از : unknown
عنوان : شاه امریکایی-اسرائیلی!
در ماه اوت ۱۹۶۶، " آرمین مه یر" سفیر ایالات متحده در تهران، به دولت خود هشدار داد که " شاه به دنبال به دست آوردن آزادی عمل خویش" است. ایران، از همان زمان نه تنها آغاز به متنوع کردن منابع خرید اسلحه ی خود و تهیه ی تجهیزات نظامی از دیگر کشورهای " دنیای آزاد" کرده بود، بلکه قراردادهای مهمی با اتحاد جماهیر شوروی بسته بود. حتی آغاز به ایجاد صنایع نظامی ملی کرده بود. هدف اعلام شده ی این کار، رسیدن به پایه ی اسرائیل در زمینه ی صنایع نظامی بود.
امکانات مالی کشور، و حتی بیش از آن، قابلیت مهندسان و تکنیسین های ایرانی، اجازه چنین بلندپروازی را می داد. این قصد، کاملا مشروع بود. اما "سیا" در این اقدامات شاه، نشانه ی یک " خودبزرگ بینی خطرناک" می دید و وزیر خزانه داری آمریکا " ویلیام سایمون"، علنا شاه را " دیوانه" خوانده بود. اما اگر رهبر یک کشور غربی یا اسرائیل چنین مقاصدی را آشکار می ساخت، آیا به او " خودبزرگ بین خطرناک" یا " دیوانه" می گفتند؟ موضع گیری های دیگر شاه نیز به شدت مخالف طبع ایالات متحده بود: او به شدت به کیفیت نامرغوب و بهای بسیار گران برخی از تجهیزات نظامی که به وسیله ی آمریکا به ایران فروخته می شد، اعتراض کرده بود. این اقدام، بلافاصله تبلیغات فراوانی علیه ایران در کنگره ی آمریکا که " لابی" صنایع نظامی در آن به صورتی سنتی بسیار نیرومند است، و همچنین در پاره ای از رسانه های گروهی برانگیخت.
پیشنهاد ایران مبنی بر تضمین امنیت خلیج فارس و اقیانوس هند به وسیله ی خود کشورهای منطقه- که به موجب آن نیروهای آمریکایی باید منطقه را ترک می کردند- و همچنین اصرار بر خلع سلاح اتمی منطقه، که طبیعتا اسرائیل را در هدف داشت- واشنگتن و تل آویو را نگران ساخته بود.
وقوع جنگ " یوم کیپور" در اکتبر ۱۹۷۳، همچنین در تخریب جو اعتماد میان ایران و آمریکا تاثیر گذاشت. چند ماه پیش از آغاز این عملیات جنگی مشترک مصر و سوریه، تنها نیمه پیروزی نظامی اعراب در رویارویی طولانی شان با اسرائیل، پرزیدنت " انور سادات" در بازگشتش از دیدار از کراچی، سر راه قاهره در تهران توقف کرد. محمد رضا پهلوی که بیرون از تهران به سر می برد، سفر مهمش را نیمه تمام گذاشت و به پایتخت بازگشت. هیچ توجیه ویژه ای برای توقف " سادات" در تهران وجود نداشت. هیچ توضیحی نیز در باره اش داده نشد. آیا " رئیس" ( چنان که " انورسادات" را می خواندند)، از پیش آنچه را در نظر داشت به آگاهی شاه رسانده بود؟ بعدا آشکار شد که واشنگتن به شدت از شاه، بدان خاطر که آمریکا را از این توقف و مذاکرات آگاه نساخته، انتقاد کرده است. اسرائیل دوست و متحد ایران بود، و این بعضی کشورهای عرب را آزار می داد. با این حال دیپلماسی ایران، در عین محکوم کردن قاطعانه ی اعمال تروریستی که به وسیله ی گروه های تندرو، به نام " خواست ملی فلسطینیان" انجام می گرفت، به آن خواست بهای زیادی داده بود. ایران، خود به دلایلی دیگر، قربانی این تروریسم بود.
در ماه های پیش از جنگ " یوم کیپور"، شاه بارها بر لزوم برقراری یک " صلح متعادل" میان اعراب و اسرائیل، و ابتدا میان مصر، رهبر طبیعی اردوگاه عرب و دولت یهود، تاکید کرد. او بر این عقیده بود که برای رسیدن به این هدف، باید اعراب از موقعیت تحقیر شده و شکست خورده ی همیشگی شان بیرون آمده، غرور خود را بازیابند. سفر دیگر " انورسادات" به تهران و ملاقاتش با محمد رضا شاه در آستانه ی جنگ " یوم کیپور" که مصر آغاز کرد- و اسرائیل و آمریکا را با پیروزی های آغازینش کاملا غافلگیر نمود- صورت گرفت. این سفر کاملا سری نگه داشته شد. اما آیا سرویس های ویژه ی آمریکایی و اسرائیلی از آن باخبر شده بودند؟ احتمالش هست.
دو رهبر در کاخ سعد آباد، اقامتگاه تابستانی شاه، گفتگویی طولانی داشتند. " اصلان افشار" که در آن زمان هیچ مقام رسمی ای در پایتخت نداشت، به فرودگاه رفت و " رئیس" را به شهرآورد.
آن دو به هم چه گفتند؟ هیچ کس نمی داند. آیا موضوع عملیات نظامی آینده علیه اسرائیل مطرح شد و " سادات" از حمایت شاه در آن جنگ اطمینان یافت؟ می توان حدس زد که چنین بوده است. از آغاز حمله ی مصری ها، شاه به هواپیماهای ترابری سنگین شوروی اجازه داد برای رساندن تجهیزات نظامی از حریم هوایی ایران بگذرند و به قاهره بروند، و در این امر اعتراضات واشنگتن و تل آویو را نادیده گرفت. سپس دستور داد یک کمک مالی فوری یک میلیارد دلاری به مصر پرداخت شود. به این ترتیب، ایران نقشی عمده در نیم – پیروزی مصری ها داشت. افکار عمومی عرب، این عملیات، یعنی نخستین برتری بر دولت یهود و متحد محافظش آمریکا را یک پیروزی به حساب خود گذاشت، و به این ترتیب شرایط مذاکره برای یک " صلح متعادل" محترمانه برای اعراب فراهم آمد که به امضای قرارداد " کمپ دیوید" انجامید. قراردادی که شخص محمدرضا شاه و نمایندگان او، در کمال پنهانکاری- نقش بزرگی در تهیه ی مقدماتش ایفا کردند.
این موضع گیری را هرگز بر ایران و پادشاهش نبخشیدند. انسان فورا به این فکر می افتد که از دیدگاه " واشنگتن" و " تل آویو"، شاه می توانست و باید آمریکایی ها را از تصمیم خود باخبر می کرد. و این که ایران نمی بایست اجازه می داد هواپیماهای شوروی از آسمانش بگذرند، و همچنین نباید کمک مالی اضطراری در اختیار مصر قرار می داد. زیرا اینها دلایلی دیگر بر مشکوک شدن آمریکا به شاه فراهم آورد، روابط میان تهران و تل آویو به شدت لطمه خورد.
۲۶٨۴۲ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : اقدس . آ
عنوان : چرا شاه پرستان اینطوری هستند؟
آقای پرسشگر واقعآ آدم بی پرنسیب و بی منطقی است. او قادر نیست حتی برای یکبار که شده، سوالات خود را بدون فحش دادن بدیگران مطرح نماید. البته شاید «جوان» است و تازه کار. و با حمله و فحاشی بدیگران، احساس «بزرگی» و «ارضاء» خاطردر خود مینماید. بنظرم میرسدکه او در زندگی یک چیزی کم دارد و آن ممکن است «عدم اتکاء بخود» باشد که این چنین بی حد و مرز بدیگران پرخاش و توئین میکند. شاید هم «عمدآ» دست باینکار جهت پارازیت اندازی در بحث میزند. کمک رسانی یک روانشناس برای آنالیز وضع روانی وی لازم است. من نمیتوانم تصورش را بنمایم که این آدمها که امروزه قدرتی در ایران ندارند، اینگونه بادیگران برخورد میکنند، پس آنموقع که شاه در ایران شاهی میکرد چه کارهای غیرقانونی مینمودند؟. جوانهای نسل سومی مواظب باشید که گیر مارکش که مدام اشاره میشود، نیافتید.خدا ایران ما را از دست دشمنانش نجات بدهد.
۲۶٨۴۰ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : شاه خائن
عنوان : فرمان
ما شاه شاهان، آریا مهر ، خدایگان بزرگ ارتشتاران فرمانده، به موجب این فرمان پرسشگر نادان را که باعث سرافکندگی دستگاه سلطنت و خاندان جلیل است از مقام مالندگی خلع و به جزیزه ی قبرس تبعید می کنیم.
جهنم خردادماه سال ۱۳۸۹
۲۶٨٣۹ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : خاطرات تاج الملوک
عنوان : جنگ ملکهها در خانه ای که ازپای بست درحال ویرانی بود
لیلی امیرارجمند میگفت: آدمها اگردرحضورهم معاشقه ومغازله و زناشوئی کنند لذتش دو صد چندان میشود. محمدرضا هم ازپس این زن برنمی آمد ودربرابراو تسلیم بود!
درمورد فرح هم ما میدانستیم که با فریدون جوادی قاطی شده، اما نه تا این حد که او را به کاخ بیاورد!
اوایل که فرح زن محمد رضا شده بود هنوزبه من ملکه پهلوی میگفتند، اما فرح با تحریک مادرش زیرپای محمدرضا نشست وعقل او را ضایع کرد. محمدرضا آمد پیش من و گفت مادرجان! حالا این زن ملکه است و باید یک فکری برای شما بکنیم! اگراجازه بدهید منبعد به شما ملکه مادربگویند و به فرح ملکه پهلوی.
گفتم پسرجان ازنظرمن پهلوی یعنی شوهرمرحومم رضا) شاه( او پهلوی بود و من هم زن او، یعنی ملکه پهلوی! دست آخر قرارشد به فرح فقط گفته شود علیاحضرت ملکه!
فرح محمدرضا را وادار کرد او را نایب السلطنه کند. او ازاین موقعیت جدید استفاده کرد و شروع به مداخلات جدی درامور مملکتی نمود. حتی کاربه جایی رسید که به واشنگتن رفت و با کارترمذاکرات سیاسی نمود.
ما آنقدربدبخت شده بودیم که رضا قطبی هم درکارهای مملکت مداخله میکرد. رفت وآمدهای فرح به واشنگتن و دوستی و رفاقتی که با روزالین کارتر زن رئیس جمهور بهم زده بود باعث شد خودش را درجایگاه شاه مملکت احساس کند. میخواست ادای انگلستان وهلند را دربیاورد وخودش به عنوان ملکه فرح پادشاه ایران بشود.
فرح متاسفانه رعایت آبرو و پنهان کاری را نمی کرد وعمدا وعالما کاری میکرد که به محمدرضا لطمه بخورد. یک روزآقای صاحب اختیار که از زمان پدر خدا بیامرزش درکاخ بزرگ شده و پدرش هم خادم ما بود و با من صمیمیت داشت پیش من آمد ومن دیدم خیلی این پا و آن پا میکند و مثل این است که میخواهد چیزی بگوید ولی نمی تواند!
بالاخره زیر زبانش را کشیدم و با ترس و لرز و خجالت و هزاراما و اگر و ببخشید و جایی نگوئید و اینگونه مقدمات گفت: قربانت گردم. آیا این درست است که شهبانوی مملکت دوست پسرداشته باشد و او را با خود به داخل کاخ بیآورد؟
البته ما میدانستیم که فرح با فریدون جوادی قاطی شده اما نه اینکه او را به کاخ بیاورد!
خوب چکارمی توانستم بکنم؟ اگرمی خواستم به محمدرضا بگویم درست نبود و پسرم ناراحت میشد. این بود که خودم فرح را خواستم و به او نهیب زدم که زنیکه ... خجالت نمی کشی این قبیل کارها را درجلوی چشم کارکنان دربار انجام میدهی؟ فرح گفت درست گفته اند شاه میبخشد، شیخ علیخان نمی بخشد! خود محمدرضا مرا آزاد گذاشته، آنوقت باید به تو حساب پس بدهم؟ من آزاد هستم و اختیار پایین تنه ام را دارم!
خلاصه خیلیبیحیایی کرد و من هم بکلی با او قطع رابطه کردم و تا امروز که به خارج از کشورآمده ام بیشتراز۵ سال است یک کلمه با اوحرف نزده ام. من شخصا لیلی جهان آرا )امیرارجمند( را درشلوغ کاریهای فرح مقصر میدانم. این زن یک افکارمخصوصی داشت که درهیچ آدمی نبود. مثلا میگفت آدمها اگردرحضورهم معاشقه ومغازله و زناشوئی کنند لذتش دو صد چندان میشود و خودش همیشه مجالس چندنفره راه میانداخت و گاهی که مرد کم میآوردند ازهمین خدمه دربارصدا میکردند و میبردند به داخل محفل خودشان!
اعتقاد زن وشوهررا خلاف عادت انسان و یک عمل خرافی و نشانه عقب ماندگی میدانست ومی گفت وقتی مردها میتوانند چند زن و چند معشوقه داشته باشند چرا ما زنها نتوانیم؟!
من ازاول با این زن مخالف بودم وخیلی به محمدرضا میگفتم که او را به کاخ راه ندهد اما نمی دانم چه دلیلی داشت ) شاید به علت کمرویی ذاتی محمد رضا بود( که محمدرضا هم ازپس این زن برنمی آمد ودربرابر او تسلیم بود!
جمشید آموزگار
محمدرضا تحت فشارآمریکائیها جمشید آموزگار را نخست وزیرکرد. زن جمشید آموزگارآلمانی بود و خود آموزگارهم تبعه آمریکا بود. یعنی اینکه هم تبعه ایران بود وهم تبعه آمریکا ) دوملیتی( و پاسپورآمریکائی هم داشت.
ازآن قدیم که پست وزارت داشت هروقت پیش محمدرضا صحبت میشد سفارش آمریکا را میکرد و به محمدرضا میگفت انگلستان دیگردردنیا وزنه ای به حساب نمی رود وآمریکاییها آقای دنیا هستند. آموزگارمی گفت آمریکا مثل یک شیراست که شکارمی کند ومی خورد و انگلستان و فرانسه و آلمان هم شغالهای وکفتارهایی هستند که اطراف اوپرسه میزنند تا ازبازمانده غذایش بهره ای بگیرند واستخوانی نصیبشان شود!
با محافل اقتصادی عمده دنیا هم ارتباطات صمیمانه داشت و اینطورکه محمد رضا میگفت صندوق بین المللی پول و بانک جهانی به محمدرضا توصیه کرده بودند برای بهبود وضع اقتصادی مملکت جمشید آموزگاررا که یک نفر اقتصاددان است درراس دولت قراربدهد.
ازآن طرف هم کارتررئیس جمهورشده بود و درمورد حقوق بشربه ایران فشار میآورد و محمدرضا با رعایت این مسایل بهتردید جمشید آموزگاررا که یک نفرآمریکائی ایرانی تبار به حساب میآمد درپست نخست وزیری بگمارد که مطابق قانون اساسی اول نفرمملکت بود. یادم هست وقتی کارتر رئیس جمهورشد همین آقای ژیسکاردستن رئیس جمهورفرانسه که اززمانهای قدیم، یعنی از آن موقعی که یک کارمند ساده وزارت خارجه فرانسه بود با ما آشنائی داشت به محمدرضا گفته بود مواظب این کارترباشید که یک بلا و مخاطره حتمی است!
اصلا این دمکراتهای آمریکا ازقدیم الایام با ما بد بودند و شما دیدید که در زمان جان کندی هم اوضاع ایران را بهم ریختند.
اشتباه نکنید ازبحث خودمان دورنیفتادم. حالا میخواهم برگردم به همان مسایل داخل کاخ ودربار.
ازوقتی که آموزگارنخست وزیرشد هویدا شروع به تحریکات کرد تا هرطور که هست دولت آموزگار را تضعیف کند و نگذارد آموزگارخودش را نشان بدهد.
سیزده سال تمام هویدا آدمهای خودش را داخل دستگاهای مختلف نفوذ داده بود وهمچنان در ادارات ودستگاههای مملکت صاحب اقتداربود. آموزگارهر روزمی آمد و از وضعیت موجود و مقاومتهایی که دربرابرش میشد گله و شکایت میکرد.
دراینجا محمدرضا بزرگترین اشتباه عمرش را کرد و چون حوصله این قبیل گله گذاریها را نداشت به فرح ماموریت داد تا به مشکلات آموزگار رسیدگی کند. حقیقت این است که محمدرضا دربرابرهویدا یک نوع ملاحظاتی داشت و نمی خواست بطورجدی با او برخورد کند.
فرح ازاین موقعیت جدید استفاده کرد و شروع به مداخلات جدی درامور مملکتی نمود و اعوان و انصارخودش را هم درتصمیم گیریهای عمده وارد کرد. حتی کاربه جایی رسید که به واشنگتن رفت و با کارترمذاکرات سیاسی نمود.
ما آنقدربدبخت شده بودیم که رضا قطبی هم درکارهای مملکت مداخله میکرد. رفت وآمدهای فرح به واشنگتن ودوستی ورفاقتی که با روزالین کارتر زن رئیس جمهور بهم زده بود باعث شد خودش را درجایگاه شاه مملکت احساس کند ودراموری که اصلا به اومربوط نمی شد مداخله نماید. من از سال ۱۳۵۶ به محمدرضا هشداردادم که مادرجان مواظب زنت باش. حالا خدمت شما عرض میکنم که حتما بنویسید تا مردم بدانند فرح محمدرضا را وادار کرد او را نایب السلطنه کند. بهانه فرح این بود که اگراتفاقی برای محمدرضا بیفتد چون سن رضا ) نوه عزیزم ( قانونی نیست مملکت بدون پادشاه میماند.
اما میخواست ادای انگلستان وهلند را دربیاورد وخودش به عنوان ملکه فرح پادشاه ایران بشود ومن حتی بعید نمی دانستم که محمدرضا را چیزخور کند وخودش شاه بشود. من گاهی اوقات یاد ایام سلطنت وشوکت شوهر مرحومم میافتادم که درآن موقع محیط کاخ سعدآباد وصاحبقرانیه وکاخ شهری، و کلا" محیط خانواده سلطنتی حرمت داشت وهرکس وناکسی نمی توانست وارد آن شود. یادم هست یکباررضا با چوب دستی دنبال ارنست پرون کرد و او را کتک زد! چرا؟ برای اینکه وارد محدوده کاخ اختصاصی رضا شده بود.
حالا میدیدیم هرآدمبیسروپایی به صرف آنکه درپاریس همکلاسی و دوستان فرح بوده است و یا اینکه جز و فامیل دیبا است آزادانه وارد محیط کاخها و زندگی ما میشود!
همین آقای کریم پاشا بهادری که من سخت مخالف او بودم توسط فرح حمایت میشد وفرح اورا آورده ومدتها رئیس دفتر و دستک خود کرده بود، چون کریم پاشا درپاریس همکلاسی فرح بوده است. هوشنگ نهاوندی هم ازاین قماش دوستان فرح بود. دهها وصدها نفر از این آدمها را فرح آورد وحمایت کرد وبه پست ونان وآب وثروت رساند.
همین دخالتها باعث شد که کم کم پسرم ) محمدرضا( خودش را درمحاصره یک مشت سوسولهای تازه از پاریس آمده ببیند.
اینطورکه اشرف میگوید این پسره قرتی(رضا قطبی) نطق نوشته و داده محمدرضا در تلویزیون بخواند(پیام "صدای انقلاب شما را شنیدم") و همین نطق باعث سقوط محمدرضا شده! امیدوارم نوههای عزیزم ازاین صراحت لهجه من ناراحت نشوند.
۲۶٨۲۷ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : تاج الملوک
عنوان : دوره ای نیست که بتوان دروغ گفت!
قدرتهای خارجی همیشه درایران آدمهای زیادی داشته و دارند و درآینده هم خواهند داشت.
شما بهترازمن میدانید که این سرمایه داران بزرگ که دفترکارآنها صد طبقه است و درآمد یک ماه آنها ازثروت یکسال کل فروش نفت ایران بیشتر است حاکمان اصلی دنیا هستند.
من چند ماه قبل که درمریضخانه بودم، ارتشبد جم وارتشبد قره باغی و منوچهر گنجی وجمشید آموزگارو خیلیهای دیگری که میآمدند عیادتم و ابرازمحبت میکردند، به همه آنها گفتم که بروید خاطرات خودتان را بنویسید تا درآینده مردم حقایق را بدانند.
فرح ازاواخرسال ۱۳۵۱ سرش به کارهای خودش گرم بود و باتفاق بچههایش درنیاوران زندگی میکرد. دفترش هم درنیاوران بود. محمدرضا هم کاری به کارش نداشت. فرح یک قسمت ازباغ نیاوران را بخشید به مردم تهران و درست زیرکاخ و کناردیوارکاخ ودفترکارمحمدرضا یک پارک بزرگ درست کرد به نام پارک نیاوران!
هرچقدرافراد دانا به او گفتند که این کاردرست نیست و امنیت کاخ را به خطر میاندازد به گوشش نرفت و پارک را درست کرد. یک قسمت ازباغ کاخ را هم گرفت و در آن فرهنگسرای نیاوران را درست کرد.
دوروبرش ازاین آدمهای هرهری مذهب جمع شده بودند. همین فکرایجاد پارک نیاوران وفرهنگسرای نیاوران را یک جوان به ذهن فرح انداخت. این جوان که درروزنامههای تهران کارمی کرد ازاعیان واشراف نبود و بواسطه آنکه یک شغلی هم درنیروی هوایی داشت و درآنجا با فاطمه رویهم ریخته بود سر راه فرح قرارگرفت و خودش را آنقدردردل فرح جا کرد که فرح درسال ۱۳۵۶ میخواست فرحناز دخترش را به او بدهد!
فرحناز در آن موقع هفده- هجده سال داشت و به خاطرموقعیت سنی که داشت، یک روزدرمیان عاشق این و آن میشد. یک روزعاشق یک خواننده تلویزیون میشد و فردا عاشق یک فوتبالیست!
ازقضا این خبرنگار جوان وخوش تیپ را همراه مادرش میبیند و یک دل نه، صد دل خاطرخواه او میشود. فرح هم هیچ مخالفتی نمی کرد، اما محمدرضا فهمید ودستورداد او را دیگربه کاخ راه ندهند.
فکرفرهنگسرا درست کردن ازاین جوان بود. فرح ازخودش فکری نداشت، ابتکارات این قبیل افراد را مجانی میگرفت وبه نام خودش انجام میداد.
راستی! شما از بچههای من هیچ سئوال کرده اید که چه خاطراتی ازپدر مرحومشان دارند؟
مصاحبه کنندگان: والاحضرت اشرف و والاحضرت شمس کتاب خاطرات خودشان را شخصا به قلم خود نوشته اند و نیازی به مصاحبه ما نیست.
بانو « فریده دیبا» هم کتابی نوشته اند تحت عنوان: « دخترم فرح» که قرار است توسط انتشارات نیما درنیویورک و لندن منتشرگردد. بنابراین میماند خاطرات شما که امیدوارم هرچه زودتر با پایان گرفتن مصاحبه طولانی ما با سرکارعالی ازروی نوار پیاده ومنتشرشود.
خوبه. خوبه. باید این خاطرات را به اطلاع مردم ایران برسانید تا آنها بدانند که درچه عصر و چه شرایطی زندگی میکردند. من ازشما خواهش میکنم خاطرات مرا بدون بدون هیچ گونه دستکاری ) دخل و تصرف( عینا منتشر کنید.
من اگرنیکم، اگربد، تو برو خود را باش
هرکسی آن درود عاقبت کار،که کشت!
این مردم. مردم ایران را میگویم. خیلی نمک نشناس هستند. خیلی هم فراموشکارهستند!
من اگرهمسررضا شاه ) ملکه پهلوی( ومادرمحمدرضا ) ملکه مادر( نبودم حرفهایم برای هیچکس، از جمله خود شما جالب نبود و حاضرنبودید چندین ماه تمام زحمت بکشید و بیائید و ضبط صوت و دوربین فیلمبرداری بیاورید و ازمن صدا ضبط کنید و فیلم بگیرید.
درواقع حرفهای من ازبرای این جالب است که یک چنین موقعیت خانوادگی داشته ام.
همین موقعیت خانوادگی باعث میشود که من گاهی اوقات از روی تعصب در مورد شوهرم وپسرم حرف بزنم. خوب است حالا شما که دارید تاریخ معاصر ایران را جمع آوری میکنید بروید سراغ مثلا راننده رضا )شاه( و یا همکلاسیهای محمدرضا)شاه( و یا کارکنان دربار و خدمه قصرها و امراء ارتش و رجال سیاسی وامثالهم.
من چند ماه قبل که درمریضخانه بودم، ارتشبد جم وارتشبد قره باغی و منوچهر گنجی وجمشید آموزگارو خیلیهای دیگری که میآمدند عیادتم و ابرازمحبت میکردند به همه آنها گفتم که بروید خاطرات خودتان را بنویسید تا درآینده مردم حقایق را بدانند. اما آقای جمشید آموزگارحرف خیلی قشنگ و زیبایی را زد که خیلی شنیدنی و قابل فکروتامل است.
آقای آموزگارگفت که یک رجل سیاسی را درانگلستان زندانی کردند. چون مدت زندانی او طولانی بود تصمیم گرفت بنشیند وبا توجه به اقوال گذشتگان تاریخ انگلستان را بنویسد.
مدتی مشغول این کاربود که یک روزدرحیاط زندان بین عده ای زندانی دعوا شد. پس ازخاتمه نزاع ازچند تن اززندانیان ماوقع حادثه را جویا گردید. هر کسی آن ماجرا را یکجورتعریف کرد! یعنی ازیک حادثه پنجاه رقم روایت!
این بود که به سلول خودش بازگشت وهمه آنچه را که براساس اقوال و روایات گذشتگان نوشته بود پاره کرد ودورریخت!
به نظرمن الان که رجال ما زنده هستند خوب است هرچه را به یاد دارند و شخصا شاهد وناظربوده اند بنویسند و یک عده تاریخ نگار اینها را پاک و پاکیزه روی هم بریزند وموارد مشابه را دربیاورند وحقایق را استخراج کنند و یک تاریخ مفصل و ماندنی را تدوین کنند.
الان دوره ای نیست که کسی بتواند دروغ بگوید، چون همه زنده هستند و میآیند دروغها را فاش میکنند و دروغگو رسوا میشود.
یک خواهش دیگرهم دارم که خودم هم میدانم نشدنی است. اما شاید چند نفر پیدا بشوند واین خواهش مرا اجابت کنند.
حالااین خواهش چه است؟ عرض میکنم.
قدرتهای خارجی همیشه درایران آدمهای زیادی داشته و دارند و درآینده هم خواهند داشت.
شما بهترازمن میدانید که این سرمایه داران بزرگ که دفترکارآنها صد طبقه است و درآمد یک ماه آنها ازثروت یکسال کل فروش نفت ایران بیشتر است حاکمان اصلی دنیا هستند.
درهمین آمریکا کارخانه دارها هستند که رئیس جمهور میآورند و میبرند! رای مردم هم نمایش است و برای سرگرمی است. یک نوع فریب کاری است و بس! من قسم میخورم که همیشه محمدرضا ازطریق دوستانی که درآمریکا داشت میدانست که رئیس جمهوربعدی آمریکا چه کسانی میباشد! یعنی حتما قبل ازرای گیری! همیشه اینطوربوده که دردنیا پول وثروت وسرمایه حکومت کرده است. دردنیا هم همینطوراست. همیشه کشورهای ضعیف تیول ممالک قوی بوده اند. حالا دریک مملکت که جمعیت کم دارد یا مساحتش کم است و یا شرایطش فرق میکند رسما فرماندارانگلیسی میگذارند و حکومت آن تابع مستقیم انگلیس است ویا مثلهاوایی وپاناما به خاک آمریکا منضم میشود و دریک مملکت دیگربطورغیرمستقیم عوامل خود را نفوذ میدهند.
شما همیشه دیده اید که امثال وثوق الدولهها دردستگاه حکومت ایران بوده اند که مطابق دستورلندن قرارداد نفت تنظیم میکردند. این قدرتهای بلامنازغ سالها آدم تربیت میکنند ووسائل ترقی او را فراهم میآورند و او را در مقامات مختلف رشد و نفوذ میدهند.
چقدرخوب است بعضی ازاین اشخاص قبل ازاینکه ازداردنیا بروند بیایند سفره دل خود را پیش مردم بازکنند و اسرار نهفته فاش بگویند. این میشود تاریخ ایران. اینها ارزش دارد. خوب است این آدمهای مرموزبیایند و به مردم بگویند که چرا انگلیسیها سه باردرایران دست به تعویض شاه زدند. یکباراحمد شاه را بردند و یکباررضا )شاه( را بردند و یکبارهم محمدرضا) شاه( را؟!
خوب شما ببینید چطور اسدالله علم با کمال شهامت به محمدرضا میگفت که مشیرو مشاردولت فخیمه انگلستان است.
علم ازملکه انگلستان لقب اشرافی لرد وسرگرفته بود و خلاصه لقبی در انگلستان نبود که به او نداده باشند!
یک پدرسوخته دیگری بود به نام «شاپورجی» که با پررویی به محمدرضا میگفت من قبل ازاینکه تبعه ایران باشم نوکرملکه انگلستان هستم!
ما ازامثال این آدمها که جاسوس ونوکرآشکارو یا پنهان انگلیسیها و آمریکائیها بودند دوربرمان زیاد داشتیم.
۲۶٨۲۶ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : ادامه خاطرات تاج الملوک: جدال زنها در دربار پهلوی
عنوان : وقتی مردها میتوانند چند زن و چند معشوق داشته باشند، چرا زنها نتوانند؟
لیلی امیرارجمند زن عجیبی بود. فرح خیلی تحت تاثیر این زن بود. میگفت آدمها اگردرخصورهم معاشقه ومغازله و زناشوئی کنند لذتش دو صد چندان میشود وخودش همیشه مجالس چند نفره راه میانداخت و گاهی که مرد کم میآوردند ازهمین خدمه دربارصدا میکردند و میبردند به داخل محفل خودشان!
اعتقاد زن وشوهر را خلاف عادت انسان و یک عمل خرافی و نشانه عقب ماندگی میدانست و میگفت وقتی مردها میتوانند چند زن و چند معشوقه داشته باشند چرا ما زنها نتوانیم؟!
بچههای من در ازدواج شانس نداشتند و چندین بار ازدواج کردند و طلاق گرفتند
اشرف یکبار زن یک شوفرمصری شد، محمد رضا اولین زنش فوزیه مصری بود، شمس زن مهرداد مین باشیان شد که درمیهمانیها ویلن میزد. علیرضا یک زن آواره لهستانی را گرفته بود.
درپاناما فرح پولهای محمد رضا را به حساب خودش برگرداند و دربرابر اعتراض خانواده پهلوی گفت که وقتی بچهها بزرگتر شدند این پولها را به آنها باز میگرداند.
مصاحبه کنندگان: اگراجازه بدهید امروزقدری سوالات را خصوصی تر مطرح کنیم.
ملکه مادر) تاج الملوک(: اشکال ندارد. بفرمائید هرچه دلتا میخواهد بپرسید. من ازروزاول گفتم که حاضرم به هرسئوالی پاسخ بدهم.
س: میگویند شما درزندگی خصوصی فرزندانتان دخالت داشتید وآنها به دلیل « مادرسالاری» که ازناحیه شما درخانواده پهلوی حاکم بود زندگی خانوادگی متزلزلی داشتند وبارها کارشان به طلاق وجدایی ازهمشرانشان کشید. آیا این موضوع حقیقت دارد؟
تاج الملوک: من مطلقا درزندگی خصوصی فرزندانم دخالت نمی کردم واین حرفها شایعات پوچ وبی اساس است. عوام عادت دارند درمورد زندگی خانواده سلطنتی داستان بسازند. زن اول محمد رضا را رضا ) شاه( برایش انتخاب کرد. رضا ازطریق آقای جم اطلاع پیدا کرد که درخانواده سلطنتی مصرچند دختر خوب وهم طراز محمدرضا وجود دارد. باید بگویم که رضا ) شاه( ترجیح میداد یک زن اروپائی ازخانوادههای سلطنتی اروپا برای محمد رضا بگیرد. چند شاهزاده اروپایی هم برای این منظور درنظر گرفته شده بودند اما مشاورین رضا ازدواج ولیعهد را با یک شاهزاده خانم اروپائی به صلاح ندانستند ومی گفتند چون اروپاییها مسلمان نیستند ممکن است مردم عکس العمل منفی نشان بدهند وازدواج ولیعهد با یک غیر مسلمان صورت خوشی نداشته باشد. قرعه بنام فوزیه مصری افتاد که دختر زیبائی بود.
من اگرمی خواستم درازدواج ویا طلاق فرزندانم دخالت کنم اجازه نمی دادم علیرضا برود آن دختر آواره لهستانی را بگیرد.
شمس یک بار شوهر آمریکائی کرد وطلاق گرفت. اشرف هم طلاق گرفت و زن یک شوفرمصری شد. بعد هم زن بوشهری شد.
من طلاق را برای زن وشوهر بد نمی دانم. وقتی زن وشوهرازهم بدشان بیاید ونتوانند یکدیگررا تحمل کند بهترین راه حل همین طلاق است.
- چرا شمس ازفریدون جم طلاق گرفت؟
-حالا میگویم.
فریدون یک نفرجوان ارتشی بود وآب ورنگی هم داشت. به قول آن زمانها فکلی وخوش وقد وقامت بود... شمس طاقت هوس بازیهای شوهرش را نداشت وازاو طلاق گرفت.
متاسفانه بچههای من درازدواج شانس نداشتند. اشرف یک موقعی رفته بود به مصر. درآنجا با یک شوفرتاکسی مصری آشنا شد واورا آورد تهران. ما هم مساعدت کردیم و به کمک مجلس شورای ملی برایش ملیت ایرانی تصویب کردیم و او را پروبال دادیم وحتی رئیس هواپیمائی مملکت شد وحسابی بار خودش را بست و تا میتوانست چاپید ودزدید و خودش را چاق کرد! بعدش بدون اینکه اشرف را طلاق بدهد رفت مصرو دیگرنیامد.
ثریا اسفندیاری نازا بود ومحمد رضا برای خودش ولیعهد میخواست. مجبور شد او را طلاق بدهد و زن تازه بگیرد. فرح هم اگربچه دارنمی شد همان سر نوشت ثریا را پیدا میکرد.
اگرگاهی دخالتهایی داشتم درحد تذکر و برای حفظ آبروی خانواده بود. مثلا آن اوایل که شمس زن مهرداد مین باشیان ) پهلبد( شده بود برای آنکه هنر شوهرش را به رخ ما وفامیل بکشد هروقت محفلی برگزار میشد به هر مناسبتی اصرار میکرد شوهرش ویلن بزند!
مهرداد تا قبل ازاین که داماد ما شود شغلش نوازندگی و ویلن بود والحق که پنجه خوبی داشت.
من به شمس گفتم مادرجان خوبیت ندارد داماد من وشوهرخواهرشاه مملکت جلوی یک عده میهمان که بعضا مست وخراب هم هستند بایستد سازبزند و حضار و مدعیون را به رقص درآورد!
به محمد رضا هم گاهی اوقات تذکرمی دادم دورو برخودش را خلوت کند و علی الخصوص فامیل فرح را زیاد تحویل نگیرد.
می گفتم این آقا کیست که اینجا پلاس است؟ میگفتند پسرهمه دسته دیزی فرح است!
خلاصه پای همسایههای ۳۰ سال قبل وهمشاگردیهای ۲۰ سال قبل و پسرخالهها پسرعمهها وعموزادهها ونوه عموها ونوه داییها وخاله خانباجیها وحتی دوستان مادرش را به محیط درباربازکرده بود. دوست داشت دوروبرش را با آشنایان قدیمی پر کند.
ما یک کمی دیرمتوجه شدیم و تا به خودمان آمدیم دیدیم همه پستها و مناصب مهم درباربین فامیل دیبا تقسیم شده وچون پست ومقام به همه نرسیده بود یک سری پست ومقام هم اضافه کردند!
یک وزارت دربارداشتیم که اززمان مرحوم شوهرم) رضا شاه( امور مربوط به دربار شاهنشاهی را اداره وسرپرستی میکرد. یک دفتر مخصو ص شاهنشاهی هم بود که از زمان رضا درست شده بود.
فرح آمد یک تشکیلات بزرگترازدربار درست کرد واسم آن را گذاشت دفتر مخصوص ملکه فرح.
دراین دفترهمه رقم آدمی دیده میشد. مثلا خانم لیلی جهان آرا) امیرارجمند( که میگفتند درمدرسه رازی همشاگردی فرح بوده است. این خانم نمونه یک زنبیبند وبارو آزاد از هرنوع قید وبند بود. کاخ را ملک شخصی خودش میدانست و گاهی اوقات ده پانزده بیست زن ازکارکنان دربارو ندیمهها وخدمه ودوستانش را لخت لخت میکرد و دراستخرکاخ بدون هیچگونه پوششی )لخت مادرزاد( شنا میکردند.
من ازاین مطلب رنج میبردم وچون مایل نبودم روی فرح به من بازشود به خود او مستقیما چیزی نمی گفتم وبه محمدرضا نق میزدم که این کارها قباحت دارد وچه بسا که کارکنان کاخ و دربار که این مناظررا میبینند موقع خروج ازکاخ و در خانواده خود ودر میان دوستان وآشنایان ماوقع را تعریف کنند وبه پرستیژ خانواده ما لطمه بخورد.
اما محمدرضا هم تحت تاثیراین زن ) لیلی جهان آرا( بود و فقط میگفت چشم. چشم!
هیچ کاری نمی کرد.
یک بارآقای صاحب اختیارسرپرست خدمه کاخهای سلطنتی به خانم امیر ارجمند گفته بود خانم این کارخوبیت ندارد که شما ودوستانتان لخت مادزاد جلوی چشم باغبانها وکارگزان کاخ داخل استخرمی روید و شنا و آب بازی میکنید. لیلی به جای آنکه نصیحت این مرد ریش سفید را گوش کند به او گفت بگذارنگاه کنند برای سو چشمشان خوب است!
خوب من بعضی ازاین تذکرات را میدادم. حالا اگراسمش دخالت است. بله من ازاین دخالتها میکردم...
یکی لیلی دیگرهم بود که شب وروزش را با فرح میگذرانید و من گاهی از خودم میپرسیدم مگراین زن شوهر و زندگی ندارد؟
نام این زن لیلی دفتری بود.
لیلی دوم دخترسرلشکرمحمد دفتری و ازهمکلاسیهای فرح درپاریس بود، اما تعصب لیلی امیرارجمند را نسبت به فرح نداشت وهروقت پیش ما میآمد دست محمدرضا ومرا میبوسید وهرچه ازمسایل محرمانه وسری و اسرار مگوی فرح میدانست برای ما روی دایره میریخت.
من این لیلی دوم را دوست داشتم وحتی چند بارجواهرات گرانبهای خودم را به او هدیه کردم.
فرح یک اخلاقیاتی داشت که با شان خانواده سلطنت جوردرنمی آمد. در مجالس رقص و طرب او رفقایش مثل فریدون جوادی وفرهاد ریاحی و امثالهم را میآورد. من چند باربه محمد رضا گفتم مادرجان این مجالس خوب نیست. خوب، اسم این دخالت است؟ بله! من ازاین جوردخالتها درزندگی بچههایم کرده ام!
یک روز خودم فرح را خواستم و به او نهیب زدم که این قبیل کارها در در بارانجام درست نیست. فرح گفت درست گفته اند شاه میبخشد شیخ علیخان نمی بخشد! خود محمدرضا مرا آزاد گذاشته و آنوقت باید به تو حساب پس بدهم؟ من اختیار ... خودم را دارد. من هم بکلی با او قطع رابطه کردم و دیگر یک کلمه با او حرف نزدم.
شخصا لیلی جهان آرا ) امیرارجمند( را درشلوغ کاریهای فرح مقصر میدانم.
این زن) لیلی( یک افکارمخصوصی داشت که درهیچ آدمی نداشت. مثلا میگفت آدمها اگردرخصورهم معاشقه ومغازله و زناشوئی کنند لذتش دو صد چندان میشود وخودش همیشه مجالس چند نفره راه میانداخت وگاهی که مرد کم میآوردند ازهمین خدمه دربارصدا میکردند ومی بردند به داخل محفل خودشان!
اعتقاد زن وشوهر را خلاف عادت انسان و یک عمل خرافی و نشانه عقب ماندگی میدانست و میگفت وقتی مردها میتوانند چند زن و چند معشوقه داشته باشند چرا ما زنها نتوانیم؟!
وقتی محمد رضا مجبورشد سلطنت را رها کند و به خارجه بیاید با آنکه اشرف وشمس خیلی تلاش کردند ازاخبار ایران دوربمانم دوستان از تهران و سایر شهرها تلفن میکردند وهرچه را دیده وشنیده بودند به اطلاع من میرساندند. افرادی هم به دیدن من میآمدند و با آنکه به آنها سپرده شده بود با من صحبت مسایل مملکت و سقوط سلطنت پهلوی را نکنند، معهذا دربرابراصرار من تحمل نمی آوردند و آنچه را میدانستند به من هم اطلاع میدادند. باید عرض کنم بچهها چون فکرمی کردند شنیدن اخبارنا گوار باعث افزایش فشارخون وبروزمشکلات جسمی وروانی برای من میشود این قبیل محدودیتها را بوجود میآوردند اما کم کم مشاهده کردند که تاج الملوک زیردست رضا ) شاه( زندگی کرده و در کوران سختیهای بدتر از این آبدیده شده و به اصطلاح معرف بیدی نیست که ازاین بادها بلرزد!
بعد دیگرآهسته آهسته پرده پوشیها را کنار گذاشته وشروع کردند در حضور من صحبت کردن. ازماحصل این صحبتها معلوم شد که فرح کارهایی کرده که نباید میکرده است. اول ازهمه اینکه موقع اقامت درپاناما محمد جعفربهبهانیان معاون مالی دربار را از سوئیس احضار و به او تکلیف کرده تا مقادیر زیادی ازثروتهای محمدرضا را به حساب او درسوئیس منتقل کند. بهبهانیان ازقدیم الایام مسئول املاک و بعضی اموال محمدرضا دراروپا وآمریکا بود.
بهبهانیان هم به خیال اینکه دستورازطرف محمدرضا است رفته واموال و املاک را به فرح منتقل کرده است.
مقداری ازاموال محمدرضا و بچهها درید هوشنگ انصاری و مصطفی قلی رام و جعفر شریف امامی بود که متاسفانه گول فرح را خورده و به حسابهای فرح منتقل کرده بودند.
اشرف وشمس و حتی خود محمدرضا به او اعتراض کرده بودند و فرح با قضیه خونسرد برخورد کرده و گفت حاضراست اموال را درسالهای بعد که بچههایش با تجربه تر شوند به آنها بدهد!
(دراین بخش، تا آنجا که به اصل مصاحبه لطمه ای وارد نشود، قسمتهائی را که درباره فرح و لیلی امیرارجمند بود و عمدتا به اختلافات شخصی تاج الملوک با زنان دربار بر میگشت و از اصطلاحاتی نیز استفاده شده بود که بازانتشار آنها را صحیح نمی دانیم حذف کردیم
۲۶٨۲۵ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : پرسشگر
عنوان : دو اردوی فکری، ناشناس و حافظه تاریخ. من نظریات ناشناس را می پسندم برای اینکه...و نظرات حافظه تاریخ را اراجیف می دانم برای اینکه............
ناشناس ها مرتب یاد آوری می کنند:- «پس از سقوط رضاشاه (یعنی از شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۳۲)، به مدّت ۱۲ سال، بقول دوست و دشمن، آزادی و دموکراسی سیاسی (و خصوصاً آزادی قلم، بیان و مطبوعات) در ایران وجود داشت، اما روشنفکران و رهبران سیاسی ما نتوانستند از آزادیهای سیاسیِ موجود، استفادهی درست و شایستهای کنند».
خلاصه اراجیف حافظه تاریخ ها به ناشناس ها اینست، «جامعه ما بعداز کودتا ۳۲ تابامروز در دست مستبدین و متجاوزین قرارگرفته و از آزادی اجتماعی خبری نبود و نیست». خب بگویید ببینیم قبل از «کودتا» چطور بود، بهشت بود؟ در ۱۷ سال هرج و مرج / آزادی قبل از ورود رضاشاه چطور، آنموقع هم بهشت بود؟ از کشور چه می ماند اگر آن اوضاع ادامه می یافت؟ مسخره آنهایی هستند که با رذالت ادعا می کنند که دمکراسی این چیزها را هم دارد. اینطور می بود اگر ایران در خلا بود.
هر نادانی باید انقدر شعور داشته باشد که ایران در این دو دوره در چه وضعیت ضعیف و خطرناکی قرار گرفته بود. هر احمقی باید انقدر فهم داشته باشد که ایران در این دو دوره که جمعا ۲۹ سال می شود نه ارتشی داشت که از مرزهای کشور دفاع کند و نه پلیس و ژاندارمری داشت بخصوص قبل از رضاشاه که امنیت داخلی را برقرار کند، نه مثل ژاپن و آلمان صنعت و تکنولوژی ای داشت، وضعیت سیاسی اقتصادی و اجتماعی ناهنجار این دو دوره را هم حتی احمق ترین عناصر هم نمی توانند انکار کنند، و مهمتر از همه نه قشر روشنفکر مسئول و آگاهی داشت که پیش زمینه های آزادی، استقلال و دمکراسی را درک کنند. آنهایی هم که درک می کردند معدود و صدایشان را نادانان و مغرضان و مزدوران بیگانه خفه می کردند.
هر احمقی می داند که خانه بی در و پیکر و چند چاقو کش در درون خانه و ساکنان بی درآمد و بی مهارت و عاجز از دست بیکفایتی عده ای از سران، نادانی یا غرض ورزی عده دیگری و خفه کردن صدای عاقلان بوسیله این دو گروه، آمادگی آزادی و استقلال و دمکراسی و رفاه را ندارد. کدام کشور در جهان بدون پیش زمینه های لازم به دمکراسی و رفاه رسیده که شما به دروغ می خواهید القا کنید ایران می توانست، یک مثال بیاورید که توانست که ما دومی باشیم؟ شما هنوز به این بلوغ سیاسی و درک نرسیده اید و یا مغرضید که می گویید کشوری بدون در و پیکر و خراب در درون و بیرون و پر از هرج و مرج در این دو دوره که نه رضاشاهی بود و نه شاه دیکتاتور شده بود ایران کشور گل و بلبل بود.
تا آنجا که من می دانم قبل از ظهور رضاشاه، ۱۷ سال بود که کار کشور به قهقرا کشیده شده بود و صدا و فغان روشنفکران و ملت را به گوش فلک رسانده بود. همه بدنبال ناجی بودند که نازل شود و امنیت در کشور را برقرار کند و برنامه تجدد مشروطه خواهان را پیاده کند. بزرگترین کمبود ما قشر روشنفکر از جنس روشنفکران غربی بود که سازنده و نگهدار ارکان کشور و جامعه باشند. ما فاقد این قشر بوده و هستیم. هم در آن ۱۷ سال پیش از ظهور رضاشاه، روشنفکران عاجز بودند و هم در ۱۲ سال پس از سقوط رضاشاه عاجز بودند و هم در خارج از کشور در دوران شاه پس از سال ۳۲ عاجز بودند و هم در این ۳۱ سال که ۵ میلیون ایرانی در خارج از کشورند عاجز زبون مانده اند. هیچ شاهی و شیخی و هیچ دولت بیگانه ای در این دوران که دست همه اینها از گسترش فکری شما کوتاه بود عاجز و درمانده و عقب مانده بودند و هم ۳۱ سال مهاجرت خود در خارج از کشور.ما روشنفکر نداریم، ما استعداد پرورش روشنفکر نداریم، ما قدر روشنفکر را نمی دانیم و بمحض ظهور نابودش می کنیم.
این واقعیت ها را نادیده می گیرند و با اراجیف حافظه های تاریخ مثل ««جامعه ما بعداز کودتا ۳۲ تابامروز در دست مستبدین و متجاوزین قرارگرفته و از آزادی اجتماعی خبری نبود و نیست». خیال می کنند که ما ملت ۳۱ سال پیش هستیم که شایعات مغرضانه و ابلهانه آنها را قبول کنیم. ده ها فرصت را سوزانده اند و خیال می کنند که مردم را تا ابد می شود گول زد. وقتی هم کسی گفته ی ناشناس و حافظه تاریخ را بسیار بجا در کنار هم می گذارد تا همه حماقت مدعیان مغرض حافظه های تاریخ را بوضوح ببیند عصبانی می شوند و بجای نظر یک مشت چرندیات را سر هم می کنند که معلوم می شود اصلا از کارهای آکادمیک و علمی بویی نبرده اند، نظراتشان گویاست که ۹۵ اش شعار و دروغ و فحاشی است. اگر دانا و صادق بودید به این شیوه های رذیلانه دست نمی زدند. نه حرف حساب دارند که بزنند و نه حرف حساب سرشان می شود.
=======================================
۱۷ سال زمان قبل از ورود رضا شاه به صحنه سیاسی+ ۱۲ سال پس از سقوط رضاشاه = ۲۹ سال فرصت برای ایجاد یک قشر روشنفکر و رجل سیاسی توانمند موجود بود ولی کارنامه سیاه نتیجه اش بود. چه دستاورد مثبتی در این دوران دارید از خود به نمایش بگذارید که انقدر پر مدعا و طلبکارید؟ کشور را به هرج و مرج و خطر سقوط کامل هدایت کردید و آنانی را که در میانشان توانا و با کفایت بودند به حاشیه راندید و یا نابود کردید. هنوز به این درک و بلوغ سیاسی نرسیده اید که آزادی با بی بند و باری تفاوت دارد. با آزادی با مسئولیت هم همراه است. شما معنی آزادی را درک نمی کنید و تا درک نکنید نمی شود کشور و ملت را به دست شما داد چون همان می شود که در آن ۲۹ سال شد. همان می شود که در دوره مصدق شد، همان می شود که ناشناس درباره جبهه ملی و صدیقی گفت. چند بار جبهه ملی دست رد به شاه زد و حاضر به مسئولیت پذیری و مشارکت در قدرت نشد. همین جبهه ملی و شما و امثال شما شاپور بختیار و دکتر برومند و دکتر صدیقی و .... را به جرم آشتی سیاسی با شاه به باد دادید که هر که با شاه قهر نباشد نه رفیق ماست و نه روشنفکر است و نه در محفل ما جایی باید داشته باشد، او دشمن ماست و با شاه فرقی ندارد.
ما مرعوب بشو نیستیم و شما خیلی کوچکتر از آنید که از پس ناشناس برآیید. ۹۵ نظراتش سند و مدرک و نتیجه گیری های معقولست. نظرات شما درست برعکس اوست.
دو اردوی فکری، ناشناس و حافظه تاریخ. من نظریات ناشناس را می پسندم برای اینکه...و نظرات حافظه تاریخ را اراجیف می دانم برای اینکه............
اردوی ۱. یکی از واقعیت های تاریخ معاصر ایران که ناشناس به آن اشاره کرده است :- «پس از سقوط رضاشاه (یعنی از شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۳۲)، به مدّت ۱۲ سال، بقول دوست و دشمن، آزادی و دموکراسی سیاسی (و خصوصاً آزادی قلم، بیان و مطبوعات) در ایران وجود داشت، اما روشنفکران و رهبران سیاسی ما نتوانستند از آزادیهای سیاسیِ موجود، استفادهی درست و شایستهای کنند».
اردوی ۲. و پاسخ حافظه های تاریخ ورشکسته برای همه پرسشها و نظرات در این اراجیف حافظه تاریخ خلاصه می شود:- «جامعه ما بعداز کودتا ۳۲ تابامروز در دست مستبدین و متجاوزین قرارگرفته و از آزادی اجتماعی خبری نبود و نیست».
تفاوت طرز تفکرها زمین تا آسمان است.
=======================================
تاریخ را به همان دلائلی نباید سیاسی کرد که دین را نباید سیاسی کرد و بالعکس. اگر فرانسه و آلمان و آلمان و اسراییل بعد از جنگ جهانی دوم سیاست را با تاریخ خود با یکدیگر قاطی می کردند بجای اینکه مثل شما ۲۸ مرداد را دستک کنند، کشتار دسته جمعی ۶ میلیون یهودی را دستک می کردند، اشغال فرانسه را دستک می کردند، بمباران های شدید شهرهای آلمان را در آخرین لحظات جنگ دستک می کردند. بجای اعمال احمقانه شما و دستک ۲۸ مرداد و کودتا و ... این سه کشور پس از جنگ تاریخ آنچه بر سرشان رفت را با هم نگاشتند تا دقیق و منصفانه باشد چون بدون غلبه بر گذشته خود قادر به روابط دوستانه در آینده و پیشرفت نبودند. همان احمق هایی که بودند می ماندند و دوباره برای جنگ بعدی مجهز می شدند. تاریخ را بدست پژوهشگران و متخصصین تاریخ سپردند و هیچ سیاستمداری حق فضولی در کار آنها را نداشت. سیاست مدار کارهای سیاسی خود را در برقراری روابط سالم کرد و منافع ملی کشورش را دنبال کرد و تاریخدان هم کارهای تاریخی معتبر خود را انجام داد و به سیاست کاری نداشت.
شما تاریخ را سیاسی و فروشی و ناموسی کرده اید درست کاری که رژیم کرده است. تفاوت شما با رژیم در نام و نه ماهیت ایدئولوژی شماست. تفاوت شما با سیاستمداران و روشنفکران و تاریخدانان آلمان ۶۰ سال پیش در همین هاست. شما هنوز به گرد خاک پای آنها هم نرسیده اید. نه تاریخ سرتان می شود و نه سیاست که اگر سرتان میشد عقب مانده تر از آلمانها و فرانسویان و اسراییلی های ۶۰ سال پیش نبودید.
سکولاریسم را هر وقت فهمیدید، ضرورت جدایی سیاست از تاریخ را خواهید فهمید، ضرورت جدایی ایدئولوژی مارکسیستی از هر دو تاریخ و سیاست را خواهید فهمید. سیاست هم یعنی ما دوست و دشمن دائمی نداریم ولی منافع دائمی داریم. این منافع ملی ایران را تامین می کند.
۲۶٨۲۴ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : شاه یهودی
دوستی که راجع به ارتباط ایران واسرائیل در زمان شاه میپرسید. شما از علم سیاست ظاهرا اطلاع چندانی ندارید واز موازنه بیخبرید. جهت اطلاع و سوژه جستجو: علت رابطه مستحکم انور سادات باشاه چه بود؟ نقش شاه در جنگ یوم کیپور چه بود؟ چرا اسرائیل درسرنگونی شاه دخالت داشت؟
http://www.youtube.com/watch?v=۶kySR۳fpa۵s
۲۶٨۲۲ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : مرتضی ر
عنوان : آقای پرسشگر من نمیدانم شما راجع به چه صحبت می کنید.
آقای پرسشگر من نمیدانم شما راجع به چه صحبت می کنید. در مورد سال ۷۴ یا ۷۶ من چیزی نمیدانم. شما طبق معمول عوضی گرفته اید.
آقای پرسشگر من نوشته ام که آقای دکتر صباحی:
""با اتکاء به اسناد بایگانی سازمان جاسوسی یکی از پلید ترین دولتهای جهان تزش را نوشته و دکترا گرفته""
شما نوشته ی مر این چنین خوانده اید:
""...یکی از مهمترین دانشگاههای جهان، که ۱۵ تن از فارغ التحصیلانش جایزه نوبل گرفته اند، را به نوعی "جاسوس خانه" تلقی میکنی،..."""
آقای پرسشگر شما در اثر اقامت طولانی در برون مرز فارسی را فراموش کرده اید.
با احترام اجازه بدهید ساده تر بنویسم و کمی توضیح بدهم. برای نوشتن هر متن آکادمیک نویسنده باید پژوهش و براساس اسناد معتبر فرضییه (هیپوتز) خودرا توجیه کند. لازن نیست برایتان توضیح دهم که چگنه فرضییه تبدیل به تءوری می شود گیج تر می شوید.
آقای صباحی فرضییه نداشتند، ایشان نظریه داشتند که رضا شاه با کودتای انگلیس به حکومت نرسیده است بلکه کودتا به ابتکار خودش ویا همکاری جمعی از ایرانیان انجام گرفته است! پشتیبان این نظریه اسناد منتشره از طرف دولت انگلیس بود که طبعا حاوی منافع آن دولت است و انگلیس را از هر اتهامی در این زمینه تبرئه می کرد.
پژوهشگران به این گونه مدارک جانبدارانه استناد نمی کنند. باید اسناد موافق، مخالف و بیطرف ارزیابی شد تا خواننده قادر به نتیجه گیری منصفانه باشد. امیدارم متوجه شده باشید. اگر توضیح بیشتر یا مثال می خواهید، بنویسید.تابستان است و من فرصت کافی دارم که با شما گفت وگو کنم.
در ضمن خواهش می کنم پیش از تهمت و افترا مطالعه و طرف مورد نظر را پیدا کنید، وگرنه دوستان در صحت گفته های شما شک می کنند..
۲۶٨۲۱ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|
از : unknown
عنوان : بایستیم این اراذل و اوباش ما را در مجلس ساقط کنند؟
ایران دیدار : البته مردم ما در آن زمان به خوبی سازماندهی نشده بودند ولی کودتاچیان به هر حال سازماندهی شده بودند و به همین دلیل اصلاً اکثر مردم در جریان کار قرار نگرفتند و در موقع کودتا شوکه شدند.
احسان نراقی : خب، چرا آقای مصدق نیامد این مردم را سازماندهی کند؟ چرا این مورد را نمی گویید ؟ اصلا او چرا نیامد پشت رادیو اعلام کند و بگوید ای مردم برای دفاع از من کاری بکنید؟ حالا یک عده ای می گویند که چون مصدق نمی خواست خونریزی شود این کار را انجام نداد ولی بالاخره یک طرفه نمی شود که همه ی کارهای مصدق را توجیه کرد و برای هر عملش ولو اشتباه باشد دلیلی آورد . بنده گفتم که برای مصدق همه نوع احترام قایلم و قصد ندارم که تمام تقصیرها را به گردن مصدق بیندازم ، اما از استوره کردن او هم بیزارم.من بر این اعتقادم که او یکسره داشت به سمت سقوط می رفت و این را هم ملاحظه می کرد اما بدش هم نمی آمد که به صورت کودتا، سقوط کند و حکومتش از بین برود.
«دکتر صدیقی تعریف می کرد وقتی خانهء دکتر مصدّق را غارت کردند، وی به اتّفاق دکتر مصدّق و دکتر شایگان می روند از دیوار بالا، روی پشت بام همسایه در گوشه ای می نشینند. دکتر شایگان می گوید: «بد شد!». مصدّق یک مرتبه از جا می پـَرَد و می گوید: چی بد شد؟ بایستیم این اراذل و اوباش ما را در مجلس ساقط کنند؟ در حالی که حالا دو اَبـَرقدرت ما را ساقط کردند، خیلی هم خوب شد، چی چی بد شد؟!» (متینی، صص ۳۷۴-۳۷۵، به نقل از: نراقی، صص ۱۹۱-۱۹۲
۲۶٨۲۰ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨۹
|