یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

هان ای شرم! سرخی‌ات پیدا نیست - مهدی اصلانی - ایرج مصداقی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : لیبرال دمکرات چپ میانه

عنوان : موضوع چیست؟ چرا از اصل مطلب پرت شده ایم؟ اشتباه می کنم؟ راهنماییم کنید، البته بغیر از آندو.
من ارتباط برخی از این نظرات را به اصل مطلب در اینجا درک نمی کنم که شاید از ناآگاهی من درباره برخی مطالب مهم در رابطه با آنچه مثلا جسارتا یا همنشین بهار می گویند سرچشمه می گیرد. خوشحال می شوم که بغیر از ایندو کسانیکه تاکنون ۸۰ درصد نظراتشان در رابطه مستقیم با این مقاله بوده مرا راهنمایی کنند تا مبادا من نکته مهمی در حرفهای ایندو را نمی دانم و باید بدانم.

اگر آنچه ایندو می گویند از موضوع پرت است باید دید که چرا اینها بجای پرداختن به اصل مطلب طوماری می نویسند که هیچ ارتباطی با ۹۵ درصد این مقاله ندارد. بنظر من، گوشزد کردن آن ۵ درصدی که بدون آنهم مقاله مقصود خود را می رساند هیچ اشکالی ندارد ولی اینکه آدم ۹۵ درصد نوشته خود را به آن ۵ درصد اختصاص بدهد مرا به شک می اندازد که مبادا هوا برای برخی آنقدر پس است که با چنین ترفندی قصد به انحراف کشاندن اصل مطلب را دارند. ضمنا به من چه مربوط است که یکی از این آقایان مجاهد خلق است یا نیست؟ باشد، برای خودش است. آنچه برای من مهم است آن چیزیست که او نوشته است.

موضوع چیست؟ چرا از اصل مطلب پرت شده ایم؟ اشتباه می کنم؟ راهنماییم کنید، البته بغیر از آندو.
٣۲۰٨۵ - تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱٣٨۹       

    از : همنشین بهار

عنوان : گفتمان سنت گرایی همواره به دنبال دشمن می‌گردد.
بعد از آنکه هادی غفاری درانداخته بود، ساواک پدرش را در زندان کشته است، من که تا آخرین روزهای حیات آیه‌الله غفاری با او بودم و خالی بندی های هادی را هم می‌شناختم، نوشتم آیه‌الله غفاری به مرگ طبیعی در زندان درگذشت و... البته تاکید نمودم که او برخلاف پسرش، متین و بزرگوار بود...
بعد از این یاداشت، یکی با عصبانیت نوشته بود ساواک چنین و چنان است و چرا ساواک شاه را تأئید کرده ای؟ تو همنشین زمستانی...
به او گفتم نه، من و هیچکس دیگر قادر نخواهد بود مسببین شکنجه پاکترین جوانان ایران را تأئید کند، گزارش غیرواقعی از زندان را تأئید نکردم...

بعدها هم که این اشتباه تکرار می‌شد که اسدالله لاجوردی در شمار کسانی بوده که سال ۵۵ جلوی تلویزیون آمدند و سپاس سپاس اعلیحضرتا گفتند، یادآور شدم این گزارش دروغ است و او از قضا با شرکت کنندگان در آن نمایش رسوا، مرزبندی داشت و بسیار هم شکنجه شده بود.
بلافاصله تعدادی همسان و هم‌آهنگ تاختند که شما طرفدار جلاد اوین شده‌ای...و...
خیال می‌کردند اثبات شئیی نفی ماعَدا می‌کند !

آیه‌الله محمد تقی مصباح یزدی
نسبت امثال محمد تقی مصباح یزدی، با واپس‌گرایی و سنت‌‌گرایی، مثل روز، روشن است. دیدگاه مصباح یزدی ها است که گفتمان سنت‌گرایی را پیش می‌برَد و می‌دانیم گفتمان سنت گرایی همواره به دنبال دشمن می‌گردد.

تعجبی نیست اگر بشنویم تکه تکه شدن توماج و سامی و نقدی و فرخزاد و بختیار و برازنده و مختاری و پوینده و فروهر و مجید شریف و...قتلهای محفلی کرمان و...سربه نیست شدن همه کسانیکه در این دیدگاه پوسیده، گبر و زندیق و اجنبی معرفی می‌شوند، زیر سر امثال مصباح یزدی است که به جمهوریت لباس شرک و به جنایت ردای مقدس می‌پوشانند.

فتوای جنایت زیر سر آنها است و من در اینگونه موارد، کوچکترین تردید یا توهمی نداشته و ندارم و مدتها پیش در ویکیپدیا نوشته‌ و توضیح داده‌ام، (هرچند مریدانش که در آمریکا و کانادا، هایدگر می‌خوانند، دائم قیچی می‌کنند ! )
***
دوستی بی توجه به نکته کلیدی که در آغاز نوشتم، به تقلید از آقای علیرضا نوری زاده می‌گفت به جای اینکه بنویسی گفتمان سنت گرایی (که مصباح یزدی ها نمایندگی می‌کنند)، به دنبال دشمن می‌گردد، بنویس مصباح یزدی «خرفت» (البته او به جای مصباح لغت دیگری به کار می‌بُرد)،
می‌گفت بنویس مصباح یزدی خرفت در دوره هایی از زندگیش مفعول و بعد فاعل بوده است...(...)

توجه نداشت که او و امثال او ابدا خرفت نیستند. پیش از آنکه سازمانهای اپوزیسیون ایرانی، اینترنت را دماغ درآورند، او، وب سایت های خود را ایجاد کرد و اینترنت را تمام و کمال به خدمت گرفت و یادگیری تخصصی (حداقل) دو زبان خارجی را (غیر از عربی) برای شاگردانش در دستور کار گذاشت و پیش و بعد از «کژراهه» احسان طبری ، ترتیبی داد تا طلاب برگزیده، (مستقیم و غیرمستقیم) پای صحبتهای او و امثال او بنشینند و با مسائل جدید دنیای معاصر آشنا شوند.

آن دوست توجه نداشت که در ارکان سیاسی، اقتصادی، نظامی و مذهبی ایران هزاران مصباح مثل خوره، حرث و نسل ایران زمین را دارند تباه می‌کنند.

جُدا از معدود افرادی که خود به دلیل صلاحیت علمی به مدارج بالای دانشگاهی رسیده اند و موضع من و شما را هم نداشته باشند، ربطی به جماران و مَماران ندارند ــ امثال مصباح یزدی دهها دزد با چراغ آمده را (از کیسه بیت‌المال) به آمریکا و اروپا ...می‌فرستند تا مثلاً با دست پُر، (با چراغ) برگردند و گزیده تر، برَند کالا...

به او گفتم لااقل بگو که رابطه‌اش با دکتر شریعتی مثل جن و بسم الله بود، بگو در اعدام روحانی شوریده و پرشور «حبیب الله آشوری» ، همین حضرت مصباح که کتاب توحید و منش آزادیخواهانه آشوری را برنمی‌تافت، نقش داشت. بگو علی مبشری ها که در اسیرکشی سال ۶۷ به جلد حجاج و سندی بن شاهک رفتند و ثابتی و عضدی و ...را روسپید کردند، دست پرورده او بودند. بگو که در راه‌اندازی برنامه تلویزیونی چراغ (مصباح یعنی چراغ) سایه‌اش هویدا است، حتی در خانه‌نشین کردن نیروهای خودی، غیظ به اغاجری...، شلیک به حجاریان، اینکه محمد خاتمی حلال زاده نیست ! و توجیه تقلب انتخابات ، زیر سر او است...

***
چه کسی تردید دارد که «مراد عالیجنابان خاکستری» امثال اوست؟ عروسکهایی چون فلاحیان و سعید امامی و حسین الله کرم...تنها کوک می‌شوند و می‌شدند. ماهی از سر گنده می‌گردید. دُم و دنبالچه‌ها که کاره ای نبودند....

رفقای دردمند و خواهران و برادران عزیز، در اینگونه موارد که تردیدی نیست. اصلاً تردیدی نیست. حرف من این بود که حتی در مورد دشمن (شمر و یزید هم که باشد)، انصاف را زیرپا نگذاریم تا سّنت سیئه دشمنان آزادی که کاه را کوه می‌کنند و به قضاوت فله ای می‌نشنند و همرزم دیروز خود را (حتی وقتی جان به جان‌آفرین می‌دهد) ــ «بریده نادم» و «بریده خائن» و اینگونه دُرافشانی‌ها، لقب می‌دهند، بر گفتمان ستمدیدگان که آزادی و عدالت است، گرد و غبار ننشاند.
با کمال احترام:
همنشین بهار
٣۲۰۷۶ - تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱٣٨۹       

    از : ایرج مصداقی

عنوان : از به کارگیری شیوه‌های غیراخلاقی بپرهیزیم حتی در رابطه با دشمنانمان
موضع‌گیری آقای همنشین بهار در مورد ارتباط مصباح یزدی و احمد صدری و تأکید بر این قسمت از نوشته‌ی مهدی اصلانی و من‌ :

« زمانی که با ایشان دست می‌داد کمی! فقط کمی به این فکر نکرد که همین دستان، فرمان قتل دو جامعه شناسِ با شرافت، ...را صادر کرد؟»

و اشاره‌ی بعدی ایشان به این نکته‌ که :
«این دیدار پیش از وقوع قتلهای زنجیره‌ای بوده و مدعی حق دارد بگوید من از کجا می‌دانستم سالها بعد چنین و چنان می‌شود؟»

و شیوه‌ای که برای بیان آن به کار گرفته‌اند به ویژه پس از پاسخ احمد صدری غیر اخلاقی است. ایشان به گونه‌ای برخورد کرده‌اند که گویا نوشته‌ی احمد صدری را ندیده‌ و از موضع‌ یک فرد مطلع و منصف پیش‌بینی موضوعی را کرده‌اند! حال آن که ایشان در چند روز گذشته در این مورد سکوت کرده بودند و درست پس از موضع‌گیری فرصت‌طلبانه احمد صدری به اظهار نظر در این باره پرداختند.
همنشین بهار به خوبی بر این نکته واقف است که جان‌مایه‌ی نوشته‌ی مهدی اصلانی و من درست، منطقی و شرافتمندانه است. معرکه گیری روی یک جمله از یک متن چند صفحه‌ای شیوه‌ی فرصت‌طلبانه‌‌ای است که احمد صدری‌ها برای پوشاندن حقایق در آن استادند. شیوه‌‌ی نادرستی که همنشین بهار در مقاله‌ی «مُشک آن است که خود ببوید، نه آن‌که «هابرماس» بگوید» با چاپ عکس «احسان‌الله خان دوستدار (خالو قربان)» و تلاش برای چسباندن او به آرامش دوستدار و گوشه‌ زنی به او نیز تکرار کرده بود.
همنشین بهار با توجهی به شناختی که از من و حساسیت‌هایم دارد خود بهتر از هر کسی می‌داند که «کید» و «دروغ» با من لااقل کمتر نسبتی دارد. نیازی نیست برای دفاع از احمد صدری‌ها و دباشی‌ها نسبت کید و دروغ به امثال من و ... بدهند.
در ضمن بایستی تأکید کنم من تنها و تنها به نام خودم می‌نویسم و نمایندگی هیچ‌کسی و از جمله زندانیان سیاسی را به عهده ندارم. من هیچ جمعی را نمایندگی نمی‌کنم. اگر کسی صدای من را صدای خودش دید، ربطی به من ندارد.

به عنوان یکی از نویسندگان مقاله، سلیقه‌ی دوستم مهدی اصلانی برای گذاشتن نام «هان ای شرم! سرخی‌ات پیدا نیست» را دوست دارم. این که شکسپیر این جمله را گفته یا نه مسئله من نیست. مهدی اصلانی همان‌گونه که توضیح داده‌است آن را از شعر شاملو الهام گرفته و در زیر مقاله نیز توضیح آن را داده است. اگر می‌دانست که شکسپیر چنین جمله‌ای دارد حتماً‌ به او اشاره می‌کرد.
٣۲۰۷۴ - تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱٣٨۹       

    از : ایرج مصداقی

عنوان : پاسخ به آقایان جسارتاً‌ و همنشین بهار
آقای جسارتاً‌ بایستی به اطلاع شما برسانم که مهدی اصلانی زنده و حی و حاضر است و نیازی به مدافعین کوتاه فکری چون شما ندارد. بعید می‌دانم شما با خواندن یک متن بیش از ۵ درصد از توان مغزی‌تان را به کار برید وگرنه از نوشته‌ی فوق چنین برداشتی نمی‌کردید که ۹۵ درصد آن نوشته‌ی من است و امضای مهدی اصلانی را پایش گذاشته‌ام! نترسید کامنت اصلی‌تان را سایت «روشنگری» که ذره‌ای صداقت و راستی در کار آن‌ها نیست انتشار داده‌اند. در ضمن می‌توانید از آقای اصلانی سوال کنید که ایده نوشتن چنین مقاله‌ای از چه کسی بود؟ البته برای من جای بسی خوشحالی است که همراه دوست عزیزم مهدی اصلانی این مقاله را انتشار دادم.

از آن‌جایی که توضیحات کاملم به آقای همنشین بهار را قبل از انتشار کامنت‌شان به خود ایشان داده‌ام نیازی به تکرار دوباره‌ی آن در این‌جا نمی‌بینم. اما پاسخ ادعاهای ایشان در مورد آلوده نبودن دستان مصباح یزدی به خون متفکرین ایرانی قبل از قتل‌های زنجیره‌ای را در مقاله‌ای که در این رابطه در دست تهیه داریم به اتفاق مهدی اصلانی خواهیم داد. این که «مدعی حق دارد بگوید من از کجا می‌دانستم سالها بعد چنین و چنان می‌شود؟ » را نیز در همان مقاله روشن خواهیم کرد تا نگرانی آقای همنشین بهار رفع شود.
ایشان حق دارند نسبت به جمله‌ی «استخوانِ هزاران جانِ جوان در خاک‌پشته‌های اسلامی شیار شد» حساسیت نشان دهند چرا که خود را مدافع نوعی از اسلام می‌دانند. اما هرچند این عبارت از من نیست، اما از جایی که خود را مدافع هیچ نوعی از اسلام نمی‌دانم حساسیتی هم نسبت به کاربرد آن ندارم. تردیدی هم ندارم که رفقایم را به نام «اسلام» و به اتهام محاربه با خدا و رسول خدا ذبح کردند.
٣۲۰۵٨ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨۹       

    از : hadi shahab

عنوان : تا فقاهت با هر فرم و شکلش برای همیشه ازذهنیت ما خارج شود.
همنشین بهار گرامی،

برای یک فلسفه دان آنهم دردوران ما که با وجود این اینهمه کشتار، شکنجه و .. در ایران به دیدار مصباح یزدی میرود این خود
نشانه دهان کجی به تاریخ مبارزات همان انسانهایی است که اصلانی و مصداقی اینجا از آنها یاد کرده و میکننند.

آخر بهار گرامی بگو تا به کی باید ما دهان خود را ببنیدم و چیزی نگوییم چرا که طرف ملاقات کنننده با مصباح یزدی یک فیلسوف شناخته شده و معروف است. یا اینکه نوشته ای :
"این دیدار پیش از وقوع قتلهای زنجیره‌ای بوده و مدعی حق دارد بگوید من از کجا می‌دانستم سالها بعد چنین و چنان می‌شود؟ "
آیا مصباح یزدی و سایر هم پیالگیهایش پیش از ان جنایت کار نبوده اند و او فقط " فرمان قتل دو جامعه شناسِ با شرافت، ...را صادر کرد"؟ و دیگر در هیچ جنایتی دست نداشته ؟

همنشین بهار گرامی نوشته ای:
"چه عیب دارد پرسیده شود آقای آرامش دوستدار در دهه شصت و اوج کشتار جوانان آزادیخواه میهنمان، چگونه مخالفت خودشان را علیه استبداد دینی نشان دادند"؟
بله این سوال باید از آقای آرامش دوستدار و همه روشنفکران پرسیده شود تا درجه روشنفکری همه حضرات بطور علنی روشن گردد.
تا فقاهت با هر فرم و شکلش برای همیشه ازذهنیت ما خارج شود.

همنشین بهار گرامی رودربایستی یک مصلحت است و آنرا با حقیقت کاری نیست.

با احترام فراوان
هادی شهاب
٣۲۰۵۷ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨۹       

    از : جسارتا

عنوان : نسخه لایت تر
ما بچه های تهران ضرب المثل معروفی داریم که می گوید "چهاردیواری و اختیاری". چند دفعه خواستم یک کمنت مختصر را که نوشته بودم در این جا منتشر کنم که مسئول محترم اخبار روز آن کمنت را مناسب ندید و منتشر نکرد. نسخه "لایت" کمنت را فرستادم ولی باز هم منتشر نشد. امیدوارم این نسخه که لایت تر از آن یکی است منتشر شود!

خوب بود آقای مهدی اصلانی جداگانه می نوشتند و آقای مصداقی هم جداگانه می نوشتند. آقای مهدی اصلانی اهل آن کار هایی که آقای مصداقی می کند نیست و با نوع نوشتن و "استدلال کردن" و ... بیشتر احتمال می دهم که نود و پنج در صد مقاله را آقای ایرج مصداقی در راستای خطی که دنبال می کند نوشته باشد و از آقای اصلانی خواسته باشد تا در آن شریک شود.
مثلا آقای مهدی اصلانی اهل این نیست که تاریخ ملاقات ۱۸ سال پیش احمد صدری را با تمساح یزدی که در آن زمان مثل زمان شاه طبق نسخه طبیب شریف انگلیسی ورود به سیاست برایش ضرر داشت و فقط به مفت خوری و مفت گویی بسنده می کرد، به دو ماه پیش جلو بیاندازد و بعد هم آن حرف ها را بنویسد. چون آقای مهدی اصلانی اهل حقیقت است نه اهل مصلحت.
کار آقای ایرج مصداقی به طوری که بنده در سال های اخیر دیده ام جا انداختن سیاست های اصلی مجاهدین است و در کنار آن به بهانه های درست و غلط تسویه حساب با تعدادی انتخاب شده از میان افرادی که مجاهدین تصمیم به تسویه حساب با آن ها را دارند. اما کار آقای مهدی اصلانی اصلا این نیست و مسئله او از این نوع نمی باشد.

این که شخصیت فلانی و فلانی و فلانی که به هابرماس نامه نوشته اند چنین و چنان باشد و نباشد نه ربطی به حرف آن ها و محتوای حرف آن ها دارد و نه ربطی به سوابق زندان آقای ایرج مصداقی. این نوع کار ها که برای پیشبرد حرف خود نباید به اصل حرف طرف مقابل پرداخت بلکه باید او را خراب کرد یا "افشا" کرد یا... از نوع کار های مجاهدین است. بیشتر توضیح نمی دهم چون مطمئن نیستم همین کمنت لایت در لایت بنده هم منتشر شود.

بنده "فرهیختگی" آقای آرامش دوستدار که قبلا هم با آن آشنا بودم را وقتی کمنت یکی از خوانندگان را در این صفحه که نقل قول پرسش و پاسخ های دوستدار با آرش است خواندم بهتر شناختم و از همه خواهش می کنم آن کمنت را بخوانند.

اجازه بدهید از همه این ها بگذرم و با حفظ احترام عمیق خود به آقای مهدی اصلانی، و نفرت عمیق خود از تمساح یزدی ها و خمینی ها و خامنه ای ها و همه رژیم و کسانی که بخواهند قباحت کمک مادی و معنوی کردن به آن را کمرنگ کنند، یک جسارت مختصر به خرج بدهم و بپرسم که آیا اگر سه نفر + یک (آن سه نفر به علاوه اکبرگنجی و مقاله جداگانه اش) که به هر دلیلی از جنبش سبز دفاع می کنند، به هر دلیلی در نامه به هابرماس یا در مقاله خود از مجاهدین خلق دفاع می کردند باز هم آقای ایرج مصداقی برای "افشا کردن" آن ها وارد میدان می شد یا خیر؟
٣۲۰۵۲ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨۹       

    از : همنشین بهار

عنوان : اشاره زیبای شکسپیر در نمایشنامه هملت
گرچه ایران خاک پاک ایزدی در حصار ظلمت اهریمن است و دشمنان رحمت و مهر بذر یأس می‌پاشند، اما از درون شب تار گل صبح خواهد شکفت.
***
سلام بر آقای آرامش دوستدار، بر شما و بر دوستان عزیز آقای اصلانی و مصداقی
هابرماس یا هرکس دیگری که به جباران و دجالان روی خوش نشان دهد البته که با سیاهی و پلیدی همآواز شده و بیش از هرکس، خودش را زمین خواهد زد. در این واقعیت تردیدی نیست، اما «هان ای شرم! سرخی‌ات پیدا نیست» یک ارزیابی شتابزده بود.
***
خود آقای دوستدار فرموده اند:
« هیچ چیز برای اندیشیدن ضروری تر از این نیست که مخالفان از حقوق برابر در رّد یا تأیید این یا آن اندیشه، از آزادی تام برخوردار باشند.»

کلمه را با کلمه باید پاسخ داد حتی اگر شمر و یزید گفته باشند.
نامه اندیشمند ارجمند آقای دوستدار به هابرماس ، هم آموزنده و هم پرسش‌زا است. جانب قاتلین ارانی و نازلی را گرفتن البته ایجاد سئوال می‌کند. چه عیب دارد پرسیده شود آقای آرامش دوستدار در دهه شصت و اوج کشتار جوانان آزادیخواه میهنمان، چگونه مخالفت خودشان را علیه استبداد دینی نشان دادند؟ چرا باید آنچه را ایشان می‌پندارند، همه بپذیرند؟ چرا نباید داده های نادرست شان در رابطه با میشل فوکو و هابرماس و حافظ و مولوی و یونان و غرب مَحک بخورد؟...
.............................................................
برادران عزیزم
رنج و پایداری شما قابل احترام است اما فراموش نکنید که شما به نام زندانیان سیاسی موضع می گیرید.
در رابطه با فردی که با مصباح یزدی دیدار داشته، نوشته‌اید:
« زمانی که با ایشان دست می‌داد کمی! فقط کمی به این فکر نکرد که همین دستان، فرمان قتل دو جامعه شناسِ با شرافت، ...را صادر کرد؟»

این دیدار پیش از وقوع قتلهای زنجیره‌ای بوده و مدعی حق دارد بگوید من از کجا می‌دانستم سالها بعد چنین و چنان می‌شود؟
شما اشاره زیبای شکسپیر در نمایشنامه هملت را که گفت: هان ای شرم! سرخی‌ات پیدا نیست "...oh shame! Where is thy blush?"

در جای نادرستی بکار برده اید و ما که خود ظلم فراوان دیده ایم و قضاوتهای ناروا تحمل کرده ایم نباید ارزیابی شتابزده داشته باشیم.
نوشته اید:
«ما در دورانِ حبسِ خود شاهد دو کشتار جمعی شنیع در زندان‌های اسلامی بوده‌ایم
استخوانِ هزاران جانِ جوان در خاک‌پشته‌های اسلامی شیار شد»

برادران عزیز. فرض محال که محال نیست، فرض کنیم سال ۱۹۳۷ میلادی است و خود شما بر سر آرمان خویش هستید و در پی صبحی سپید با شب تیره می‌ستیزید، می دیدید جزمیت فلسفه حزبی و قدرت حاکم، وفادارترین مبارزان راه آزادی را به توبه وامی‌دارد و یکی بعد از دیگری به رگبار می بندند، اگر خود شما شاهد گذار از آزادی به سرکوب، ربودن و تحریف رویاها و امیدهای انقلابی مردمان بی شمار در روسیه و اطراف و اکناف جهان بودید...و بعد کسی می‌آمد و آن ظلم بی حد را پای آرمان شما می گذاشت و می‌نوشت هزاران جان جوان در «خاک پشته های کمونیستی» شیار شد، قضاوت سنجیده‌ای داشت؟

می‌توان کلیت یک مکتب و اندیشه را زیر سئوال برد. می‌توان نوشت با ورود اسلام به ایران، همه جا را سیاهی و تیرگی گرفت و ظلم امروز در ظلمت دیروز ریشه دارد... اما از کارکرد جنایتکاران، قانون عام نسازیم. کم نبوده و نیستند دوستان شما که کوچکترین میانه ای با دین فروشان بیرحم و شقی نداشته و ندارند.
در جوان کشی سال ۶۰ و اسیرکشی سال ۶۷، پاک‌ترین و آگاه ترین جوانان ایران که معشوقی جز آزادی نداشتند، تا دم مرگ به عقائد خویش وفادار ماندند و در کنار خواهران و برادران آته یست و مارکسیست خود دسته دسته طناب دار را بوسیدند فقط برای اینکه به ستمگران لبیک نگویند.
حافظا، این چه کید و دروغ است
کز زبان می و جام و ساقی است
نالی ار تا ابد باورم نیست
که، بر آن عشق بازی ، که باقی ست
من بر آن عاشقم که رونده است...

با کمال احترام:
همنشین بهار
...............................................................
توضیح بیشتر در مقاله:
مُشک آن است که خود ببوید، نه آن‌که «هابرماس» بگوید.
http://www.pezhvakeiran.com
٣۲۰۵۰ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨۹       

    از : باخته

عنوان : توهین چرا؟
خانم و یا آقای نیاز, من نیازم تو را ندیدنه
شما مغز کل که نیستید تا نوشته ای خوشتان نمی آید دیگران را به "بی سوادی سیاسی " محکوم کنید. و یا به خامنه ای و خالخالی و بدیگران وصل کنید.
" احترام به کرامت انسانی " شما چه شد, که نوشتید؟ توهین بدیگران که نوشتید "آفرین به شعور و فهم شما." و پیش داوری های بیجا.
اتفاقن هابرماس در جنبش دانشجوئی آلمان افراد پر خاشگر با متدلوژی شما را به چپ فاشیسم "Linksfaschismus" متهم کرد.
در دادگاه نورنبرگ همه سران رژیم هیتلر را تا آنجائی که امکان داشت گرفتند و زندانی شان کردند و دادگاه نورنبرگ را تشکیل دادند تاثابت کنند که در جنایات هیتلری دست داشته اند یا نه. این فرق می کند با نظری که گفتید "در یک جامعه متمدن فرض را بر بیگناهی انسانها میگذارند تا مگر عکس آن ثابت شود". درست. هیچکسی نگفته که باید افراد شکنجه بشند و یا زندانی شوند.
٣۲۰۴۵ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨۹       

    از : نیاز

عنوان : بی سوادی سیاسی تا به کجا
یکی نوشته "می توان گفت این ها در همه جنایات در سال های ۶۰ سهیم بوده اند مگر اینکه عکسش بعد ها ثابت شود که ایشان فقط آفتابه خمینی را با آب پر می کردند."

عجب. پس خامنه ای هم کارش درست است که همه را گرفته انداخته تو زندان تا معلوم شود اصلا گناهی کرده اند یا نه مگر اینکه عکسش بعدها ثابت شود! تا آنموقع فعلا زیر شکنجه له و لورده شوند و بمیرند. جدا از بی سوادی و طلبکاری برخی از سیاستکاران متحیرم. شاید بتوانید بلاخره زبان کشور میزبانتان را یاد بگیرید و بفهمید که در یک جامعه متمدن فرض را بر بیگناهی انسانها میگذارند تا مگر عکس آن ثابت شود. به این میگویند احترام به کرامت انسانی و به این میگویند "حقوق بشر غیر قابل تعدی است." قانون جنگل و ذهن های عقب افتاده و خلخالی وار میگوید همه را بزن بکش و اشخصیت هرکی را که ازش خوشت نمیاید به لجن بکش، اگر هم احیانا بیگناه بودند عیبی ندارد میروند بهشت!!!! حالا شما هم هرچی میخواهی هرکس را که خوشت نمیاید به لجن بکش اگر اشتباه کرده بودی آنها میروند بهشت....آفرین به شعور و فهم شما.
٣۲۰۴۲ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨۹       

    از : لیبرال دمکرات چپ میانه

عنوان : تقدیم به آن ۱۶ ساله ای که از ایران نظرش را فرستاد.
در لینک زیر نامه سرگشاده ی آرامش دوستدار به هابر ماس را می توان دید:-

http://www.aramesh-dustdar.com/index.php/article/۹۸/

کسانیکه این نامه را نخوانده و درک نکرده اند، نه آرامش دوستدار را می فهمند و نه اعتراض او را به هابر ماس. من به شیرین عبادی ها، گنجی ها، سروش ها و صدری ها کار ندارم که بخوبی با افکار این دو شخصیت آشنا هستند ولی چون منافعشان حکم می کند که رژیم سرنگون نشود با آرامش دوستدارها جنگیده و خواهند جنگید. برای اینها سرنگونی رژیم یعنی تعطیلی در دکان هایشان، یعنی از دست دادن جاه و مقامشان در عرصه ی بین المللی بعنوان سخنگو و سخنران و مفسر و تعویض شان با آرامش دوستدارها، یعنی پاسخگویی به عملکردهایشان در این ۳۲ سال به ملت که برایشان نتیجه ای بجز رسوایی و انزوا نخواهد داشت. اینها برای حفظ خود و منافعشان چاره ای جز جنگ با آرامش دوستدارها ندارند. مسئله ی اینها مرگ و زندگی خودشان است و تنها راهی که بقایشان را تضمین می کند ادامه ی رویدادهای دهه ی ۶۰ و کهریزک ها و زندان وکیل آبادهاست. نه، من با هیچکدام از اینها هیچکاری ندارم، من با کسانی کار دارم که در ایران زندگی می کنند مثل آن پسر ۱۶ ساله ای که نظرش را در اینجا خواندیم، اینها هستند که می فهمند ماندن و نماندن این رژیم خون آشام حکم مرگ و زندگی یک ملت ۷۵ میلیونی و کشوری بنام ایران را دارد. او همان تنفری را از دخالت دادن دین در سیاست دارد که امثال من دارند چرا که ما با پوست و گوشت و استخوان خود حس کرده ایم که هر چه به عمر این رژیم فاشیست مذهبی افزوده شود بهمان میزان ملت و کشورمان رو به نابودی می رود. هابرماس ها یا نمی فهمند که حقایق دخالت دادن دین اسلام در سیاست در ایران یعنی چه و یا خود را به کوچه علی چپ زده اند. در هر دو صورت به رژیم فاشیست اسلامی در ایران کمک می کنند و باعث تداوم عمر رژیمی می شوند که ایران را نابود خواهد کرد بخصوص حالا که حمله ی نظامی به ایران روز بروز بیشتر و بیشتر می شود. هابرماس ها و گنجی ها با عملکردهای خود تاکنون به تداوم عمر این رژیم بخصوص به قشر بسیار اندک سبز علوی یاری رسانده و می رسانند و قشر عظیم لیبرال دمکرات این جنبش را عمدا تنها می گذارند. این حرفیست که دوستدار به هابرماس گفته است، آیا دروغ گفته است؟ هابرماس ها یا نمی فهمند و یا خوب می فهمد ولی منافع ملی کشورش و منافع شرکتهای بزرگ بین المللی مثل زیمنس و هفت خواهران نفتی را مد نظر دارند. اگر نمی فهمند، نامه ی آرامش دوستدار باید برایشان کافی باشد تا یک بازنگری عمیق در افکار خود بکنند. اگر می فهمند این نامه را به زباله دان خود خواهند انداخت. در هر دو صورت، ما باید سپاسگزار آرامش دوستدار باشیم که با این نامه خود یک خدمت بزرگ به بشریت و بویژه بما ایرانیان کرده است. شایسته است که آن دسته از روشنفکران، ژورنالیست ها و فعالان سیاسی ما که دینخو نیستند از این نامه بعنوان چتری استفاده کرده و به زیر آن جمع شوند تا بدینوسیله فاصله ای بسیار عظیم و محسوس بین خود و گنجی ها، موسوی ها، شیرین عبادی ها، سروش ها....صدری ها....ایجاد کنند تا ملت با حرکات خود نشان دهدکه برای رهایی خود جانب کدامیک را باید بگیرد. تسلط فکری هر کدام بیشتر باشد همان پیروز خواهد شد همانطور که در سال ۵۷ هم چنین شد. این اساسی ترین کاری است که الاهه بقراط های عزیز ما در برون می توانند بکنند و در رقم خوردن سرنوشت ایران موثر باشند. این بار سنگین بدوش آنهاست و حمایت از آنها بوسیله ی ما عوام در میزان اثرگذاری آنها در عرصه ی بین المللی وظیفه ی ملی ماست. با بزیر گرد آمدن چتری که در بالا آوردم، این عزیزان برای اولین بار در برون مرز خواهند توانست به نیرویی قوی و با نفوذ تبدیل شوند تا در مقابل قدرت و نفوذ گنجی ها و و و قد علم کنند و همانکاری را بکنند که قبل از انقلاب کنفدراسیون دانشجویان در برون مرز کرد. چنین سازمانی خواهد توانست، این پیام را هم به ملت ایران و هم به حامیان شیرین عبادی ها برساند که ما ملت با پوست و گوشت و استخوان خود دخالت دین در سیاست را ۳۲ سالست تجربه کرده ایم و به این نتیجه رسیده ایم که بین دین اسلام و سیاست بهیچ عنوان نمی توان آشتی ای ایجاد کرد و نمی توان منشور حقوق بشر و دمکراسی پارلمانی را با وجود اسلام در کشورمان بومی کرد، نمی توان رشته های علوم انسانی که منشا همه ی آنها در غرب بوده است را در ایران بومی کرد، نمی توان مردمسالاری دینی را دمکراسی خواند، نمی توان فمینیسم را اسلامی کرد، نمی توان دین اسلام را تمدنی قالب کرد که با تمدن های بشری می تواند گفتگو کند.....و نه ایران آزمایشگاهی برای ماجراجویان تئوری پرور باید باشد و نه ملت ایران باید بعنوان موش های آزمایشگاهی برای مطالعه ی تئوری پروران و سودجویان قلمداد شوند تا ببینند چه چیزی را در اسلام می توان بومی کرد و نکرد، و چگونه می توان برای غارت منابعش مردم را کنترل کرد.

تقدیم به آن ۱۶ ساله ای که از ایران نظرش را فرستاد.
٣۲۰۴۱ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨۹       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۵۲)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست