یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

روز شهادت رفقا حمید اشرف و نه تن از یاران - مرضیه شفیع (شمسی)

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : جعفر بهکیش

عنوان : حمید اشرف نمادی از تلاش برای تغییر جهان و در ضمن بی سرانجامی یک جنبش بود.
خانم شفیع،
من از دوران نوجوانی با انچه شما می گوئید، آشنا شدم. سخن از حمید اشرف را زمانی که هنوز نوجوانی چهارده-پانزده ساله بودم، از برادران و خوهرانم شنیده ام. با شما موافق هستم که حمید اشرف، نمادی از مقاومت و تلاش برای تغییر جهان، به جهانی بهتر بود، اما حمید اشرف در ضمن نماد بی سرانجامی یک جنبش بود.
با شما موافق هستم، زمانی که از زبان یکی از رفقایتان می گوئید، ما پرچم بر زمین افتاده را بر خواهیم داشت. اما می دانید و می دانیم که بسیاری از همرزمان شما، دیگر نمی خواستند چنین کنند. کشته شدن حمید اشرف، از یک سو سبب شد که بسیاری به سرانجام راهی که سازمان فدائی در پیش گرفته بود، دوباره بیاندیشند. حمید اشرف، همچنین نماد بی تحرکی فکری در سازمان چریکهای فدائی خلق بود: حفظ آنچه ساخته شده بود، بدون آنکه تلاشی جدی برای تغییر آن صورت گیرد.
شاید بی دلیل نبود که بلافاصله پس از کشته شدن حمید اشرف، بسیاری از کادرهای سازمان چریکهای فدائی خلق به این نتیجه رسیدند که دیگر ادامه این راه ممکن و میسر نیست و باید طرح دیگری انداخته شود. از منشعبین سازمان چریکها می گویم که می دانیم به منشعبینی که به حزب توده پیوستند، محدود نبود. و حتی این تردید ها به منشعبین محدود نبود و میدانیم که تعدادی قابل توجهی از کادرها سازمان چریکها تا آستانه انشعاب رفتند و تنها در آخرین لحظات از این اقدام خود منصرف شدند.
شاید بی رحمانه به نظر برسد، اما کشته شدن حمید اشرف، فضائی ایجاد کرد تا صدای کسانی که مخالف مشی چریکی بودند به گوش دیگران برسد.
خانم شفیع؛ من هم اشک بسیاری از عزیزانم را در مرگ حمید اشرف دیده ام و در غم آنان شریک بوده ام. هر چند برای من که در آن زمان یک نوجوان ۱۷ ساله بودم، درک ضایعه ای که در جریان بود، دشوار به نظر می رسید.
امروز سی و چهار سال از آن ضایعه بزرگ گذشته است. امروز باید این نکته را در نظر بگیریم که چگونه جنبشی که به همت اندیشمندان جسور و خلاقی مانند امیر پرویز پویان (راستش برایم دشوار است که چنین عنوانی را به بزرگانی مانند جزنی بدهم) شکل گرفت، اندیشمندانی که بر اندیشه های رسمی دوران شوریده بودند، به چنان جمودی دچار شد، که حتی بسیاری از منتقدان آن راهی نیافتند مگر آنکه به دامان نگرش کهنی پناه برند که سالیان طولانی بود که از تولید خلاقانه اندیشه های نوین عاجز بود، منظورم اردوگاه سوسیالیسم و حزب توده و چین و دیگران به عنوان نمایندگان ان است (این جمله را از دوستی عاریت گرفته ام، او که مخالف مشی چریکی بود و از جنبه سیاسی به اکثریت نزدیک بود و به همین دلیل کار و زندگی اش را از دست داده بود، در سال ۶۳ به من گوشزد کرد که اردوگاه سوسیالیسم، در چهل و چند سال اخیر، از تولید هر اندیشه جدی فلسفی و سیاسی عاجز بوده است).
حمید اشرف برای من نیز، سمیل از صداقت و وفاداری به آرمانهای والائی است که انسانهای بسیاری جان بر سر آن گذشاته اند. که بسیاری از عزیزان من و شما نیز در میان آنان هستند. اما به گمان من اگر بخواهیم یاد آنان را پاس بداریم، لازم است نقدی جدی را آغاز کنیم.
همیشه این گفته من را اشفته کرده است: "چریک وقتی گلوله اش تمام شود، توده ای می شود". این جمله، بدون آنکه قصد آنرا داشته باشم که به بسیاری از عزیزانم که به این حزب پیوستند را آزرده کنم، اهانت به جسارت و خلاقیت فکری کسانی مانند امیر پرویز پویان می دانم.
به این نکته فکر کرده ام که اگر این گفته درست باشد که جنبش چریکی، شورشگری جوانانی بود که پس از شکست جنبش ملی شدن نفت (به طور مشخص شکست حزب توده و جبهه ملی)، آرامش مورد ادعای حکومت را باور نداشتند و تحت تاثیر جنبش های دهه شصت اروپا و آمریکا و تحت تاثیر جنبش های چریکی در آمریکای لاتین، به میدان آمده بودند تا جهان را تغییر دهند، چگونه شد، که هر روز بیش از روز گذشته، تاثیر جنبشهای روشنفکرانه غرب بر آنان کاهش یافت و به جنبشی چریکی، با معیارهای آمریکال لاتینی آن تبدیل شد و از آن شور و نشاط اندیشه جوانان شورشی غرب اثری باقی نماند؟
۵۵۵۹۶ - تاریخ انتشار : ۹ تير ۱٣۹۲       

    از : پدرو

عنوان : وفاداری
سلام و عشق عدالتجویان بر زنان و مردانی که پرچم رزم زمانشان را پهلوانانه به دوش کشیدند و به آنچه می پنداشتند تا نهایت معنای وفا, وفادار ماندند. زنان و مردانی که به رخسار زشت متکبران تحقیر کنندهی توده ها سیلی زدند.شورش خونین فداییان خلق بازتاب خشم مدرن اندیش ترین جوانان میهن به سامانهی بس فریبکاری بود که با تجارت مدرنیسمی سرتا پا دروغین در ایران, میهنمان را به آغوش زخم خورده و چرکین سنت گریان پرتاب کرد. همان کاری که مبارک در مصر انجام داد. حمید اشرف از سر معرفتی که حتی هجا کردن آن در این عصر پوکی روشنفکران کاری بس دشوارست, به کوچهی بی انتهای فقیران میهنش کوچ کرد تا سرکردهی شجاعترین و دلیرترین فرزندان عدالت خواه نسل خود شود. او سرداری بود که به رسم سرداران راستین تاریخ مردم همیشه مبارز سرزمینش و در ادای وفا به وجدانش سر افراشته بر سر دار رفت. و اما, نفرین سپاه روزافزون فقیران زمان بر آنانی که در پرتو نام نامیرای فدایی, برای پذیرش اشرافیت جهان,امروز به دریوزگی سرمایه نشسته اند.
۵۵۵٨۹ - تاریخ انتشار : ۹ تير ۱٣۹۲       

    از : بهروز

عنوان : سپاس
با سپاس از نویسنده و با تاسف از اینکه هنوز زندگینامه ای در خور رهبر کبیر سازمان رفیق حمید اشرف نوشته نشده است. باشد که روزی همه خاطره ها گردآوری شود تا تصویر بهتری از یکی از درخشان ترین چهره های جنبش انقلابی معاصر جهان ترسیم شود. هر سال که می گذرد سالی از زندگی حمید و شهادتش دور می شویم اما انگار هیچ فرقی نمیکند، انگار خون او سرخ و تازه بر خاک تفته تیرماه می درخشد و ما را در سوگ زندگی کوتاه او می نشاند و نیز روحمان را با افتخار پوییدن راه او تازه و جوان می گردد.
۵۵۵٨۷ - تاریخ انتشار : ۹ تير ۱٣۹۲       

    از : تقی گیلانی

عنوان : درود بر شما و شمایان!
شمسی جان با تو و جملاتت و لحظاتی که تصویر کردی همراه شدم و لحظات تردید و امید و مقابله متقابل این دو با هم را هرچند کوتاه/ شاید به کوتاهی یک آه/ زندگی کردم و طپش قلبم را با ساعت ضربان تو و یاران تو و ما و تاریخ مبارزات مردم ما تنظیم دیدم و بدان دل باختم!
میدانم و میدانی که به هرکدام از رفقایمان در آن روزهای سخت و گرم و پر تنش مراجعه کنیم، لحظات شنیدن خبر مرگ حمید اشرف و یارانش ( که بغیر از نام حمید، عموماً آنها را با نام مستعار می شناختند و می شناختیم ) انگار پایان کار پروژه ای بوده که ابتدائاً با نام بیژن جزنی و یارانش کلید خورد و با حمید اشرف پایانش اعلام گردید. من و ما و بسیاری از کسانی که بیرون از سازمان بوده ایم و در آرزوی ملحق شدن بدان روزها و شبهایمان را با رویاها هاشور میزدیم، یک لحظه نیز تردید نکردیم که کار چنین مبارزه ای به پایان رسیده است. و ته دلمان دلخوش بودیم به حضور آن یارانی که پرچم بازافتاده را بر میدارد و تفنگش را... " برگیر تفنگ به خاک افتاده را/ پیروز باد جنگ خلق... "
حتی گذشت سالهائی اینچنین طولانی نیز قادر نشده جایگاه حضور چنان حسی را در نسل ما کم رنگ کند؛ با همه سالهای تلخی که بر تک تک رویاسازان و رویاپردازان تاریخ کشورمان رفته و یا همچنان می رود؛ هم امروز نیز در چهره و حرکات و زندگی تک تک انسانهایی که بر منطق سپر افکندن و حفظ خود ( و به اصطلاح حفظ آرمان خود ) یک نه بزرگ چسبانده اند و با دل و جان خود قادر نیستند معامله کنند، میتوان تلاش هائی را دید که اگرچه نه همان رنگ و نشاط و نماد و پرچم را، اما عزم شان را میتوان دید که به احتزاز آرمانهای انسانی در جامعه ما امیدوار و پر نشاط وفادار مانده اند. آنها، از کنار تقاطع مبارزه و ژاژخواهی با فاصله ای هرچند ناچیز عبور می کنند و گردن نمی نهند به هورا کشیدن برای مجسمه هائی که درونشان با کاه پوشیده شده و با کراهت و کثافت زمانه گندیده شده اند. به قول آدونیس:" دستی که ترا کشته/ چگونه زخمهایت را/ شفا خواهد داد؟؟؟..."
اگرچه این تصور ساده لوحانه هنوز بر اینجا و آنجا جار زده میشود که شما و شمایان و ما و مایان تکرار نشده ایم و رفته ایم تا مضمحل شویم و میدان دارانی نیز به هیبت دیروزین شما و ما و مایان و شمایان قرار گرفته اند تا گفته شود: این بود نتیجه منطقی آن انتخابی که شما کردید و خواه ناخواه می باید به اینجا می رسیدید و هر روز چهره هایشان را بزک شده می بینیم با حرکاتی که انگار بر لبهایشان میخکوب شده و فقدان نور در چشمانشان را با مردن و مردگی همسان ساخته؛ من اما به رنگ پریدگی شاخساران در بهار باور دارم و میدانم که ترکش هر پوسته ی این شاخسار، به جوانه ای و آنگاه به سرسبزی بهاران و میوه تابستانی اش خواهد رسید! باور دارم که نگهداری از چرخه حماقت و زور و بلاهت و نابخردی هر روز سختر و سخت تر می شود؛ اندیشه بشر در انفجار ناباوری به شمارش معکوس نزدیک تر می شود! آنها بی باوری شان را در هر کوی و برزن فریاد می زنند؛ خواه نامشان آنگونه باشد که بر ما انسانهای فلات بزرگ ایران آشناست همچون نام حمید اشرف، خواه نامی دارد مثل چه گوارا/ یا هر نام دیگری در این جهان پهناور و یا مثل " برادلی مانینگ " نام در گوشه دنجی در بطن نمایشات آزادی خواهی و قانونمداری محاکمه میشود برای افشاء جنایات، یا مثل اسنودن آواره میشود در جهانی که حتی جرئت محاکمه او را هم از دست داده اند اگرچه برای کمک به او تمام ماسک های دموکراسی خواهانه شان از چهره های کریه شان بزیر افتاده است... آری، جهان با ماست و با دل ماست و با انتخاب های ما سر سازگاری دارد!
خسته نباشی عزیز! میدانم ما را به غم روزمره نواله ناگزیر محکوم کرده اند؛ ما، عاشقانی که جان هایمان را براحتی در دستانمان می گذاشتیم، حال باید دوندگی هایمان را برای جانهایمان پیش بریم با اینهمه بگویم که عشق و آرزویت سرزنده و شاداب به قلب انسانهای عاشق متصل میگردد! جهان و هستی راه دیگری را نمی شناسد! این رسم زندگی بوده و هست و با عشق و ضربان آن همخوانی دارد! به چشمک شاد ستارگان باور دارم و داریم!
۵۵۵٨۴ - تاریخ انتشار : ۹ تير ۱٣۹۲       

  

 
چاپ کن

نظرات (۱۴)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست