در سراشیب گور سیاست *
-
محمد امینی
نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از
سیستم نظردهی سایت میباشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... میدانید
لطفا این مسئله را از طریق ایمیل
abuse@akhbar-rooz.com
و با ذکر شمارهای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده
به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
از : البرز
عنوان : برای برون رفت از سراشیب گور سیاست
آقای امینی گرامی، ضمن سپاس از نوشتار روشنگرانه شما، ذیلاً مطالب و پرسشهایی را مطرح می کنم، که شاید کمکی برای برون رفت از سراشیب گور سیاست باشد.
اگر بپذیریم، ژنرال فضل الله زاهدی در معیتِ توصیه ها و کمکهای نقدیِ آمریکائیها، و کمکهایِ شایانِ توجه کاشانی ها و شعبانها دولتِ زنده یاد مصدق را ساقط کرد. و سپس این واقعه را در موازاتِ عشق و علاقه هموطنانمان به دولتِ زنده یاد مصدق موردِ توجه قرار دهیم. قبل از آنکه فهم چگونگی وقوع این معادله را، به یک معمای دیگر تبدیل کنم، لازم می دانم که بگویم، توطئه هایی از این دست در آن دوران کم نبودند، نحوه سقوط آلنده شیلی و قتل عام طرفدارانش نمونه برجسته دیگری از این نوع توطئه است.
توطئه هایی از این دست در ایران امکانِ وقوع می یابند، چرا که:
الف) نخبگانِ کشور، در عینِ دموکراسیخواهی، توانی برای شنیدنِ یکدیگر، و رسیدن به استنتاجاتی مشترک در باره منافع ملی و چگونگی دفاع از آن را، نداشته اند. منافع ملی به عنوانِ تابع و زیر مجموعه ای از منافع شخصی و گروهی، و نه بلعکس، امکانِ درک و فهم یافته است.
ب) بواسطه و در اثر سیطره استبداد بر کشور و تنگ نظریهایِ غالبِ بر نخبگانِ اداره کننده تَشکُلاتِ مستقلِ علنی و مخفی کشور، نخبگان و مردم کشور هرگز شانسی برای تمرینِ دموکراسی و زایاندنِ دموکراسی ایرانی نداشته اند. به عبارتِ دیگر آحادِ جامعهِ ایرانی هرگز امکانِ صحبتی آزاد و رها از دغدغه با یکدیگر را نداشته و ندارند، و هر گروهی، جز بخود، به دیگری اعتماد و اعتباری برای صحبت نمی دهد.
به عنوانِ نمونه شما می نویسی، « من در کتاب سوداگری با تاریخ که نسخه ای از آن را هم سال گذشته به اقای نگهدار هدیه کردم به درازا به همهی این رویدادها پرداخته ام».
اما آقای نگهدار برای جا انداختن نظریه " رویارویی ولایت با اصلاحات به سود فرادستی نظامی گرایان تمام می شود " از توجه به مفادِ مستندِ کتابِ شما طفره می رود، و استنتاجاتی مغایر با مستنداتِ تاریخی کشور می سازد.
دموکراسی در جامعه همانند آئینه عمل می کند، در برابر آئینه هیچ چاله چوله ای پنهان نیست. و ما هرگز موفق به نصب این آئینه نشده ایم. هم از این روست که:
*مرد یا زنِ مسلمانِ دانش آموختهِ دانشگاهی از برابری مرد و زن می گوید، و همزمان به تقلید از آقای خمینی نیز افتخار می کند، که در رساله هایش بطور آشکار از برتریتِ بی چون و چرای مرد بر زن دفاع کرده است.
*جمعیتهای مذهبی اسلامی، احزاب سلطنت طلب، جبهه ملی ایران، حزب توده ایران و... فراوان از فعالیت برایِ آسایش و رفاهِ مردم سخن می گویند، و هم زمان از نقش و مسئولیت خود در پیدایش فاجعه ملی مرداد ۳۲ فرار می کنند.
تصور می کنم، حق به جانبِ شماست، وقتی می نویسی؛ «... در دوران مصدّق، شاه اگر به قانون اساسی مشروطه وفادار می ماند و برپایهی قانون رفتار می کرد، بنای یک دموکراسی پادشاهی درایران، همانند بسیاری از کشورهای اروپایی، شدنی بود. امروز اگر ولیّ فقیه برپایهی قانون رفتار کند، حکومت تبعیض گرای دینی در ایران دوام خواهد یافت و دموکراسی پیشکش، همان"حقوق" مندرج در قانون اساسی جمهوری اسلامی هم، از سَرَند شورای نگهبان و نظارت استصوابی رد نخواهد شد.»
و اگر بپذیریم، مشکلات کشورمان، در وحله اول، ناشی از نبودِ دموکراسی در کشور است، و این کالا را، بصورتِ بسته بندی شده و آماده، از هیچ فروشگاهی نمی توان خرید، حال سئوال اینجاست، چگونه میتوانیم دموکراسی ایرانی را بوجود آوریم؟
۷۰۲۵۱ - تاریخ انتشار : ۲۶ شهريور ۱٣۹۴
|
از : شباهنگ
عنوان : تیلههای خیالی
آقای امینی گرامی،
شما در پاسخی که به آقای نگهدار دادهاید، ناخواسته به دامی افتادهاید که او پهن کرده است. آقای نگهدار با استفاده از شگردی که میان سیاستمداران بسیار رایج است، یعنی سیاستگذاری به یاری «مقایسههای تاریخی»، تلاش کرده خطاب به نیروهای سیاسی بگوید که باید از دوران مصدق پند گرفت و همهی نیروی خود را در راه «دمکراتیزه کردن ولی فقیه» به کار انداخت! او بدینسان با یک تیر چند نشان زده است: نخست اینکه وضعیت کنونی را با دوران ملی شدن نفت یکسان گرفته، دوم اینکه رفسنجانی (یا روحانی) را با مصدق و خامنهای را با شاه مقایسه کرده، و سوم اینکه چنین القا کرده که در معرکهی کنونی نظام ولایتی میتوان ولی فقیه را به موضع بیطرف و خنثی کشید! چاشنی این کار هم البته یک «تحریف ظریف تاریخی» است که شما در مقالهتان به سهم خود به آن اشاره کردهاید. ولی همین ترفند آقای نگهدار باعث شده که شما ناگهان خود را در میانهی یک بحث تاریخی بازیابید و خوانندگان را نیز با خود همراه سازید و نهایتا کل ماجرای «مع الفارق» بودن قیاس آقای نگهدار به فراموشی سپرده شود و همگان به دنبال تیلهای خیالی روان شوند که آقای نگهدار رها کرده است. (گفتنی است که ایشان و همفکرانشان در سالهای گذشته از این تیلههای خیالی زیاد غلتاندهاند). به باور من اما با تاریخ نمیشود سیاست کرد و استفاده از تاریخ برای توجیه یا توضیح یا تفسیر سیاست روز کاری عبث و بیمعناست و طبعا استفاده از «تحریف تاریخ» بدین منظور نیز نوعی شیادی سیاسی محسوب میشود. افزون بر آن، باید توجه داشت که ما ایرانیان هنوز فاقد تاریخنگاری مدرن و علمی هستیم و اگر هم جرقههایی در این زمینه در میان ما دیده شود، هنوز از استمرار و استحکامی برخوردار نیست که بتوان آن را در سطح علم بازیافت و به آن تکیه کرد. تاریخنویسی ما هنوز در سطح «تفسیرهای گوناگون اتفاقات تاریخی» است و تا زمانی که بر نابالغی روحی ومعنوی خود غلبه نکردهایم و دچار قبیلهگرایی سیاسی و ایدئولوژیک هستیم و به عنوان یک «ملت» برآمد نیافتهایم، انتظار زیادی از آن نمیتوان داشت و به آن اعتماد هم نمیتوان کرد. میماند این پرسش که در تحلیل و تفسیر سیاستهای روز در برابر شگردهایی چون تحریف تاریخی برای پیش بردن یک خط مشی سیاسی، چه روش و رویکردی میتوان اتخاذ کرد؟ اذعان باید کرد که پاسخ به این پرسش آسان نیست. اما آیا هرگز فکر کردهاید که مواضع سیاسی آقای نگهدار و امثال ایشان میتواند برخاسته از «منافع» باشد؟ منظورم البته مانند آن بخش از نیروهای چپ که هنوز در حال و هوای اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم سیر میکنند «منافع طبقاتی» نیست، بلکه منافع کاملا شخصی است. امروز دیگر در دانش سوسیوبیولوژی این یک اصل پذیرفته شده است که آدمیان در وهلهی نخست به فکر سود خویشاند و حتی عالیترین فداکاریها و ایثارگراییها را میتوان بر پایهی خودپرستی (اعم از ژنتیک یا ممتیک) آدمیان توضیح داد. آقای نگهدار و همفکرانشان هم منافع کاملا شخصی خود را در گرو بقای وضع موجود میدانند و به همین دلیل تغییر آن را برنمیتابند و بر عکس با همهی ابزارهای نظری و عملی که در اختیار دارند، میکوشند استمرار وضعیت موجود را ممکن سازند. طبعا یکی از این ابزارها هم میتواند تاریخ یا در مورد مشخصی که شما بدان پرداختهاید «تحریف تاریخ» باشد. اما پرسشی که در این میان ذهن مرا بیش از همه چیز به خود مشغول کرده این است که چرا شما در نوشتهی خودتان آقای نگهدار و همفکران ایشان را فراخواندهاید که جبهه ولایت فقیه را رها کنند و به جبههی «اصلاحطلبان» و «روشنفکران دینی» بپیوندند؟
۷۰۲۴۶ - تاریخ انتشار : ۲۶ شهريور ۱٣۹۴
|
|
|
چاپ کن
نظرات (۱۲)
نظر شما
اصل مطلب
|