از : مسعود بهبودی
عنوان : جناب انصاری
«نوشته ای ارزنده است و حق مطلب را درباره ی یکی از بهترین نویسندگان و هنرمندان تاریخ کنونی ایران که چاه آرتزین اش هنوز سال ها می بایست فوران کند، ادا نموده است.»
لطف کنید ادعای خود را برای مستضعفین استدلال و اثبات کنید.
چرا و به چه دلیل تجربی و نظری و منطقی به این نتیجه رسیده اید؟
مطمئنید که خود ساعدی بیمار روانی نبوده است؟
۵٨۶٣٣ - تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱٣۹۲
|
از : رضا اسدی
عنوان : خلوتگه دوست
گفت کدام راه نزدیکتر است؟
گفتم به کجا؟
گفت به خلوتگه دوست.
گفتم تو مگر فاصله می بینی بین دل و آنکس که دلت منزلگه اوست.
آنچه که در این خاطره نگاری برایم برتری داشت تلفیق ادبیات گذشته و حال است که با مهارت قابل تقدیر و چاشنی عواطف و احساسات نگارنده نوشته شده و بیشتر قابل فهم، درک و آموزنده خواهد بود چنانچه خواننده با تمرکز حواس، سر فراغت، ذوق و شوق آن را بخواند. از خواندنش لذت بردم.
۵٨۶٣۱ - تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱٣۹۲
|
از : حق طلب
عنوان : کامل
مقاله بی نظیری بود که علاوه بر تاریخ نگاری از احساس و دوستی و احترام هم لبریز بود .
اما من با این گفته که نامه های خصوصی نویسنگان بزرگ بخشی از فرهنگ مردم هستند و اجازه داریم آنها را چاپ کنیم، به شدت مخالفم. گمانم اعلامیه حقوق بشر شامل مردگان نیز شده و رعایت حقوق و خواسته رفتگان، الزامی ست. اگر ساعدی در حال حیاتش این نامه ها را جایی منتشر نکرده و وصیت هم نکرده بعد از او چاپ شود، حق چاپ آنها را نداشته اند. این نوعی دست اندازی به حریم افراد و حتی بی احترامی به آنها محسوب میشود، حتی اگر چیز شرم آوری در نامه ها نباشد
۵٨۶۱۹ - تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱٣۹۲
|
از : بهزاد انصاری
عنوان : یکی از بهترین نوشته هایی که در چند سال گذشته یکسره از ابتدا تا پایان با علاقه خواندم.
درود به آقای خسرو باقرپور!
دست شان براستی درد نکند. نوشته ای ارزنده است و حق مطلب را درباره ی یکی از بهترین نویسندگان و هنرمندان تاریخ کنونی ایران که چاه آرتزین اش هنوز سال ها می بایست فوران کند، ادا نموده است. افسوس که بسیار زود از دست رفت.
با مهر و سپاس
ب. الف. بزرگمهر
۵٨۶۱٨ - تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱٣۹۲
|
از : س. آذر
عنوان : زندانیان زبان اجباری فارسی!
خسرو باقر پور عزیز زحمت کشیده و یادی از برزگا مرد تئاتر و داستان نویسی و کوشنده ی خستگی ناپدیر آزادی و دمکراسی در ایران کرده است. در این نوشته او به خیلی از جنبه های زندگی ساعدی اشاره کرده است - دستش درد نکند- ولی از یک جنبه ی مهم آفرینش هنری ساعدی تلگرافی گذشته است که من می خواهم به آن کمی بیشتر بپردازم. باقرپور از زبان ساعدی می نویسد: "... بنده ترکی خواندم و آن موقع زمان حکومت پیشهوری بود، کلاس چهارم ابتدایی. قصه ماکسیم گورگی توی کتاب ما بود، مثالهای ترکی و شعر صابر، شعر میرزاعلی معجز [شبستری]... همه اینها توی کتاب ما بود و تنها موقعی که من کیف کردم که آدم هستم ، یا دارم درس میخوانم همان سال بود. من از آنها دفاع نمیکنم. میخواهم احساس خودم را بگویم..."
من با نویسنده و منقد ادبی بزرگ ایران رضا براهنی حشر و نشر زیادی داشته ام. براهنی همیشه از اینکه مجبور به نوشتن به زبان فارسی شده است، می نالد. البته منظور براهنی مخالفت با زبان فارسی نیست بلکه او همیشه می گوید اگر من این آزادی را داشتم و می توانستم به زبان مادری ام بنویسم، بیشتر و بهتر از این در عرصه ی نقد، رمان و شعر موفق می شدم. باقر پور حتماً نوشته ی معروف براهنی را خوانده است که چگونه مدیر مدرسه وی را مجبور کرده است مطلبی را که به زبان مادری اش نوشته بود، با زبانش لیسیده و پاک کند. همین درد را غلامحسین ساعدی نیز داشت و تا آخر عمر و بخصوص در روزهای تبعید پاریس از این اجبار می نالید. ساعدی که – بعد از شکست حکومت ملی آذربایجان- در نوجوانی عضو مخفی سازمان جوانان فرقه ی دموکرات آذربایجان بود، با اشاره به یک سال تحصیل به زبان مادری تا آخر عمر از اجبار به فارسی نویسی می نالید. متاسفانه این دو نویسنده ی نامدار تنها زندانیان زبان اجباری فارسی نبوده اند. دهها و دهها نویسنده، شاعر و اهل تئاتر آذربایجانی را نیز می توان نام برد. دردا که این قصه هنوز هم ادامه دارد و دردآور تر آنکه خیلی از اهل الیت کشور از این اجبار به فارسی نویسی دفاع می کنند.
دست خسرو باقر پور عزیز یک بار دیگر درد نکند.
۵٨۶۱۵ - تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱٣۹۲
|