یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

عوامل بازسازی استبداد، بعد از انقلاب ۵۷ چه کسانی بودند؟ (۵) - فرید راستگو

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : پرسشگر

عنوان : دو پرسش از ناشناس گرامی
با تشکر از ناشناس گرامی،

«سنجابی – بعنوان یک حقوقدان برجسته – در پاسخ به این سئوال که آیا مطابق قانون اساسی، در غیاب مجلسین، شاه حقّ ِ صدورِ فرمان عزل نخست وزیر را دارد؟ پاسخ می دهد: [شاه حق صدور عزل نخست وزیر را] دارد! (سنجابی، ص ۱۳۴-۱۳۶؛ متینی، ص ۳۵۴)»

۱. پرسش حقوقی:- اگر برایتان میسر است بمن پاسخ دهید:- طبق قانون اساسی وقت، حکم عادلانه دادگاه برای دکتر مصدق چه باید می بود؟

۲. چگونه است که با وجود این همه مدارک موجود دال بر قانون شکنی های دکتر مصدق قانون، کسی درباره آنها چیزی نگفته و نمی گوید؟

چه فرقی می کند شاه قانون را زیر پا گذاشته شود یا مصدق یا هر کسی دیگر. قانون شکن، قانون شکن است و باید بدون تعصب نسبت به هر یک از ایندو، هر دو را نقد و بررسی کرد.

نسل های پس از انقلاب بخصوص نسل های سوم نگاه نسل های پیشین را به شاه و مصدق ندارند و تعصب نسبت به شخصیت های تاریخی را بر نمی تابند. با قاطعیت می توان گفت که زخم های ۲۸ مرداد نفرت و کینه در دل برخی روشنفکرنماها نسبت به شاه ایجاد کرد تا جاییکه به یکی از مهمترین عوامل اتحادشان بر علیه شاه تبدیل شد. اینطور که معلوم است برخی دیگر از روشنفکرنماها که هیچ اعتقادی به مصدق نداشته و ندارند از رویداد ۲۸ مرداد فقط سوء استفاده سیاسی برای پیشبرد اهداف خود کرده اند چون من هیچ وجه مشترکی بین افکار لیبرالی مصدق و ایدئولوژی کمونیستی کیانوری و احزاب چپ چه در آن زمان و چه هم اکنون نمی بینم.

از رویداد ۲۸ مرداد ۵۷ سال می گذرد و نسل من و نسل های بعدی
اجازه نخواهند داد که این دعوا و دشمنی و کینه که ۳۱ پیش به یکی از مهمترین عوامل/ابزار برای سرنگونی یک شخص انجامید دوباره به عنوان یک عامل/ابزار مورد سوء استفاده قرار گیرد و یکبار دیگر فاجعه بیافریند. آنهایی که تمام دلخوشی ناسالمشان در زندگی و بخصوص در این۳۱ سال، نه برطرف کردن زخم ها بلکه شعله ور کردن آتش کینه و باز کردن زخم های کهنه بوده است باید بدانند که ملت امروز ایران ملت ۳۱ سال پیش نیست. ما بر سر شاه و شیخ و مصدق دعوایی نداریم. ما به تاریخ خود علاقه داریم ولی آنرا در سیاست دخالت نمی دهیم. ما به این بلوغ سیاسی رسیده ایم که همانطور که دین/ایدئولوژی باید از سیاست جدا باشد تاریخ و سیاست هم باید از هم جدا باشند. ما شخصیت های تاریخی خود را مطالعه و نقد و بررسی خواهیم کرد همانطور که در دانشگاه های معتبر غربی با هیتلر و استالین و چرچیل و گاندی و شاه و مصدق و خمینی و صدام.... انجام می دهند. کاری هم با کسانی که اینگونه مطالعات سرشان نمی شود هم نخواهیم داشت، در کلوب آماتوری و کینه توزی و کینه ورزی خود عمرشان را به سر آورند. خیلی مسخره است که از ما انتظار داشته باشند همان احساسی را نسبت به رضاشاه و شاه و مصدق و خمینی ... داشته باشیم که خودشان دارند. همه احساس شان را برای چند نفر که هم دوره خودشان بوده اند حفظ کرده اند انگار امیر کبیر و غرت العین و عباس میرزا هایی هم در تاریخ ما وجود نداشته اند.

سپاسگزارم
۲۶۹٣۷ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣٨۹       

    از : unknown

عنوان : سنجابی – بعنوان یک حقوقدان برجسته – در پاسخ به این سئوال که آیا مطابق قانون اساسی، در غیاب مجلسین، شاه حقّ ِ صدورِ فرمان عزل نخست وزیر را دارد؟ پاسخ می دهد: [شاه حق صدور عزل نخست وزیر را] دارد!
سرهنگ نصیری با کمکِ واسطه های مختلف به سرلشگر زاهدی دسترسی یافته و فرمان مرا به وی ابلاغ نمود …. زاهدی به سرهنگ نصیری دستور داده بود که حتّی الامکان، فرمان را بدون واسطه به شخصِ مصدّق ابلاغ کند و رسید دریافت دارد تا نتواند بعداً وصول آنرا منکر شود. ضمناً خودِ من نیز قبلاً به نصیری تأکید کرده بودم مراقب باشد که هیچگونه آسیبی به مصدّق وارد نیاید». (مأموریت برای وطنم، ص ۱۷۹)

این توصیه یا سفارش شاه – در توجّه به سلامتی مصدّق و آسیب نرساندن به وی – حقیقتی بوده که ما قبلاً نیز شاهد آن بودیم بطوریکه در ملاقات و گفتگو با سفیر آمریکا در ایران، شاه ضمن ردّ ِ کودتا علیه مصدّق، به هندرسون تأکید کرده بود:

« … زندانی کردن مصدّق یا حتّی مرگ او به دست بلوائیان تهران، از مصدّق یک شهید خواهد ساخت و سرچشمهء دردسرهای جدّی در آینده خواهد شد» (گزارش هندرسون، بتاریخ ۱۴ مه ۱۹۵۳= ۲۴ اردیبهشت ۱۳۳۲، شمارهء تلگراف ۱۹۵۳-۵/۷۸۸.۰۰)

بدین ترتیب، فرمان عزل مصدّق – که در تاریخ ۲۲ مرداد امضاء شده بود – به علّت اختفاء سرلشگر زاهدی و عدم دسترسی به وی، دو روز بعد به او ابلاغ می شود و سپس – برای جلوگیری از اتلاف وقتِ بیشتر، در همان شبِ ۲۴ مرداد، سرهنگ نصیری جهت ابلاغ فرمان شاه، به خانـهء دکتر مصدّق روانه می شود. ابلاغ فرمان شاه توسّط شخصِ سرهنگ نصیری، مُسلّماً به این علّت بوده تا اعتبار، اهمیّت و اصالت فرمان شاه به مصدّق یادآوری شود چرا که در آن هنگام – با توجّه به سفرِ تابستانهء شاه به «کلاردشت» (رامسر) – سرهنگ نصیری – بعنوان رئیس گارد سلطنتی- بیش از هر شخصِ دیگری به شاه، نزدیک و با او در ارتباط بود. از این گذشته،

- با توجّه به قطع رفت و آمدِ رجال سیاسیِ مخالف مصدّق در نزد شاه (طبق توافقنامهء ۵ بهمن ۱۳۳۱)،

- با توجّه به قطع کامل رابطهء مصدّق با شاه پس از واقعــهء نهم اسفند،

- و با توجه به فقدان ارتباط سران مهّم جبهــهء ملّی با مصدّق،

به نظر می رسید که ابلاغ فرمان عزل مصدّق در طول روز – بارِ دیگر- باعث بسیج بلوائیان و موجب آشوب ها و آشفتگی ها گردد،.

این گمان، زمانی تقویت می شود که بیاد آوریم دکتر مصدّق چندین روز پیش از عزل خویش، در گفتگو با حسین مکّی و کریم سنجابی، اندیشه و ارادهء خود مبنی بر ردّ فرمان عزل خود را ابراز کرده بود. به روایت حسین مکّی:

« وقتی [از نزد شاه] برگشتم نزدِ مصدّق، به او گفتم: آقای دکتر مصدّق! این شخص [شاه] تا حالا مثلِ موم در دست شما بوده و هر چه گفتید انجام داده … حالا چرا بودجــهء دربار را زدید؟ … کاری نکنید که برود و با خارجی ها سازش کند و با یک کودتا شما را سرنگون کند … [مصدّق] گفت: «آن کسی که بتواند کودتا کند، من با لگد او را بیرون می کنم»، همین مطلب را به دکتر مُعظّمی (رئیس مجلس) و همین طور به ذُکائی و یکی از وکلای دورهء چهاردهم و هفدهم هم گفته بود. آن وکیل به مصدّق گفته بود: آقا! احمد شاه [در تعطیلی بین مجلس سوم و چهارم] پنج رئیس الوزراء را عوض کرد … این [محمدرضا شاه] که دیگر از او بدتر نیست. شما اگر مجلس را منحل کنید، مُسلّم بدانید که شما به سرنوشت رومانوف [خاندان سلطنتی روسیه] دچار خواهید شد. خلاصه، مصدّق اینقدر مغرور بود». (مکّی، ج۱، صص ۱۹۶-۱۹۷؛ متینی، ص ۳۴۸)

کریم سنجابی (حقوقدان و وزیر فرهنگ کابینــهء مصدّق) نیز به او یادآور شده بود:

- « … اگر شما مجلس را ببندید، در غیاب آن، ممکن است با دو وضع مواجه شوید: یکی این که فرمان عزل شما از طرف شاه صادر بشود، دیگر این که با یک کودتا مواجه شوید، آن وقت چه می کنید؟

[مصدّق] گفت: « شاه، فرمان عزل مرا نمی تواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمی کنیم …».

سنجابی – بعنوان یک حقوقدان برجسته – در پاسخ به این سئوال که آیا مطابق قانون اساسی، در غیاب مجلسین، شاه حقّ ِ صدورِ فرمان عزل نخست وزیر را دارد؟ پاسخ می دهد: [شاه حق صدور عزل نخست وزیر را] دارد! (سنجابی، ص ۱۳۴-۱۳۶؛ متینی، ص ۳۵۴)

بدین ترتیب استنباط می شود که فرمان عزل مصدّق، حتّی اگر در وسط روز نیز به وی ابلاغ می شد، با امتناع و عدم اطاعت دکتر مصدّق روبرو می گردید.
۲۶۹۲۵ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹       

    از : تورج میرزا

عنوان : پرسشگر یا جالب
نادانی و جهل گر که غالب گردد
"پرسشگر " بی سواد "جالب" گرد
۲۶۹۲۴ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹       

    از : داور

عنوان : « هنرمندان» آنطوری
بجه مرشد « جالب است،نه؟» یادت رفته بود که مرشد «نامریی» میر فطروس دعوت کنی. نکنه او گرداننده «مجلس» است؟ خود گویی، خود ....، عجب مرد هنرمندی. اگر اشتباه نکنم با توجه بشباهت زیادت، تو از «اولادان» شعبان بی مخ هستی.
۲۶۹۲۱ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹       

    از : جالب است، نه؟ با تشکر از ناشناس

عنوان : تزهای آبراهامیان جالبند، نه؟!!! تزی که همسو با سیاست هسته ای دکتر احمدی نژاد، رئیس جمهور ایران، مصدق دوم است که اگر شکست هم بخورد ملت شریف ایران او را بعنوان قهرمان ملی خود در کنار دکتر مصدق در قلب خود و روح خود حفظ خواهد کرد، جالب است، نه؟؟؟!!!!!!
خس و خاشاک: این گفتگو را به تقدیم به شیفتگان پروفسور آبراهامیان، پروفسور مجد و دکتر احمدی نژاد می کنیم. از پروفسور سپاسگزاریم که دعوت ما را به این گفتگو پذیرفتند.

بعنوان مقدمه، بر کسی پوشیده نیست که این سه عزیز در کنار هم ولی در دو قاره مختلف، همه زندگی و کارهای سیاسی و آکادمیک خود را صرف منافع ملی ایران و دفاع از ملت مظلوم ایران کرده اند. فقط یکی از خدمات این سه عالیجناب مبارز علیه این رژیم، سرویسی بود که به محسن روح الامینی ارائه کردند!!!!!!!!!!!!!! جالب است، نه؟

خب، پروفسور جای دکتر ا.ن و دکتر/پروفسور مجد در کنار شما واقعا در این گفتگو خالیست و در این رابطه ما از آقای سروش عبدی، حافظه تاریخ، اقدس، الهه ب، مرتضی ر، لقمان شمال، لنگرود اصیل و ..... پوزش می طلبیم. جالب است، نه؟


در آغاز با اجازه پروفسور آبراهامیان به یکی از مهمترین تزهای او که مورد توجه عظیم هوادارانش و مورد نایید و تاکید همه مراجع آکادمیک و تحقیقاتی جهان قرار گرفته است می پردازیم. جالب است، نه؟ خواهش می کنم بفرمایید بالای منبر و ما را مستفیض بفرمایید.

آبراهامیان: تز بنده این است که، «هم اکنون نیز در ایران، بحران کنونی با آمریکا و غرب بر سر مسئله هسته ای بهمان صورتی نگاه میشود که ملی شدن نفت و مبارزات مصدق بود. درآن زمان ایران میخواست خودکفا شده و بر سرنوشت خویش مسلط باشد ولی آمریکا و انگلستان به ایران اولتیماتوم دادند. مصدق نیز تسلیم نشد و به قهرمانی برای ملت تبدیل گشت».



خس و خاشاک: همانطور که همه می دانیم، بله، این خلاصه یکی از مهمترین تزهای شماست که کمک های فراوانی به رفیقتان دکتر ا. ن کرده است. شاعران زبردست تری از فردوسی مصرعی ادبی در این رابطه سروده اند که تز شما را جاودانه کرده است و هر ایرانی ای آنرا می داند، منظورم «انرژی هسته ای حق مسلم ماست». فکر نمی کنید که در این مورد متخصصین شعر و ادبیات ما تاکنون خیلی کوتاهی کرده اند و تزهایی را در این رابطه به ثبت نرسانده اند؟ تزهایی که نشان می دهد «چو ایران نباشد تن من مباد» از فردوسی در مقابل «انرژی هسته ای حق مسلم ماست» هیچ است؟ واقع جای تاسف است که از شاعر توانایی مثل او که معاصر ماست کمتر از فردوسی اطلاعات داریم، در حقیقت هیچ اطلاعی نداریم. آیا فکر می کنید درویش مسلکی او باعث شده که برخلاف فردوسی بدنبال ثروت، شهرت و مقام نباشد؟

آبراهامیان: نباید فراموش کنید که بدون تز من، آن شعر هرگز سروده نمی شد. این تز من بود که آن شاعر را آنچنان به وجد آورد که شعری بسراید. اگر شما آکادمیک بودید درک می کردید که نثر من در برابر شعر شاعر عزیز گمنام به لحاظ ادبی بس والاترست. شاید بدین دلیل تز و کتابی درباره «انرژی هسته ای حق مسلم ماست» نوشته نشده است. من در نظر دارم در ۴۸ ساعت آینده تزی در این مورد هم ارائه دهم و نشان دهم که نثر من از شعر آن شاعر عزیز گمنام به لحاظ ادبی والاتر است. متاسفانه، کار تز نویسی من پایان ناپذیر است و دوره تعطیلات و بازنشستگی سرش نمی شود.

خس و خاشاک: برخی مثل دکتر هوشنگ صباحی عمری زور می زنند و فقط یک تز چند صفحه ای می توانند از درونشان استخراج کنند ولی شما و دکتر مجد معدنی تمام شدنی هستید و همانطور که گفته اید قادرید در عرض ۴۸ ساعت تز دیگری در تخصص متفاوت از تخصص خودتان ارائه دهید و به تایید همه مراجع معتبر بین المللی برسانید و ما را به ایرانی بودن خود مفتخر سازید. بسیار جالب است، نه؟

آبراهامیان: متاسفانه شما از همه تخصص های من بی اطلاعید. من در همه رشته ها تخصص دارم و دوست عزیزم دکتر مجد کمتر از من تز داده است و قادر نیست در ۴۸ ساعت تز نوینی ارائه دهد. ما بارها با هم مسابقه گذاشته ایم و ایشان هر بار در این بازی تز نویسی باخته اند. رکورد ایشان ۵۶ ساعت است که با رجوع به تخصص خود در آزمایش هوش و استعداد در افراد، قاطعانه می توانم به شما بگویم که دکتر مجد هیچ شانسی در شکستن رکورد من ندارند. اگر شما تزهای ما را در ترازو بگذارید خواهید دید که ترازو به نفع من رای خواهد داد. این یک آزمایش ابتدایی است که از عهده عوام هم بر می آید چه برسد به خس و خاشاک ها.

خس و خاشاک: جناب پروفسور، روشنفکر مبارز قرن ۲۱ ایرانی، لطفا قبل از اینکه ما را بیشتر با تزهای کیلویی آکادمیک تان مستفیض بفرمایید، به چند سئوال ما ملت پاسخ دهید. شما می گویید «هم اکنون نیز در ایران...». در رابطه با "ایران" ما خس و خاشاک ها، که ملت ایران باشیم، تعریفی دیگر داریم. از شما و رهبرتان خامنه ای و دکتر ا.ن و دیگر رفقایتان دهه هاست که درباره "ایران" سئوال را می کنیم ولی جوابتان را فقط در عمل می بینیم یعنی اجرای احکام شرعی. هیچوقت از سوی شما سعی نشده است که با استفاده از واژه به ما پاسخ داده می شود تا ما هم با استفاده از واژه با آنها به بحث بنشینیم تو نظر هر طرف منطقی تر بود را هر دو بپذیریم. همانطور که فرموده اید ادبیات و شعر تنها یکی از تخصص های شماست. خواهش می کنم اینبار بدون اعمال احکام شرعی با واژه بما پاسخ دهید که منظورتان از ایران چیست و کیست؟ آیا منظورتان ۷۵ میلیون ایرانی ضد رژیم است؟ آیا منظورتان آن ۱ درصد تبهکاری است که به سرکردگی خمینی گجستک و خامنه ای و احمدی نژاد و نوچه هایشان خود را ۳۱ سال است با زور و شکنجه و تجاوز به ملت ایران تحمیل کرده اند؟ کدامیک ایران است، ملت ۷۵ میلیونی یا یک مشت تبهکار تروریست که ایران را اشغال کرده و ملت ایران را به گروگان گرفته است؟ کدامیک ایران است، من و ۷۵ میلیون خس و خاشاک دیگر ایرانی و یا شما و رهبر و دیگر همکاران و همدستان تبهکارتان، این و یا آن؟

پروفسور آبراهامیان: این سئوال فقط می تواند از طرف یک خس و خاشاک غیر آکادمیک نادان ضد انقلاب و عامل بیگانه و سلطنت طلبی مطرح شود که تز عنصری مثل خودش را قبول می کند. هنوز نمی فهمد که اگر صباحی نابغه ای مثل من بود تاریخ را سیاسی و ایدئولوژیکی می کرد، اسناد و مدارک موجود را طوری انتخاب می کرد و می چید که در چاچوب مذکو قرار گیرد، نتیجه مطلوب به دست آید و مثمر ثمر قرار گیرد. خس و خاشاکی مثل تو پا برهنه به میان سخنان آکادمیک و روشنفکر نابغه ای مثل من می دود که انگار فردایی وجود ندارد تا رفقا و همکارانم دکتر احمدی نژاد و طائب خدمتش برسند همانطور که خدمت محسن روح الامینی سلطنت طلب....ضد انقلاب ........رسیدند. فضولی موقوف خس و خاشاک، فهمیدی؟

خس و خاشاک: قربانت هوادارانت بروند، مودبانه از شما پرسیدم که منظور شما از ایران چیست و خواهش کردم بجای تحدید و اعمال احکام شرعی در حق این خس و خاشاک برای یکبار هم شده با استفاده از واژه پاسخ دهید.

آبراهامیان: واژه ها را من و صدها امثال دکتر مجد ۵۰ سال است که در تزهای قطور خود آورده ایم و هر تزی را حتی در ایران بچاپ رسانده ایم. فروش آنها بقدری بود، بخصوص تزهای من، که چندین بار منتشر شد. خیال می کنی اینها را چه کسی خرید؟ اگر نفهم ذاتی نبودی تعاریف ما از ایران را بدون استفاده از واژ و اعمال احکام شرعی درک می کردی. تو مستحق همان سرنوشت میلیون ها خس و خاشاکی هستی که به جزای کارشان رسیده اند.

خس و خاشاک: جالب است، نه، که اینهمه خس و خاشاک برخلاف شما مرجع تاریخ و همه تخصص های دیگر در عالم که از اعتبار بین المللی و آن یک درصد هوادارتان برخوردارید هنوز زبان یکدیگر را نمی فهمیم و رنگ هایمان فرق می کند.

آبراهامیان: منظور از رنگ چیست، بی همه چیز سلطنت طلب و ضد انقلاب. فقط بگو سبز هستی و نه از نوع علوی اش تا حسابت را برسم. مسافر خسته درست می گوید تو نفهم ذاتی هستی. بی تربیت نادان. اگر زیادی رو زیاد کنی این گفتگو را قطع می کنم. سئوالاتی بکن و طوری سئوال کن که سروش عبدی و حافظه تاریخ و همه هوادارانم خوششان بیاید. این آخرین هشدار به تو است، فهمیدی؟ سئوال بعدی چیست؟ مواظب باشی ها.

خس و خاشاک: حرف های معقول و منطقی شما بدلم نشست و در اولین فرصت برای اینکه به آن یک درصد به حق بپیوندم، قول می دهم در سپاه بسیج نام نویسی کنم و آنقدر در ولایت و اسلام ناب محمدی ذوب شوم که در تظاهرات ۲۲ و ۲۵ خرداد بجای اینکه با سبز های علوی و طاغوتی باشم با باتوم و چاقو آنچنان بجان خس و خاشاک ها بیافتم که در تاریخ نمونه باشد و قابل یک تز چند کیلویی از جانب شما. پس من با شما هستم و سئولات بعدی را برای کوبیدن خس خاشاک می کنم که دشمن مشترک ما هستند.

«....بحران کنونی با آمریکا و غرب بر سر مسئله هسته ای بهمان صورتی نگاه میشود...». من از این غلطها نمی کنم ولی تا آنجا که به خس و خاشاک ها مربوط می شود، آنها با دادن هزینه های سنگین به رهبر معظم و روشنفکران عالیقدرش، (بخصوص شما که دوستدارانتان از ذکر نام شما خسته نمی شوند)، همواره گفته،نوشته و فریاد زده اند که خواستار برقراری رابطه با آمریکا و غرب هستند و غرب را نه تنها بزرگترین دشمنان خود نمی دانند که با ۱۰ میلیون پاهای خود رای به جهان ازاد غرب داده اند و در این کشور ها اقامت گزیده اند. این خس و خاشاک می گویند که زندگی به شیوه غربی و تفکر غربی با مزاجشان سازگارتر بوده است و مهمتر آنکه همین سیستم غربی را برای ایران می خواهند. اصلا هم جالب نیست که بدانیم طرفداران درون مرزی این غرب زدگی چندین برابر برون مرزی ها هستند. در تظاهرات هر بار "ایران" شعار مرگ بر امریکا و اسراییل سر داده است، ایران خس و خاشاکی بد مثل میمون تقلید نکرده است، و با وقاحت بی حد و حصر بجایش فریاد زده است «اوباما یا با ما یا با اونا»، «مرگ بر روسیه و چین». می خواستم بعد از ذکر دو نکته دیگر نظر شما را در هر سه مورد با هم بدانم.

نکته دوم، در مورد انرژی/بمب هسته ای است، هر وقت "ایران" شعار می دهد «انرژی هسته ای حق مسلم ماست»، ایران خس و خاشاکی بی ادب در جواب فریادی بلندتر سر می دهد که آزادی حقوق بشری حق مسلم ماست. اینها می گویند که آنها هم مثل غرب می دانند که شما بدنبال انرژی هسته ای نیستید و بمب می خواهید تا همانطور که سرزمین ایران و خس و خاشاک ها را به گروگان گرفته اید دنیا را هم می خواهید به گروگان بگیرید. ایران خس و خاشاکی می گوید که دستیابی شما به سلاح اتمی یعنی سرنوشت ملت کره شمالی برای ایران خس و خاشاکی. این ۷۵ میلیون می گویند که این بحران را آنها نیافریده اند و هیچ نقشی در آن نداشته اند، می گویند این بحران را تبهکاران یک در صدی، "ایران"، آفریده است. این ایران خس و خاشاکی ۷۵ میلیونی نتیجه می گیرد که «....بحران کنونی با آمریکا و غرب بر سر مسئله هسته ای بهمان صورتی نگاه می شود که...» بستگی دارد به اینکه منظور شما از کدام ایران باشد، ایران یک درصدی و یا ایران ۷۵ میلیون خس و خاشاکی یعنی "ایران" یا ایران. ایران می گوید که در مورد مسئله هسته ای دو سیاست موجود است، یکی سیاست "ایران" به سرکردگی خامنه ای+احمدی نژاد و تئوریسین هایش مثل آبراهامیان و یکی سیاست ایران خس و خاشاکی، اولی با آمریکا و غرب در بحران جدی بسر می برد و دیگر هیچ مسئله ای با امریکا و غرب ندارد و عاشق زندگی در امریکا و الگو برداری از آن برای ایران بوده و هست. بنابراین ایران با امریکا و غرب دوست است و نگاهی دوستانه به آنها دارد ولی "ایران" خواستار نابودی آمریکا و غرب و ایران با بمب هسته ای است. ایران خس و خاشاکی از اوباما خواسته است که تکلیف خود را هم با "ایران" روشن کند و هم با ایران خس و خاشاکی، «اوباما، اوباما با اونایی یا با ما؟» ایران خس و خاشاکی می گوید با انتخاب ما مسئله هسته ای به سادگی حل می شود، ایران ما کره شمالی نمی شود و مراودات خود را بطرف غرب سوق می دهد....و ایران خس و خاشاکی با صدای بلند می گوید مسئله هسته ای هیچ ارتباطی با ملی کردن صنعت نفت ندارد، در حقیقت مقایسه بسیار مزخرفی است.

در آخر هم ایران خس و خاشاکی می گوید که بزرگترین جوک تاریخ را بعنوان تز، آبراهامیان تئوریسین رژیم نوشته که احمدی نژاد را همانند مصدق قلمداد می کند که در حتی صورت شکست به یک قهرمان ملی مثل مصدق تبدیل می شود!!!!! خس و خاشاک می گویند همه مرغ های پخته در دنیا تا ابد از خنده روده بر خواهند کرد. منظورشان گفته شماست، «مصدق نیز تسلیم نشد و به قهرمانی برای ملت تبدیل گشت». پس ایران آبستن یک قهرمان ملی با نام احمدی نژاد است و به ایشان خط می دهید، ببخشید یک لحظه خس و خاشاکی شدم، که اگر می خواهد مانند مصدق جاودانه شود تسلیم غرب نشود. همان کاری را بکند که صدام حسین کرد تا بلایی بسر ایران بیاور که صدها برابر بدتر از عراق باشد. خب، حتما برای تولید یک قهرمان ملی از جنس احمدی نژاد باید ایران هزینه ای بس گزاف تر از مصدق بپردازد. حتما تولید قهرمانی مثل صدام همانقدر به ما خدمت خواهد کرد که قهرمان شدن صدام به ملت عراق کرد. این جالب است ولی نه برای ایران خس و خاشاکی که مثل شما پروفسور آبراهامیان قهرمانی مثل احمدی نژاد نمی خواهد.

واقع با روشنفکران نابغه ای مثل شما و سرداران شجاعی مثل احمدی نژاد و رهبر خامنه ای، ایران بزودی بهشت برین می شود، این سرنوشت برای ۷۵ میلیون خس و خاشاک اصلا جالب نیست، اصلا و ابدا.

خب جنگ طلبان بین المللی از آبراهامیان ها استفاده می کنند تا دیوانه هایی مثل صدام و احمدی نژاد ها را بطرف جنگ سوق دهند تا کشور ها را نابود و چپاول کنند. برو آبراهامیان و احمدی نژاد دیوانه را شیر کن که به ایران حمله شود.

تزهای آبراهامیان جالبند، نه؟!!! تزی که همسو با سیاست هسته ای دکتر احمدی نژاد، رئیس جمهور ایران، مصدق دوم است که اگر شکست هم بخورد ملت شریف ایران او را بعنوان قهرمان ملی خود در کنار دکتر مصدق در قلب خود و روح خود حفظ خواهد کرد، جالب است، نه؟؟؟!!!!!! برای دشمنان ایران و خس و خاشاکش بله، جالب است. برای ملت ایران؟ نه، هیچ جالب نیست ولی باید بداند.


*********************************

بله، پروفسور آبراهامیان شما با تزهای کیلویی تان توانسته اید ثابت کنید که:-

دولت احمدی نژاد = دولت مصدق
کابینه احمدی نژاد = کابینه مصدق

حال مبارزه آبراهامیان علیه رژیم را با مبارزه ملت ایران مقایسه کنید، نتاریج جالبند، نه؟ ملت و آبراهامیان و هوادارانش در یک صف قرار دارند، نه؟


طرز تفکر آبراهامیان عینهو طرز تفکر ملت ایران است، نه؟؟؟!!!!!!! چه کسی جرئت می کند بگوید نه؟؟؟ ملت یا آبراهامیان و برادرش احمدی نژاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

تز/تفکر آبراهامیان:-

آبراهامیان + احمدی نژاد + بسیجی های مکتب حجتیه = انرژی هسته ای حق مسلم ماست، تسلیم نمی شویم تا قهرمان شویم مثل مصدق

تفکر ملت ایران بدون تز:-

با رفتن مصدق کشور نابود نشد ولی با این آبراهامیان ها و احمدی نژاد ها جنگ خواهد شد و ایرانی نخواهد ماند.

ملت + ۰ + ۰ = مرگ بر طالبان چه در کابل چه در تهران

=======================================

ملت جرئت کرد به کل رژیم و آبراهامیان هایش گفت نه، جالب است، نه؟؟؟؟؟؟؟؟ بی نهایت جالب است، نه؟ چه کسی جرئت می کند بگوید، نه نه نه نه اصلا جالب نیست؟؟؟؟؟؟
۲۶۹۲۰ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹       

    از : حمله به ایران

عنوان : آخرین یادداشت های تاریخی رضا شاه
دو شنبه ۳ شهریور
رادیو تهران:
حمله به ایران
از شمال و جنوب آغاز شد
آخرین یادداشت های تاریخی رضا شاه
رضاشاه: امیدوارم اوضاع جبهات به نفع آلمان باشد!

رضاه شاه از وقتی به آلمان ها نزدیک شد، ذکاءالملک فروغی را که عامل انگلستان بود، از دربار طرد کرده بود. شبی که حمله شد، با عجله فرستاد عقب فروغی که بیاید و کابینه تشکیل بدهد. رئیس کل تشریفات دوید خانه فروغی، او دررختخواب بود و داشت با تلفنی انگلیسی حرف می زد. وقتی تلفنش تمام شد به "انتظام" گفت: کاراعلیحضرت تمام شد و باید برود. انتظام پرسید: کجا؟ فروغی گفت: تبعید!

مردم از همه چیز و همه جا بی خبر بودند!

تا آخرین ساعاتی که حمله به ایران شروع شد، مردم از مذاکراتی که دردربار با سفرای شوروی، آلمان، انگلستان و امریکا جریان داشت بی خبر بودند.

رضا فورا به رادیو دستور داد خبرهای حمله را پخش نکنند. بنابراین رادیو بجای پخش اخبارجنگ مردم را به حفظ انضباط ورعایت اصول شهروندی دعوت می کرد. اما مردم که می دیدند برنامه رادیو با برنامه های روزهای قبل فرق دارد بیشتربه وحشتشان اضافه می شد. آنها که رادیو داشتند بیشتربه برنامه های رادیو دهلی ورادیو بی.بی.سی گوش می دادند که به زبان فارسی برای ایران برنامه پخش می کردند. شاید باورتان نشود که ما خودمان هم دردرباراطلاعات واخبارمورد نیازمان را ازرادیو دهلی، رادیو لندن ورادیو برلن می گرفتیم. این سه رادیو به زبان فارسی برنامه داشتند.







روزدوشنبه سوم شهریورماه ۱۳۲۰ من درحمام قصربودم که زهرا مشهدی سراسیمه وارد شد وبا حیرت ووحشت ازقول رادیو تهران اطلاع داد که الساعه قوای متفقین به ایران حمله ونواحی سرحدی را بمباردمان کرده اند.

البته ازچند ماه قبل رضا درصحبت های خصوصی گفته بود که انگلیسی ها فشارمی آورند که ایران ازبی طرفی خارج شده و به آلمان اعلان جنگ بدهد!

قبل ازاینکه بقیه ماجرای روزشوم سوم شهریورماه ۱۳۲۰ را تعریف کنم باید عرض کنم که مدتها بود انگلیسی ها مسئله حضوراتباع آلمانی را درایران مستمسک قرارداده وایران را متهم به همکاری با آلمان می کردند.

یک نکته دیگرهم که باعث تحریک بیشترانگلیسی ها وآمریکائی ها وقوای متفقین درحمله به ایران شد و آن اظهارات نابخردانه « گوبلز» وزیرتبلیغات هیتلر بود.

گوبلزچند هفته قبل ازحمله قوای متفقین به ایران دررادیو برلن سخنرانی کرده و گفته بود: «ما شش هفته دیگرازطریق قفقازبه ایران خواهیم رسید!»

بنده حالا برای اولین باربرای اطلاع تاریخ نویس ها عرض می کنم که رضا حاضرشده بود برای حفظ مملکت وجلوگیری ازاشغال کشوراتباع آلمان را اخراج کند وبه متفقین اجازه بدهد ازطریق بندرشاهپور درخلیج فارس راه آهن ایران را مورد استفاده قرارداده ونیرو ومهمات به بندرشاه درترکمن صحرا ) شرق دریای مازندران ( برسانند.

درفاصله سالهای ۱۳۰۸ تا ۱۳۲۰شرکتهای آلمانی- مجارستانی- چکسلواکی- لهستانی واوکراینی درایران فعالیت می کردند که درراس آنها کمپانی های معظم آلمان مثل زیمنس- آلگمین الکتریسته – آ.ا.گ – گروپ- اشکودا را به یاد می آورم.

آلمان درآن موقع یک قدرت صنعتی بزرگ بود وروزبه روز هم صنایع آلمان پیش می رفتند. هرقدر صنایع آلمان پیش می رفتند، به همان اندازه هم بردامنه فعالیت های اقتصادی آلمان درایران اضافه می شد.

مسلما وقتی فعالیت شرکتهای آلمانی زیاد می شد برتعداد کارکنان آنها و اعضای خانواده شان هم افزوده می شد. مثلا یادم هست که درشاهی ) قائم شهرکنونی( یک کارخانه بزرگ گونی بافی ویک کارخانه بزرگ نساجی ساخته بودند.

تنکنسین های این کارخانجات آلمانی بودند که همراه اعضای خانواده شان درهمان نزدیکی کارخانه زندگی می کردند ومردم محلی به آن قسمت از شهر « محله آلمانی ها» می گفتند! سر« رید بولاد» سفیرکبیرانگلستان در تهران همین مطلب را مستمسک قرارداده ومرتبا به کاخ می آمد وبه جان رضا نق می زد که فعالیت آلمانی ها وعمال وجاسوسان آنها درایران زیاد و بسیارخطرناک و باعث نگرانی دولت متبوع او گردیده است.

هرچقدررضا توضیح می داد که این آلمانی ها فعالیت نظامی ندارند و مستخدم دولت ایران وتکنسین فنی کارخانجات هستند توی گوش « بولارد» نمی رفت وبولارد متصل حرف های خود را تکرارمی کرد ومعلوم بود انگلستان دنبال بهانه جوئی است.

من مقداری ازخاطرات منتشرنشده رضا را نزد خودم دارم. دربخشی ازاین خاطرات مفصلا مطالبی درمورد اشغال ایران نوشته است. بفرمائید این چند صفحه را بخوانید. خیلی جالب است. به خط خود رضا است...



یادداشت های رضا شاه



« امروزدوازدهم مهرماه ۱۳۲۰ است. صبح سفیرکبیرانگلیس مطابق تقاضای قبلی نزد ما آمد وقدری درمورد جبهات جنگ قفقاز صحبت کرد.

گفتم تا آنجا که ما اطلاع داریم هنوزجنگ به نواحی قفقازنرسیده است. بولارد مجددا" تاکید کرد که چرا رسیده است!

بولارد گفت شخص چرچیل به خوبی تشخیص داده است که با شکست و نابودی ارتش شوروی به وسیله مهاجمین آلمانی، دیگر دول متفق هرگز امید پیروزی نخواهند داشت، وچه بسا که ارتش هیتلربا یک ضربت کار انگلستان ومتفقین او را یکسره نمایند.

ازاین حرف های بولارد خوشم نیامد ومسیرصحبت را عوض کردم، اما بولارد مجددا به سرحرف های اولیه خویش برگشت و گفت: حالیه مهم ترین فکردولت انگلستان کمک رساندن به شوروی است وما برای رساندن کمک های عاجل به شوروی سه راه درپیش داریم.

اول راه « ولادی وستک» است. که این راه زیاد به درد نمی خورد چون هم مسیرآن دوراست وهم نزدیک ژاپن متحد اصلی آلمان قراردارد.

راه دوم راه « آرخانگلسک» است که آن هم شش ماه ازسال یخ بسته است و نمی شود روی آن حساب کرد!

سوم راه « ایران» است که بهترین وبرجسته ترین راه به حساب می رود. چون متفقین می توانند کمک های خود را اعم ازقوای نظامی والبسه وغذا و سایرمایحتاج وملزومات دربنادرخلیج فارس پیاده کرده وازآنجا با راه آهن به بنادردریای مازندران برسانند و ازدریای مازندران با کشتی به دهانه ولگا و بندراستراخان وبادکوبه ببرند.

ازاین حرف ها مقصود اصلی بولارد معلوم می شود و آن این است که آنها می خواهند بی طرفی ما را نقص وما را به حالت جنگ با آلمان بکشانند.

موضوع بیطرفی ایران را به بولارد متذکرشدم. اظهارداشت که حالیه وضعیت جبهات جنگ به حالتی رسیده که بیطرفی معنا ندارد وایران یا باید به آلمان اعلان جنگ بدهد ویا به متفقین!»



ذیل سیزدهم مهرماه ۱۳۲۰ می نویسد:



« امروز دریفوس سفیرکبیردولت آمریکا شرفیاب شد ومطالبی اظهارداشت. منظورازملاقات این بود که دنبال حرف های همکارانگلیسی خود را بگیرد و ما را واداربه اعلام جنگ به آلمان کند.

بعد ازظهرسفیر کبیرآلمان را خواستم. همراه با مترجم ووزیر خارجه آمد. موضوع فشارسفیران انگلیس وآمریکا را گفتم واوضاع جبهات جنگ را جویا شدم.

سفیرآلمان آخرین خبرهای مربوط به جنگ رابه اطلاع ما رساند ومسیر پیشروی قوای آلمان را درروی نقشه نشان داد وعلامت گذاری کرد. فهمیدم وضع به نفع آلمان پیش می رود.

به وزیرخارجه دستوردادم تا مدتی به سفرای آمریکا وانگلیس وقت شرفیابی ندهد، مگرخودم احضار کنم!»



باز ذیل پانزدهم مهرماه می نویسد:



امروزسفیرکبیراتحاد شوروی آمد. همراه خود یک نسخه ازمعاهده ۱۹۲۱ ایران وشوروی را هم آورده بود.

خلاصه صحبت اواین بود که مطابق معاهده ۱۹۲۱ هروقت ممالک دیگری وارد ایران شده وامنیت شوروی را به خطربیندازد شوروی مجازاست قشون وارد ایران کند.

سئوال کردم چه کشورثالثی وارد ایران شده که شوروی احساس عدم امنیت می کند؟

جواب داد: آلمان ها!

گفتم: تعداد آلمان های مقیم ایران با اعضای خانواده هایشان سرجمع یک هزارنفرنمی شود. چطوراست که شوروی با آن ارتش سرخ ازهزارنفرآدم بی سلاح ودست خالی که بیشترشان هم زن وبچه ها هستند احساس خطرمی کند؟ حرفی نداشت. یک مشت مزخرفات سرهم کرد وموضوع جاسوس بودن آلمان های ساکن درایران را پیش کشید واسم چند نفررا آورد که با اعتقاد او جزو اس – اس هستند. آدمی به نام مایر سرپرست آنها درایران راهم نام برد.

منظورش این بود که حضوراین تعداد آلمانی درایران به معنای نقض بیطرفی ایران است وخلاصه تندترازسفیرانگلیس وآمریکا حرف زد.

ازطرز حرف زدنش خوشم نیامد. گفتم منبعد اگرکاری دارید فقط با وزیر خارجه تماس داشته باشید ومطالب خود را ازطریق وزیرخارجه به عرض ما برسانید.

موقع رفتن تعمدا بی ادبی کرد وبا منظوری که ازصحبت هایش مشخص بود قصد تعرض دارد گفت: ارتش سرخ همین روزها پوزه هیتلررا به خاک می مالد ووقتی پوزه هیتلربه خاک برسد پوزه متحدانش هم همینطور!

روس ها یک ذره ازدیپلماسی انگلیسی ها وحتی آمریکائی ها را ندارند و نمی توانند مقصود خود را دردل محفوظ دارند. مثل بچه ها هرچه دردل دارند به زبان می آوردند. امیدوارم اوضاع جبهات به نفع آلمان باشد.»



ایضا ذیل وقایع ۲۰ مهرماه ۱۳۲۰ می نویسد:



امروزازطریق وزارت خارجه نامه وزارت شوروی را آوردند. شوروی ها یک نامه دردوازده صفحه بزرگ داده بودند که چه وچه وچه...

مقدارزیادی اسامی آلمانی بود که خواسته بودند بدون فوت وقت ازایران اخراج شوند. مقداری هم ازقراردادهای مربوط به خرید اسلحه ازآلمان ابراز شکایت کرده بودند.

پدرسوخته ها اطلاعات زیادی درهمه چیزدارند. قدرمسلم دراینجا یک عالمه جاسوس دارند آن وقت می گویند آلمان ها دراینجا جاسوس دارند!

من نمی فهمم چطورانگلیسی ها وآمریکائی ها با آلمان ازدرجنگ درآمده اند؛ درحالی که آلمان دارد با بالشویک ها می جنگد تا بساط کمونیست ها را جمع کند...»



ذیل وقایع ۲۸ مهرماه ۱۳۲۰ می نویسد:



امروزازسفارت آلمان شرفیاب شدند. آقای مایرهم بود که خیلی به اوعلاقه دارم. مرد نظامی استخوانداری است!

حرفهایی که زدند خوشایند نبود وفوق العاده نگرانم کرد. ازبرلن چند تلگراف رمز داشتند. خلاصه کلامشان این بود که با دست خودمان راه آهن وپل ها و تونل ها و مستحد ثاتی را که با تحمل بدبختی زیاد ساخته بودیم منفجرو غیر قابل استفاده کنیم تا به دست نیروهای متفقین نیفتد.

گفتم کدام آدم عاقل یک چنین کاری می کند.

مایرگفت این یک دستورالعمل جنگی برای نیل به پیروزی است.

آلمان ها می گفتند وجود این تاسیسات باعث می شود متفقین خاک ایران را اشغال کنند.

خیلی وحشت داشتند. من هم ازوحشت آنها دچارشک شدم.

به هرحال گفتم خطری ایران را تهدید نمی کند. ما بیطرف هستیم و متفقین نمی توانند برخلاف منشورملل ما را مورد حمله قراردهند.

« مایر» نامه هیتلررا به من داد که درآن تقاضا شده بود پل های مهم را خراب کنم وراه آهن را ازحیزانتفاع بیندازم.

اینطورکه آلمان ها اطلاع می دهند قوای متفقین نقشه دارد به ایران حمل کند. گفتم اگرچنین بود ماموران سرحدی ما مطلع می شدند.

آلمان ها گفتند ماموران شما معتاد به افیون هستند ودرخواب غفلت بسرمی برند.

اگرچه خودم را ازاین حرف ناراحت نشان دادم اما ازشهامت وراستگوئی اعضای سفارت آلمان خوشم آمد. این حرف درست است. بیست سال است می خواهم این مملکت را درست کنم نمی شود. یکی ازبدبختی ها همین افیون است که همراه با چای غلیظ وتنباگو سه تفریح مورد علاقه وعشق ایرانی جماعت است!

به آلمانی ها گفتم سلام مرا به شخص پیشوا برسانند واطمینان بدهند که خطری متوجه ایران نیست وسفرای شوروی، آمریکا وانگلیس درشرفیابی هایی که داشته اند هیچ مطلبی درمورد قصد حمله به ایران نگفته اند!

سفیرکبیرآلمان گفت که برلن اطلاع دقیق دارد که شوروی ها چندین هواپیما درعشق آباد آورده اند وچون درآن نواحی میدان جنگی وجود ندارد ازاین هواپیماها برای بمباردمان ایران استفاده خواهد شد.

حرف هائی هم درمورد آوردن کشتی جنگی به دریای مازندران وگرد آوری قوای ارتش روس درآستارا ونزدیکی های ماکو زدند.

سرجمع باید بگویم که حرف هایشان آدم را نگران می کند. فردا باید دولت را بخواهم تا دراین خصوص مجادله کنیم...»



تاج الملوک: اصولا این « بولارد» کینه وعناد مخصوصی با ایران داشت ودر اوایل سال ۱۳۲۰ رضا به وزارت خارجه دستورداده بود تا با مقامات لندن صحبت کند و دیپلمات دیگری را به جای بولارد بخواهند.

وزارت خارجه چند باربه لندن فشارآورد اما انگلیس ها جواب دادند که « بولارد» مورد تائید شخص چرچیل است. حقیقت این بود که لندن دنبال بهانه جوئی بود. دولت انگلستان، ویا بهتربگوییم شخص چرچیل به خوبی تشخیص داده بود که با شکست ونابودی ارتش سرخ به وسیله مهاجمین آلمانی، دیگر امید پیروزی درجنگ را دول متفق نخواهند داشت. وچه بسا که ارتش هیتلری با ضربت دیگرکارانگلستان ومتفقین اورا یکسره نماید.

....

چند لحظه بعد ازآنکه شوهرم رضا) شاه( ازهجوم سربازان متفقین به مرزهای شمالی وجنوبی ایران مطلع گردید فورا سفرای آمریکا، شوروی و انگلستان را به درباراحضارکرد ودرمورد دلیل حمله آنها توضیح خواست.

رادیو تهران هم مرتبا خبرهای مربوط به هجوم نیروهای متفقین را پخش می کرد وباعث وحشت مردم می شد.

رضا به رادیو دستورداد ازپخش خبرهای هجوم خود داری کند. بنابراین رادیو بجای پخش اخبارجنگ مردم را به حفظ انضباط ورعایت اصول شهروندی دعوت می کرد. اما مردم که می دیدند برنامه رادیو با برنامه های روزهای قبل فرق دارد بیشتربه وحشتشان اضافه می شد. آن موقع همه مردم رادیو نداشتند ورادیو متعلق به طبقات اشراف وثروتمندان بود.

درهمین تهران خیلی ازخانه ها برق هم نداشتند تا چه برسد به رادیو! آنها که رادیو داشتند بیشتربه برنامه های رادیو دهلی ورادیو بی.بی.سی گوش می دادند که به زبان فارسی برای ایران برنامه پخش می کردند. شاید باورتان نشود که ما خودمان هم دردرباراطلاعات واخبارمورد نیازمان را ازرادیو دهلی، رادیو لندن ورادیو برلن می گرفتیم. این سه رادیو به زبان فارسی برنامه داشتند.

رادیو دهلی ورادیو لندن خبرمی دادند که نیروهای انگلیس وروس ازشمال و جنوب به ایران حمله کرده ومشغول پیشروی هستند. حتی اطلاع می دادند که بندرشاهپوروبندر خرمشهر را هم متصرف شده اند. ونیروهای انگلیسی از خانقین ) عراق( گذشته ووارد قصرشیرین شده اند. درآن زمان کل مملکت هندوستان ) وپاکستان امروزی ( وکل مملکت عراق وسوریه ولبنان و... تا مرزعثمانی ) ترکیه ( زیرپرچم انگلستان بود وفقط ایران استقلال داشت.

دوروزبعد که معلوم شد پخش نکردن اخبارجنگ موجب بروزشایعات مخاطره آمیزی شده است رضا به رادیو دستورداد مجددا" اخبارجنگ را پخش کند.

اخباری که به تهران می رسید تکان دهنده بود. روزچهارم شهریورنیروهای انگلیسی که ازعراق آمده بودند ونیروهای هندی زیرپرچم انگلستان مناطق نفت خیزجنوب کشوررا تصرف کردند وناوگان جنگی انگلستان همه جهازات جنگی ایران درخلیج فارس را عراق ونیروی دریائی ایران را نابود کرد.

سرتیپ بایندرکه خیلی آدم وطنخواهی بود وفرمانده نیروی دریائی ایران بود دربرابر انگلیسی ها مقاومت کرده ودرهمان ساعات اولیه شهید شده بود.

شوهرم رضا ) شاه( درطول مدت سلطنت خود که بیست سال طول کشید خیلی تلاش کرد ارتش منظم وقوی برای ایران درست کند اما متاسفانه این ارتش درهمان ساعات اولیه حمله متفقین تارومارشد. فرماندهان ارتش در سرحدات که دیده بودند توان مقاومت دربرابر قوای متفقین را ندارند خودشان ازجلو فرارکرده وسربازها هم ازپشت سرشان!

فرماندهان ارتش که تا آن روزدربرابر رضا ضعیف وزبون وذلیل بودند و چکمه های رضا را ماچ می کردند ناگهان دارای دل وجرئت شده وشهامت مخالفت با رضا را پیدا کردند! همان روزحمله متفقین رضا دستورداد جلسه هیئت دولت وجلسه شورای عالی جنگ تشکیل شود، تا درباب مقاومت و محاربه با ارتش متفقین تصمیم گیری شود.

آنطورکه رضا با نا امیدی برایم تعریف کرد؛ دراین جلسه رجال سویل )وزرای دولت ( می گویند که ما ازامورنظامی وجنگ اطلاعات نداریم و نمی توانیم اظهارنظرکنیم وبه این ترتیب خودشان را بکلی ازبحث جنگ کنار می کشند.

فرماندهان ارتش هم که تا آن روزبرای گرفتن پول وبودجه وامکانات و درجه وسایرامتیازات مرتبا" شعارمی دادند که ارتش ایران چنین وچنان است ومی تواند جلوی همه نیروهای همسایه را سرکند با کمال وقاحت وبیشرمی آب پاکی را روی دست رضا ریخته وبه او می گویند کاری ازدست ارتش بر نمی آید وباید تسلیم شد!

رزم آرا وسرتیپ عبداله هدایت هم با شدت وحرارت استدلال می کنند که ارتش ایران حتی نمی تواند یک ساعت مقاومت کند! رضا کمی بحث و تحقیق و سوال وجواب می کند ومتوجه می شود که فرماندهان ارتش درتمام این سالها برای آنکه اسلحه ها کثیف نشوند ویا معیوب نشوند ومهمات خرج و حیف ومیل نشود چوب دستی به جای تفنگ به دست سربازها می داده اند وسربازها با چوب دستی وتفنگ های بدلی مشق می کرده اند!

همچنین به رضا می گویند که ارتش مهمات کافی که ندارد هیچ حتی برای دوروزآذوقه هم درانبارهایش نیست!

هنوزبحث ادامه داشته که ازسرحدات خبرمی آورند سربازان درپادگان های خراسان وسرخس ونواحی مرزی تفنگ های خود را گذاشته وفراررا برقرار ترجیح داده اند! درهمین جلسه آهی وزیردادگستری که گویا ازطرف انگلیسی ها ماموریت داشته است به رضا می گوید بهترین کاراین است که دولت عوض شود وذکاء الملک فروغی کابینه تشکیل بدهد!

رضا متوجه می شود که این پیشنهاد ازطرف انگلیسی ها است. شاید حدود هفت هشت سال بود که رضا حتی حاضر نمی شد فروغی را ببیند. فروغی وابسته به سیاست انگلیس بود وازملکه انگلستان مدال وعنوان داشت. رضا به نصراله انتظام رئیس کل تشریفات شاهنشاهی دستورمی دهد فوری فروغی را مطلع کند.

موقعی که انتظام سراغ فروغی می رود مشاهده می کند فروغی به حال نزار دربستربیماری افتاده است ودرهمان حال با تلفن دارد به انگلیسی صحبت می کند. تلفنش که تمام می شود به انتظام می گوید همین الساعه داشتم با سفیر انگلستان حرف می زدم کاراعلیحضرت شاه تمام شد. باید برود!

انتظام می پرسد کجا برود؟ می گوید به تبعید
۲۶۹۱٣ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹       

    از : تاج الملوک

عنوان : در میهمانی‌های دربارهمه دنبال دله دزدی بودند
من ۵۷ سال در کوران حوادث سیاسی ریز و درشت ایران بودم
در میهمانی‌های دربار
همه دنبال دله دزدی بودند
هویدا هم دنبال مردان گردن کلفت

مصدق می‌دانست سپهبد زاهدی سرگرم کودتاست، سکوت کرد تا او کارش را تمام کند. بعد هم آمد دربار و به من و محمدرضا گفت: من باتوده ایها همکاری نکردم تا به سلطنت خیانت نکنم. بگذارید من با شهامت راستش را بگویم: فقط توده بلشویک‌ها دنبال ملی کردن نفت و بیرون کردن انگلیس‌ها بودند.

مصدق السلطنه آدم خوبی بود. گاهی ناهار با ما در کاخ می‌خورد. بزرگترین خدمتی که به ایران کرد آوردن امریکائی‌ها و کوتاه کردن دست انگلیس‌ها بود. آن موقع دعوا بین کاشانی و مصدق، در حقیقت دعوای انگلیس و امریکا بود.
حوادث آن هفته (از ۲۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲) باعث شد که توده ای‌ها که ازقبل درارتش سازمان افسری درست کرده بودند دست به کارکودتا شوند وهدفشان ساقط کردن سلطنت پهلوی بود اما آمریکائی‌ها مصدق را ازنقشه توده ای‌ها مطلع کردند و مصدق با توده ای‌ها همکاری نکرد. ما بعد فهمیدیم که توده ای‌ها حتی چند روزقبل از۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ازطریق جواسیس خود ازنقشه فضل اله زاهدی برای قلع وقمع مخالفان و بازگشت محمدرضا و ثریا از رُم مطلع شده بودند واطلاعات واخبارخود را به مصدق داده و خواسته بودند مصدق فضل‌الله زاهدی را که درخانه مرحوم موتمن الملک درشمال تهران پنهان شده و برنامه ریزی می‌کرد به اتفاق عده‌ای از افسران وفادار به محمدرضا دستگیرکند؛ اما مصدق عمدا تعلل کرده و خود را به تجاهل زده بود تا زاهدی کارخودش را انجام دهد.
بعدا آمد پیش من ومحمدرضا و ازهمه ما حلالیت طلبید و گفت با توجه به قول وقسم که دربرابررضا شاه ادا کرده بوده است نه تنها در صدد تعطیل سلطنت برنیامده، بلکه ازهمکاری با توده ای‌ها برای اعلام جمهوری واعلام انحلال سلطنت پهلوی خودداری کرده است. راست هم می‌گفت. وقتی حزب توده ایران قوت گرفت هم ما به وحشت افتادیم وهم دوستان انگلیسی وآمریکائی وحتی منطقه‌ای ما!
محمد رضا می‌گفت: باید احترام خودمان را نگهداریم، وقتی امریکائی‌ها رسما از ما اطلاعات می‌خواهند باید بدهیم.
حسنعلی منصور دراصل "ایرانی امریکائی» بود و با طرح‌های امریکائی آمده بود سرکار. وقتی انگشت کرد در سوراخ مار(انگلستان) ترور شد. ( توسط فدائیان اسلام)
ژیسکاردستن و راکفلر خوره قالیچه‌های گرانقیمت ایرانی بودند، هر وقت می‌آمدند ایران عدل عدل بار می‌کردند و با خودشان می‌بردند فرانسه و امریکا.
به علی امینی گفتم، اگر خیلی راست میگی و همانطور که قبل از نخست وزیری وعده داده بودی ملک و املاک مادرت "فخرالدوله" را بین مردم تقسیم کن. گفت: سیاستمداران خیلی حرف می‌زنند، خیلی کم عمل می‌کنند!
برای پرفسور عدل ۲ هزارتومان مالیات بریده بودند، با آن ثروت افسانه‌ای که داشت، خودش را به در و دیوار زد که این ۲ هزار تومان را ندهد. شوهرم (رضا) همیشه می‌گفت:" پول است، نه جان است که آسان بتوان داد."
هر وقت میهمانی بزرگ می‌دادیم و امثال حبیب آقا ثابت، رضائی و ژنرال‌ها و سران مملکت دعوت داشتند، یک چیزی از دربار می‌دزدید. حتی یک دفعه یک ژنرال را موقعی که داشت قاشق طلای دربار را می‌دزدید گرفتیم.
هویدا حالت مردانگی نداشت. هروقت میهمانی دربار بود، همه خانم‌های زیبا را ول می‌کرد و می‌رفت می‌چسبید به مستخدم‌ها و مردان گردن کلفت. لیلی امامی را گرفت که از قضا زن خوبی هم بود، اما او هم متوجه شد و طلاق گرفت. هویدا یک هدیه بود برای ما. چهار زبان عربی، انگلیسی، فرانسه و آلمانی را می‌دانست. خودش هیچ دین و ایمانی نداشت، اما پدرش بهائی بود. البته اسرائیلی‌ها خیلی از او حمایت می‌کردند. در جریان جنگ عده‌ای یهودی لهستانی را از چنگ هیتلر نجات داده بود. محمد رضا می‌گفت عضو همان حزب پایه گذار اسرائیل (صهیونیسم) بود.



ساواک را خود آمریکائی‌ها درست کرده بودند. محمدرضا می‌گفت، من باید احترامم دست خودم باشد. وقتی آمریکائی‌ها احترام می‌گذارند و رعایت اخلاق را می‌کنند و رسما از ما اطلاعات می‌خواهند ما باید خواست آنها را فراهم کنیم. چون آنها با قدرتی که دارند خیلی راحت می‌توانند این اطلاعات را کسب کنند!

محمدرضا خصوصی به من گفت، همین رئیس ساواک و معاون او ومدیران ارشد، همه شان با آمریکائی‌ها ارتباط دارند و برای حفظ ظاهرمی آیند و از من اجازه می‌خواهند، درحالی که قبل ازکسب اجازه اطلاعات مورد نیاز را به آمریکا وانگلیس رد کرده اند!

بعضی وقت‌ها هم می‌آمدند قدرت نمایی می‌کردند. مثلا درحالی که ما نمی دانستیم محمدرضا بیماری معده دارد، سفیرکبیرانگلیس می‌آمد و پیشنهاد می‌کرد اعلیحضرت برای معاینه پزشکی و معالجه به لندن برود!

من می‌خواهم اعتراف بکنم، یک اعتراف صریح برای ثبت درتاریخ. خلاصه بگویم که بعد ازاینهمه سال که به خاطربیست سال سلطنت شوهرم و سی هفت سال سلطنت پسرم، یعنی بالغ بر۵۷ سال ازنزدیک درجریان کوران‌های سیاسی و مسایل ریز و درشت مملکت بودم هیچ سرازسیاست و پیچیدگی‌های آن درنیاوردم. باوربفرمائید که ما هنوزهم نمی دانیم که چه شد « حسنعلی منصور» را تیرزدند ومقتول ساختند.

یک عده تاریخ نویس وروزنامه نویس وافراد مغرض آمده اند ومی گویند منصور چه و چه و چه بود و او را برای این تیرزدند که چه وچه وچه! راستش همچی که منصورآمد وانگشت خود را درلانه زنبور(انگلستان و نفت، به سود امریکا) فرو کرد نیش خورد!



راستش دیگر از این همه حرف زدن خسته شده ام. خوب است بعد ازاین (گفتگو) مرا به حال خودم راحت بگذارید وبروید سراغ دیگران! من درست نمی دانم چه را بگویم وچه چیزرا نگویم. می‌ترسم بعد بیایند بگویند چرا این حرف‌ها را گفتی! حالا یک چیزی بوده وگذشته.



کشورهای دیگروشخصیت‌ها ومعاریف وبزرگان ازهرقسم وهرصنف به ایران می‌آمدند ومن آنها را می‌دیدم ) حالا یا درضیافت‌ها بود یا درمراسم معرفی و امثالهم( درآنها دقت می‌کردم، می‌دیدم نه تنها برتری نسبت به رجال ما ندارند، بلکه گاها ضعیف ترهم بودند. علی الخصوص آنهائی که از اروپا غربی وآمریکا می‌آمدند خیلی دربرابرپول وهدایا وزنها ومظاهرمادی وزندگی دنیوی ضعیف بودند. این آقایان راکفلرها که ازقدیم الایام با محمدرضا رفاقت وهمکاری ودرامور بازرگانی وتجارت مشارکت داشتند یک نمونه ازحرص مال اندوزی بشریت هستند. با آن همه ثروت که فقط یک آسمانخراش کوچک آنها درمنهاتان نیویورک صد وخرده‌ای طبقه دارد! وقتی آمدند به ایران می‌رفتند بازار و عدل عدل گلیم وفرش وزیلو وامثالهم می‌خریدند که ببرند درآمریکا بفروشند و استفاده ببرند!

همین آقای « ژیسکاردستن» رئیس جمهور فرانسه ازموقعی که وزیر دارایی بود پایش به ایران بازشد ومتصل به بهانه‌های مختلف به ایران می‌آمد تا ازدربار قالیچه هدیه بگیرد!

محمد رضا به همه این خارجی‌ها قالی و قالیچه واسباب خرده ریزمی داد. به زن‌هایشان النگو وگردنبند می‌داد ومی گفت فرهنگ غربی براساس مادیات است. برای یک نفرغربی هیچ چیزمعنی ندارد الا پول!

ما فکرمی کنیم رجال ما مال اندوزومادی بودند وبس! خیر. این فقط مختص به ما نیست.



علی امینی- یک مخبرروزنامه ازعلی امینی وقتی می‌خواست به ایران برگردد پرسیده بود هدف شما ازبازگشت به ایران چیست؟ وعلی امینی که قبلا سفیرایران درآمریکا بود و به ایران دعوت شده بود تا درکابینه عضو شود گفته بود من هدفی را برای خودم ندارم الا خدمت به مردم ایران!

این حرف مرا به خنده انداخت. چون خانواده امینی از جمله مادرش خانم فخرالدوله ازملاکین بزرگ بودند که خیلی به رعیت‌های خود ظلم می‌کردند. همین خانم فخرالدوله آن موقع که تهران کوچک بود نصف تاکسی‌های تهران را درتملک خودش داشت.

سالها این جمله علی امینی یادم بود تا یک روزکه نخست وزیرشد و برای دست بوسی آمده بود به اوگفتم اگر راست می‌گویی وهدفت خدمت به مردم است اول کاری که می‌کنی برو وزمین‌هایت را بین رعیت‌ها تقسیم کن.

گفت:علیا حضرت پهلوی ) مرا اکثررجال به این عنوان خطاب می‌کردند( می‌دانند که سیاستمداران خیلی حرف می‌زنند و خیلی کم عمل می‌کنند!

پس ازمن قبول کنید که اصولا نوع انسان اخلاقا و فطرتا، یا به قول فرنگی‌ها بطورژنی )ژنتیک( قبل ازهرچیزبه منافع شخصی خود و خانواده اش فکر می‌کند و هرکس غیراین بگوید دروغ گفته است. شما چند تا شازده را سراغ دارید که اموال خانوادگی خود را بین مستمندان تقسیم کرده باشند؟! رضا (شاه( همیشه می‌خندید ومی گفت: « هرکه ازپول بگذرد خندان بود!» گاهی هم می‌گفت: « پول است نه جون است که راحت بتوان داد!»

اینهمه جنگ‌های عالم هم که ازدوران باستان تا به امروزروی داده است همه به خاطرمال اندوزی وقدرت طلبی و افزایش قدرت و حب جاه و مال و منال بوده است.

یک پزشک صاحب نامی درتهران بود به نام دکترعدل که خیلی هم ثروت داشت. رفته بودند یک مقداراندکی ازاو مالیات بگیرند نامه داده به محمدرضا و تقاضا کرده بود او را ازمالیات معاف کنند! حالا چقدرمالیات خواسته بودند؟ مثلا سالی دویست هزارتومان درآمد از ناحیه مطب وبیمارستان داشت. گفته بودند دوهزارتومان مالیات بده! اگربدانید چه نامه رقت انگیزی نوشته بود و چه عجزولابه‌ای کرده بود!

گاهی اوقات جشن و مراسم میهمانی وسوروساتی برقرارمی شد و مثلا شب نشینی بود یا میهمانی شام بود به خاطرسالروزتولد ولیعهد و یا میهمانی شام بود به خاطر ورود فلان پادشاه خارجی.

خوب شما می‌دانید که دراین میهمانی‌ها رجال طرازاول دعوت داشتند. نخست وزیر، وزراء، وکلا، وامرای درجه اول ارتش و صاحبان ثروت مثل حبیب آقای ثابت ویا علی آقای رضایی وامثالهم. قاشق وچنگال وکارد و وسائل روی میز یا طلا و مطلا بودند یا نقره اصل! حالا من اگربگویم که درهرمیهمانی، ازاین قبیل اغلب وسایل روی میزمفقود می‌شد چه می‌گوئید؟! این رجال که از مال دنیا غنی و‌بی‌نیاز و از افراد طبقه اول مملکت بودند موقع شام قاشق و کارد وچنگال را می‌دزدیدند! یک دفعه مچ یک سپهبد ارتش را موقع گذاشتن قاشق وچنگال درجیبش گرفته بودند و او گفته بود به خاطریادگاری جشن امشب تصمیم به این کارگرفته است!

وقتی ملاحظه شد میهمانان دستشان کج است دربار دستور داد درمیهمانی‌ها هرکدام ازمیهمانان که مایل هستند یادگاری داشته باشند از وسائل روی میز هر چه مایل هستند بردارند!

خوب شما می‌دانید که قبل ازآنکه سازمان امنیت ) ساواک( درست شود، ارتش اززمان رضا ) شاه ( دستگاه اطلاعاتی نام داشت.

این دستگاه اطلاعاتی مرتبا" خبرمی آورد که فلان سپهبد یا فلان فرمانده لشکرجیره سربازها را دزدی می‌کند!

به یک آقای تیمسار خانه می‌دادند. اتومبیل آمریکائی می‌دادند، حقوق بالا می‌دادند، مسافرت خارجی می‌فرستادند و تازه می‌رفت از جیره سربازها هم دزدی می‌کرد!

رضا ) شاه( هم با آن ید وبیضا نتوانست جلوی این دزدها را بگیرد تا چه برسد به محمدرضا. دریک کلمه بگویم همه دزد بودند فقط شدت وضعف داشت!

من یک خانه درداخل شهرداشتم که گاهی اوقات برای دوربودن ازتشریفات کاخ و برای دوربودن ازمحیط درباربه آنجا می‌رفتم و با دوستانم مثل آدمهای معمولی نشست و برخاست می‌کردم.

یکدفعه این خانه را دزد زد ومقداری ازاموال گرانبها را برد. آن موقع سرهنگ بهزادی رئیس آگاهی بود.

مدتها ازاین قضیه گذشت وعلیرغم فشارما دزد پیدا نشد که نشد. یک شب در یک میهمانی یک خانم جوان خوش برورویی را دیدم که گردنبند به سرقت رفته مرا به گردن داشت!

او را صدا کردم و درمورد گردنبند پرسیدم. معلوم شد ازمعشوق خودش سرهنگ بهزادی هدیه گرفته است!

آن شب چیزی نگفتم و اجازه ندادم مجلس سرد شود. فردا صبح قضیه را پیگیری کردم ومعلوم شد رئیس آگاهی چند دزد را گرفته ودزدها برای استخلاص خود رشوه‌های کلانی ازجمله گردنبند مرا که ازملک سعودی هدیه گرفته بودم به رئیس آگاهی داده اند ورئیس آگاهی هم بدون آنکه متوجه شود این گردنبند همان گردنبند من است آن را به معشوقه خود هدیه داده بود!

همین امرباعث شد که رئیس آگاهی را درازکنیم! البته چه فایده؟ یک دزد می‌رفت ویک دزد دیگرمی آمد.



هویدا یک آدم بخصوصی بود. به آدم که دست می‌داد دستش مثل پنبه نرم بود! اصلا" حالت مردانگی دراونبود. البته می‌گفتند او خنثی است! من شخصا ازاین حالت اوچیزی دستگیرم نشد؛ ولی درجلسات میهمانی و جشن‌ها که گاهی به اوبرخورد می‌کردم می‌دیدم طرف خانم‌ها نمی رود و بلکه با پیشخدمت‌ها و مردان گردن کلفت گرم می‌گیرد.

زن هم که گرفت دوسه ماه دوام نیاورد و لیلی امامی که ازقضا دخترخوبی هم بود به خاطر همین مزاج سرد هویدا ازاو طلاق گرفت. البته هویدا آدم خوشمزه‌ای بود وما سربه سراو می‌گذاشتیم و او هم ما را می‌خنداند وبه سر وجد می‌آورد، اما بدرد ریاست دولت نمی خورد ومحمد رضا مجبورا او را نخست وزیرمملکت کرد!

موقعی که نخست وزیرشد یک کارهائی ازاو سرمی زد که ازنخست وزیران سابق سرنزده بود و به همین سبب شایع شد که او بهایی است.

البته ما می‌دانستیم که پدرش بهایی بوده است اما اینکه می‌گفتند هویدا بهایی است بیشتربا هدف ضربه زدن به او بود. چون دریک مملکت که مردم آن دین اسلام دارند نمی شود نخست وزیربهایی باشد!

من چون ازنزدیک روی هویدا مطالعه داشتم باید بگویم که هویدا حتی بهایی هم نبود وبه هیچ مسلک و دین وابستگی نداشت وخودش می‌گفت در سیاست بهترین مسلک‌ها این است که آدم به هیچ مسلکی پایبند نباشد.

درجوانی خیلی کارها کرده بود وحتی رفته بود عضو حزب کمونیست لهستان شده بود.

یک روزدراین مورد ازاو سئوال کردم و جواب داد آن موقع دربین جوان‌ها عضو حزب‌های نامدارشدن یک نوع مد بود. خیلی ازدانشجویان ایرانی مقیم خارج ازکشورمی رفتند عضو احزاب اروپا می‌شدند وبرایشان هم نوع حزب مهم نبود، فقط اینکه یک کارت عضویت درجیب داشته باشند و پز آن را بدهند برایشان کافی بود!

محمدرضا که به زمین وزمان مشکوک بود می‌گفت این آدم ازهمان جوانی که دراروپا بوده به استخدام سازمان‌های جاسوسی درآمده وعضویتش در حزب کمونیست لهستان هم یک نوع ماموریت بوده وبس!

البته هویدا خیلی مورد حمایت دولت‌های آمریکا، انگلستان و فرانسه بود و علی الخصوص دربین اسرائیلی‌ها فوق العاده محبوبیت داشت.

درواقع باید بگویم که یک قهرمان برای یهودی‌های فلسطین بود. چون در موقع جنگ ازلهستان که خیلی یهودی داشت تعداد زیادی یهودی را به فلسطین قاچاق کرده بود. خودش یک ماجراهایی را تعریف می‌کرد که از صد تا فیلم سینما هیجان آورتربود.

محمدرضا می‌گفت اوعضو یک سازمان قوی مربوط به یهودی‌ها بوده است. من اسم این سازمان را نمی دانم اما همین سازمان بود که مملکت اسرائیل را درست کرد.(صهیونیسم)

آن ایام درایران آدم‌های درس خواند وزبان دان زیاد نداشتیم. هویدا هم به زبان عربی مسلط بود وهم به زبان‌های فرانسه و انگلیس و آلمانی. درواقع هویدا یک هدیه با ارزش برای وزارت امورخارجه ایران محسوب می‌شد.

حسنعلی منصور- پسرارشد منصورالسلطنه بود و همه می‌دانند که علی منصور)منصورالسلطنه( به واسطه آنکه درمواقع بحرانی چند باربه خانواده ما خدمات ارزنده‌ای ارائه کرده بود، مورد توجه رضا ) شاه( و محمدرضا ) شاه( قرارداشت و ازهمین روی پسراو را هم خیلی دوست داشتیم.

حسنعلی منصوردرآمریکا بزرگ شده و درس خوانده و یک نمونه ازایرانی آمریکائی شده بود. چطوربگویم. ایرانی آمریکائی شده یا آمریکائی ایرانی الاصل. یه همچی چیز!

وقتی هم رئیس دولت شد می‌خواست ادای آمریکائی‌ها را دربیاورد و در ایران به سبک آمریکا حزب راه بیندازد و همان کارهای زمان علی امینی را به نوعی دیگرتکرارکند که اجل امانش نداد. یادتان هست که کانون مترقی درست کرد. همان که بعدا" شد حزب ایران نوین.

هویدا هم همین اداها را داشت ومی گفت به سبک آمریکا باید دو تا حزب داشته باشیم که با هم رقابت کنند و درانتخابات عدد حکومت کند وهرکس از حزب رای بیشتری داشت کابینه تشکیل بدهد و ازاینجورحرف‌ها که درایران کاربردی نداشت. من حالا روی هویدا چندان اصرارندارم اما حسنعلی منصور با یک سری برنامه‌ها وطرح‌هایی که آمریکایی‌ها دستش داده بودند آمده بود تا شاه ایران را مثل پادشاه انگلستان‌بی‌قدرت و تشریفاتی کند.(منصور را فدائیان اسلام ترور کردند و جلوی تشریفاتی شدن شاه و کاهش نفوذ انگلستان و تقویت نفوذ امریکا را گرفتند.)

خیلی ازوقایع زندگی وحوادث ایام وحتی ماجراهای عجیب وغریب تاریخ از روی حادثه و به موجب یک واقعه تصادفی بوده وهست. هویدا هم به سادگی آمد نشست روی صندلی قوام السلطنه‌ها ومصدق السلطنه‌ها. تاریخ ایران صدراعظم‌هائی داشته مانند امیرکبیر، مانند احمد قوام، مانند مصدق.

اول ایراد من به هویدا این بود که خیلی جلف تشریف داشت. مرد باید مردانگی داشته باشد. علی الخصوص وقتی نخست وزیرمملکت است نباید پیراهن قرمزگلداربپوشد و حرکات سخیف بکند. گاهی به محمدرضا می‌گفتم به این مرتیکه هویدا بگو ادای جوان‌های پانزده – شانزده ساله را درنیاورد. محمدرضا می‌گفت ولش کن مادر بگذارهرطورمیل دارد عمل کند.

بعضی وقت‌ها هم که مثلا سالگرد تولد من بود وبرای عرض تبریک می‌آمد و یا عید بود یا جشن وسوری برپا بود وملاقاتی روی می‌داد اصلا ملاحظه مقام خودش را نمی کرد و خیلی لودگی می‌نمود. من ازلودگی او می‌خندیدم و پنهان نمی کنم که حرکات و وجناتش مایه نشاط بود، اما شما می‌دانید که لازمه یک نخست وزیراین است که اخلاق بزرگان را داشته باشد! تا زمان هویدا هیچ نخست وزیری درایران نیامده بود که بتواند رضایت محمدرضا و برادران و خواهرانش را یکجا جلب کند ومورد توجه فرح و فامیل او هم باشد. اینکه یک آدم بتواند رضایت همه را یکجا جلب کند البته ازهنرهای اوست . هویدا می‌گفت هیچ امری بدون اطلاع وصلاحدید لندن صورت نمی گیرد!



س: ازمرحوم دکترمصدق نام بردید. اگرممکن است درمورد ایشان قدری بیشترصحبت کنید.

تاج الملوک:

خدمت شما عرض کنم دکترمصدق دراوایل ظهورشوهرمرحوم جزو طرفداران او درآمد ورضا هم او را دوست داشت و می‌گفت مصدق السلطنه درس خوانده ومتجدد است. گاهی اوقات هم او را صدا می‌کرد وبا هم ناهار می‌خوردند و رضا ازاوضاع واحوال فرنگ سئوالاتی ازمصدق می‌کرد. در تمام جریانات بعدی مانند جمهوری خواهی وخلع احمد شاه ورای مجلس به رضا جزو طرفداران شوهرم بود والبته الان صدها کتاب تاریخی درمملکت چاپ شده و نویسندگان اززمان کودتای حوت ۱۲۹۹ تا به امروز را مشروحا نوشته اند.

وقتی مصدق نخست وزیر شد، دوسه نفرازمعتمدین ما که جزو نزدیکان مصدق بودند اغلب شبها پیش ما می‌آمدند وگزارش اموررا می‌دادند. ما که می‌گویم یعنی من و رضا واشرف و گاهی بعضی ازدیگر برادران وخواهران محمدرضا. حسین علاء هم که خیلی دوستان درآمریکا داشت برای ما اخبار می‌آورد و ما می‌دانستیم که کشمکش آمریکا وانگلستان قریب الوقوع است. جنگ تمام شده بود و آلمان شکست خورده ومستملکات ومستعمرات خود را ازدست داده بود. قدرت‌های اروپائی دیگرمثل فرانسه و بلژیک هم یک دو سه مورد‌بی‌اهمیت درآفریقا و نقاط پرت و دورافتاده را حفظ کرده بودند. آنچه که ما نمی دانستیم این بود که نحوه رویارویی آمریکا وانگلستان در ایران چطوری خواهد بود.

یک مرتبه حرف‌های جدیدی درایران شروع شد و یک دستجاتی پیدا شدند که حرف ازدمکراسی وملیت واینجور چیزها می‌زدند. قوام السلطنه که به سیاست انگلیسی‌ها نزدیک بود وحسین علاء که به سیاست آمریکایی‌ها نزدیک بود هردو پیش من آمدند و ما با هم صحبت زیاد می‌کردیم.

ازاین صحبت‌ها معلوم شد که آمریکا دستجاتی درست کرده و می‌خواهد عرصه را به انگلیسی‌ها و سیاست آنها درایران تنگ کند.

آدم‌هایی هم که جزو پیش قراولان این دستجات بودند مثل الهیارصالح و امثالهم همه سابقه کاروزندگی درآمریکا داشتند وقوام السلطنه آنها را متهم می‌کرد که درموقع اقامت درآمریکا جذب آمریکایی‌ها شده اند.

آدم‌های دیگری هم بودند که حالا اسم همه آنها یادم نیست. گاهی اوقات محمد رضا اینها را می‌خواست ومن هم بودم وگاها" اشرف هم بود وبعضی از نزدیکان هم بودند ومجادله وبحث می‌کردیم.

این آدم‌ها می‌گفتند که دردنیا بعد ازجنگ بیطرفی معنی ندارد. تازه چه فایده‌ای ازبی طرفی برما مترتب است؟ مگرما درجنگ‌بی‌طرف نبودیم. نیروهای متفقین‌بی‌طرفی ما را نادیده گرفتند ومملکت ما را متصرف شدند.

ازاین حرف‌ها می‌زدند وبعد نتیجه می‌گرفتند که برای ایجاد موازنه میان دوقدرت قاهریعنی شوروی وانگلستان که هردو کشوردرایران سابقه مداخله گرانه دارند باید به یک نیروی سوم متوسل شد که همانا آمریکا است!

حتی یادم هست که الهیارصالح و یک نفردیگرکه دانشگاهی بود وعلی الخصوص دکترمتین دفتری که فامیل مصدق بود خیلی ازآمریکا تبلیغ می‌کردند و برای اینکه ما را تحت تاثیرقراردهند سیاست رضا ) شاه( را مثال می‌زدند ومی گفتند اعلیحضرت فقید هم دنبال یک نیروی سوم می‌گشت تا دربرابرروسیه وانگلستان علم کند و به همین دلیل بود که به آلمان نزدیک شد. البته این حرف کاملا درست بود و رضا برای خلاص کردن ایران ازنفوذ روسیه وانگلیس به آلمان نزدیک شده بود. یک حقیقت تاریخی بزرگ دیگر را هم به شما باید بگویم وآن مربوط به حزب توده است. یادتان باشد حتما" درجای خودش سئوال کنید. بهرحال اوضاع سیاسی مملکت دریک طرفه العینی دستخوش شلوغی شد وروزی چند تا حزب وگروه سیاسی تاسیس می‌شد و خیلی هم روزنامه درمی آوردند.

حرف و حدیث‌ها همه درمورد آزادی خواهی و ملیت خواهی و آرمانخواهی و چیزهای قلمبه سلمبه ازاین قبیل بود. اما به مصداق آنکه گفته اند: « مقصود توبی کعبه وبتخانه بهانه!» هدف یک چیزو فقط یک چیز بود و آنهم ماده سیاه و بد بوی نفت!

یک مطلب مهم دیگرهم بگویم وآن روش متفاوت آمریکا با روسیه بود. روسیه شوروی درآن موقع با تحمل کشته‌های زیاد که می‌گفتند بالغ بر۲۷ میلیون نفوذ بوده است آلمان نازی را شکست داده پیروزشده بود خیلی به ارتش سرخ افتخارمی کرد واسم ارتش سرخ که می‌آمد لرزه برتن ممالک دیگر می‌افتاد. آمریکا نمی خواست مثل شوروی قوا وارد ممالک دیگرکند و همانطوری که شوروی ممالک اروپائی را تا نیمه آلمان ضبط کرده بود او هم با زورارتش کشور گشائی کند. تازه این کارهم پرخرج بود وآمریکایی‌ها با روحیه کاسبکاری که داشتند درهمه چیزحساب سود وزیان را می‌کردند و هم باعث تلفات جانی می‌شد که مقبول طبع آمریکائی‌های خوشگذران نبود.

ازهمه مهمتراینکه آمریکائی‌ها درحالی که شوروی را به کشورگشایی و لشکرکشی متهم می‌کردند می‌خواستند ازخودشان یک چهره بیشتردوست و مخالف لشکرکشی نشان بدهند.

درمجلس فراکسیون حزب توده موضع ملی شدن نفت را دنبال می‌کرد. اگربخواهیم حقیقت را بدون هیچگونه آلودگی بیان کنیم باید با شهامت اقرارکنیم که حزب توده اصلی، یعنی توده ای‌های بالشویک مذهب ازبیخ و بن خواستارملی شدن نفت ایران واخراج انگلیسی‌ها ازایران بودند و سران آنها که گاهی پیش محمدرضا می‌آمدند حرف‌های شیرینی می‌زدند وبرای اینکه محمدرضا را با خودشان همراه کنند می‌گفتند فراموش نکنید که همین انگلیسی‌ها بودند که پدرتان را با آن وضع بد ازمملکت به تبعید فرستادند!

توده ای‌ها خیلی نفوذ دربین کارگرهای صنعت نفت داشتند وآبادان آن روز معروف شده بود به استالینگراد ایران!

من چون درجریان خیلی حوادث بوده ام حالا می‌خواهم آن مطلب را که به شما یاد آوری کردم وگفتم حتما درمورد حزب توده ازمن بپرسید برایتان شرح بدهم.

وقتی حزب توده ایران قوت گرفت هم ما به وحشت افتادیم وهم دوستان انگلیسی وآمریکائی وحتی منطقه‌ای ما!

بادم هست که مرحوم ملک فیصل پادشاه عراق برای محمدرضا پیغام داد که اگرفکری برای حزب توده نکنید برای ما هم درداخل عراق مشکل درست خواهد شد. چون اززمانی که حزب توده درایران محبوب القلوب شده است در عراقی هم حرب اشتراکیون راه افتاده که نسخه عربی حزب توده شما در ایران است!

اینجا بود که انگلیسی‌ها که خیلی مارمولک هستند پولتیک خوبی انجام دادند و پنهانی یک حزب توده (تقلبی) درست کردند که بعدها به توده‌ای – نفتی معروف شد.

کاراین حزب توده بدلی این بود که صد پله ازحزب توده اصلی تندتر شعار بدهند و با اغفال مردم آنها را ازپشت سرحزب توده اصلی به پشت سرخودش بکشاند!

البته درحزب توده اصلی هم اشخاص خوبی بودند که با ما همکاری داشتند و می‌آمدند به محمدرضا اعلام وفاداری می‌کردند. حتی دکترفریدون کشاورز که آدم آبله روی زشتی بود آمد دست مرا بوسید و گفت اگرعلیاحضرت پهلوی بفرمایند من همین الساعه ازحزب توده خارج می‌شوم. ما به اشخاص حکم می‌کردیم که داخل حزب بمانند و برای ما اخباربیآورند و منویات ما را که همانا سعادت ملک وملت بود درداخل حزب اجرا کنند.

خیلی‌های دیگر هم بودند که اسامی آنها را فراموش کرده ام. افرادی بودند که مثل استوارعباس شاهنده اول توده‌ای بودند بعد رفتند ازاطرافیان قوام السلطنه شدند بعد دوباره تغییرمسلک دادند و رفتند دورو بر مصدق. مردم مرتبا دلیل این اعوجاج مسلک را می‌پرسیدند و بیچاره‌ها نمی دانستند که این آدم‌ها در واقع آدم ما هستند که به صورت نفوذی وماموردربارعمل می‌کنند!

افراد دیگرهم مثل استوارمکی و یا آن یاروکی بود؟ آها یادم آمد. مظفربقایی. یا جعفرشاهید ووو... صدها نفربودند.

یک روز یادم هست که سرمیزشام بودیم. مصدق هم بنا به دعوت قبلی آمده بود. همراهان جمع بودیم. محمدرضا به مصدق گفت:

حضرت اشرف آمدیم وهمین فردا انگلیسی‌ها آبادان وخرمشهررا تخلیه و اداره نفت را به دست ما سپردند. آیا ما متخصصین وکارگران وکارکنان و اهل فن به مقدارلازم داریم که جریان صدورنفت تعطیل نشود؟!

مصدق گفت: باید دو نکته را خاطرنشان کنم.

اول اینکه روسیه شوروی دربغل گوش ما با یک ارتش قوی بنیه ایستاده و اگر اراده کند می‌تواند درعرض چند ساعت کل مملکت ایران را به تصرف خود دربیاورد.

دوم اینکه مردم ایران ازمداخلات انگلیس وسابقه استعماری انگلستان در ایران فوق العاده عصبانی هستند وانگلیسی‌ها را دشمن حریت واستقلال مملکتشان می‌دانند.

سوم اینکه ممکن است شوروی‌ها ازنارضایتی مردم ایران سوء استفاده کنند و همان طوری که مملکت اروپائی را متصرف شده اند ایران را هم متصرف شوند.

الان نارضایتی دربین مردم زیاد شده واگرما بخواهیم دربرابر خواسته مردم بایستیم آنها ما را کنارزده ومی روند دنبال توده ای‌ها که شعارهای تند می‌دهند.

بنا براین ما باید خودمان رهبری مخالفین را عهده دارشویم.

ازاینجا مصدق برای آنکه اطمینان خاطربه ما بدهد فاش ساخت که درمسافرت خودش به واشنگتون امریکائی‌ها به او محرمانه قول داده اند درصورتی که انگلیسی‌ها ازایران بیرون بروند آنها حاضرهستند به عنوان مستخدم دولت ایران بیایند واداره نفت را عهده دارشوند ونفت ایران را به قیمت بالاتراز انگلیسی‌ها خریداری کنند!

خوب حالا فهمیدید پشت قضیه نفت چه بود؟

آمریکائی‌ها به دست مصدق نفت را ازانگلیسی‌ها گرفتند! البته بعد دیدند پسرعموهای انگلیسی آنها خشمگین هستند یک سهمی هم مجددا به آنها دادند.

این قضیه خیلی مفصل است. اما لپ مطلب همین است که گفتم. دعواهای مصدق با آقای کاشانی و آن ماجراهایی که بعدا پیش آمد هم ادامه دعوای آمریکا و انگلیس بود. مشت آمریکا ازآستین مصدق ومشت انگلیس ازآستین رقیب مصدق بیرون آمده بود.

مصدق به ما خیلی بد کرد. حتی موقعی که نخست وزیربود به خاطرخوش آمدن عوام ورعایا ما را ازمملکت خودمان بیرون کرد. موقعی که من و دخترانم درخارج بودیم حقوق قانونی ومقرری ما را قطع کرد. وقتی اشرف به تهران برگشت اورا گرفت وتحت الحفظ به فرودگاه فرستاد تا دوباره به خارج برگردانند. اما علیرغم همه این بدی‌ها که به ما کرد من باید یک حقیقت را بگویم وآن اینکه برعکس همه آن مطالب که تا به حال نوشته شده است مصدق اصلا وابدا مخالف سلطنت پهلوی نبود وهیچوقت درصدد تعطیل سلطنت برنیامد. بعد از۲۸ مرداد ۱۳۳۲ فضل الله زاهدی (وزیرکشور دولت مصدق و عامل کودتا) او را گرفت، اما محمدرضا به دادستانی ارتش دستورداد درمورد مصدق سخت نگیرند. خودش تقاضا کرده بود به دیدن ما بیاید. آمد پیش من ومحمدرضا وازهمه ما حلالیت طلبید و گفت با توجه به قول وقسم که دربرابررضا شاه ادا کرده بوده است نه تنها در صدد تعطیل سلطنت برنیامده، بلکه ازهمکاری با توده ای‌ها برای اعلام جمهوری واعلام انحلال سلطنت پهلوی خودداری کرده است. راست هم می‌گفت.

بعد ازملی اعلام شدن نفت و آن وقایعی که پیش آمد انگلیسی‌ها می‌خواستند با توسل به نیروی قهریه و پیاده کردن قوا، جنوب ایران را متصرف شوند اما آمریکا آنها را ازاین کارمنع کرد.

حوادث آن هفته (از ۲۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲) باعث شد که توده ای‌ها که ازقبل درارتش سازمان افسری درست کرده بودند دست به کارکودتا شوند وهدفشان ساقط کردن سلطنت پهلوی بود اما آمریکائی‌ها مصدق را ازنقشه توده ای‌ها مطلع کردند و مصدق با توده ای‌ها همکاری نکرد. ما بعد فهمیدیم که توده ای‌ها حتی چند روزقبل از۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ازطریق جواسیس خود ازنقشه فضل اله زاهدی برای قلع وقمع مخالفان و بازگشت محمدرضا و ثریا از رُم مطلع شده بودند واطلاعات واخبارخود را به مصدق داده و خواسته بودند مصدق فضل‌الله زاهدی را که درخانه مرحوم موتمن الملک درشمال تهران پنهان شده و برنامه ریزی می‌کرد به اتفاق عده‌ای از افسران وفادار به محمدرضا دستگیرکند؛ اما مصدق عمدا تعلل کرده و خود را به تجاهل زده بود تا زاهدی کارخودش را انجام دهد.

درواقع مصدق فهمیده بود که لجاجت او درعناد با انگلیسی‌ها باعث شده است یک عده عناصر تندرو و چپ رو و بالشویک سررشته امور را دست بگیرند. بنابراین اگرمی خواست با توده ای‌ها همکاری کند به عینه می‌دید که توده‌های اساس سلطنت را بهم می‌ریزند وپادشاهی ایران را تعطیلی و دراینجا هم یک مملکت شبیه شوروی درست می‌کنند تا عده‌ای پا برهنه و کارگر و زارع بیایند حزب درست کنند و اداره مملکت را دردست بگیرند! خوب معلوم بود دراین شرایط وضع امثال مصدق هم بهم خواهد ریخت و اول ازهمه اموال واملاک اومصادره خواهد شد!

اگرهم می‌خواست خودش به عنوان نخست وزیری که چند سال شعارملیت و حمایت ازپابرهنه‌ها ومبارزه با شرکت نفت را داده بود وارد عمل شود و همه را سرجای خودشان بنشاند وجهه‌ای را که برای خودش ساخته بود خراب می‌کرد! پس بهترین موقعیت پیش آمده بود که فضل الله زاهدی بیاید و متجاسرین را سرکوب کند و مملکت را ازخطر بالشویکی نجات دهد. مصدق هم مظلوم نمائی کرده وجهه مردمی و ملی اش حفظ گردد! تازه ما بعدها فهمیدیم که سفیرکبیرآمریکا )اگراشتباه نکنم هندرسن( ازقبل مصدق را درجریان گذاشته بود که قراراست چه بشود!

محاکمه مصدق بیشتربه خاطراین بود که چند دستورمحمدرضا را انجام نداده بود. بعد ازمحاکمه هم به تقاضای خودش پیش ما آمد و گفت این بهترین صورت برای بازنشستگی او ازسیاست بوده است.

کاری که مصدق کرد ملی کردن نفت نبود. شما بروید ببینید آیا حقیقتا نفت ملی شده بود؟!

کارمصدق این بود که امریکایی‌ها را آورد شریک انگلیسی‌ها کرد! البته این به نفع ایران تمام شد. چون هم سهم ما ازدرآمدهای نفتی زیادترشد وهم با آمدن آمریکایی‌ها به انحصارانگلیسی‌ها و قلدری و زورگویی ایشان پایان داده شد.

من شهادت می‌دهم مصدق به اساس سلطنت پهلوی وفاداربود و بارها به خود من می‌گفت که درمجلس به انحلال سلطنت قاجاریه و انتصاب رضا) شاه( به سلطنت و تاسیس سلسله پهلوی رای داده و دیگران را هم به طرفداری از رضا )شاه( بسیح کرده است.



خدمت مصدق وبلکه خدمت بزرگ مصدق این بود که آمریکا را در امورات ایران دخیل کرد. امریکایی‌ها به عکس انگلیسی‌ها که فقط بلد بودند نفت ایران را بارکنند وببرند اهل کمک بودند. آنها آمدند به ایران و اول کاری که کردند مملکت ما را سم پاشی کردند. درایران مالاریا بیداد می‌کرد. بخصوص درنواحی گرم و مرطوب شمال و جنوب ایران مالاریا قاتل‌بی‌امان مردم ایران بود. این آمریکائی‌ها بودند که سم د.د. ت آوردند وکارشناس آوردند و با تحمل خرج زیاد مالاریا را درایران نابود کردند.



پس از۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ آمریکا کمک‌های نظامی واسلحه ومهمات و تجهیزات پیشرفته به ایران فرستاد و مستشاران آمریکائی آمدند ارتش ما را نو سازی و بازسازی ومدرن کردند. یعنی می‌خواهم بگویم اینکه گفته اند: «عدو شود سبب خیراگرخدا خواهد!»

بعد ازآنکه فضل اله زاهدی نخست وزیرشد وقت زیادی صرف آرام کردن مملکت گردید. اول ازهمه حزب توده را غیرقانونی اعلام کردند وافراد آن را که درهمه ارکان مملکت نفوذ داشتند پاکسازی کردند و کنارگذاشتند. مصدق رفت احمد آباد مستوفی که ملک خودش بود وزندگی آرامی را شروع کرد.

خیلی‌ها خیلی حرفها می‌زنند. نباید این حرف‌ها را قبول کرد. ما مصدق را محدود ومحصورنکرده بودیم. فرزندش واهل خانواده اش وهرکس که خودش می‌خواست آزادانه به ملاقات او می‌رفتند وهر وقت لازم بود به مریضخانه برود و یا برای امورشخصی به تهران وارد شود احمدآباد را ترک می‌کرد. مصدق بعد ازماجرای ۲۸ مرداد ۳۲ شخصا ترجیح داد کنج انزوا بگیرد و حاضربه ملاقات با سیاسیون ورجال ومعارف ومشاهیرنبود. احمد آباد را هم خودش انتخاب کرد. شما مطمئن باشید که محمدرضا )شاه( هیچ برخوردی با مصدق نکرد.

بهرحال مصدق با فضل الله زاهدی ودادستان ارتش توافق کرد که مجازات سختی برای اودرنظرگرفته نشود و درعوض او ازسیاست کناره گیری کند و دوران بازنشستگی خود را دراحمد آباد شروع نماید.

خانواده مصدق بعد ازاین وقایع محترم بودند وهیچکس معترض آنها نشد و حتی عده‌ای ازنزدیکان اومثل آقای دکترمتین دفتری که شوهرخواهرش بود به مجلس سنا رفت ومنشاء خدمات زیادی شد.
۲۶۹۱۲ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹       

    از : تاج الملوک

عنوان : رضا می‌خواست ناپلئون و یا هیتلر شود
سواد فارسی نداشت و من نوشتن را یادش دادم
رضا می‌خواست
ناپلئون و یا هیتلر شود

سید ضیاء مغز و عقل رضا بود و او را با ژنرال آیرونساید، دیکسن و سرهنگ اسمایس انگلیسی آشنا کرد و ترتیب ملاقات‌ها را داد. بعد هم او را انداخت جلو که علیه احمد شاه کودتا کند. رضا هم وقتی شاه شد سید ضیاء را بیرون کرد. سید ضیاء دشمن قوام السلطنه و مصدق بود.
من خودم هم شعر می‌گفتم و هم تار می‌زدم و هم یک دانگ صدا داشتم. شهریار، رهی معیری و ابراهیم صهبا برای من شعر می‌خواندند و ابوالحسن صبا ساز می‌زد. مرضیه، ملوک ضرابی، کورس سرهنگ زاده و بعدها از نسل بعدی ستار و‌هایده و مهستی می‌آمدند در محفل من و می‌خواندند.




مرحوم آقای محمد علی فروغی خیلی با سواد بود و علاوه بر آنکه طرف مشورت رضا قرار می‌گرفت، ساعت‌ها می‌نشست و برای رضا از تاریخ ایران تعریف می‌کرد و حتی او را تعلیم خط می‌داد و سواد می‌آموخت. چنان قشنگ حرف می‌زد که ما صدای چکاچاک شمشیر نادرشاه را می‌شنیدیم. کار به جائی رسیده بود که رضا می‌گفت شب‌ها خواب کورش هخامنشی و داریوش را می‌بیند.

یک ملای جوان که خط بسیار خوبی داشت، رضا او را از چالوس آورده به تهران و در دفتر به کار گماشته بود. این ملای جوان هم لباس آخوندی را درآورده و کت و شلواری شده بود و رضا هم اسم او را گذاشت "هیراد". این آقای هیراد بعدها ترقی کرد و رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی شد و بعضی اوقات هم به رضا سواد می‌آموخت. اسم اصلی اش بود "رحیمعلی فقیه یعسویی».

رضا در اوائل آدم کم سوادی بود. چون در دیویزیون قزاق با روس‌ها خدمت کرده بود زبان روسی را عین فارسی صحبت می‌کرد. ترکی را هم خیلی عالی حرف می‌زد. چون مدت کمی در نزد وزیرمختار انگلیس به عنوان رئیس محافظین سفارت انگلیس خدمت کرده بود مقداری هم انگلیسی می‌دانست. رو خوانی فارسی را هم بلد بود اما دستخط نداشت. بعد که به تهران قوا کشید معلم خصوصی گرفت و نوشتن یاد گرفت. من هم شب‌ها با او کار می‌کردم و کنار دستش می‌نشستم تا شعرهائی را که می‌گویم بنویسد و تمرین خط کند. این ضعف رضا نبود که سواد نداشته، بلکه قوت او بوده که علیرغم‌بی‌سوادی به آن مقام رفیع رسید و فرمانده کل قشون (سردار سپه) شد. بعد که سواد پیدا کرد کتاب‌های مورد علاقه اش مربوط به ناپلئون بود و خیلی در مورد ناپلئون کنجکاوی می‌کرد و به او علاقمند شده بود.( در فصل دیگری از این خاطرات که در شماره گذشته پیک هفته منتشر شد، می‌آید که بعد از روی کار آمدن هیتلر، این علاقه به ناپلئون تبدیل شده به علاقه به هیتلر!)

سید ضیاء طباطبائی

سید ضیا پسر سید علی آقا یزدی بود که آخوند و فقیه دربار مظفرالدین شاه بود. من خودم پدر سید ضیاء را که در ایام عزاداری در تکیه دولت روضه می‌خواند دیده بودم. یک محرک خوب برای رضا بود و بهتر بگویم مغز و عقل رضا درتصرف تهران بود. فکر کودتا علیه احمد شاه قاچار را سید ضیاء در مغز رضا انداخت. سید ضیاء زبان انگلیسی می‌دانست و متصل به انگلستان مسافرت می‌کرد یا به دهلی می‌رفت و روابط صمیمی با نایب السلطنه هندوستان و وزیر مختار انگلیس در ایران داشت. با ژنرال آیرونساید مثل برادر بود وچند بار ژنرال آیرونساید را به خانه ما در چهار راه حسن آباد آورد.

سید ضیاء شب‌ها می‌آمد و رضا را آموزش می‌داد و تشویق به کودتا علیه احمد شاه می‌کرد. از پادشاه انگلستان مدال و منصب شوالیه گری داشت و انگلیسی‌ها خیلی از او حمایت می‌کردند. سید ضیاء از دو نفر به معنای واقعی تنفر داشت. یکی مرحوم قوام السلطنه و یکی هم دکتر محمد مصدق. علت هم این بود که انگلیسی‌ها قوام السلطنته را همیشه بر او ترجیح می‌دادند. با دکتر مصدق هم بد بود چون در سال ۱۳۳۰ که انگلیسی‌ها فشار آوردند سید ضیاء را نخست وزیر کنند دکتر مصدق با مانورهای سیاسی که کرد راه رسیدن او به کاخ ابیض را سد کرد و نگذاشت مامور تشکیل کابینه شود.

رضا دو نفر رفیق انگلیسی معتبر داشت که یکی از آنها ژنرال آیرونساید بود و دیگری سرهنگ "اسمایس" که من این دو نفر را هم قبل از سلطنت رضا در منزل خودم پذیرایی کردم وهم بعد از سلطنت رضا برای تجدید دیدار به ایران آمدند و درکاخ سعد آباد با رضا و من ملاقات کردند. حالا یک عده پیدا نشوند و این حرف مرا مدرک قرار بدهند و بگویند رضا آدم انگلیسی‌ها بوده و چه و چه و چه.

سید ضیا ترتیباتی برای ملاقات رضا با امرای انگلیسی مثل آیرونساید و دیکسن و الباقی داد. البته او زیاد در مورد ملاقات‌های خودش با انگلیسی‌ها به من معلومات نمی داد.

رضا بعد از آنکه حکم سردار سپه‌ای خود را گرفت امر به بگیر و ببند داد. بعد از این دستگیری‌ها احمد شاه حکم نخست وزیر سید ضیاء را هم صادر کرد و کابینه معروف به "سیاه" خود را تشکیل داد، که البته چند ماه بیشتر دوام نیآورد و متلاشی شد و رضا جانشین او و رئیس الوزراء هم شد.

دردسرتان ندهم. رضا از روزی که وارد تهران شد و حکم سردار سپهی گرفت تا حدود ۵ سال تمام مجاهدت کرد و همه یاغی‌ها را در گیلان(جنبش جنگل و جمهوری گیلان)، کردستان (اسماعیل خان سمیتقو)، خراسان(کلنل تقی خان پسیان) و خلاصه سبیل همه این افراد را دود داد. عده‌ای را مقتول ساخت و عده‌ای مانند شیخ خزئل را از اهواز به تهران آورد و تحت الحفظ در بازداشت خانگی قرارداد.

بعد از رفتن احمد شاه، کم کم علما از در مخالفت با رضا درآمدند. می‌گفتند رضا می‌خواهد مقام مصطفی کمال پاشا(آتاتورک) را احراز کند و کوشش دارد به ریاست جمهوری انتخاب گردد و جمهوری مخالف کیان اسلام است و از این قبیل توطئه‌ها می‌کردند.

ویرانی انگشت شمار ساختمان‌های تاریخی دوران قاجاریه

من گاهی اوقات با رضا دعوا می‌کردم که این ساختمان‌های نفیس را خراب نکند. رضا می‌گفت هر چه که مردم را به یاد دودمان قاجاریه بیاندازد باید خراب شود تا جلوی چشم مردم نباشد!( نگاه کنید به همین سیاست در جمهوری اسلامی و آثار تاریخ ایران. هر کس به قدرت می‌رسد تصور می‌کند حکومتش ابدی است و گذشته را ویران می‌کند تا مردم به یاد گذشته نیفتند. درحالیکه حکومت‌ها می‌آیند و می‌روند و گذشته تاریخی باید بماند- پیک هفته)



شعر و ادبیات

به موسیقی خیلی عشق می‌ورزید و دوستان صمیمی ویکدل من که اغلب ساعات شبانه روزی شان را با من می‌گذرانیدند چند خوانند زن کشور بودند.

یکی ازآنها خانم ملوک ضرابی بود که ما دونفراز زمانیکه رضا فرمانده کل قوا ) سردارسپه( شده بود با هم آشنا شدیم و سابقه دوستی ما به سال ۱۲۹۹می رسید.

بعد هم خانم مرضیه خواننده خوش صدا بود که خیلی ازخواندن اولذت می‌بردم. ازمردها هم بعضی خوانندگان مثل کورس سرهنگ زاده را خیلی می‌پسندیدم وازنوازندها هم بدیعی ویاحقی وخرم. که این خرم‌ها دونفربودند که با هم نسبت هم نداشتند.

البته خواننده‌های جوان هم بودند که پیش من می‌آمدند ومی خواندند.(این صداهای جوان‌هایده و مهستی و از مردها ستار بودند.)

من خودم هم سنتوروتارمی نواختم واگرتعریف از خود نباشد نیم دانگ صدا هم داشتم ) که البته حالیه نای صحبت کردن هم ندارم! ( علاقه دیگرمن به شعربود، خیلی شعردوست داشتم. نه اینکه شعر را درروزنامه ومجله و کتاب ودیوان بخوانم. خیلی دوست داشتم که شعررا اززبان خود شاعربشنوم.

به همین خاطردرمحل اقامت من مجلس شعرخوانی بطورمرتب برگزار می‌شد وشعرای طرازاول مملکت می‌آمدند واشعارخود را می‌خواندند. گاهی هم ابوالحسن خان صبا می‌آمد وبا سازخود ما را مشعوف می‌کرد...

ازشعرای مورد علاقه زیاد من یک " رهی معیری" بود که به من تعلیم هم می‌داد واشعارمرا تصحیح می‌نمود.

دیگران هم بودند مثل " ابراهیم صهبا" که آدم جالبی بود ودرجا ) فی البداهه( شعرمی گفت.

چون بعد ازمطلب قوام السطنه این سئوال را مطرح کردید باید بگویم که قوام هم شاعرچیره دستی بود واشعارقوی می‌گفت. نمی دانم ازاو دیوانی چاپ شده یا نه؟!

بیشتراشعارمن به زبان ترکی است. موقعی که شهریاردرتهران ساکن بود او را چند باردعوت کردم. آمد به کاخ وشعرهای مرا شنید و راهنمایی‌هایی کرد وحرف‌هایی زد که باعث تشویق من شد.

من شعرشهریار و بخصوص نحوه شعرخوانی او را خیلی دوست داشتم. بخصوص وقتی او شعرمی خواند وابوالحسن خان صبا هم سازمی زد! « سوزی نداشت شعردل انگیزشهریار- گرهمره ترانه، سازصبا نبود!»

آدم وقتی مادرشاه مملکت است محدودیت‌هایی دارد. ازجمله محمدرضا اجازه نمی داد دیوان اشعارمن چاپ شود ومی گفت مردم نظرشان درمورد من عوض می‌شود! خوبیت ندارد ملکه مادرشعربگوید وازاین قبیل حرف‌ها.

البته سطح فرهنگ وادراک مردم درآن سالها با امروز زمین تا آسمان فرق می‌کرد و مردم نظرخوشی به امورهنری نداشتند. شاید هم حق با محمد رضا بود.

من درهمه اوزان وسبک‌های شعری طبع آزمایی می‌کردم ومضمون بیشتراشعارم مشتمل برنصایح ویا تهییج علائق ملی و میهنی بود.

" شمس" چند نمونه ازاشعارقدیمی مرا دراختیار دارد. من از زمان ازدواج با رضا شعرمی گفتم که البته دراوایل شعرهایم ازنظرصنعت شعری اشکال داشت و بقول معروف ضعیف بود، اما بعدها به قوت کارهایم افزوده شد.

بفرمائید! این دوبیتی را همین دیشب گفته ام .

با اینکه همه عالم وصاحب نظریم

با اینکه مفسریم وتحلیل گریم

ما ملت هشت هزاروپانصد ساله

ازساعت بعد عمرخود‌بی‌خبریم!

این هم چند بیت از قوام:

عقل می‌گفت که دل منزل و ماوای من است

عشق خندید که یا جای تو یا جای من است

نکنم رنجه ز شرح غم خود خاطر دوست

که گواه دل محنت زده سیمای من است

آنکه در باغ تمتع گل مقصود نچید

کی خبر دارد از این خار که در پای من است.
۲۶۹۱۱ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹       

    از : خاطرات تلخ و شیرین تاج الملوک

عنوان : انفجار شادی مردمپس از سقوط رضا شاه
انفجار شادی مردم
پس از سقوط رضا شاه
من و رضا حیران مانده بودیم. این مردمی که تا روز قبلش مجیز می‌گفتند
یکباره به ما پشت کردند و جشن سقوط رضا شروع شد.

محمدرضا از اولش روحیه ضعیفی داشت. برعکس او علیرضا قوی بود و نظامی هم بود. ما چند بار به او پیشنهاد کردیم به جای برادرش بنشیند و حتی سفیر انگلیس هم این پیشنهاد را به او کرده بود.

اسکرین انگلیسی، روی عرضه کشتی تبعید، خطاب به رضاشاه : این کمترین تنبیهی است که لندن برای اعلیحضرت رضا شاه درنظر گرفته است. ما انگلیسی ها خیلی وفادارهستیم. با آنکه اعلیحضرت رضا شاه نسبت به انگلستان کم لطفی کرده ودرمیانه راه خود را به آلمان نزدیک کردند، معهذا انگلستان حاضرنشد اعلیحضرت را مجازات جدی کند.

رضا خطاب به اسکرین: یک مشت احمق چاپلوس وکودن دراطراف من بودند که بلااستثناء همه اعمال ورفتارمرا تایید می‌کردند.



انتشار بخش هائی از کتاب خاطرات "تاج الملوک آیراملو" همسر اول رضا شاه و مادر محمد رضاشاه همچنان با واکنش هائی روبروست که ما نیز از ابتدای شروع انتشار آن چنین پیش‌بینی را نمی‌ کردیم. از یک طرف در رادیوها و تلویزیون های فارسی زبان مدافع نظام گذشته( بقول آیت الله منتظری دفاع چماقی) به ما چنگ و دندان نشان میدهند و از یک طرف نیز مخالفان نظام سلطنتی( اعم از ملی و چپ). از پدیده های جالب روزگار اینکه در جمهوری اسلامی نیز از انتشار این مطالب عصبانی‌اند و پیام های اینترنتی قابل درنگی در این ارتباط دریافت کرده ایم. این گروه سوم پشت نقاب هتاکی به افراد و شخصیت های سیاسی آن نظام و آن دوران پنهان شده و ما را از انتشار این مطالب برحذر می‌دارند. درد این گروه سوم، درد دیگری است و اتفاقا یکی از انگیزه های اصلی ما برای انتشار این خاطرات نیشتر زدن به همین نقطه دردآور است! آنها از تشابهات نگرانند و ما نیز اتفاقا این را خوب می‌دانیم و به همین دلیل نیز همان تشابهات گرهی را منتشر می‌کنیم. طبیعی است که وقتی از سرنوشت جانیان در زمان رضا شاه می‌نویسم، جانیانی در جمهوری اسلامی نگران آینده و سرنوشت خود می‌شوند. از نظامی شدن حکومت و سرانجام آن وقتی می‌نویسم، بسیار طبیعی است که کسانی در حاکمیت جمهوری اسلامی نگران آینده می‌شوند و کسانی هم از این بیداری بی‌موقع نگران می‌شوند! وقتی خوانندگان این خاطرات، گذشته را با امروز و نظام شاهنشاهی دیکتاتوری را با نظام ولایت مطلقه فقیه مقایسه می‌کنند و به یک نتیجه می‌رسند، طبیعی است که کارگزاران این ولایت مطلقه عصبانی شوند. بنظرما، حتی اگر انتشار این خاطرات، همین نتیجه و مخاطب را داشته باشد، ما به هدف خود رسیده ایم. طرفداران چماقی سلطنت هم اگر اهل درس از تاریخ بودند و باشند " العاقل فی الاشاره".

مسئله دخالت بیگانه در امور داخلی ایران، در یک بحران جهانی مثل جنگ دوم و بردن دیکتاتور نه به دلیل دیکتاتور بودن، بلکه بدلیل سنگر عوض کردن و اشتباه محاسبات سیاسی( رفتن رضا شاه به طرف هیتلر و آلمان ها) یک درس بزرگ تاریخی است. نتیجه این بردن را در جامعه و استقبال آن از سوی مردم را چرا نباید از زبان همسر رضا شاه خواند؟ یعنی نزدیک ترین و مطلع ترین فرد در دربار رضا شاه.

اگر کسانی در جمهوری اسلامی خواندن این سرنوشت و شادی ملی پس از سقوط دیکتاتور را آینه‌ای می‌بینند در برابر چهره خویش، این تقصیر ما نیست؛ این حکم تاریخ است. قدر قدرتی ها و مجیزگوئی ها، سکوت مردم و حتی تظاهر به حمایت و طرفداری از نظام دیکتاتوری، آنگاه که فرو می‌ریزد، همان صحنه هائی بوجود می‌آید که تاج الملوک در خاطرات خود بیان می‌کند. آنها که پا در مرز ۸۰ سالگی دارند بارها نقل کرده اند که دیکتاتورمصلح رضا خانی حتی قابل مقایسه با دیکتاتوری فرزندش نبود. خوفناک بود. چنان که نزدیک ترین افراد به او روی یکساعت بعد خود نمی‌ توانستند حساب کنند.

همان بازی های دور و بر یکنفر و چاپلوسی و مجیزگوئی ها که رضا شاه وقتی سوار کشی می‌شود تا به تبعید برود با افسوس از آن یاد می‌کند، سرنوشت امروز ما در جمهوری اسلامی نیست؟ اگر هست، بجای خط و نشان کشیدن برای این و آن، به آینه آینده بنگرند.

بخش دیگری را هم دراین فصل از خاطرات تاج الملوک که منتشر کرده ایم می‌خوانید. فصل مربوط به مرگ برادر محمد رضا. یعنی علیرضا. آن شایعاتی که درباره صحنه آفرینی برای مرگ او در جامعه همیشه وجود داشت، حالا از دهان مادر آنها تائید می‌شود. این از صحنه حذف کردن های نزدیک ترین یاران و حتی برادر خویش، درجمهوری اسلامی روی نداد؟ داد و باز هم می‌دهد. به سرنوشت آیت الله منتظری و سرنوشت آیت الله مطهری و حتی موقعیت در تنگنای برادر علی خامنه ای در جمهوری اسلامی نگاهی از این زاویه بیاندازید.

درباره ازدواج های محمد رضا نیز از زاویه ای که ما در نظر داریم نگاه کنید نه از این زاویه که چند زن گرفته و یا چند معشوقه داشته و با نداشته. اینگونه نگاه کنید که سرنوشت یک مملکت و مردم آن چگونه با یار و یار کشی های پشت صحنه و در دربار صاحب قدرت، بصورت توطئه آمیز رقم می‌خورده است. تا آنجا که ثریا گروه های مسلح خود را به دربار می‌آورد.

حال همین یار و یارکشی را مقایسه کنید با امروز جمهوری اسلامی. دور نروید. به همین کابینه احمدی نژاد نگاه کنید که چگونه به یار کشی شخصی و اتفاقا با جنبه های نظامی تبدیل شده است. او نیز باخود، یاران خویش را آورده است. وقتی نظامی بر مبنای ساختار مستقل خودش برپا نشده باشد و هر کس آمد یاران خودش را بیآورد، بدان معنا نیست که آن نظام روی آب است؟ هست. هر کس می‌گوید نه، نگاهی بیاندازد به سرنوشت دولت ها، حتی در نظام های سلطنتی موجود در اروپا و یا برنده شدن و بازنده شدن احزاب در جمهوری ها. هر کس می‌آید و برنده می‌شود، همه را قلع و قمع می‌کند و یک دستگاه دولتی جدید درست می‌کند؟ چنین نیست. بلکه آپارات دولتی بعنوان دستگاهی مستقل بر سر جای خویش است و کارگزار سیاست های دولت ها. وقتی چنین است چه نیازی به خانه تکانی و جایگزینی از دربان دم در اداره تا مدیرکل است؟ این که فرح و یا ثریا وقتی به دربار رفته اند کادرهای خود را به این مرکز قدرت برده اند، به ظاهر و بعنوان رویدادهائی که به تاریخ پیوسته اند اهمیت ندارند. اما از نظر ما دارند، زیرا درد امروز ایران از جمله و اتفاقا همین است. حتی همین روزها که کابینه جدید کامل می‌شود. همین بساط در بیت رهبر است، مشابه آن در کانون دیگر قدرت، یعنی شورای نگهبان است. به تزریق کادرهای شورای نگهبان به دولت جدید نگاهی عمیق تر بیاندازید، تا بدانید ما چه می‌گوئیم. به تصفیه هائی که در اطراف رهبر و بیت او انجام شده و تمام کادرهای اطراف آیت الله خمینی که دستشان از هر طرف کوتاه شد نگاهی بیاندازید. این نشانه ها آنقد اهمیت ندارند، که خواندن خاطرات تاج الملوک تشابه دو نظام را بر ملا کند؟

این مقدمه طولانی را نوشتیم تا هر سه گروه بدانند انگیزه های ما برای انتشار این خاطرات چیست.



حالا از زبان تاج الملوک بخوانید:

باید عرض کنم مردم نه تنها ازاستعفای رضا ورفتن اوازمملکت ناراحت نشدند ودربرابر مداخله متفقین برای مجبورکردن رضا به استعفاء عکس العمل نشان ندادند، بلکه درکمال چشم سفیدی ابراز خوشوقتی وخوشحالی هم کردند وروزنامه ها هم که تا سوم شهریور۱۳۲۰ دعاگوی رضا بودند شروع به هتاکی وفحاشی نمودند! رضا ازاین تغییرحالت مردم خیلی ناراحت بود. آقای " محمود جم" که پیرمرد سرد وگرم چشیده ای بود به رضا گفت که نباید ناراحت باشد این خاصیت عوام است که درایام قدرت حکام مجیزگوی آنها هستند ودرایام ضعف پنجه به روی آنها می‌کشند!

دراین مسافرت کلارمونت اسکرین ازکارکنان کنسولگری انگلیس درکرمان که خیلی روان فارسی صحبت می‌کرد همراه ما بود وفوق العاده احترام و تکریم می‌کرد وتمام تلاش وسعی او این بود که رضا احساس راحتی کند. قرارما این بود که به جزیره موریس برویم.

آقای کلارمونت اسکرین بعدها کنسول انگلستان درتهران و وزیرمختار انگلستان درتهران شد وازپادشاه انگلستان عنوان پرطمطراق " سر" گرفت. رضا ازاحترام اسکرین خیلی راضی بود واسکرین شب ها درکابین رضا می‌نشست وبرای او ازتاریخ ایران صحبت می‌کرد. شب دوم رضا مرا هم صدا کرد تا کنارش بنشینم وداستانهای اسکرین ازتاریخ ایران را گوش کنم.

واقعا جالب است که یک انگلیسی مثل بچه های جنوب شهرتهران فارسی حرف بزند وبهترازهرایرانی تاریخ مملکت ما را بداند. رضا خیلی ازدامنه اطلاعات اسکرین تعجب کرده بود. یک شب به من گفت بیخود نیست که اینها بردنیا حکومت می‌کنند.

اسکرین علاوه برفارسی به زبانهای اردو که مخصوص هندی ها بود وزبان پشتو که مخصوص افاغنه بود وزبان ترکی هم خیلی عالی حرف می‌زد.) با خود من ترکی صحبت می‌کرد که نگو ونپرس(.

چون خیلی با ما خودمانی شده بود. یک شب رضا روی عرشه کشتی ازاو پرسید چرا انگلیسی ها مصرا ازاوخواستند تا خاک ایران را ترک کند.

اسکرین گفت: این کمترین تنبیهی است که لندن برای اعلیحضرت رضا شاه درنظر گرفته است. ما انگلیسی ها خیلی وفادارهستیم. با آنکه اعلیحضرت رضا شاه نسبت به انگلستان کم لطفی کرده ودرمیانه راه خود را به آلمان نزدیک کردند معهذا انگلستان حاضرنشد اعلیحضرت را مجازات جدی کند. امیدوارم درآینده اعلیحضرت محمدرضا ولیعهد جبران مافات کرده ودربرابر این گذشت وبزرگواری دولت فخیمه انگلستان خدمتگزارصادق پادشاه انگلستان باشند.

درطول سفرکلارمونت اسکرین خیلی معلومات به ما می‌داد؛ تا اینکه یک روز رضا به اوگفت به خدا قسم که اگرمثل تو یک نفردردربارخود داشتم سرو کارم به امروزنمی کشید.

یک مشت احمق چاپلوس وکودن دراطراف من بودند که بلااستثناء همه اعمال ورفتارمرا تایید می‌کردند.

رضا مطابق عادت مالوف صبح ها که ازخواب بلند می‌شد به اندازه یک پشت ناخن تریاک استعمال می‌کرد وایضا" شب ها هم!

ملوانان هندی که با تریاک آشنا بودند وقتی بوی تریاک ازکابین رضا بیرون می‌زد پشت درکابین ازدحام می‌کردند تا ازبوی تریاک کیفورشوند! کاپیتان انگلیسی ویکی دو صاحب منصب عمده هم که با رضا طرح دوستی ریخته بودند به کابین او می‌رفتند ویکی دوبست می‌زدند.

فایده این مسافرت یکی هم این بود که چند نفرازخدمه کشتی بندرا تا رسیدن ما به مقصد تریاکی شدند! وقتی به بمبئی رسیدیم به یک کشتی بزرگتر به نام " برمه" منتقل شدیم.

کشتی برمه یازده هزارتنی وازنظر ظاهربیشتراز دوبرابرکشتی قبلی ما به نظر می‌رسید. این کشتی عظیم متعلق به شرکت هندرسون انگلیس بود که رضا هم مقداری ازسهم آن را درگذشته خریده بود، و درواقع رضا از سهامداران اصلی خط کشتیرانی هندرسون بود. چند نفرازپارسیان هندوستان هم جزو سهامداران این خط کشتیرانی بودند.

سقوط هواپیما و مرگ مشکوک علیرضا

علیرضا درروزدوازدهم فروردین ماه ۱۳۰۱ متولد شد. علیرضا ازنظرشکل وشمایل وخلق وخوکپی رضا بود. به عکس محمدرضا که بچه ضعیف الجثه ای بود، علیرضا ازقدرت بدنی خوبی برخورداربود.

" رضا" چون خودش نظامی بود هیچ شغلی را دردنیا به غیرازنظامیگری به رسمیت نمی‌ شناخت. واصلا صاحبان مشاغل دیگر را داخل آدم به حساب نمی‌ آورد!

محمد رضا را درسن ۶ سالگی به دبستان نظام تهران که خودش تاسیس کرده بود فرستاد تا تحت تربیت مربیان نظامی آموزش ببیند. علیرضا را نیزبه دبستان نظام فرستاد.

محمد رضا حدود شش سال دردبستان نظام تهران بود وبعد برای ادامه تحصیل به سوئیس فرستاده شد.

علیرضا هم تا کلاس چهارم ابتدائی دردبستان نظام تهران بود ومتعاقبا به لوزان )سوئیس( فرستاده شد وحدود شش سال درلوزان ماند. بعد به تهران آمد و به دبیرستان نظام رفت و گواهینامه افسری گرفت. بنده باید عرض کنم که محمد رضا تحت فشاروزور پدردبستان نظام را تحمل کرد، اما علیرضا ذاتا به نظامیگری کشش داشت وبعد ازمراجعه به ایران با پای خودش به دبیرستان نظام رفت وافسرارتش شد. علیرضا قدی بلند وقیافه ای جدی داشت و " رضا" برای او نه فقط یک پدر، بلکه یک الگووحتی یک " بت" بود. علیرضا پدرش را به حد پرستش دوست داشت.

این پسرم درسال ۱۳۳۳ شمسی( یکسال پس از کودتای ۲۸ در سالهای تثبیت حکومت فردی و بی‌رقیب محمد رضا) موقع پرواز با یک فروند هواپیمای داکوتا دچارسانحه شد وضمن سقوط درکوههای اطراف تهران جان خود را ازدست داد. علیرضا درموقع فوت حدود ۳۱ سال داشت.

متاسفانه پس ازدرگذشت او شایعات ناجوانمردانه ای را بر سرزبان ها انداختند وگفتند علیرضا دریک توطئه خانوادگی جان باخته و محمدرضا او را به هلاکت رسانده است.

من ازسال ۱۳۳۱ شمسی تا به حال سکوت کرده ام اما حالا عرض می‌کنم که چون تاریخ سقوط هواپیمای علیرضا مصادف بود با حوادث وبلوا و آشوب های سیاسی سالهای ۱۳۳۰ به بعد، دشمنان خانواده پهلوی وسیاست بازان کوشیدند با متهم کردن فرزند ارشدم به قتل برادر درخانواده سلطنتی شکاف ایجاد کرده ومحمد رضا را بدنام کنند.

من شهادت می‌دهم که هیچ اختلافی بین محمدرضا وعلیرضا نبود واصلا در آن سالها محمدرضا دنبال فرصتی می‌گشت که سلطنت را رها کند ودست زنش را بگیرد وازمملکت برود.

محمدرضا بخصوص ازسال ۱۳۳۰ به بعد دنبال این بود که ثریا را بردارد برود آمریکا مزرعه داری کند وازدنیای سیاست کناره بگیرد، واین علیرضا بود که او را تشویق به ماندن ومقاومت می‌کرد.( این گرایش محمدرضا را مادر فرح نیز در کتاب خاطراتش نقل می‌کند.)

ما ازسال ۱۳۳۰ به بعد که چند بارموقعیت سلطنت به خطرافتاد ومشاهد کردیم محمدرضا دربرابرفشارهای روزافزون سیاسیون مخالف اظهار خستگی و عجزمی کند به علیرضا پیشنهاد کردیم که جانشین محمد رضا بشود اما علیرضا جدا امتناع می‌کرد.

حتی کاربه جائی رسید که سفیرانگلستان به علیرضا پیشنهاد کرد خود را برای جانشینی برادرش آماده کند، اما علیرضا خیلی تند با سفیرانگلستان بر خورد کرد وپایش را دریک کفش کرد که برادرش باید درمقام سلطنت باقی بماند.

فوزیه، عروس مصری

اینها خیال می‌کردند که من ودخترهایم با فوزیه دریک اطاق شش متری زندگی می‌کنیم وهرروزسرغذا درست کردن ورخت شستن با همدیگر کشمکش وجدال داریم!

ما درطول هفته دوسه بارفوزیه را می‌دیدیم. آنهم زمانی بود که فوزیه برای صرف عصرانه به کاخ من می‌آمد. شمس واشرف هم هفته ای دو الی سه باربه کاخ او رفته و با محمد رضا وفوزیه چای صرف می‌کردند.

ما فوزیه را دوست داشتیم و به خاطراینکه درتهران غریب است خیلی به او محبت می‌کردیم تا احساس دلتنگی نکند. حتی ازسفیرمصروخانمش و مصریانی که درایران بودند دعوت می‌کردیم به کاخ بیایند ومرتب دورو بر فوزیه را شلوغ نگه دارند.

فوزیه با آنکه دریک خانواده سلطنتی بزرگ شده بود قدری " امل" بود وحاظر نمی‌ شد با میهمانان محمدرضا برقصد. خلاصه کلام اینکه این ازدواج اجباری بود. رضا اجبارکرده بود محمدرضا با یک شاهزاده مصری ازدواج کند وملک فاروق پادشاه مصرهم خواهرش را مجبوربه ازدواج با ولیعهد ایران کرده بود وهردواز این ازدواج ناراضی بودند.

عاقبت هم درسال ۱۳۲۷شمسی فوزیه ایران را ترک کرد وبه قاهره)مصر( رفت ودیگربازنگشت. محمدرضا دیگرهیچوقت سراغ اورا نگرفت وبه ما هم اجازه نمی‌ داد اسم فوزیه را جلوی رویش بیاوریم. اسم میدان فوزیه را هم به میدان شهنازتغییرداد.

خیلی فشاربه حافظه ام می‌آورم که چیزهای دیگری هم به یاد بیاورم اما کهولت سن وگذشت اینهمه سال کاررا مشکل کرده است.

ثریا، مغرور بختیاری

ازدواج ثریا اسفندیاری درمورخه ۲۳ یا ۲۴ بهمن ماه سال ۱۳۲۹بود. یعنی دوسال بعد ازخروج فوزیه ازایران.

پدرثریا آقای خلیل اسفندیاری از مستخدمین دولت بود که مدتها درآلمان درسفارت ایران خدمت می‌کرد. مادرثریا هم یک خانم آلمانی بود به نام " اوا"، وثریا ازنظروجاهت وزیبائی به مادرش رفته بود.

باید عرض کنم اگرچه ثریا دختری فوق العاده زیبا، با هوش ودارای تربیت فرنگی و بقول معروف ازهمه نظرتکمیل .واسطه این ازدواج " خان اکبر" بود که مردی فوق العاده مورد احترام وازمشاوران غیررسمی محمد رضا بود.

ثریا موقعی که همسرشاه شد دست یک عده زیادی ازاقوام خود را گرفت و به دربارآورد. پسرعمویش رستم خان را رئیس دفترخود کرد. حتی یک عده تفنگدارهم با خودش آورده بود تا محافظ کاخ اختصاسی اش باشند!

ثریا فوق العاده مغروروخود پسند بود واحدی ازآحاد مردم را قابل آدم به حساب نمی‌ آورد وحتی با اکراه وزوربه دیدن من می‌آمد. محمدرضا درمدت کوتاهی فوق العاده به ثریا علاقمند شد وچیزی نگذشت که دین ودنیایش ثریا شده بود.

تیموربختیار هم ازاقوام ثریا بود وبه واسطه ثریا رشد کرد وبه ریاست سازمان امنیت کشور رسید وبعد هم قصد جان محمدرضا وکودتا را داشت. موقعی که در سال ۱۳۳۲ محمدرضا مجبورشد چند روزی ازکشورخارج وبه ایتالیا برود( اشاره به سه روز۲۵ تا ۲۸ مرداد) ثریا به محمد رضا پیشنهاد طلاق کرده بود. پس از۲۸ مرداد۱۳۳۲ و باز گشت به ایران، محمدرضا برایمان تعریف کرد که ثریا دررم " ایتالیا" به تصوراینکه سلطنت درایران شکست خورده وشاه دیگرنخواهد توانست به کشوربرگردد آب پاکی را روی دست او ریخته وبه او گفته که ازاین ازدواج فقط عنوان ملکه ایران شدن برایش جذاب بوده وبس!

محمدرضا به اومی گوید: " تو دقیقا همان همسرمورد علاقه وایده آل من هستی!" وثریا به اوجواب می‌دهد: " ولی متاسفانه من نمی‌ توانم این حرف را درمورد تو بزنم!"

خلاصه بحث ادامه می‌یابد وثریا بدون ملاحظه محمدرضا که درشرایط ناگواری بوده است ودرحضورمحمد خاتمی ) خلبان شاه ( به اومی گوید که قصد دارد دراولین فرصت طلاق بگیرد وبا مردی که مورد علاقه اش باشد ازدواج کند!

پس ازمراجعت ازایتالیا علاقه محمدرضا نسبت به اوسرد شد وبه ثریا گفت که خوب است به خواسته اش عمل کند وهمانطوریکه درایتالیا تصمیم گرفته بود طلاق بگیرد.

اگرمن درزندگی خصوصی محمدرضا یکباردخالت کرده باشم همین یک مورد است. وقتی این داستان را اززبان محمدرضا شنیدم به او موکدا گفتم که فورا ثریا را طلاق بدهد این زن ازفرط زیبائی فوق العاده متفرعن ومغروربود ویک باد دماغ عجیبی داشت. روحیه ایلیاتی هم دراو به وضوح مشهوربود. رعایت هیچکس را نمی‌ کرد. فوزیه دست مرا می‌بوسید. دخترانم هم دست مرا می‌بوسیدند. همه خانم های اعیان واشراف که به دیدن من می‌آمدند دستم را می‌بوسیدند. اما ثریا نه تنها دست مرا نمی‌ بوسید بلکه ذره ای هم خم نمی‌ شد و احترام نمی‌ کرد.

اقوام وآشنایان را هم که به کاخ ودربارآورده بود فقط ازدستورات او تبعیت می‌کردند وما را به حساب نمی‌ آوردند.

ازبازی های جالب روزگار اینکه همسران محمدرضا پس ازطلاق ساکن پاریس شدند وجالب اینکه فوزیه وثریا دریک محله ودریک خیابان وبه فاصله چند ساختمان ازهم خانه داشتند!

ازبازی های جالب دیگرروزگاراینکه ما تا آخرین روزی که درایران بودیم به نوعی با خانواده وفامیل ثریا مربوط بودیم. آقای شاپورخان بختیار که محمدرضا حکم نخست وزیری اش را داد پسرخاله ثریا بود.

بعد ازطلاق ثریا من به محمدرضا فشارآوردم تا با خواهرزاده ام گیتی ازدواج کند اما محمدرضا نپذیرفت وبا فرح ازدواج کرد.

شهناز همیشه ازاینکه پدرومادرش ازهم جدا شده اند ابراز ناراحتی عمیق می‌کند وبه اعتقاد او محمدرضا نباید فوزیه را طلاق می‌داده، بلکه باید او را به ماندن درایران وادامه زندگی مشترک ترغیب وتشویق می‌کرده است. بنده بدون تعارف باید بگویم که شهنازهمیشه مادرش را بیشترازپدرش دوست داشته است.

نوه های عزیزم هستند خوششان نمی‌ آید که من درمورد مادرشان صحبت کنم. حتی رضا جان اکیدا ازمن خواسته که در بیان خاطراتم زخم های کهنه را نیشترنزنم وگذشته ها را فراموش کنم. ببینید! من، همسررضا شاه قدرقدرت. حالا چقدربدبخت شده ام که نوه ام مرا ازحرف زدن وصحبت کردن منع می‌کند.

فرح چون درفرانسه بزرگ شده بود عمیقا تربیت فرانسوی داشت وبیشتر خودش را فرانسوی می‌دانست تا ایرانی.ازموقعی هم که به دربارآمد پای تحصیل کرده های فرانسه را به دربار باز کرد واموردفترخودش وبسیاری ازامور مملکت را به دست هم کلاسی ها و دوستان زمان تحصیل ودانشجویی درفرانسه سپرد.
۲۶۹۱۰ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹       

    از : یک اشنای قدیمی الهه بقراط

عنوان : الهه بقراط مگر کیست?
به شعال میگویند شاهدت کیه میگه دمم خوب الهه بقراط یکی از هواداران فدائیان بود و بعدها بر علیه چپ ها موضع گیری کرد ایشان در ساری در یک حوضه هواداران فدائیان خلق بودندو انزمان تشکیلات فدائیان در ساری دارای کمیته های کارگری , دهقانی, دانشاموزی , دانشجوئی و........ بود که بنده در یکی از این کمیته ها بودم و خانم بقراط حتا در سطح این کمیته ها نبود وتازه این کمیته ها زیر حوزه کمیته شهر ساری بودند و و کمیته شهر ساری و دیگر شهرهای مازندران زیر مجموعه کمیته ایالتی مازندران بودند و اقایان سلطنت طلب باید قاعدتا دو ریالی شان بیفتد که خانم بقراط موقعیتی در سازمان فدائیان نداشت در سالهای اخر دهه ۶۰ به خارج امدند وانزمان رسم این بود که حتما باید طرفدار یک سازمان سیاسی باشی تا پناهندگی بگیری وایشان هم خودشان را هوادار فدائیان معروفی کردند چون به حواداران سلطنت بخاطر نداشتن تشکیلات در داخل اغلب پناهندگی نمیدادند.ایشان بعدها و شایدم قبلش تا حدودی از انقلاب کردن وچپ بودن خودش پشیمان شد وایرادی هم ندارد ولی ایشاندر حد یک شخصیت حتا متوسط در چپ هم نبود نگاهی به نشریه کار بندازید ببینید ایا الهه بقراط حتا یک مقاله در ان دارد? البته این به معنی دفاع از انهائی نیست که هنوز هم اسم ورسم چپ دارند و مثل فرخ نگهدار و فتاپور هنوز مقاله مینویسند. خوب سلطنت طلبان افکار ارباب و رعیتی دارند و فکر میکنند کسی که ۲۰ سال پیش هوادار سازمان چپ بود حالا چپ ها برای حرفش اهمیتی قائل میشوند و این را نمیدانند که در سازمان های چپ شیوه ارباب ورعیتی نیست و حتا الهه بقراط الان هم حوادار چپ بود چیزی را عوض نمیکند چرا که فرخ نگهدار هم عضو رهبری سازمان فدائیان هست ولی خیلی ها قبولش ندارند و بخاطر این هم هست که ما ۳۵ گروه چپ داریم و کمتر ۲تا تشکیلات چپ میبینی که روی رهبری واحدی توافق داشته باشند ولی همه انها مخالف سلطنت طلبان هستند. این چند کلمه برای کسانی نوشته میشود که واقعا فکر میکنند الهه بقراط برای چپ ها کسی حساب میشود.
۲۶۹۰٨ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۹       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (٣۵٨)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست