از : کرد جنوب
عنوان : نگران نباشید.
بحثهای فلسفی و تئوریک زیادی را میتوان در مورد اقوام ایرانی دامن زد ولی واقعیت این است که در یک سیستم دموکراسی پارلمانی کسی با مدارس کردی و ترکی و..... ، پخش برنامه تلویزیونی به زبانهای محلی مخالفتی ندارد. اگر روزی چنین سیستمی در ایران حاکم شود هرگلی که به سر اقوام تهرانی( بله تهرانی) ، گیلکی، ترک،لر و غیره بزنند به سر کردها هم میزند.
این احزاب دموکرات و کومله نماینده بخشی از مردم شمال کردستان بودند(و یا هستند) و بعلت مجاورت با عراق و کمکهای خفیه از آنطرف مرز توانسته بودند به حیات کوتاهشان ادامه بدهند .
بهرحال نویسنده خیلی جوان این مقاله زیاد نگران خلق یا قوم کرد نباشد، اگر تحولی در اوضاع ایران حاصل شود خیر و برکت آن نصیب همه اقوام میشود و سر کسی بی کلاه نمی ماند. ولی اگر مقصود چیز دیگری است بهتر آنکه واضحتر بیان شود که ما کردها هم تکلیف خودمان را بدانیم.
۵۰۱٣ - تاریخ انتشار : ۱٨ آذر ۱٣٨۷
|
از : حسن .
عنوان : خسرو گلسرخی
دوستان عزیز بحثی را که شما بسته اید من باز نمی کنم اما دوست دارم در مورد خسرو گلسرخی چند کلمه بنویسم
خسرو آن حرف هایی را که در دادگاه زده در واقع صادقانه پروسه رشد اندیشه و افکار خود را بیان کرده. پروسه ای که بر بسیاری از ما هم گذشته ولی ما آن را مخفی می کنیم گویا مادر زاد دانشمند به دنیا آمده ایم. آن پاک باخته هرچه بر او گذشته بود صادقانه بیان کرده و همین فرق ما و او را نشان می دهد که بخشی را می گوییم اما به مصلحتی بخشی را مخفی می کنیم. و نکته مهم دیگری را فراموش نکنیم تجربه وحشتناک جمهوری اسلامی را که ما اینک داریم او نداشت. برای بررسی درست هر موضوعی باید انسان خود را به آن زمان ببرد وگرنه حتماً دچار اشتباه خواهد شد.
۵۰۱۱ - تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱٣٨۷
|
از : من با شما موافقم .............
عنوان : موفق و پیروز باشید و بدرود
پروین کرد عزیز حرف زیاد است برای زدن ، اگر بگویم باور کن چند کتاب می شود. کوتاه سخن باید شریفترین فرزندان خلق نمایندگان آن ها باشند. در بلوچستان یک گروه جانی و آدم کش پیدا شده به نام جندالله او نماینده ی مردم شریف ستمدیده ی بلوچ نیست. آن روی جهموری اسلامی است. بیایید تجربیات خود را بکار بگیریم تا اشتباهاتی را که در گذشته شده تکرار نشود.
من با شما عزیز موافقم چون این بحث ما هرچقدر پیچیده تر شود دشمن را شاد خواهد کرد ، به امید اینکه فردا فرزندان راستین و فداکار خلق از جلوداران صف مبارزه باشند. این نکه بسیار اساسی و مهم است. چون اگر یک بی قیدی بتواند افسار کار را به عهده بگیرد بعد ها وقتی امکان پیدا کرد هر کاری می کند.
مرا ببخشید اگر شما را ناراحت کردم ، هدفم فقط یک چیز است و آن این است که در انتخاب نمایندگان خود دقیقتر از این ها باشیم که هستیم.
موفق و پیروز باشید و بدرود
۵۰۰٨ - تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱٣٨۷
|
از : پروین کرد
عنوان : برای جناب سئوالی دار
جناب ماجرای زندگی ومرگ دوستتان (م) قلبم را عمیقا خراشید و هزاران تف برشرف ناداشتهء آن هیولای پستی که بزعم خودش برای خرد وتحقیر کردن یک انسان ( اسیر) باو تجاوز میکند تا حقارت ذاتی خود را سرپوش گذاردحواله کردم / اما حضرتعالی که مدعی چپ بودن هستید و مارکسیستهای سرفراز را از نوع خسرو گلسرخی و ستارهء کیوان و.. برای من ردیف میکنید : چگونه است که روح یک مارکسیست مبارز را که نه تنها ازجان وتن که از ظرافت عشق و لطافت سکس مجاز و(غیرمجاز)! در راه هدف انسانیش میگذرد خبرندارید ! ؟حال این مارکسیستها چه از نوع کومله و دموکرات(قدیم وجدید) چه توده ای( قدیم وجدید)چه انواع فدائیان کهنه و نو !چه حتئ بقول خدابیامرز ممدرضا شاه مارکسیستهای اسلامی قدیم وجدید باشند ؟ . هموطن گرامی اینرا بدانید که بزرگترین و کثیفترین تجاوز جنسی یک مارکسیست واقعی توجه کنید مارکسیست واقعی (چه کومله وچه غیر) زمانیستکه میل جنسی و طبیعیش باو روی میآورد که زن همراهش احساس خستگی و بیحوصلگی میکند ! اما این طرف بیچاره خود را بخاطر میل بسیار انسانی و لی بیموقع(خستگی وبیمیلی زن)/ خودرا متجاوز احساسکرده وسرزنش میکند! . ولی شما و کامنت گذاری دیگر که با عنوان (بیائید نه به عقدهای حقارت خود بلکه به براستی به خلق بیندیشیم)!!!! درجواب این تازه به خلق گرویدهء شر وور باف/ فقط میگویم آِِِِِِِِی ی ی ی ی ..... زرشک و نه بیش. جناب سئوالی دارم : آنطور که شرح دادهاید دوست شما که (ناگهان بغضش ترکید وگفت دوستان مارکسیت تو مرا باین روز انداختند گویا از هواداران مجاهدین خلق بوده که باصرار خانواه اش ازآنان بریده است و بعد ها( بخدمت ) رفته است! کدام خدمت ؟ کی در کدام سالها ؟ اگر خود را بکوری و کری وبلاهت مصلحتی نزنیم باید یادمان باشد که حاج آقا مهندس مهدی بازرگان فوری پس از بقول (گرگ پیر استعمار چرچیل )عقب نشینی مظفرناه وانتقال قدرت از استبداد شاه بارتجاع شیخ /ارتش تا خرخره مسلح و( صد البته برای سرکوب ایرانیان ونه برای دفاع از میهن) بعنوان جایزهء پیروزی ارتجاع بر استبداد/ بدنهء ارتش را از سرباز خالی کرد یعنی بآنها مرخصی ابدی داد ! ؟؟در زمان کوتاه نخست وزیری شاپور بختیار تنها اهالی کوچه وبازاراخطهء ایرانی یعنی کردستان قابلیت درک (حکومت نعلین) را فهمیدند و بر هم شاه و شیخ تف کردند / تاوانش بمباران شهر سنندج در روز ۲۶ اسفند ۵۷ یعنی ۳۴ روز بعداز کودتای امپریالیستی اسلامی بود / پس از آن تشعشعش و تا امروز روز بصورت چراغ قرمز های در صیغخانهای حکومت پایانداز ولایتی و در هیئت زندانهای ۱۱ ساله برای محمد صدیق کبودوند مادر مرده و فرزاد کمانگر مادرمرده تر از او چشمک میزند . اگر هر یک از ما ایرانیان چشم دل بازکنیم تا جان را ببینیم و ناسونالیسم کور را برای فقط چند ساعت از خود دور کنیم همه خواهیم دید کههیچیک از ما دشمن شخص روبرویئمان نیستیم / اما همگی و ابلهانه و طبق سالیان دراز ملعبهء دستانی قرار گرفته ایم که سیاستشان جز (سگ را به سگ رها کن و خودت از دوز ناگه کن ) نیستیم . دادگاه گلسرخی را دوست عزیز زمانیکه مادری ۲۹ /۳۰ ساله بودم بطور زنده در تلویزیون ملی ایرا ن دیدم زیبائی مردانه وقد و بالای خسرو وکلمات بسیار داغش تا امروز نه تنها کل باصطلاح اوپوزیسیون شاه وشیخ را تسخیر روانی کرده/ بلکه این باصطلاح اوپوزیسیون را مبتلا به ساده گذری ای کم هوشانه ازمردی جوان و ریز نقش و نه زیبائی ظاهری خسرو / که هر کلامش شمشیری به برائی مقتدای خسرو(ایمام علی )! بر بند بند وجود فاسد ان محکمه چی مینشست ! آری کرامت اله دانشیان کل سیستم فاسد و جنایتکار کاپیتالیسم و نوکران احمقش از نوع ممد رضا شاه را چنانکه بودند با لحنی آرام بیاعتناء بدین و زمین وزمان رو کرد / بگذرم . اما از لحاظ گذشت و عشق و زیبائی و عیب خودرا دیدن . باختصار بعرض برسانم : در فرهنگ کرد (نه کردبزور مسلمان شده). اعدام / قصاص / سنگسار / قتل ناموسی/ هیچ جائی ندارد : بر عکس حکومتهای زوری و تحمیلی : ما کرد خون صلح داریم " البته بصورت خانوادگی / شهری / قومی / عشیره ای / یا بنا بقول هموطنان گرانقدر تحقیر گر عشیره ای ! هر چه هست بقول حضرتعالی زیباست . فرهنگ قدیمی کرد اهل انتقام شخصی و شهری و خانوادگی نیست اما زور دولتهای زورگو را نک نمیپزیرد بلکه در برابرش تا آنجا که لازم باشد میایستد این اولش این آخرش / پس بهترست لطایف الحیل خر رنگ کن را دور بریزیم وپیش از نابود شدن قدر یکدیگر را بدانیم چرا که اجل کثیف سنگ است و آدم مثل شیشه . این بحث را هم درینجا پایان دهیم با پوزش و سپاس
۵۰۰۷ - تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱٣٨۷
|
از : Juybaar
عنوان : Ba aqa Kaveh-ye Kermanshahi
Mibakhshid, nam-e Dr. Khoi eshtebah chap shodehbud. Faseleha ham dorost nabud. Lotfan an digari ra hazf knonid agar dust dashtid. Ba sepas va puzesh.
This is a translation (unauthorized) of poem ۲۲ from Kho’i’s
book, In a Dream of Permanent Nothingness.
Alas,
When we could become the world,
We remain a nation.
When we could be a nation, as we should be,
We are, every group of us,
a tribe,
a clan,
becoming a lone family.
When we could become a family,
We
cling to
our separate selves.
Alas,
When we could and ought to become the essence of the cure,
We remain as, broken parts of the pain.
۴۹۹۸ - تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱۳۸۷
۵۰۰۱ - تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱٣٨۷
|
از : Juybaar
عنوان : Ba aqa Kaveh-ye Kermanshahi
This is a translation (unauthorized) of poem ۲۲ from Kho’I’s
book, In a Dream of Permanent Nothingness.
Alas,
When we could become the world,
We remain a nation.
When we could be a nation as we should be,
We are, every group of us,
a tribe,
a clan,
becoming a lone family.
When we could become a family,
We
cling to
our separate selves.
Alas,
When we could and ought to become the essence of the cure,
We remain as broken parts of the pain.
۴۹۹٨ - تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱٣٨۷
|
از : پروین عزیز ، من به کردستان عشق می ورزم ............. ....................
عنوان : کلمه ی ..........
کلمه پروین عزیز بد چاپ شده ، ببخشید
۴۹۹۵ - تاریخ انتشار : ۱۶ آذر ۱٣٨۷
|
از : پروین عهزی زمن به کردستان عشق می ورزم ، فرزاد کمانگر هر بار که می نویسد مرا ناخود آگاه به یاد خسرو و صمد می اندازد......... ........................
عنوان : چقدر وحشتناک است وقتی که همیشه حق با تو است
سلام بر پروین کرد عزیز
قبل از هر چیز بگم که من کردستان رنج دیده را کمتر از شما دوست نمی دارم ، من در زندگی خود این را ثابت کرده ام. آنجا که می گویم او مادینه حلال کرد و شما نرینه را ، منظورم این نیست که این به آن در ، بلکه منظورم این است که ما انقلابیون راستین و صادق و و خسرو وار از شیوه ی آن ها نباید استفاده کنیم.
پروین عزیز ، برای رسیدن به حقیقت همیشه باید شک کرد ، و باید سئوال نمود. در شک و سئوال و جواب و دقیق اندیشیدن است که انسان به حقیقت نزدیک می شود یا به آن دست می یابد. من نثر جناب کرمانشاهی را وقتی خواندم به راستی خوشم آمد. من دوستان کرد فراوان دارم و دیده ام که به زبان فارسی گاه چنان می نویسند که بسیاری از فارس ها را آن توان نیست. من با پدرم هم تعارف نمی کنم. من در آن جوان یک قلمزن و ادیب خوب و پر قدرت را در آینده یافتم. آینده های دور یا نزدیک.
من اعتقاد دارم که اگر تو به حق و زیبایی عشق بورزی به هر حال تأثیر بسیار زیبایی خواهی گذاشت. شاید آقای زعیم یا هر ناسیونالیست دیگری هرگز از حق یک چپی دفاع نکند ، من اما اگر حتی دشمنم هم حق داشته باشد می گویم حق با او است.
بار ها این کار را کرده ام. من اعتقاد دارم که با عمل نیک خود می توان انسان ها را راهنمایی کرد. می توان تکانشان داد. ای کاش آقای زعیم این نوشته را می خواند و می دید که ما مردم چپ در هیچ حالی وجدان را به زیر پا نمی اندازیم. ما شاگردان خسروی بزرگ هستیم. ما برای خود زندگی نمی کنیم.
اما چرا من به خود حق می دهم آقای کرمانشاهی را به زیر سئوال ببرم؟
زیرا من یک چپی هستم و برای چپ بودن خصلت هایی در نظر خود دارم. خصلت هایی که در قاضی ها ،در خسرو ،در کرامت ، در سعید ، در انوش ، در ویکتور خارا ، در ماکسیم گورکی فراوان یافت می شد و در مردم مدعی چپ بودن در دوران ما کمتر دیده می شود. بیشتر جان کردار ما به حرف آلوده است تا عمل زیبا.
این است که من با تردید و احتیاط گام بر میدارم.
اصلاً دلم نمی خواست که وارد این بحث شوم . پیشا پیش از همه معذرت می خواهم . آنوقت عقده ی دلم را کمی برایتان باز می کنم. خاطره ی شومی دارم که بار ها مرا آزار داده است ، مرا به شکنجه گاه برده است.
م یک جوان تبریزی بود که گاه به خانه ی عمه اش به آبادان می آمد. با هم دوست شده بودیم. هوادار مجاهدین خلق بود . با هم بحث می کردیم ، ولی دوستی ما همچنان سر جای خود بود. از مجاهدین به خاطر فشار خانواده اش فاصله گرفته بود ، اما در دل هنوز با آن ها بود.
بعد ها به خدمت رفت. و مدتها از او خبری نبود. تا اینکه یک روز با عمه اش پیش ما آمد. م مرده بود ، جنازه اش به نزد ما آمده بود. دو ساعتی نشستند و رفتند. م شاد و پر گو حالا دیگر حرف زدن را فراموش کرده بود. وقتی به خانه وارد شد سلام کرد و در طول این دو ساعت هیچی نگفت. عمه اش گفت : پیش فلانی بمان و با هم گفتگو کنید. او اما قبول نکرد و با عمه ی خود رفت.
دو روز گذشت. تنهایی آمد و گفت : یک لیتر عرق پیدا کرده ام بریم بیرون با هم ، عمه غذا درست کرده آن را نیز با خود می بریم.
بهار بود. رفتیم در گوشه ی دنجی نشستیم. در طول راه حتی یک کلمه هم حرف نزد.م مرده بود. من از دیدن این جنازه بیزار بودم.او آن دوست شاد و پر گوی من نبود. مرده ای را به همراه داشتم.
تا نشستیم به او اعتراض کردم و گفتم پسر تو اعصاب خراب می کنی. تو آن نیستی که من می شناختم!
هیچی نگفت. عرق را باز کردم برای خودم و او ریختم. لیوان را بر نداشت. م مرده بود. لیوان را برداشتم و به دستش دادم. و گفتم به سلامتی.
لیوان در دستش مانده بود. ناگهان به حرف آمد و گفت برایم بیشتر بریز. ریختم تا نیمه ی لیوان ، همه را سر کشید. تکه ای خیار شور برداشت که به دهان بگذارد. دستش در هوا بی حرکت شد و به دهانش نرفت.
دادم در آمد ، گفتم پسر تو که ما را کشتی این ادا ها چیه در میاری؟ تو تا دیروز می خواستی بری جنگ مسلحانه بکنی! تو عین آدم های بی روح هستی! ..........
ناگهان بغض اش ترکید. گفت مارکسیست ها ، دوستان تو مرا به این روز انداختند. در هوای گرم می لرزید و اشک تمامی پهنه ی صورتش را پر کرده بود. یک استکان آب تگری ریختم و محکم پاشیدم رو صورتش. وحشت کرد و کمی عقب عقب رفت. دستمال را بر داشتم و با مهربانی صورتش را پاک کردم. فهمید که این خشم من دوستانه است. برای اولین بار بعد از مدت ها لبخند زد. لبخندش زندگی را به من برگرداند. زیرا چهره اش به زندگی برگشته بود.
ازش خواهش کردم که آرام باشد و صحبت کند. دوباره برایش و برای خودم ریختم. نوشیدیم. به او پیشنهاد کردم غذا بخوریم و او که حالا خیلی تغییر کرده بود ، غذا را همپای من خورد و من چقدر خوشحال بودم که او به خود آمده.
خوشحالی من به زودی به اندوه بزرگی بدل شد.
دیگر نمی گریست ، مسلط و آرام صحبت می کرد.
گفت: در کردستان توی محاصره افتادیم. سه نفر کشته شدند. من و یک نفر را زنده گرفتند.
می گفت من می توانستم به سوی آن ها تیر اندازی کنم اما به اینسو و آنسو تیر می انداختم. می گفت: من به آن جنگ اعتقاد نداشتم ولی سرباز که آدم خودش نیست.
گفت: ما را از هم جدا کردند و آن رفیق خود را دیگر هرگز ندیدم.
گفت:دست و چشمم را بستند و به پایگاه خود بردند. نیم ساعتی از من پرس و جو کردند. و من فوراً گفتم: من طرفدار این رژیم نیستم و .........
گفتند: از این حرف ها هر روز داریم می شنویم و ..........
گفت: احساس کردم نمی دانند که با من چه بکنند. یکی رفت و کسی از بزرگتر ها را آورد . و من همه ی امیدم این بود که مرا باور کنند ، که نکردند.
گفت: مرا با چشمان و دستان بسته به اتاقی بردند و زندانی کردند. گفت : فوراً به خواب رفتم. می گفت اصلاً ترسی در دلم نبود ، به خود دلداری میدادم و می گفتم این ها هرچه که باشند از این رژیم آشغال بهترند
گفت: صبح زود بود آمدند در را باز کردند و چشم بند را دوباره دقیق بستند و مرا بردند و یکی دو ساعتی از من پرس و جو کردند. من همان حرف های دیروز را تکرار کردم.
حالا دیگر صد در صد به من شک کرده بودند. چون امروز سیلی و مشت و لگد بیشتری خوردم . با خشم زیادی با من برخورد می کردند و من همه ی این ها را طبیعی می شمردم و در ته دلم خوشحال بودم که از زیر چنگال آن رژیم خون آشام در رفته ام.
گفت: مرا بردند و دوباره توی آن اتاق پرت کردند. اینبار با خشم و خروش بیشتری. می گفت: من همچنان امیدوار و خوشحال بودم. یکی دو ساعت گذشت. داشتند غذا می خوردند صدای بشقاب و ظروف می آمد. گفت : به یاد خانه افتادم ، به یاد غذا های خوشمزه ای که مادرم می پخت. گفت: بلاخره آمدند سراغم و مرا بردند توی یک آلونک مانندی دست و چشمم را باز کردند و به من تجاوز کردند. گفت: باور نمی کردم. وقتی یکی شان گفت: شلوارت را در بیار ! گفت: من فکر کردم، می خواهند ببینند که شاید چیزی ، کاغذی در شلوار پنهان کرده ام. و گفت: بعد از آن ، این کار را بار ها با من کردند.
گفتم: خوب جنایتکار همه جا پیدا می شود.
گفت: نه این ها افراد کومله بودند.
برایش فراوان از پاکی و درستکاری چپ های ایران و جهان گفتم . برایش از فداکاری ها و گذشت ها گفتم. برایش از ارانی ، از بیژن جزنی گفتم. برایش از واله ی افسر گفتم که نامزد داشت اما به تیر باران تن داد تا به ننگ تن در ندهد. برایش از شکوه مرتضی کیوان گفتم. و بهش گفتم باید فیلم محاکمه ی خسرو و یارانش را پیدا کنیمو با هم ببینیم ، تا تو بدانی که او دامون را یتیم کرد تا کودکان جهان یتیم و بی پدر نباشند.
گفت: شنیده ام.
گفتم: شنیدن کی بود مانند دیدن.
گفت اما در کردستان این خبر ها نیست. گفتم: تو اشتباه می کنی. از چند رفیق کرد خود نام بردم که جان برای هدف خود داده بودند. او هیچ یک از آن ها را نمی شناخت. از قاسملو برایش گفتم که بسیار با سواد است و در اروپا می توانست بهترین زندگی را داشته باشد اما آمد و در کنار فقرا و زحمتکشان رنج دیده قرار گرفت. و گفتم گرچه من با سیاست او صد در صد موافق نیستم اماسواد و شخصیت مردمی او ستودنی است.
از غنی برایش گفتم. مرد کردی که بیست و پنج سال در زندان ها گذراند تا نگوید ببخشید. و گفتم برای نگفتن یک کلمه تمام جوانی را دادن می دانی یعنی چه؟
متأسفانه موفق نشدیم فیلم محاکمه ی خسروی بزرگ و یارانش را با هم ببینیم.
ولی حالش خیلی بهتر شده بود. عمه اش می گفت: او وقتی با تو معاشرت می کند حالش خوب می شود. پدرم به خنده می گفت:مگر اینکه این ها حریف ملا ها بشوند.
همه اش می گفت : چرا این کار را با من کردند؟!
پنج شش ماهی گذشت: در زدند ، بچه ها در را باز کردند. عمه ی م بود. تا از راه دور مرا دید دستمالش را از سر بر گرفت و پرت کرد. من یک لحظه فکر کردم که دیوانه شده. چون او هرگز پیش مرد بیگانه ای ممکن نبود دستمال از سر بر گیرد.در حالی که به سوی من می آمد با دو دست روی سینه هایش می کوبید. پا برهنه از پله ها پایین پریدم و خودم را به او رساندم. به آذری و فارسی چیز هایی می گفت که من سر در نمی آوردم. خودم را به او رساندم و در آغوشش گرفتم و از او خواهش کردم که آرام باشد. ناگهان ایستاد مانند چوب خشک ، دیگر هیچ حرکتی نمی کرد. به چشمانم نگاه کرد و گفت: م سم خورد و خودش را کشت..............
دقایقی بعد مانند دیوانه ای افسار گسیخته خودم را با فریاد به در و دیوار حیاط می کوبیدم ، او و افراد خانه حالا تلاش می کردند مرا آرام کنند اینک نزدیک به سه دهه از آن خبر شوم گذشته اما هرگز و هیچوقت آرام نشدم و آن کابوس مرا همچنان می آزارد
ما از پسر محمد رضا شاه دایماً می خواهیم که جنایات زمان پدرش را محکوم کند تا بتواند همراه مردم شود ،به او می گوییم باید دیروز را بیرحمانه و بی تعارف به نقد بنشیند ، آیا بهتر نیست که ما اول از خود شروع کنیم.
چقدر وحشتناک است وقتی همیشه حق با تو است ، چقدر وحشتناک است.................
۴۹۹۴ - تاریخ انتشار : ۱۶ آذر ۱٣٨۷
|
از : زنگنه کرمانشاهی
عنوان : شاهد گویا
درودبرشماآقای کاوه قاسمی کرمانشاهی !
بر این سخن شما صحه می گذارم که هویت زدایی زبان کردی حال به هر دلیلی رایج بود و هست. در خانواده ما پدر ومادرم با یکدیگر کردی صحبت می کردند به من وخواهرم که می رسید با ما "فارسی کرمانشاهی "به قول برخی صحبت می کردند.اما ما همچنان کرد ماندیم و زبان کردی را نیز بهتراز گذشته یاد گرفتیم. چرا که ملت کرد به کوری چشم دشمنانش پویا وزنده هست.
۴۹۹۲ - تاریخ انتشار : ۱۶ آذر ۱٣٨۷
|
از : کرمانشاهی تبار تهرانی زاده
عنوان : فارسی کرمانشاهی
هرچند این نظر خوشایند نیست ولی به نظمر بد نیست برای کسانی گفته شود تا اندکی از اطلاعات غلط روزافزون کاسته شود.
احمد ابن یعقوبی در کتاب البلدان مینویسد: "و کرمانشاه شهری است جلیل القدر و پر جمعیت که بیشتر اهالی آن عجم میباشند از پارسیان و کردها" (البلدان - ترجمه محمد ابراهیم آیتی - تهران - ۱۳۴۷).
محض اطلاع احمد ابن یعقوبی ۱۱۰۰ سال پیش زندگی میکرد.
فارسی کرمانشاهی که شباهت فراوان با فارسی همدانی دارد از زمان باباطاهر وجود داشته است و شباهتی نیز با فارسی همدان است. جناب استاد کزازی حداقل آن را در دوره مغول موجود میداند و با وجود آنچه یعقوبی اشاره میکند شاید مال ۱۱۰۰ سال پیش باشد. اما چرا این زبان اصلی شهر کرمانشاه است؟
http://www.youtube.com/watch?v=YdkFSKTY۴Hw
۹۰ مردم کنونی کرمانشاه کرمانشاهی اصیل نیستند و از دهات پس از جنگ به این شهر آمدند. اما کرمانشاهی های اصیل به همین زبان فارسی کرمانشاهی سخن میرانند. خودتان میتوانید در این مورد تحقیق کنید. اگر کسی را پیدا کردید که بیش از پنج نسل در کرمانشاه ساکن باشد هرگز به هیچ کدام از ایلات گوران و کلهر و جاف و ایلات دیگر کرد این ناحیه تعلق ندارد. هیچ کدام از زبانهای کردی در کرمانشاه مانند کردی کلیایی و کردی گورانی و کردی کلهری و کردی جافی و انواع و اقسام زبانهای دیگر مانند لری و لکی و ترکی سنقری یک زبان واحد نیستند و حتی قابل فهم دیگر نیستند. بنابراین شرایط این منطقه با استانی مانند آذربایجان شرقی که تقریبا همگی به یک نوع زبان واحد ترکی حرف میزنند بسیار فرق دارد. در مناطق دیگر نیز مانند کنگاور فارسی رایج است. اما پس از دوران جنگ بسیاری از دهاتها خالی شدند و بسیاری از عشایر نیز شهرنشینی را برگزیدند و در کل افراد بسیاری به خود شهر از همه جای کرمانشاه مهاجرت نمودند. اما ۹۰ کرمانشاهی های اصیل نیز به تهران و کرج و خارج از کشور مهاجرت کردند. در ایران شهری وجود ندارد که بلاخره زبان واحد پیدا نکند و در واقع کردی کلهری و گورانی و جافی و .. همگی مال قومهای عشایری هستند و اینها نمیتوانستند زبان اصیل خود شهر باشند و با هم دیگر هم یکی نیستند. کرمانشاه اکنون شده هفتاد و دو ملت. کرمانشاهی که بقول استاد کزازی سابقه عهد مغول به این طرف را دارد فقط ۱۰-۱۵درصدشان توی کرمانشاه ماندند و همگی الان در کرج و تهران ساکن هستند. اگر در محیط اجتماع نگاه کنید می بینید لری، لکی، کردی جاف، کردی گوران، کردی کلهری و انواع اقسام کردی صحبت می شود ولی چون کرمانشاهان یک استان عشایر پرور است یک نفر کنگاوری با یک نفر پاوه ای که هردو ساکن کرمانشاه شده اند فارسی حرف می زند چرا چون زبان مشترک است. از تویکسران و نهاوند هم بسیاری لک و لر مهاجرت کردند. اینها همه با هم و درکنار هم زندگی می کنند. در واقع زبان مشترکی در ایران بجز فارسی وجود ندارد ولی زبان فارسی کرمانشاهی یک پدیده دیرینه است (بنا بر قول کزازی). شما خوب و نیک میدانید که انواع و اقسام زبانهای گوناگون کردی که در استان کرمانشاه نیز صحبت میشوند قرابتشان با لری و فارسی همان اندازه است تا با کردی سنندج و مهاباد. حتی کردی بیجار با کردی مهاباد قابل فهم نیستند. در ترکیه هم همین وضع است. کردی زازایی با کردی کرمانجی آنجا دو زبان مختلف هستند. در شمال عراق هم کردی شبکی با کردی سورانی با کردی کرمانجی یک زبان نیستند. اگر واقعا بیشتر میخواهید تحقیق کنید لغت کرد را در تاریخ به یک نوع شیوه زندگی برای اقوام گوناگون ایرانی-زبان بکار میبردند. حتی برخی از منابع فراتر رفتند و دیلمیان طبرستان را کرد گفتند و حتی اعراب سورستان را ساسانیان کرد میگفتند. در زبان طبری هنوز لغت کرد را برای شبان بکار میبردند (نقل از دکتر خانلری). در واقع به نظر من هویت مجموع کردی چیزی جدا و متفاوت از هویت ایرانی نیستند. در رابطه با پارس/فارس هم صدها اقوام مختلف بخاطر اینکه زبان فارسی زبان مشترک است آن را برگزیدند و در واقع ما نه چیزی به نام ملت کرد داریم و نه چیزی به نام ملت فارس.
البته این مسئله حساسی است که نمیخواستم در میان بگذارم و حتما هم باید چند توهین هم بشنویم. یک بار در میان گذاشتم تا ببینم چه نوع توهینهایی نصیبمان میشود.
۴۹۹۰ - تاریخ انتشار : ۱۶ آذر ۱٣٨۷
|