یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

راه گریز از استبداد - دریادل توانا

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : علی ۴ فصل

عنوان : آسوده بخواب ، تاریخ تکرار فصول نیست !
در اوج بادبادک پرانی های نیمه دهه ی ۴۰ شاه و «انقلاب سفید» رسوا تر از آن بود که مینمود. لومپن ها و ارتشی های حفاظت و ساواک با دست باز علیه منقدان حکومت «پرونده سازی » میکردند. پلیس و ژاندارمری در سراسر کشور گوش بفرمان ساواک مخالفین را دزدانه دستگیر میکردند و تحویل ساواک میدادند. در ساواک انواع رفتارهای ضدانسانی بر بازداشت شدگان اعمال میشد تا «پرونده سازی» تکمیل شود .
اگر زندانی یا باصطلاح دگراندیش جان سالم می برد. توسط نگهیانان زندان که سرباز وطیفه یا پاسبان بودند در پوشش دژخیمان ساواک به «دادرسی» ارتش همانجا که «آزموده» ها علیه مصدق ها ، فاطمی ها ، سیامک ها ، کیوان ها اتهام «اقدام علیه امنیت کشور » روضه خوانی کردند فرستاده میشدند.

مخالفین رژیم ، پس از «باز جوئی» های ماموران ساواک که اصلا قرابتی با بازپرسی های معمول دادگاهای متعارف دادگستری نداشت با «پرونده ای » ضد حقوقی در بیدادگاهی بنام «دارسی ارتش » به «محاکمه» کشیده میشدند تا بدین وسیله توجیهی برای آزار و شکنجه ی دگر اندیشان و فعالان سیاسی دست و پا کنند بدین وسیله وانمود کنند که «مجرمین » مقدمین و اخلال گران جامعه هستند. با این حیله ی رکیک پهلوی ها ماهیت فاشیستی خود را در ۵۸ سال به مردم و تمام جهان نشان دادند. پهلوی ها در نهایت زبونی و حقارت منکر پی گرد زندانیان سیاسی می شدند و شاه همیشه با وقاحت کم نظیر و باتکای این «ارکستر» هماهنگ مدعی بود که ایران زنذان سیاسی ندارد و «اینها» یک مشت خرابکارند.

مضحک ترین قسمت این تراژدی نقش «وکیل مدافع» در این بازی مرگ بود که معمولا در «دادرسی ارتش » توسط « دکتر نیابتی» ها صورت میگرفت که نوشته ی مسخره ای را برای خالی نبودن عریضه برای دفاع از «متهم » میخواند که اغلب «تحقیر آمیز » و تحریک آمیز بود که منجر به تشنجدر «دارسی ارتش » میشد که ساواک در باز گشت به زندان به انتقام گیری از زندانی ادامه میداد. هزاران نمونه از چنین عملکرد های سیستماتیک ماهیت رژیم گذشته را به دشمنی با مردم تثبیت کرده بود که مردم هم بی کار ننشتند. نتیجه ی دشمنی با مردم حتما و الزاما مردمی نمیشود که به این بحث ارتباط ندارد !

آایا تا امروز فرماندهان سابق ارتش ، نیروهای پلیس ، ژاندارمری و صاحب منصبانی که در راس تمام ارکان رژیم شاه بخصوص روسای آنها که در راس دانشکاها بودند احساس خود را نسبت به حاکمیت ساواک ابراز نموده اند. ؟ آیا دادگستری ایران مستقل بود تا در تمام دهه ها که هزاران دانشجو و روشنفکر ، نویسنده و شاعر تحت پی گرد و شکنجه ساواک قرار میگرفتند از حقوق مدنی آنها دفاع کند. ؟ کدام تفکیک قوا ؟

وحشتناک است که فسیل های تاریخی قدرت را از شاه میگیرند و چنان بلائی بر سر مردم میاوردند که حقیقتا و انصافا هزاران بار از شاه که به دیوش شباهت دادند کریه تر و آدمخوارتر ند. متاسفانه چنان مردم در چنبر اژدهای « قدیسین » گیر کرده اند که رمقی برای به ثبت رساندن بی آزرمی های شاه باقی نماند. همین باعث شده که شاه «کوچولو ها» خود را در برابر اژدها چون «فرشته » می بینند.
فکر نمی کنم که مردم یک روزی سر دهند که «اژدها» که بیرون رود «فرشته» درآید . دیگر دور این عوام فریبی ها گذشته ست.
٨۴۱۷ - تاریخ انتشار : ۲٨ اسفند ۱٣٨۷       

    از : روشنگر

عنوان : راستی و زیبایی
جناب توانا شوربختانه کم مهری می فرمایند. دوست گرامی بنده نمی دانم چه چیزی در متن بنده نهفته است که جنابعالی را اینچنین به گمراهی می کشاند. دوست گرامی، تمام کامنت های بنده مبنی بر این است که قانون اساسی مشروطه اگر رعایت می شد شما و من اکنون عبا بر تن داشتیم و یا حد اکثر چیزی در حد حامد کرزای.
یک بار خلاصه می گویم خوب گوش کنید:
شاه حق حکومت داشت و مصدق دروغ می گفت که شاه باید سلطنت کند.
شاه از حق حکومت کردن اش استفاده کرد و بر خلاف قانون اساسی به زنان حق رای داد، بر خلاف قانون اساسی آزادی مدنی داد، بر خلاف قانون اساسی روزنامه و مجله و مطبوعات به وجود آورد، بر خلاف قانون اساسی ایرانیان را وارد قرن بیستم کرد، در صورتی که آن قانون مبتنی بر شرعی ۱۴۰۰ ساله بود. به عبارت دیگر، شاه با استفاده از اختیاراتی که قانون اساسی به او اعطا کرده بود و از او یک حکمران مقتدر قانونی ساخته بود، سود جست و از امت قانون اساسی مشروطه یک ملت مدرن ساخت که سی سال فاشیسم مذهبی نتوانسته است زمین اش زند. مصدق و شعارهای بی پایه ی حقوقی اش در این بازی با این ابعاد، از روزن کلان تمدن ایرانشهری حتا به عنوان اشتباه نیز به حساب نمی آیند دوست گرامی. مسئله بسیار پیچیده تر از آن بود و هست که مصدق، با عشق خلوصانه اش به آن قانون اساسی عقب افتاده و ضد انسانی بتواند درک اش کند.
ولی من فکر می کنم که درک مطلب، با توجه به روشنگری های که در اختیارتان گذاشته شده است، آنقدر ها هم سخت نباشد، اگر آماده باشیم که هزینه ی حقیقت را بپردازیم.
با افشای قانون الکن و ضد انسانی مشروطه کل کاخ قانون خواهی جبهه ی ملی در هم فرومی ریزد و این همان چیزی ست که شما هم مهین من شوربختانه حاضر به پذیرش آن نیستید، حتا اگر خدمت به حقیقت و شرافت باشد و مایه ی یک آینده ی بهتر. شما سرسختانه می کوشید از چشم دوختن در آینه ی حقیقتی که در برابر تان گرفته شده است تن در زنید. چه بسا از سنتی که اسطوره های اش را بر بیم و دروغی صد ساله به نام مشروطه استوار کرده باشد چشمداشت بیشتری نتوان داشت. آنچه که اما خواهد پائید راستی و زیبایی است و بس.
٨۴۱۶ - تاریخ انتشار : ۲٨ اسفند ۱٣٨۷       

    از : شهروند

عنوان : تشکر از جناب دریادل
جناب دریادل توانا
مسئله عملکرد گروههای سیاسی و خاندان پهلوی در رابطه با نقض حقوق دموکراتیک مردم بحثی است بسیار طولانی و حساس. در هر صورت از پاسخ شما بسیار سپاسگذارم.
٨۴۱۱ - تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱٣٨۷       

    از : د توانا

عنوان : پاسخ آقای شهروند
دوست عزیز با شما موافق هستم که شعار نباید داد شعاری هم در کار نیست. عصبی نشوید. ما به هیچکس توهین نکذده و نمی کنیم . بحث را از ابتدا دنبال کنید . به آقای روشنگر پاسخ دادم که یکسویه نگاه کردن درست نیست چون ایشان با توسل به نقص قانون مشروطه اقدامات پهلوی ها را منطبق بر قانون ارزیابی کرده بوذند یا اینطور استنباط می شد بحث بنده در مقاله تائیدی بر ادعای شماست که نبود فرهنگ دموکراسی یکی از عامل شکل گیری استبداد دینی بود و ریشه های نبود این فرهنگ را خلاصه توضیح دادم و تاکید نمودم و اکنون نیز بر این باورم که تمایل پهلوی ها به استبداد (علیرغم تجدد خواهی) و سوء استفاده از قدرت و امکانات و منابع به جلوگیری از شکل گیری احزاب مدرن و............ نفی آزادی ها و........... و به تبع آن سلب حقوق ملت منتهی شد . ضمن آنکه درک نادرست روشنفکران و شخصیت های سیاسی را هم پذیرفتم . حال قضاوت را به همه عزیزان و خوانندگان واگذاریم بهتر است .
از اینکه به نقد و طرح نظر پرداختید متشکرم .
٨۴۰٨ - تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱٣٨۷       

    از : شهروند

عنوان : واقع بینانه برخورد کنیم
آقای دریادل توانا، چرا اینقدر شعار میدهی برادر جان!
شما مسائلی را مطرح میکنید که بسیار کلی و شعارگونه است. هیچکس نمیخواهد و نمیتواند منکر این واقعیت غیر قابل انکار شود که پادشاهان پهلوی مردمانی اقتدارگرا بودند. در نتیجه آنها هیچ اعتقادی به دموکراسی و مشارکت مردم در امور جاری مملکت نداشتند. ولی این چنین نیست که پادشاهان پهلوی همه دیکتاتور و خونخوار بودند و مخالفان آنها همه آزادیخواه و دموکرات. واقعیات موجود نشان میدهد که هیچیک از مخالفان پهلوی ها بیش از آنها پایبند دموکراسی و مشارکت مردم در حکومت نبودند. من وقت خود و شما را در مورد توده ایها و فداییان خلق و دیگر کمونیستها و مجاهدین و فداییان اسلام و آخوندها تلف نمیکنم. مبانی فکری و حکومت مورد نظر آنها صدها بار خشن تر و ارتجاعی تر و ضد مردمی تر از حکومت پهلویها بود و هست. سخن من درباره محمد مصدق و هواداران سنتی اوست که سعی میکنند از او یک امام زاده بسازند.
هواداران مصدق چنین تبلیغ میکنند که "مصدق مردی دموکرات و آزادمنش بود که خواستار اجرای درست قانون اساسی و مشارکت دموکراتیک مردم در روند حکومت بود و معتقد بود که پادشاه بر طبق قانون اساسی فقط باید سلطنت کند و نه حکومت". این ادعا یک دروغ بزرگ است. اولاً، بر مبنای قانون اساسی گذشته، شاه حکومت میکند و این ادعای محمد مصدق که پادشاه بر طبق قانون اساسی گذشته نباید حکومت کند، ادعایی دروغ است. مسئله پایبندی محمد مصدق به دموکراسی و مشارکت قانونی مردم در حکومت نیز ادعایی توخالی است. مصدق بر خلاف قوانین موجود کشور خواستار آن بود که مجلس به او در مقام نخست وزیر اجازه دهد تا لوایح مورد نظر خود را به تصویب برساند. ایشان دو دوره از این اختیارات غیر قانونی و غیر دموکراتیک استفاده کرد و وقتیکه مجلس ۱۷ (که انتخابات آن در دوره نخست وزیری خود او برگذار شده بود) برای تمدید دوره سوم این اختیارات مخالفت کرد، این آقای "دموکرات" و "آزادیخواه" ناگهان بر علیه مجلس قانونی کشور غضب کرد و لجبازانه خواستار انحلال آن شد. آقای توانا، همانطور که میدانید در قوانین ایران بر اصل تفکیک قوا تأکید شده. پس بنابراین مسئول قوه مجریه نمیتواند سَر خود اقدام به انحلال مجلس نماید. در کشورهایی چون بریتانیا و یا کانادا نخست وزیر از لحاظ قانونی میتواند مجلس را منحل نماید. ولی بیاد داشته باشیم که در این کشورها اصل تفکیک قوا وجود ندارد و نخست وزیر و دیگر وزرا نمایندگان مجلس نیز هستند. تازه در صورت انحلال مجلس در این کشورها، دولت نیز ساقط است و باید بلافاصله انتخابات جدید صورت گیرد. پس بنابر این اقدام دولت مصدق در انحلال مجلس نه تنها غیر قانونی، بلکه غیر دموکراتیک نیز بود. اقدام ایشان در مورد برگزاری رفراندوم انحلال نیز اقدامی غیر قانونی و غیر دموکراتیک بود. غیرقانونی از این جهت که در قوانین کشور موردی گنجانده نشده که نشان دهد نخست وزیر میتواند با رفراندوم مجلس را منحل کند. و غیر دموکراتیک از این جهت که روش ایشان در مورد گذاشتن دو صندوق متفاوت برای آرای منفی و آرای مثبت، در اصل مخدوش کردن این مهمترین اصل برگزاری یک همه پرسی و یا انتخابات است که آرای ریخته شده به صندوق باید مخفی بماند. من در هیچ همه پرسی و یا انتخاباتی چنین پرسه مضحکی را ندیده ام. در زمان حکومت مصدق نیز (همچون حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی) جراید تعطیل میشدند که نمونه بارز آن روزنامه شاهد است. صد البته میزان این سختگیری با دوران جمهوری اسلامی اصلاً قابل قیاس نیست. همچنین در دوران حکومت ایشان، افراد مخالف به زندان میافتادند. بنده خودم آشنایانی دارم که به خاطر ابراز علنی مخالفت با آن رفراندوم کذایی دستگیر و به زندان افتادند و قرار بود که برای تنبیه به بندرعباس تبعید شوند که این کار با انجام کودتای ۲۸ مرداد متوقف ماند.
سخن آنکه فقط پهلویها را دیکتاتور نامیدن، یک دیدگاه گزینشی به مسائل است و صد البته گزینشی نگریستن مترادف دروغگویی است. به نظر من سلسله پهلوی در جهت عمران و پیشرفت مملکت در مسائل اقتصادی و مالی و صنعتی، بالا رفتن سطح زندگی مردم، آزادی زنان و ارائه خدمات اجتماعی همچون تحصیلات مجانی و خدمات پزشکی بسیار به کشور خدمت کرد. در عین حال در زمینه گسترش آزادیهای سیاسی و مشارکت مردم در اداره امور کشور بسیار قصور نمود و بابت این عمل نیز باید مورد انتقاد قرار گیرد. ولی اینکه خدمات پهلویها را انکار کنیم و مخالفین آنها را در اردوگاه آزادیخواهان و دمرکراتها قرار دهیم، عملی خلاف است که قطعاً نتیجه ای معکوس ببار خواهد آورد.
٨۴۰٣ - تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱٣٨۷       

    از : دریادل توانا

عنوان : پاسخی کوتاه.............
دوست عزیز جناب آقای روشنگر
در نقص قانون مشروطه تردیدی نیست . ضعف نگرش و اشکالات نظری روشنفکران مشزوطه هم تردید نداریم که به ارزش و جایگاه نهادهای اجتماعی و احزاب سیاسی در روند گذار به دموکراسی و............. تردیدی نیست . توجه به شرایط جامعه در آن دوران هم در بیان مسائل ضروری است . اما می توان از ضعف قانون سوء استفاده کرد و با مصادره به مطلوب موازین آنرا در خدمت استبداد قرار داد؟ تردید نکنیم که تجدد خواهی همراه با استبداد تمایل پهلوی ها بوده است که بجای اجرای قانون و تلاش در راه اصلاح آن بر مبنای خواست روشنفکران و مردم همچنین احترام به حقوق ملت راه استبداد و دیکتاتوری را در پیش گرفتند و ساواک را ابزار سرکوب ساختند آزادیخواهان را به مسلخ کشیدند . و..................................
دوست عزیز درد این ملت و ایران استبداد است گرنه برای پیشرفت و توسعه و تحقق آزادی های فردی و اجتماعی سرمایه بسیار داریم . بکوشیم تا دموکراسی تحقق یابد . باور کنیم حمایت مردم مانع از ایفای نقش و هدایت جامعه توسط بیگانگان می شود . دموکراسی روش اعمال حاکمیت مردم است . تردید نکنیم پیروزی از آن مردم است . با مردم باشیم
به امید دیدار تا فرصتی دیگر
٨۴۰۰ - تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱٣٨۷       

    از : بیسواد بیسواد

عنوان : برای «روشنگر»
برای وطنم از قانون ملی شدن نفت بگو که چند روز دیگر بر دلها می نشیتد....
برای مردم کشورم از قانون کنسرسیوم نقت بگو «دهن کجی» بچه ی لوس را میماند و اساتید دانشگاه اعتراض خود را در فردای کودتا ابراز نمودند...
برای من از جدائی بحرین بگو که فراموش شد..................
برای من از «طفل» حرف شنوی انگلیس و آمریکا بگو .....
برای من از « جان گیر » فرزندان ایران زمین بگو .........
برای من از «ببر کاغذی » بگو که با چشم گریان بازهم به حرف آمریکا گوش کرد و رفت ........
عجب روزگاری که با دوستان « مدارا» و با دشمنان « مروت » نم کشیده بود.....
برای من از عوام فریبی بگو امامزاده داود و کمر بسته ی امام رضا و غبار گیری امامزاده رقیه ..........
٨٣٨۴ - تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱٣٨۷       

    از : روشنگر

عنوان : هزینه های حقیقت
جناب بروجردی گرامی، حقیقت هزینه هایی دارد که باید پرداخت دوست عزیز. ما وقتی قانون اساسی مشروطه را به عنوان قانونی مبتنی بر نقض اراده ی ملت، مبتنی بر نقض آزادی بیان و مبتنی بر نقض حقوق شهروندی نیمی از جامعه یعنی زنان، و همزمان، مبتنی بر تعهد "شاهنشاه اسلام" به ترویج دین مبین برشناسانده ایم شما و یا هر انسان خردمند دیگری نمی تواند مدعی شود که مشکل قانون اساسی نبود، بلکه عدم رعایت اش بود! این سخن شما، دوست گرامی، باید اعتراف کنم که بسیار پرسش برانگیز است، به ویژه با عنایت به روشنگری های مستندی که در کامنت های پیشین در اختیار شما گذاشته شده اند. خیر، اتفاقا مشکل خود قانون اساسی است که رعایت اش چیزی جز بندگی انسان ایرانی نبود و نمی توانست باشد. و درست از این روزن است که پافشاری دکتر مصدق بر رعایت قانون اساسی غیر قابل توجیه است. از پذیرش این واقعیت گریزی نیست دوست گرامی. اصرار مصدق برای رعایت آن قانون ضد انسانی و ضد ایرانی (همان لفظ شاهنشاه اسلام بسنده است، به قول آخوند زاده: شاه ایران یعنی کلب اسلام) هیچ جای دفاع و پشتیبانی ای ندارد. متاسفانه پای فشاری مصدق بر رعایت قانون از یک پشتوانه ی فلسفی عمیق برخوردار نبود و صرفا جنبه ی تاکتیکی داشت. ما هنگامی می توانیم درخواست مصدق برای رعایت قانون را مورد پشتیبانی نظری و معنوی خود قرار دهیم، اگر این درخواست درخواستی افشا گرانه نسبت به همان قانون می بود. یعنی چه؟ یعنی اینکه مصدق می بایست در همان حال که شاه را دعوت به عدم دخالت در حکومت می کرد، در همان حال نیز متذکر می شد که قانون اساسی مشروطه در تناقض کامل با درخواست او قرار دارد و ما باید در ایران یک مجلس موسسان نوین تشکیل داده و قانون اساسی ای عرفی و مدرن بنویسیم. ولی فکر می کنم انتظار چنین درخواستی از مصدق داشتن به هیچ وجه واقع بینانه نباشد و او، در صورت رویارویی با چنین پیشنهاد بنیادبراندازی، بیشترین مقاوت ها را از خود نشان می داد، به مراتب بیشتر و پر دامنه تر از مقاوت های احتمالی خود شاه.
دوست گرامی چیزی را که می خواهم توجه شما را بدان جلب کنم این نکته است که دکتر مصدق به هیچ وجه نگاهی مدرن و جوینده ی دمکراسی راستین به قانون نداشت و قانون نزد او، همان قانون الکن مشروطه بود و تازه با رویکردی مبتنی بر دروغ! چرا که به دروغ مدعی بود که شاه بنا بر قانون مشروطه نباید در حکومت دخالت کند.
من عمیقا بر این باورم که مشکل ما ساختاری و فلسفی ست و ربطی به این یا آن شخصیت برجسته ی سیاسی ندارد. مصدق و یا شاه، محصول محدودیت ها و امکانات تربیت، دوران و طبیعت خودشان بودند. همزمان بر این باورم، که اگر شاه و یا حتا مصدق، خود حضرت «یوستیتسیا» و یا در نوع ایرانشهری اش، خود حضرت «داد» و یا «رشنو» (ایزدبانوی عدالت) نیز می بودند، در جغرافیای سیاسی آن روز ایران به هیچ وجه امکان مانور زیادی نداشتند. چرا که از یک سو قانونی در برابرشان بود که به شدت واپسگرایانه و ناقض آزادی و خرد خودمختار بود، و از سوی دیگر فرهنگ سیاسی چیره بر جامعه اصولا پذیرای دمکراسی نبود، سه دیگر، جامعه ی مدنی موجود چیزی در حد صفر بود، و چهارم، قدرت های نافذ خارجی به هیچ وجه پذیرای یک ایران دمکراتیک و قدرتمند نبودند که البته امروز نیز نیستند.
بنابراین ما امروز باید به این مسئله توجه کنیم که پیش از هر چیز و در درجه ی اول، فارغ از اینکه به کدام یک از خانواده های سیاسی متعلق هستیم، بی هیچ قید و شرطی حقیقت و شرافت را پایه و اساس براوردها و داوری های خود قرار دهیم.
حقیقت و شرافت سود مشترک ما هستند، حتا اگر از حجم حضور سیاسی من نوعی بکاهند. در نهایت، اگر حقیقت و شرافت پیروز باشند، من نوعی نیز پیروز هستم.
ما باید سیاست مان را از مفاهیم تنگ کننده ای چون خدمت و خیانت و یا دوست و دشمن و یا مفاهیم حذف کننده ای از این دست بیرون آوریم. من ایرانی را آرزو می کنم و برای اش می کوشم که در آن سوسیال دمکرات و لیبرال دمکرات اش در مجلس با یکدیگر نبرد کنند، شام و می شبانه را اما با هم نوش جان کنند.
این رویا اما یک رویای زیبا خواهد ماند، اگر ما دلیری رویارویی با حقیقت تاریخ مان را نداشته باشیم و این دلیری به دست نخواهد آمد، اگر تاریخ را غیر شخصی اش نکنیم. تاریخ تاریخ ملی ست و بس. برای من سود و زیان کنش مصدق ها و قوام ها و محمد رضا شاه ها هیچ فرقی ندارند. نه آن ها را آنچنان می ستایم که سستی های غیر قابل انکارشان را نبینم، و نه ناتوانی ها و اشتباهات شان را آنچنان بیرون از بافتار اجتماعی بررسی می کنم که یگانه عامل بازماندگی ها و پس رفتگی های ملی مان انگارم شان و از این گذر، به سان دیو بنگرم شان. خیر، آنان، در کلیت شان بهترین مردان تاریخ یک صده ی گذشته ی من اند، و از این روزن همگی شان را بخشی از سرمایه ی ملی خود می دانم، پاس شان می دارم، بی آنکه خود را در شان خلاصه کنم.
به امید ایرانی بهتر، که بی شک ممکن است.
٨٣۷۹ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣٨۷       

    از : قاسم بروجردی

عنوان : آب را گل آلود نکنیم
اساسن در گشور ما میهن دوستی وقانون شناسی همراه با مشگلات و با قتل روبروبوده است.قتل امیر کبیر وقائم مقام دونمونه مشخص است که هر گاه افرادی از مردم زمام امور را در دست گرفتندبا این سرنوشت روبرو شدند.من قصد دفاع از مصدق را ندارم چر اکه ایشان هم وگیل بوده وهم کارنامه ای بجا گذاشته که هنوز بر سر ان ماجراهاست.آقای روشنگر به همه قانون اساسی معترض هستند .حرف ایشان درست.ولی در انزمان چه کسانی باید قانون اساسی مورد دلخواه ایشان را پدید می اوردند ? اشگال در قانون اساسی نبود عدم بکار گیری ان باید مورد اعتراض باشد. آقای رونشگر میفرمایند مصدق سازمان امنیت را بوجود آورد ونه شاه .ایشان کار بسیار درستی انجام دادکه سازمان امنیت بوجود آورد. گشور نیاز به حفاظت دارد.میفرمایند به خانواده سلطنتی توهین کرده است ایشان مصدق اعضا خانواده سلطنتی را بر حذر داشته که به کا رهای دولت دخالت نکنند.وحضرت اشرف قوام هم با اشرف پهلوی بسیار سر سنگین بوده است.. در همان قانون اساسی مورد ایراد ایشان شاه ماهیانه حقوق در یافت میکند.شاه فقط شاه است .همین ایراد را مصدق به رضا شاه میگرفت که یا باید شاه باشی ویا سردار سپه وهردوی اینها نقض قانون اساسی و استبداد است.اگر این دخالت شاه در امور گشور داری درست بود امروز از چرچیل ودمکراسی در بریتانیا حرفی در میان نبود.دوجنگ اول ودوم جهانی وجنگهای دیکر انکلیس بدون دخالت شا ه وملکه انجام پذیرفته وفقط به ملکه گز ارش میشد.فراموش نشود بریتانیا قانون اساسی ندارد.ولی در گشور ما شاه در هر کاری دخالت میکرد.اصل عدم دخالت شاه در قانون اساسی وجود داشت انچه در میان نبود مردی کار دادن که جلوی تجاوز شاه به قانون اساسی رابگیرد .آقای روشنگر شما اگر به جای مصدق بودید چه هدفی را جز قانون مدار ی دنبال میکردید.آیا همانند حزب توده انقلابی بودید وبساط سلطنت را از بین میبردید ویا مانند دیگر وزیران چاکر وغلام خا نه زاد میبودید حتمن در دیگا ه شما چاگری منشی مضموم و منفور است .
اینکه همانند حزب توده برخورد انقلابی میکردید و مصدق را عامل امپریالیسم میدانستید را خود باید پاسخ بگوئید.بزرگترین تجلیل در تاریخ انگلیس از چرچیل بود ودر گشور ما بزرگترین حملات به دکتر مصدق است.التفات فرمودید در مثل بالا
عدم دخالت شاه درکار دولت انگلیس و تجاو زشاه به قانون در ایران است.از شاهکار های ملوکانه اینکه ۲۰ وچند بار ایشان به قانون اساسی تجاور فرمودند که قوام از پاریس متذکر قانون شکنی های شاهانه شدند.هم به فرمان ایشان بساط عاشورا در گشور شروع شد وهم فرمان ایشان بود که خمینی را از عراق به پاریس بردند.اشگال از مصدق نیست بلکه در تنها ماندن اندیشه قا نون خواهی است .ای کاش در کشور ما صد ها قانون شناس به قانون شکنی ها اعتراض میکردند.بر خلاف نظر شاه فقید وطرفداران سلطنت مصدق تنها مرد وفادار به نظام سلطنت وقانون اساسی در ایران بود .وشاه بزرگترین دشمن قانون اساسی ونظام سلطنت در ایران باقی ماند. یادمان نرود مصدق ویا امیر گبیر وقائم مقام که قربانی نظام دینی و عشیره ای شدند اولین ها نبودند.بهترین نمونه عدم دخالت شاه در امور را به عنوان یک سند افتخار آمیز تاریخی در تاریخ بیهقی سراغ داریم.
در مواضعه وزیر با سلطان وپاسخ آن ما به فاجعه دخالت سلطان در امور لشگری وگشوری وعدم قبول مسئولیت وزیر روبرو هستیم.در هزار سال پیش نیز میدانستند که بله شاه باید فقط سلطنت کند ونه حکومت .واین اختراع مصدق نیست بلکه
شجاعت ودرایت این مرد است که میداند پایان ان دخالت ها چه سرانجامی دارد.
برای عبرت بد نیست به تاریخ بیهقی بر اسا س نسخه دکتر فیاض.انتشارات هیرمند صفحه ۲۳۵ مراجعه فرمائید.از مطلب دور نشویم.آینده سیاسی ایران چه جمهوری وچه پادشاهی شاه باید در امور گشور دخالت نکند.با احترام
٨٣۶۴ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣٨۷       

    از : نسرین

عنوان : آیا حسین فاطمی واقعاً دکترا داشت؟
با عرض معذرت، میدانم که این بحثم ارتباطی به این مقاله ندارد. ولی حالا که صحبت از حسین فاطمی شد، من یک سوالی در مورد او داشتم. من چندین مقاله در مورد زندگینامه او خوانده ام و یک مسئله در مورد تحصیلات او برایم جای سوال دارد. فاطمی در نایین بدنیا آمد و سپس بعد از تمام کردن مدرسه و در سنین خیلی جوانی به اصفهان رفت تا در نشریه باختر مقاله بنویسد. او سپس در سال ۱۳۱۹ به خاطر نوشتن مقالات تند به زندان افتاد که سرانجام در سال ۱۳۲۰ آزاد شد. فاطمی سپس به تهران آمد و در روزنامه ستاره و بعد از آن مرد امروز به نوشتن پرداخت و سرانجام در نیمه دوم سال ۱۳۲۳ به فرانسه رفت و بعد از سه سال نیم در سال ۱۳۲۷ به ایران بازگشت و به فعالیتهای سیاسی و سپس دولتی در دولت مصدق پرداخت.
بنابر ادعای طرفداران فاطمی، او در طی اقامتش در فرانسه مدرک دکترای خود را در رشته حقوق دریافت کرد.
فاطمی هیچوقت در دوران پیش از رفتن به فرانسه (قبل از ۱۳۲۳) به دانشگاه نرفت و نیز صحبتی از فرانسه خواندن او در این دوران مطرح نمیشود. چگونه ممکن است کسی که زبان فرانسه هم نمیداند، در طول سه سال و نیم دکترا بگیرد. او اگر انشتین هم بود میبایست ۶ و یا ۷ سال درس بخواند. به علاوه، تمام محصلینی که به خارج از کشور میرفتند، ولو اگرتا حدی نیز به زبان آنجا آشنایی داشته باشند، حداقل دو سال باید زبان آکادمیک آن کشور را بخوانند تا آماده رفتن به دانشگاه شوند. این آقا در طول سه سال و نیم زبان آکادمیک فرانسه را خوانده، وارد دانشگاه شده و مدرک دکترا نیز گرفته؟ آیا این کمی عجیب نیست بخصوص که فرانسه زبان بسیار مشکلی است و فراگرفتن آن به مراتب بیشتر از انگلیسی وقت میبرد.
ما متاسفانه از این دروغگویی ها در مورد مدرک دکترا داشتن زیاد دیده ایم. قبل از عوضعلی کردان، شاهد بوده ایم که ابولحسن بنی صدر و سپس محمد خاتمی نیز در یک دوره ای صحبت از دکترا داشتن میکردند که همگی دروغ از آب در آمد.
٨٣۶٣ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣٨۷       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۱٨)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست