از : الف رستمی
عنوان : ندارد
جمهوری اسلامی هیچگاه یک حکومت نژادپرست نبوده که نژادپرستی فارس باشد یا ترک. این یک جکومت ضد بشری تئوکراتیک است و سرکوب هایش در همین زمینه معنی می دهد و جنایت هایش هم شکلی در مجموع فراگیر داشته است. بد تر از این کشتارها را در شورش قزوین و قیام اسلامشهر، تهران اصفهان و ... و هزاران نقطع دیگر بکار بسته است.
دفاع از حقوق سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و ... خلق های ایران حق روشنفکران سخنگوی این خلق هاست، اما نوشته های آقای بنی طرف همه چیز را بهم می آلاید تا یک نتیجه از پیش تعیین شده را به خوانندگانش بقبولاند.
نوشته های قبلی ایشان پر از اطلاعات آموزنده در کنار این گرایش بود، نوشته اخیر جز ترویج کینه های عاطفی قومی هیچ جیز در بر ندارد.
و این دردناک است.
۶۷۲٨۱ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۴
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : پوزش و اصلاح
در کامنتی که لحظاتی پیش فرستادم و هنوز منتشر نشده؛ اشتباهی رخ داده که بدین وسیله اصلاح می کنم.
«دو ره در پیش داری، یا تسلیم یا پیکار جان فرسا*؛ از آن راه خطا برگرد و با همت بر این ره شود.»
«* پیکارِ واقعی و کارسازِ مردمی، براستی جان فرساست؛ اما دامن زدن به هیاهوی بی وزنِ زردِ زشتِ ژورنالیسم مُد گرای بد هدف، از سوی هر کسی که باشد، هیچ هنری در آن نیست.
زینده ی پهنه ی ایران امروز - ایرانی، یا حد اقل فعلن ایرانی - با فرهنگِ خرد گرای ضد خرافاتِ خود بیشک اولی را باید برگزیند، مگر از آن فاصله گرفته باشد گمراه و مرگبار.»
اصلاح: آنجا که به سخن گوهر بار اندیشمند بزرگ ایران، احسان الله طبری ساروی رجوع کرده ام، «بیشک دومی را باید برگزیند»، درست است.
در ضمن در بابِ نامِ بسیار زیبای خرمشهر در آن کامنت، من عمدن نظر شخصی خود را ننوشته ام، بلکه نظر حقوقی خود را بیان داشته ام تا حقی، از جمله حق مخالف من زیر پا نیفتد؛ وگرنه تمایل قلبی من به «خرمشهر» است و نه «محمرَه». ولی این دلیل نمی شود که به دیگری بگویم تو نیز باید حتمن چو من بیندیشی؛ این است نکته ی حساس و دمکراسی طلبِ سخن من در آن نظر که از جمله آنجا نوشتم: این حق مسلم آقای بنی طرف است - احترام به انتخاب.
۶۷۲۷۹ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۴
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : سلام بر یوسف عزیزی بنی طرف و بر همه سلام. زمانی آن عزیز مقالاتی که بوی بدی از آن ها می آمد، اینجا منتشر
می کرد و من بخاطر اینکه اقوام زینده در ایران زمینِ امروز به شدت در رنج اند، رنجی بزرگ و ناگفتنی، مدت ها سکوت کردم زیرا به او حق می دادم که فریاد شود؛ یعنی طالب رفع بیداد شود. و بعد در پیچی لغزنده به ناچار و از روی دلسوزی برای همه، کامنت نامه ای از این خونین دل بر آمده برایشان نوشتم دوستانه اما عریان. و از جمله نوشتم: به هوش باشید که نوشته های شما می تواند پیش غذا و سالاد یک میهمانی خونین تاریخی گردد که نوشابه اش خون آدمیان است - سوریه را نیک بنگرید که ویرانی در حدی است آنجا که آدمی را به سال های بعد از جنگ جهانی دوم می برد خونین دل؛ یعنی نمرده می سپارد به گِل؛ زیرا زَیرُونی و خُرمی را براحتی از آدمی می ستانَد.
و نوشتم که طایفه ی بنی طرف در ایران ما احترام دارد، بزرگ قوم شما برای عدالت و آزادی سال ها با عزیزان ما در بند بود و و و
و دیرتر دیدم که ایشان از آن افراط فاصله گرفته در قلم و این مایه ی خوشحالی من گشت. خوشحال شدم، زیرا ما در پی بر افراشتن پرچم دمکراسی و عدالت در سرتاسر میهن غارت شده ی خود هستیم؛ وظیفه ی ما نفرت پراکنی نیست. کینه کاری، کاری ندارد؛ هر از ره رسیده ای از عهده ی آن بر می آید؛ رهیابی اما کار بزرگان تاریخ است.
مثالی آموزنده و تاریخی: خوب به یاد دارم وقتی بعضی ها در جهان "دلسوزانه" تصمیم گرفتند مردم قفقاز به جان هم افتند و همدیگر را تکه پاره کنند، اول - از دو سو و گاه چندین سو - آتش بیاران چون میهن دوستانی به ظاهر دلسوز وارد شدند دو آتشه؛ و دیدم که مردم گولشان را خوردند و فاجعه آغاز گشت و بار آمد؛ یعنی زندگی براحتی به کام نابکار آمد. بار ها از بیدادی که بر آن مردم که تا دیروز در اندوه و جشن زندگی خود عزیز و غمخوار هم بودند و امروز همدیگر را به آسانی می دریدند! گریستم.
زن حامله را از ساختمانی بلند به خیابان پَرت می کردند، آن کوچولوی ناز دوست داشتنی از شکم پاره ی شده ی مادر بر زمین می افتاد و مشتی مردم کور و کر شده که فقط دهان بزرگ شده ی شان کار می کرد توتی وار برای دشنام دادن، از روی توتیگری، روی آن گُلوَشِ ناز تف می انداختند تا بگویند نژاد تو کثیف است و ما ز پاکانیم. و مسمومیت در حدی است که حالا بعضی از مردم آن سامان نام خلقی دیگر را حتمن با یک لقب - ناکس، سگ و ... - بکار می بَرَند - و اگر در جمع هستند حتمن باید، وظیفه مندانه، این کار را بکنند.
باری، پلیدی پلشت چهره به نامِ دعوا انداز، موفق شده در آن سامان کینه ای چنان بیافریند که شاید سد سال و بیش اثرات اش پاک نگردد.
یعنی چه؟
یعنی اینکه در این سد سال و شاید بیش، گاه با هم گرم و گه سرد همچنان گولخورده، به تله افتاده و توتی زبان، خواهند جنگید؛ و او آن پشت لبخند می زند بر حماقت ما گول خوردگان تاریخ.
همین او، امروزه در تلاش است که درگیری قومی و نژادی و مذهبی را جای آزادی خواهی و عدالتخواهی دیروزیان استخواندارِ ما بگذارد. عزیزی اعدام می گردد، حتی در همین سایت «اخبار روز» به جای حق طلبی او، از مذهب او یاد می کنند. یاد کردن از مذهب کسی هیچ اشکالی ندارد، به شرطی که نظر خود نویسنده باشد. ولی وقتی نیرویی مرموز دارد جاها را برای ایجاد گمراهی عوض می کند، دیگر فقط یک نام بردن از مذهب نیست، بلکه شریک این گمراه کنندگان بد اندیش گشتن نیز هست بی آنکه خود خواسته باشیم.
من همچنان امیدوارم که جناب بنی طرف و بنی طرف ها این مهم را در این لحظه ی تاریخی پر خطر دریابند و نگذارند به دست و قلم آنها به گمراه کنندگان بشر در تاریخ کمک برسد. ایشان انسانی اندیشمند و اهل قلم اند و بیشک توان آن را دارند که ویرانه های "کمک های دوستانه" در لیبی، عراق و سوریه و ... را به روشنی روز ببینند.
مردم ایران یکی از صلح طلب ترین مردمان جهانند؛ به همین خاطر هم هست که با همه ی نیرویی که بعضی افراد مشکوک و صاحب امکانات فراوان در داخل و خارج میهن ما دارند، نتوانسته اند ایرانی را انتحاری سازند و ما را به مردم سر زمین های عربی و غیر عربی زهر در جان ها پاشیده شده، تبدیل نمایند. این سخن را به تحقیق و آگاهی بیان داشتم و نه از روی خود گرایی. ایران یکی از روشن ترین کشور های جهان است؛ زیرا در دل آن مردم فرهنگِ بسیار دل نشینِ «پندارِ نیک»، «گفتارِ نیک» و «کردارِ نیک» هزاره هاست که نهان است. و به همین دلیل وقتی هنوز جهان وحشی و آدمخوار بود؛ ایرانیان خردنامه ی جاودان خود را به وسیله ی آن فرزند زیبا اندیش توس نوشتند بر علیه خرافات و جادو - که چنین نمونه ای کهن که عمری بیش از هزار سال دارد در کل جهان وجود ندارد.
بیایید در همگرایی با هم این ثروت عظیم، این زیبایی درخشنده و فرخنده را پاس بداریم.
و اما محمرَه = خرمشهر: خرمیه یا خرمشهر در واقع ترجمه ی همان محمرَه است. پس خرمشهر نمی تواند با ظهور محمرَه در گذرد. چنانکه هم بوعلی سینای بزرگ و هم دهخدای بزرگ ما گفته اند، محمر «سرخ کننده» است؛ و محمرَه تأنیث آن.
و آن سرخی ای هست که در پوست آدمی دیده شود؛ دارویی است که خون را لطیف سازد و اثر آن در ظاهر آدمی نیز به چشم آید. چنانکه پیشتر نوشتم، یکی از معانی زیبا، سرخ، است. مانند آلا(نام زنانه) = زن سرخ چهره = زن زیبا. پس این دو نامواژه یکی است به دو زبان مختلف. داروی سرخ کننده = زیبا سازنده، خرمی بخش، است.
آنچه جناب بنی طرف نوشته، بی هیچ تردیدی حقِ مسلمِ ایشان است. او بر این نظر است که بجای خرمیه یا خرمشهر، باید همان مفهوم به زبان عربی بر آن شهر نهاده شود؛ و این خواسته نه جرم است و نه مایه ی ویرانی، که برآشوبد از آن ایرانی؛ این خواسته ی یک عرب زبان آن منطقه است و کسان دیگری بجز ایشان نیز بر این عقیده اند؛ و تا اینجا هیچ ناحقی ای در آن خواسته نیست، گرچه بیان ایشان کمی به تندی گراییده که قابل فهم است در لحظه ی فاجعه.
ولی با یک حرکت حتی مردمی «خرمشهر» نمی تواند بمیرد؛ حتی اگر بر آن شهر معنی عربی خرمشهر یا خرمیه گذاشته شود، باز خرمشهر عزیز در معنی خود زنده است. مرگ این نامواژه ی بی نهایت زیبا را خواستن حق نیست، ولی تعویض آن با رای گیری از مردم همان شهر - نه مردم رشت و تبریز و اصفهان - هیچ اشکالی ندارد.
پس این کار با رای گیری مردمِ زینده در آن سامان به راحتی قابل حل است و هیچ احتیاجی نیست که ما برای هم شاخ و شانه ی قلمی بکشیم که کاری است خطرناک، زیرا می تواند در خیابان های میهن غارت شده و در درون مردمِ آزرده و به شدت عصبی ما به شکل فیزیکی آن بدل گردد، و ما اگر در این بابِ ناباب، شریک گردیم هیچ افتخاری برای ما ندارد؛ اما می تواند زشت و فاجعه بار شود و به نام ما نیز نوشته شده، ثبت گردد نامیمون در تاریخ.
و از این زشت تر نمی شود.
پس، بیایید دست در دست؛ دلسوز و متفکر و عاشق و زیبا اندیش و ناخورده مست با هم به میدان در آییم برای حل مشکل، برای ایجاد دمکراسی؛ تا هر گاه به بن بست رسیدیم، به راحتی به رای مردم رجوع نماییم. این است راه حل.
ما از فرهنگِ رهگشای خرد گرای ضد خرافات بر خورداریم، بیایید بکارش گیریم و جز آفتابگونگی نپذریم، تا تیرگی را در جهان و جان ما جایی نباشد.
یا باید در برابر ژورنالیسم زردِ زشتِ بد هدفِ زمانه سر خم کنیم و گمراهی پیشه ی خود نماییم و زهر به دل و اندیشه ی خود؛ و یا باید همه جانبه نگر و ژرف اندیش باشیم تا بازی خورده ی کسی نگردیم.
«دو ره در پیش داری، یا تسلیم یا پیکار جان فرسا*؛ از آن راه خطا برگرد و با همت بر این ره شود.»
* پیکارِ واقعی و کارسازِ مردمی، براستی جان فرساست؛ اما دامن زدن به هیاهوی بی وزنِ زردِ زشتِ ژورنالیسم مُد گرای بد هدف، از سوی هر کسی که باشد، هیچ هنری در آن نیست.
زینده ی پهنه ی ایران امروز - ایرانی، یا حد اقل فعلن ایرانی - با فرهنگِ خرد گرای ضد خرافاتِ خود بیشک اولی را باید برگزیند، مگر از آن فاصله گرفته باشد گمراه و مرگبار.
مباد چنان!
هرگز مباد چنان!
پس: «آ که گِرد آییم به گِردِ گِرد ها!»
آنچه نوشتم، از دل سرشتم؛ «خواه پند گیر، خواه ملال.»
باری، همین از دستِ کوتاه شده ی من بر می آمد، که کردم؛ باقی را دیگر خود دانی.
۶۷۲۷۷ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۴
|
از : م حمیدی
عنوان : شونیسم عربی
خسته شدیم از این شونیسم عربی و تفرقه قومی که این حضرت به هر بهانه ای آن را علم می کند و به امثال شیخ خزئل فخر می فروشد مبارزه با حاکمیت مستبد نه با قوم گرائی بلکه با یگانگی و احاد اقوام میسور است.
۶۷۲۷۲ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۴
|
از : علی قدیمی
عنوان : تفسیر دیگری از تاریخ ایران
(۱۴۰۰ سال مقاومت ایرانیان
علیه سلطه اعراب و اسلام خلافتی
این بخش دوم از سه مقاله ایست که مجله دنیا در سالهای پیش از انقلاب منتشر کرد و نویسنده آنها زنده یاد احسان طبری بود. وسعت آگاهی و اطلاعات او از تاریخ ایران و تاریخ اسلام در کنار دانش وسیع عملی- اجتماعی او شاید دیگر در ایران تکرار نشود. در بخش دوم مقاله تحقیقی او می خوانید که چگونه ایرانیان در مقابل اسلام تحمیلی خلفا و سلطه اعراب بر ایران مقاومت کردند و چگونه مذهب به فساد و قدرت آلوده شده "زرتشتیان" به همراه سلطنت ساسانیان فروپاشیدند.
اسلام با ادعای برابری و برادری برای توده ها به میدان آمد. سید قریشی و سیاه حبشی را برابر می گذاشت، پرهیزکاری را تنها وسیله فضیلت می شمرد. این افکار در مقابل جامعه تبداری که با دقت ریاضی مردم را به طبقات ممتاز و محروم تقسیم می کرد، می توانست به آسانی پیروز گردد. از نظر نظامی نیز قدرت جوانی که در مرگ و زندگی سعادت و نیکبختی می دید و مسحور غنائمی می شد که شکوه و جلال دربار و طبقات ممتاز ایران در چشم انداز او می نهاد، می توانست بر سازمان نظامی دولتی که سر تا پا غرق در فساد و بی عدالتی، نفاق و شهوت رانی بود، پیروزگردد. چنین هم شد. مذهب زرتشت در مقابل اسلام شکست خورد و شاهنشاهی ساسانی در برابر اعراب بیابانگرد از پای درآمد. یزدگرد آخرین شاه ساسانی در کشورخود تنها ماند و بدست یکی از اتباع خویش نابود گردید.
دیری نپائید که خلفا و فرماندهان عرب اصول صدراسلام را زیر پا نهادند و امید توده های محروم را به یاس بدل کردند. قشر تازه ای از فئودال ها جانشین فئودال های گذشته شد و خراج و جزیه و انواع تحمیلات از طرف اربابان خارجی که ممالک مفتوح را غارت و ساکنان آن ها را بنده و برده می کردند، برقرار گردید. امویان توهین و تحقیر نژادی را نیز بر این همه افزودند و بار دیگر زمینه برای انواع مقاومت ها و جنبش ها آماده گردید. باید گفت که تا انقلاب مشروطیت تقریبا تمام جنبش ها رنگ مذهبی دارد و حاملین اصلی آن ها به ترتیب بندگان و کشاورزان هستند که در مواردی دهقانان و نجبای کهن به یاد دوران های گذشته بدان ها می پیوندند و مبارزه آن ها در دوران حکومت اعراب و ترکان جنبه ضد سلطه خارجی نیز دارد. اینک شمه ای از این جنبش ها:
ابو لوء لوء
ابو لوء لوء اولین اسیرایرانی بود که نتوانست رفتار ناپسند و غیرانسانی اعراب را با کودکان و اسرای ایرانی تحمل کند و او که از جور مولای خود مغیّره به عمر شکایت برده و داد نستانده بود، عمر را با کاردی دو دمه از پای درآورد. ایرانیان ازاو شیعه ای ساختند و او را به شخصیتی تاریخی تبدیل کردند، اما در واقع او همچنان به مذهب اجداد خود باقی بود.
(ایرانیان و مختار ۶۹۲- ۶۸۳ م.(
ایرانیان از آغاز بروز اختلاف در امر خلافت برای تضعیف حکومت عرب استفاده کردند، به عباسیان علیه حکومت اموی کمک نمودند و سپس به آل علی در برابر عباسیان پیوستند و به اشکال گوناگون دستگاه حکومتی عرب را متزلزل کردند تا آن که قدرت آن ها را بکلی برانداختند. از جمله هنگامی که مختار بن ابوعبیده ثقفی به خونخواهی حسین بن علی برخاست موالی یعنی ایرانیان مسلمان بدو پیوست و ضربت سختی به خلافت اموی وارد کردند. از هشت هزار تن سپاهیان مختار کمتر از عشر آن ها عرب و بقیه موالی ( ایرانی) بودند. قیام مختار بدست مصعب بن زبیر سرکوب شد.
(ایرانیان و ابن اشعت ۸۴- ۸۱ ه . ق.(
ابن اشعت یکی از سرداران عرب بود که به کمک مردم کرمان و بر حجاج فرمانده خونخوارعرب بشورید، بصره و کوفه را تصرف کرد و کار او به کمک موالی بالا گرفت چنان که حجاج از عهده او برنیامد و بین او و ابن اشعت هشتاد جنگ اتفاق افتاد. سرانجام سپاه تازه ای از شام به مدد حجاج آمد و ابن اشعت شکست خورد. در این جنگ حجاج به درجه ای در کشتار و بی رحمی افراط کرد که حتی خلیفه اموی او را سرزنش نمود.
ایرانیان و خوارج
جنبش ضد عرب در ایران موجب شد که ایران پناهگاه مخالفان اموی گردد. خوارج در امر خلافت نظری دموکراتیک داشتند و به دسته های چندی تقسیم می شدند. مردمانی دلیر و بی باک، در امر مذهب سختگیر و با ایرانیان که بیشتر طرفدار مذهب تشییع بودند اختلاف نظر داشتند. ولی همین که در جزیره، کار بر آن ها سخت شد گروهی به ایران آمدند و به کمک مردم علیه خلفا قیام کردند و با سرسختی با آن ها جنگیدند. فقط صفاریان که ایرانی و طرفدار استقلال ایران بودند توانستند خارجیان را در جنوب ایران سرکوب کنند. از سرکردگان معروف خارجیان در سیستان حمزه و عمار خارجی هستند.
جنبش در خراسان و ماوراء النهر
اسلام گرچه درغرب ایران به سرعت پیش رفت، اما در شرق با مقاومت سخت روبرو گردید. این منطقه به علت دوری از مرکز قدرت اسلامی، ابتدا مورد هجوم اعراب قرار نگرفت. مردم این سامان از آزادی نسبی برخورداربودند. زرتشتیان، مانویان و بودائیان در کنارهم زندگی می کردند. مدتی طول کشید تا فرماندهان عرب خراسان و ماوراالنهر را به تصرف درآوردند. پس از تسلط اعراب نیز خراسان ضعیف ترین نقطه کشور پهناور اسلام بود. بسیاری از نو مسلمانان فقط مسلمان ظاهری بودند و از هر موقعیتی برای بازگشت به دین خود و رهائی از حکومت عرب استفاده می کردند. خاندان علی بن ابیطالب و اعقاب عباسی عموی پیغمبر که داعیه خلافت داشتند، چون این منطقه را برای گردآوری نیروهای ضد اموی مساعد می دیدند، مبلغان خود را پنهانی بدانجا می فرستادند. بدین ترتیب جبهه ای از ایرانیان و عناصر عرب ضد خلفا تشکیل گردید. قیام های خراسان همه رنگ مذهبی داشت، ولی آنهائی که به نام اسلام برپا شد امکان پیروزی بیشتر یافتند، زیرا در طول زمان مذهب اسلام در ایران ریشه می دوانید و به علاوه گروهی از مسلمانان عرب را نیز با خود همراه می کرد. اینک پاره ای از این جنبش ها:
قیام به آفرید
به آفرید پسر ماه فرزین از مردم زوزن از محال نیشابور خراسان بود که در عهد ابومسلم قیام کرد. او تغییراتی در مذهب زرتشت داد و به نام دین نویی آن را تبلیغ می کرد. می گفت ثروت هیچکس نباید از چهارصد درهم تجاوز کند، معتقد به رجعت و برای اعداد خواصی قائل بود. مردم بسیاری به او گرویدند و کارش بالا گرفت. آن ها به آبادی راه ها و پل ها پرداختند و یک هفتم دارائی خود را در این راه صرف می کردند.
پیشوایان زرتشتی به ابومسلم شکایت بردند و چون او به همراهی زرتشتیان نیازمند بود، جنبش به آفرید را سرکوب کرد.
(قیام ابومسلم ۹ ژوئن ۸۴۷- ۷۵۵م.(
"اگر توانستی عرب زبان در خراسان نگذاری چنین کن و هر کودکی قدش به پنج وجب رسید و درباره او شک داشتی خونش بریز...."
این دستور ابراهیم امام به ابومسلم از پناهگاهش در عراق است. با داشتن چنین دستوری ابومسلم در خراسان قیام کرد. درباره نسب او اختلاف است. از نظر ما این امر اهمیت زیادی ندارد، آنچه ابومسلم را در نظر مردم ایران بزرگ کرد و تا حد خدائی رساند، رهبری او در جنبش ضد عرب بود. با تدبیر بین اعراب ساکن خراسان تفرقه انداخت و گروهی را به طرف خود جلب کرد. سپس به کمک توده مردم به نام عباسیان اعراب را سرکوب نمود. قیام او عامل مهم سقوط امویان گردید. عباسیان به خلافت رسیدند ولی ابومسلم در سر هوای استقلال داشت و نقطه اتکاء او نیروهای لشگری و مردم خراسان بودند. عباسیان این معنا را دریافتند و ناجوانمردانه او را کشتند. قتل ابومسلم خود جنبش های دیگری را که در ذیل به بعضی از آن ها اشاره می شود در پی داشت:
سنباد مجوس
(مرگ در سال ۷۵۶- ۷۵۵ م.(
به خونخواهی ابومسلم از دهات اطراف نیشابور قیام کرد، شهر "کومش" را اشغال نمود و به خزائن ابومسلم دست یافت و قصد خود را مبنی بر تصرف حجاز و برانداختن حکومت عرب اعلام کرد. مردم زیادی بر او گرد آمدند. مزدکیان و شیعیان بدو پیوستند. اتباع او به صد هزار تن رسید. پس از پیروزی هایی که نصیب او شد جموربن مزار سردار منصور او را شکست داد و مقتول کرد. این قیام ۷۰ روز طول کشید و طبق نوشته "الفخری" شصت هزار تن از طرفدارانش مقتول شدند ( ۷۵۶- ۷۵۵ م.(
اسحاق ترک
اسحاق یکی از افراد عامی بود که پس از مرگ ابومسلم در ماوراءالنهر قیام کرد و مدعی شد که ابومسلم نمرده بلکه غیبت کرده و ظهورخواهد نمود. لقب ترک را به اسحاق از آن رو داده اند که در ترکستان به تبلیغات خود دست زد. گروهی از جانبداران ابومسلم بدو پیوستند، ولی سرانجام قیام او با شکست مواجه شد.
راوندیان
هنوز منصور خلیفه عباسی از قتل ابومسلم فارغ نشده بود که راوندیان پدید آمدند. این فرقه مذهبی بدست ایرانیان تاسیس شد. عقاید آنان ترکیبی از مذاهب گوناگون بود. از جمله به تناسخ، مظهریت و پاره ای از افکار مزدک معتقد بودند. جنبش آن ها بدانجا رسید که قصر خلیفه را محاصره کردند و جان او را در خطر انداختند. اگر معن بن زائده، که یکی از سرداران شجاع عرب و مغضوب خلیفه بود، از نهان گاه خود بیرون نتافته و به راوندیان نتاخته بود، کار خلیفه را ساخته بودند. راوندیان به شدت سرکوب شدند ولی تا مدتی افکار آن ها طرفدارانی داشت.
قیام ابومسلم و طرفدارانش به قدرت مطلقه عرب پایان داد و گرچه به استقلال کامل ایران منتهی نشد، ولی از آن تاریخ به بعد ایرانیان به اشکال گوناگون در حکومت عباسیان شرکت کردند و نفوذ اعراب در ایران متزلزل شد.
استاذسیس
( ۷۶۸- ۷۶۶ م.(
استاذسیس یکی از متنفذین محلی در سیستان و هرات بود. به گفته "الیعقوبی" از شناسائی مهدی به ولایت عهد منصور سر پیچید. طبری و ابن اثیر می نویسند که سیصد هزار کس بر او گرد آمدند بر خراسان و مرو زود استیلا یافت. خود را موعود زردشت یعنی "هوشیدر" خواند. چند بار بر سرداران خلیفه پیروزی یافت. سرانجام محاصره و سرکوب گردید. ( به طوری که از جریان جنبش های فوق معلوم می گردد سنن مذهبی و قومی ایرانیان پا برجا مانده و در این جنبش ها اثر خود را همواره نمایان می کرده است(.
سپید جامگان – المقنع
در سال ۱۵۹ هجری قمری هاشم ابن حکیم ( نقابدار خراسان ) در خراسان و ماوراء النهر علیه اشغال گران عرب قیام کرد. عقاید او از راوندیه سرچشمه می گرفت. توده های کثیری از کشاورزان بدو پیوستند و مسلحانه علیه حکام عرب قیام کردند. مدت ها طول کشید تا خلفا توانستند در سال ۱۶۹ ه . ق. این جنبش را سرکوب کنند. آن ها درفش و لباس سفید را در مقابل علم سیاه که علامت عباسیان بود بکار می بردند. پیروان المقنع روزگاری دراز در دو ولایت کش و نخشب باقی ماندند. این قیام که به تمام معنی قومی و ضد عربی بود سر آغاز پایان حکومت عرب در این منطقه و مایه رشد قیام های دیگری در ایرانست.
یوسف الپرم
در سال های ۷۷۸- ۷۷۷ م. شخصی به نام یوسف الپرم در خراسان قیام کرد. قیام او کمتر معروف و احتیاج به تحقیق بیشتری دارد.
)طبری، جلد سوم- الیعقوبی، جلد دوم(
بابک خرم دین
قیام بابک به سال ۲۰۱ ه . ق . از شهر اردبیل آذربایجان آغاز و تبدیل به نهضتی وسیع و خلقی ضد عرب شد. تعلیمات بابک دنباله تعلیمات راوندیان و المقنع و شامل بسیاری از عقاید اجتماعی مزدک است. خرم دینان که فرقه ای ضد اسلام و ضد عرب در بلاد غربی و شمال غربی ایران بودند، همواره در این مناطق علیه خلفا مقاومت می کردند. چون مرکز اولی آن ها دهی بنام خرم در منطقه اردبیل بود به خرمی معروف بودند. بابک جانشین جاویدان بن سهل رهبر این فرقه گردید و مدت بیست سال با خلفا جنگید و منطقه وسیعی را به نام بلاد بابک متصرف شد. بابک و طرفداران او برای اولین بار درفش و جامه سرخ را بعنوان نمودار قیام بکار بردند. بابکیان مردمی دلیر و سرسخت بودند که با جنگ هائی شبیه به جنگ های چریکی امروز( پارتیزانی ) بهترین سرداران عرب را شکست دادند. سرانجام افشین سردار ترک نژاد ایرانی در دربار خلیفه با نیرنگ و فریب بابک را به چنگ آورد و جنبش را سرکوب نمود.
مازیار
مازیاربن قارن یکی از اسپهبدان طبرستان پیشوای فرقه ای از خرمیان بود که به سود کشاورزان زمین ها را از فئودال ها گرفته و بین کشاورزان تقسیم کرد. در سال ۲۲۴ ه . ق. علیه خلفا قیام نمود و پس از چندی گرفتار و در شهر "سامره" مقتول گردید. در همین سال افشین که در سرکوب خرم دینان خدمت بزرگی به خلفای عباسی کرده بود، در زمان خلیفه المعتصم زندانی و در سال ۲۲۶ مقتول گردید. گویند افشین با مازیار روابط و قرارهای پنهانی برای سرنگون کردن حکومت خلفا در ایران داشت.
در شکست کلیه قیام های بعد از اسلام که در بالا ذکرشد دو عامل مهم نقش اساسی داشت. یکی اینکه پس از نفوذ اسلام در بین مردم، سلاح فکری جنبش ها کهنه و زنگ زده و براساس عقاید و افکار دوران ساسانی بود، دیگر اینکه رهبران جنبش پس از رسیدن به قدرت در فکر بازگشت به دوران حکومت ساسانی بودند و توده های مردم را فراموش می نمودند و خود به اشرافیت می گرائیدند و سرانجام تنها می ماندند.
قیام زنگیان
در ماه شوال ۲۲۵ ه.ق. (۸۶۹ میلادی) قیام زنگیان آغاز و نزدیک ۱۵ سال دوام یافت. هسته اصلی قیام را بردگان که به قشر وسیعی تبدیل شده بودند، تشکیل می داد. رهبر این قیام که دست کمی از قیام اسپارتاکوس ندارد، علی بن عبدالرحیم طالقانی است. خانواده اش از طرفداران آل علی بودند. او که در بندگان نیروی بزرگی می دید با دادن شعار آزادی جنبش زنگیان را بوجود آورد و خود در بصره مقام گرفت. این جنبش چنان نیرومند شد که چندین بار زنگیان انقلابی بزرگترین سرداران عرب را شکست دادند. "صاحب الزنج" رهبر قیام بر نواحی اهواز، شوش، دشت میشان و جی و جندی شاپور دست یافت . عاقبت خلیفه عباسی ـ الموفق- موفق به سرکوبی این جنبش گردید. در این جنبش نیز تغییر رویه رهبران که پس از پیروزی های اولی خود به گرد آوردن عنائم و شیوه خلیفه گری دست زدند، عامل مهم شکست بود. ضعف دستگاه خلافت و نفوذ ایرانیان در این دستگاه مقدمه پدید آمدن حکومت های نیم مستقل و مستقل در ایران گردید که بطور خلاصه بدان ها اشاره می شود.)
۶۷۲۷۱ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۴
|
از : البرز
عنوان : سفره های رنگین حکومتیان آغشته به آهِ دلِ کودکان او و کودکانِ سایر هم زنجیرانش در سراسر ایران است
آقای بنی طرف گرامی، وقتی زنده یاد عساکره، هموطن عزیز کشته شده خرمشهریمان، در روز حادثه دربدر به دنبال هم ردیفان آقای یونسی در شهرداری خرمشهر می گشت، تا از ایشان نشانِ بساط میوه فروشی اش را بگیرد، به حتم یقین، نه به فخر نژادی، و نه به عربِ ایرانی بودنش، بل به جبر و ستم حکومتِ به اصطلاح عدل علی ج.ا فکر می کرد، که تنها وسیله تأمین معاش زندگی همسر و کودکانش را ربوده بود
هموطن غیور خرمشهریمان در دربدریهایش، در شهرداری خرمشهر، نمی توانسته، در فکر تغییر نام شهرش به محمره بوده باشد، چه او بسیاری از نزدیکان و عزیزانش را در راه بیرون ریختن ارتش صدامی که به محضِ ورودِ فاجعه آمیزشان، تابلوی محمره را بر سر در شهرش کاشته بودند، از دست داده است
هموطن غیور خرمشهریمان در پایان دربدریهایش، در شهرداری خرمشهر با به آتش کشیدن خود، در واقع استبداد حاکم را به آتش کشید، تا به هموطنان اسیر استبداد خود در اقصی نقاط ایران بگوید، سفره های رنگین حکومتیان آغشته به آهِ دلِ کودکان او و کودکانِ سایر هم زنجیرانش در سراسر ایران است
و کاش اپوزیسیون ج.ا و روشنفکران پر تلاش کشورمان با درس گیری از این فاجعه تلخ، پی به درجه اهمیت و لزوم اتحاد مردم کشور، علیه دستگاهِ استبدادِ ولایت فقیهی حول برنامه ای مشخص، مشترک، منطبق با منافع ملی کشور ببرند
۶۷۲۶۷ - تاریخ انتشار : ۴ فروردين ۱٣۹۴
|
از : مرجان ش
عنوان : نژاد پرستی همانا فارس پرستی نیست
در عجبم که سایت اخبار روز که سعی دارد شیوه های دمکراتیک و انسانی را در جامعه ایرانیان ترویح کند، نوشته ای آقای یوسف عزیزی بنی طرف را که غرق در تفکرات نژاد پرستی و جهل و نادانی است مرتب نشر میدهد. نژاد پرستی این نیست که در ایران فارس بود و یا در آلمان آریایی بود و در آمریکا سفید. نژاد پرستی شاخ و دم هم ندارد، هرکس که یک نژاد را بالاتر هست نژاد دیگر دانست، نژاد پرست هست و بهمین جهت هست که نازی ها و صهیونیست ها در یک جبهه قرار میگیرند، یکی نژاد آزیایی را برتر میداند و دیگر نژاد یهود را نژاد منتخب خدا.
خرمشهر چه بمذاق آقای بنی طرف خوش بیاید یا نه در میان ایرانیان (کرد، فارس، بلوچ، گیلک، ترک؛ لر، قشقایی، ترکمن، ... حتی هموطنان عرب زبان مان، نام شهری هست در منتهای جنوب غربی ایران و "محمره" ابدا هیچ معنایی برای ایرانیان ندارد بجز یرای نژاد پرستان عرب زبانی همچون آقای بنی طرف. خرمشهر بکوری چشم تمامی نژاد پرستان زنده و پاینده خواهد ماند و محمره قبله نژاد پرستان جهل پرور خواهد ماند.
ایران امروز به تک تک فرزندانش چه دختر و چه پسر، چه ترک و فارس، چه عرب و لر، چه بلوچ و ترکمن، چه کرد و گیلک و چه ...... احتیاج دارد که متحد شده تا حکومت ننگین، جهل پرور و کشتارگر باقی مانده از دوران بادیه نشین های صحرای عربستان را سرنگون کنند و در پی ساختن ایرانی سربلند، پیشرفته، و مترقی جدا از هر دین و تمایز نژادی باشند.
یک نگاهی به سایت العربیه -فارسی سایت تبلیغاتی وحوش جاهل حاشیه خلیج فارس نشان میدهد که پشتیبان نطرات آقای بنی طرف نه ایرانیان عرب زبان بل این سرکوب گران خلق عرب در کشورهای عربستان، دوبی، قطر، کویت، بحرین، عمان و ... هستند
۶۷۲۶۵ - تاریخ انتشار : ۴ فروردين ۱٣۹۴
|