یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

خطای بزرگ رژیم فقاهتی، سرنگونی اش را رقم میزند! - امیرحسین لادن

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : بابک حمیدی حمیدی

عنوان : آقای شاملو...من پوست و اُستُخوانیم خوراک َسگِ!
بخش اول نظر شما «مبنی براینکه روح من لطیفِ و حساس است و وجدانم بیدار و نسبت به مسائل و مشکلات جامعهِ پیرامونم حس مسئولیت دارم» درست است و بی شک اشتباه نکرده اید،ولی در مورد اینکه دارم عذاب می کشم،باید بگویم ‌نه،اینگونه نیست ،چرا که من با عذاب هیچ انس و الفتی ندارم،یار و یاور و همراه و همدم و مونس من درد است،عذاب نیروی آدمی را ذایل میکند؛درحالی که درد حکم نیروی محرکه را دارد،کسی که عذاب می کشد،درد آشنای خویشتن خویش نیست،درد نشانه آگاهی و عذاب از ضعف و نادانیست.من روشنفکر نیستم،فقط گیرنده خوبی هستم،یعنی ششدونگ حواسم هست که خطیب و مخاطب حواسشان هست یا فقط حضور فیزیکی دارند و این صندلی دیگری را اشغال کرده و آن جای دیگری را پُر کرده است،حتما شنیدی که میگن:بابا حالیت نیست،من میگم ف... تو باید بری فرحزاد،این گفته دقیقا حکایتِ حال خراب من است،درهرحال من به دعوت کسی عضو خانواده کامنت نویسان سایت اخبار روز نشدم و به میل و اختیار خود آمده ام،ولی بسی خوشحالم که شما حضورم را پذیرفته اید و من از این بابت بسیارخرسندم،پس تا زمانی که فضا و امکان گفتگو باشه،نقد و نظر و انتقاد و پیشنهاد تلخ و شیرین دوستان را به میل و رغبت می پذیرم و آن میکنم که باید.در هرحال ناگفته نماند که سکوت من را آقای تقی روزبه شکست.
وارد بحث بیضایی نمی شوم، چون گفتم آنچه را باید بگویم،منتهی انگار مقبول واقع نشده است،چرا که همان نظر قبلی خود را تکرار کردید،بنابراین باید با شما بحث اقناعیِ جدلی کنم که از تفکر و منش من دورست، قبلا در این مورد با کامنتی جداگانه به این مطلب اشاره کرده ام که از نظر من بحث اقناعی و جدلی،نامعقول و نامقبولست،بااینحال برای اینکه به خودم بدهکار نباشم به یک نکته اشاره میکنم و میگذرم؛به نظر من بیضایی برج عاج نشین نیست،اگرم بخواهم با شما همدلی کنم و بپذیرم که باید از برج عاج نشینی پائین بیاید،باز مشکلی را حل نخواهد کرد،چون نه وظیفهِ اوست،نه این امرشدنی است که دست ما مردم عامی را بگیرد تا بفهمیم چی میخواهد بگوید،اصلا بذار یه مثال بزنم،شاید گره گشای کار باشه،تصور کن که بابکی مثل من از تو بپرسه که
Wo ist der Bahnhof تو اگر حال و حوصله داشته باشی و ذهنتِ تراز باشه،مکثی میکنی و میگی:شما باید سیصد متر مستقیم بری،بعد بپیچی به راست،اونوقت اگر بابکی هاج و واج نگاهت کنه بگه:
Ich verstehe nicht
, was Sie sagen,
nimm meine Hände weg und wir gehen zusammen
اونوقت تو به بابکی چی میگی؟
پ.ن.
یادمان نرود وقتی نظرمان درباره بیضایی که هم عصرمان است،از منطق قابل قبولی برخوردار نیست،پس ما چگونه می توانیم درباره تاریخ گذشته ایران و هجوم اعراب و تسلط مسلمانان و شخصیت های مکتبِ اسلام قضاوت کنیم،حرفم این نیست که قضاوت نکنیم،هر امر کردنی را باید کرد،منتهی راست و درست و اساسی!
باسپاس.
۷۵۵۶۱ - تاریخ انتشار : ۱۶ مرداد ۱٣۹۵       

    از : امیر ایرانی

عنوان : پنبه ۵۷ سال
پنبه ۵۷ سال را همان شاهیت های بدور از روحیه آزادی خواهی و دمکراسی خواهی زدند! آنهم با برگزیدن بازی شاه و شیخی که این بازی را مشروعیت آفرین می دیدند. که در نهایت از همان شیخیت چنان رودست خوردند که هم بساط خودشان برچیده شد و هم شیخیت بلای جان ایرانیان شد! که ایرانیان نیز برای عبور از این شیخیت که متأسفانه ریشه تاریخی نیز دارد باید با هوشیاری عمل کنند تا بتوانند آزادی را بدست آورند و دمکراسی را برقرار کنند که بدین طریق بازی شاه و شیخ را در این سرزمین برای همیشه به یک خاطره ی تاریخی که تلخی ها و آسیب زندگی های بسیار داشته اند، تبدیل شود.
۷۵۵۵۵ - تاریخ انتشار : ۱۵ مرداد ۱٣۹۵       

    از : سیامک شاملو- از آلمان

عنوان : خدمت هموطن گرامی بابک حمیدی حمیدی
اگر اشتباه نکنم میشود گفت که شما بعنوان روشنفکری که درجامعه ایرانی اسلام زده ( مثل وبا زده ) با روح لطیف و حساسش با وجدانی بیدار و مسئولش نسبت به جامعه اش عذاب بسیار میکشد و از اوضاع داخلی ایران رنج بسیار میبرد که برای من قابل درک و فهم است. اوضاع رنج آور و دردناک ایران که اینچنین اندیشه شما را به زیبائی صیقل داده و ستایش که گویا در ایران اسلام زده هنوز مردمانی هستند که صاحب عقل و درایت و مسئولیت و احساس مثل شما هستند. جای خوشحالی است که رژیم استبداد مذهبی ملایان نتوانسته مغز همه هموطنان را با اسلام عقب مانده اش تخدیر کند و از کار بیاندازد.
پرداختن به شخصیت و کارهای هنری استاد بیضائی شاید از ربط دادن به موضوع متن این مقاله خارج باشد و قرار است که کامنتهای ما در رابطه با محتوای نوشتار نویسنده باشد و شاید جایش در قسمت بحثهای ادبی و هنری مناسبتر باشد و در اینجا از حوصله خوانندگان خارج است. هرچی بود حُسن خوب مقاله آقای لادن در این بود که سکوت شما را شکست و وارد خانواده کامنت نویسان سایت اخبار روز کرد تا ما هم نه تنها از ادبیات لطیف و شاعرانه شما که همنوائی موزیکی هم دارند بهره ببریم بلکه از نظراتتان هم باخبر شویم از دید دیگری و یا شاید حتی مخالف نظرهای خودمان.
در ضمن فیلم " وقتی همه خوابند" بیضائی را چند سال پیش دیدم که چنگی به دل من نزد. معتقدم اگر بیضائی از روشنفکری برج عاج نشینی خودش دست بردارد و دست ما مردم عامی را هم بگیرد که بفهمیم چی میخواهد بگوید تاثیر هنرش و حرفهایش در جامعه ایرانی عقب مانده زیادتر باشد ( مثل داریوش مهرجوئی یا مسعود کیمیائی ). مشکل جامعه ایرانی یکیش این است که ما یا روشنفکر داریم که شهامت ندارند ( خودفروشند! ) یا آدمهای با شهامت داریم که روشنفکر نیستند و میزنند همه چیز را خراب میکنند. چرا گفتم که او نابغه است؟ چونکه نه تحصیلات دانشگاهی دارد و نه سواد آکادمیک. با پادوئی برای سینماگران خودش را با یادگرفته های تجربی به سر قلّه فیلمسازان روشنفکر ایرانی رسانده. اگرچه حق اوست که اسکار بگیرد ولی از قدیم گفتند که حق به حقدار نمیرسد. بجای مادر تنفروش، دستفروش میسازد آقای فرهادی در فیلم آخرش برگرفته از رمان آرتور میلر. شاید خبرش را شنیده باشید که مادری در تهران که یکسال بود پول نداشت یک کیلو گوشت برای بچه هایش بخرد و به قصاب محلش در اذای پول یک کیلو گوشت پیشنهاد تن فروشی را داد تا برای بچه مریضش گوشتی فراهم کند ( ویدئو و مصاحبه اش در یوتیوب هست؟ ). درد اینجاست که هنرمند از جامعه اش فاصله بگیرد و خبر نداشته باشد چه اتفاقی میافتد. مشکل کنونی ایران این است که دیگر زائر محمد ( شیر ممد ) فیلم تنگسیر کارگردان بزرگ امیر نادری را ندارد که عبدالکریم حاج حمزه و شیخ ابوتراب ها را که به مردم ستم میکنند بکُشد. مگر امروزه شیخها ( آخوندها ) کم بر مردم زور میگویند و ستم میکنند؟ پس کجایند شیرممدهای فیلم تنگسیر که برعلیه اوضاع خراب جامعه قیام کنند؟
برای شما هم آروزی سلامت دارم و امید است به اعضای خانواده این سایت وفادار بمانید هرچند که تحمل شنیدن حرفهای برخی از کاربران کامنت نویس تلخ باشد و یکسری نظرات آدمهای بی مسئولیت و مخالف خومان را باید به جان خرید که از سر سرسپردگی برای این و آن ارباب قلم میزنند. فقط معتقدم که روشنفکری مثل بیضائی اصلاً باید فرسنگها از چرندیات اسلام فاصله بگیرد و داشته باشد نه اینکه به خرافه پرستی مردم با روز واقعه نوشتن دامن زده شود. روشنفکر که چراغ دستش گرفته قرار است ما را از تاریکی و ظلمات اسلامی بیرون بیاورد یا غیر از این است؟ پاینده و پیروز باشید!
۷۵۵۴۵ - تاریخ انتشار : ۱۵ مرداد ۱٣۹۵       

    از : فرزانه راد منش

عنوان : پنبه ۵۷ ساله را در ...زدن
با سلام مجدد....
سابق بر این بحث های اجتماعی و ادبی و یا حتی سیاسی که در قبل از سال ۵۷ ،بمانند بحث های غیر سیاسی..معمول نبود..در روزنامه ها انجام میگرفت و تبادل نظر و گفتگو میشد.مثلا در المان روزنامه کاوه که یکی از جرائد مشهور و بسیار مطلوب ایرانیان اروپا بود.مرحوم عاصمی و کارش که در تاریخ مطبوعات برای همیشه خواهد درخشید...مطالب و بحث ها به روزنامه فرستاده میشد و در انجا درج میشد.به این ترتیب ایرانیان در روزنامه به گفتگو میپرداختند که خب ،البته محدودیت های بسیار کمتری داشت تا به کامپیوتر امروز..باری .
.غرض..دو سه جمله اخر پیام اقای حمیدی به هموطنی دیگر که نوشت:

شرط اینکه سوال مشخصی طرح کنید و نخواهید پنبه کل تاریخ ۵۷ ساله را در چهار پنچ خط بزنید...بسیار قشنگ ،مختصر و مفید!
این مهمترین علت بیگانگی و کدورت ها ئیست که در دنیای مجازی اینتر نت بین ما ایرانیان متولد شده است و روزانه با ان مواجه هستیم..فقط بدلیل عدم توانائی در شکافتن و روشن کردن منظور و مقصود در مورد معضلات و اختیارات محدود اینتر نت و سایت ها.
وقتی کسی با تار اهنگ ابو عطا را مینوازد،انچه شما میشنوید تفسیری از ابو عطاست که بدون شک ،نوازنده به میل خود در ان دخل و تصرف نیز میکند،کرده است.این تفسیر و قطعه به هیچوجه نمیتواند بیان اصل طرح سازنده "ان " باشد.همینطور شرح اتفاقات تاریخی و نوشته های مذهبی،دلائل مستند حوادث سیاسی / اجتماعی و غیره هیچگاه بیان واقعی انچه گذشته و یا گفته شده و یا انجام گرفته ..نمیباشد ، تازه انهم در سایت های اینتر نتی با محدودیت های زمانی..الکترونیکی..وسائل،مکان و وقت و غیره..مولوی استاد ایرانی هرمنیو تیک در قصه "فیل در تاریکی" به زیبائی این مطلب را بنمایش گذاشته است..که هفت نابینا به قسمت هائی از فیل دست کشیده و حدس مسزنند که این پدیده چه میتواند باشد؟...
همین زدن پنبه تاریخ و حوادث تاریخی در زمانهای مختلف کشور ما و انبوه جزرو مد ها،جنبش های ازادی خواه و استقلال طلبانه مردمان ما و شکست انها و علت ها و تاثیرات ساسیت های خارج از ما بر ،کشورما..و صد ها رخداد های دیگر.شرح انها و شکافتن انها و پی بردن به واقعیت ها و در انتها ،اموختن و اموختن و بهره بردن از تجربه ها....همه اینها در واقع نیاز به پرداختن دارند و شاید کتابی نیز بشوند..بله یک کتاب چندین صفحه ..اما ما در این جا میخواهیم تمامی این نظرات ،و عقاید در باره تاریخ کشورمان را درسی(۳۰) خط برای دیگری برسم بکشیم و بحث کنیم..طبعتا از انجا که همگی ما سرخوردگی ها،شکست ها،ارزوهای بر باد رفته،امیدهای به فنا چسبیده،زندگی های از هم گسسته ،زندگی غربت و..و..و هزاران چه کنم..چه کنم دیگر..با وجود این شرائط ،کافیست یک جا سوء تفاهمی از هموطن خود ببینیم یا بخوانیم..در ان لحظه او میشود خطرناک ترین "دشمن " من ،ما و کینه ورزی ها و پراکنده گی ها..(امروز به لحاظ روانشناسی ملت ها چه غرب ، چه شرق و شمالو جنوب..انسانها در حالت های طبیعی و سالمی نیستند.امار داده شده توسط یونسکو در سال ۲۰۱۴ نتایج غم انگیزی را نشان میدهد)
خواسته اقای حمیدی به حق هست و حقیقت ،اما با در نظر گرفتن محدودیت های سایت و اینتر نت..نمیشود و امکان پذیر نیست که ازادانه به موشکافی پرداخت ،ایکاش که میشد دران صورت این همه بیگانگی بین ما ایرانیان در این سطح وجود نمیداشت..همین امروز در گویا نیوز مطلبی در باره حزب توده ایران ..اقائی بنام مهراسا و دیگری بنام سخن..نوشته اند..بخوانید ببینید ایرانیان چگونه با هم رفتار میکنند...مطالبی که ادم میخواند شرمگین میشود که ..ایا این رفتار ها و گفتار ها ..شایسته ملتی ست چون ما؟
فحاشی..زشت گوئی..اینهمه بیگانگی..بقول ان نازنین مرد راستگو و درست کردار،کسروی : پراکنده گی.. زندگانی ایرانیان را تباه کردندی!!
۷۵۵٣۹ - تاریخ انتشار : ۱۵ مرداد ۱٣۹۵       

    از : امیر ایرانی

عنوان : تخته سیاه ذهن را پاک کردن! بعدش؟!
برادران گلوگاهدار وزحمت کش: گاهی وقت ها شاید؛"زبان بکام خواه"، درود برشما بادا! آن شاهکار ادبی اینجانب که تحت عنوان:« حکایت یک کارتن خواب در زیر پل توحید» که ارسال شد و منتشر نیافت؟! فقط می خواست بگوید:این مشکوک به نصف بیت:« تخته سیاه ذهنم را پاک می کنم و می نویسم .......» می تواند دو پیام مخرب داشته باشد!حال یا سراینده که غرا سرائی است قهار خود می داند چکار می کند و یا نمی داند؟! اگر می داند و نمی داند را کنار بگذاریم، دو پیام مخرب را می توان چنین دید؛ اگر تخته سیاه ذهن را پاک کرد: ۱) می توان با پاک کردن گذشته و پنهانکاری های خاص، با نوشتن دروغ هایی جدید و یا سخنان گزینشی قرضی دهن پرکن از این و آن، هویتی جدید را ساخت که به کمک این هویت جدید؛ یا شیادی های حدیدی عملی می شود و یا ریاکاری های آنچنانی را خواهیم دید که باز هم شیادی محسوب می شوند!. ۲) اگر تخته سیاه ذهن را پاک کرد ! با آرمانسازی های رویاءگونه و یا کودکانه وبا نوشته های گزینشی از آن واین برروی تخته سیاه ،کم کمک روحیه نجات بخشی هم مانند دون کیش ها و یا روانییان تاریخی چه از نوع زمینی اشان و چه از نوع آسمانی سازشان، درما حلول خواهد کرد ودر پی این خواهیم رفت که یک نسل جدیدی خلق کنیم! که ایده خلق نسل جدید ؛ شعار " تن به خاک سپردن ها" به پیش می آید! که در اینجا دو گروه تنشان قبل از ثمر دهی به خاک سپرده می شود: ۱) آنانی که در پی تحقق آرمان های دور از واقعیتی که برای خود ترسیم کرده اند، خواهند بود.۲) آنانیند؛ وقتی که به قدرت می رسند برای تحقق آرمانشان و به راست آوردن دیگران و پاک کردن جامعه، تن مخالفان خود را به خاک خواهند سپرد! که در نهایت این تن به خاک سپردن ها نتیجه اش باید بشود؛ زمینی تهی از موجودی دو پا!.
۷۵۵٣٨ - تاریخ انتشار : ۱۵ مرداد ۱٣۹۵       

    از : بابک حمیدی حمیدی

عنوان : آقای شاملو...
خوشحالم که پینگ پنگ ذهنی من و شما به دور دوم کشیده شد.
درباره یادداشت مطولی که نوشتید،فقط می توانم به یکی دو نکته اشاره کنم و بگذرم.
در رابطه با زبان بیضایی باید بگویم زبان و شیوه و لحن بیانش،وزن خاصی دارد که درک و فهمش،به ذهنی آماده و ورزیده و صیقل خورده نیازمند است،در غیراینصورت نزدیکی به متن و لذت بردن از فضای روایتش بسیار مشکل خواهد بود،کلام و متن بیضایی به هر ذهنی رکاب نمیدهد،پس آنکه طوطی خواهد،باید که جور هندوستان کشد،با اینحال من جرات شما را ندارم که او را نابغه بخوانم،بیضایی برای من بسیار عزیز است،چرا که از او بسیار آموخته ام،ولی نگاهم به او از حوزه جزم اندیشی به دور است،تعلق خاطرم نسبت به او از روی خودشیفتگی و بت سازی نیست؟
چراکه من چندان دلخوشی از خودم ندارم که بخواهم دچارخودشیفتگی بشوم،
چراکه فکر میکنم بیضایی هم نیازی به تعریف و تمجید و تکذیب من ندارد،بنابراین،اعتراف صریح مرا «ولی کتمان نمیکنم که ناخن بیضایی...به حساب بت سازی و بت پرستی واریز نکنید که بَد میکنید،چون من از بت و بت پرست و بت ساز و بت فروش بیزارم،اعتراف من بخاطر ارزشمند بودن فکر و عمل زندگی بیضاییست،او سفارشی ساز نیست که اگر بود،در دوره «بلانسبت» سازندگی و اصلاحات و جامعه مدنی تن به قائده بازی می داد و ده سال انتظار نمی کشید تا زمان سگ کشی فرا رسد!درباره شیخ عباس قمی و فاکتی که از وب نوشت فراهم کردید،چیزی نمیگم،چون مسئله و مشکل مَنِ امروزی ربطی به نظرات کهنه شیخ عباس قمی ندارد،من اطلاعات و اخبار سایتهای به ظاهر معتبر و بنام را به دیده شک و تردید میخوانم،بنابراین هرتوضیحی که در رابطه با فیلم روز واقعه بدهم،سوتفاهم را بیشتر می کند و کمکی به حل مسئله نمی کند،بااینحال ناگفته نماند که اگر از زاویه دید شما به روز واقعه نگاه کنم،نتیجه همانیست که شما ذکر کردید و من با شما موافقم،ولی فکر نکنم که شما حاضر باشید از زاویه دید من به تماشای روز واقعه بنشنید و موافقت خود را اعلام کنید،چون بنا به گفته خودتان کمتر فیلم ایرانی می بینید و به سادگی پیشنهاد اولم را فاکتورگرفتید و در موردش حرفی نزنید؛درهرحال اگر حاضرید که فیلم روز واقعه را از زاویه نگاه من بنگرید،اعلام آمادگی کنید تا درباره روز واقعه به بحث بنشینم؟!
با سپاس از شما.
۷۵۵٣۱ - تاریخ انتشار : ۱۵ مرداد ۱٣۹۵       

    از : بابک حمیدی حمیدی

عنوان : آقا البرز...به عمل کار برآید به حرف زدن نیست.
با توجه به اینکه جز به جز همه حرف و نظرم را درباره گاهی وقتا زبان بکام بگیریم... توضیح داده ام،دیگر ضرورتی نمی بینم که تکرار مکررات کنم؛بااینحال کم فروشی و گرونفروشی نمیکنم و دَرِ بحث و گفتگو را همچنان باز نگه می دارم .
آقا البرز...اینچنین به نظر می رسد که شما یا معنی گاهی وقتا را نمی دانید«که بعید است»یا می دانید و به عمد آن می کنید که نباید؟!
در هرحال فرض می گیریم شما نمی دانید که گاهی وقتا یعنی چه،فرض محال که محال نیست؟
فکر کنم با چند تا مثال بشود به معنی گاهی وقتا پی برد.
گاهی وقتا احساس خستگی میکنی.
گاهی وقتا فراموش میکنم.
گاهی وقتا خواب می مانم.
گاهی وقتا یادت میره که سوئیج ماشین و کجا گذاشتی؟
گاهی وقتا یعنی کسری از زمانِ حال خراب من و امثال من.
بنابراین یا به آنچه می خوانید و می گوئید،توجه کنید،یا بی جهت بحث را از میسر اصلی خارج نکنید.
عزیز نادیده...حرف و سخن و نظر که خانه و پوشاک و خوراک نیست که من و تو به پسندیم یا نه پسندیم،بااینحال درباره ادبِ اصیلِ پارسی با شما موافقم ولی رایج بودنش جُوک جدیدیِست که ایکاش جُوک نبود،که ایکاش ادبِ اصیلِ پارسی رایج بود؛ولی واسه اینکه روزه شک دار نگیریم و حرف بی اساس نزده باشیم،انگار لازم است سری به لغت نامه دهخدا بزنیم و ضمن عرض سلام جویا شویم که درباره کلمه رایج به ما چه میگوید!؟
رایج یعنی روان و جاری و معمول و متداول،مثل سکهء رایج،حال اگر بخواهیم لیستی از بی ادبی رایج جامعه سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی که خود را امت و ملت ایران می خوانند و دَم از دین و اخلاق‌ و آزادی بیان و جامعه مدنی و مردمسالاری و دمکراسی می زنند،فراهم بکنیم،بی شک این لیست از صفحه و کادر روزی نامه ها خارج می شود،لازم باشه به شخصه میتونم قبول زحمت کنم و در این زمینه لیستی تهیه نمایم،تا شما امثال شما بدانند که ادب اصیل پارسی یعنی چه؟!
از همه این حرفا که بگذریم،ادبِ اصیلِ پارسی که سنگ آن را به سینه می زنید،حکم می کند که ‌اول نظر اخیر من را با تعمق بخوانید،آنگاه با توجه به مسائل و سوالات طرح شده، پاسخ و نقد و نظرتان را اعلام کنید و بعد انتقاد کنید که حفظ قائده بازی از سوی من،خارج از موضوع بحث است.
پس درصورت امکان لطف کنید و بفرمائید که تیتر درباره ی استبداد رایج در زمان حکومت پدر و پدربزرگ پسر تبعیدی چه ربطی به سوال من و ادعای«چسبیده به زین و یراق قدرت دیگران» شما دارد؟!
واقعا این حرفا از آدمی مثل شما بعیداست!
شما هنوز پاسخ پرسش*مرا «مبنی بر اینکه پرسش چسبیده به زین و یراق قدرت دیگران شاید غرا بشود،ولی موجه که نمی شود،را نداده اید و اینک دوباره فارغ البال به این نتیجه رسیده اید که "کارتن خوابهای زیر پل توحید"مانند من از سر شکم سیری خودشان را اسیر ناملایمات کردند،خوب گیریم که اینطور باشد که شما میگوئید،کجای این عمل کارتن خوابها ایراد دارد،حرفی دارید فاش و صریح بیان و کنید و پاسخ بطلبید و خودتان را به در دیوار نکوبید!
از نظر من "کارتن خوابهای زیر پل توحید" از شما بَرتَر نباشند،دست کمی از شما که ندارند هیچ،بی هیچ شک و شبهه ای از همه پروشه سواران برج میلاد نشین هم سَرتَرند،مگر اینکه همین لباس زیبا باشد نشان آدمیت،از این هم که بگذریم؛ازاین که نمیشه گذشت... شما انگار توی هایدپارک انگلیس و سیاتل امریکا و ریچموندهیل کانادا زیست میکنی،وگرنه توی دپوی سیار کلانشهر تهران سهل ترین کار ممکن بعد از مواد مخدر،دسترسی به اینترنت است؛فقط کافیست که فکر و ایده و حال داشته باشی و بری توی شهر بی طپش گشتی بزنی و کافیِ نِتی پیدا کنی و با صرف دو سه هزارتومن،سراچه ذهنت و خالیِ و پُر کنی و آخیش گویان برگردی زیر پل توحید و پایی دراز کنی و سیگاری به فراغت بکشی و با این خیال خوش به پرواز درآیی که بالاخره یه لپ تاب دست دوم پیدا می کنم و از تراکم و هیاهوی فضای کافی نت راحت می شوم.
درآخر این پیشوند "آقا" «که گفتی به نام شما می چسبانم»را از روی تعارف و عادت و تمسخر نمی گویم،می گویم آقا چون فکر میکنم آقا هستید؛وگرنه من آدمی نیستیم که مثل گاندی و ماندلا به دزد و قاتل و جانی،
به فاسق و دروغگو و جاهل،
به نزول خور و رشوه گیر و رباخور،
به قرمساق و پفیوز و دیوث،
به لکاته و پتیاره و سلیطه،
به پس فطرت و نانجیب و بی شرف،
به بی غیرت و حروم لقمه و حروم زاده بگم آقا و آقازاده و برادرگرامی و خواهر بزرگوار و جناب مستطاب و حضرت حجت اله و آیت اله و غیروذالک...که به در بگم که دیوار بشنود،یا تیکه و گوشه و طعنه بزنم،اگر به نظرات من فکر کرده بودی،هرگز این حرف و نمی زدی که لازم باشه به شما یادآور شوم که من در هر موردی که حرف و حدیث کنم،درست و غلط نظرم و فاش و صریح و بی هیچ پرده پوشی و ابهامی بیان میکنم،چرا که هیچگاه مخاطب خودم دست کم نگرفته و نمیگیرم و نخواهم گرفت؛چون متعقدم بخش درست نظراتم که بی شک پذیرفته خواهد شد،بخش غلط نظراتم هم که با انتقاد و طرح پرسش از سوی مخاطب‌ آگاه،رفع اشکال می شود،بنابراین اگر از پیشوند آقا استفاده کردم،بخاطر این بود که فکر میکردم به البرز آقا بیشتر میاد،تا آقای البرز،البرز نام اول شماست، اگر البرزی بودید و من می گفتم و می نوشتم آقا البرزی،اونوقت شما حق داشتید که صریحا با من آن کنید که باید،چرا که حق اعتراض باشماست و ناسزا شنیدن حق من.
*از شما انتظار دارم که ضمن پاسخگویی به سوال پیشین ،به این دو سوال هم پاسخ دهید.
۱- که شما بر چه اساسی و با چه متر و معیاری تشخیص دادید که هدف فرهادی این نبوده و آن بوده است،چون خود فیلم که نظری مغایر با نظر شما به بینده ای که من باشم ارائه میدهد،لازم باشه می تونیم فریم به فریم درباره فیلم حرف بزنیم.
۲-مگر آنهایی که دَم از کوروش و داریوش می زنند و پز تاریخ چند هزار ساله ایران را می دهند،در فضای واقعی و مجازی به عربها نمی گویند:جماعت تازی ملخ خور،پس چرا از خود سوال نمیکنند که فرهادی بر اساس چه منطقی راضی شده که با تازی های ملخ خور همکاری کند،مضحک تر اینکه وقتی از آنها سوال میکنی،که نظرتان درباره این سوتی فرهادی «که رکورد سوتی قبلیش و شکسته» چیه،خودشان را عین موسوی ته کوچه پس کوچه اختر حبس می کنند و از پاسخ دادن طفره که نه، زیرآبی می روند که ادب مرد بِه از دولت اوست‌ و کسی هم نیست که جرات کند یقه اش را به دست هورا کشان جوزده بدهد و بگوید:بی شرمی و وقاحت تو گویی سقف ندارد.
پ.ن.
درباره خاندان پهلوی و پسرش هم می توانیم جز به جز حرف بزنیم،بشرط اینکه سوال مشخصی طرح کنید و نخواهید پنبه کل تاریخ ۵۷ ساله را در چهار پنچ خط بزنید.
باقی بقا...
۷۵۵۲٨ - تاریخ انتشار : ۱۴ مرداد ۱٣۹۵       

    از : فرزانه راد منش

عنوان : با بابک گرامی
با سلام به شما..
انچه نوشتید، هم زیبا نوشتید،پر مغز و گاه غمناک ،انطور که ادمی سالخورده و حساسی چون من را تاثراتش ،اشگ الود میکند چشم را..باری اگر میتوانستم و میدانستم ادرسی که برای شخص خودتان ،بنویسم..صورت دیگری میشد.اما در این جا مرز یست و حدی دوست گرامی!
در نوشته نخست شما ،به نقطه نظراتی اشاره شده بود که کاملا همخوانی با عقاید من داشت..دو فرد با دو دید کاملا متفاوت و گاه حتی متضاد به هستی و پدیده هایش ،حتی به فاصله سنی زیاد،میتوانند در جهاتی دقیقا با یک عینک ،مسائل را ارزیابی کنند.
در مورد نویسنده مقاله ..که من شرکت نکردن او را در بحثی که خود ،اغاز کرده بودند..را نمیفهمم..من قضاوت خود را دارم و شما ..و دیگران نیز..همچنین. در این مجموعه احترام به نظرات همدیگر امریست منطقی که باید راعایت شود.
در این که من با تجربیات سالهای زندگیم امروز در سنجش با دیگر ملت ها و قدمت و تاریخشان، با سرزمین خودم و با تاریخ و قدمت این خطه...خود را و مردمان خود را بدبخت میدانم..بحثی ست بسیار بسیار گسترده..من به نقطه نظر شما که این طور نمیبینید و نمیدانید..احترام میگذارم ..اما از شما نمیخواهم که چنین فکر نکنید..هرگز..اما احترام من به حقوق شما و ازادی و حق داشتن نظرات شما نسبت به پدیده ها و جهان بینی در کل..که از حقوق اولیه انسانیست..احترام قائلم...شما چنین میبینید..و من ان چنان...
تلاش کردم خود را در لباس شما ببینم..و دیدم ،تا حدودی که لازم است برای درک شما.و خوشحالم که ""سوء استفاده از اجازه نکردید که هیچ..""بسیار متمدنانه، منطقی و زیبا نوشتید دوست عزیز.
نوشتار شما مرا بیاد نوشته های سهراب سپهری..رضا شهرزاد،از نویسنده گان دوران مشروطه،انداخت..او هم نوشته هایش مانند شعر نو زیبا بود..اثارش تا سالهای اواخر ۵۰ در ایران بود..حالا را نمیدانم..باری..دوست عزیز..این است چهره دردناک ،نه تنها کشور ما ،بلکه تمام عالم..عشق و دوستی..همیاری و همونع پرستی..همه چیز در حال نابود یست.
انسان خطرناک ترین حیوان روی زمین است...در یوتوپ کلیپ هائی وجود دارد از رفتار انسان با حیوانات و انتقال این حیوانات به دیگر نقاط..انهم در منطقه متمدن!! غرب و اروپا..که وقتی میبینی..خود بخود مینشینی و گریستن اغاز میکنی..تا مدتها شبها خوابت درهمو بر هم است..کره زمین ..اما..از انجا که رسانه ها در دست قدرتمندان جهان و اقتصاد است..از دادن خبرهای حقیقی زمین و طبیعت،خودداری میشود.انچه که واقعیت دارد نسبت به سلامت زمین و طبیعت و دریا ها و حیوانات..نه گفته اند تا بحال و نه میگویند..ان بخش هم که توسط اکتیوست های و حمایت کنندگان طبیعت،به بیرون درز میکند،ذره ئی ست از تمامی حقایق.
در کل..بابک عزیز..بشریت بقول سهراب..بشریت را در ظلمت میبینیم..انسان زمانی متمدن است که نخست قبل از خود،همنوع خودر را توجه کند..تیمار کند و دوست بدارد(کنفسیوس ) وقتی تجملات و پول توسط نردبان خود را بالای سر "اخلاق " برساند،انگاه انهدام بشریت اغاز شده است!
این خانه دراندشت ،کره زمین دارای اطاق های متعدد یست که اگر میشد مرزها را برداشت و همه اهالی این خانه بروی یک سفره هر انچه کوشیدند و بهره بردند...با هم بنشینندو برادرانه در صفا و صلح دوستی و محبت تقسیم کنند و مانند یک خانواده بزرگ با یکدیگر ..بخورند و زندگی کنند...شاید ان مقطع بتوان انسان را " متمدن" نامید..
تصور میکنم ان درجه از اعتماد بنفسی را که معمولا در سنین جوانی برای تحمل چنین جزرو مد هائی لازم است...در شما وجود دارد
در خاتمه امیدوارم بر پا باشی و تندرست دوست عزیز..
شما انسان حساس و خوش قلبی هستید بابک گرامی..
ف.رادمنش
۷۵۵۱۹ - تاریخ انتشار : ۱۴ مرداد ۱٣۹۵       

    از : بابک حمیدی حمیدی

عنوان : خانم رادمنش...با اجازه مجدد.
تخته سیاه ذهنم و پاک میکنم و می نویسم.
بحث پرسش و پاسخ نیست،
بحث نبود فرهنگ پاسخ گویی و کمیت نسلی ست که کیفیت ندارد،
بحث فرهنگ شفایی و نظریست که مجازی و واقعی،اصالت ندارد؟
بحث تضاد عین و ذهنیست که از تناقض گذشته و به تعارض رسیده ست ،
غارت شدگانِ زمین خوردهِ و غارتگران مقتدر را در تقاطع های گوناگون ببین!
بحث یافتنی ست که دریافتن نیست،
بحث دیدن و شنیدن و فهمیدن و گفتن ست،
مهم نیست که لادن ها پاسخ نمیدهند،
مهم پرسشی ست که طرح نمی شود،
مهم منحنی کلماتیست که رسم میکنیم،
نگران چه هستی،نگران نباش؟!
درسته که داریم خسته و بسته و اسیر؛در فضایی دم و باز دم میکنیم که بنایی ندارد بجز ویرانی؟!
درسته که در حال خفه شدن هستیم،
درسته که به حاشیه رانده شده ایم ،
درسته که فرصت کافی برای فراغت نداریم،که بی فکر حرف می زنیم و عمل می کنیم،
که به جبر و اختیار،یکدیگر را می آزاریم!
بااینحال باکی نیست،چرا که هنوز هزار باده نخورده در بن تاک است،پس تا خاک بر سر نشدیم و زنده و ساکن و مهمان زمینیم،راهی باید جست،
باید درخت بخشنده نیکی شویم و آگاهانه ریسک کنیم و عوارض جانبی فعل و عملمان را بپذیریم،غیر ممکن فقط مرگ ست،ناممکنی وجود ندارد.
باید به خاطر زندگی خودمان هم که شده،تایع جَمعِ جُور بود و متغیرجمع ناجُور،باید زیر بار سنگین مسئولیت خَم و راست شویم و از درد و رنج و زحمتش دَم نزنیم الا به حَق راستی و درستی،باید با نظارت و دخالت و پیگیری،با مدیریتی عاری از خشونت،با خود دیگری گفتگوی مدام کنیم و نهراسیم که لادن ها پاسخگو نیستند،که امت سنگ پرانی میکند،که ملت دچار خیال باطل می شوند و گمان بَد می کنند،مگر نشنیده ای که هرکسی ازظن خود شد یار من و تو و مایی که دست مایه زندگی مان نفسی است که باید مُمِد حیات باشد و مفرح ذاتی که خرابست و ذهنی که بازار مسگرهاست.
می دانم،نه اینکه ندانم،می دانم که راه باریک و تاریک و زمین لغزنده و بار سنگین و پناهگاه ناپیداست،ولی باید با اتکاء به خودباوری و اعتماد به عزت نفس خویش،با اعتقاد به نقشی که به عهده گرفته ایم و باری که حمل میکنیم،آرام و مطمئن و صبور و با وقار و متین بر راه ناهموار روبرومان گام بگذاریم و فارغ از دغدغه دیده و شنیدن شدن،با آرامش خطی بکشیم و جوهره تفکر و تجربه و تحلیل و پیام خود را با خطیب و مخاطب تقسیم کنیم و از لادن و امثالهم خرده نگیریم که چرا از دیکتاتور و حامیانش طلب پاسخ میکنند و خود نظری سوی گدای منتظر نمی کنند،که چرا توش و توان و دانایی خود و دیگران را ارج نمی نهند،که چرا از الاکلنگ خودبزرگ بینی و خود شیفتگی پیاده نمی شوند،که چرا از خوش بینی و توهم و خیال بافی و ضعف و جهل و جزم اندیشی حذر نمی کنند؟!
الغرض...
طرح پرسش کردید که چه مردمان بدبختی هستیم ما ایرانیان، نیستیم؟
دارم به واژه «ما » فکر میکنم،به مردمان،به بدبختی،به ایرانیان!
من که به شخصه مایی در این میانه میدان نمی بینم و آنچه چه می بینم،من و تو و اویی ست که هیچ وجه مشترکی با ما ندارد،ما کجا و ایرانیان کجا و من و تو و او کجاااا؟!
در مورد بدبختی مردمان لازم است که به سه نکته اشاره کنم.
نکته اول اینکه...از آنجا که خودم را قطعه کوچکی از پازل مردمان و پرورده خاک ایران می دانم و طبعا بدان تعلق خاطر دارم،باید خدمتتان عرض کنم که شاید بقول شما مردمان بدبخت باشند،ولی مَن و مَنِ کودک و والد و بالغم،هیچگاه بدبخت نبوده و نیستم و حتم به یقین بدانید که در آینده هم بدبخت نخواهیم بود؛می دانم پذیرش پیش بینی آینده هضمش سنگینهِ،بااینحال اینچنین است که عرض کردم!
نکته دوم اینکه...می دانم شاید برخورنده باشد،بااینحال بی غرض و مرض و خالی از حُب عَلی و بُغضِ معاویه میگویم و می نویسم که اگر بپذیریم پدر و مادر و خواهران و برادران و دوستان و آشنایان دور و نزدیک من بدبخت هستند،باید این واقعیت و بپذیرند که این بدبختی حق مسلمشان است،چرا که پاک آبروی فقر و غنا را برده اند و خجالت که نمی کشند هیچ،انتظار نازشست هم دارند!
نکته سوم اینکه...ما بدبخت نیستیم،ما دربندیم،دربند خواستن و داشتن،دربند تیپ و دکور و ویترین،دربند شناخت و معرفت و منش و هویت سطحی و جایگاه و مسئله و مشکل کاذب خویشیم،دربند تخت و بند جماعت پس فطرتی هستیم که نسل به نسل بجز منافع شخصی و گروهی و جناحی و فامیلی خود،دیگر هیچ دغدغه خاطری نداشته اند و برای رونق کسب و کار جنس بنجل بازارشان،قائل به هیچ پرنسیبی نبوده و نیستند و نخواهند بود،دربند جماعت نمک به حرومی هستیم که تا دیروز از خُرد و کَلانش تابع فلسفه خر و خدا بوده اند و امروز تغییر و تکامل یافته اند و مُعَرف و مُرَوج و پیرو و حامیِ فلسفه خر و خدا و خرما و خودم گشته اند،دربند جماعت نانجیب سلفه پروری هستیم که بلندی قدشان از کوتاهی ما و خنده و نیشخند و زهرخندِ و ریشخند چهرهِ منحوسشان،از زردی رخ مااست،پس یا باید رشد کرد و رشد نشان داد و با همت و تلاش،رشته و ریسمان بند تخت و رخت و تن را از هم گسیخت و از بند مناسبات تحمیلی شرایط زمانی و موقعیت مکانی گریخت و تن به قائده بازی اجتماع خر و خدا و خرما و خودم نداد،یا حسب معمول صدسالی که گذشت،غسل طهارت و جنابت بکنیم و وضو بگیریم و نمازمان را بخوانیم و دعا و نیایش بکنیم و زیارت بریم و گاو و گوسفند بکشیم و مشکی بپوشیم و سفره ابوالفضل پهن کنیم و نذری بدهیم و داماد بدیم و عروس بگیریم و از دکان و حجره و سوپر مارکت دونبش سرگذرمان،کنسرو مرام و مسلک و آجیل اخلاق و وظیفه و کمپوت شناخت و معرفت و ساندیس منش و هویت بخریم و پای کرسی و شومنیه و منقل تریاک زعفرونی و هروئین تصفیه شده آزمایشگاهی و کوکائین گرمی ۵۰۰هزار تومن بکشیم و بنگ لواشکی بار بزنیم و شیشه و کراک دود کنیم و پشمک دو رنگ حاج عبداله و قطاب یزدی و خرمای مرغوب بم و سوهان قم و کلوچه نارگیلی و گردویی نادری کرمانشاه بخوریم و انار ساوه دون کنیم و طالبی ورامین و هندوانه بلوچستان و خیار چنبر پوست بِکَنیم و تخمه جابانی دماوند بشکنیم و شاهنامه و حافظ و سعدی و شمس و خیام و مولوی ورق بزنیم و سریال شهرزاد و دید در شب و دورهمی و خندوانه و برنامه نود تماشا کنیم و از ماهواره اخبار و تحلیل ناظرین آگاه و مطلع سی ان ان و بی بی سی را رصدد کنیم و موزیک رپ و شو لباس و فیلم های مدرن و پست مدرن و مبتذل بینیم و قبل از هماغوشی با رختخواب سری به شبکه های برانداز و پاانداز و جاانداز بزنیم و در سایت های کپی رایت برابر اصل،مطلبی بخوانیم و با خط نستعلیق به مناسبت سالگرد مرگ شاملو،کامنتی بنویسیم که خواهران و برادران دیروز و خانم ها و آقایون امروز،لطفا از یاد مَبرید که چنین گفت بامدادخسته:که انسان دشواری وظیفه اس و بار سنگین مسئولیتی که بدوش میکشد؟!
پ.ن.
اگر سئوال یا ابهام مشخصی درباره این یادداشت دارید،مطرح کنید،حتما پاسخ میدهم.
با احترام و امید به اینکه از اجازه شما سوءاستفاده نکرده باشم.
۷۵۵۱٣ - تاریخ انتشار : ۱۴ مرداد ۱٣۹۵       

    از : البرز

عنوان : وقتی در باره ی استبداد رایج در زمان حکومت پدر و پدربزرگش موردِ سئوال واقع می شود...
آقای حمیدی گرامی، در اظهار نظر اولت در باره ی مطالبم، همانگونه که در مطلب قبلیم هم اشاره کردم، شما صراحتاً می نویسی «...گاهی وقتا زبان بکام بگیریم و فکر کنیم که حتما چیزهایی هست که نمی‌دانیم...» و از این جمله ی شما معنایی جز دعوتِ مخاطب خود به "سکوت" یا "لال شدن" معنایی دیگر استخراج نمی شود.
شما و من و یا هر شخصِ دیگری بر اساسِ فهم و درکِ خود قضاوت کرده و سپس سخن می گوید. لذا تشویق دیگری به "زبان به کام گرفتن" معنایی استدلالی در خودش ندارد.
شما یا من و یا هر شخص دیگری وقتی سخنی را نمی پسندد، ادبِ اصیلِ پارسی رایج ایجاب می کند که علتِ عدم پسندِ خود را طرح کند، و نه آنکه گوینده ی سخن را به "زبان به کام گرفتن" تشویق نماید.

درست مثل آقای رضا پهلوی که وقتی در باره ی استبداد رایج در زمان حکومت پدر و پدربزرگش موردِ سئوال واقع می شود، رو ترش کرده، و برای فرار از پاسخ، در باره ی جنایاتِ رایج در حکومتِ ج.ا. سخن می گوید. بی آنکه لحظه ای اندیشه کند، که اگر پدرش حکومتِ ملی زنده یاد دکتر محمد مصدق را تحمل کرده، و پایش را قانون مشروطه فراتر نگذاشته و سلطنت کرده بود و نه حکومت، به یقین تا به امروز مردمسالاری[دموکراسی] ایرانی شکل گرفته، و نوادگانِ شیخ فضل الله نوری امکانِ حکومتِ مستبدانه بر کشور را نداشتند.

شما در نظرِ اخیرت می نویسی؛ «...در هر زمینی که بازی کنم،فارغ از سود و زیان و برد و باخت،با قائده بازی خودم بازی می کنم و از نام و نان و جان خود می گذرم؛ ولی از ایمان و امید و آرمان و هویت و قائده بازی خودم نمی گذرم...»
و این درست بر عکس موضوع بحثِ این مقاله است، که می کوشد مخاطبینش را دعوت به اتفاق و اتحاد بر اساسِ برنامه ای مشترک کند.

قرنهاست که آحادِ سرزمینمان هر یک بر اساس آهنگ و موسیقیِ خاص خودش [قاعده ی بازی خودش] رقصیده است. و نتیجه اش همانگونه که همه شاهدش هستیم، تداوم مستمر استبداد، بی عدالتی، فشار و ستم در سرزمینمان ایران بوده و هست.

در دنیایی متمدن و مردمسالار هیچیک از آحادِ جامعه مجبور به ترکِ "ایمان و امید و آرمان و هویت و قائده بازی خود" نمیشوند.
اما برای برپایی یک دستگاه مردمسالار [دموکرات] در کشورمان، آحادِ جامعه ناگزیرند که بر پایه ی برنامه ای مشترک [قاعده ی مشترک بازی] متحد شوند.

اگر تمام "کارتن خوابهای زیر پل توحید" مانند شما امکانِ دسترسی به اینترنت را داشته باشند، آنوقت باید گفت که ایشان از سر شکم سیری خود را اسیر ناملایمات کرده اند.
آقای حمیدی گرامی،این پیشوند "آقا" که به نامم می چسبانی علتش چیست؟

سخنی کوتاه با بانو فرزانه رادمنش گرامی؛
ایشان با صراحتی دوستانه می نویسد؛ «... دمکراسی فعل نیست که انسان باید "تمرین" کند. کشورهای نسبتا پیشرفته غربی که دارای آزادی های بیشتری از ما..هستند، بدلیل تمرین !! کردن زیاد بدست نیاورده اند...»
لازم دیدم برای بانو رادمنش گرامی، بنویسم، همانگونه که در سرزمین "ما" در اثر "تمرین" چنان مهارتی ایجاد شده که پس از هر قیامی علیه استبداد، میتوانیم خیلی سریع و با مهارت استبدادی دیگر را جایگزین کنیم.
در کشورهای "پیشرفته غربی که دارای آزادی های بیشتری از ما..هستند" این آزادیها را در اثر تمرینِ چگونگیِ با هم بودن و عدم حذف یکدیگر کسب کرده اند. بنابراین آزادیهایِ رایج در این کشورها به یکباره و از جایی غیبی بر ایشان نازل و ارزانی نشده است.
۷۵۵۰۹ - تاریخ انتشار : ۱٣ مرداد ۱٣۹۵       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۴۷)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست