از : مدال به سینه پرسشگر وناشناس ودیگر ساواکی ها وسلطنت طلبان
عنوان : خوب قبول شما کمتر از رژیم جمهوری اسلامی شکنجه کردید
ساواکی ها و سلطنت طلبان خواستار مدال افتخار از طرف مردم ایران هستند که کمتر از رژیم اسلامی جنایت کرده اند. این حرفها چیزی را عوض نمیکند مگر اینکه در مسابقه جنایات دو رژیم جمهوری اسلامی را اول و شما را دوم بدانیم. من به عنوان یک ایرانی اعلام میکنم که شما در شکنجه کشتار زندانیان سیاسی نایب قهرمان هستید و جمهوری اسلامی قهرمان
۲۶۵۴۲ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : تعریف چاله و چاه ناشناس و حافظه تاریخ.
از چاله اوین تا چاه کهریزک
حافظه تاریخ از مقوله چاه و چاله خوشش نمی آید. چاله اوین و چاه کهریزک را انکار می کند و دومی را ادامه اولی می داند!!!!
خرد او تا بحدی است که:-
کهریزک خامنه ای را ادامه اوین شاه می داند!!!
سعید مرتضوی و سردار طلایی را ادامه استوار ساقی ها می داند!!!
دادگاه ها و دادسراهای شرعی شیخ را ادامه دادگاه ها و دادسراهای سکولار شاه می داند!!!
سنت و واپسگرایی این رژیم را ادامه تجدد خواهی رژیم گذشته می داند!!!
حقوق فردی و اجتماعی این رژیم را ادامه این حقوق در رژیم گذشته می داند!!!
وضعیت زنان را در این رژیم ادامه وضعیت زنان در رژیم گذشته می داند!!!
وضعیت آموزش و پرورش و انقلاب فرهنگی و پاکسازی اش را ادامه وضعیت رژیم گذشته می داند!!!
اقتصاد (که البته مال خر است) این رژیم را ادامه اقتصاد رژیم گذشته می داند!!!
سیاست خارجی این رژیم را ادمه سیاست خارجی رژیم سابق می داند!!!
وضعیت کودکان و کارگران و کارمندان این رژیم را ادامه رژیم سابق می داند!!!
اعمال تروریستی و گروگان گیری و حمایت مادی و معنوی از تروریست های بین المللی این رژیم را ادامه همین اعمال در رژیم گذشته می داند که همه می دانند چنین سیاست هایی در رژیم سابق وجود نداشت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ساختار قوه قهریه این رژیم را و در دست گرفتن ۸۰ درصد اقتصاد بوسیله پاسداران را ادامه ارتش و پلیس و ژاندارمری پیشین که هیچ نقشی در اقتصاد کشور نداشتند می داند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ساوامای این رژیم با چنین سابقه ی دهشتناکی را ادمه ساواک شاه می داند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! در این مورد نظر مستند ناشناس (۲۶۵۲۶ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱۳۸۹) را وقیحانه نادیده می گیرد!!!!! گویی خرد و حافظه همه همانند خودش کور است.
تعداد تبعیدیان، فراریها و خود تبعیدی های سیاسی و غیر سیاسی های خارج از کشور این رژیم را ادامه این ها از رژیم سابق می داند!!!!!!!! خرد او ۵ میلیون مهاجر ایرانی در عرض ۳۱ سال اخیر در این رژیم را ادامه تعداد محدود مهاجران رژیم گذشته برآورد می کند، فیل و فنجان را هم اندازه می داند!!!!!!!!!!!!!!!
وضعیت اسفناک ایرانیان فراری از رژیم که به ترکیه پناه برده اند را ادامه پناهنده جویان بسیار معدود زمان شاه می داند!!!!!!!!!!!
تبعیض وحشتناک در هر عرصه ای در این رژیم را ادامه تبعیض های بسیار جزیی تر رژیم سابق می داند!!!!!
فقر، فحشا، اعتیاد و فروش اعضاء بدن و صدور زنان و دختران ایرانی در این رژیم را ادامه همین وضعیت از رژیم گذشته می داند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
قصاص این رژیم را ادمه قوانین قصاص رژیم گذشته می داند!!!!خرد و حافظه ی حافظه تاریخ حتما به یاری اش می آید که به ما یادآور شود که در دوره پهلوی چشم از حدقه درآوردن و سنگسار و قطع عضو و شلاق و تجاوز جنسی مجازات های وقت بوده است یا نه. اگر نبوده است چگونه از آن رژیم به این رژیم انتقال یافته است.
حافظه تاریخ از حافظه و خردی برخوردار است که واقع حیرت انگیز است!!!!
لیست ادامه دارد ولی از حوصله خارج است.
-------------------------------------------------------------------------
این رژیم همانقدر ادامه رژیم سابق است که آلمان هیتلری فاشیست ادامه رژیم دمکراتیک قبل از خود بوده است!!!! این رژیم همانقدر ادامه رژیم سابق است که آلمان دمکراتیک کنونی ادامه رژیم فاشیستی هیتلر است!!!!
۱. هر وقت حافظه تاریخ و فرید راستگو و همفکرانشان توانستند ثابت کنند که آلمان دمکراتیک در ادامه طبیعی خود به آلمان هیتلری و فاشیستی منجر شد و در ادامه این روند طبیعی خود پس از هیتلر دوباره دمکراتیک شد، ما خواهیم پذیرفت که رژیم فعلی در ایران ادامه رژیم گذشته است.
۲. هر وقت حافظه تاریخ و فرید راستگو و همفکرانشان توانستند ثابت کنند که ملت آلمان با ورود هیتلر به صحنه سیاسی آلمان از چاله به چاه نیفتاد، ما خواهیم پذیرفت که ملت ایران با ورود خمینی به صحنه سیاسی ایران از چاله به چاه نیفتاد.
این چالشی جدی است که در برابر فرید راستگو و حافظه تاریخ و همفکرانشان قرار دارد و این نقطه ضعف بزرگ در تئوری آنها باید در هم ریخته شود چون فاقد هر گونه پایه تاریخی، علمی و تجربی است.
بهانه ای که حافظه تاریخ و همفکرانش برای جلوگیری از تحقیق و تفحص معتبر درباره تاریخ معاصر ایران سرسختانه مورد استفاده قرار می دهند که مرتب و بدون هیچ استنادی القا کنند که این رژیم ادامه رژیم سابق است. با معیارهای بین المللی و رایج در دانشکده های تاریخ و معتبر جهان به ریش چنین بهانه ای می خندند. آقای ناشناس، میرفطروس و الاهه بقراط و امثالهم باید با ارائه و انتشار پژوهشهای علمی خود در نشریات معتبر علمی جهان و با تزهای دکترا و به ثبت رسیده دانشگاه های معتبر جهان تئوری فرید راستگو را فرو بریزند. شایعات را باید از علوم جدا کرد و جامعه را بسوی علوم فرا ایدئولوژیکی سوق داد. ملت ایران به درجه ای از خرد رسیده است که ارزش پژوهشهای علمی دانشگاه های معتبر جهان را از شایعات بی اساس تشخیص دهد.
باید نشان داد که واقع چقدر مسخره است که مقایسه دو رژیم و مقایسه هر دو مقوله ای را بحساب طرفداری از یکی از آنها دانست. با این حساب مقایسه فاشیسم و کمونیسم که در دانشگاه های معتبر جهان انجام می گیرد هم باید طرفداری از یکی از ایندو ایدئولوژی تعبیر شود. آیا حافظه تاریخ و همفکرانش فقط مخالف مقایسه این رژیم با رژیم سابق هستند و آنرا طرفداری از یکی از اینها می دانند و یا نه، هر مقایسه ای را کفر می دانند. با مقایسه می توان به ضعف های هر دو رژیم و یا هر دو مقوله ای سیاسی و غیر سیاسی پی برد و از آن آموخت. احمقانه است که مقایسه این دو رژیم را بحساب طرفداری از یکی از آنها گذاشت.
ما در پی تکرار گذشته نیستیم بلکه با استفاده از تجارب گذشته و مقایسه ها در پی بنای ایرانی لیبرال دمکرات هستیم که در آن حقوق همه اقلیت های سیاسی حفظ شود تا دیگر جامعه را به خودی و ناخودی تقسیم نکنیم. ایرانی که هم آقای بیطرف تحول یافته ی دمکرات حقوق بشری در آن در امان باشند، هم مادر حزب اللهی او، هم احزاب کمونیست، هم پادشاهی خواهان، هم جمهوری ایرانی خواهان، هم ملی مذهبی ها و هم بی دین ها. حافظه تاریخ و همفکرانش اگر براستی به منشور جهانی حقوق بشر اعتقاد داشته باشند، که از نظراتشان چنین برنمیآید، باید به این درک متمدنانه برسند که ایران متعلق به همه ایرانیان است و هیچ گروهی یا فردی با هر تفکری حذف ناشدنی است. او و همفکرانش باید تکلیف خود را با منشور جهانی حقوق بشر روشن کنند. اگر این منشور را قبول دارند بخود حق نمی دهند که دستور دهند چه کسی باید و نباید حذف شود. باید تکلیف خود را با مقوله حاکمیت ملی روشن کنند، آیا با حکومت مردم بر مردم موافقند و یا مخالف. اگر موافقند باید به این درک برسند که در یک جامعه ۷۵ میلیونی همه رقم تفکر سیاسی وجود دارد و باید نمایندگان خود را داشته باشد.
مقایسه رژیم گذشته و کنونی را فقط نادانان و مغرضان کفر می دانند.
-------------------------------------------------------------------------
چه کسی مقایسه دو رژیم را دفاع از شاه می داند و نه یک تحقیق علمی!!!!!!!!!!
از حافظه تاریخ:-
«این بیخردان عوامل استبداد پهلوی عاجز از فهم این مطلب هستند که زمینه ایجاد استبداد «چاه» اسلامی از «چاله» دوران شاه شروع شده. رژیم «فعلی» ایران در ادامه سیاست استبداد چاله ای پهلوی، حفر عمیق تر همان چاله متعفن، استبداد را درپیش گرفت و بدان وسعت بخشید».
مقایسه زندانها و رفتار با زندانیان سیاسی در دو رژیم علم است و نه دفاع از یکی از این دو رژیم. در هر دو رژیم جنایت و شکنجه و زندان برای مخالفان رژیم بود و کسی حق ندارد در چه حیطه هایی باید و نباید تحقیقات لازم بعمل آید. حافظه تاریخ و همفکرانش نمی خواهند کسی بداند که فرق چاله اوین با چاه کهریزک چیست، چرا؟
همه کهریزک و سعید مرتضوی و طائب را می شناسند. خاطرات افرادی که هم زندان شاه و هم زندان این رژیم را تجربه کرده اند را هم باید بدانیم و مقایسه کنیم. چرا حافظه تاریخ از اینکار تنفر دارد؟
بخشی از نوشته ناشناس که مستند است:-
«رژیم سابق بعد از دوران بازجوئی کار چندانی به داخل زندانها نداشت، اداره داخلی هر بند به عهده خود زندانیان بود و هر بندی به صورت کمون اداره میشد. صبحها ورزش دسته جمعی بود و پس از صبحانه دسته جمعی هرگوشهای کلاسی دائر بود، از کلاسهای ایدئولوژیک و سیاسی انقلابی گرفته تا کلاسهای علمی و زبانشناسی و غیره. شبها هم که معمولا شعر خوانی بود و سرودهای دسته جمعی احساس برانگیزو انقلابی. البته گاهی هشدار هم میدادند ولی بجز یکبار درچهارم تیرماه سال ۵۲ خیلی سخت نمیگرفتند. به راستی مثل اردوگاه آموزشی بود. دو هفته آخر زندان که قرار بود بزودی آزاد شوم از این که چنین محیط آموزشی و جمع آزادگان پر تجربه را ترک میکنم به راستی غمزده بودم و ته دل ترجیح میدادم چند ماه دیگر میماندم!».
زنده باد مقایسه های علمی.
۲۶۵۴۰ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : جناب میرفطروس لنگرودی
عنوان : جناب میرفطروس لنگرودی
جناب میرفطروس لنگرودی چرا به اسم ناشناس قلم میزنی؟ ادبیات تو و میرفطروس یکی است. نرم افزار هم ادبیات شما و میرفطروس را نزدیکترین قلمزنی میبیند. میرفطروس که شناس است چرا اینقدر خجالت میکشد و پشت تو ناشناس قایم شده؟ اونکه میگه انقلاب لازم نبود پس چرا راحت این حرف را نمیزند و به ناشناس پیعام میده.....
۲۶۵٣۶ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ناشناس لطفا منبع نوشته تان را بیاورید
عنوان : "یک انقلاب نالازم" ایا همان کتاب دکتر همایون میباشد لطفا منبع را بیاورید تا ادم بداند که چه کسی انرا نوشت
"یک انقلاب نالازم" ایا همان کتاب دکتر همایون میباشد لطفا منبع را بیاورید تا ادم بداند که چه کسی انرا نوشت
۲۶۵٣۵ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : عوامل استبداد چاله و چاهی
روشنفکرانی که در رژیم سابق مشغول چپاول و غارت سرمایه های مردم ایران سهم مستقیم داشتند و با اطلاع از جنایات و اعدامهای آریامهری، طراحی بازماندگاری حکومت استبدادی پهلوی را بزرگترین وظیفه و افتخار خود میدانستند، و درمقابل انقلاب مردم ایران در ۵۷ که حتی «اعلحضرتشان» هم شنیده بود، قد علم کرده و همیشه آنرا «محکوم» کردند و تا بامروز هم بدان مشغولند. اینان بسان همانزمان برای استمرار استبداد پهلوی کوشا و امروزه آرزوی برگشت آندوران «طلایی» را مینمایند. و با استدلال عوام فریبانه «از چاله بچاه افتادن» یواش یواش آفتابی میشوند. این بیخردان عوامل استبداد پهلوی عاجز از فهم این مطلب هستند که زمینه ایجاد استبداد «چاه» اسلامی از «چاله» دوران شاه شروع شده. رژیم «فعلی» ایران در ادامه سیاست استبداد چاله ای پهلوی، حفر عمیق تر همان چاله متعفن، استبداد را درپیش گرفت و بدان وسعت بخشید. در این «چاله و چاه» استبداد وابسته عریان لانه کرده و تمام توانایی مملکت را از بین برده و میبرد. پیروزی مردم ما در مبارزه علیه استبداد شه و شیخ است.
۲۶۵٣۰ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : موسی غنینژاد از کهنهفروشی روشنفکران میگوید
به زمینههای ساختاری و سیاسی نفوذ اندیشههای چپ درکشور اشاره کردید. فکر میکنید هیچ پیش زمینه اجتماعی برای رواج این اندیشه وجود نداشت؟
چرا به طور قطع زمینههای اجتماعی هم وجود داشت. بررسی ذهنیتهای به جا مانده از آن دوران و مطالعه دیدگاههای روشنفکری آن روزها نشان میدهد که همه چیز در نارضایتی از اوضاع اقتصادی خلاصه شده بود. نارضایتیها به صورت عمده، نارضایتی از فقر و نابرابری بود که دراشعار و نوشتههای روشنفکران انعکاس مییافت اما به دلیل فقر مطالعه و آگاهی که اکثر آنها داشتند، فکر میکردند استفاده از راهحلهای سوسیالیستی است که میتواند جامعه را از بدبختی وفقر نجات دهد. درهمین شرایط نفت هم ملی میشود و مبارزه و تکاپویی که میتواند اصلاحات اساسی در کشور ایجاد کند، متاسفانه با راه غلطی که ازسوی دوستان آقای مصدق مطرح میشود، به بیراهه میرود. دراین دوران امکان اینکه اقتصاد آزاد به عنوان بهترین راهکار دستیابی به توسعه اقتصادی مطرح شود با تلاش مصدق به دولتی کردن نفت، ازبین میرود و ما بازهم به دلیل اشتباه جریان روشنفکری چپ که در این دوره با آموزههای ملیگرایی همراه شده، فرصت تاریخی دیگری را ازدست میدهیم.
پس از این دوران است که جریانهای اسلامی هم تقویت میشوند با این توضیح که روشنفکران مذهبی هم به اندیشههای خود، رنگ سوسیالیسم میپاشند. آیا این جریان هم در بدنام کردن اقتصاد آزاد تاثیرگذار است؟
اصولا دراین دوره، تاختن به اندیشههای لیبرالی و اقتصاد آزاد مد میشود. هرکس اندک موقعیتی پیدا میکند، سعی میکند ازطریق حمله به امپریالیسم آن را چند برابر کند. در این میان روشنفکران جامعه دچار اشتباه تاریخی میشوند که این اشتباه هم ناشی از ناآگاهی آنهاست. آنها فکر میکنند این نظام اقتصاد آزاد است که سلطهگری را دامن میزند درحالی که اقتصاد آزاد مخالف سلطهگری است. به همین دلیل است که میبینیم اقتصاد آزاد نزد مردم و جامعه به عنوان یک پدیده بد و سلطهجو معرفی میشود و روشنفکران دینی و غیردینی همه علیه این پدیده به پا میخیزند. دراین دوره مارکسیستها مدام تبلیغ میکنند که در اقتصاد آزاد اخلاق و معنویت نیست، اقتصادآزاد یعنی استثمار، اقتصاد رقابتی یعنی منافع بورژوازی و ثروتمندان و این هجمه باعث میشود دولتمردان ازفضای شکل گرفته بیشترین بهرهبرداری را داشته باشند و درتداوم روشهای غلط خود، درآمدهای نفتی را بیشتر و بیشتر به اقتصاد تزریق کنند. درمقابل تعداد افرادی که اقتصاد بازار را به عنوان تنها راه حل توسعه اقتصادی تمسک به نظام بازار میدانستند بسیار کم بود. دردورهای شاید بتوان گفت که فروغی و قوامالسلطنه برای استقرار این نظام تلاش کردند اما تلاشهای آنها در مقابل انبوه تهاجم مخالفان راه به جایی نبرد. همین رویه سالها ادامه پیدا میکند و در دوران محمدرضا پهلوی هم روشنفکران به سبک وسیاق گذشته به مخالفت ادامه میدهند. چپها دراین دوره بیشتراز گذشته حاکمیت را وابسته به امپریالیسم ونظام غرب معرفی میکنند و در این زمینه به ناآگاهی خود ومردم دامن میزنند. آنها وضع بد اقتصادی مردم را به استقرار نظام سرمایهداری مربوط میدانند وعنوان میکنند که ریشه همه گرفتاریها در اقتصاد آزاد است. حال اینکه نه اقتصاد حکومت پهلوی مبتنی بر بازار بود و نه در هیچ کشوری دلیل عقبماندگی و فقر، اقتصاد آزاد بوده است. به هرصورت جریانهای روشنفکری هم دراین قضیه دخیل هستند. کتابهایی که جلال آلاحمد مینویسد، برخی مقالات شریعتی و نوشتههای سازمانی گروههای چپ و مجاهدین خلق همه درنفی اقتصاد آزاد نوشته میشود. البته دراین دوره با تشکیل دانشکده اقتصادی در دانشگاه تهران و ورود برخی اساتید تحصیلکرده در دانشگاههای اروپایی، رفتهرفته اندیشه لیبرالی شکل میگیرد اما نه به حدی که بتواند مقابل انبوه تهاجم مخالفان بایستد. و به این ترتیب انقلاب میشود و حکومتی با تفکر اسلامی روی کارمیاید. دراین دوره، به نوعی جنگ افکار و عقاید در میگیرد ودر دوره کوتاهی، با آزادی احزاب این تصوربه وجود میآید که احتمال رونق افکار لیبرالی بهخصوص در حوزه اقتصاد به وجود آمده است. اما اندکی بعد با سلب مالکیت واحدهای خصوصی وضبط اموال سرمایهداران، این موضوع رنگ میبازد تا اینکه دولتی روی کارمی آید که کاملا تمرکزگرا است.
۲۶۵۲۷ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : رنجنامه آقای "هادی قابل"
امروز رنجنامه آقای "هادی قابل" تحت عنوان "دلم گرفت"! را درباره برادرآزاده و دربندش "احمدقابل" خواندم که چگونه پس از ملاقات ایشان در مقابل دادسرای انقلاب مشهد، هنگامی که با پای بند زنجیری کشان کشان در برابر مادر پیر و خواهران و خویشان به دادگاهش میبردند! با بغض و بهت نوشته بود.
دیدم از کسانی که به رهبری نقد مشفقانه نوشتهاند، به جز کسانی که خارج از کشور و در نوبت هستند! همگی به دام دیو درافتادهاند، از دکتر ملکی و زیدآبادی گرفته تا نوریزاد و قابل و غیره. به یاد سخن مقام معظم! در جواب آن دانشجوی دلیرافتادم که: "من حرفی ندارم مورد انتقاد واقع شوم، انتقاد هم البته میکنند...."
تنها خداست که از آنچه میکند بازخواست نمیشود و بندگان پاسخگویند (لایسئل عما یفعل و هم یسئلون). آیا مقام رهبری به جای خدا نشستهاند که نقد نرم و نازک نوری زاد را هم که از فرط مشفقانه بودن به زمزمه محبت میماند با داغ و درفش و مشت و لگد در زندان پاسخ میگویند؟ نمیدانند و سکوت میکنند یا میدانند و سیادت و سیاست میفرمایند!؟
قرآن در مذمت متولیانی که وقتی به ولایت میرسند حرث و نسل نابود میکنند و انتقاد ناصحانی را که آنها را به تقوای الهی دعوت میکنند با گردن کشی و خود پرستی گناه آلود پاسخ میدهند، آورده است:
{چند کلمه عربی از قران کتاب خاطرات محمد پیامبر مسلمانان}. (بقره ۲۰۶)
برای این قلم نیز که با خاطرات زندانهای پدر و یارانشان از دوران کودکی خو گرفتهام و خود نیز مزه مهمانیهای ساواک و مهرورزیهای ولایت فقیه را قبل و بعد از انقلاب در مهمان سراهای کمیته مشترک و اوین و قصر چشیدهام، مقایسه این رفتارها بسیار پندآموز است. از قضا در یکی از روزهای پس از انقلاب که برای کاری به زندان قصر رفته بودم، با مشاهده برخی زندانیان سابق مثل: حاج مهدی عراقی، ابوالفضل توکلی، حکیمی و غیره، که اینک مسئول زندان شده بودند و زندانبانهائی که در زندان آنها افتاده بودند به یاد این آیه قرآن افتادم که:
"آنگاه پس از آنها، شما را در زمین جانشین کردیم تا بنگریم شما چگونه عمل میکنید...". (یونس ۱۴)
و امروز که به گذشته مینگرم و میبینم چگونه از چاله به چاه افتادهایم، این سخن واعظان را به خاطر میآورم که "در جهنم جانورانی هستند که از شرّ آنها باید به عقرب و مار غاشیه پناه برد"!
خاطرات حدود پنجاه سال ملاقاتی یا نظاره گر زندانیان و زندانی بودن را که ورق میزنم، هرگز به خاطر نمیآورم زندانی سیاسی را به زنجیر بسته باشند! چرا، فقط یک بار به طور استثنائی وقتی سران نهضت را که به دلیل اعتصاب غذا در زندان قصر به زندان "برازجان" تبعید میکردند، در جادههای خاکی ۴۴ سال پیش و کتلهای پیچ در پیچ جاده قدیم کازرون به بوشهرکه اتوبوس مجبور بود سه چهار بار سرگردنهها عقب جلو کند، و به ناچار زندانیان را در آن گردنه های ناامن از عشایر بختیاری پیاده میبردند، آنها را دوتا دوتا به هم دست بند زده بودند و اتفاقاً مهندس بازرگان و دکتر سحابی در آنجا هم همچون همیشه هم دست بند شده بودند! اینک چه اتفاقی افتاده است که یک روحانی جبهه رفته از خانواده شهدای جنگ را در جمهوری اسلامی! که فقط نقد حق را به رهبری هدیه میکند، باید با زنجیر به بیدادگاه ببرند!؟
در سال ۱۳۴۲ که رهبران نهضت آزادی (مرحومین طالقانی، بازرگان، سحابی، علی بابائی و...) را محاکمه میکردند، متهمین یک تیم ۹ نفره وکیل مدافع داشتند که بیش از شش ماه جریان رسیدگی به صلاحیت دادگاه نظامی برای رسیدگی به جرم سیاسی، نقص پرونده و ماهیت اتهام به طول انجامید، ابتدا هفتهای سه بار، سپس هر روز و در اواخر روزی دو بار صبح و عصر!! این را مقایسه کنید با دادگاههای چند دقیقهای خلخالیوار و تشریفاتی بودن وکیل و غیبت خانوادهها در دادگاه.
در زمان طاغوت! متهمین بارها برای پرونده خوانی به دادستانی ارتش برده میشدند تا از کیفرخواست و پرونده تنظیمی علیه خود مطلع شوند و آن را با دقت مطالعه کنند و نُت بردارند. آنها حداقل ظواهر قانونی را حفظ میکردند. درست است که سران نهضت آزادی سرانجام به حبس تا دهسال محکوم شدند، اما سالن دادگاه به روی مردم عادی معمولا باز بود و هرکس میخواست، میتوانست با اسم نویسی در آن شرکت کند و متهمین هم ساعتها از خود دفاع میکردند. البته آیت الله طالقانی به دلیل به رسمیت نشناختن دادگاه نه دفاعی از خود کرد و نه هرگزحاضرمیشد به هنگام ورود رئیس دادگاه و دادرسان و دادستان، به بهانه پادرد! از جای خود برخیزد. اما مدافعات مهندس بازرگان تهت عنوان"چرا با استبداد مخالفیم" بعدها در دو جلد در خارج کشور به چاپ رسید و بقیه متهمان نیز دفاعیاتشان را به تدریج به چاپ رساندند.
رژیم سابق بعد از دوران بازجوئی کار چندانی به داخل زندانها نداشت، اداره داخلی هر بند به عهده خود زندانیان بود و هر بندی به صورت کمون اداره میشد. صبحها ورزش دسته جمعی بود و پس از صبحانه دسته جمعی هرگوشهای کلاسی دائر بود، از کلاسهای ایدئولوژیک و سیاسی انقلابی گرفته تا کلاسهای علمی و زبانشناسی و غیره. شبها هم که معمولا شعر خوانی بود و سرودهای دسته جمعی احساس برانگیزو انقلابی. البته گاهی هشدار هم میدادند ولی بجز یکبار درچهارم تیرماه سال ۵۲ خیلی سخت نمیگرفتند. به راستی مثل اردوگاه آموزشی بود. دو هفته آخر زندان که قرار بود بزودی آزاد شوم از این که چنین محیط آموزشی و جمع آزادگان پر تجربه را ترک میکنم به راستی غمزده بودم و ته دل ترجیح میدادم چند ماه دیگر میماندم!
آیا در زندانهای ولایت فقیه و در نظام ولائی زندانیان میتوانند کوچکترین تجمعی داشته باشند؟ از یاد نمیبردم سال ۷۰ را که حاج مهدی رئیس بند و نگهبانان از این که گزارش شده بود ما دسته جمعی به مطالعه قرآن پرداختهایم ناگهان به اطاق یورش آوردند! و قانون زندان را با تهدید به ما هشدار دادند.
در بسیاری اززندانبانها، با آن که وابسته به نظام سلطنت بودند غیرت و شرافتی وجود داشت؛ انقلاب که شد مردم کوچه و خیابان "استوار ساقی" را که همه کاره زندان قزل قلعه و بسیار جدی و با ابهت بود دستگیر کردند، اما از روزبعد زندانیان سابق، به خصوص دانشجویانی که ماهها در سلولهای قزل قلعه به سربرده بودند، برای آزادی او مقابل زندان قصر صف کشیدند و به مردانگی و شرافتش شهادت دادند و او را آزاد کردند. دکتر شریعتی تعریف میکرد موقعی که به اتفاق پدرش مرحوم استاد محمد تقی شریعتی در سلولهای قزل قلعه زندانی بود، یک روز که از ساقی خواسته بود وقت هواخوری ده دقیقهای او را به پدر پیرش که نیازمندتر است بدهند، و او با تندی و پرخاش پاسخ منفی داده بود، سخت رنجیده خاطرشده بود، اما ساعتی بعد ساقی ازاین ایثار متأثر شده و به پدر و پسر به جای ده دقیقه، دوساعت فرصت هواخوری در کنار هم داده بود!!
سالهائی که پدر در زندان قزل قلعه بود، ما روزهای دوشنبه و پنجشنبه ملاقات حضوری زیر درختهای بید حیاط زندان داشتیم . در آن ایام از ملاقات پشت شیشه با تلفنی که یک سرش به اطاق بازجو وصل است! خبری نبود.همین "استوار ساقی" یکروز وسط هفتهای،غیر از روزهای ملاقات، که به زندان رفته بودم تا فوت مادر پدر را به اطلاعشان برسانم، وقتی خبر را شنید اشک از دیدگانش جاری شد و تسلیت گفت و مدتها ما را آزاد به حال خود رها کرد و رفت.
در عین آنکه بسیار سخت گیر و پرجاذبه بود، وقتی اطلاع یافت که حیات داودی ، مالک جزیره خارک و رئیس قبیله حیات داودی را، که با واگذاری جزیره به تأسیسات نفتی کنسرسیومی که در کنترل بیگانگان بود، مقاومت کرده و به دستور شاه قرار است اعدام کنند، به صورت مخفیانه جریان را به مهندس بازرگان و دکتر سحابی اطلاع داد و از آنها خواست بدون آنکه خودش یا سایر زندانیان بفهمند در این یکی دو هفته در زندان به او رسیدگی و محبت کنند تا روزهای آخر عمرش را با رضایت بگذراند! او در عین آنکه به رژیم گذشته سخت وابسته بود اما انسانیتش را زیر پا نگذاشته بود.
از خاطر نمیبرم غروب روزهای ملاقات را هنگامی که از دروازه زندان قزل در انتهای خیابان امیرآباد بیرون میآمدیم و با اتومبیل خانواده سرهنگ مجللی (یارزندانی مصدق) به خانه برمیگشتیم، گه گاه استوار ساقی را هم که منتظر تاکسی بود سوار میکردیم و تا وسط شهر میرساندیم!! آیا امروز هیچ یک ازمسئولان اوین حاضر هستند در میان خانوادههای زندانیانی که ماههاست پشت درهای زندان روزشماری میکنند از دور هم آفتابی شوند!؟
سرهنگ محرری که رئیس زندان قصر بود، روزهای عید برای تبریک گفتن به مرحوم طالقانی، بازرگان و سحابی و دیگران به بند شماره چهار زندان میآمد و در مواقع دیگر از هرکار انسانی که میتوانست در آن شرایط برای آنها بکند دریغ نمیکرد. انقلاب که شد مهندس بازرگان به ایشان پیشنهاد ریاست شهربانی داد، اما او بود که مصلحت ندانست و عذر خواست.
عبدالعلی بازرگان
بازجویان ساواک که برای دنیای خود کار میکردند ابائی نداشتند که با زندانی چهره به چهره روبرو شوند، بازجویان ولایت مطلقه فقیه که مدعی هستند برای آخرت کار میکنند! از چه میترسند که همواره زندانی را با چشم بند و از پشت سربازجوئی میکنند!؟ آیا فکر میکنند خدا هم آنها را نمیبیند!؟
آنچه گفته شد، نه برای تبرئه شاه و استیلای بیگانه و جنایات ساواک بود، بلکه تا سخن تاریخی مرحوم علامه نائینی از رهبران روحانی مشروطیت را یادآور شده باشم که "علاج استبداد دینی صعبتر از هر استبدادی است" و از استبداد شاهی به استبداد شیخی افتادن همان افتادن از چاله به چاه است و درآمدن از چاه به چاره جوئی همگانیتری نیاز دارد.
۲۶۵۲۶ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حافظه تاریخ
عنوان : از روباهی پرسیدند که شاهدت کیست ؟
از روباهی پرسیدند که شاهدت کیست ؟ بفرمود میرفطروس! حال بایستی بجناب «ناشناس» راجع بنقل قولی که از میرفطروس کرده جواب داد ویا اینکه به نظرات رویزیونیستی «روشنفکر» جناب میرفطروس که پشت «ناشناسها» مخفی است و بظاهر قابل رویت نیست. تا آنجاییکه او با نام واقعی خود در دفاع از حکومت پهلوی نظریات خودرا نشر میداد، بدان برخورد میشد. اینکه روشنفکران هر جامعه ای در آغاز «فعالیتهای» اجتماعی در تلاش ایجاد عوامل مساعد برای رسیدن براه حل بنیادی جامعه در مبارزه اجتماعی مردم شرکت فعال و حتی رادیکال دارند، بحثی نیست. ولی بدلایل متعددی از جمله نداشتن تحلیل مشخص از نیاز و خواست ضروری جامعه و عدم پایداری طولانی و «حوصله» در امر مبارزاتی، بسیار سریع و آسان به پذیرش اشکال غالبی و بظاهر مترقی دست میزنند. و بمرور «سرخورده» و بعلت دورماندن و عدم شناخت صحیح از نیازهای اساسی جامعه و مردم، حداکثر براه حلهای «اصلاح طلبانه» پناه میبرند و خیلی زود در کنار قدرتهای حاکمه بعنوان «ابزار» قرار میگیرند. و بسیاری از این روشنفکران براثر تغیر شرایط موجود قدرت حاکمه قادرند در سیستم «جایگزینی» جدید برای «تغیرات» لازمه همسو شوند. و پاره از آنان مثل «میرفطروسها» بازهم در اثر شدت خشنونت سیستم جدید قادرند تغیر «پوزیسیون» داده و باردوگاه قبلی پناه ببرند. تغیر جایگاه روشنفکران جوامع عقب نگهداشته شده عمومآ از خصوصیات قشری آنان قابل بررسی است.خصوصیات دوگانه روشنفکری (بین پیشرو بودن و عقبگرای) هیچ رابطه ای با میزان «تحصیل» و یا چه مقدار «چریک» بوده و بوی باروت خورده، ندارد. روشنفکران «چپ گونه» ایران در اثر شرایط نامطلوب سیاسی اجتماعی هر گز قادر نشدند رشد سالم و متکی بخود بنمایند و بعنوان یک نیرویی پیشرو و «مترقی» در خدمت جامعه قراربگیرند. اکثر آنها شاید تمام متون کلاسیک سوسیالیسم را همانند تمام آیات و سوره های قرآن تا آن حد حفظ کرده اند، که «قادرند» بدون لحظه ای درنگ فلان تحلیل مارکسیستی را «آیه وار» مورد استفاده قرار بدهند. در حالیکه از تاریخ پرماجرای میهن خود اطلاع دقیقی ندارند و آنچه را که مورد نظر نداشتند، انطباق دادن بینشها و ایدولوژیهای اجتماعی با جامعه ایران است. هنوز ما روشنفکران ایرانی با خصوصیاتی «عجولگرانه» از درک این قانونمندی عاجز هستیم که اهمال «زوری» ایدولوژی برجامعه جز از طریق استبداد محض میسر نیست، تا زمانی که درک نکنیم که در شرایط مختلف اجتماعی انسانهای آن سامان بعنوان عامل اصلی قادرند قوانین و قراردادهای اجتماعی مورد و بفراخور نیاز خویش تدوین نمایند و آز آن پیروی کنند، هیچ کمکی بمبارزه ضداستبدادی مردم نمیتوان کرد.
رویدادهای تاریخی از شهریور ببعد ازجمله کودتای استعمار دربار و سرنگونی رژیم شاهنشاهی میتوان«موضوع» مطالعات و تحقیقات منصفانه قرار داد. ولی با کالبد شکافی دقیق استبداد بهرفرم و شکلش، جلوی عوامل بازسازی آنرا بگیریم. اصولآ نباید در مورد «روشنفکران» عقبگرا و تطهیر کنندگان استبداد و ارتجاع وارد بحثهای «تکراری» شد.
۲۶۵۲۲ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : حمید زرگری
عنوان : گرد گیری
آقای ناشناس،
تا وقتی که شما چشمتان را بروی دیکتاتوری می بندید و موانعی را که رضا شاه و شاه سر راه رشد روشنفکری ایجاد می کردند نادیده می گیرید، نوشته ی شماکاغذ باطله ی بی ارزشی بیش نیست. شما صحبت از نادیده گرفتن ایدئو لوژی برای رسیدن نیروها به وحدت می کنید ولی چنان به علائق سلطنت طلبانه ی خود پا بندید که در این تحلیلهای مشبک خود حتی یکبار هم به انسدادسیاسی روزگار پهلوی که بزرگترین مانج شکوفایی اندیشه در ایران بود اشاره نمی کنید. بنظر می رسد شما آنقدر آگاه باشید که بفهمید که آدمیزاد روشنفکر زاده نمی شود. روشنفکری اسباب و ابزار می خواهد که مهمترینش کتاب است. پهلوی ها نگذاشتند که روشنفکری رشد کند، به جای روشنفکری شعر وادبیات رشد کرد و زیر زمینی شد، فن ترجمه رشد کرد، قرآن خوانی رشد کرد. و.....
تحصیل کردگان در رشته های مختلف رشد کردند، و لی رشد روشنفکری بطور اخص ناقص وبیمار گونه بود. رشد روشنفکری فضای باز سیاسی می خواهد. نوشته ی خانم امیر شاهی و آقای همایون را یکبار دیگر بخوانید تا یادتان بیاید که ما از کجا می آییم و چه حال روزی داشتیم.
بیچاره آل احمد در جستجوی آیده آلی بنام روشنفکری بهر دری زد، ملی شد، توده ای شد، از طویله ی موروثی مذهب سر درآورد ولی روشنفکر نشد. چرا با او انهمه تلاش و سختکوشی سراجام چنین ملغمه ی از آب درآمد.شما پاسخ را خب می داید.
خنده دار اینکه شما از او هم بدترید. حالا سی سال پس از انقراض شاهنشاهی وقتی من به شما بعنوان یک روشنفکر نگاه می کنم آه حسرت می کشم. صد رحمت به آل احمد. او لا اقل حساب خودش را از دیکتاتورها و آدمکشها ی جدا کرده بود. تمام تجربه ی "روشنفکران" گذشته، از ملکم خان تا حاج سید جوادی در توبره شماست ولی هنوز از آخور سلطنت می خورید. آقای ناشناس گرد تعلق حسابی به دامانتان نشسته است، بدنیست که بجای گردگیری کردن با ما باخودتان گرد گیری کند.
۲۶۵۲۰ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|
از : بیطرف
عنوان : خوشحالم از اینکه نکته گرفته شد.
به رضا سالاری و پرسشگر، منظور بدی نداشتم. فقط میخواستم مردم خودمونو بشناسیم چون بدون این لشکر سیاه که نمیشد انقلاب کرد. باید فکر بکری راجع به جامعه کرد، خرافه و خشونت و ...باید ازشون گرفت و بجاش فرهنگ زندگی و شادی و عشق بهشون داد. توی دنیا هیچکی مستحق تر از ایرونی نیس که یه لیوان آب خوش از گلوش پایین بره. به امید اونروز.
به کیانی، آقا همه مقصریم، همه باید مسئولیت خودمونو قبول کنیم. خارجی هیچ غلطی نمیتونه بکنه اگه ما بازی های سیاسی را از اونا بهتر بلد باشیم. چرا ما نمیتونیم روی مردم غرب اثر بزاریم و یه انقلاب اینجا راه بندازیم؟ اینا عاقلن و سرشون کلاه نمیره فقط سر اونایی که هنوز سر عقل نیومدن میتونن کلاه بزارن. ما باید مثه اینا عاقل بشیم و کلاهمونو دو دستی بچسبیم که کسی از سرمون ورنداره. اونقدرم جوانمرد هستیم که برخلاف اینام لازم نداشته باشیم دور دنیا بگردیم و کشورهایی را پیدا کنیم که خائن و نادان توش انقدر زیاد باشه که راحت بشه چاپیدشون.
۲۶۵۱۹ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۹
|