از : احمد احمدی
عنوان : آدرس سایت داده شده پیدا نمی شود؟
متاسفانه ادیتور اخبار روز عددها را به فارسی تبدیل می کند
آدرس سایت مذبور چنین است:
http://www.pitahura.gmxhome.de/html/farsi/zad_afarini/zadafarini_farsi_۶.html
عدد شش در آدرس فوق باید به لاتین نوشته شود. ۶
با سپاس
۵۲۵۰٨ - تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱٣۹۱
|
از : بی نیاز
عنوان : درباره یهود در دوران هخامنشیان
کنجکاو گرامی،
جامعترین کتاب در این زمینه به زبان آلمانی است که بسیاری از پژوهشها دربارهی دین یهود در زمان هخامنشیان را در برمیگیرد:
Israel in der Perserzeit (۵. Und ۴. Jahrhundert v. Chr.)
Von: Erhard S. Gerstenberger
Biblische Enzyklopädie (۸), ۲۰۰۵ W. Kohlhammer GmbH Stuttgart
ISBN ۳-۱۷-۰۱۲۳۳۷-۸
کتاب زیر از برکیست، به زبان انگلیسی، نیز پیرامون همین موضوع است ولی نسبت به کتاب بالا محدودتر میباشد
Judaism in Persia,s shadow (A social an historical Approach)
By: Jon L. Berquist
Fortress Press Minneapolis
ISBN ۰-۸۰۰۶-۲۸۴۵-۴
متأسفانه من از کتاب یا کتابهای فارسی در این زمینه - اگر هم وجود داشته باشند- آگاهی ندارم. البته دکتر حبیب لوی، «تاریخ یهود ایران» را در چهار جلد نوشتهاند که میتوان آن را از آمریکا (شرکت کتاب) تهیه کرد. ولی به اعتقاد من این کتاب کمتر به مدارک و اسناد تاریخی اتکاء کرده است و تورات (عهد عتیق) را بدون بکارگیری شیوهی انتقادی- تاریخی به عنوان منبع اصلی مورد استفاده قرار داده است.
شاد و تندرست باشید
بی نیاز
۵۲۵۰۵ - تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱٣۹۱
|
از : کنجکاو کنجکاو
عنوان : من بدنبال منابعی در مورد رابطه منابع یهودی و هخامنشی هستم
من بدنبال منابعی در مورد رابطه منابع یهودی و هخامنشی هستم. آیا کسی می تواند در مورد رابطه "عزرا" با دربار هخامنشی منابعی را به من معرفی کند؟ سپاسگزارم
۵۲۴۹۴ - تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱٣۹۱
|
از : احمد احمدی
عنوان : مشکل از این هم بزرگتر است
در مقاله آمده است که: "...میتوان گفت که اسلام نه از دلِ قرآن بلکه از دلِ احادیث و اسطورههایی بیرون آمده که ۲۰۰ سال پس از شکلگیری آن به نگارش در آمدهاند..."
دقیقا این نبوده است. در این مورد در سایتی بنام پیتاهورا مبحثی در این مورد شروع شده است که در بخش ششم آن "هنگام که بشریت بی مادر شد" مسائل جالبی طرح شده است:
http://www.pitahura.gmxhome.de/html/farsi/zad_afarini/zadafarini_farsi_۶.html
در بخشی از این "گپ"، پس از توضیحاتی آمده است:
"مزدک : آره، عهد عتیق، "شاهنامه" ی قوم ِ یهوده!
یکی دیگر : آه...چی گفتی؟ یکهو کلی مطلب گفته شد. تو از تصوّر عهد عتیق در مورد مرگ تعجّب کردی... حق داری!
در نگارش ِعهد عتیق، خبری از روح نیس... و بدون تصوّر روح هم، صحبت از تک خدائی حرف مفتی بیش نیس.
صحبت از وجود جریان تک خدائی در این دوره فقط یک مهمل گوئی محضه!
اینکه بعدها، قرنها بعد، هیئت تحریریهی عهد عتیق و جدید و دیگران در مورد این دوره چه نوشتن، بحث دیگه ایه!
هیچکس نمی تونه نشون بده که در اون قرون، جریانی تک خدائی حاکم بوده.
اگه بخوایم مقایسه ای بکنیم، هیئت تحریریهی عهد عتیق مثل حزب کمونیست اردوگاه شوروی بود. اون موقع، مردان ناسیونالیست روس که می خواستن روسیه رو به "سرزمین موعود" تبدیل کنن، و اردوگاه جدید و قدرتمندی رو تشکیل بدن، با یک کودتا قدرت رو بدست گرفتن. اینکه اونها بعدا در این مورد چی نوشتن، از جهات ِ زیادی فاقد هر گونه ارزشی یه...
مزدک : من هم فکر کنم که بحث ِ داغی بشه. باید عهد عتیق رو تجزیه کرد و رابطهی اجزای اونرو دقیقا پژوهش کرد.
کلا، عهد عتیق از دو قسمت اصلی تشکیل شده، یک بخش، بازنویسی ِ اسطوره های ِ پیشینه، و بخش دیگر هم قوانین و وقایع نگاریه... هرکی رابطهی ایندو رو درست متوجه نشه، ممکنه بگه که همش خرافه و جعلیاته، و متوجهی حقایق ِ مهمی که این آثار بیان می کنن، نشه.
یکی دیگر : آره، اگرچه ادعا می شه که کتاب "تثنیه" هم توسط موسی نوشته شده، ولی می شه آشکارا دید که هیئت تحریریه اونرو نوشته و نمی دونسته با موسی چیکار کنه...
به همین دلیل مجبور بوده از یک زندگی ِ هزار ساله (مثل ِ نوح) برای موسی چشم پوشی کرده و به زندگی وی خاتمه بده.
خود ِ هیتت تحریریه هم انگار از کشتن موسی گرفتار مشکل بوده و در مورد مرگ وی گفته -(اگرچه مُرد) - اما، "با وجود این، موسی هنوز نیرومند بود و چشمانش بخوبی می دید"
باید با این تصوّر، که با دین ِ یهود تک خدائی شروع شد، و بعد، از دل ِ دین ِ یهود، مسیحیت بوجود اومد و پس از اون هم اسلام از اونها اقتباس شد خداحافظی کرد و نشون داد که نحوهی نوشته شدن عهد عتیق هم اونجوری نیس که ادعا می شه.
این ادیان جدا از هم شروع شدن، در جائی یکدیگر را قطع و نفی کرده، از هم تاثیر پذیرفته و از هم دور شدن.
اما از این مهمتر، تک خدائی، یک واژه ی گول زنند-َس که بر حقایق فاجعه باری در جامعهی بشری سرپوش می زاره.
کسانی که مبنای قضاوت در مورد سرگذشت بشر را بر ادیان تک خدائی قرار می دن، چه مخالفین و چه موافقین این ادیان، هنوز نمی تونن بگن که تک خدائی چیه، و نمی تونن به این مساله پاسخ روشنی بدن، که بالاخره مقصود ِ نیچه از "خدا مرده است" چی بود...و مثلا آیا حالا "تک خدائی" بر "اقوام ِ اسرائیل" حاکمه؟
برای ِ من، این نکتهی خیلی مهمیه. شاید حدتا از خود عهد عتیق هم مهمتر باشه!
چون مثلا امام فینکل اشتاین گلایه کرده، حالا که خیلی از "جعلیات" مربوط به عهد عتیق رو شده، بنابراین چرا مسئولان دین مسیحیت و اسلام در عقاید خودشون تجدید نظر نمی کنن؟
وی، و خیلی از "دانش"من"دان"، امامان و "دکترا"ها هنوز فکر می کنن که دین مسیحیت از دین یهود و دین ِ اسلام از مسیحیت و یهود سرچشمه گرفته...و با کمال ِ تعجب می بینن که گوش ِ مسئولین این ادیان به این "کشفیات" بدهکار نیست!
واقعا صحنهی خندآوریه...
ولی، خوبه که به رابطهی این ادیان اشاره کردی.
این ادیان، برای اثبات اینکه "جَدّ"شون "ابراهیم" بوده و جد ِ قوم دیگه ابراهیم نبوده، همدیگه رو مسخره می کن، کتاب می نویسن، "دکترا" می دن و می گیرن و حدتا حاضرن همدیگه رو بکشن...پدر، جَدّ و پدر جَدّ، خونشون رو بجوش میاره.
مزدک : آره، و امام فینکل اشتاین هم خودش رو قاطی این دعوا کرده و خواسته اثبات بکنه که "ابراهیم" وجود نداشته!
ولی، در هرحال، فکر کنم اینجا می شه اولین - و اگه خنده -َت نگیره، شاید "آخرین" - طلیعه های این پدرتباری رو دید. با پدر تباری، خیلی چیزها تغییر کرد، و از جمله، تبار ِ مادری جای خودش رو به تبار ِ پدری داد.
یعنی زمانی که دیگه بشر می دونست که مردها در زادآفرینی نفش دارن و در یک جائی در سرگذشت بشر، دیگه این "تبار" با پدران مشخص می شد. این، یک دگرگونی ِ بسیار عظیم بود.
شاید بشه آغاز چنین تغییر عظیمی رو امروزه در جهت عکس اون مشاهده کرد. امروزه بر تعداد ِ خانواده های تک سرپرست داره اضافه می شه. در چنین خانواده هائی، در بیشتر اونها، مادران مسئولیت پرورش فرزندان را بعهده دارن و فرزندان نزد مادران زندگی می کنن.
ما کم کم با نسلهای ِ جدیدی روبرو می شیم، که در این نوع روابط، با روحیات ِ کاملا متفاوتی رشد می کنن!
با این همه، این هنوز پدر تباری بوده و پدر تباری به معنای پدرسالاری یا پدرسامانی نیس...همون طوری که مادر تباری امروزه، هنوز به معنای مادرسامانی نیست. بذار توی گپ ِ "ونوس ویلندورف" به اون بپردازیم.
ولی تو می خواستی چی بگی؟
یکی دیگر : من هم قبول دارم که "عهد عتیق، "شاهنامه" ی قوم ِ یهوده". سراسر ِ عهد عتیق هم، مثل شاهنامه، مشحون از لشکرکشی و آدم کشی یه...
شاهنامه هم قرآن ِ اقوام "آریائی" یا فارس زبانه!
کسانی که معتقدن در قرن ششم میلادی و یا پیش از اون، یک جنبش تک خدائی راه افتاده بود، یا مثلا اخناتون یک رژیم تک خدائی رو حاکم کرده بود، نه می دونن تک خدائی چیه، و نه جواب روشنی دارن که حالا چی؟
آیا هنوز تک خدائی بر اقوام ِ "تک خدا" حاکمه؟
در کجا، در قرن بیستم یا بیست و یکم، تک خدائی حاکم بوده یا حاکمه؟ و این تک خدائی چیه؟
همین تصوّرات بودن که فکر می کردن با صنعتی شدن جوامع، نه فقط تک خدائی، بلکه مذاهب هم نابود می شن و همین تصورات هستن که امروزه گیج شدن که چرا جنبش هائی تحت نام "تک خدائی" گسترش پیدا کرد-َن!
من اصلا نمی تونم تصوّرش رو بکنم که در اون قرون، یک جریان تک خدائی در حال غلبه بوده باشه...! "
در این "بحث ها" که بصورت "گپ" و زبان محاوره ای آمده است، مطالعات و بررسی های جالبی عرضه شده اند که خواندن آنها را به دیگران سفارش می کنم.
اینکه مسائلی که در مورد دین زردشت، یهود، مسیحیت یا اسلام به خورد ما داده شده اند واقعیت ندارند حقیقتی است، حقیقتی که در این یا آن گوشه ی جهان، با هر هدف، کینه یا منفعتی هم نوشته شده باشند، حقیقتی هستند که مبتنی بر تناقضاتی بیشماری هستند. ولی این نحوه ی بررسی، هیچ مشکلی از مشکلات بشریت را حل نمی کنند. اینها، فقط ادعا خواهند کرد که "تاریخ" بگونه ای دیگر بوده است. اینکه، وقایع بگونه ای دیگر بوده اند.
