یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

"نگاهی به تاریخچه رسمیت زبان ترکی در ایران" - مهران باهارلی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : به UNKNOWN

عنوان : می پرسید که پس زبان رسمی چیست؟
نظرات شما هر چقدر هم دراز باشند مشکلی نیست چون پر محتوا هستند.

می پرسید که پس زبان رسمی چیست؟

جواب آنها را من بشما می دهم. بستگی دارد هدف چه باشد. اگر هدف علم باشد، منابع معتبر در این باره فراوانند و شما به گوشه ای از آنها در نظراتتان به آنها اشاره کردی. ولی اگر هدف سیاسی باشد آنوقت منابع همگی ساختگی اند مثل منابع!!! نویسنده مقاله و همفکران ایشان. در اینصورت شما هر چقدر هم مدرک بیاوری اینها پشت گوش می اندازند. خفته را با یک تلنگر می توان بیدار کرد ولی آنکه که خود را بخواب زده را هرگز نمی توان بیدار کرد. از قدیم ندیم بدرستی گفته اند که خواننده و شنونده باید عاقل باشد و صادق تا در دام مردمفریب نیفتد.

در دنیای امروز فقط یک دولت- ملت نژادی وجود دارد و آن اسرائیل است اما چون اسرائیل لیبرال دمکرات است مجبور به اعمال حداقل تبعیض نسبت به اقلیت عرب خود است. ما در ایران نمی خواهیم دومی باشیم بخصوص که احزاب قومی زبانی ایرانی به لیبرال دمکراسی اعتقادی ندارند تا امنیتی برای اقلیتهایشان وجود داشته باشد. در ضمن این احزاب همه کمونیست هستند و کمونیسم مخالف ملی گرایی است پس چطور اینها با کارت ملی ستایی بازی می کنند؟ این برای من معمایی شده است که بالاخره کمونیسم ناسیونال است یا انترناسیونال؟
٣۱۵٨۱ - تاریخ انتشار : ۲۶ مهر ۱٣٨۹       

    از : unknown

عنوان : پس زبان رسمی چیست؟
قانون اساسی مشروطه را ترکها به "فارسی" مینویسند و پادشاه ترک فرمان مشروطیت را به "فارسی" مینویسد. پس زبان رسمی چیست؟
چیزی به ادعای ترک بودن خود خدا هم نمانده؟

متن فرمان
جناب اشرف صدراعظم — از آنجا که حضرت باریتعالی جل‌شأنه سررشته ترقی و سعادت ممالک محروسه ایران را بکف کفایت ما سپرده و شخص همایون ما را حافظ حقوق قاطبه اهالی و رعایای صدیق خودمان قرار داده لهذا در این موقع که اراده همایون ما براین تعلق گرفت که برای رفاهیت و امنیت قاطبه اهالی ایران و تشیید مبانی دولت اصلاحات مقننه به مرور در دوائر دولتی و مملکتی به موقع اجرا گذارده شود چنان مصصم شدیم که مجلس شورای ملی از منتخبین شاهزادگان قاجاریه و علماء و اعیان و اشراف و ملاکین و تجار و اصناف بانتخاب طبقات مرقومه در دارالخلافه تهران تشکیل و تنظیم شود که در مهام امور دولتی و مملکتی و مصالح عامه مشاوره و مداقه لازمه را به عمل آورده به هیئت وزرای دولت خواه ما در اصلاحاتی که برای سعادت و خوشبختی ایران خواهد شد اعانت و کمک لازم را بنماید و در کمال امنیت و اطمینان عقاید خود را در خیر دولت و ملت و مصالح عامه و احتیاجات قاطبه اهالی مملکت به توسط شخص اول دولت به عرض برساند که به صحه همایونی موشح و به موقع اجرا گذارده شود. بدیهی است که به موجب این دستخط مبارک نظامنامه و ترتیبات این مجلس و اسباب و لوازم تشکیل آن را موافق تصویب و امضای منتخبین از این تاریخ معین و مهیا خواهد نمود که به صحه ملوکانه رسیده و بعون‌الله تعالی مجلس شورای ملی مرقوم که نگهبان عدل است افتتاح و به اصلاحات لازمهء امور مملکت و اجراء قوانین شرع مقدس شروع نماید و نیز مقرر می‌داریم که سواد دستخط مبارک را اعلان و منتشر نمایند تا قاطبه اهالی از نیات حسنه ما که تماماً راجع به ترقی دولت و ملت ایران است کماینبغی مطلع و مرفه‌الحال مشغول دعاگوئی دوام این دولت و این مجلس بی‌زوال باشند — در قصر صاحبقرانیه به تاریخ چهاردهم جمادی الثانیه ۱۳۲۴ هجری در سال یازدهم سلطنت ما.”

چون در این فرمان با ذکر “شاهزادگان قاجاریه و علماء و اعیان و اشراف و ملاکین و تجار و اصناف” ذکری از دیگر طبقات مردم نشده بود، به در خواست نمایندگان پناهندگان سفارت، فرمان دیگری صادر شد:

“جناب اشرف صدراعظم — در تکمیل دستخط سابق خودمان مورخه چهاردهم جمادی‌الثانیه ۱۳۲۴ که امر و فرمان صریحاً در تأسیس مجلس منتخبین ملت فرموده بودیم مجدداً برای آنکه عموم اهالی و افراد ملت از توجهات کامله ما واقف باشند امر و مقرر می‌داریم که مجلس مزبور را به شرح دستخط سابق سریعاً دایر نموده بعد از انتخابات اجزاء مجلس فصول و شرایط نظام مجلس شورای اسلامی را مطابق تصویب و امضای منتخبین به طوری که شایسته مملکت و و ملت و قوانین شرع مقدس باشد مرتب بنمائید که به شرفعرض و امضای همایونی ما موشح و مطابق نظامنامه مزبور این مقصود مقدس صورت و انجام پذیرد.”[۷]
٣۱۵۷۲ - تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱٣٨۹       

    از : ابراهیم

عنوان : اصل قضایا از طریق نظرات عیان شدند.
با خواندن بخش زیر که در نظر ناشناس گذاشته شده بیاد این ضرب المثل افتادم. مرگ فقط برای همسایه خوبست. برای روسها، مرگ برای روس بد و برای ایران خوبست. این یک بام و دو هوا بازی از طرف یک ایدئولوژی که خود را از همه برتر می دانسته نشان میدهد که روسیه همانقدر امپریالیست است که انگلیس و ترکیه هستند.

«...در کشوری مانند روسیه‌ی تزاری که هر کس می‌داند چه ملل گوناگونی از ترک و تاجیک و اوکرائینی و قرقیزی و مغولی گرفته تا فنلاندی و ایرانی و تاتار و غیره در زیر سلطه‌ی آن به سر می‌بردند، و در مورد ستم ملی در آن‌جا خود لنین می‌گفت: «ستمی که حکومت تزاری به اهالی مستعمرات وارد آورد در تاریخ جهان نظیر ندارد» و آن‌جا را «زندان ملت‌ها» می‌نامید، درست در چنین جایی لنین به دستاویز وحدت طبقه‌ی کارگر حتی با تشکیل حکومت فدرال و از آن بالاتر با «خودمختاری فرهنگی» که منشویک‌ها و بوندیست‌ها (یعنی اعضای جامعه‌ی کارگری یهودیان روسیه و لهستان و لیتوانی) طرفدار آن بودند، به شدت مخالفت می‌کرد (در کنفرانس ۱۹۱۲ وین). استالین بعدها از این نیز پا فراتر نهاد و در کنفرانس‌های تهران، یالتا و پوتسدام به جای کلمات «شوروی»، «ارتش شوروی»‌، «مردم شوروی»‌، «خلق‌های شوروی»، «ما شوروی‌ها»‌، همه جا از «روسیه»‌، «ارتش روسیه»‌، «مردم روسیه»‌، «ما روس‌ها» استفاده می‌کرد. (مأخذ ۳۴)

و آن گاه در مورد کشوری چون ایران که درباره‌ی سوابق تاریخی و آگاهی ملی و وحدت قومی آن قبلا اشاره کردیم و درباره‌ی وحدت زبانی آن باز هم سخن خواهیم گفت، کمونیست‌های ایرانی به ویژه حزب دمکرات آذربایجان و حزب توده‌ی پیوسته از ملل و خلق‌های ایرانی و ستم ملی در این کشور سخن می‌گفتند...»

بله مرگ فقط برای همسایه خوبست بخصوص اگر همسایه شان ایران ما باشد. شتر در خواب بیند پنبه دانه. همه ی این ملت سازی ها بخاطر موقعیت سوق الجیشی ایران و بخصوص منابع زیر زمینی آنست. ایران بعد از روسیه بزرگترین ذخایر گازی ایران در جهان را داراست. کسی چشم ندارد ببیند این ۷۵ میلیون ایرانی لذتی از ثروت های خدادادی اش ببرد. اینست که با این برنامه های پلیدشان می خواهند نفاق و کینه و جنگ بین مردم ما بیاندازند و ما را اینطوری مشغول کنند تا چپاول ثروت هایمان را بوسیله آنها نبینیم. کور خوانده اند. اگر منه کرد تا دیروز نمی دانستم موضوع از چه قرار است دیگر حالا می دانم. امیدوارم آن ترک و بلوچ و عرب هم تا حالا آموخته باشند. باید از اخبارروز تشکر کنیم که با انتشار این مقاله باعث شد که اصل قضایا از طریق نظرات آشکار گردند. باز هم از این مقاله ها چاپ کنید تا مردم بروند تحقیق کنند و بعنوان نظر با ما در میان بگذارند. هر چقدر تحقیق مردم ما بیشتر باشد باهارلی ها کمتر در جامعه ما اثر گذار خواهند بود. پاینده باد ایران و ایرانی
٣۱۵۷۱ - تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱٣٨۹       

    از : peerooz

عنوان : حراج قناری
نمیدانم چرا این کامنت من منتشر نشد. انشالله که اشکال شرعی نداشته باشد.

کامنت های این گفتگو گرچه همه جالب و خواندنی ست ولی از حد و حوصله کامنت خارج و هریک خود مقاله ایست . کاش اخبار روز ترتیبی میداد که نوشته های با ارزش طولانی بصورت مقاله جدا گانه منتشر میشد که کامنت های بیشتری را هم جلب کند.
اما در باره کامنت های جنابان
unknown
و آرزو،
قبلا هم گفته ام که این تنها دولت های بزرگ نیستند که در پی تفرقه انداز و حکومت کن هستند. هیولای اصلی ، کورپوریشن ها و کارتلهای بین المللی هستند که از احساسات و نقطه ضعف های مردم و ملت ها و قوم ها و قبیله ها و مذهب ها و زبان ها استفاده کرده و با امکانات وسیع مالی و تحقیقاتی خود گنجشک را به بهترین وجهی رنگ کرده و به مردم از خدا بیخبر میفروشند. ترک را بجان فارس ، ترک زبان را به جان فارس زبان و کرد زبان ، ارمنی را به جان ترک ، ترک را به جان گرجی ، عرب را به جان فارس و کرد ، شیعه را به جان سنی و هندی را به جان پاکستانی می اندازند ؛ ولی خودشان در پی اتحاد اروپا بر می آیند و کشور هایی که در طول سی سال با دو جنگ عالم سوز بجان هم افتاده بودند با وجود اختلافات شدید زبانی و تاریخی و مسلکی در پی اتحاد بر میایند و اتحادیه اروپا و ناتو بر قرار میکنند. و من و شمای شیعه و سنی و ترک زبان و کرد زبان و فارس زبان و عرب زبان و با سابقه ۲۵۰۰ سال زندگی باهم ، این " قناری ها " را با شوق و به خیال آنکه حراج است میخریم .
٣۱۵۷۰ - تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱٣٨۹       

    از : peerooz

عنوان : شاهزاده ایرج میرزای قاجار
امید که این کامنت دنبال کامنت قبلی من منتشر شود.
دو نفر دزد خری دزدیدند
سر تقسیم بهم جنگیدند
آن دو بودند چو گرم زد و خورد
دزد سوم خرشان را زد و برد.

از شاهزاده ایرج میرزای قاجار که مدتی را هم ساکن تبریز و به فارسی شعر میگفت.
٣۱۵۶۹ - تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱٣٨۹       

    از : peerooz

عنوان : شاهزاده ایرج میرزای قاجار
امید که این کامنت دنبال کامنت قبلی من منتشر شود.
دو نفر دزد خری دزدیدند
سر تقسیم بهم جنگیدند
آن دو بودند چو گرم زد و خورد
دزد سوم خرشان را زد و برد.

از شاهزاده ایرج میرزای قاجار که مدتی را هم ساکن تبریز و به فارسی شعر میگفت.
٣۱۵۶۷ - تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱٣٨۹       

    از : آیدین

عنوان : وا ایرانا!
باز کسی از زبان ترکی در ایران نوشت و صدای وا ایرانا در آمد! این هموطنان در تناقض تاریخی بین ایران و ترک گیر کرده اند. ایران مدرن پس از مشروطه منطبق بر ایران اسطوره ای فردوسی نیست. کوروش هم خود را شاه انشان و شوش معرفی میکند نه ایران. زبان فارسی هم در قرن سوم وارد ایران شد و زبان بومی ایران نیست. زبان مادری سعدی فارسی نبود و یکی از هزاران زبان مرسوم در ایران بود که اعراب و به طبع آن ایرانیان پس از اسلام کلشان را فهلویات میخواندند. در طرف دیگر نمیتوان ده کیلومتر مربع از این خاک را پیدا کرد که دهی، رودی، کوهی، شهری، ایلی اسم ترکی نداشته باشد. دلیل محکمتر از این؟ اگر ترکها اسامی را عوض میکردند (که یک مورد هم در تاریخ نمیتوان پیدا کرد) چرا هزاران اسم شهر و روستای غیر ترکی را عوض ننمودند؟ سابقه ترکان در ایران به بلندای تاریخ تمدن است. این چهار راه شرق و غرب و شمال و جنوب محل عبور ایلات مختلف بوده است و هیچ مرزی و هیچ مرزبانی یارای مقاومت در برابر این عبور را نداشته است. اقوام سامی، ترکی، هندی، اروپایی بارها از این سرزمین گذشته و یا در آن ساکن شده اند. رد پای این اقوام را اکنون در ملتهای ایرانی میتواند به آسانی دید.

این تناقض مسلما به تجزیه ایران خواهد انجامید. چرا در نظر یک عده باید رسمیت زبان ترکی و گستردگی آن به معنای عدم رسمیت زبان فارسی و تنگ شدن جا برای آن باشد؟ ترم زبان رسمی در قانون اساسی مشروطه وجود نداشت و در زمان دیکتاتوری رضاخان سردار سپه (سپاه) وارد قانون اساسی شد. اگر هم کسی شاکی باشد آن ترکان و اعراب هست که رضایت داده اند کشور به اسمی هند و اروپایی نامیده شود. اگر دموکراسی و حاکمیت ملت برقرار شد، همین هم باید به رای گذاشته شود. چرا نباید اسم انشان یا شوش یا عیلام احیا نگردد؟ این زیاده خواهی فارسها پس از رفع نیاز غرب به حاکمیت آنها بر ایران اصلا پشتوانه نداشته و در صورت اصرار بر آن به تجزیه این کشور خواهد انجامید.
٣۱۵۶۴ - تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱٣٨۹       

    از : unknown

عنوان : ناسیونالیسم ایرانی و «مساله‌ی ملیت‌ها» در ایران
«مساله‌ی ملیت‌ها» در ایران.....مرتضی ثاقب فر

یکی دو سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، برنارد لیویس (Bernard Lewis) استاد دانشگاه در آمریکا، نقشه‌ی پیشنهادی انگلیسی‌ها را برای خاورمیانه، طرح نمود. در این نقشه، کانون وهدف اصلی توطئه‌گران، تجزیه‌ی سرزمین ایرانیان است:

- خراسان بزرگ که طی ۱۴۸ سال پیش، دو بار مورد تجزیه قرار گرفته است،‌ این بار نیز در نقشه‌ی پیشنهادی برای خاورمیانه، یکی از هدف‌های تجزیه است. در نقشه‌ی پیشنهادی بریتانیا برای خاورمیانه می‌بایست بخش شرقی خراسان کنونی و شمال‌غربی افغانستان، بار دیگر مورد تجزیه قرار گرفته و کشور «پشتوستان» به وجود آید.

- بلوچستان تجزیه شده و هم‌چنین سیستان تجزیه شده، با یکدیگر پیوند یافته و جدا از ایران، حکومت بلوچستان را به وجود آورده‌اند.

- مطابق این نقشه، بخشی از استان خوزستان، تمامی استان کهگیلویه‌وبویراحمد و بوشهر، بخشی از استان‌های فارس و هرمزگان، به «عربستان»‌تبدیل شده است.

- هم‌چنین، بر پایه‌ی این نقشه، بخش‌هایی از سرزمین‌های کردنشین این سوی مرز، با بخش‌هایی از سرزمین‌های کردنشین آن سوی مرز در عراق و ترکیه، به هم پیوند داده شده و کردستان را تشکیل داده است و آن‌چه باقی مانده است، کشوری است به نام ایرانستان (ماهنامه تئوریک رهنمود- سال اول شماره‌ی اول- خردادماه ۱۳۵۹).

حوادثی که در سال‌های نخست پیروزی انقلاب در ایران رخ داد و طرح مسأله‌ی «خلق‌ها»ی ترکمن و عرب و کرد و... به خصوص از سوی گروه‌های چپ، و نیز رویدادهای کردستان ایران و هم‌چنین نقشه‌های حزب بعث عراق برای خوزستان و نیز حمله‌ی صدام به ایران، رخدادهای عبرت‌آموزی هستند که اکنون هر کسی به یاد دارد و نیاز به بازگویی نیست.

در تابستان ۱۳۶۶ نیز مقاله‎ای با عنوان «ایران مظلوم» به قلم آقای دکتر نصرالله پورجوادی در مجله‌ی نشر دانش به چاپ رسید، در انتقاد به مطالب کتابی با نام «سیری در تاریخ زبان و لهجه‌های ترکی» نوشته‌ی آقای «دکتر جواد هیات» که نشریه‌ای ترکی زبان به نام «وارلیق»‌را نیز اداره می‌کنند. مطالعه‌ی این مقاله‌ی واقع‌بینانه و نیز واکنش‌هایی که برانگیخت و در شماره‌های بعدی آن نشریه به چاپ رسید، بر حیرت و تاثر من افزود. آقای پورجوادی در مقاله‌ی خود، از دو نشریه ادواری افغانی یکی به نام خراسان و دیگری آریانا نیز یاد کرده بودند که در مقاله‌های آن‌ها ادعا شده بود خراسان ایران بخشی از خراسان بزرگ و خراسان نیز اصلا جزو سرزمین افغانستان است، و ایران حقیقی همین منطقه است که از لحاظ تاریخی با افغانستان کنونی یکی است! بنابراین ایرانیان که به غلط خود را به این نام می‌خوانند باید به همان منطقه‌ی فارس و استان‌های مرکزی قناعت کنند و ایران را به صاحب آن (یعنی افغان‌ها!) بسپارند. ایشان هم‌چنین به سخنرانی یک خاورشناس انگلیسی درباره‌ی زبان و ادبیات بلوچی و نیز برنامه‌های رادیو بی. بی. سی درباره‌ی زبان بلوچی و امکان ایجاد ناراحتی برای ایران در منطقه‌ی بلوچستان اشاره کرده بودند.

اکنون نیز چندی است رادیو امریکا با طرح مساله جمهوری‌های آسیایی شوروی که در پشت مرزهای شمالی ایران قرار دارند، دوباره به یاد «ملیت‌ها»ی ایرانی افتاده و از «مساله‌ی ملیت‌ها» در ایران ابراز «نگرانی» می‌کند! از جمله در آبان‌ماه گذشته [پژوهش حاضر، مربوط به دی‌ماه ۱۳۷۰خورشیدی است] با یک هموطن آذری مصاحبه‌ای ترتیب داده است و از وی راجع به چگونگی احساسات مردم آذربایجان ایران درباره‌ی اعلام استقلال آذربایجان شوروی و این که آیا دلشان می‌خواهد از ایران جدا شوند و به آذربایجان شوروی بپیوندند، پرسش‌ها و گاه القائاتی کرده که البته با ایستادگی پاسخگو مواجه شده است. به علاوه، در برنامه‌ی دیگری در همان ماه به نقل از یک ایرانی مقیم آن کشور که از وی با عنوان پژوهش‌گر و روزنامه‌نگار نام می‌برد، می‌گوید مساله‌ی قومی، دوباره در ایران سر باز کرده است.

نویسنده‌ی این مقاله درباره‌ی این که آیا در شرایط بحرانی کنونی در آن سوی مرزهای شمالی ایران و اعلام استقلال جمهوری‌های آسیایی شوروی، دولت ایران از چه نیروهای نظامی و اقتصادی و سیاسی و چه جاذبه‌های معنوی و فرهنگی برای مقابله‌ی درست با بحران‌های کنونی و به‌خصوص آینده در مرزهای شمالی کشور برخوردار است، قدرت اظهار نظر ندارد. اما بررسی «مساله‌ی ملیت‌ها» در ایران را درحد بضاعتی که دارد وظیفه‌ی خود می‌بیند که پرسش‌های اساسی زیر را مطرح کند:

۱. آیا ایران از ملیت‌های گوناگون تشکیل شده است؟

۲. آیا ما در ایران به راستی مسال‌های به نام «مساله‌ی ملیت‌ها» داریم یا این مسال‌های است کاذب و ساخته‌ی خارجیان ـ غربی و شرقی ـ و با مقاصدی معین ؟

۳. به فرض وجود چنین ملیت‌هایی، آیا آن‌ها طی تاریخ گذشته و معاصر از سوی فارس‌ها زیر ستم بوده‌اند یا به عکس.

اما پیش از پاسخ‌گویی به پرسش‌های بالا، ناچاریم به تاریخچه‌ی فشرده‌ای از «طرح این مساله» اشاره کنم.

۱. تاریخچه‌ی طرح «مساله‌ی ملیت‌ها و خلق‌ها» در ایران

مسال‌های به نام خلق‌ها و ملیت‌ها در ایران، به صورت «نظری» نخستین بار توسط کمونیست‌ها مطرح شد و بعدها ایران‌شناسان شوروی نیز، ۲۹ ملیت گوناگون در ایران کشف کردند! پیش از آن، دولت انگلستان «عملا» با نفوذی که توسط مأموران و جاسوسان خود، مانند سراسر خاورمیانه، در میان عشایر و ایلات به ویژه در مناطق مرکزی و جنوبی ایران داشت، هر چند گاه بنا به مصالح سیاسی روز خود و در رقابت با روسیه‌ی تزاری و مشاهده‌ی لزوم تزلزل در دولت ایران و باج‌خواهی از آن، به تحریک جدایی‌خواهی در میان عشایر و حتی استان‌ها می‌پرداخت. پس از جنگ جهانی دوم نیز در موارد گوناگون از جمله هنگام بروز غائله‌ی آذربایجان و کردستان، در مواد ۶ و ۷ طرح محرمانه‌ای که برای کنفرانس مسکو با شرکت سه دولت شوروی و انگلیس و امریکا تهیه شده بود، از «اصلاح مقررات انجمن‌های ایالتی و ولایتی» و «استعمال زبان‌های اقلیت ترکی، عربی و کردی» سخن به میان آمده بود. رادیوی لندن از اواسط دی‌ماه ۱۳۲۴ـ یعنی فقط چند هفته پس از اعلام «جمهوری خودمختار آذربایجان» ـ به دفاع از آن پرداخت و پیوسته درباره‌ی «محق بودن» فرقه‌ی دموکرات داد سخن می‌داد (۱۷، ص ۲۱۸). سرلشگر ارفع، که به دوستی با انگلستان شهرت دارد، در کتاب خاطراتش از قول یک دیپلمات انگلیسی می‌نویسد، انگلیسی‌ها قصد داشته‌اند ایران را به جمهوری‌های مختلف کردستان، مازندران، گرگان، گیلان، آذربایجان، خوزستان، بختیاری، فارس و غیره تقسیم کنند. و هدف آن‌ها «کمک به اقلیت‌های ملی که زیرستم ملی فارس‌ها می‌زیسته‌اند» بوده‌است (۲۶، صص ۵۱ و ۳۴۹). نطق آشکار ارنست بوین، وزیر خارجه‌ی دولت کارگری وقت بریتانیا در مجلس عوام در همان سال که راجع به «اقلیت‌های زیر ستم ملی» در ایران بحث می‌کند و نگران است که «قانون اساسی سال ۱۹۰۶ ایران هرگز به موقع اجرا گذارده نشده است ... [ تا] مسائلی از قبیل مساله‌ی زبان را که اهمیت حیاتی دارد، مورد دقت و حل و فصل قرار دهد» و غیره، مبین سیاست علنی انگلستان در این زمینه است (۱۷، صص ۷۷ و ۲۷۵).

شورش کردها نیز در آغاز، هم مورد پشتیبانی عثمانی و هم به‌خصوص انگلستان بوده است و ما هنگام بحث درباره‌ی کردستان به آن اشاره خواهیم داشت. باقراف، رئیس جمهور وقت آذربایجان شوروی، حتی حزب کومله‌ی قاضی محمد را یکسره «مخلوق جاسوسان انگلیس به منظور پیشبرد مقاصد امپریالیسم انگلستان» می‌داند (۳۱، ص ۲۲۸).

با این همه، چنان که یاد کردم، مساله‌ی ملیت‌ها و خلق‌ها در ایران، به شکل نظری و ایدئولوژیک، اولین بار توسط کمونیست‌ها مطرح شد.

مساله‌ی «خلق‌های ایران» و به‌خصوص «خلق آذرباریجان»، نه در زمان مشروطیت و قیام سرداران بزرگی چون ستارخان و باقرخان یا هنگام شورش خیابانی مطرح شد و نه در کنگره‌ی اول حزب کمونیست ایران در انزلی، هیچ سندی از این کنگره (که کسانی چون سید جعفر جوادزاده ـ پیشه‎وری ـ و سلطان‌زاده و حیدر عمو اوغلی در آن شرکت داشتند) در دست نیست که حاکی از این امر باشد. اما مسلم است که این مساله در کنگلره‌ی دوم (کنگره‌ی ارومیه) پیش نهاد شد و این کنگره در برنامه‌ی خود، به اصطلاح «مساله‌ی ملی» را نیز گنجانده بود، و در آن از «شعار حق ملل ایران بر استقلال کامل خود، حتی تا مجزا شدن از حکومت مرکزی» حمایت می‌شد. (۲۰‌، شماره‌ی ۴‌، سال اول) این زمان درست مصادف بود با قدرت گرفتن استالین و اعمال نظریات او، نه تنها در خود شوروی بلکه بر تمام احزاب کمونیست جهان از طریق کمینترن. می‌دانیم که با استقرار حکومت پهلوی، این مبارزه برای آزادی به اصطلاح «ملل مختلف» ایران از زیر «ستم ملی» به جایی نرسید.

گروه بعدی که به نام مارکسیست در ایران فعالیت می‌کردند، گروه دکتر تقی ارانی، دانشمند فرهیخته و با سواد، بود که تا جایی که من می‌دانم در هیج جا در مورد وجود خلق‌های گوناگون در ایران، سخنی ندارد. ارانی در دفاعیه‌ی خود در زندان، همه‌جا از «ملت ایران» نام می‌برد.

گفتنی است در کشوری مانند روسیه‌ی تزاری که هر کس می‌داند چه ملل گوناگونی از ترک و تاجیک و اوکرائینی و قرقیزی و مغولی گرفته تا فنلاندی و ایرانی و تاتار و غیره در زیر سلطه‌ی آن به سر می‌بردند، و در مورد ستم ملی در آن‌جا خود لنین می‌گفت: «ستمی که حکومت تزاری به اهالی مستعمرات وارد آورد در تاریخ جهان نظیر ندارد» و آن‌جا را «زندان ملت‌ها» می‌نامید، درست در چنین جایی لنین به دستاویز وحدت طبقه‌ی کارگر حتی با تشکیل حکومت فدرال و از آن بالاتر با «خودمختاری فرهنگی» که منشویک‌ها و بوندیست‌ها (یعنی اعضای جامعه‌ی کارگری یهودیان روسیه و لهستان و لیتوانی) طرفدار آن بودند، به شدت مخالفت می‌کرد (در کنفرانس ۱۹۱۲ وین). استالین بعدها از این نیز پا فراتر نهاد و در کنفرانس‌های تهران، یالتا و پوتسدام به جای کلمات «شوروی»، «ارتش شوروی»‌، «مردم شوروی»‌، «خلق‌های شوروی»، «ما شوروی‌ها»‌، همه جا از «روسیه»‌، «ارتش روسیه»‌، «مردم روسیه»‌، «ما روس‌ها» استفاده می‌کرد. (مأخذ ۳۴)

و آن گاه در مورد کشوری چون ایران که درباره‌ی سوابق تاریخی و آگاهی ملی و وحدت قومی آن قبلا اشاره کردیم و درباره‌ی وحدت زبانی آن باز هم سخن خواهیم گفت، کمونیست‌های ایرانی به ویژه حزب دمکرات آذربایجان و حزب توده‌ی پیوسته از ملل و خلق‌های ایرانی و ستم ملی در این کشور سخن می‌گفتند. گذشته از آن‌که مقاصد تجزیه طلبانه و تسلیم‌خواهانه‌ی دموکرات‌های آذربایجان و حزب توده هنگام فتنه‌ی دموکرات‌ها و کردها از تمام اسناد آشکار است، در طرح برنامه‌ی حزب توده‌ی ایران مصوب پلنوم هفتم و هنگام اعلام وحدت فرقه‌ی دموکرات و حزب توده چنین آمده است: «ایران کشوری است کثیرالمله... حزب توده طرفدار اتحاد خلق‌های ایران براساس موافقت داوطلبانه‌ی آن‌هاست و معتقد است (برای تحقق چنین هدفی) ستم ملی ریشه کن شود. و مجله‌ی دنیا در توضیح همین مصوبه می‌نویسد: «میهن ما کشوریست کثیرالمله. در آن خلق‌های گوناگونی مانند ایرانی‌ها [!!] آذربایجانی‌ها، کردها، بلوچها، ترکمن‌ها، عرب‌ها و غیره ... زندگی می‌کنند.» (۲۰. شماره‌ی ۳، سال اول، ص ۱۵).......
http://www.aftab.ir/articles/art_culture/culture/c۵c۱۲۰۲۱۳۱۴۶۵p۱.php
٣۱۵۵٣ - تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱٣٨۹       

    از : unknown

عنوان : تو را که خانه.....سعیدی سیرجانی
تو را که خانه

هم کتاب آقای دکتر هیئت دیدنی بود و هم مقاله‌ی «ایران مظلوم» خواندنی، و من – با این که دیگر رغبت دیدن و خواندنم نمانده – این هردو کار را کردم. اثر جناب هیئت شاهکاری بود در زمینه‌ی لعاب شیرین تحقیق بر زهر جانگزای سیاست کشیدن و مقاصد خاص سیاسی را در قالب کار تحقیقی عرضه داشتن؛ و مقاله‌ی آقای پورجوادی مایه‌بخش شوق و حرارتی بود در دهای رنجیده‌ی خموشی‌گزیدگانی که تظاهرات ضد ایرانی معدودی غیرمسئول را به حساب حکومت می‌گذاشتند و می‌پنداشتند که همه‌ی صاحب منصبان عصر حاضر از تاریخ و فرهنگ و زبان خود نفرت دارند، و بر اساس همین تصور – با آن که نه از بستگان رژیم گذشته‌اند و نه مغضوب ملت انقلابی – با همه‌ی دلبستگی‌های اخلاقی و مذهبی، در سایه‌ی دیوار فراموشی خزیده‌اند.
بی آن که منکر شیرینی لهجه‌ی آذربایجانی باشم و بخواهم در باره‌ی قدمت زبان ترکی که – به قول جناب هیئت – به قرن‌ها قبل از میلاد بر می‌گردد (ص۳۲) و عظمت ادبیاتش، که صدها شاعر و متفکر سعدی شکن ِ حافظ ‌کوب ِ فردوسی گداز در آستین دارد، با آقای هیئت وارد مناقشه‌ی قلمی شوم و به شیوه‌ی جناب ایشان – که می‌کوشند به اقتضای روزگار ترویج فارسی را از بدعت‌های رژیم پهلوی قلمداد فرمایند – مدعی شوم که این بحث‌های تحقیقی و سیاسی ریشه در خارج از مرزهای ایران دارد و محصول تلاش کسانی است که چند سالی تحصیلات خود را در کشور همسایه به انجام رسانده اند؛ و بخواهم از این رهگذر هشداری دهم به مقامات فرهنگی مملکت که هم اکنون هزاران جوان آذربایجانی در مدارس ترکیه به آموختن الفبای پان‌تورکیسم مشغول اند. که کار از این حرف‌ها و هشدارها گذشته است.
و بی آن که بخواهم به عظمت گنجینه‌ی فرهنگی کم‌نظیری که آبا و اجداد ما در طول این دوهزار و دویست – سیصد سال در قالب زبان فارسی برایمان باقی گذاشته‌اند اشاره‌ای کنم، و در پاسخ مدّعیانی که معتقدند حضرت آدم هم در بهشت خلد با همسر نازنینش، حوّا، به زبان ترکی راز و نیاز می‌کرده است، به واقعیات حی و حاضر تاریخی استناد جویم که اگر وفور لغات ترکی در لهجه‌ی آذری از عوارض مستحدث زمانه نیست، ممکن است لطفا ً اعلام فرمایند که گزیده‌گویانی از قبیل قطران و خاقانی و نظامی و ده‌ها قفقازی و ارّانی و آذربایجانی دیگر، این همه اشعار لطیف پارسی را برای دختر شاه پریان سروده اند یا زعفر جنی؟
و بی آن که بخواهم با نقل این حکم ِ قاطع ِ جناب دکتر هیئت که „زبان ترکی زبان اکثریت نسبی مردم ایران است“ (ص ۳۸۹) از حضرتشان بپرسم که آیا این سخن با روضه‌های اشک‌انگیزی که در شرح مظالم اکثریت ِ فارسی زبان „شوونیسم“ فلان فلان شده و مظلومی اقلیت ِ ترک زبان خوانده اید و می‌خوانید تناقضی ندارد؟
همچنین بی آن که بخواهم با نقل این عبارت که:
«مهاجرت اقوام ترک همزمان با دوران بحران تاریخ ایران بود و ورود آنان به صحنه‌ی تاریخ این سامان بحران را تشدید کرد ... و قرنها گذشت و همزیستی این دو قوم برومند [ترک‌ها و فارس‌ها] به صورت یک واقعیت تاریخ در آمد ... ملت ایران می‌رفت که اختلافات بیهوده‌ی خانوادگی را بالمرّه به دست فراموشی سپارد. لکن ظهور افکار افراطی نژادپرستی ... در برخی مزاجهای مستعد اندیشه‌ی برتری‌طلبی و استیلاجویی فرهنگی را بار دیگر برانگیخت ... و به غلط صفت ایرانی با فارس و فارسی‌زبان بودن مترادف انگاشته شد ... و عّده‌ای از خدا بی‌خبر باز نیمی از مردم کشور را در حلقه‌ی وفاق و اخوّت راه ندادند» (ص شش)
از جناب نطقی مقدمه نویس کتاب سووال کنم که خودشان واعظ ِ نامتـّعظ نشده‌اند؟
و بی آن که بخواهم با نقل این عبارت که:
« در زمان سلاجقه زبان فارسی زبان رسمی ایران و آسیای صغیر شد و ترک‌زبانان اکثر آثار خود را به فارسی نوشتند و درین زبان آثاری مانند مثنوی مولوی و دیوان غزلیات شمس ... و امثال آنها را آفریدند» (ص۵)
ضمن تنظیم ادّعانامه‌ای علیه مولانا که: مرد محترم ترک‌نژاد ترک زبان، چرا خودت را به کوچه‌ی علی چپ زده ای و با اعلام „دانم من اینقدر که به ترکی است آب سو“ از افشای زبان مادریت طفره رفته‌ای؟ و عاجزانه از حضرت دکتر سووال کنم که ممکن است بفرمایند ایرانی‌ها قبل از تشریف‌فرمایی سلاجقه به چه زبانی حرف می‌زده اند، و اصلا ً زبانی داشته اند؟
بی آن که با نقل این عبارت که:
«نظری به مقدمه‌ی لیلی و مجنون ... نشان می‌دهد که ... نظامی می‌خواسته اشعار خود را به ترکی بسراید، زیرا درین مقدمه نظامی از زبان شروانشاه چنین می‌گوید:

در زیـور پـارسـی و تـازی ایـن تـازه عـروس را طـرازی
ترکی صفت وفای ما نیست ترکانه صفت (۲) سزای ما نیست
آن کــز نسب بــلنــد زایــد او را ســخــن بلـنـد بـایــد

با قدری تعمق معلوم می‌شود که چون نظامی می‌خواسته اشعار خود را به ترکی یعنی به زبان مردم بگوید شروانشاه دادن این تذکـّر را لازم دیده و از او خواسته است که داستان لیلی و مجنون را به فارسی – یعنی زبان مورد پسند شروانشاهان بسراید. (۳) شروانشاه ترکی را که زبان عوام الناس بود لایق نسب بلند شاهانه ندانسته و اشعار ترکی را در شأن خود ندیده. نظامی هم ازین تذکر تحقیرآمیز آزرده شده و اندوه و آزردگی خود را چنین بیان داشته:

چون حلقه شاه یافـت گوشم از دل بـه دمـاغ رفـت جـوشم
نه زهره که سر ز خط بتابم نـه دیـده کـه ره به گـنج یابـم
سرگشته شدم در آن خجالت از مستی امر و ضعف حالت» (ص ۷۵)

بخواهم از جناب مولف محترم – ضمن تذکـّر این نکته که شأن دانشمند محققی مثل ایشان پرونده‌سازی و، به قول امروزی‌ها، „افشاگری“ نیست- بپرسم که واقعا ً مطمئن است که نظامی از این تذکر تحقیر آمیز دل آزرده شده و اندوه و آزردگی خود را چنین بیان داشته؟ و اگر واقعا ً چنین است، چرا مرد محترم گنجوی در آثاری که نه به سفارش شاهان سروده است باز رو به فارسی آورده و متوسل به زبان ترکی نشده است؟ دریغ از یک غزل و حتی یک بیت. و، با ترس و لرز از داغ ارتجاعی که بلافاصله بر پیشانیم خواهد نشست، خدمتشان متواضعانه عرض کنم که مبادا در این کار تحقیقی شیوه‌ی استدلالشان شباهتکی – البته غیرعمدی - پیدا کرده [یا شده] باشد با آثار محققانی که در کتاب‌های حکیم‌فرموده‌شان می‌خواهند رودکی را شاعر خلق‌های محروم و فردوسی را زبان گویای توده‌های رنجبر معرفی کنند و حتی همین نظامی را چیزی از مقوله‌ی شعرای مسوول و متعهد عصر حاضر بشناسند. (۴)
و برای خوانندگان جوانی که احتمالا ً مثل خود بنده تسلطی در ادبیات فارسی ندارند، این چند بیت دنباله‌ی مطلب را نقل کنم تا بدانند چرا نظامی با اکراه به سرودن لیلی و مجنون پرداخته است:
فــــــرزند محــــمد نظــامــی آن بر دل من چـو جان گـرامی
داد از سر مهر پای من بوس کای آنکه زدی بر آسمان کوس
خسرو شیرین چو یاد کـردی چنـدیــن دل خـلـق شـاد کــردی
لیلــی مجنون ببایدت گــفت... گفتم سخـــن تو هست بـر جـای
لیکن چه کنم هوا دو رنگست اندیشه فـراخ و سینه تنگ است
دهـلیز فسانـه چـون بود تنگ گــردد سخـن ازشـد آمـدن لنگ

و خلاصه این که داستان لیلی و مجنون داستان زن ِ توسری خورده‌ی تحقیر شده‌ای است با مرد دیوانه‌ی شوریده‌سری، آن هم در سیاه چادرهای بیابان خشک عربستان، دقیقا ً بر خلاف داستان خسرو و شیرین که لبریز تجمّل است و شکوه و ناز و نیازهای قابل توصیف:

نـه بـاغ و نـه بـزم شهـریـاری نه رود و نه می نه کامکاری
بر خشکی ریگ و سختی کوه تـا چـند سخـن رود در انـدوه

و باز هم بی آن که هوس داشته باشم با نقل این عبارت:
«فرقه‌ی دموکرات برآوردن خواستهای دیرینه‌ی فرهنگی مردم آذربایجان را سرلوحه‌ی برنامه‌های خود کرد و به دنبال آن زبان ترکی بموازات زبان فارسی در آذربایجان رسمیت یافت و تدریس به زبان در مدارس شد.» (ص۲۶۴) با جناب دکتر سر مناقشه‌ای بگشایم که: این سه کلمه‌ی „بموازات زبان فارسی“ را برای خالی نبودن عریضه اضافه نفرموده‌اید؟ الحمدلله که هنوز شاهدان آن دوره‌ی طلایی فراوانند و از همه بالاتر خود حضرت عالی که بلافاصله مرقوم می‌فرمایید «ضمنا ً برای تدریس در مدارس ابتدایی شش جلد کتاب بنام آنادیلی به زبان مادری چاپ و منتشر شد» (ص۲۶۴) و به کتاب‌های فراوانی که اخیرا ً به عنوان خاطرات تنی چند از افسران فراری بوی کباب شنیده نوشته‌اند حوالتشان کنم.
خیر. نمی‌خواهم به مباحث خسته کننده و احتمالا ً ملال انگیزی از این دست متوسل شوم. فقط می‌خواهم صمیمانه نکته‌ای را با جناب دکتر در میان بگذارم و آن این که: مگر خودتان نمی‌فرمایید صغیر و کبیر آذربایجان با یکدیگر به زبان ترکی صحبت می‌کنند؟ و: «رژیم گذشته در مدت پنجاه سال با آنهمه دبستان و دبیرستان و دانشگاه بهمراه سختگیری و اختناق سازمان‌یافته» حتی نتوانست یک قصبه یا دهکده را فارس کند (ص۳۹۱)، مگر جناب عالی و همفکرانتان در آشفتگی‌های بعد از انقلاب چندین روزنامه و «بیش از دویست کتاب و مجموعه اشعار ترکی» (ص۲۷۵) منتشر نکرده‌اید؟ و: به موازت خدمات خستگی‌ناپذیر شمایان، دیگر دایگان دلسوزتر از مادر، از قبیل فرستنده‌های شمالی و غربی، شب و روز با نشر و پخش برنامه‌های ترکی به اجرای نقشه‌ی البته خداپسندانه‌شان[۵] مشغول نیستند؟ مگر به ادعای خودتان در مدارس آذربایجان در ساعات تفریح بچه‌ها با یکدیگر ترکی حرف نمی‌زنند؟ خوب، شما که معتقدید «هر کشوری باید زبان مشترک داشته باشد» بفرمایید ببینم چند ساعت از وقت محصلان آذربایجانی هم اکنون صرف آموختن این زبان مشترک می‌شود؟ مگر ساعات درس روزانه‌ی مدارس بیش از پنج جلسه‌ی پنجاه دقیقه‌ای است؟ یعنی روزی چهار ساعت و در سرتاسر هفته جمعا ً بیست و چهار ساعت که با احتساب سی و پنج هفته درس در سال می‌شود ۸۴۰ ساعت؛ که اگر – به فرض محال – همه‌ی برنامه‌ها و درس‌ها هم به زبان فارسی تدریس شود، باز هم کمتر از یک‌دهم وقت بچه‌ها به آموختن این زبان مشترک اختصاص یافته است، آن هم به شرط آن که معلم فارسی زبانی داشته باشند ( که متأسفانه شنیده‌ام ندارند). خوب اگر به پیشنهاد سرکاربیایند این روزی چهار ساعت را هم به زبان ترکی تدریس کنند، تکلیف زبان مشترک چه می‌شود؟ لابد پیشنهاد می‌فرمایید هفته‌ای دو ساعت هم اختصاص به فارسی بدهند، مثل زبان انگلیسی. خوب اگر چنین کنند و در نتیجه نوجوانان آذربایجانی نتوانند با زبان فارسی بیش و کم آشنا شوند، تکلیف مناصب والای مملکت و از همه مهمتر ترقیات آینده‌ی آذربایجانی‌ها چه می شود؟ هیچ به سهم عظیمی که در ازای همین روزی چهار ساعت فارسی خواندن از مناصب سیاسی و اقتصادی کشور نصیب همشهریان جناب عالی شده است و می‌شود فکر کرده‌اید؟
بگذریم از سلسله‌های غزنوی و سلجوقی و چنگیزخان و تیموریان و صفویه، نظر مختصری به همین دویست – سیصد سال دوره‌ی قاجار و عهد مشروطه بیندازید و ببینید چند درصد پست‌های مهمی از قبیل وزارت نصیب آذربایجانی‌ها بوده است.
بیست سال پیش، وقتی که مشغول چاپ تاریخ بیداری ایرانیان بودم، متوجه قربانی‌هایی شدم که مردم کرمان در راه محو استبداد و استقرار حکومت قانون تقدیم جامعه‌ی ایرانی کرده بود: از میرزا رضای شاه شکار گرفته تا متفکران و قلمزنان از جان گذشته‌ای چون شیخ احمد روحی و میرزا آقاخان بردسیری. توجه بدین نکته سووالی پیش چشمم گذاشت که خوب در ازای تبعید پیشنماز و جانبازی متفکران کرمانی، پس از استقرار مشروطه چه سهمی از حکومت تازه نصیب کرمانیان شد. در پاسخ این سووال با همه‌ی کند و کاوها متوجه این واقعیت تعجب انگیز شدم که طی پنجاه و چند سال دوران مشروطه حتی یک نفر کرمانی بر صندلی وزارتی تکیه نزده است (۶) ، و در مقابل، همیشه بیش از نیمی از کرسی‌های وزارت نصیب آذربایجانیان بوده است، تا آنجا که یکی از منشی‌های هیئت دولت روزی می‌نالیده که همه‌ی مذاکرات به ترکی است و من نمی‌دانم برای ثبت صورت مذاکرات چه خاکی به سرم بریزم. (۷)
جناب دکتر در بیان ضرورت چندزبانه شدن ایران مسأله‌ی سویس را پیش کشیده‌اند و کانتون‌های ثلاثه و زبان‌های سه‌گانه‌اش را، با ظرافتی در به کار بستن قیاس مع‌الفارق. و حال آن که بهتر از من و امثال من می‌دانند که تقسیمات اروپا بعد از جنگ جهانی اول تقسیماتی سیاسی بوده است، نه تاریخی و فرهنگی و طبیعی. وضع سویس را نمی‌توان با کشوری مقایسه کرد که چند هزار سال به عنوان واقعیتی تاریخی بر بسیط کره‌ی ارض وجود نداشته است، و اگر در مسیر تاریخ هر چندی یک بار خطوط مرزیش اندکی پیش و پس خزیده باشد هرگز کانون مرکزیش از هم نپاشیده و، به هر حال، کوچک یا بزرگ، ایرانی وجود داشته است. ضامن استقلال این ایران، فرهنگ ریشه‌‌داری بوده است که از پس هر برگریز خزان و تطاول زمستان، بار دیگر جوانه زده و شکوفاتر از گذشته جلوه‌گری کرده است و ثمربخشی. جناب دکتر – اگر مقولات تجاهل‌العارفی اجازه دهد – باز هم بهتر از من می‌دانند که ظرف این فرهنگ مشترک جز زبان فارسی نیست. زبان فارسی رکن اساسی این خیمه عظیمی است که آذربایجانی و کرمانی و خراسانی و اهوازی را در سایه‌ی مبارک خود گرفته است و اگر خدای ناخواسته روزی لرزشی در این رکن اصلی رخ دهد، خیمه فرو می‌ریزد و عالیها سافلها می شود. ایشان به خوبی می‌دانندچه فرق فاحشی است میان چند ایالتی که به حکم مصلحت‌های سیاسی به هم پیوسته‌اند با کشور کهن‌سالی که شیرازه‌ی استقلالش از پود و تار فرهنگی مشترک است.
جناب دکتر که البته هم محقق اند و هم دانشمند، گاهی، به حکم عواطف، با حربه‌ای به میدان می‌آیند که آدم را به یاد بعضی دارو دسته‌های سیاسی می‌اندازد که می‌گفتند برای رسیدن به هدف مطلوب استفاده از هر وسیله‌ی نامشروع و غیر اخلاقی جایز است. ایشان نه یک بار که چند بار سرنوشت زبان فارسی را با چنان سریشمی به حکومت سابق چسبانده اند که جدا کردنش در ذهن ساده لوحان امکان‌پذیر می‌نماید. رزیم سابق و بعضی سرانش به زیارت حرم مطهر رضوی هم می‌رفتند و چاپلوسان لقب اسلام‌پناهی هم به القاب ملوکانه افزوده‌ بودند؛ پس تشرّف به مشهد را هم ممنوع فرمایید و جواز تغییر دین را نیز صادر! اگر این شیوه‌ی استدلال را شایع کنیم می‌ترسم فردا فلان فضول باشی البته مغرض مدعی شود که کتاب جناب دکتر را در استانبول چاپ کرد‌اند، پس خدای ناخواسته زبانم لال ایشان ... .

***
و اما سخن آخر با جناب دکتر این که در حکومت جمهوری اسلامی امتیازات بسیاری به لهجه‌ها – و به قول جناب عالی، زبان‌های – محلی داده شده است. نه تنها هیچ مانع و رادعی برای طرز سخن گفتن و زبان محاوره‌ی مردم آذربایجان با یکدیگر نیست که مردم عموما ً می‌توانند در مراجعات اداری و دولتی هم به راحتی از لهجه‌ی متداول محلشان استفاده کنند – و این از کارهای بسیار خوب زمان حاضر است که حتی‌المقدور مسوولان هر ولایت را از میان مردم همان دیار انتخاب می‌کنند و دیگر فلان جناب اردبیلی را به ریاست فرهنگ سیرجان و فلان مرد اهوازی را به فرمانداری ترکمن صحرا نمی‌فرستند. بنا بر این، مردم آذربایجان در استفاده از لهجه‌ی بومی آزادی عملی دارند. مسأله‌ی استفاده ازبرنامه‌ی ترکی رادیو و تلویزیون هم از برکت فرستنده‌های قوی باکو و شهرهای شرقی ترکیه و علاوه بر این‌ها فرستنده‌های محلی حل شده است. در مقوله‌ی روزنامه و مجلّه و کتاب هم که در عهد رژیم گذشته محدودیت‌هایی بود، به برکت اصل پانزده قانون اساسی اکنون هیچ مضیقه‌ای نیست. شاهدش مجلّه‌ای که خودتان منتشر می‌کنید، و هفت صفحه فهرست نام کتاب‌هایی است که به زبان ترکی در این هفت سال منتشر شده است و در آخر کتاب خودتان آورده‌اید. در مقابل این همه امتیازات و آزادی عمل‌ها، آنچه قانون اساسی و دولت ایران از هموطنان آذربایجانی خواسته است، روزی چهار ساعت فارسی خواندن است در مدرسه، تا، به فیض آن، فردا بتوانند به عنوان وکیل و وزیر با حکومت بر سر تا سر ایران هنرنمایی کنند، و تصدیق بفرمایید که این „هنر“ را آن „مشقت“ همچنان دشوار نیست.
شما که حتما ً به ملیت ایرانی و حفظ تمامیت ارضی ایران دلبسته‌اید بیایید و در شرایط حاضر که ابر و باد و مه و خورشید و فلک به کار افتاده‌اند و کمر به کین این کشور و این ملت بسته‌اند، در شرایط حاضر که زمنجنیق فلک سنگ فتنه می‌بارد و رجزخوان ِ چکمه‌پوش ِ بغدادی ما شیعیان مرتضی علی را ابنای مجوس می‌نامد و آبادان و خرمشهرمان را در هم می‌کوبد و در این برهوت وحشت‌خیز نامردمی‌ها فریادرسی نداریم، آری در زمانی بدین حساسیت به آتشی اینسان مملکت‌سوز دامن مزنید.
جناب عالی که به شهادت مقدمه‌چینی‌ها و طرز نویسندگی‌تان مردی سیاسی هستید و از اوضاع جهان باخبر، بهتر از من می‌دانید که زمان حاضر در نظر هواداران استقلال و تمامیت ایران نامناسب‌ترین لحظه‌ی تاریخ است برای طرح چنین مسائل نفاق‌انگیز [و] تفرقه‌افکنی. برای شما و هم‌سلیقگان شما، که در نظر من مردمی خیر خواهید و ایران‌دوست، اگر در نوشته‌ام تأملی فرمایید یک حرف بس است. [۸]

[*] - مطالبی که در درون [قلاب] آمده افزوده‌های تایپیست است که از دو مورد در درون بدنه‌ی اصلی مقاله تجاوز نمی‌کند و در بخش پانوشت نیز از همین توضیحات ابتدایی فراتر نمی‌رود. تایپ دوباره‌ی این مقاله، که نخستین بار در سال ۱۳۶۶ در مجله‌ی نشر دانش، چاپ شده بود، از روی را کتابی با عنوان ته بساط صورت گرفته که نگارنده‌ی حاضر در خارج از کشور ابتیاع کرده است. با تأسف باید عرض کنم که این کتاب از نظر چاپ به هیچ وجه دارای کیفیت قابل قبول نیست و به صورت زیراکس چاپ شده است. مقاله صفحات ۱۰۱ تا ۱۱۰ را در بر می‌گیرد. در متن حاضر سعی کرده‌ام نام کتاب‌ها را به صورت ایرانیک و نام نشریات را به صورت سیاه درج کنم. در موارد معدودی نیز به رسم‌الخط کلمات تغییری اندک داده‌ام که مشهودند.
۱- در جوش سال‌هائی که ایران از یکسو گرفتار مسائل بعد از انقلاب بود و از سوئی دیگر در گیر جنگ با عراق، کتابی در تهران منتشر شد به نام سیری در زبان و لهجه‌های ترکی به قلم آقای دکتر جواد هیئت. در باره‌ی این کتاب و نیت – البته خیر – نویسنده‌اش بحثی در گرفت در مجله‌ی نشر دانش. این هم نامه‌ی بنده به مسئولان آن مجله. [عنوان این مقاله از سعدی است: گلستان باب هفتم: هندوی نفط اندازی همی آموخت. حکیمی گفت: ترا که خانه نئین است بازی نه این است. تا ندانی که سخن عین صواب است، مگوی / وآنچه دانی که نه نیکوش جواب است، مگوی - تایپیست]
۲- گویا نظامی گفته باشد: «ترکانه سخن» ...
۳- مواظب پرونده‌سازی برای زبان مظلوم فارسی باشید.
۴- و از عجایب اتفاقات این که هنگام نقل این مطالب از کتاب جناب هیئت بوی خاصی شامه‌ی به کندی گراییده‌ام را تیز کرد که طرز مونتاژ مطلب و استخراج نتیجه شباهتی به شیوه‌های از ما بهتران داشت، به سراغ شاهدی برای مسوولیت و تعهد – البته حزبی و خلقی – نظامی می‌گشتم در کتاب زندگی و اندیشه‌ی نظامی مأخوذ از تاریخ ادبیات آذربایجان، چاپ باکو، به قلم ع. مبارز، م. آ. قلی‌زاده و م. سلطانف، ترجمه‌ی ح. م. صدیق که در صفحه‌ی ۷۱ چشمم به عین مطلبی افتاد که از صفحه‌ی ۱۷۵ کتاب آقای هیئت نقل کرده‌ام. نمی‌دانم فضل تقدم در این کشف بی‌سابقه با جناب هیئت است یا آن سه نویسنده‌ی شوروی، یا: ز بس کردم خیال تو تو گشتم پای تا سر من، و: تو بودی من آواز را می‌شناسم.
برای این که با شیوه‌ی تحقیق «آن‌وری‌ها» آشنا شوید بشنوید که:
«ظن قوی می‌رود غزل‌های او [نظامی] که در هر دو زبان آذری و فارسی موجود بوده سال‌ها در مجالس سرور مردم با ساز عاشیق‌ها دهان به دهان می‌گذشته» (زندگی و اندیشه‌ی نظامی، ص ۲۷).
و ظاهرا ً اشعار ترکی مرحوم نظامی را هم این فارسهای علیهم ما علیهم گم و گور کرده‌اند، همان طور که غزلیات و قصاید ترکی مولانا را [کتاب هیئت، ص۱۲۰] و از این‌ها بدتر، نام نظامی را که «در زمان خود فرسودگی نظام اجتماعی فئودالی و نیاز جامعه به دگرگونی‌های بنیادی را حس می‌کرد» (ص۳۹)، «در نتیجه‌ی رعایت یک سنت غلط و ناروا، در ردیف شاعران پارس می‌آورند» (ص۲۲) . جلّ الخالق از شباهت شیوه‌ها!
[۵] – در متنی که راقم این سطور ،محرر، از روی آن مقاله‌ی حاضر را تایپ کرده است، به جای „شان“، „تان“ آمده است، در حالی که فعل جمله «نیستند» می‌باشد- تایپیست.
۶- «این نکته عجیب محل تأمل است و شایسته‌ی تحقیق است که استان پهناور کرمان با مردمی که هوش و استعدادشان مورد اتفاق جامعه‌شناسان است، در کابینه‌های متعدد مشروطه رئیس‌الوزاره که هیچ، حتی یک وزیر هم نداشته است ...» ( تاریخ بیداری ایرانیان، مقدمه، ص ۱۱، چاپ ۱۳۴۵).
۷- این را جهانگیر تفضلی برایم نقل کرده است از قول عبدالحسین هژیر.
٣۱۵۵۲ - تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱٣٨۹       

    از : آرزو

عنوان : هموطن من
لینک زیر را ببینید:
http://www.youtube.com/user/raahesabz۱#p/a/u/۰/R۳۶bX۹c۵Ywg

آرزوی من هم این است که همه ایرانیها در همه زمینه ها از جمله زبان مادریشان به برابری کامل برسند.
٣۱۵۵۰ - تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱٣٨۹       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۶٣)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست