداشت، ولی بازماندگان جبهه ملی، یعنی بازرگان، مجبورش کرد از قم به تهران بیاید تا به او کمک کند تا بتواند حریف چپها و ضد انقلاب شود. شما هم میگویید شاه نمیخواست سلطنت کند ولی رفتار مصدق باعث شد که او ناچارشود در کارها دخالت کند و دیکتاتور شود. هردو شما جالب است که مردم را نادان فرض میکنید و دوران سیاسی قبل از انقلاب هردوتان هم مانند نامتان، حتا اگر میرفطروس باشی، ناشناخته است. هردو معلوم نیست قبل از انقلاب چه میکردید و چگونه فکر و عمل و فعالیت سیاسی میکردید؟ ناشناس محترم، هنوز هم بعد از نود و خورده ای کامنت، ما نمی دانیم شما از کاربران این سایت چه میخواهید؟ میخواهید انها طرفدار رضا پهلوی و خاندان پهلوی شوند و به انها رای دهند؟ یا میخواهید مخاطبانتان روشنگر و روشنفکر شوند؟ میخواهید مانند پرسشگر شاگردان خود را تربیت کنید؟ یا میخواهید فقط اعتراض و انتقاد کنید و تاریخ سازی و وارونه نقدی و وارونه بینی خودتان را اثبات کنید؟ چرا نمیگوئید چه میخواهید؟
از شما سوال شد چرا شاه با گلدامایر ملاقات پنهانی داشت و چرا از مردم پنهان کرد، شما طفره رفتید تا بچسبید به دوستی انورسادات با او و نتیجه گیری که او مادزادیضد اسرائیل و دوست عربها بود و طراح پشت پرده قرارداد کمپ دیوید که غیر از ان سه نفر معروف، کارتر و سادات و بگین، هیچ پشتیبانی و پایگاه مردمی نه در بین تمام مردم فلسطین، نه در بین مردم مصر، و نه دربین مردم ایران، ونه در بین مردم سایر کشورهای عرب زبان ویا مسلمان، وجود نداشت. همین کارهای اشتباه و نادیده گرفتن مردم توسط سه نفر و حمایت شاه از اسرائیل، راه انقلاب ایران را توسط خمینی هموار کرد، که بعد ها هم سادات و هم کارتر و هم شاه خو قربانیان این کارهای سیاسی نسنجیده شدند. دخالت های بیجا، راه حل های بیجا و بدون تفکر و تعقل و مملکت گردانی شاه و سادات بدون دخالت مردم و احمق و نادان فرض کردن مردم....
۲۶۹۰۴ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : داور
عنوان : کاسه داغتر از آش
بسیار جالب است، این حقیرانی که بعنوان شاهپرستان دهن دری و فحش و ناسزا بهمه از جمله بمحمدرضا پهلوی میدهند که او «غلط» کرد که گفته «صدای انقلاب» مردم ایران را شنیده !. حالا به تاج الملوک والده آریامهر بند کرده بوی بد و بیراه میگویند و به خاطرات واقعی و عینی وی را حتی «نیم چشمی» نمیاندازند، چون ممکن است اساس «فکر» ارتجاعی آنان بهم بخورد. آیا کسی میتواند بگوید که این جانوران از تخم کدام ارتجاع و استبداد هستند؟ «خاک» عالم بر سر بازماندگان پهلوی که «طرفداران» مواجب بگیر آنان، بحرفهای الاهه بقراط بیشتر از خاطرات تاج الملوک اهمیت میدهند.
۲۶٨۹۱ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شاه خائن
عنوان : فرمان تازه
ما شاه شاهان ، آریا مهر بزرگ ارتشتان فرمانده ، از زیرکی خادم خانه زاد، پرسشگر نادان که اینک در هیات "جالب است، نه" مالندگی را در کسوتی نو آغاز کرده اظهار خوشنودی می کنیم. . امیداوریم که پرسشگر نادان با اجتناب از طرح پرسشهای ابلهانه و پرهیز از اشتباهات پیشین مخالفان ما را اغفال و هویت تازه ی خود را به آنها قالب نماید.
شاه
طبقه ی هفتم جهنم
۲۶٨٨۹ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جالب است، نه؟
عنوان : مصاحبه الاهه بقراط اخ است ولی خاطرات جعلی تاج الملوک خوبست!!!!!!!!!!!!
برخی ها به کپی کردن مدارک جعلی تاج الملوک و ارسال آنها بعنوان نظرهای بلند، که من اصلا نمی خوانم، هیچ ایرادی نمی گیرند ولی یک پاراگراف کوتاه از الاهه خانم زیباروی بقراطی که زمانی چپ بوده و برگشته آن برخی ها را آزار می دهد، جالب است، نه؟
شاید زیبارویی او، صراحت او، صداقت او، قدرت بیان او، هوش و ذکاوت او، مقام و منزلت او، زن بودن او، شهرت او، مبارزه شبانه روزی او با رژیم، این برخی ها را که می دانند دارای حتی یکی از خصوصیات او نیستند است آزارشان می دهد وگرنه الاهه خانم حرف حساب می زند. اگر اینطور نبود حتما به گفته های او ایراد گرفته می شد و نه به ارسال آن از طرف من، جالب است، نه؟
یک کپی دیگر ولی نه از الاهه خانم بلکه از ناشناس چون ممکن است یادتان رفته باشد که بگویید این دروغ محض است و استوره ما، بت ما امکان ندارد ۱۰۰ گفتار و کردار و پندارش نیک نباشد:-
«دکتر صدیقی تعریف می کرد وقتی خانهء دکتر مصدّق را غارت کردند، وی به اتّفاق دکتر مصدّق و دکتر شایگان می روند از دیوار بالا، روی پشت بام همسایه در گوشه ای می نشینند. دکتر شایگان می گوید: «بد شد!». مصدّق یک مرتبه از جا می پـَرَد و می گوید: چی بد شد؟ بایستیم این اراذل و اوباش ما را در مجلس ساقط کنند؟ در حالی که حالا دو اَبـَرقدرت ما را ساقط کردند، خیلی هم خوب شد، چی چی بد شد؟!» (متینی، صص ۳۷۴-۳۷۵، به نقل از: نراقی، صص ۱۹۱-۱۹۲
۲۶۸۲۰ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱۳۸۹
جالب است، نه؟
مصاحبه الاهه بقراط اخ است ولی خاطرات جعلی تاج الملوک خوبست!!!!!!!!!!!!
منتظر نقد و بررسی شما مسافران خسته و کوفته هستیم!!!!
حافظه تاریخ حتما و قطعا و کلا و .... تایید خواهد کرد!!!
۲۶٨۷۶ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : یکباره "جاوید شاه"شد "مرگ بر شاه"
عنوان : ایرانی گوسفند امام رضا را تا صبح نمی چراند!
ادامه خاطرات تاج الملوک
ایرانی گوسفند امام رضا را تا صبح نمی چراند!
در فاصله چند ماه
یکباره "جاوید شاه"
شد "مرگ بر شاه"
پس از ۲۸ مرداد محمدرضا ازفضل اله زاهدی پرسید: این مردم همه شاه دوست هستند. پس چه کسانی تا سه روزقبل خواستار سرنگونی من بودند؟ زاهدی گفت: همینها!
علم ازملکه انگلستان لقب اشرافی لرد و سرگرفته بود. یک پدرسوخته دیگری بود به نام «شاپورجی» که با پررویی به محمدرضا میگفت من قبل ازاینکه تبعه ایران باشم نوکرملکه انگلستان هستم. ارتشبد قره باغی که ما به او عباس پشگل میگفتیم، مدتها مامور اداره اسواران گارد بود، همیشه بوی پهن وپشگل وسرگین اسب میداد. دربین افسران هم جزوبیسوادها بود. محمد رضا دست این آدم را گرفت و او را کرد رئیس ستاد ارتش. سیزده سال تمام امیرعباس هویدا نخست وزیرمملکت بود، خیلیها نمی دانند چرا! برای اینکه بسیاری ازاین آقایان تبعه آمریکا یا انگلستان وبه اصطلاح معروف دوملیتی بودند. همه این امرای ارتش ورجال سیاسی مملکت با خارجی زد وبند داشتند و اصلا" بعضی ازآنها مثل جمشید آموزگارتبعه آمریکا بودند!
همین آقای ارتشبد نعمت اله نصیری که ما به او میگفتیم نعمت خرگردن! میآمد خدمت محمدرضا و میگفت آمریکاییها فلان پرونده وفلان اطلاعات را خواسته اند!
محمدرضا میگفت بدهید!
من واشرف وشمس با سرهای بازو بدون چادر و چاقچوردرجشن کشف حجاب شرکت کردیم. مردم نسبتهای ناجوربه ما دادند واشعارجلف درهجو ما سرودند.
من از سال ۱۳۴۰ دیگر کمتر در امور سیاسی مملکت دخالت میکردم. در سال ۵۷ به من نصیحت میکردند که به محمدرضا توصیه کنم محکم تر برخورد کند، اما من میدانستم که او دیگر حالش خوب نیست.
غلامرضا و حمید رضا تریاکی حرفهای شدند
توضیحات مصاحبه کنندگان
)ملکه تاج الملوک با یاد آوری این قسمت ازخاطرات دچارتالم روحی شدید شده وبسیارمتاثرشدند. دخترایشان شمس که درمحل مصاحبه حضورداشتند ادامه گفتگو را مناسب حال مادرشان ندانستند. بعد ازاین جلسه گفتگو ملکه تاج الملوک به واسطه افزایش قند خون دربیمارستان مرکزی نیویورک بستری شدند و مصاحبه ما با ایشان برای ۵ - ۴ ماه به تعویق افتاد.
پس ازبهبودی نسبی ایشان مجددا با مساعدت خانم شمس پهلوی، ادامه گفتگوی قبلی را پی گرفتیم. اما متاسفانه این گفتگوها چندان طولانی نشد و ملکه تاج الملوک به واسطه بیماری وضعف شدید ناشی ازکهولت در بیمارستان مرکزی نیویورک درگذشت.
اینک ادامه مصاحبه با ملکه تاج الملوک ) همسراول رضا شاه(
س: بیماری باعث شد مدتی ازدیدارتان محروم شویم. با سلام وآرزوی سلامتی برای شما. اگراجازه بفرمائید سوالات خودمان را مطرح کنیم.
ملکه مادرتاج الملوک:
من درتهران که بودم بطورمرتب هر روزیک مقدارتریاک استعمال میکردم ویک گیلاس هم کنیاک با غذای روزانه میخوردم اما این برنامه چهل ساله من درخارج بهم ریخت!
خدمت شما عرض کنم که رضا شاه روزانه یکبارصبح موقع رفتن به کاخ شهری چند بست تریاک استعمال میکرد. دکترها به اوگفته بودند تریاک قند خون را میسوزاند. رضا عادت داشت بعد ازناهار و شام یک گیلاس کنیاک بنوشد.
من هم این عادت را از رضا گرفتم. دربین بچههای رضا غلامرضا وحمیدرضا تریاکی حرفهای شدند.
س: اگرممکن است علت خارج شدن خودتان را ازایران شرح دهید.؟
تاج الملوک: راستش را بخواهید این اواخرهمه چیزرا ازمن پنهان میکردند. البته حالا اشرف وشمس میگویند علت پنهانکاریشان این بوده که نمی خواستند من ناراحت نشوم وفشارم بالا نرود. اگرچه من ازخیلی مطالببیاطلاع بودم، اما میدانستم اوضاع مثل سالهای ۱۳۲۰ و۱۳۲۸ شده است. من همیشه عمرم ازاینکه سرنوشت سلطنت پهلوی هم مثل سرنوشت سلطنت قاجاریه شود دراضطراب بودم. یکبارموقعی که « رزم آرا» برای اخلال درسلطنت محمدرضا نقشه چینی میکرد خوابهائی میدید که به محمدرضا گفتم من میترسم یک رضا خان پیدا شود وهمان کاری را که پدرت با احمد شاه کرد با تو بکند! یادم هست که محمدرضا خندید و گفت: « نه رزم آرا رضا شاه است ونه من احمدشاه!» اما این پیش بینی من درست ازآب درآمد وبالاخره کلک سلطنت پهلوی را کندند!
به جهنم که مردم سلطنت ما را نخواستند. قابل نبودند. یک روزی خودشان پشیمان میشوند وچراغ برمی دارند و دنبال ما میگردند!
سلطان خوب است، مثل سلطان ژاپن که مردم مثل بت او را میپرستند و حکم او را مثل حکم خدا میدانند نه اینکه درمملکت ایران بیایند واسائه ادب کنند و بگویند مرگ برشاه! بیچاره محمدرضا به اتفاق هویدا رفته بود بالای سر تظاهرکنندگان میدان شهیاد ) آزادی کنونی ( وآنجا آنقدرصدا زیاد بود که از داخل هلیکوپترشنیده بود مردم میگویند مرگ برشاه!
حالا کی میگفتند مرگ برشاه؟ ازاوایل سال ۱۳۵۷. درحالی که همین مردم چند ماه قبل ازآن دربهمن سال ۵۶ به مناسبت ششم بهمن ازصبح تا شب در خیابان رژه میرفتند ومی گفتند جاوید شاه!
آتاتورک توانست ترکها را تا حدودی اروپایی کند، اما رضا نتوانست همان برنامههای آتاتورک را درایران پیاده نماید. ما خودمان پیشقدم کشف حجاب شدیم. من واشرف وشمس با سرهای بازو بدون چادر و چاقچوردرجشن کشف حجاب شرکت کردیم، اما مردم بجای آنکه ازما تبعیت کنند نسبتهای ناجوربه ما دادند واشعارجلف درهجو ما سرودند وچه کارها که نکردند!
این خبرهای مربوط به اعدام روسای دولتهای گذشته وماموران دولتی وارتشی ومستخدمین ساواک ودربار روی من اثرات بدی گذاشته است. همین آقای ارتشبد نصیری چه گناهی داشت که اورا اعدام کردند؟! همین آقای رحیمعلی خرم که ازنزدیکان بود چه گناهی داشت که اورا اعدام کردند؟! لابد اگرماهم درایران مانده بودیم ما را هم اعدام میکردند؟!
مگرما چه گناهی کرده ایم؟! نه، شما بفرمائید!
س - پس شما درجریان انقلاب وحوادث قبل وبعد آن قرارداشتید؟
تاج الملوک:
چطور خبرنداشتم؟ البته اطرافیان رعایت حال مرا میکردند وبرای اینکه کدر نشوم مرتب میگفتند چیزی نیست، وبزودی سروصداها میخوابد. اولش که ماجرای تبریزپیش آمد وبعد که ماجرای قم پیش آمد خوب من همه چیز را مطلع شدم. بعدا هم روزنامهها را میخواندم وکسانی که به ملاقاتم میآمدند درعین اینکه سعی میکردند مسائل را کوچک نشان دهند دست آخرازمن میخواستند محمدرضا را نصیحت کنم وازاو بخواهم تا قوی تر برخورد کند وجلوی آشوب طلبان بایستد. خوب راستش من فکرنمی کردم کار به جایی برسد که سلطنت ازبین برود. به همین خاطرزیاد پاپی محمد رضا نمی شدم. محمدرضا حال نداربود واین سال آخری که ایران بودیم زیاد سردماغ به نظر نمی رسید. حتی زمستانها که عادت داشت برای اسکی و استراحت زمستانی به سوئیس برود آن سال نرفت ودرایران ماند. من به حرفهای فرح وخود محمدرضا اطمینان نداشتم وفکرمی کردم که آنها برای جلوگیری ازغصه خوردن من نوع مریضی محمدرضا را به من نمی گویند. به همین خاطرخودم هرهفته دکترایادی را احضارمی کردم وجویای مریضی محمدرضا میشدم.
محمدرضا ازبچگی ضعیف بود. علت ضعیفی اوهم این بود که با اشرف توامان به دنیا آمد. البته اول محمدرضا آمد و بعد اشرف. به فاصله چند دقیقه. آن موقع علم طب زیاد پیش نرفته بود. زایمانها توسط قابله انجام میشد که پیش خود کاریاد گرفته بودند.
ایادی همیشه به من اطمینان میداد که جای نگرانی نیست وموضوع مریضی محمدرضا به خاطرشیطنتهای زیاد او وضعف قوه باء است! خدا لعنت کند اسداله علم را که بساط شیطنت برای محمدرضا درست میکرد و باعث تحلیل رفتن قوه پسرم میشد. به هرحال پسرم شاه بود واگرشاه ازشاه بودنش لذت نبرد وشاهی نکند چه بکند؟!
ازآبان ۱۳۵۶ تا اول سال ۱۳۵۷ یکباره همان مردمی که جاوید شاه میگفتند، رنگ عوض کردند و شعار "مرگ برشاه" دادند. روزنامههای مجیز گو تبدیل شدند به روزنامههای ضدما. مثل ماجرای رفتن رضا از ایران.
تا قبل ازشهریور۱۳۲۰ همه روزنامهها ازرضا به اسم اعلیحضرت پهلوی اسم میبردند. اما همینکه پایش را ازمملکت بیرون گذاشت همان روزنامهها که ازدربارمقرری میگرفتند وبرای نشان دادن مراتب سرسپردگی خودشان ازهم سبقت میگرفتند شروع به هتاکی کردند. حتی عباس مسعودی که سرمایه اش را رضا ازپول شخصی خودش داده بود وهمه چیزش ازرضا بود درروزنامه اش رضا را متهم به غصب زمین واراضی واملاک مردم کرد.
خدمت شما عرض کنم مردم ایران وایرانی جماعت گوسفند امام رضا را تا صبح نمیچرخاندند! این حرف را من نمی زنم واین یک ضرب المثل قدیمی است وبه قول معروف تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها! وقتی خودشان این ضرب المثلها را درباره خودشان ساخته اند مسلم است که خودشان را بهترازمن وشما میشناسند! نه میشود روی مخالفت این مردم حساب کرد و نه روی حمایت آنها!!
موقعی که ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شد ومردم درخیابانها ریختند وبه نفع محمدرضا شعاردادند محمدرضا ازفضل اله زاهدی پرسید این مردم همه شاه دوست هستند پس چه کسانی تا سه روزقبل خواستار سرنگونی من بودند؟
زاهدی گفت: همینها!
اینها ازهرطرف باد بیاید بادش میدهند! خودشان هم نمی فهمند چه میخواهند!
خوب بیایند و به مردم بگویند که چرا انگلیسیها سه باردرایران دست به تعویض شاه زدند. یکباراحمد شاه را بردند ویکباررضا ) شاه( را بردند ویکبارهم محمدرضا) شاه( را؟!!
خوب شما ببینید چطور اسداله علم با کمال شهامت به محمدرضا میگفت که مشیرومشاوردولت فخیمه انگلستان است. علم ازملکه انگلستان لقب اشرافی لرد وسرگرفته بود و خلاصه لقبی در انگلستان نبود که به او نداده باشند!
یک پدرسوخته دیگری بود به نام « شاپورجی» که با پررویی به محمدرضا میگفت من قبل ازاینکه تبعه ایران باشم نوکرملکه انگلستان هستم!
ما ازامثال این آدمها که جاسوس و نوکرآشکار و یا پنهان انگلیسیها و آمریکاییها بودند دورو برمان زیاد داشتیم.
گاهی به محمد رضا میگفتم چرا با علم به اینکه میدانی این پدرسوختهها نوکراجنبی هستند آنها را اخراج نمی کنی؟
محمدرضا میگفت: چه فایدهای براخراج آنها مترتب است؟ اینها را اخراج کنم دهها نفردیگررا اطرافم قرارمی دهند. بگذارید اینها باشند تا خیال دولتهای خارجی ازحسن انجام اموردرایران راحت باشد!
آمریکا برای دادن کمکهای اقتصادی شرط میگذاشت که باید فلان شخص بشود رئیس سازمان برنامه وبودجه. اصلا" خدمت شما عرض کنم که این سازمان برنامه وبودجه درایران وجود نداشت وآمریکاییها آن را درست کردند.
مثلا ارتش ایران احتیاج به توپ وتانک داشت. میگفتند میدهم به شرط آنکه فلان کس بشود رئیس ستاد ارتش.
حالا من خواهشم این است که بین آدمها چهارتا مرد پیدا شود و قبل ازمرگ بیایند اسم نیکی برای خودشان درست کنند وخاطرات خود را صاف و راست و پوست کنده بنویسند و بگویند که چه دستوراتی گرفتند وچه میکردند! خوب، همین آقای ارتشبد قره باغی آمد بیمارستان دست مرا بوسید و در خواست بخشش کرد. خوب است این آقای قره باغی خاطراتش را بنویسد و بگوید چرا به ولینعمت خود خیانت کرد و ارتش را تسلیم متجاسرین کرد. ارتش را چه کسی تسلیم کرد. همین عباس قره باغی که ما به او عباس پشگل میگفتیم. مدتها مامور اداره اسواران گارد بود و ما رفتیم درمانژ فرح آباد که متعلق به گارد جاودان بود، آنجا اسب سواری میکردیم واین عباس قره باغی همیشه بوی پهن وپشگل وسرگین اسب واسترمی داد.
دربین افسران هم جزوبیسوادها بود.
محمد رضا دست این آدم را گرفت و او را بالا کشید و کرد رئیس ستاد بزرگ ارتش.
آنوقت همین آدم اعلامبیطرفی کرد و ارتش را ازخیابانها به پادگانها برگرداند.
بعد هم درکمال امنیت آمد به خارج. آمد نیویورک دست مرا بوسید و گفت: من بیتقصیربودم. آمریکائیها به من گفتند ارتش را برگردانم به پادگانها!
اینطورکه میگفت یک ژنرال آمریکائی به تهران رفته ومهارارتش را در دست گرفته وخواستار برگرداندن ارتش به پادگانها شده بود. موقعی که ما در سال ۱۳۵۶ به آمریکا آمدیم اول رفتیم به کالیفرنیا درملک خصوصی شمس ساکن شدیم یک روز دانشجویان ایرانی که تحریک شده بودند به ملک شمس حمله کردند وماشینهای ما را هم خرد کردند.
من شب ازاردشیرزاهدی پرسیدم چطوردولت آمریکا با اینهمه پلیس و نیروی امنیتی نمی تواند جلوی خانه ما را حفظ کند. اردشیر خان زاهدی گفت:بیپرده باید بگویم که دراینجا )امریکا
آب ازآب تکان نمی خورد مگربا اطلاع وعلم اف. بی.ای وسایر ادارات امنیتی!یعنی اینکه خود آمریکاییها این عده را دلالت کرده بودند. جلوی خانه ما تظاهرات کنند!
حالا خوب است بروید با خود اردشیرخان هم مصاحبه کنید. خدمت شما عرض کنم که سیزده سال تمام امیرعباس هویدا نخست وزیرمملکت بود.
اول ازهمه بگویم که محمدرضا نمی خواست هویدا را نخست وزیرکند. بعد هم که او را نخست وزیر کرد همان سال اول میخواست او را بردارد. اما افراد عادی وعوام نمی دانند که پشت پرده سیاست چه خبراست. خیلی ازمملکتهای نفتی خاورمیانه صد درصد دردست آنها است. همین عربستان سعودی ویا کویت ویا شیخ نشینهای منطقه. بعد ازجنگ جهانی دوم به شرکتهای نفتی یک رقیب تازه نفس هم اضافه شد و آن فروشندگان اسلحه بودند.
شما خیال میکنید چند دفعه که به طرف محمدرضا تیرانداختند این تیر اندازیها ازجانب چه کسانی بود؟ به محض آنکه یک نافرمانی میدیدند تیرمی انداختند. ماجرای تیراندازی به طرف محمدرضا همه ازطرف نفتیها بود.
همه این امرای ارتش ورجال سیاسی مملکت با خارجی زد وبند داشتند و اصلا" بعضی ازآنها مثل جمشید آموزگارتبعه آمریکا بودند!
بله! خیلیها نمی دانند که بسیاری ازاین آقایان تبعه آمریکا یا انگلستان وبه اصطلاح معروف دوملیتی بودند.
گاهی اوقات بعضی اشخاص که به ما وفاداربودند میآمدند واطلاع میدادند که هرشب درمنزل سفیرآمریکا یا سفیرانگلستان یا فلان کشورخارجی جلسه است وآقایان وزرا و امرا ارتش با سفیرکبیرآمریکا یا انگلیس مشاوره رایزنی میکنند وخط وربط میدهند وخط وربط میگیرند! ساواک هم هرروزصبح اول وقت گزارش این ملاقاتها را روی میزکار محمدرضا میگذاشت .
من البته درجریان ریزکارها نبودم. بخصوص ازسالهای ۱۳۴۰ به بعد زیاد درامرسیاسی مملکت تحقیق وبررسی نمی کردم و دنبال استطلاع ازامورات کشورنبودم. اما جسته وگریخته درجریان مسایل قرارمی گرفتم.
یک روزمحمدرضا که خیلی ناراحت بود به من گفت: مادرجان! مرده شور این سلطنت را ببرد که من شاه وفرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیماهای ما را برده اند ویتنام.
آن موقع جنگ ویتنام بود وآمریکائیها که ازقدیم درایران نظامی داشتند هر وقت احتیاج پیدا میکردند ازپایگاههای ایران وامکانات ایران با صلاحدید خود استفاده میکردند وحتی اگراحتیاج داشتند ازهواپیماها و یدکیهای ما استفاده میکردند. برای پشتیبانی ازنیروهای خودشان درویتنام.
حالا بماند که چقدرسوخت مجانی میزدند واصلا" کل بنزین هواپیماها و سوخت کشتیهایشان را ازایران میبردند...
همین آقای ارتشبد نعمت اله نصیری که ما به او میگفتیم نعمت خرگردن او یک گردن کلفتی مثل خرداشت! میآمد خدمت محمدرضا، وگاهی من هم در این ملاقاتها بودم، میگفت آمریکاییها فلان پرونده وفلان اطلاعات را خواسته اند!
محمدرضا میگفت بدهید!
۲۶٨۶٣ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : ایرواند آبراهامیان چپ خاویار
اردشیر عمانی آنچنان به پیروزی نهائی نیروهای انقلابی و در رأس آن رژیم ایران به رهبری دکتر احمدی نژاد مطمئن است که برای کوبیدن میخ نهائی بر تابوت امپریالیسم، از یکی دیگر از همکاران خود یعنی پرفسور " ارواند آبراهامیان " نیز فاکت میآورد: " مورخ ایرانی ارواند آبراهامیان گفته است که اگر دولت آمریکا جنگی با ایران براه اندازد، این جنگ ۳۰ تا ۱۰۰ سال طول خواهد کشید. طبقه حاکم آمریکا ممکن است آغازکننده این جنگ باشد اما ایرانیان هستند که این جنگ را به پایان خواهند رساند. "
ه نقل قول زیر از "ایرواند آبراهامیان" که از تحلیل گران مورد علاقه این گروههاست، نگاه میکنیم: ۷
«به تاریخ ۱۵۰ ساله ایران نگاه کنید، مبارزه ایست بی وقفه با امپریالیسم. مبارزه با زورگوئی آنان که همیشه درحال دادن اولتیماتوم به ایران بوده اند. در طول تاریخ ایران، آن دسته از سیاستمدارانی که به اولتیماتوم آنان تن داده اند از طرف ملت بعنوان خائن شناخته گشته اند و آن رهبرانی که در برابر آنان کوتاه نیامده اند قهرمان تلقی میشوند، حتی اگر در آخر شکست بخورند.
هم اکنون نیز در ایران، بحران کنونی با آمریکا و غرب بر سر مسئله هسته ای بهمان صورتی نگاه میشود که ملی شدن نفت و مبارزات مصدق بود. درآن زمان ایران میخواست خودکفا شده و بر سرنوشت خویش مسلط باشد ولی آمریکا و انگلستان به ایران اولتیماتوم دادند. مصدق نیز تسلیم نشد و به قهرمانی برای ملت تبدیل گشت.
هم اکنون نیز ایرانیان همین احساس را دارند و تنها تفاوت این است که بجای نفت، مسئله بر سر تکنولوژی هسته ای است. اگر شما به قرن بیستم برگردید می بینید که ایران نمی توانست راه آهن ایجاد کند زیرا دو قدرت امپریالیستی روس و انگلستان اجازه نمی دادند. هرگاه که ایران میخواست به راه آهن که در آن زمان تکنولوژی پیشرفته دوران بود دست یابد، امپریالیست ها پا جلو گذاشته و می گفتند: "شما به اندازه کافی توسعه نیافته اید و لیاقت داشتن آنرا ندارید" اکنون نیز همین داستان در مورد تکنولوژی هسته ایست و استدلال نیز این است که ایران نه به این تکنولوژی احتیاج دارد و نه به اندازه کافی بالغ شده که بتوان به او اجازه داشتن آنرا داد.»
ارواند آبراهامیان گذشته از تهیه طومار مشترک با اردشیر عمانی، برای کاسمی جلسه سخنرانی نیز برگزار میکند.
۲۶٨۵۷ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مسافر خسته
عنوان : قاطی کردن نفهم ذاتی (۲)
جناب زید «جالب است،نه؟» بجای اینکه بروی چند ساعت اینور و آنور بگردی و بعدش هم یک قسمتی از یک مصاحبه یک نفری را کپی کنی و اینجا منتقل بنمایی، و فکر کنی که فتح خیبر نمودی، مثل بچه آدم مینشستی بسوال قبلی ام جواب میدادی و لااقل میگفتی قادر بپاسخگویی نیستی. در دوران دیکتاتوری عریان شاه حتی یک جریان «میانی» و معتقد بقانون اساسی تحمل نمیشد و قادر نبود آزادانه تبلیغ و رشد طبیعی نماید. چه برسدبیک جریانات سیاسی «چپ». فشار استبداد و خشونت باعث عدم رشد «چپ» مستقل بطور طبیعی در جامعه شد. آنچه مسلم است، بعلت عدم تجربه کافی نیروهای جدید اجتماعی، مشکلات جدی در امر مبارزه مردم بوجود آوردند.از یکطرف امروز قدرت ارتجاع بجا مانده از دوران شاهی دردست آیت الله ها قرار دارد، و از طرف دیگر مردم و با اپوزیسیون متفاوت که تاحدی از رشد طبیعی آنان هم در زمان حکومت شاه و هم در دوران حکومت اسلامی ممانعت بعمل آمده. مضافآ براین فاکتورهای تخریب کننده عوامل خارجی از جمله شاهپرستان و ستون پنجم مجاهدین خلق همدست صدام و ... عامل ترمز کننده مبارزات آزادیخواهانه ایران هستند. حالا رل خودت را در این میان پیدا کن که در کجای معادله قرار داری؟
۲۶٨۴٨ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جالب است، نه؟
عنوان : نقش چپ ها را در انقلاب چگونه ارزیابی می کنید؟ تاریخ نگاری آنها را چطور؟ درک آنها از تاریخ نگاری دست کمی از درک شان از دمکراسی ندارد.
از الاهه بقراط:- «س۱۳: نقش چپ ها را در انقلاب چگونه ارزیابی می کنید؟
ج: کدام چپ؟! به نظر من همه آنها تا گلو در فرهنگ سنتی و دینی فرو رفته بودند و طبیعی بود که با انقلاب اسلامی احساس نزدیکی کنند. پس از پیروزی آن انقلاب هم، ندادن هیچ سهمی به آنها و حذف خونین ایشان، آنها را از جمهوری اسلامی رویگردان ساخت. در این میان، چپ های افراطی فقط تا «شاه برود» با رهبری انقلاب اسلامی همخوانی و همگامی داشتند و از همان آغاز با جمهوری اسلامی مخالف بودند، برای اینکه می خواستند خودشان به جای آنها روی کار بیایند. حالا با کدام پشتوانه و به چه دلیل، بماند! هیچ کدام از گروه های چپ هیچ درکی از دمکراسی نداشتند. همه آنها «دیکتاتوری پرولتاریا» را بالاترین حد «دمکراسی» می دانستند و اساسا دمکراسی را به مثابه یک مفهوم بورژوایی تکفیر می کردند. چپ سنتی هم به پشتیبانی از جمهوری اسلامی و همکاری با آن پرداخت بدون آنکه ذره ای سهم از رژیم ببرد. یعنی هم نوکر بی جیره و مواجب شد و هم به شدت سرکوب شد. بخشی از این چپ با وجود آنکه توسط جمهوری اسلامی حذف شده، ولی تا به امروز هم پشتیبان آن باقی مانده است! این هم یک تناقض دیگر که فکر میکنم بیشتر به تحلیل روانشناسانه نیاز داشته باشد تا سیاسی...».
جالب است، نه؟ خیلی خیلی خیلی جالب است.
درک چپ ها را در تاریخ چگونه ارزیابی می کنید؟ تاریخ نگاری آنها را چطور؟ درک آنها از تاریخ نگاری دست کمی از درک شان از دمکراسی ندارد.
زنده باد سنت گرایی و دروغ!!!!!!! زنده باد مجد و آبراهامیان که کیلویی تز پس می دهند!!!!!!!!!!!
۲۶٨۴۴ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|