یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

اسلام‌شناسی سنتی در برابر دین‌شناسی - ب. بی نیاز (داریوش)

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : ‫پنهان

عنوان : ‫پژوهش قبول است ولی نتایج خامند
‫جناب داریوش، نوشته های شما اگرچه معمولن جالب و در مایه ابوعطا است، ولی معمولن بسیار شگفت انگیز و جنجال برانگیز جلوه میکنند. من علیرغم اینکه ناباور هستم، مشکل میتوانم استدلال شمارا حتا با در صد احتمال پائین بپذیرم. مثالها زیادند، ولی ‫از باب مثال، شما استدلال میکنید که چون نام محمد ۵ باردر قران آمده و نام عیسی ۲۵ بار آمده، پس محمد و قران محمد بدین شکل که مسلمانان باور دارند اصلن وجود نداشته. من خود تحقیق نکردم ولی فرض کنیم این آمار درست باشد،

‫« پیامبرانی که نامشان در قرآن آمده: (آدم ۲۵ بار، ابراهیم ۶۹، ادریس ۲، اسحاق ۱۷،‌اسماعیل ۱۲، الیاس ۲، ایوب ۴، داود ۱۶، ذوالکفل ۲، زکریا ۷، سلیمان ۱۷، شعیب ۱۱، صالح ۹، عزیز ۱، عیسی ۲۵، لوط ۲۷، محمد ۵، موسی ۱۳۶، نوح ۴۳، هارون ۲۰، هود ۷، یحیی ۵، الیسع ۲، یعقوب ۱۶، یوسف ۲۷ و یونس ۴ بار) ‫»

‫میبینید که اسم موسی از هردو بیشتر آمده. ۱۳۶ بار. ‫خوب که چی؟ چه دروغی را میتوانید این وسط ثابت کنید؟ یک نفر میتواند کتاب بنویسد و هیچ از خودش و کتابش ننویسد! به صرف اینکه چیزی از خودش نگفته و ننوشته که حق مالکیتش بر کتاب و موجودیتش به عنوان یک شخص حقیقی از بین نمیرود و باطل نمیشود. پیشنهاد تحقیق و پرسش و پژوهش شما را کاملن میپذیرم ولی استخراجات و نتایج زودرس و خام شمارا نه. تحقیق و پژوهش باید ‫کارشناسانه، استادانه، علمی و از طریق چندین کانال علمی مستقل و بی غرض و بدون منفعت انجام شود و سپس با بسیاری شواهد ‫تاریخی و مستند علمی سایر ‫علوم و فنون و فناوری های پیشرفته دنیا تست و آزمایش و امتحان شود و ضمن اینکه به بسیاری سوالات ریشه ای پاسخ دهد، بسیاری سوالات جدید نیز مطرح کند طوریکه درخت تنومند دانش و علم را همچون تئوری های منسجم تکامل داروین و جاذبه نیوتون و نسبیت اینشتن بسمت واقعیات و حقیقت های بیشتر ‫زندگی و جهان بسط و ‫توسعه و گسترش دهد. ‫در نزد دین باوران، اینچنین استدلال و نتایج خام و زود رسی ‫بجای موثر و مفید بودن، برعکس موجب اشاعه بحق بودن دین آنان و توهم و توطئه دین ستیزی شما نسبت به آنان میشود. پژوهش قبول است ولی نتایج خامند.
۵۲۴۶۰ - تاریخ انتشار : ۲٣ اسفند ۱٣۹۱       

    از : خواننده

عنوان : پاسخ به آقای اکبر آذر محترم
دوستِ محترم، آقای اکبر آذر:

از آخر آغاز می کنم:
- شما می فرمائید: "بعید است مطلب را خوانده باشید! شما از قبل همه چیز را می دانسته اید"!
این نظرِ شما در موردِ من، خود "پیشداوری ست". می بینید؟ اگر بخواهیم به همدیگر اتهاماتِ اینچنینی بزنیم، واردِ دورِ تسلسلی می شویم که تمامی ندارد.

- باور بفرمائید که من متن را با دقت خوانده ام. اظهارِ نظر پیرامونِ متنی که نخوانده ایم، بی نهایت بدوی و نادرست و ناپسند است؛ و باید پرهیز شود.

- مثالهای شما را ساده و نه چندان بجا می بینم و می دانم.

- بنده فقط نظرم را طرح کردم. ادامه نظرم (که در واقع جایش آنجا و اینجا نبود) چنین است:
جریاناتِ غالبِ تاریخی و اجتماعی (مثلاً مذهب در قدرت؛ یا سوسیالیسم در قدرت؛ یا اجبار به حجاب؛ یا اجبار به بی حجابی؛ و امثالهم)، بتدریج مقاومت و عقده های تاریخی در جوامع ایجاد می کند. جلوه های این مقاومت و عقده ها، رفتارهای تندروانه در جهتِ عکس خواهند بود. مثلاً:
- ایرانیانِ زیادی امروزه "به اصل بازگشت کرده اند" و زردشتی شده اند.
- ایرانیانِ زیادی امروزه به اصل بازگشت کرده اند و هوادارِ هخامنشیان شده اند.
- وضعیتِ روابطِ جنسی در ایران را (شاید) خبر داشته باشید.

نمونه های بالا، نمونه هائی برای مقاومت و عقده هائی است که ۳۴ سال سال اختناق و دیکتاتوری در جامعه‍ی ایران تولید کرده است.
در ادامه همین منطق، ۳۴ سال حکومتِ مطلقه مذهب در ایران، مقاومت و عقده ای در بسیاری ایجاد کرده است که شاید بتوان آنرا "دین ستیزی" نام نهاد. بنیانگذارِ علمیِ این "دین ستیزی" مرحومِ "شجاع الدین شفا" بود. و پس از او "آرمش دوستدار". (علی دشتی و احمد کسروی پیشتر از همه بوده اند؛ ولی به این ۳۴ سال حکمرانیِ مذهب در ایران مربوط نمی شوند).
حال این "دین ستیزی" را برخی به اشتباه معادلِ "عصرِ روشنگری" در غرب می گیرند. این غلط است. از مشخصه های دورانِ روشنگری و رنسانس در غرب، یکی این بود که "خودِ مذهبیون و روحانیون" به رفرم در مذهبِ خود پرداختند. نه اینکه طبقه‍ی روشنفکر این رفرم را بدرونِ جامعه مذهبی تزریق کرده باشد.

بحث بسیار درازی ست. من امیدوارم که تلاشم برای روشن تر شدنِ منظورم مثمر ثمر واقع شده باشد.
در خاتمه گفته باشم: هر متنی، اگر که اسلوبی و اصولی باشد، در نهایت کمکی ست برای بهتر درک کردنِ جهان. از اینرو هیچ مخالفتی با متنِ حاضر نداشتم و ندارم.

با احترام
۵۲۴۴۶ - تاریخ انتشار : ۲٣ اسفند ۱٣۹۱       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : و یک توضیح لازم در باب «فارسی دری»
من وقتی با دوستان صحبت می کنم؛ هرگز نمی گویم که: دارم به فارسی دری، حرف می زنم. بلکه می گویم فارسی حرف می زنم. اما در جهان نوشتار و بخصوص تحقیق برای مشخص کردن مرز ها، می نویسم فارسی دری. تا با فارسی باستان به اشتباه گرفته نشود. زبان ها تاریخ و مرحله ی خود را دارند. فارسی ای که در ایران ما زبان ملی ماست، نام کامل اش فارسی دری است. که در ایران کلمه ی دری به مرور زمان حذف شده. همین کار را مردم افغانستان به شکلی دیگر انجام داده اند. یعنی از فارسی دری، فارسی آن را حذف کرده اند. زبان فارسی دری بجز خرده گویش ها، سه گویش اصلی دارد - فارسی مرسوم در ایران، افغانستان و تاجیکستان.
زبانی که به تاجیکی مشهور است، نیز گویشی عمده از فارسی دری است. این سه گویش زبان فارسی دری، که در سه کشور مختلف زبان رسمی و ملی آن کشور ها هستند، خیلی به هم نزدیک اند. یعنی فاصله شان مانند سه زبان سلاویان شرق، و یا کردی سورانی و کرمانج، و یا تالشی شمالی و میانی و جنوبی نیست. ولی به مرور زمان در این سه کشور سه نام یافته اند؛ که اصل هر سه همان فارسی دری است. ناصر خسروی بزرگ و رنجدیده ی ما وقتی می گوید: به پای خوکان نریزم دُرّ دری را؛ همین شعر فارسی منظور نظر ایشان است.
می دانم که توضیح واضحات خسته کننده است؛ ولی وقتی مجبور می شوی چاره ی دیگری نیست.
شخصی با نام "امین" از خارج از کشور لطف کرده و رفته به وبلاگ های «جنبش پاکیزه خوی تالش» سر زده و به من که همیشه برای اتحاد کوشیده ام؛ و با احترامی ویژه به همه خلق های ساکن ایران زمین، و زبانشان و فرهنگشان نگاه کرده ام؛ و زبان ملی ما فارسی را نیز همیشه شعر آگین و زبان شعر خوانده ام؛ خطاب کرده با عِتاب که: شما می خواهید ما را با افغانستان فقیر یکسان کنید و ...

نه پدر جان، حدستان خیالی بیش نیست. خیال خیلی هم خوب است؛ حتی می تواند ترا تا خانه ی نوبل ببرد؛ اما در جهان ادبیات، نه اطلاعات.

من در جهان تحقیق برای مرزبندی این کار را می کنم. این لازمه ی تحقیق است. وگرنه اگر من ضد فارسی بودم؛ در برابر یک بیت سعدی بزرگ جوش نمی آوردم که سد بیت و یا بیش بنویسم در تفسیر آن. لطفن به وبلاگ «وَشتَن واژه ها» به پست تفسیر بیت سعدی بزرگ: «گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم ...» رجوع کنید.
kashkara.blogfa.com

و این هم دو کامنتی که آن شخص در نظرگاه وبلاگ من نوشته و باعث این توضیح شده.

«در ضمن شما بهتر است به فکر ترک شدن مردم تالش باشید تا دو روزه دیگر پانترکها نگویند ۷۵۰۰ سال است ترکی در تالش بوده و اصلا زبان تالشی وجود نداشته و این توطئه این و آن است!

سه شنبه ۱۵ اسفند۱۳۹۱ ساعت: ۲۱:۴۷ توسط:امین
البته مشخص است از کلمه فارسی دری برای چسابدن فارسی رایج در ایران به افغانستان کشوری جنگ زده و فقیر استفاده میکنید که بار منفی برای فارسی بیاروید ولی این کاره شما از چشم خواننده ریز بین دور نمیماند.آنچه در ایران صحبت میشود و رسمی است فارسی تهرانی است فارسی با لهجه دری در افغانستان و فارسی با لهجه تاجیکی در تاجیکستان رایج است.پس با کلمات بازی نکنید.»

باری، چراغ وقت خود و مردم را با آستین توضیحات کشتم، تا اگر آن فرد صداقت دارد و اشتباه گر است؛ با نظر واقعی من بیشتر آشنا شود. وگر نیست ...
۵۲۴۲۵ - تاریخ انتشار : ۲۲ اسفند ۱٣۹۱       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سلام بر دوستان گرداننده ی «اخبار روز» و بر همه سلام
داریوش عزیز خسته نباشی و پیوسته باشی.
من این کامنت را که در زیر می گذارم، پای مطلب دیگری نوشتم و با اجازه دوستان اخبار روز اینجا نیز می گذارم. علت اصلی اش سخنی است که مدتهاست در دل دارم. شما زمانی مطلبی دنباله دار را اینجا منتشر می کردید که سر تیتر اش اگر اشتباه نکنم: «انساندوستی در جبهه های جنگ» و یا چیزی نزدیک به این بود، از یک نویسنده ی آلمانی. در آن نوشته نه فقط تاریخ ورق زده شده بود، بلکه آن متن از ادبیاتی بسیار قوی برخوردار بود. آدم را به جهان قلم پرستو فروهر می بُرد. پُر و سرشار از ادبیات آفرینشی بود. ترجمه ی شما عزیز نیز حرف نداشت. من آفرینش ادبی اش را نیز مانند خود داستان مطلب با عشق دنبال می کردم. همیشه منتظر بودن تا بخش بعدی منتشر شود. تا اینکه تمام شد. و گفتم: حیف تمام شد. بعد به خود گفتم: چون جنگ تمام شده، پس آن مطلب نیز باید تمام می شد. پس باید خوشحال هم باشم.
سنگ این وظیفه را مدتها بود که می خواستم یک روز از شانه بر گیرم و سبک گردم. که امروز این کار را انجام دادم.
شاد باشید

و این هم آن کامنت خدا حافظی من که در پای مطلب دیگری نیز نهاده ام.

صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و چه در نظر آید
(حافظ)

چندین سال با عشق اینجا نوشتم. آن سر زمین و مردمان اش را با همه زشتی ها و زیبایی هایشان دوست می دارم - ای کاش زشتی ها نبودند و یا حد اقل کم می شدند. همه ی خلق هایش و فرهنگ هایشان برایم عزیز هستند. یعنی همانقدر به سنه دژ و تبریز و اردبیل و ساری و زهدان و زابل و تهران و شیراز و مشهد و اهواز و ... می اندیشم، که به رشت، که به ماسال خودم. دشوار، در یک فرایند بلند انسان ساز، بهش رسیده ام. و همینگونه به همه ی جهان می نگرم. همین اندیشه و عشق و دلسوزی مرا به اینجا می کشاند. با اینکه هم از نظر جسمی و هم روحی آدم قوی ای هستم، ولی اغلب بعد از نوشتن در پای این سایت خوب، بجای اینکه به انبوه کار های نیمه کاره ی زیر دست خود بپردازم؛ اغلب احساس کرده ام که به قدم زدن و یا دوش گرفتن احتیاج دارم تا خستگی ای را که این بحث و اغلب جدل ها به همراه داشته از تن و جان بشورم.
قصد داشتم در این لحظه حساس تاریخ در اردبیهشت ماه ۱۳۹۲ بر گردم و بطور منظم اینجا نیز بنویسم چون همیشه دلسوزانه. یعنی برایش وقتی که ندارم بیابم تا وظیفه ی انسانی و میهنی خود را در حد توان انجام داده باشم.
ولی حالا می بینم جو خیلی آلوده است. و وقت زیادی می طلبد؛ و من آن وقت را ندارم.
پس با همه ی شما عزیز خدا حافظی می کنم. اگر در این سال ها که با عشق به انسان و عدالت و آزادی می نوشتم، تندی ای جایی دیده اید فراموش کنید. و از نیکی ها یاد آرید. من انبوهی از کار های نیمه کاره بخصوص در باب زبان و واژه زیر دست دارم که اگر به آنها امروز نپردازم، فردا خود را خائن به نسل های آینده خواهم دید. بعضی کار های زیر دست این آدم کوچک اما دلسوز، فقط خاص این قلم است۱. پس خدا حافظی با شما عزیزان نه فقط بی مسئولیتی نیست، بلکه بخاطر حس مسئولیت شدید است. این توضیح را نوشتم زیرا سال پیش مدتی غیبت داشتم و دیدم بعضی از دوستان عزیز آمدند و نوشتند ای کاش لیثی ما را تنها نمی گذاشت و نمی رفت. من هرجا که باشم دلم با شماست.

زیر نویس ۱ - زبان مادری من تالشی است. زبانی است ریشه ای و پر ژرفا و بسیار کامل. بعضی ویژگی ها در این زبان وجود دارد که در کمتر زبانی در دنیا یافته ام. آن شعر کهن سغدی - آهوی کوهی ... - را فقط با تالشی می توان معنی کرد. این زبان ریشه ای رازدار تاریخ است. یعنی هزاران واژه ی زیر غبار تاریخ مانده را می توان با زلال چشمه ی آن شستشو کرد تا اصل اش به روشنی روز دیده شود. تا به حال به کمک این زبان ریشه ای و رازدار، به سد ها لغت غبار آگین پرداخته ام.

چند نمونه از آن ها را در زیر می آورم تا مشت نمونه ی خروار گردد. این واژه ها فقط و فقط با زبان ریشه ای تالشی قابل شکافتن است. جایی دیدم استادی نوشته "گویش تالشی." کی می خواهیم به این انشاء نویسی پایان دهیم. او که استاد سخن است و حتی یک جمله ی تالشی بلد نیست؛ با جرأت انشا می نویسد، و زبانی کامل و کم نظیر در جهان را گویش می نامند، در این جهان پر از «بیداد نظری»، از مردم عادی کوچه و بازار دیگر چه انتظاری می توان داشت!؟

تالشی گویش از کدام زبان است؟ اگر منظور گویش از زبان های باستانی فلات ایران است، آنوقت همه ی زبان ها از جمله فارسی دری نیز گویشی از زبان های کهن تر است. در حالی که هم فارسی دری و هم دیگر زبان های ایرانی در پروسه ای بلند خود به زبانی کامل بدل شده اند. با این تفاوت که زبان ملی ما فارسی دری مورد یورش قرار گرفت و در آن واژه های خودی و بیگانه در هم آمیخت و به یک کاسه ریخت. اما زبان هایی چون تالشی دست نخورده تر ماندند.
من به این سخن در مقاله ای که قول داده ام در وبلاگ وشتن واژه ها بنویسم، بر می گردم. آنجا به سخن دوست عزیز نادیده ام «جویبار» که در خطاب به شالگونی عزیز نوشته بودید نیز می پردازم.

نمونه ها:

پسَر = پ سَر = عین پدر = کسی که از نظر فیزیکی و ظاهری به مادر نرفته، بلکه پدر را می ماند. این واژه را فقط با تالشی می توان شکافت. زبان تالشی دارای سه گویش عمده است. در بخشی از تالش هنوز به پدر، پ، گفته می شود. این واژه تقریبن شبیه همسر است. سر در اینجا به معنی مانند و همتا است. مثل واژه ی «همال» که فردوسی بزرگ در شاهنامه ی جاودان بکار می بَرَد. بخشی از تالش ها و ایرانیان بعضی حروف را می خورند. در تدالشی گویش شمالی مانند آلمانی در موارد زیادی حرف اِر یا ر، خورده می شود. سعنس سَر، سَ تلفظ می گردد. چنانکه مردم سنه دژ دال را می خورند و بغداد را بغا می خوانند. و از این دست بسیار است.

آینه = آوینَه = نشان دهنده، که از بُندار آویندِن مشتق شده است. شکل ظاهری بندار ها - مصدر ها - ی تالشی عین آلمانی است. یعنی به اِن، ختم می شود. مثل: ژَندِن، هَردِن، بَردِن، گِتِن، واتِن، پَتِن، ختِن و ...

سیمرغ - سی مرغ = مرغی که می سوزد = ققنوس، عنقا، ژار پتیتسا( پرنده ی آتش - زبان های سلاویان شرق). این واژه همچون سیستان - استان سوخته، از مصدر - بُندار - سیستِن = سوختن، مشتق - گَل آوَز - شده است.

چله شب = چیلَه شَو = شب چیل زدن جوجه خورشید به تخم افق = شب تولد خورشید. چیل = پوست تخم مرخ و هر تخم دیگری. یلدای سریانی نیز به معنی تولد است. چله به چهل هیچ ربطی ندارد. تقویم کهن ما نیز ۴۵ روزه بوده. تالش ها هنوز از آن سود می جویند. روز اول تولد نمی توان روز چهلم باشد. از سوی دیگر ما چله ی کوچک نیز داریم که فقط بیست روز است؛ بیست روز که چهل روز نمی شود. سده را می شد چهله نامید، که می بینیم پیشینیان ما آن کار را نیز نکرده اند.
باری، چله، شبی است که در صبح آن جوجه خورشید، چیل تخم افق را شکسته، زاده می شود و جهانی به کودک نور دلداده.

پَلَنگ = پَلَ اَنگ = تکه نشان. این واژه واژه ای است مثل پرسَ پولیس،پیلَ تن، یا درَه کَه، درَه بند، سنگَ لَچ(نقاطی در تهران)، اردَه بیل، سپَه کَه(معبد سگ - واقع در جنوب ایران. و از این دست بسیار است.

به امید همدلی و همیاری همه خلق های ساکن ایران و داشتن ایرانی آباد و پر از مهر و سرور و عدالت.

من با اجازه ی اخبار روز این کامنت خدا حافظی را در پای یک مطلب دیگری نیز می گذارم؛ به دو دلیل. یک اینکه افراد بیشتری آن را ببینند. دوم دلیل سخنی است که با نویسنده ی آن مطلب دارم.
پیروز و شاد باشید، و یادمان نرود که گاه پیروزی بر خود از جنگیدن در جبهه های جنگ دشوار تر است. و او که در یابد، سَر است.
۵۲۴۲٣ - تاریخ انتشار : ۲۲ اسفند ۱٣۹۱       

    از : اکبر آذر

عنوان : به خانم یا آقای "خواننده"
روشن نیست چرا شما مطلب آفای بی نیاز را به «نفرت و سرخوردگی از مذهب» و یا «نفی مذهب» تعبیر کرده اید. امیدوارم که اول مطلب را خوانده باشید و بعد اظهار نظر کرده باشید. آنچه که در این مطلب آمده ربطی به نفرت و سرخوردگی و یا نفی مذهب ندارد. اگر طرح دستاوردهای علمی بشر برای روشن کردن جایگاه و تاریخ ادیان «نفرت و سرخوردگی از مذهب» نامیده شود. پس زنده باد "غار نشینی". لابد غارنشینان هم اعتقاداتی داشته اند و بعد عده ای چون از آن اعتقادات نفرت و سرخوردگی پیدا کرده بودند چیزهای دیگری را وسط کشیدند و بقیه مردم هم پذیرفتند. یا مثلا در آغاز روشنگری در اروپا کسانی مثل فرانسیس بیکن و سپستر کانت از مسیحیت نفرت و سرخوردگی پیدا کردند و آمدند اروپائیان را با دستاوردهای فکری خودشان وارد دنیای دیگری کردند.
بعید است مطلب را خوانده باشید! شما از قبل همه چیز را می دانسته اید!
۵۲۴۲۱ - تاریخ انتشار : ۲۲ اسفند ۱٣۹۱       

    از : خواننده

عنوان : تلاش برای سکولاریسم بهتر است تا مبارزه با مذهب است
"مذهب در قدرت" و فجایع ناشی از آن، ایرانیان را به نفرت و سرخوردگی از مذهب واداشته است.
از سوی دیگر سرکوب مذهب در شوروی سابق و در ممالکِ عربی، باعثِ "تولدِ دوباره مذهب و اوج گرفتنِ آن" شده است.

شاید بهتر باشد که از تجربه "سکولاریسم" در غرب بیاموزیم و سر جنگ با هر گونه اعتقادات و ایدئولوژی ها، اعم از مذهب یا مارکسیسم، نداشته باشیم.
به اعتقاد من، باید تلاش را بر جدائی مذهب از حکومت نهاد، و نه در راه نفی مذهب. نه چین و نه شوروی سابق هیچکدام در این راه موفق نبوده اند. بلکه برعکس خرافات مذهبی را در جوامع دوباره زنده کرده اند.
۵۲۴۱۰ - تاریخ انتشار : ۲۲ اسفند ۱٣۹۱       

  

 
چاپ کن

نظرات (۲۶)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست