از : البرز
عنوان : خشم هم مانند نفرت، چشم منطق را کور
آقای سلیمانی عزیز، ممنون از اینکه، روشن و مشخص مرقوم کرده ای، «...برخلاف تصور شما، من مانند خیل عظیم مردمی، در کنار این جنبش (سچفخا) قرار نگرفتم...»، وگرنه پس از خواندن یادداشت شما تحت عنوان «اصل، نقد اجتماعی است» تمام آشفته گیهای موجود جنبش فدایی را، به علت وجود افکار شما در این جنبش میدانستم.
مرقوم کرده ای، « ...نظرگاه سیاسی من از سالها قبل از انقلاب همواره متفاوت و در مقابل دو جریان توده ای و چریکی بوده است...» «...سهم ناچیز(ی) از مسئولیت اتفاق این انقلاب(را داشتم)...».
با اینکه به سیستم ارتجاعی شاه باور نداشتی، برای آنکه در کنار «...خیل عظیم مردمی که یکشبه به وجد آمده، از سر احساس، توهم [آگاهی] بر آنها مستولی گشته بود...» قرار نگیری، و علاوه بر این، به خاطر آنکه«... به آنکه (خمینی، بازرگان، مجاهد، انجمن حجتیه، بهشتی، فدائی، توده ای، سلطنت طلبان) میخواست تحول آفریند شک و شبهه بسیار داشت(ی) و میدانست(ی) که یک شبه ره صد ساله را نمیتوان پیمود....»، از انقلاب (واقعه بهمن ۵۷) دوری گزیدی.
به گمان من، آنچه شما برشمردی و از آنها دوری گزیدی، تمامی افکار رایج آن زمان، و شاید، تا حدودی افکار رایج کنونی باشد. و پس از گذشت سی و اندی سال، پیرو آنچه نوشته ای، هنوز هم هیچیک از افکار رایج در جامعه را، صاحبِ ارزشِ طرفداری تشخیص نمی دهی.
بعد از این همه سال، و از جایی که هیچ جریان فکری باب طبع نبوده، و هر یک، منبع نقایص فراوان، شاید بهتر باشد، شما طرحی نو دراندازی.
اینکه من در یادداشت قبلیم، از سهم داشتن بدنه جنبش در خطا نوشتم، قصدم نه تقسیم خطا بود، و نه اعطای بخشی از مسئولیت شکستها به بدنه جنبش، بلکه خواستم، بگویم، اندیشه «من مأمورم و معذور» هیچگاه جایگاهی در جنبش فدائی نداشته و نخواهد داشت.
گرچه امروز غالب متعلقان به جنبش فدایی، در نگاهشان به گذشته، صادقانه بیان میکنند، نیروی شور و احساس غلبه بیشتری داشت، ولی این بدان معنا نیست که شکی در انتخابشان داشته و یا دارند.
در زمان خودش، یعنی حول و حوش وقایع بهمن ۵۷، جمعیت عظیم هوادار، جوانان پاکباخته بنیانگذار جنبش فدایی را، بر خاندان سلطنتی، و آقای خمینی و جمع متحجر اطرافش ترجیح دادند، چرا که می دیدند، جنبش فدایی به جای گیر دادن به شیوه اندیشه، طرز لباس پوشیدن، نوشیدن و انتخاب نوع موسیقی مردم، در جهت سامان یابی عدالت اجتماعی در کشور کوشش میکند.
غالبِ فدائیان، امروز می اندیشند، اگر ایشان(فدائیان) تجربیات سیاسی امروزین خود را، آن زمان داشتند، به حتم و یقین، میتوانستند مانع بسته شدنِ فضای نسبتا آزاد پس از وقایع بهمن ۵۷ شده، و اجازه نمیدادند پروسه توسعه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه، که پس از رخدادهای مرداد ۳۲، بسته شده بود، همچنان بسته بماند.
اینکه بگوییم چون حزب توده راست نبوده، و سپس نتیجه بگیریم، چون استدلال اولیه جنبش فدایی، که حزب توده را در جناح راستِ، جبهه چپهای ایران ارزیابی می کرد، اشتباه بوده، بنابراین، وجودِ جنبش فدایی، که گویا فقط!!! برای مخالفت خوانی با حزب توده بنیاد گذاشته شد، از اساس غلط بوده، درست مثل آن است که بگوییم، وقتی ماشینی یکبار اختراع و ساخته شده، دیگران حق اختراع ماشینی بهتر را از دست داده اند.
آقای محمد سلیمانی، شما مرقوم کرده ای، « ... اینگونه تلقی نشود که گویا همه افراد چریک (جنبش فدایی) بد بوده و ارزشهای بد اخلاقی داشته اند. حاشا» و چندین سطر پائین تر به شرح واقعه ای مالیخولیایی می پردازی، که در کردستان واقع شده است، اینکه این ماجرا از بنیادش صحت دارد یا خیر، و اگر واقع شده، علت پیدایی آن چه بوده است. در هر صورت و حال، شما با این تفکر یک بام و دو هوایت در باره جنبش فدایی، دنبال چه هستی.
کتاب مورد اشاره شما از زنده یاد محمد مختاری را نخوانده ام، لذا با مثالهای گزینش شده شما، از متن یک کتابِ، ۶۰۰ صفحه ای، نمیتوانم بگویم ایشان طرفدار این یا آن مشی بوده است، درست به همان نسبت که، بعد از مطالعه چند یادداشت کوتاه از شما، نمیتوانم به یقین بگویم که شما سر سفره شاهزاده مینشینی، یا آرزوی سفره حاج سید علی به دل داری، اما آنچه یقین است، خشمی عظیم از جنبش فدایی و حزب توده در قلب و فکرت مأوا گزیده، خشم هم مانند نفرت، چشم منطق را کور، و آنچنان که خود نوشته ای، موجبات«تحجر فکر و ایستایی» را فراهم می آورد.
ایران امروز، ایران فردا، برای توسعه سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، برای برقراری آزادی و عدالت اجتماعی، هم به شما، هم به من، هم به همه، و هر یک در جای و جایگاه خود، و بدون حل و محلول شدن در یکدیگر، اما در کنار یکدیگر، نیاز دارد.
۵۹۶۰۴ - تاریخ انتشار : ۱٣ دی ۱٣۹۲
|
از : محمد سلیمانی
عنوان : اصل، نقد اجتماعی است !
جناب البرز گرامی، در نخستین پاراگراف پاسخ خود آورده اید که : " از فردای قیام ۲۲ بهمن، علاوه بر شما، خیل عظیمی از مردم، در کنار این جنبش مردمی قرار گرفتند، گرچه بواسطه شکل سازماندهی جنبش، یعنی سانترالیزم دموکراتیک [بخوان رهبری جنبش توسط اعضای قدیمی و زندانی کشیده جنبش]، سهم رهبری جنبش در خطاها و افتخارات بدست آمده، بیشتر از احاد تشکیل دهنده بدنه جنبش بوده و هست. اما سهم بدنه جنبش را، هم در خطا و هم در افتخارات نباید نادیده گرفت."
هموطن گرامی، نخست آنکه مورد بحث، تاریخچه حضور من در کنارجنبش سیاسی نیست و دوم آنکه جنبش سیاسی به معنی جریانات چریکی نیست. برای رفع هر گونه شبهه باید عرض کنم که نظرگاه سیاسی من از سالها قبل از انقلاب همواره متفاوت و در مقابل دو جریان توده ای و چریکی بوده است و نیت از بیان حضور خود در حاشیه این جنبش، بیشتر معطوف به بازگویی شناخت خود از گره گاههای فکری دورانی است که سهمی ناچیز از مسولیت اتفاق این انقلاب متوجه آن است . بنابر این برخلاف تصور شما من مانند خیل عظیم مردمی در کنار این جنبش ( سازمان چریکهای فدایی خلق) قرار نگرفتم بلکه برعکس این خیل عظیم مردمی که یکشبه به وجد آمده از سر احساس توهم "آگاهی" بر آنها مستولی گشته بود از انقلاب دوری گزیدم نه به آن دلیل که به سیستم ارتجاعی شاه باور داشته باشم بلکه برعکس به آنکه میخواست تحول آفریند شک و شبهه بسیار داشتم میدانستم که یکشبه ره صد ساله را نمیتوان پیمود.
آن خیل عظیم مردمانی که شما از آن سخن گفته متاسفانه میکوشید بخشی از مسولیت شکست ها و خطاهای سازمان و رهبران خود را به آنها که از سر فوران هیجانات شورانگیز دوران و توهم رشد، نقش سیاهی لشکر این جنبش بر عهده داشتند نسبت دهید و از قوانینی (سانترالیسم – دمکراتیک) سخن میگویید که در هیچ زمان و هیچ گوشه و کنار میهن ما محلی از اعراب نداشته و ندارد. سانترالیسم ( رهبری و ریاست) آری، اما روابط دمکراتیک و احترام به فهم دیگری هرگز ! این کمبود و نقصان اساسی نه تنها یکی از عوامل مهم و بن مایه تحجر فکر و اندیشه در کشور ما است بلکه از برجسته ترین نشانه های آن نیز محسوب میشود. بنابر این و طبق ضوابط عقلانی و منطقی ، هیچ سهمی از مسولیت متوجه آن بدنه ای که از سر احساس و شور حسینی یکشبه جذب این جنبش ( سازمان چریکی ) گشته بود نیست بلکه به آنهایی باید مراجعه کرد که به نقل از شما : " ، بنیانگذاران جنبش، یا سابقه حضور در صفوف سازمانهای جوانان حزب توده یا جبهه ملی را در کارنامه خود داشته، و به نقش و ارزش فعالیت سیاسی واقف بودند"
بدنه تشکیلاتها زمانی مسول رفتار خود میباشند که در تعیین سیاستها از سر عقل و دانش سیاسی به مشارکت به اهرم بالایی سازمان و یا نهاد اجتماعی نشسته باشند همانقدر هوادار و بدنه سازمان چریکهای فدایی خلق و دیگر سازمانهای سیاسی دچار مسولیت و پاسخگویی میباشند که شهروندان امریکایی و یا دیگر کشورهای غربی در جنایات دولتهای خود ( البته شاید این مقایسه به نظر اغراق آمیز آید اما نکته اصلی من در این مقایسه بر جسته کردن نقش و جایگاه رشد و فهم اجتماعی در تصمیم گیری های سیاسی است).
من در نخستین بخش از این گفتگو سوالات اساسی با شما در میان گذاشتم و آوردم که :
" جمع بندی یک چریک پاسخ به این سوال حیاتی است که چگونه آن چپ روی های مفرط به دل راست روی انجامید ؟ به عبارتی دیگر یا حزب توده راست نبوده است که در اینصورت اساسا تشکیل چنین سازمانی ( چریک فدایی) خطایی تاریخی بوده است یا راست بوده است که باید دانسته گردد که سرانجام آن چریک چپ از کدام سوراخ توسط این فرانگن اشتاین خون آشام گزیده شده است که به شکل فاجعه باری در قاموس اکثریت به راست گرایید و دنبالچه حزب توده گشت ؟ یافتن آن سوراخ تاریخی از ضروریات یک چریک است نه اختیار ! "
شما اما در پاسخ به این مهم آوردی که :
" اما اینکه هم بدنه و هم رهبری فدائیان اکثریت چنان مبهوت «سواد تئوریک» رهبران حزب توده شدند، که کار محلول شدن و ادغام در حزب توده را از نانِ شب و روز خودشان نیز واجبتر دیده، و تصمیم گرفتند، که یک سازمان محبوب مردمی را، در یک حزبی که با تبلیغات غلط و یا درست سازمانهای امنیتی شاه و شیخ، به حزبی مشکوک و مرموز و نه چندان قابل اعتماد تبدیل شده بود، ادغام کنند، کاری بود بس عبث و خانمانسوز."
نزد کسی مانند شما که به نظر میاید سالهای طولانی با این سازمان در رابطه قرار دارید باید روشن و مبرهن باشد که نزدیکی سازمان چریکهای فدایی خلق به حزب توده تنها به دوران بعد از انقلاب محدود نمیشود که بتوان بخشی از مسولیت آنرا به بدنه بی خبر از همه جا و ناآگاه نسبت داد. بلکه این نزدیکیها و تشابهات فکری و عقیدتی به دوران پیش از انقلاب و زمانی بازمیگردد که جریاناتی مانند "نوید" ، نوید بخش حزب توده در فردای انقلاب بود که بخش قابل توجهی از عناصر اسلحه بدست چریک فدایی را در زمان شاه به مالکیت حزب توده در آورد. کسی چه داند که آیا شعار" مبارزه با دیکتاتوری شاه"، نقشی در این نقل و انتقال ها ایفا کرده است ؟ به هر روی از آنجا که همبستگی و نزدیکی چریک و حزب توده غامض اصلی جنبش سیاسی ایران نیست لذا این گفتگو بیهوده بر آن تمرکز ندهیم بلکه بر رشته ای از بد آموزیهای سیاسی تاکید داشته باشیم که متاسفانه انسانهای بی پرنسیپ و ضد ارزشهای اخلاقی خلق کرده است. ( امیدوارم سخن من این گونه تلقی نشود که گویا همه افراد چریک بد بوده و ارزشهای بد اخلاقی داشته اند . حاشا ! ) . همانگونه که عرض کردم :
" روشنفکر غربی که زمانی چریک و مبلغ باورهای رادیکال بوده است در پس نقد و فهم بیهودگی روش دیرینه خود به نفی ارزشهایی انسانی و اخلاقی خود نمی نشیند اگر به نقد دیدگاه کمونیستی خود رسید اما همزمان از نقد و اعتراض به سیاه ترین دسته های فکری ارتجاعی نیمکاهد و رهایی انسان را در راه و امکانی دیگر بازمیجوید. ( جنبش سبزها ، آلترناتیوها و...) " . وقتی شما از کوبا و ویتنام به عنوان دو فاکتور دیگر تاثیر گذار در انتخاب مشی چریکی دوستان خود میگویی باید به این سوال نیز پاسخ دهید که چرا یک فعال سیاسی آلمانی که او هم شیفته چنین جنبش هایی بوده است در پس شکست ، ارزشهای انسانی خود وا نمی نهد و با ارایه یک جمع بندی بروز و انسانی به ایجاد جریاناتی تاثیر گذار و مردمی میپردازد اما چریک فدایی ما ( یعنی بخش "انقلابی" آن ) در کردستان بر سر اسلحه گلوی یار و رفیق دیرینه خود را میجود ؟ و بعد از گذشت سالها از آن شکست و رسوایی، بخش ادیب، محقق و "درس" آموخته آن، در کتابی که بیش از ۶۰۰ صفحه میکوشد انسان در شعر معاصر را توضیح داده چرایی روابط شبان رمگی با ما بازگوید، به ناگاه مانند فنری که بزور جمع شده باشد به اثبات بینش چریکی نشسته ( و البته ناخودآگاهانه) هر آنکه را ناقد مشی چریکی در زمان شاه بوده است را " پخمگان" ، "سیاستگزاران حرفه ای و مماشاتگر"، مینامد : " شیفتگی شورانگیز به "عمل قهرمانانه" چندان جاذبه گستر بوده است .... که پیش از آنکه دشمن به سبک سنگین کردن کارشان پردازد، خود به سبک سنگین کردن آن بگرایند. " ( انسان در شعر معاصر- ص ۴۱۰ محمد مختاری) . مختاری مخالفین مشی چریکی را نه در سال ۱۳۵۰بلکه در سال ۱۳۷۲ و در قالب نقد و نفی بینش های تاریخ سپری شده، دشمن خطاب میکند !!! این سخنان زمانی به رشته تحریر در میاید که طبق گفته شما و تاریخ جنبش سیاسی ایران سالها از ترک و نفی مبازره مسلحانه و چریکی از سوی سازمان چریکهای فدایی خلق میگذرد . مسلما نزد او این سوال مطرح نبود که آیا دیگر نیروهای جنبش سیاسی که به نقد مشی چریکی میپرداختند را میتوان دشمن نامید ؟ یا این نکته از سر کم دانی به نگارش در آمده است یا ذهنیتی است که چون زائده آپاندیس ، باقیمانده ای از دوران پیش از تمدن ما است ! ( که من به مورد دوم باور دارم) به باور من نکته گرهی در گفتگوی ما این هست که آیا ما میخواهیم و یا میتوانیم بساط نام ها و نشانهای پیش از تاریخ را برای همیشه به فراموشی سپرده زندگی نو آغازیم ؟ ایا ما میتوانیم برای همیشه عکس های یادگار گذشته ای را که بر مبنای رشد ما دیگر نباید افتخار آفرین بلکه عبرت آموز باشد را در آرشیو سیرتحول انسان ایرانی قرار داده، درس عبرت خود و آیندگان کنیم ؟ اصرار و ابرام برحضور ورژن های متفاوت سازمانهای چریکی نه نشانه رشد و تحول پذیری بلکه از عقب ماندگی ، تحجر فکر و ایستایی در یک مرحله تاریک تاریخی سخن میگوید . مجموعه چپ باید بتواند بیرون از حوزه ارزشهای شخصی و سازمانی به نقد صادقانه گذشته خود و جنبش اجتماعی نشسته به سنگین وزنی حوزه نقد و کاستن از شیوه ی اعتراضی معطوف به احساس بکاهد !
۵۹۵۹۴ - تاریخ انتشار : ۱٣ دی ۱٣۹۲
|
از : البرز
عنوان : نجات ایران از دورهای باطل
آقای هوشنگ فرخجسته، مطابق آنچه که شما در نظرت، تحت عنوان «برای البرز» آورده ای، چنین دستگیرم شد، که شما معتقدی، رهبری و بدنه فدائیان اکثریت در مجموع خود، شیفته سواد تئوریک رهبران حزب توده نبوده، و تنها، معدودی از کادرها و از جمله فردِ موردِ اشاره شما، شیفته گی مفرطی را از خود بروز دادند، اما با این همه، برنامه و نقشه ای برای وحدتِ بین حزب و سازمان تنظیم شده بود.
درجه شیفته گی تاثیری در اصل موضوع ندارد، واقع مطلب آن است، که فدائیان اکثریت در آن مقطع شیفته حزب توده بوده، و بدون کنکاش کافی در پی آمدهای سیاسی و اجتماعی وحدت، به موضوع وحدت مادیت بخشیده و برای آن برنامه نوشتند، و با کناره گیری جریان علی کشتگر(بیانیه ۱۶ آذر) موضوع علنی شد.
همانطوری که قبلا هم نوشتم، اساسا طرح موضوع وحدت با حزب توده، کاری بود عبث و خانمانسوز برای فدائیان اکثریت، سازمان فدایی میتوانست و باید با حزب توده و دیگر سازمانهای ایرانی معتقد به عدالت اجتماعی و رعایت حقوق اقلیتها، در ارگانی برای دفاع و شکوفایی عدالت اجتماعی در ایران تشریک مساعی می کرد.
هنوز هم دیر نیست، تنها راه نجات ایران از دورهای باطلی که تاکنون درگیرش بوده، و او را دائما از یک استبداد به استبدادی دیگر رسانده، ایجاد ارگانی است، که بتواند تمامی سازمانها، احزاب، گروهها و کنشگرانی که به صلح، دموکراسی و عدالت اجتماعی می اندیشند را، با رعایت استقلالشان، گردِ هم جمع، و به تشریک مساعی تشویق کند.
۵۹۵٨۱ - تاریخ انتشار : ۱۲ دی ۱٣۹۲
|
از : هوشنگ فرخجسته
عنوان : برای البرز
نه خیر جناب "البرز" قضیه اینطور هم که شما فکر می کنید "شور " نبود که توصیف نمودید:" اما اینکه هم بدنه و هم رهبری فدائیان اکثریت چنان مبهوت «سواد تئوریک» رهبران حزب توده شدند، که کار محلول شدن و ادغام در حزب توده را از نانِ شب و روز خودشان نیز واجبتر دیده، و تصمیم گرفتند،.."
نگاه نگارنده از درون تشکیلات به مسائل سازمان با تبلیغاتی که در بیرون تشکیلات از طرف نیروهای "رقیب" و "مغرض" صورت میگرفت تفاوت داشت و دارد.
آری ، قبل از اینکه پروسه "پروژه " وحدت با اختلاف نظر بعضی از کادرها و اعضاء سازمان روبرو شود که در نهایت منجر به انشعاب بیانیه ۱۶ آدر گردید.
چند نفر از کادر های سازمان از جمله حشمت الله رئیسی چنان "شیفته " و مبهوت "سواد تئوریک" حزب شده بودند. که حاضر نبودند مدتی صبر کنند تا پروژه وحدت مطابق برنامه و نقشه ء تنظیم شده پیش برده شود.
واقعیت این بود که سازمان چریکی چنان رشد عظیمی کرده بود که رهبری وقت توان رسیدگی به تمام کار ها رانداشتند. اگر انشعابات نیز صورت نگرفته بود. تعداد محدود کادرهای رهبری قادر نبودند آن تشکیلات بزرگ را هدایت کنند.
رهبری حزب توده نیز علیرغم تمام "خود ستائی " ها بخواب نمی دید که انقلابی صورت گیرد ودوباره در دریای بیکران مردم به فعالیت بپردازد. میلیونها نفر بعداز ۲۲ بهمن سیاسی شده بودند. هیچ گروهی تجربه ء بروز شده نداشت. در کار تشکیلاتی همه مبتدی بودند. وسواد تئوریک کافی نبود و دیدیم په متاسفانه چه بروز حزب توده آورد.
متاسفانه همه فعالان و رهبران گروهها ، ضعف های خود را "پنهان" و در تشخیص اصل و فرع ـ کل و جزء و استراتژی و تاکتیک دچار "خود بزرگ بینی " و در رعایت اصول مخفی کاری با " خوش بینی افراطی " روبرو شده بودند . در چنین زمینه ای ؛ چند نفر از کادر های سازمان از جمله حشمت الله رئیسی شیفته و مبهوت "سواد تئوریک" حزب توده شده بودند. در آن شرائط که تشکیلات هزار مشکل عجیب و غریب داشت. جابجائی چند نفر از راه کارگر به فدائیان و بالعکس امری عادی بود ولی در مورد حزب توده کمی با "چاشنی" معروف " پروپاگاند" روبرو میشد . با وجودیکه این جابجائی ها تاثیر چندانی نه از نطر کمی و کیفی در حیات و ممات این سازمانها نداشت.
خوب بیاد میاورم که حشمت الله رئیسی ها تلاش میکردند جدا شدن "شخصی " و انفرادی خود از تشکیلات سازمان را با اصرار به انشعاب یک "جریان" بکشانند که رهبری سازمان اهمیتی به تبلیغات آنها نداد. متنی تهیه کرده بودند که در داخل تشکیلات به رفقا نشان میدادند تا آنها را به جداشدن ترغیب کنند . در آن متن تاکید شده بود :"بنظر ما رهبری حزب توده پیشرو ترین جریان چپ ایران می باشد و ما به آن می پیوندیم...."
البته کاری نداریم که بعداز سرکوب حزب و سازمان کسانی که چنان تعجیلی به پیوستن به حزب داشتند نه تنها به حرف های خود پای بند نماندند بلکه مانند بسیاری دیگر انفعال یا راست کشیده شدند.
بعداز انشعاب بیانیه ۱۶ آدر ، پروسه وحدت که قرار بود با تلاش هائی برای همکاری و نزدیکی در سطوح هم طراز حزب و سازمان صورت گیرد نیز به کندی پیش میرفت. با برخورد به وقایع بعداز کشتار دهه ۶۰ وضع دشوار تر شد. تقریبا متوقف ماند.
بنظر نگارنده نیروهای چپ باید تلاش کنند به جای چسبیدن به روایت های نا دقیق با مطالعه جدی و بحث و گفتگوی صادقانه و واقع گرایانه به پالایش تصاویر "کدر" از رویدادها پرداخته و با حذف شایعات و شیطنت ها از میراث اصیل و واقعی جنبش عدالت خواهانه و آزادیخواهانه راهیان صدیق آن پاسداری نمایند.
۵۹۵۶٨ - تاریخ انتشار : ۱۱ دی ۱٣۹۲
|
از : البرز
عنوان : به نقش و ارزش فعالیت سیاسی واقف بودند
محمد سلیمانی عزیز، مینویسی«... از جوانی در کنار این جنبش بوده ام...»، از فردای قیام ۲۲ بهمن، علاوه بر شما، خیل عظیمی از مردم، در کنار این جنبش مردمی قرار گرفتند، گرچه بواسطه شکل سازماندهی جنبش، یعنی سانترالیزم دموکراتیک [بخوان رهبری جنبش توسط اعضای قدیمی و زندانی کشیده جنبش]، سهم رهبری جنبش در خطاها و افتخارات بدست آمده، بیشتر از احاد تشکیل دهنده بدنه جنبش بوده و هست. اما سهم بدنه جنبش را، هم در خطا و هم در افتخارات نباید نادیده گرفت.
به گمان من شما به درستی، انگشت روی یکی از عوامل موثر در برپایی جنبش فدائی گذاشته و نوشته ای « ... نه در خدمت بازگشائی گره بن بست و بی نتیجه ماندن نهضت ملی سالهای ۲۰−۳۲ مردم ایران، بلکه عکس العملی بود در مقابل راست روی و [خیانت!] حزب توده...»، که بر این عامل باید، آنچه در کوبا و ویتنام روی می داد را نیز اضافه کرد.
اما از جایی که غالب، بنیانگذاران جنبش، یا سابقه حضور در صفوف سازمانهای جوانان حزب توده یا جبهه ملی را در کارنامه خود داشته، و به نقش و ارزش فعالیت سیاسی واقف بودند، با انگشت گذاشتن و شاید بزرگنمایی قلدری های وحشیانه و وقیحانه حکومت مطلقه سلطنتی، نشان دادند، تمام راههای قانونی مبارزات سیاسی مسدود شده، لذا شیوه مبارزه مسلحانه بر ایشان، علیرغم خواستشان، تحمیل گردیده است.
با باز شدن نسبی فضای سیاسی کشور حول و حوش بهمنِ ۵۷، و چند سالِ کوتاهِ پس از آن، و از جایی که تشخیص داده شد، پیشرو و پیشاهنگ شیوه مبارزه خود را بر اساس مطالعه و تحقیق بر می گزیند، و نه تحمیل، سرانجام اندیشه کار و فعالیت سیاسی بر روشِ پیکار مسلحانه چیره شد.
خوب طبیعی است، در کار مبارزات سیاسی، یک سازمان سیاسی باید دنبال متحدینی در این عرصه باشد. بنابراین نفسِ صحبت با حزب توده، در عینیتِ خود اشتباه نبود،
اما اینکه هم بدنه و هم رهبری فدائیان اکثریت چنان مبهوت «سواد تئوریک» رهبران حزب توده شدند، که کار محلول شدن و ادغام در حزب توده را از نانِ شب و روز خودشان نیز واجبتر دیده، و تصمیم گرفتند، که یک سازمان محبوب مردمی را، در یک حزبی که با تبلیغات غلط و یا درست سازمانهای امنیتی شاه و شیخ، به حزبی مشکوک و مرموز و نه چندان قابل اعتماد تبدیل شده بود، ادغام کنند، کاری بود بس عبث و خانمانسوز.
خطای بس مهلک دیگری که رهبری و بدنه فدائیان اکثریت مرتکب شدند، طرح شعار «پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید» بود، واقع مطلب این است، چه فدائیان اکثریت می خواستند، یا نه، سپاه پاسداران خودش را به سلاح سنگین مجهز می کرد. اما، فدائیان اکثریت، با طرح این شعار، از آبرو و حیثت خود نزد مردم، اعتبار جدیدی برای سپاه پاسداران آفریده، و همزمان از اعتبار خود نزد مردم کاستند.
به جای طرح شعار فوق، و با توجه به موقعیت اضطراری کشور، بواسطه هجوم صدام، میشد و باید، اندیشه ادغام سپاه و بسیج در ارتش، و کمیته ها در شهربانی، دادگاههای انقلاب در وزارت دادگستری، جهاد سازندگی بخشاً در وزارت کشاورزی و بخشاً در سازمان مسکن مطرح میگردید. تا کشور بتواند، بهتر و با هزینه ای کمتر هجوم صدام را دفع کند.
این اندیشه، نیروهای بالقوه حامی خود را، هم، در میان اکثریت قابل توجهی از مردم، خسته از هرج و مرج ناشی از این ارگانهای موازی داشت، و هم در درون لایه های مختلف حاکمیت.
اگر این اندیشه، امکانِ مادیت یافتن پیدا کرده بود، شاید حکومت ولایت مطلقه، در نبود نهادهای موازی، نمیتوانست چنان خشونت پیشه باشد، که در سالهای اخیر بوده است، و فعالین مدنی کشور با مشکلات کمتری در راه مبارزات صلح طلبانه، آزادیخواهانه و دموکراسیخواه مواجه بودند.
۵۹۵۶۴ - تاریخ انتشار : ۱۱ دی ۱٣۹۲
|
از : فریدون بی بیان
عنوان : برای محمد سلیمانی
هدف من از نوشتن این کامنت نشان دادن رگه های "تعصب" در برخورد و روش های "سنتی" و "عامیانه " در گفتگو ها می باشد که متاسفانه "عادت " گردیده است.
آقای محمد سلیمانی بعداز کلی آسمان ریسمان کردن و از نوع گزینشی از مبارزات و وقایع دوران ستم شاهی به این "کشف" دلخواه میرسد که:
" مردم به این نکته توجه دارند که شما در ضدیت با حزب توده یک سازمان را بنیاد گذاشتید و بعدها به صمیمی ترین شکل ممکن به همدلی و نزدیکی با آن نشستید و در زمانی دیگر در پی "دزدیده" شدن انقلاب به هر ریسمان حتی ریسمان دشمنان دیرینه یعنی نهاد سلطنت چنگ زدید ( رضا پهلوی بدون نهاد سلطنت رقمی نیست ) . این سردرگمی ها و بندبازیهای در حوزه سیاست میزان جدیت و باور چریک را دستخوش شبهاتی کرده است که برغم تمام فداکاریهای نسل آغازین آن کماکان انکار ناپذیر و غیر قابل چشم پوشی است ." پایان نقل قول
امیدوارم آقای سلیمانی برای روشن شدن نگارنده همکاری و پاسخ روشن ارائه فرمایند:
ـ از کجا به این نتیجه رسیده اید که مردم ایران به نکته ء مورد قبول شما رسیده اند؟
ـ چرا تلاش می کنید تلاش بنیان گذاران جنبش فدائی برای مبارزه علیه ستم شاهی را به "ضدیت " با حزب توده "تقلیل " نمائید؟
ـ چرا تغییر کمی و کیفی جنبش فدائی در خانه های تیمی به جنبشی مردمی و سراسری بعداز انقلاب بمنزله بزرگترین سازمان سیاسی چپ و سرکوب آنرا با نوک قلم تحریف می کنید ؟
ـ آیا تغییر فکر و منش بعضی فعالان و رهبران فدائی بعداز شکست انقلاب برای شما مهمتر از هزاران فدائی دیگر است که بخشی پر پر شدند ، بخشی منفعل شدند و
عمده ترین آنها تا آنجا که می توانند در داخل و خارج از کشور برای مردم در ایرانی آزاد و آباد مبارزه می کنند؟
ـ می توانید بگوئید کدام خط و مشی بعداز انقلاب مناسب و درست بوده تا انحرافات چپ و راست را با آن مقایسه کرد؟
ـ آیا برای شما که از همان آغاز تشکیل حزب توده با اختلاف نطرات اعضا روبرو بوده و علاوه بر انشعابات متعدد ، عده ای مجبور به ندامت و همکاری با دو حکومت شدند و بسیاری کنار کشیدند و به مبلغان دژخیمان تبدیل شدند هم عجیب است؟ یا فقط وقایع در صف فدائیان عجیب است ؟
این وقایع ربطی به توده ای یا چریک بودن ندارد آیا می توانید نشان دهید چرا در تمام کشورهای دیگر ، نظایر این ریزش های در صفوف احزاب و سازمانهای چپ و راست صورت میگیرید؟
لطفا راحت و با آرامش و با کمک روش های تطبیقی در کل جنبش چپ جهانی و ایران پاسخ دهید و فکری هم به سرکوب عمومی بهترین فرزندان ایران کنیم.
۵۹۵۶۱ - تاریخ انتشار : ۱۱ دی ۱٣۹۲
|
از : محمد سلیمانی
عنوان : چریک راستین، مجاهد راستین !
جناب البرزگرامی، من متاسفانه درعمل هیچ جمع بندی که نگاه و رفتار چریک از آغاز تا پایان ( شکل گیری "اکثریت" ) ارزیابی کرده باشد ندیده ام. از برکت نبود جمع بندی است که پراکندگی و چند دستگی به عنوان روح حاکم در دسته جات پراکنده چریک و در کل آنچه جنبش چپ میخوانند به شکل ملموسی به چشم میخورد. در این میان یاری طلبیدن از عنوان " چریک یا چپ راستین" نیز دیگر یارای درد نیست دردی که سالها از درمان آن گذشته است و اکنون اگر چه زخمی است که بر اثر گذر ایام تازگی اش کاسته و به خشکی و "التیام" انجامیده است اما بزرگی و طاقت فرسا یی آنهمه هزینه های بیهوده و غیر ضرور چنان بر تن آدمی نشسته است که هرگاه خاطره بهمن ۵۷ درذهن تجلی میکند بیشک تن رنجور فکر چریکی که همچنان نمیخواهد و نمیتواند بیهودگی زایش خود در عرصه فکرو تحول را پذیرا باشد درد قرنها عقب ماندگی جامعه را در وجود آدمی زنده میکند . برای من که از جوانی در کنار این جنبش بوده ام و پیامد هر شکست و ناکامی را به چشم خود دیده ام ظهور "پدیده" هایی چون بقراط ها، علمداریها، میرفطروس ها، نقره کارها وووو که حاصل آن شکستها و بی پاسخی هستند اگر چه امری طبیعی اما درد آوراست. طبیعی است چرا که فعالیت اجتماعی کمتر شباهتی به ازدواج دارد بیشتر به عهدی صیغه مانند شبیه است که چون هر معامله و قرارداد مالی مبلغ آورده شده در آن پرداخت نشود هیچکس پای بند دیگری نخواهد بود به همین دلیل جنبش اجتماعی را شرکت بیمه نمیدانند. اما نزول تا آنجا که نفی ابتدایی ترین اصول انسانی و ارزشهای عقلانی را "تحول " یافتگی خوانند باید ریشه ای عمیق تر داشته باشد باید نتیجه کنش و رفتاری تاریخی در هویت چپ و چریک ما باشد و نه عارضه ای از سر وادادگی صرف ! روشنفکر غربی که زمانی چریک و مبلغ باورهای رادیکال بوده است در پس نقد و فهم بیهودگی روش دیرینه خود به نفی ارزشهایی انسانی و اخلاقی خود نمی نشیند اگر به نقد دیدگاه کمونیستی خود می نشیند اما همزمان از نقد و اعتراض به سیاه ترین دسته های فکری ارتجاعی نیمکاهد و رهایی انسان را در راه و امکانی دیگر بازمیجوید. ( جنبش سبزها ، آلترناتیوها و.... ) . آن چریکی که به درد وغامض خود نپرداخته نزدیکی به کسانی مانند پسر شاه اختیار میکند وارد بازیهایی میشود که هسته بنیادی "استدلال" آنرا باید در نخستین سلولهای تشکیل این دیدگاه در میهن خود بازیافت، "استدلالی" که نه در خدمت بازگشایی گره بن بست و بی نتیجه ماندن نهضت ملی سالهای ۲۰- ۳۲ مردم ایران، بلکه عکس العملی بود در مقابل راست روی و خیانت حزب توده، حزب توده ای که به فاصله کوتاهی آرزوی پیوستن و همبستگی با آن چریک را به دو دسته اقلیت و اکثریت کشاند. گذشت و مسکوت گذاشتن این دوگانگی بزرگترین نقطه ضعف و پاشنه آشیل یک چریک است . جمع بندی یک چریک پاسخ به این سوال حیاتی است که چگونه آن چپ روی های مفرط به دل راست روی انجامید ؟ به عبارتی دیگر یا حزب توده راست نبوده است که در اینصورت اساسا تشکیل چنین سازمانی ( چریک فدایی) خطایی تاریخی بوده است یا راست بوده است که باید دانسته گردد که سرانجام آن چریک چپ از کدام سوراخ توسط این فرانگن اشتاین خون آشام گزیده شده است که به شکل فاجعه باری در قاموس اکثریت به راست گرایید و دنبالچه حزب توده گشت ؟ یافتن آن سوراخ تاریخی از ضروریات یک چریک است نه اختیار ! حال شما هرآنچه از سر صدق از چریک راستین و واقعی گویید کاملا بی نتیجه است مردم به نتایج یک رفتار اجتماعی مینگرند نه انگیزه ها ، چه آنکه خوانش یک انگیزه بیشتر به ذات شناسی مربوط است که ما از "علم" آن بی بهره ایم .آقای خمینی هم با انگیزه خوب وارد حوزه سیاست شد اما نتیجه کار به چیزی دیگر تبدیل گشت . مجاهدین نیز به نیت خیانتهای مسعود رجوی به مجاهدت و استحکام پایه های این سازمان نپرداختند. نتیجه هر کار برغم نیات افراد مد نظر است. مردم به این نکته توجه دارند که شما در ضدیت با حزب توده یک سازمان را بنیاد گذاشتید و بعدها به صمیمی ترین شکل ممکن به همدلی و نزدیکی با آن نشستید و در زمانی دیگر در پی "دزدیده" شدن انقلاب به هر ریسمان حتی ریسمان دشمنان دیرینه یعنی نهاد سلطنت چنگ زدید ( رضا پهلوی بدون نهاد سلطنت رقمی نیست ) . این سردرگمی ها و بندبازیهای در حوزه سیاست میزان جدیت و باور چریک را دستخوش شبهاتی کرده است که برغم تمام فداکاریهای نسل آغازین آن کماکان انکار ناپذیر و غیر قابل چشم پوشی است . یکی دیگر از مسایل مهم که متاسفانه به شعاری مستعمل و تکراری تبدیل شده است مساله آزادی و عدالت اجتماعی است . تا زمانیکه تعاریف ما از این مقولات بازگفت تجربه دیگری باشد و خود تعریفی در خور شرایط و فهم خود از آن ارایه نکرده باشیم هر نان بر سر سفره بیگانه خورده ای میتواند دعوی آزادیخواهی و عدالت اجتماعی سر داده به آلودگی ها و پراکندگیهای بیشتر دامن زند. چریک و چپ ملزم به بحث و گفتمان درباره خود و گذشته ای است که سوالات بیشماری مقابل روی ما قرار داده است بی پاسخی به ریزشهایی خواهد انجامید که اگر چه به باور من مفید به قایده اما غیرضروری است !
۵۹۵۵۵ - تاریخ انتشار : ۱۰ دی ۱٣۹۲
|
از : البرز
عنوان : همواره ناقد خود بوده است
آقای محمد سلیمانی عزیز، من به شهامت اندیشه شما ارج میگذارم، که در پایان یادداشت کوتاه، اما دلنشین و پر محتوای خود، مینویسی، «...چریک و سازمان آن، باید شهامت آن داشته باشند که خود آغازگر نقد بوده ......».
محمد عزیز، اگر آثار منتشره از پاره های مختلف جنبش فدائی را مورد مطالعه قرار دهی، درخواهی یافت، این فرزندانِ صالح و گاها سرکش ایران زمین، همواره خود، یکی از ناقدان خود به شمار رفته اند. شما اگر لحظه ای، تمامی سازمانها و جریانات سیاسی موجودِ ایران را از نظر بگذرانی، شاید بتوانی بگویی، جنبش فدائی از زمره جنبشهایی است، که همواره ناقد خود بوده است.
اگر کسی، با داشتن سابقه در جنبش فدائی، سر سفره پسر شاه نشسته، و به جای خوردن آبگوشت بُزباش، تیزی دندان را در گوشت طیور وحشی فروبرده، و سپس در دفاع از آقازاده آریامهر پهلوی، دست به قلم یازیده است. این نه به خاطر روش تربیتی جنبش فدایی است، چه فدائیان راستین برای فرار از نشستن بر سر سفره دوخته شده از شکم گرسنه و محتاج زاغه نشینان اطراف تهران و دیگر کلان شهرها و روستاهای ایران، کنج خوفناک زندانهای قرون وسطایی شاه و شیخ را ترجیح داده اند.
اما فراموش نیز نباید کرد، آقازاده آریامهر پهلوی، هم یک ایرانی است، که میتواند هم مدافع روش حکومت استبدادی پدر تاجدار مرحومش باشد، و یا اینکه از روشهای استبدادی ایشان فاصله گرفته و با استناد به قوانین مشروطه مصوبه اولین مجالس شورای ملی ایران، خواهان اعاده حیثت از خود، و محاکمه روشهای استبدادی پدربزرگ و پدر خود، در پیشگاه ملت بزرگ ایران گردد.
محمد عزیز، مینویسی، «... تا چه اندازه امروز آنها نشانه هایی از آن گذشته با خود به همراه دارند.» آنها، فدائیان راستین، تمامی علایم بنیادگر جنبش فدایی را به همراه دارند، آنها، هرگز جانب مردم را رها نکرده اند، آنها در کنار مردم، برای آزادی و عدالت اجتماعی، با توسل به ابزار مبارزات سیاسی، همچنان در صفهای مقدم در تلاشند.
۵۹۵٣۵ - تاریخ انتشار : ۹ دی ۱٣۹۲
|
از : هومن دبیری
عنوان : برای خانم فریبا امینی
سرکار خانم امینی محترم ، نگارنده در کامنت قبلی خود راجع به ترّهات ابراهیم نبوی علیه فدائیان نوشتم و بعلاوه عرض کردم : { مدعی "اصلاح طلبی " در پاسخ به کامنت گذاران خود جز دفاع از ارتجاع پادشاهی مطلقه و و ولایت مطلقه چیز دیگری در انبان ندارد. }
واقعا نمی دانم مجیز گوئی هائی ابراهیم نبوی در بارهء سران رژیم گذشته به چه من منظوری صورت میگیرد. تا آنجا که در رسانه ها دیده میشود. شاهدوستان با فحاشی و بسیار مبتذل با او برخورد می کنند. نبوی با قرار دادن این برخوردها در صفحه شخصی فیس بوک "مظلوم نمائی " می کند.
اما دروغ ، تحریف و اهانت های نبوی نسبت به نیروهای چپ و ملی بطور عام و بخصوص فدائیان خلق ماهیت دیگری دارد. من بخاطر موضوع کامنت خود را نوشتم.
نبوی آگاهانه و بی شرمانه مطالب بی پایه ء خود را در رسانه ها می نویسد و در صفحه شخصی فیس بوک وقیحانه تر در مقام دفاع از چرندیات خود بر میاید.
وقتی نگارنده در صفحه ی فیس بوک نبوی، عکس های دوستان "چپ" و "فدائی" ابراهیم نبوی را می بینیم که شاهد این بازیهای سیاسی مشمئز کننده می باشند و دریغ که یکبار واکنشی به این خیمه شب بازی نشان نمی دهند. می فهمم که چرا نبوی تا این حد هتاکی می کند.
لازم دیدم که این موضوع را بعداز مدتها سکوت مطرح کنم. سخن از دوستان سابق می باشد که امروز با نام فدائیان خلق روزمره گیهای خود را در خارج از کشور با "اصلاح طلبان " حکومتی "تقسیم" می کنند و با خفت و شاید بی تفاوتی با بخشی از مسئولان شکست انقلاب مردم، همذات پنداری می نمایند.
وقتی نبوی سکوت این آقایان و خانمهای "فدائی " را می بیند. جری تر و وقیح تر به تبلیغات علیه تاریخ جنبش فدائی ادامه میدهد. لینک صفحه شخصی نبوی را در کامنت قبل خود گذاشته ام . مروری بر تصاویر دوستان نبوی نشان میدهد که دوستان با پیشینه ء "فدائی" و "چپ" فراوانند و لابد با نظرات نبوی موافقند که سکوت می کنند.
۵۹۵٣۱ - تاریخ انتشار : ۹ دی ۱٣۹۲
|
از : امینی
عنوان : توهین نباید کرد
البته من به مقاله فداییان جهل ایراد زیاد دارم و امیدوارم که جواب های خوبی داده شود ولی به خود اجازه نمی دهم که به کسی توهین کنم حتی به نویسنده این مقاله. شاید ایشان بدون درک شرایط ان زمان و بدون اگاهی کامل این مقاله را نوشته اند ولی به هیچ کس نباید توهین کرد. این مهم ترین اصل در نوشتار و روزنامه نگاری درست است. اگر روزی بتوانیم بدون توهین حرف خود را بزنیم و انتقاد اصولی کنیم انوقت می توانیم جامعه ای بسازیم با اخلاق
۵۹۵۲۶ - تاریخ انتشار : ۹ دی ۱٣۹۲
|