آیا افتادن سیب ناشی از نیروی جاذبه ی زمین است؟
خیر!
این هم غلط است. تعجب می کنید؟
تعجب شما هیچ فرقی با تعجب کسانی که مطالب مندرج در مقاله ی آقای ب. بی نیاز (داریوش) نمی پذیرند ندارد.
اگر کسی نمی خواهد قبول کند که علت افتادن سیب بر روی زمین چیز دیگری بجز جاذبه ی زمین نیست، پیام بدهد.
آیا کره ی زمین مرکز جهان نیست؟ کی می تواند آنرا ثابت کند؟
داروینیسم و نظریه ی مسخره ی تکامل نیز حرف مفتی بیش نیست.
و و و ...خیلی چیزهای دیگر.
انسانها هم همه از یک مادر زاده شده اند، اگرچه نه ضرورتا یک پدر!
۵۲۴۹۰ - تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : نکته: آنجا که من از نظر «خواننده» ی گرامی دفاع می کنم، اشاره ی من به مقاله ی داریوش عزیز نیست.
تأیید من آنجا کلی است. یعنی در طول زندگی خود استوار به این رسیده ام که: مذهب ستیزی نتیجه ی سد در سد عکس می دهد.
برای این سخن خود دلایل فراوان دارم. و به همین دلیل بار ها و بار ها در خلوت خود به این موضوع اندیشیده ام.
وگرنه من به خود چنین حقی را نمی دهم که به مردم بگویم شما باید مذهب ستیز باشید و یا نباشید. این حق را هر کسی دارد که در باب نوع اندیشه، گفتار و کنش خود تصمیم بگیرد.
۵۲۴٨۶ - تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱٣۹۱
|
از : بی نیاز
عنوان : پنهان گرامی
پنهان گرامی،
نخست برای رفع هرگونه سوءتفاهم: من نه ادعا دارم که اسلامشناس هستم و نه دینشناس. من خوانندهی کتابهای این گروه پژوهشگران هستم و همچنین مترجم کتابهای آنها که تاکنون یکی از آنها را ترجمه کردهام. از این رو تفاوت من با بعضی از خوانندگان ممکن است در این باشد که فقط در این باره چند کتاب بیشتر مطالعه کرده باشم.
من در مقالهام گفتم که نام اسم عیسی ۲۵ بار و المسیح ۱۱ بار در قرآن آمده است و نام محمد فقط چهار بار آمده است. شما به درستی اشاره کردید که مثلاً نام موسی ۱۳۶ بار و غیره. ولی تمام پیامبرانی که نام بردید در قرآن دارای صفت رسولالله نیستند، فقط عیسی است که هم نبی است و هم رسولالله. شما خودتان میتوانید یک بار دیگر به قرآن رجوع کنید.
ولی هدف من از این مقاله و مقالاتی که در آینده خواهم نوشت این نیست که بخواهم «چشم بسته» هر چه این پژوهشگران گفتند بپذیریم، بلکه در مرتبه اول بازنگری دوباره و خوانش دوباره است. یعنی کسانی که صاحب نظر هستند [و من خود را جزو صاحبنظران نمینگرم]، با نظرات این گروه از پژوهشگران برخورد جدی و علمی کنند تا یک گفتمانِ جدی صورت بگیرد.
کامنت گذار «خواننده» این نوع بازنگری را «دینستیزی» میداند. در اینجا در مرتبهی نخست بحث بر سر شکلگیری دین اسلام و تاریخ ایران پس از اسلام است. آیا شکلگیری اسلام همانگونه بوده که احادیث اسلامی گفتهاند یا مسیری دیگر داشته است، آیا «اعراب مسلمان»، ایران را طی یک «تهاجم اسلامی» مسلمان کردهاند یا خود ایرانیان در شکلگیری اسلام نقش تعیینکننده داشته و اساساً چیزی به نام «تهاجم اسلامی» صورت نگرفته است و غیره.
پژوهشگران نسل جدید، همگی بر این نظرند که نظراتشان برای قطعیت یافتن به پژوهشهای گستردهتری نیازمند است. ولی از سوی دیگر آنها معتقد هستند تصویری که تاریخ طبری و واقدی و ابن هشام از شکلگیری اسلام دادهاند، مبتنی بر هیچ سند و مدرک واقعی نیست و به همین دلیل باید تاریخ شکلگیری اسلام دوباره مورد بررسی و پژوهش قرار گیرد.
شاد و تندرست باشید
بی نیاز
۵۲۴۷۶ - تاریخ انتشار : ۲٣ اسفند ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : زیر نویس ۳
بسیاری از افراد سیستم حکومتی ایران که شبانه روز مشغول غارت مردم و هم مشغول کندن چاله ی مرگ خود و سیستم هستند، زیر چادر عبا، ریش، نماز، ظاهر سازی، ریاکاری، و دروغ و مصلحت و کف زدن(تکبیر) پنهانند تا هرچه بیشتر بچاپند.
حال ملا ممکن است بگوید: آقای حبیبی، شما که به مردم می گویید: فاکت بیاورید و انشاء ننویسید، کدام فاکت را دارید. می توانم ده ها نمونه ی زنده بیاورم. ولی برای اینکه وقت مردم و خودم بیش از این گرفته نشود، به یکی بسنده می کنم. همین چندی پیش رئیس شورای اسلامی - دقت کنید شورای اسلامی - شهر رشت و عده ای دیگر از اعضای آن به جرم غارت اموال عمومی و بیت المال دستگیر شدند؛ و دادگستری رشت به مردم قول داد در این مورد توضیحات کافی در آینده ی نزدیک بدهد؛ که نداد. زیرا اگر راز های مگوی زیر پرده آشکار گردد، باید از بعضی خط قرمز ها نیز عبور کنند. که چنین جرأت و اجازه ای را در ایران زمین مظلوم و غارت شده ی ما هیچ مسئولی ندارد.
و اتفاقن همین بستگی، و در درون پیوسته پوسیده شدن، در نهایت در یک سر پیچ تاریخ سیستم را از هم می پاشد. این فرمولی علمی است و در طبیعت نیز به چشم می خورَد. شاید دیده اید گاه یک لک کوچکی روی پوست یک عدد سیب دیده می شود؛ وقتی باز اش می کنی، می بینی خوردنی نیست؛ زیرا در درون بکلی پوسیده است. اما پوست نمی گذاشته که آن پوسیدگی به چشم آید.
به این نتیجه، انسان های یک اجتماعی سر پیچ های تاریخ می رسند؛ و دیگر هیچ نیرویی حتی اتمی نمی تواند جلودارشان گردد. فرض کنید در حالی که کشوری سد ها کلاهک اتمی دارد، یک روز همه ی طبقه ی کارگر اش و بخشی از کارمندان اش دست جمعی بگویند: یک ماه ما سر کار نمی رویم. کار تمام است. بی تردید حکومتگر به زانو می نشیند.
قدرت کور کننده است. و به همین خاطر، در تاریخ بسیار کم رخ داده که حکومتگری سیب در حال پوسیده شدن وجود خود را به موقع ببیند.
۵۲۴۷۱ - تاریخ انتشار : ۲٣ اسفند ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : و درود می فرستم بر «پنهان»
و درود می فرستم بر «پنهان» به دو دلیل. اول اینکه نظرشان ژرف و ریزبینانه است. و چنان نظری می تواند تلنگری گردد برای نویسنده محترم این مقاله و هم خوانندگان از جمله من. دوم بر شرفشان درود می فرستم که الکی اسمی بر خود ننهادند؛ پس، در همان آغاز اعتراف کردند به پنهان بودن خود.
البته این سخن بدان مفهوم نیست که دیگران حق داشتن اسم مستعار را ندارند. داشتن اسم مستعار به شرطی که هر لحظه عوض نشود؛ و از آن سو استفاده ننمایند، اشکالی ندارد. ولی بدبختانه اسامی دایمن عوض می شود. یعنی با یک نام می نویسند و با نام و گاه نام های دیگر خود را تأیید می فرمایند. و گاه برای عوض کردن فضای گفتگو، تغییر جنسیت نیز می دهند.
من برای این گفته ی خود دلیل و نمونه دارم. ولی شرم دارم از بیان آنها و بیش از این نوشتن.
پس بدرود
۵۲۴۶٨ - تاریخ انتشار : ۲٣ اسفند ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : یادم رفت بنویسم:
واژه ی «کَه» یعنی خانه. در زبان تالشی هنوز به خانه کَه، گفته می شود. دَرَه کَه، یعنی تک خانه ای که در دل دره واقع شده. و یا پناهگاه، کَندَه وُون و غاری که در دل دره واقع است. این واژه ی مرکب، نامواژه ای است مثل وَسی کَه، سُومَه سرا(صومعه سرا)، خوشا بَر، ضیابَر و ... در غرب استان گیلان.
«سرا» و «بَر» = دَر، نیز همان کَه و یا خانه و یا وُونَه است. این نوع بیان در فارسی نیز مرسوم است. مثلن می گویند: یک «دَر» دکان. سپَه کَه، یعنی خانه ی سگ = معبد سگ. که بر می گردد به خرافات و زندگی ضد علمی باستانی بشر - زمان سگ پرستی و گرگ پرستی و ... نظرم این است که کَبینت، کَبین و ... نیز می تواند بُن در واژه ی کَه داشته باشد. چنانکه کَی زر(آلمانی) - در آلمانی هم با اس، نوشته می شود، ولی ز تلفظ می گردد = امپراتور، همان کی سر، پهلوی است. که معرب آن، قیصر است.
البته وُون یا وُونَه، که در آلمانی وُونُونگ، تلفظ می شود نیز در تالشی وجود دارد. ولی حالا دیگر برای مکان های ویژه ای بکار می رود. برای همه ی محل های زندگی بکار اش نمی برند. در آلمانی هم حالا فقط برای آپارتمان بکار می رود.
آویندن = نشان دادن. تالش آگاه به بُن زبان خود، از آوینه یا آوینا = نشان دهنده، تصور بسیار روشنی دارد. یعنی بر خوردی قرار دادی با آن ندارد.
پَل یا پلَه، یعنی تکه.
عمومن پَلَه تلفظ می شود. ولی در اسامی مرکب، به «پَل» تبدیل می گردد. مثل پَلشکات = پَل شکات = تکه تکه کردن کنده ی هیزم با تبر. که پلنگ نیز از این دست واژه های مرکب است و دو اختصار در آن صورت گرفته. «پَلَه نشان» و یا «تکه نشان» نام نهادن پلنگ، هم طبیعی است که اشاره دارد به پوست خالدار آن.
در ضمن در باب بحث پای مطلب داریوش عزیز، من سد در سد با «خواننده» ی گرامی و ژرف بین موافقم. هر حرکت تند و شدیدی، تند دیگری را در پی خود دارد. این سخن علمی است. یعنی حتی در فیزیک و ... صادق می باشد.
در تاریخ بشری و حتی زندگی روزمره هزاران نمونه می توان برایش یافت.
برای اینکه وقت مردم را نگیرم؛ خوانندگان می توانند به اطلاعات ذهن خود نقب زده، و به راحتی به آن نمونه های تاریخی و حتی شخصی دست یابند.
من فقط یک نمونه می آورم: کسروی انسانی بی نهایت شریف، خوشدل و پاکیزه خو بود. ولی متأسفانه حرکاتی نامناسب و نَگُنج، داشت. و حال دست مایه ی ارتجاع شده. مشتی رانت خوار و دزد و ریاکار و رشوه خوار ۱و دروغگو که عمومن بی هیچ کار مفیدی، اغلب حقوق چند میلیونی و گاه میلیاردی دارند؛ و هیچ کسی هم حق ندارد بپرسد: حاج آقا حقوق شما چقدر و روی کدام اصول است؟ - البته تا دیروز می خواستند عدل علی بر قرار کنند - شب و روز، هنوز، بر طبل کسروی کُشی می کوبند تا تنور آتششان - نانخانه شان - گرم بمانَد. محو بی فرهنگی و خرافات نیز پروسه ی خود را دارد. در یک لحظه نمی توان درخت تناور فرهنگ ببار آورد به زور. بوته کدو و خیار در می آید، اگر مرحله درخت گردو شدن که سال ها طول می کشد را نگذرانده باشد. البته مانند مهندسی با فراست و دانش، که جاده می بَرَد؛ گاه می توان خردمندانه بُرش هم زد؛ و در نتیجه از بعضی پیچ ها کاست. ولی اصل کار باید طی شود.
کوتاه سخن: بستر طبیعی و مرور زمان + تلاش منطقی و برخورد دقیق و علمی انسان، آنچه و آنکه باید را می پَزَد. در ضمن بهانه و نانخانه ای نیز برای هیچ فرصت طلبی ایجاد نمی کند. و همانطور که «خواننده» ی گرامی نوشته: در جامعه ی مظلوم، عقده نیز نمی آفریند.
زیر نویس ۱ - من آدم بی انصافی نیستم. حتی حق دشمن خود را زیر پا نمی گذارم. پس باید اعتراف کنم که در بین کارمندان و هم ملا ها افراد شریف و درستکار هم دیده می شود که در هیچ حالی دزدی نمی کنند؛ رشوه نمی گیرند. حتی کسانی یافت می شوند که حاضر به رانت خواری که در ایران به یک شغل عمومی درون سیستمی بدل شده؛ نیستند.
ولی بخش بزرگی از کارمندان سیستم، نمایندگان مجلس و شورا های اسلامی۳ و خود ملا ها، عملشان نه ربطی به خدا و دین دارد و نه ربطی به امور مردم. بلکه در بخور بخوری تاریخی و تظاهری تهوع آور، کارشان فقط و فقط چاپیدن و غارت مردم مظلوم ایران است. البته آنها هنوز نمی دانند که مشغول کندن چاله ی مرگ خود هستند.
چین زمانی برای جلو گیری از همین وضعیت، دست به تیر باران عده ی زیادی زد. بی هیچ تردیدی اگر این فرایند به همین حال در ایران پیش رود، در آینده ای نه چندان دور، باید منتظر انفجار های عظیم مردمی باشیم. به نظر من این بخش فاسد، سیستم کشور را تقریبن فلج کرده. کارخانه ها را به تعطیلی کشانده. حتی نساجی را که در ایران صنعتی سنتی است و سابقه ی طولانی دارد، به روز سیاه نشانده. در طی سال ها، با تعداد زیادی کارخانه دار به گفتگو نشسته ام؛ همه شان آینده ی نساجی ایران را با وضعیتی که به وجود آمده، سیاه می دیدند.
این موضوع ویرانی در همه جا دیده می شود. چنانکه همه دیدیم، در روز روشن و آشکارا شارلاتان های سِمَت دار، پول ملی را بی هیچ خیال و ترسی هراج زدند تا میلیارد ها به جیب بزنند. برای گم کردن تحلیل گران ظاهر بین، و هم مردم، هر روزی یک بهانه ای برایش ایجاد می کردند. تا در سر در کمی ها، سر نخ یافته نشود. تا در آن سر پیچ و بزنگاه فرصت کافی داشته باشند و هرچه بیشتر به جیب بزنند؛ یا کمبود نقدینگی ریالی را در بعضی جا ها جبران کنند؛ که بودجه اش پیشتر خورده شده بود. و برای این همه برنامه ریزی دقیق از قبل شده بود. در حالی که عده ای فکر کردند آن فاجعه یک شبه پیش آمد. البته متحدان خارجی شان - تحریم کنندگان - نیز برای غارت بیشتر همیشه دستشان را گرفته اند.
حالا وقتی می بینند دنده عقب در کوچه ی بُن بست اقتصاد ممکن نیست، آقای وزیر را فرستاده اند تا بگوید و کم کم جا بیندازد: «باید دلار چهار هزار تومانی را بپذیریم.» یعنی در پیچی دیگر شش هزار و هشت هزار و ... باید پذیرفته شود. آیا خیانت شاخ و یا دم دارد؟
اگر واقعن کسانی در حکومت ایران هستند که به فکر آینده ی کشور و مردم می باشند و قصد خدمت دارند؛ اینها هیچ راهی بجز اخراج ده ها هزار کارمند فاسد، رشوه خور و رانت خور در سطح بالای حکومتی را ندارند. و بعد از آن باید شریف ترین و دلسوزترین ایرانیان که به گوشه رانده شده اند - بدون در نظر گرفتن تفکر سیاسی و یا اجتماعی شان - به سر کار آیند و همزمان باید قوانین بسیار سنگینی برای جلو گیری از فساد دوباره وضع گردد.
و بعید به نظر می رسد؛ کسی چنین توانی در ایران داشته باشد. مگر یک انقلاب چپ درونی در داخل سیستم ایران انجام گیرد. و ملا ها نیز بهش تن در دهند، زیرا، اگر تن در ندهند، دیری نمی پاید که همه با هم می سوزند. و آن لحظه دیگر کار از کار گذشته است.
هیچ شکی ندارم که این کامنت مرا تاریخ به یاد خواهد آورد بسیار بار.
زیر نویس ۲ - از آشنا گفتم، بگذار این را نیز بگویم: در این مدت کامنت نویسی، شخصی به نام «آشنا ...» گاه کامنت های آموزنده و نابی می نوشت. آخرین کامنت اش را در پای آخرین مقاله ی آقای قراگوزلو خواندم. آن کامنت ایشان را که خطاب به کارگران نوشته شده؛ گر نیک بگشایی، برنامه کتابی شود.
پیامداران و قاصدان سخنان ژرف و ماندگار، آدمی را به یاد این بیت حافظ جان می اندازند:
هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک
گَرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
۵۲۴۶۶ - تاریخ انتشار : ۲٣ اسفند ۱٣۹۱
|
از : اکبر آذر
عنوان : به "خواننده"
دوست گرامی "خواننده"، ممنون از متانت شما،
مشکل با نگاه شما در اینجا هم که نوشتهاید: «بنیانگذارِ علمیِ این "دین ستیزی" مرحومِ "شجاع الدین شفا" بود. و پس از او "آرمش دوستدار". (علی دشتی و احمد کسروی پیشتر از همه بوده اند؛ ولی به این ۳۴ سال حکمرانیِ مذهب در ایران مربوط نمی شوند).» ادامه پیدا میکند. این نگاه با درجات، هر برخوردی به دین را دین ستیزی معرفی میکند. ببینید، در همین گذشته نزدیک حسین شریعتمداریِ کیهان، آقایان سروش و اشکوری را دین ستیز مینامید و هنوز هم مینامد. بعد خود این آقایان، در اروپا، منتقدینشان را دین ستیز مینامند و قضیه ادامه دارد. دین ستیزی مفهومی شده برای پرهیز دادن از بحت در مورد دین. حال آنکه در جوامعی مثل ما که دین راحت و آسایش مردم را برباد داده، بحث در هر موردی؛ از روابط زن و مرد گرفته تا راهنمائی و رانندگی، چه بخواهید و چه نخواهید، از مجرای بحثهای دینی گذر داده میشود. اگر قرار است دینداران به نجات و اصلاح دینشان اقدام کنند، خوب بکنند. ولی دیگران را نباید منتظر گذاشت که بایستید تا شوالیههای اصلاحگر شمشیرهای ذهنیشان را آخته کنند. به خصوص که شوالیههای ما هنوز نتوانستهاند حوزه عمومی و خصوصی را در بحثهای کشافشان تفکیک کنند و همواره مایلند حوزه عمومی را درگیر مسایل دین نگه دارند. روشنتر اینکه این دسته از اصلاح طلبان ما اصلاح طلبان دینی نیستند. دین و سیاست را قاطی کردهاند و هر دو را باهم میخواهند اصلاح کنند. شرط اول اصلاح طلبی دینی این است که دین را از حوزه عمومی بیرون برند. بنابراین حواله دادن جامعیای که دین سرتاپایش را به فلاکت کشانده به اینکه «"خودِ مذهبیون و روحانیون" به رفرم در مذهبِ خود» بپردازند، جای زیادی باز کردن برای دینداران است.
۵۲۴۶۵ - تاریخ انتشار : ۲٣ اسفند ۱٣۹۱
|