یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

عوامل بازسازی استبداد، بعد از انقلاب ۵۷ چه کسانی بودند؟ (۵) - فرید راستگو

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : مسافر خسته

عنوان : پرسشگر جوان است و نادان و با فحاشی بدیگران جویای نام است.
پرسشگر کودن، هرموقع که Ph.D را با کمک آندوست «راهنما گرت»گرفتی میتوان در خصوص انشاء نویسی آنجناب نظر داد. در حال حاضر بنظر نمیرسد که از بارگیری «کامنتها» برای تهیه جزوه ۳۰ صفحه ای چیزی آموخته باشی. «نظریات» شما هنوز پخته نیست و بوی «کالی» و تعفن میدهد.
۲۷۵۲٣ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹       

    از : پرسشگر

عنوان : دروغ حلال، دروغ سفید، دروغ مصلحت آمیز، خدعه در اسلام، عوامفریبی محض
«مصدق می گوید" که این عمل نه دزدی بوده است و نه کلاه برداری و نه اختلاس بود و نه سواستفاده از اموال دولتی و فقط یک تجاوز از مقررات اداری بود". [۱۷»

دروغ حلال، دروغ سفید، دروغ مصلحت آمیز، خدعه در اسلام ناب محمدی نه تنها مجاز بلکه اساسی است، عوامفریبی محض. اینرا در کنار نیایش داریوش کبیر می گذارم. دعای داریوش چقدر زیباست وقتی گفت و بر سنگ نبشت تا من به ارث ببرم. او در نمازش گفت خداوند ایران را از دروغ و دشمن و خشکسالی محفوظ بدارد. این دعای او از روش و منش فیلسوف ایرانی زرتشت به او به ارث رسیده بود که در ۶ واژه خلاصه می شود، گفتار نیک، کردار نیک و اندیشه نیک. هم اکنون در ایران، اسلام شیعی در جنازه ای بیش نیست. ما بهترین ها را در جهان بر می گزینیم، چه در ایران و چه در ستاره های آویزان در آسمان.

باز هم تشکر از ناشناس

مسافر خسته آموختن حتی برای تو هم امکان پذیر است، پس از فرصت بهره ببر و نیش کم زن.
۲۷۵۱۴ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹       

    از : پرسشگر

عنوان : تخم ملی مذهبی را مصدق بعد از شکست خود کاشت و انتقامش را گرفت. اما زنده نماند نتایجش را بچشد فقط بما چشاند.
«...من ایرانی، مسلمانم...»، اینگونه مکتب ملی مذهبی متولد می شود. «...علیه هر چه که ایرانیت و اسلامیت ما را تهدید می کند تا زنده هستم مبارزه می نمایم...حضرت سیدالشهدا فرموده چون در هر حال مرد باید بمیرد همان به که مردانه با شمشیر کشته شود…»، اینگونه است که مصدق اعلام می کند که اگر قدرتش را داشت حاضر می شد ایران را با خود به گور ببرد. این درست استراتژی همین رژیم است که، چو اسلام نباشد تن من مباد.

یک توضیح و آنهم اینکه ایران در این گفته مصدق بهانه و وسیله ای بود
برای رسیدن به اهداف خود و پیروانش. این بود میراث او برای بازرگان ها و نتیجه ی ۳۱ ساله آن که می بینیم. آنچه مصدق نمی توانست تصورش را هم بکند این بود که چطور ملت ایران مدت کو تاهی پس از فاجعه ملی ۵۷ در خواهد یافت چه اشتباهی کرده است و چه مبارزه ای بر علیه آن صورت خواهد گرفت. کمدی تراژیک برای او و پیروانش این بود که اولین و مهمترین گروه مبارز علیه وارثان او زنان از آب درآمدند.

تخم ملی مذهبی را مصدق بعد از شکست خود کاشت و انتقامش را گرفت. اما زنده نماند نتایجش را بچشد فقط بما چشاند.

البته این نتیجه گیری ای است که می توان کرد. اگر مخالفان دلائل و اسنادی دارند که این نتیجه گیری را رد می کند خوشحال می شوم تشریف بیاورند. فحاشی و توهین و طفره رفتن به هیچ وجه سند و مدرک محسوب نخواهد شد.
۲۷۵۱۱ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹       

    از : unknown

عنوان : واقعیات از زبان خود مصدق یا فحاشی جان نثاران
به گفته دکتر مصدق در دوره مشروطه "کلمه مستوفی و دزد مترادف شده بود".[۱۶] مصدق السلطنه نیز زیر فشار و انتقاد قرار گرفت. در کتابچه دستور العمل خراسان به اسم تفاوت عمل مصدق السلطنه مستمری دریافت می کرد مصدق می گوید" که این عمل نه دزدی بوده است و نه کلاه برداری و نه اختلاس بود و نه سواستفاده از اموال دولتی و فقط یک تجاوز از مقررات اداری بود". [۱۷
------------------------------------------------------------
در سال ۱۳۷۷ این پایان نامه ترجمه و منتشر شده است (وصیت در حقوق اسلامی شیعه، ترجمه علی محمد طباطبایی، انتشارات زریاب) اما هیچ نشانی از اینکه مصدق سهم الارث زنان را یکسان گرفته در آن وجود ندارد. بلکه مصدق رسما از فقه اسلامی و احکام آن در این کتاب دفاع کرده است.
------------------------------------------------------
مصدق صریحا اقرار به شهادتین داشته و در دادگاه گفته است: «من مسلمانم، خانواده ام مسلمان، پدر و مادرم مسلمان، من ایرانی، مسلمانم علیه هر چه که ایرانیت و اسلامیت ما را تهدید می کند تا زنده هستم مبارزه می نمایم… حضرت سیدالشهدا فرموده چون در هر حال مرد باید بمیرد همان به که مردانه با شمشیر کشته شود…»
۲۷۵۰۴ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹       

    از : مسافر خسته

عنوان : هر دم باد مخالف در کردن دلیل سلامت مزاج نیست
هر دم باد مخالف در کردن دلیل سلامت مزاج نیست. آیا کسی نیست باین جان نثاران گوشزدی بنماید که با فحاشی و بد وبیراه گفتن بدیگران محیط بحث و گفتگو در اینجا را با کوچه و میدان پامنار و شکوفه (راه آهن) اشتباهی گرفته اند. شما هرگز قادر بدرک نخواهید بود، بحث و تبادل نظربرای رسیدن بتوافق آغاز میگردد و فحاشی که شما بعنوان متد و ابزار طرز تفکر استفاده میکنید، جهت پرکندگی و نفاق است. اگر ذاتآ قادر بتجزیه وتحلیل خلاق نیستید، لااقل سکوت پیشه نمایید زیرا با فحاشی تویین این وآن ، نظرتان همانند همان باد مخالف محیط را کوتاه بگند میزند. و امکان بحث خلاق را هم از دیگران میگیرید. زیرا نیمه وقت و انرژی جهت پاک کردن محیط از تراوشات مغزی(!) شما میشود. ادامه این شیوه از جانب شما نماینگر دارای بودن عدم سلامت روانی و مزاجی شما است که مزمن و مشکل است.
 
۲۷۵۰۲ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹       

    از : پرسشگر

عنوان : با عرض معذرت خدمت ناشناس، من دو نظر آخر شما را دیدم و نه دو نظر قبل از آنرا که همین الان متوجه شدم.
در جایی شنیدم که مصدق چهار بار ایران را ترک کرد و بار آخر نا امید از وقوع دمکراسی در ایران مصمم شد که تبعه ی سوییس شود و در آنجا زندگی کند و به وکالت بپردازد. اینکه او تا هوا را پس می دید از عرصه فرار می کرد را هم شنیده ام. کتاب خاطرات او را تهیه کرده ام. بخش های اول برایم کمی نامانوس و نامفهوم هستند. بهرحال نابرده رنج گنج میسر نمی شود.

با خواندن اطلاعاتی که در مورد موضع مصدق درباره زنان دادید یکدنیا سپاسگزارم. واقع که... من مطمئنم اکثر زنان اطلاع ندارند. عکس العمل آنها جالب خواهد بود. در مورد ثروت باد آورده او هم که بهرحال بدون آنهم در خانواده مرفهی بود واقع تعجب کردم. پس بیخود نبود که اصلاحات ارضی بسیاری از خانواده های اشراف را بدرد آورد. یکی از بزرگان خانواده بمن چندی پیش گفت که دلیل اصلی سقوط شاه از میان بردن طبقه اشراف بود چون جای آنها را یک مشت بی سر و پای تحصیلکرده گرفت. اشراف قادر بودند شاه را حفظ کنند ولی او خود را از وجودشان بی بهره کرد. این شخص بمن گفت که شخصا وقتی ۹ ساله بود مورد عنایت رضاشاه قرار گرفت. روزی در خیابان با دوستش بازی می کرد که ماشین زیبایی را می بینند که رد می شد. به تماشا ایستادند اما ماشین ایستاد . رضاشاه از راننده خواسته بود توقف کند چون می خواست با او و دوستش حرف بزند. رضاشاه از دو پسر می پرسد که ایا بمدرسه می روند یا نه. وقتی پاسخ بلی می شنود از انها می پرسد در مدرسه چه آموختید. آشنای ما شعری از مولوی دکلمه می کند و رضاشاه از او می پرسد که نام مدرسه او چیست. یک ماه بعد آشنای ما را به دفتر مدرسه احضار می کنند و به او جایزه ای را که رضاشاه تدارک دیده بود به او می دهند که شامل مداد و خط کش و چند دفترچه بود. در ضمن رضاشاه چون هوش پسر را درک کرده بود دستور داده بود که استعداد او تلف نشود. این اشنا رشته مهندسی برق و سپس لیسانس خود را در رشته زبان و ادبیات فرانسه اخذ کرد. پس از انقلاب گیر افتاد چون فهمیده بودند که او فراماسون است. به انگستان مهاجرت کرد و تا آخر عمر از پهلوی ها بد می گفت. هر بار هم که بد می گفت اطرافیانش او را سرزنش می کردند چون عضو لژ شده بود و به احدی نگفته بود و تا زمانیکه گرفتار رژیم نشده بود هیچکس خبر نداشت. فرار این آشنا به انگلستان و نقشه فرار مصدق به سفارت انگلیس و فراماسون بودن او مرا به یاد این آشنا انداخت. چه بگویم جز اینکه واقع که ...

باید در ایران آزاد در دانشگاه ها رشته ای با نام تاریخ زنان ایران در دو قرن اخیر پایه گذاری شود تا برخورد شخصیت های تاریخی با موضوع زنان و اوضاع زنان در دوره پهلوی و قبل و بعد از آن و مقایسه اینها با اوضاع زنان در دیگر کشورهای جهان بررسی شود. این بی شک می تواند ضامن دمکراسی در ایران باشد ضمن اینکه زنان خود را برای همیشه در مقابل مردان می توانند بیمه کنند. خیلی متشکرم که وقت می گذارید و آنچه شاید سالها طول می کشید بفهمم را در عرض چند دقیقه از شما دریافت می کنم. از طرف دوستانم هم از شما متشکرم.

با عرض معذرت خدمت ناشناس، من دو نظر آخر شما را دیدم و نه دو نظر قبل از آنرا که همین الان متوجه شدم.
۲۷۴۹۹ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹       

    از : پرسشگر

عنوان : با تشکر فراوان از ناشناس گرامی که پاسخ به برخی از پرسش هایم را دادید. آزاد کردن زنان به مراتب مهمتر از ملی کردن نفت بود.
روزی فرا خواهد رسید که در دانشگا ه های ایران، دانشجویان شخصیت های تاریخ معاصر ایران را یک به یک مورد پژوهش قرار دهند. نسل من و نسل های بعد این امتیاز را دارند که تصاویر و فیلمها و کتاب های فراوانی از ایران ۱۰۰ سال اخیر در دست داریم که نسل های نه چندان گذشته دور از آن محروم بودند. به کمک همین ها بخصوص فیلمهاست که ما ایران دیروز را می توانیم با ایران امروز مقایسه کنیم و ببینیم از کجا به کجا رسیدیم، از همه چیز به هیچ چیز رسیدیم. به کمک این فیلمهاست که ما پدران و مادران خود را بهتر درک می کنیم و رنج آنها را در از دست دادن آزادی هایی که داشتند می فهمیم. مادران ما همان دختران زیبا روی متجدد و خوش پوش و آزادی هستند که در فیلمها هستند و خود می گویند. مادران ما شاهدین زنده ی هر دو دوره هستند، زنانی که خوش لباس تر و زیباروتر از هر زن اروپایی زمان خود بودند. زنانی بودند که راهروهای قدرت بسرعت برویشان باز و بازتر می شد. ما ۵ قاضی زن داشتیم، وزیر زن داشتیم، در ارتش و پلیس افسران زن داشتیم، تیم فوتبال دختران داشتیم، مهندسان زن بسیاری داشتیم و این در حالی است که در انگلستان هنوز زنان به این مراتب دست نیافته بودند. زنان ما در برابر مردان مورد حمایت دادگاه های حمایت خانواده بودند. حداقل سن زنان برای ازدواج به ۱۸ سال رسیده بود. لیست پایان ناپذیر است.

بطور قطع می توان گفت که مهمترین دستاورد پهلوی ها آزاد کردن زنان از شر مردان بود و برای من اهمیت این دستاورد به مراتب مهمتر از ملی کردن نفت است. نفت تمام می شود، نفت غارت می شود، یک کشور بی تکنولوژی ولی نفت خیز بدبخت می شود، درآمد نفت خرج حماس و حزب الله و سپاه پاسداران و بسیج و باتون برای تجاوز جنسی به مخالفان رژیم می شود و درآمد نفت باعث تداوم رژیم شده است....

نفت روزی تمام می شود اما زن همیشه هست، ۵۰ درصد هر جامعه ای زن است که اگر حقوقش با مرد مساوی نشود افغانستان و پاکستان می شود. زمانی که ظاهرشاه پادشاه افغانستان بود زنان کم کم داشتند آزاد می شدند و لی فزصت نهادینه شدن را نیافت. در ایران فرصت برای نهادینه شدن حقوق زنان خیای بیشتر بود و بدین جهت افعانستان نتوانست جامعه خود را متاثر کند. زنان ایران و افغانستان تقریبا در یک زمان مورد هجوم نامردان قرار گرفتند. در مبارزه با نامردان تفاوت بین زنان افغان و ایران و نتایج آن در خور توجه هستند. در افغانستان زنان شکست خوردند ولی در ایران زنان اولین صف مبارزه را علیه این رژیم تشکیل دادند و مبارزاتشان جلوی افغانستان و پاکستان شدن ایران را تاکنون گرفته است. متاسفانه ما تاکنون فقط زنان خود را شیرزن خوانده و بهمین بسنده کرده ایم و به عمق این مسئله نپرداخته ایم که اگر زنان ایران آزاد نشده بودند و روی آنها سرمایه گذاری نشده بود، ایران پس از قادسیه دوم (فاجعه ملی ۵۷) چه ایرانی می شد و امروز ما در کجا قرار داشتیم.

پرورش زنان ما ضامن آزادی و دمکراسی ما در آینده است که زمینه ی آنرا مدیون رضاشاه هستیم. شما آقای ناشناس که قلم شیوایی دارید، سرشار از اطلاعات هستید، استعداد در نگاه بیغرض به قضایا دارید و نشان داده اید که عاشق خدمت به ملت ایران هستید، حیف است که از خود اثری در این رابطه برای نسل من و نسل های دیگر از بجا نگذارید. بدینگونه هم به ایران خدمت کرده اید و هم کتابی مهم در جامعه ایران خواهد تولید خواهد کرد که بحث های مهمی را در پی خواهد داشت. اینکه بگوییم زنان ما دلیرند و شیرزن هستند دلایلی دارد که یک به یک باید نام برده و شکافته شوند تا بطور علمی درک و بیان شوند، این در حال حاضر غایب است، نمایانش کنید. امیدوارم برایتان میسر باشد و وقتی تمامش کردید آنرا به یاد چند زن مهم تاریخ معاصر ما بنویسید مثل غرت العین، فرخ رو پارسا، ندا آقاسلطان و ترانه موسوی....

به عقیده من آزادی زنان و تلاش ها برای برخورداری حقوق مساوی آنها با مردان و حمایت از آنها در دوره پهلوی مخرب ترین سلاح ما بر علیه این رژیم بوده است که مانندش در تاریخ بشریت دیده نشده است. به این دلایل، من معتقدم که خدمات پهلوی به زنان ایران به مراتب از ملی کردن نفت مهمتر و ژرف تر بوده است.

با تشکر از شما که به بسیاری از پرسشهای من در مورد منابع درآمد مصدق و چگونگی آن پاسخ دادید. خیلی مایلم در مورد مواضع او در مورد زنان... بدانم.

آقای ناشناس، ما نمی گذاریم که نسل کنونی و آینده فراموش کنند که چه بودیم و چه شدیم.

با تشکر از بیطرف عزیز، نظرات شما را همیشه می خوانم و بهره می برم.
۲۷۴۹۲ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۹       

    از : unknown

عنوان : ثروت مصدق
در سال ۱۲۶۷ شمسی پدر مصدق میرزا هدایت الله وزیر دفتر از ناصرالدین شاه درخواست کرد که میرزا محمد(مصدق) ۹ ساله در ردیف مستوفیان با تجربه گیرد و در فهرست حقوق بگیران درآید و ناصرالدینشاه آن را قبول کرد.[۷]

میرزا محمد رضا موتمن السلطنه شوهر خواهر مصدق و مستوفی خراسان بود و مصدق نزد وی و میرزا علی اکبر موزه کارآموزی مستوفی می‌کرده‌است. «مصدق در کتابش می‌گوید» در سال ۱۲۷۱ میرزا فتحعلی خان شیرازی صاحب دیوان والی خراسان بود و چنانچه اشتباه نکنم شصت هزار تومان به خزانه داده بود که می‌بایست از تفاوت عمل مرسوم و معمول جبران کند. نظر به اینکه بیست هزار تومان جدید محل معینی نداشت از این محل تفاوت عمل(یعنی اضافه مالیات بعضی سالها) ایالت خراسان برای من حقوق دولتی تعیین کردند".[۸]

در تاریخ ۱ شهریور ۱۲۷۱ خورشیدی پدر محمد میرزا فوت کرد. پسر بزرگش میرزا حسین (از همسر دیگر نه از نجم السلطنه) که رسما سالها به دلیل بیماری میرزا هدایت الله وظایف دفتر شاه را به عهده داشت رسما به این سمت منصوب شد. میرزا علی و میرزا محمد پسران دیگر میرزا هدایت الله به ترتیب لقب‌های موثق السلطنه و مصدق السلطنه را گرفتند. در همین زمان دو سوم حقوق دوران خدمت میرزا هدایت الله وزیر دفتر بین باز ماندگانش تقسیم شد و به مصدق السلطنه رسید....."[۹] بدین ترتیب مصدق که در ان هنگام ۱۳ ساله بود چهار حقوق از بودجه دولت دریافت می‌داشت.
و ۳۰ آذر ۱۲۷۵ مصدق‌السلطنه مستوفی خراسان شد (۱۴سالگی)و مقام شوهر خواهرش را گرفت. این آغاز خود کامگی عبدالحسین میرزا فرمانفرما با سمت وزیر جنگ بود.[۱۲]

مصدق‌السلطنه از آغاز کار به سمت مستوفی خراسان، در درازای ده سال یعنی تا پایان سلطنت مظفرالدین شاه، خالصجاتی را خریده بود در اوایل مشروطیت در ردیف یکی از بزرگ فئودالهای کشور در آمده و شخصا در ردیف مادرش نجم السلطنه و دایی اش فرمانفرما قرار گرفته بود. در فهرستی که در آن زمان به چاپ رسید، ۹۳ مالک بزرگ یا فئودال ایران را نام برده بود که از جمله نامهای نامی آن زمان به چشم می خورد : حضرت اقدس والا آقای عضد السلطان (شوهر خواهر مصدق)؛ حضرت مستطابه علیه عالیه حضرت علیا دامت شوکتها (خاله مصدق)؛ حضرت والا آقای عبدالحسین میرزا فرمانفرما (دایی مصدق) ؛ جناب آقای امام جمعه (برادر زن مصدق)؛ جناب حاجی ناصرالسلطنه (برادر شوهر مادر مصدق)؛ جناب مستطاب اجل آقای وزیر دفتر (میرزا حسین برادر مصدق)؛ حاجیه نجم السلطنه (مادر مصدق)؛ جناب آقای ظهیرالاسلام (برادر زن مصدق)؛ جناب وکیل الملک (شوهر مادر مصدق) و جناب مصدق السلطنه[۱۳].
۲۷۴۶۹ - تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱٣٨۹       

    از : unknown

عنوان : یکهفته با خبر
نسل ما اگر چیزی از رضاشاه می‌دانست همان اشارات گاه به گاه دستگاه رسمی در سوم اسفند و مناسباتی در این مسیر بود و بعد هم آرامگاهی که روی مزار عبدالعظیم حسنی و امامزاده حمزه سایه انداخته بود. در نگاه مخالفان که در حاشیه آنها می‌پلکیدیم رضاخان را انگلیسی‌ها آورده بودند٬ خودشان هم او را بردند. قلدر بود و ضد آزادی، مشروطه را قربانی کرد و خُب البته اگر راه آهن کشید به دستور انگلیسی‌ها بود تا سالها بعد که جنگ جهانی دوم آغاز می‌شود راه کمک رسانی به روسیه هموار باشد. دانشگاه و جاده و بیمارستان و اینها را هم که درست کرد ضرورت زمان بود و اگر احمدشاه (به روایت حسین مکی) مانده بود ما همه این پیشرفتها را داشتیم به اضافه دمکراسی!!

با آنکه پدران ما بعضاً شیوه کشف حجاب را نمی‌پسندیدند و یا ایرادهائی به «من حکم می‌کنم»ها داشتند اما چون پرورش یافته فرهنگ ناسیونالیستی و تحولات دوران شانزده ساله سلطنت رضاشاهی بودند حتی مصدقی‌ها و مخالفین پهلوی دوم، اما در مورد رضاشاه کوتاه می‌آمدند. در واقع شاید نزد وجدانشان با یادآوری دوران کودکی و بعد نوجوانی و جوانی نوعی احساس دین نسبت به رضاشاه داشتند. اعتراف می‌کنم تا بعد از انقلاب بسیاری از نسل ما تحت تأثیر فرهنگ توده‌ای و رادیکالیسم کور چپ و اسلامی، رضاشاه را نمی‌شناختیم، و تصویری که از او در ذهن داشتیم، تصویر دیکتاتور قلدری بود که پزشک احمدی داشت و به او دستور می‌داد با سوزن هوا مخالفانش را بکشد. یک یادمان دیگر هم از رضاشاه در ذهن ما نشانده بودند که احمدی‌نژاد اخیراً در توهین به رئیس جمهوری آمریکا آن را به صورت تحریف شده به کار برد. اینکه رضاشاه در راه تبعید در کرمان و در خانه یکی از اعیان راه می‌رفته و با خود می‌گفته اعلیحضرت قدرقدرت قوی شوکت، آی زکی! البته بعداً معلوم شد این جمله نیز نظیر بسیاری دیگر از مطالب عنوان شده از او و عصرش ساختگی و بی‌اساس بوده است. باری، فاجعه انقلاب و از دست دادن همه داشته‌های مثبت زندگی پیش از انقلاب، بدون آنکه جای کمبودها و ناروائی‌های عصر پهلوی را، داده‌های مثبت، عدالت، برابری و استقلال و حاکمیت ملی بگیرد، حقاً چونان صاعقه‌ای بند بند جان و جهان ما را به آتش کشید و ویران کرد. معیارهای داوری اغلب ما را (و نمی‌گویم همه، چون هنوز هم چهار تا و نصفی از ما هستند که یا دل به استالین و بریا و امامزاده کاسترو و اخوی رائول دارند، و یا مدعی ـ تاکید می‌کنم ـ مدعی پیروی از زنده یاد پیر احمدآبادی هستند اما ذره‌ای از باورهای او و نگاه ایران شمولش را نه درک می‌کنند و نه می‌فهمند، و البته چند تا شازده دست چندم که فکر می‌کنند اگر شازده حمید پسر محمد حسن میرزا به توصیه چرچیل به تخت سلطنت نشسته و به زبان انگلیسی سوگند پادشاهی یاد می‌کرد امروز ایران بخشی از انگلیس بود و پناهندگان ایرانی مجبور نبودند برای وصول به بلاد فخیمه خود را به آب و آتش بزنند.) به هم ریخت. درست در رابطه‌ای معکوس به همان اندازه که خمینی از فردای مرگش اعتبار خود را از دست می‌داد، رضاشاه اعتبار می‌گرفت. این موضوع را کار کوچکی ندانید که یک فرزند دلبسته انقلاب که از همان روزهای نخستین سراپا در خدمت انقلاب بوده، در دانشگاه با همه جوانی نقش ممیّز را در برهه انقلاب فرهنگی بازی کرده، و دهها مقاله و تحقیق و خطابه در رابطه با انقلاب و رهبری و اسلام ناب انقلابی محمدی نوشته و بازگفته، منظورم دکتر صادق زیباکلام استاد سرشناس دانشکده حقوق دانشگاه تهران است که با شجاعت قابل تحسینی در یک مناظره تلویزیونی در برابر چشم و گوش میلیونها بیننده رضاشاه را می‌ستاید که به او هویت داده و هر آنچه امروز داریم بخش بزرگی از آن به همت آن مرد به دست آمده است. (نقل به مضمون). حرفهای زیباکلام سخن یک نماینده بهره‌ور از رژیم گذشته نیست. او در رژیم گذشته دانشجوی جوانی است که با همه وجود به خدمت انقلاب در می‌آید بنابراین هیچ نوع عاملی، مشوق او در ستایش از رضاشاه نیست مگر وجدان او که در پیوند با عقل و تجارب فرهنگی و سیاسی و زیستن در حصار نظام ولائی بیدار شده است. این احساس و این نگرش توأم با شیفتگی را اینک من در بین اغلب دوستان و آشنایان و اهل اندیشه و قلم مشاهده می‌کنم. چه خوشبخت است آن نامداری که دور از وطن در تبعیدگاه و دلشکسته و آزرده از نامردی‌ها چشم از جهان فرو می‌بندد، جسدش ماه و سالی در راه است تا به وطن برسد، و در گوشه‌ای آرام گیرد تا میهمانان رسمی پسرش هر از گاه تاج گلی نثار مزارش کنند و بعد ناگهان در میان راز و رمزی که هنوزش نگشوده‌اند (گفتند استخوانهایش را در کیسه‌ای همراه با استخوانهای پسرش علی رضا بیرون بردند و در گوشه‌ای پنهان به خاک کردند و یا با خود بردند و...) آن مزار و سنگ و آرامشگاه در حمله بلدوزرهای خلخالی با خاک یکسان می‌شود تا به جایش آبریزگاهی بسازد آن دیوانه مردی که گفته بود روز ورود پیکرش به تهران بنزین خریده بود تا بر جنازه‌اش بریزد و آتشش زند. همه سو در کتابهای رسمی، در روزنامه‌ها، در رسانه‌های گویا و تصویری جز ناسزا نثارش نمی‌شود اما هنوز دهه‌ای از این رویدادها نگذشته اندک اندک نامش دوباره مطرح می‌شود این بار اما در سمیناری در وزارت خارجه دشمنانش، سخنوری از کارشناسان سرشناس وزارت جلیله خارجه ولی فقیه، دوران او را شکوهمندترین دوران تاریخ بعد از عصر شاه عباس صفوی می‌خواند. موسوی خوئینی‌ها (اصلاح طلب چی امروز) در روزنامه «سلام» خواستار به صلابه کشیدن کارشناس مذکور می‌شود اما انگار حادثه‌ای رخ داده که نمی‌توان بر آن سرپوش گذاشت. در خارج کشور نیز بسیاری از مخالفان آن پدر و پسر به پدر که می‌رسند دچار لکنت زبان می‌شوند. حالا دیگر تئوری کشیدن راه آهن با یک ریال مالیات بر قند و شکر به دستور انگلیس سالها پیش از جنگ برای کمک رساندن به روسیه، فقط بیماران روانی را خوش می‌آید. حالا همه باور دارند که رضای سوادکوهی که می‌گفتند بی‌سواد بوده، بیش از هر باسواد و اهل اندیشه‌ای در آرزوی سرفرازی و پیشرفت وطنش پای فشرده است.
وقتی خاطرات روزانه سلیمان خان بهبودی را می‌خوانم آن هم چند بار و بعد خاطرات و خطرات مهدیقلی خان هدایت مخبرالسلطنه، عبدالله مستوفی، صدرالاشراف، فرزندان فرمانفرما (بزرگمرد قاجاری که او نیز مثل محافظ و رئیس گاردهای سابقش سرتیپ رضاخان اعتلای نام ایران و پیشرفت و توسعه سرزمینش را آرزو داشت و سنگ بنای ارتش و دادگستری را که رضاشاه دیوار و سقفش را بنا کرد او و مشیرالدوله بزرگمرد دیگری از اشراف وقت نهاده بودند) و خاطرات و نوشته‌های دیگری را که بعضاً چنان «بازیگران عصر طلائی» خواجه نوری صریح و بی‌پروا و شماری چون تاریخ ۲۰ ساله حسین مکی پر از نیش و کینه‌ورزی و... بوده‌اند درباره دوران رضاشاه ورق می‌زنم، و نوشته‌هائی را که به ویژه در ده ساله اخیر پیرامون دوران زمامداری رضاشاه نوشته شده بررسی می‌کنم، بی‌اختیار می‌گویم چه خوشبخت آن زمامداری که معلوم نیست استخوانهایش در کجا دفن است اما حضورش را در پرده‌ای از احترام و گاه ستایش در گفته‌ها و نوشته‌های نسلهائی مشاهده می‌کنیم که گاه حتی عصر فرزند او را نیز تجربه نکرده‌اند. سی سالگان و کمتر از سی ساله‌هائی که او را در لابلای تصاویر و خطوط جستجو می‌کنند. و بد فرجام آنکه روز ورودش به پایتخت ملتی قلبش را فرش راه او می‌کند و از میدان بزرگ شهر که امروز آزادی‌اش می‌خوانند تا بهشت زهرا در موکبش لبیک گویان می‌دود و پادافره خود را نخست در آن «هیچی» بزرگ دریافت می‌کند و بعد در اعدامهای بام مدرسه علوی و قصر و اوین و فرودگاه سنندج و دیزل آباد و... و جنگ و تیرباران و طناب کشیدن صد صد فرزندانش، و آنهمه کینه و نفرت را پراکندن، و تا مجال بود ویران کردن و حتی یک خشت بر خشتی دیگر نگذاشتن و سرانجام جام زهر را سر کشیدن، ثمره حیات و میوه عمر خویش را به زیر پای حواریون بی‌فضیلت و بی‌خدا پرتاب کردن، و در روز خاموشی بر فراز دست هزاران انسان جنون زده، تاب خوردن و ناگهان با کفنی پاره و پیکر نیمه‌عریان بر زمین افتادن... بر مزارش گنبد و بارگاهی باشکوه‌تر از امامان شیعه ساختن و متولی و کارگزار بر آن گماردن و...
نگون بخت مرد، همنشین نفرت مردمی می‌شود که روز بازگشت او، شادمان از رفتن دیوِ «گریان» و ورود فرشته عبوس!! پای می‌کوبیدند، امروز اما در سالروز مرگش نمایش تراژیک جنگ سیدعلی و سید حسن را می‌نگرند و تنها دعایشان بیشتر، درگیر شدن ظالمین به تیغ کشی علیه یکدیگر است. که «اللهم اشغل الظالمین بالظالمین!.»
۲۷۴۶۶ - تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱٣٨۹       

    از : ‫پرسش یا سفسطه

عنوان : ‫ارزش زن نزد خاندان پهلوی و ‫ژن بوالهوسی ‫خاندان جلیل سلطنت
رضاشاه در فروردین سال ۱۲۵۶ هجری شمسی در آلاشت سوادکوه از توابع مازندران به دنیا آمد. عباسعلی خان پدر رضاخان از ابوابجمعی فوج سوادکوه بود و مرادعلی خان پدربزرگ وی هم قبلاً در جنگ هرات در سال ۱۸۵۶ میلادی کشته شده بود. عباسعلی خان پدر رضاشاه دارای پنج همسر بود که رضاشاه تنها فرزند پنجمین همسر پدرش، نوش آفرین (سکینه یا زهرا) محسوب می‌شود.


نوش آفرین پس از مرگ شوهرش عباسعلی، در حالی که فرزندش طفلی بیش نبود، به تهران نزد برادرش می‌رود و چندین سال نزد وی زندگی می‌کند. سپس با فردی به نام جعفر ازدواج می‌کند که از همسر اولش پسری به نام حدیکجان آتابای داشت که بعدها اسم کوچک خود را به هادی تغییر داد.


در مورد ازدواج رضاخان نظرات مختلفی وجود دارد. اولین ازدواج وی با دختردایی خود مریم (صفیه، تاجماه) بود که رضاخان ۹ سال با این زن زندگی کرد تا اینکه مریم هنگام نخستین زایمان خود درگذشت و از او دختری به نام همدم (فاطمه) که بعد به همدم‌السلطنه ملقب گردید، باقی ماند. تاج‌الملوک پهلوی (دومین همسر رضاخان) در مورد اولین ازدواج همسرش (رضاخان) در کتاب خاطرات ملکه مادر می‌گوید: ” البته این موضوع را سالها نمی‌دانستم، تا بعد از شاه شدن رضا. او آن را از من پنهان کرده بود. حالا تاریخش را به خاطر ندارم. ولی یادم هست که یک روز دختری را همراه خودش به کاخ شهر آورد و گفت: ” این دخترم است. بعد برایم مشروحاً تعریف کرد که موقع خدمت در آتریاد همدان با یک زن همدانی به نام صفیه ازدواج موقت کرده و این دختر حاصل آن ازدواج است. من این زن (صفیه) را هرگز ندیدم.“ بعدها همدم‌السلطنه تنها فرزند اولین همسر رضاخان به ازدواج هادی (حدیکجان) آتابای (فرزند پدرخوانده رضاخان) درآمد و این وصلت عاملی برای حضور مداوم خانواده آتابای در دربار پهلوی شد.


همسر دوم رضاخان تاج‌الملوک فرزند ” میرپنج تیمورخان آیرملو“ افسر مهاجر قفقاز بود. رضاخان هنگام ازدواج با تاج‌الملوک در سال ۱۲۹۴ شمسی درجه یاوری (سرگردی) داشت و از او دارای چهار فرزند به نامهای شمس (۱۲۹۶ش)، محمدرضا و اشرف (۱۲۹۸ش) و علیرضا (۱۳۰۱ش) شد. تاج‌الملوک پس از فوت رضاشاه با غلامحسین صاحب دیوانی ازدواج کرد.


صاحب دیوانی در واقع هم سن و سال پسر تاج‌الملوک بود و عضو یکی از شاخه‌های خانواده متنفذ قوام‌الملک شیرازی در استان فارس به شمار می‌آمد. غلامحسین خان صاحب دیوانی پس از این وصلت مدارج ترقی را طی نمود و خیلی زود به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب گردید.


تاج‌الملوک پس از وقایع شهریور سال ۱۳۲۰ به منظور کسب قدرت بیشتر گاه و بیگاه در سیاست دخالت می‌کرد و از هیچ نقشی برای مطرح کردن علیرضا کوچکترین فرزند خود در برابر محمدرضا پهلوی فروگذار نمی‌کرد. ” ارنست آر. اونی“ عضو موثر سازمان سیا که در سال ۱۹۷۶ میلادی گزارشی پیرامون ” نخبگان و توزیع قدرت در ایران“ تهیه کرده است، می‌نویسد: ” تاج‌الملوک زمانی درصدد اجرای توطئه‌ای علیه محمدرضا بوده تا فرزند دیگرش علیرضا را به جای وی بر تخت سلطنت بنشاند.“ (علیرضا پهلوی تنها برادر تنی محمدرضا شاه بود که در سال ۱۳۳۳ شمسی در یک سانحه مشکوک هوایی کشته شد).


در سال ۱۳۰۰ شمسی رضاخان تصمیم به ازدواج مجدد می‌گیرد. این بار همسر سوم وی ملکه توران (قمرالملوک) دختر عیسی خان مجدالسلطنه امیرسلیمانی و نوه مهدیقلی خان مجدالدوله از رجال دربار قاجار بود. رضاخان در این سال که مسئولیت وزارت جنگ را به عهده داشت با این ازدواج با خانواده قاجار پیوند خورد. رضاخان برای اینکه همسرانش از هم دور باشند و حسادتهای زنانه باعث بروز مشکلات ویژه‌ای برایش نشود، خانه‌ای جدید در حوالی چهارراه پهلوی برای ملکه توران احداث نمود. تاج‌الملوک همسر دوم رضاخان و مادر محمدرضا در کتاب خاطرات ملکه مادر در مورد ملکه توران می‌گوید: ” هیچ زنی چشم دیدن هوو را ندارد. بنابر این بنده را متهم به حسادت و این جور حرفها نکنید. من هم مثل همه زنها از هوو خوشم نمی‌آید. اما راه دیگری نداشتم و ناگزیر بودم به خاطر رضایت شوهرم کوتاه بیایم و شرایط را تحمل کنم. این دختر (توران) دماغی بسیار پرنخوت و سر پر بادی داشت. با آنکه در کمال خوشحالی و رضایت تن به ازدواج داده بود، پس از ازدواج و تولد غلامرضا (۱۳۰۲ش) بنای ناسازگاری را گذاشت و هنرش این بود که رضا را تحت تسلط خود درآورده و او را وادار کند تا مرا از قصر بیرون بیندازد و خودش ملکه ایران شود. رضا نتوانست این زن خودپسند را تحمل کند و پس از تولد غلامرضا او را طلاق داد و فرستاد دنبال کارش.“ ملکه توران که هنگام طلاق کمتر از بیست سال داشت از آن دوران چنین یاد می‌کند: ” تمام دوران اقتدارش (رضاخان) برای من بیچارگی و نشستن و دیدن و ساختن با ناملایمات بود.“


ملکه توران پس از طلاق از رضاخان در سال ۱۳۰۲ شمسی، تا سال ۱۳۲۲ ازدواج نکرد. سپس با بازرگان ثروتمندی به نام ذبیح‌الله ملکپور وصلت نمود و تا هنگام مرگ رضاشاه به همراه تنها فرزندش غلامرضا پهلوی در یکی از عمارتهای دربار زندگی می‌کرد. وی پس از انقلاب اسلامی مدتی در آلمان به سر برد و در سال ۱۳۷۳ شمسی در پاریس در خانه سالمندان فوت کرد.


رضاخان درصدد بود تا پس از توران امیرسلیمانی همسر چهارمی برگزیند. برای این منظور از طریق امیرلشکر خدایارخان خدایاری با عصمت‌الملوک دولتشاهی دختر غلامعلی میرزا مجلل‌الدوله دولتشاهی که بعدها از سوی رضاخان به سمت ریاست تشریفات داخلی دربار پهلوی منصوب شد، آشنا گردید و پس از چندی وی را به عقد خود درآورد. عصمت‌الملوک از سال ۱۳۰۲ که وارد دربار شد تا تاجگذاری رضاخان در سال ۱۳۰۵، سه فرزند به نامهای عبدالرضا (۱۳۰۳ش)، احمدرضا (۱۳۰۴ش) و محمودرضا (۱۳۰۵ش) و سالهای بعد دو فرزند دیگر با نامهای فاطمه (۱۳۰۷ش) و حمیدرضا (۱۳۱۴ش) به دنیا آورد.


عصمت‌الملوک دولتشاهی به هنگام تبعید رضاشاه، همراه وی به جزیره موریس رفت و پس از چند ماه به تهران بازگشت. وی از ابتدا وارد سیاست نشد. اما از نفوذ خود در به کار گماردن اقوام خویش در پستهای پر درآمد استفاده شایانی کرد. پس از مرگ رضاخان در ویلای شخصی خود در شمیران اقامت کرد. پس از انقلاب اسلامی در تهران ماند و در سال ۱۳۷۴ شمسی در سن ۹۰ سالگی درگذشت.

شاه و زنان
او در مصاحبه‌ای گفته‌است که در زندگی یک مرد، زن به حساب نمی‌آید مگر آنکه زیبا و دلربا باشد و هیچ زنی هرگز او را تحت تاثیر خود قرار نداده‌است. [۳۴] محمدرضا شاه در مصاحبه‌ای دیگر با باربارا والترز این مصاحبه را تحریف شده دانست.[۳۵]

تا سال ۱۹۶۳ زنان ایرانی حق شرکت در انتخابات را نداشتند. در این سال، شاه فرمانی صادر کرد که بر اساس آن به زنان نیز مانند مردان حق شرکت در انتخابات داده شد.[۳۶] با وقوع انقلاب سفید، زنان ایرانی علاوه بر حق انتخاب کردن، دارای حق انتخاب شدن نیز شدند. با احکام صادره از سوی شاه، دو زن در سنا منصوب گشته، و ۶ زن نیز با کسب آرای لازم به مجلس بیست و یکم راه یافتند. اندکی بعد فرخرو پارسا) عنوان اولین وزیر زن در تاریخ معاصر ایران را کسب نمود و در سال ۱۹۷۱، نخستین دیپلمات زن راهی الجزایر گردید.[۳۷]

«قوانین حمایت از خانواده» که چند همسری را دشوارتر می‌نمود[۳۸] و افزایش سن ازدواج قانونی زنان از ۱۳ سال به ۱۸ سال از دیگر قوانینی است که در دوره وی به تصویب رسید.[۳۹]

دین و مذهب

محمدرضا شاه در حال انجام اعمال حجمحمدرضا مسلمان و شیعه بود. اگرچه او واجبات شخصی اسلام همچون نماز را بجا نمی‌آورد ولی عمیقا به خدا اعتقاد داشته و تا حدی نیز قضاوقدری بوده‌است.[۴۰] شاه خود را «یک مومن واقعی» می‎دانست.[۴۱] او بارها در کتابها و مصاحبه‌های گوناگون به مکاشفاتی اشاره می‌کند که به آن وسیله با ائمه و بزرگان مذهبی در ارتباط بوده‌است و خود و سلطنتش را تحت حمایت آنان می‌دیده‌است.[۴۲] به طور مثال، او از شفا یافتنش از بیماری حصبه به دست علی در خواب، نجات از مرگ به دست عباس ابن علی پس از افتادن از اسب در امامزاده داوود و «برخورد با امام غایب در نزدیکی کاخ تابستانی شمیران» نام می‎‌برد.[۴۳]

او روش رضاشاه را در قلع و قمع روحانیت شیعه در پیش نگرفت و به آنان (همچون آیت‌الله بروجردی) احترام می‌گذاشت. ولی پس از فوت آیت‌الله بروجردی و مرجعیت آیت‌الله خمینی فاصله شاه با روحانیت زیاد شد.[۴۴] مخالفت آیت‌الله خمینی و روحانیون با لوایح ششگانه انقلاب سفید شاه در سال ۱۳۴۲ سراغاز این فاصله بود که درگیری‌های شدیدی در قم، تهران و چند شهر دیگر و در نهایت در سال ۵۷ پیروزی انقلاب به رهبری ایشان را منجر شد.[۴۵] هشت ماه حبس خانگی و به دنبال آن تبعید چهارده ساله آیت‌الله خمینی از ایران هم از اقدامات شاه در این دوره بود.[نیازمند منبع]
احمد خمینی در این باره می‌گوید: « عمده آخوندها تا دهه ۱۳۵۰ غیر سیاسی بودند، نه با شاه مخالفت می‌کردند و نه آشکارا پشتیبان او بودند اما ناگهان به انقلاب پیوستند زیرا رژیم در رویایی با فساد اخلاقی و زدودن خیابان‌ها از بی بند و باری شکست خورده بود.»[۴۶]

برخی از روحانیون منجمله آیت‌الله خمینی، آیت‌الله مرتضی مطهری، آیت‌الله منتظری و آیت‌الله محمد بهشتی از مخالفین سرسخت محمدرضا شاه بودند.[۴۷]
۲۷۴۲۲ - تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱٣٨۹       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (٣۵٨)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست