از : افسانه
عنوان : فوتبال فریبا
فوتبال با همه زیبای هایش, شاید به افیونی از جنس افیون مورد نظر مارکس تبدیل شده است. افیونی نه با خطرات بهداشتی, بلکه مخدری از برای تسکین دردهای سخت درمان, دردهایی شاید هم بی درمان. شاید قلبی شده است برای جهان بی قلب, روحی شده است برای زمانه ی بی روح, ترحم, مرحمی برای زخمهایی بی رحم, شاید هم حاله ای پیرامون دره ای پر اشک.
آقای نویسنده, بحث های هر دو جناب شما ها در مورد فوتبال و نقش آن در رویداد های اجتمایی نه اینکه درست نباشد, به گمانم اما بی کفایت است. چون ریشه در فرصتجویانگی دارد. همانگونه که به گمانم, دید و برداشتتان از مذهب و نقش آن در جهان بی روح و قلب آدمی نیز چنین باشد.
قطارمذهب که از لحظه ی نخستین پرسش دلهره زای نخستین انسان, او را در کوپه های خود پناه داد و در راه پر وحشت تاریخ به راه افتاد, همان قطاریست که امروز نیز دست در دست فوتبال فریبا ,دودکنان و سوتکشان, بی اعتنا به ریگ پرانی "معترض" افسرده ی اغلب متکبر ایرانی پیش می تازد.
آقای نویسنده ی گرامی, به همراه تحسین شکل زیبای نوشته ات, عرض می کنم که بهره برداری ی از این ورزش جادویی تنها در انحصار دیکتاتور ها و حکومتهای انحصار خواه نیست. به گمانم, شاید,کلان سرمایه گذاران و سود بران این مخدر محبوب, همان صاحبان نظامهایی باشند که در گمان شما و رقیبتان لابد دمکراتیکند.بیایید با هم نگاهی به انسان شیفته ی فوتبال در اجتماعات مردم این "اتوپیا ها"بیندازیم, تا بگوییم صد رحمت به انسان دردمند در توپ پناه گرفته ی ایرانی.
جهان بی قلب روح,جهان انسان همه ی جهان است. کلان روایت ها توهم هم که باشند, شاید, مسکن شرایطی می باشند که خود خواهان و آفریننده ی توهمند. فوتبال شاید روایتی باشد در تقابل با مبلغان شرایطی که تمامی تلاش شان کوشش یست در جهت حذف کلان روایت ها.
۶٣۱۴۰ - تاریخ انتشار : ۶ تير ۱٣۹٣
|