یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

چپ رادیکال، معشوقه و احمد شاملو - محمد قراگوزلو

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : سیمین سایه

عنوان : فاشیسم؟
خوب بود که دوستان درباره عشق و معشوقه در چپ چریکی و رادیکال و شعر احمد شاملو نظر میدادند اما از آنجا که دوست گرامی آقا/ خانم میم نون بی انصافی کرده و شاعر بزرگ آزادی را به فاشیسم متهم کرده اند وظیفه خود دانستم دخالت کنم
۱. دکتر قراگوزلوی عزیز در مورد شعر "قصیده بهمن" - که شعری است در ستایش ارانی- مقاله ای نوشته و ارزش های زیبائی شناختی این شعر را ناچیز دانسته. بله نظر ایشان چنین است و من به عنوان شاگرد قدیمی به نظر استادم احترام میگذارم اما آن را قبول ندارم.شعر قصیده بهمن شعری خطابی است و دکتر خوب میداند که ذات شعر خطابی باید لاجرم همان ظوری باشد که شاملوی عزیز سروده. به هر حال منتقدکارکشته ای همچون دکتر که سه کتاب در مورد شاملو نوشته و با استاد شاملو نشست و برخاست داشته در این مورد صاحب نظر است اما اینها دلیل نمی شود درهای این بحث بسته شود
۲. در شعر و ادبیات سیاسی اجتماعی معاصر بدون آن که برنامه ای در کار باشد؛ جامعه برای شاملو عنوان با مسمای "شاعر آزادی" را برگزیده است. این عنوان سفارشی نیست. مانند عنوان امثال شهریار و موسوی گرمارودی و ملک الشعراهای درباری. این عنوان را روشنفکران به شاملو نداده اند. داوران منتخب نوبل اعطا نکرده اند. این عنوان را جامعه بدرستی به شاملو داده است.
۳. شاملو شاعر آزادی است. به شهادت شعر و ترجمه و زندگی سیاسی و روزنامه نگاری و همه کارهائی که انجام داده
۴. شاملو شاعر آزادی است چرا که به دو دیکتاتور بزرگ یعنی شاه و شیخ نه گفت
۵. شاملو ضد سوسیالیسم نبود. او سوسیالیست و هواخواه عدالت بود(در این زمینه دکتر قراگوزلو مصاحبه ای طولانی دارد که باید خواند)در شعرهای شاملو آزادی و عدالت جای ویژه ای دارد.
۶. عدالت و آزادی در تناقض با فاشیسم است
دریغا که در ایران نیستم وگرنه برای بوسه زدن به خاکی که شاملوی عزیز را در خود به میهمانی نشسته دوم مرداد در کنار دوستانم آرامگاه آزادی را گلباران می گردم
۴۶۶۹٨ - تاریخ انتشار : ٣۰ تير ۱٣۹۱       

    از : الف باران

عنوان : "جمعه ها"ی‌ آورده شده، بایستی "شبانه" باشد...
شعری که از شاملو که با نام "جمعه ها" آورده شده، بایستی "شبانه" باشد.موجه و پذیرفتنی است ولی‌ همیشه این شعر در نظرم با نام "جمعه ها" تداعی میشد و علت آنرا هم خود نمی‌دانم.بهر صورت اگر پوزشی در این مورد پذیرفتنی است. تعصبی ندارم هرچند که در بیان محتوای شعر تغییری حاصل نخواهد شد ...
۴۶۶۹۴ - تاریخ انتشار : ٣۰ تير ۱٣۹۱       

    از : میم نون

عنوان : بحث می کنیم یا فحاشی ـ پرونده سازی و غیره؟
دنبال حقیقت عینی می گردیم، یا اینکه دنبال اثبات تقدس اما مزاده ها به هر ترفند؟
خانم و یا آقای الف بامداد واقعا دنبال منطق می گردید؟
وقتی شاملو می نویسند: من بیرون زمان ایستاده ام.
بعد می نویسند: من بیرون تاریخ ایستاده ام.
من اولین و آخرین بامدادم.
و هزاران ادعای شبیه به اینها.
اصلا می اندیشید که بیرون زمان و تاریخ ایستادن و یا نشستن کسی و یا چیزی غیرمنطقی و غیرعلمی است؟
من می توانم دهها نقد به نظرات شاملو معرفی کنم، ولی شما که درس تان را از برید و دنبال حقیقتی نمی گردید.
شعر «بهمن» شاملو یکی از توخالی ترین و بی معنی ترین اشعار ایشان است. اگر خواستید از دکتر قراگوزلو بپرسید و یا در مقالات ایشان بخوانید.
۴۶۶۹٣ - تاریخ انتشار : ٣۰ تير ۱٣۹۱       

    از : alfbamdad

عنوان : قصیده برای انسان ماه بهمن
دوستان گرامی سایت "اخبار روز" خواهش میکنم، اجازه دهید این شعر نسبتا بلند "قصیده ی برای انسان بهمن ماه" در اینجا مندرج شود، تا تمامی کسانی که به زنده یاد شاملو بر چسب "نخبه گرایی" و "توده ستیزی" و دیگر تحریفات کودکانه، میزنند، آن را یک بار دیگر نیز قرائت کرده و چنانکه از پس برچسب های ناهنجار و کاریه خویش بر نیامدند،
اگر صداقت و اصالتی در کارشان باقی مانده است، می بایست از برخوردهای غیراصولی و نه صحیح خویش انتقاد کنند.
با سپاس.
-----------------------------
قصیده برای انسان ماه بهمن

تو نمی‌دانی غریوِ یک عظمت
وقتی که در شکنجه‌ی یک شکست نمی‌نالد
چه کوهی‌ست!
تو نمی‌دانی نگاهِ بی‌مژه‌ی محکومِ یک اطمینان
وقتی که در چشمِ حاکمِ یک هراس خیره می‌شود
چه دریایی‌ست!



تو نمی‌دانی مُردن

وقتی که انسان مرگ را شکست داده است

چه زندگی‌ست!
تو نمی‌دانی زندگی چیست، فتح چیست
تو نمی‌دانی ارانی کیست



و نمی‌دانی هنگامی که
گورِ او را از پوستِ خاک و استخوانِ آجُر انباشتی
و لبانت به لبخندِ آرامش شکفت
و گلویت به انفجارِ خنده‌یی ترکید،
و هنگامی که پنداشتی گوشتِ زندگیِ او را
از استخوان‌های پیکرش جدا کرده‌ای
چه‌گونه او طبلِ سُرخِ زنده‌گی‌اش را به نوا درآورد
در نبضِ زیراب
در قلبِ آبادان،
و حماسه‌ی توفانیِ شعرش را آغاز کرد
با سه دهان صد دهان هزار دهان
با سیصد هزار دهان
با قافیه‌ی خون
با کلمه‌ی انسان،
با کلمه‌ی انسان کلمه‌ی حرکت کلمه‌ی شتاب
با مارشِ فردا
که راه می‌رود
می‌افتد برمی‌خیزد
برمی‌خیزد برمی‌خیزد می‌افتد
برمی‌خیزد برمی‌خیزد

و به‌سرعتِ انفجارِ خون در نبض
گام برمی‌دارد
و راه می‌رود بر تاریخ، بر چین
بر ایران و یونان
انسان انسان انسان انسان... انسان‌ها...
و که می‌دود چون خون، شتابان
در رگِ تاریخ، در رگِ ویتنام، در رگِ آبادان
انسان انسان انسان انسان... انسان‌ها...
و به مانندِ سیلابه که از سدْ،
سرریز می‌کند در مصراعِ عظیمِ تاریخ‌اش
از دیوارِ هزاران قافیه:
قافیه‌ی دزدانه
قافیه‌ی در ظلمت
قافیه‌ی پنهانی
قافیه‌ی جنایت
قافیه‌ی زندان در برابرِ انسان
و قافیه‌یی که گذاشت آدولف رضاخان
به دنبالِ هر مصرع که پایان گرفت به «نون»:
قافیه‌ی لزج
قافیه‌ی خون!



و سیلابِ پُرطبل
از دیوارِ هزاران قافیه‌ی خونین گذشت:
خون، انسان، خون، انسان،
انسان، خون، انسان...
و از هر انسان سیلابه‌یی از خون
و از هر قطره‌ی هر سیلابه هزار انسان:
انسانِ بی‌مرگ
انسانِ ماهِ بهمن
انسانِ پولیتسر
انسانِ ژاک‌دوکور
انسانِ چین
انسانِ انسانیت
انسانِ هر قلب
که در آن قلب، هر خون
که در آن خون، هر قطره
انسانِ هر قطره
که از آن قطره، هر تپش
که از آن تپش، هر زندگی
یک انسانیتِ مطلق است.



و شعرِ زندگیِ هر انسان
که در قافیه‌ی سُرخِ یک خون بپذیرد پایان
مسیحِ چارمیخِ ابدیتِ یک تاریخ است.



و انسان‌هایی که پا درزنجیر
به آهنگِ طبلِ خونِشان می‌سرایند تاریخِشان را
حواریونِ جهان‌گیرِ یک دین‌اند.



و استفراغِ هر خون از دهانِ هر اعدام
رضای خودرویی را می‌خشکاند
بر خرزهره‌ی دروازه‌ی یک بهشت.



و قطره‌قطره‌ی هر خونِ این انسانی که در برابرِ من ایستاده است
سیلی‌ست
که پُلی را از پسِ شتابندگانِ تاریخ
خراب می‌کند



و سوراخِ هر گلوله بر هر پیکر
دروازه‌یی‌ست که سه نفر صد نفر هزار نفر
که سیصد هزار نفر

از آن می‌گذرند
رو به بُرجِ زمردِ فردا.



و معبرِ هر گلوله بر هر گوشت
دهانِ سگی‌ست که عاجِ گران‌بهای پادشاهی را
در انوالیدی می‌جَوَد.



و لقمه‌ی دهانِ جنازه‌ی هر بی‌چیزْ پادشاه
رضاخان!
شرفِ یک پادشاهِ بی‌همه‌چیز است.



و آن کس که برای یک قبا بر تن و سه قبا در صندوق
و آن کس که برای یک لقمه در دهان و سه نان در کف
و آن کس که برای یک خانه در شهر و سه خانه در ده
با قبا و نان و خانه‌ی یک تاریخ چنان کند که تو کردی، رضاخان
نامش نیست انسان.



نه، نامش انسان نیست، انسان نیست
من نمی‌دانم چیست
به جز یک سلطان!







اما بهارِ سرسبزی با خونِ ارانی
و استخوانِ ننگی در دهانِ سگِ انوالید!







و شعرِ زندگیِ او، با قافیه‌ی خونش
و زندگیِ شعرِ من
با خونِ قافیه‌اش.
و چه بسیار
که دفترِ شعرِ زندگی‌شان را
با کفنِ سُرخِ یک خون شیرازه بستند.
چه بسیار
که کُشتند بردگیِ زندگی‌شان را
تا آقاییِ تاریخِشان زاده شود.



با سازِ یک مرگ، با گیتارِ یک لورکا
شعرِ زندگی‌شان را سرودند
و چون من شاعر بودند
و شعر از زندگی‌شان جدا نبود.
و تاریخی سرودند در حماسه‌ی سُرخِ شعرِشان
که در آن
پادشاهانِ خلق
با شیهه‌ی حماقتِ یک اسب
به سلطنت نرسیدند،
و آن‌ها که انسان‌ها را با بندِ ترازوی عدالتِشان به دار آویختند
عادل نام نگرفتند.



جدا نبود شعرِشان از زندگی‌شان
و قافیه‌ی دیگر نداشت
جز انسان.



و هنگامی که زندگیِ آنان را بازگرفتند
حماسه‌ی شعرِشان توفانی‌تر آغاز شد
در قافیه‌ی خون.
شعری با سه دهان صد دهان هزار دهان
با سیصد هزار دهان
شعری با قافیه‌ی خون
با کلمه‌ی انسان
با مارشِ فردا
شعری که راه می‌رود، می‌افتد، برمی‌خیزد، می‌شتابد
و به سرعتِ انفجارِ یک نبض در یک لحظه‌ی زیست
راه می‌رود بر تاریخ، و بر اندونزی، بر ایران
و می‌کوبد چون خون
در قلبِ تاریخ، در قلبِ آبادان
انسان انسان انسان انسان... انسان‌ها...







و دور از کاروانِ بی‌انتهای این همه لفظ، این همه زیست،
سگِ انوالیدِ تو می‌میرد
با استخوانِ ننگِ تو در دهانش ــ
استخوانِ ننگ
استخوانِ حرص
استخوانِ یک قبا بر تن سه قبا در مِجری
استخوانِ یک لقمه در دهان سه لقمه در بغل
استخوانِ یک خانه در شهر سه خانه در جهنم
استخوانِ بی‌تاریخی.



بهمن ۱۳۲۹
۴۶۶٨٣ - تاریخ انتشار : ٣۰ تير ۱٣۹۱       

    از : alfbamdad

عنوان : آقا/خانم میم. نون. در "استدلال" شما چندان منطقی به چشم نمیخورد.
آقا/خانم میم. نون. شما کماکان پاسخ نداده اید که چگونه تنها ترجمه پارسی از شعرهای فدریکو گارسیا لورکا، که از قربانیان جنایات فاشیستها بود، به دست شاملو انجام گرفته است.
این چگونه فاشیستی است که لورکا ترجمه میکند؟؟ در "استدلال" شما چندان منطقی به چشم نمیخورد.
یک بار دیگر شعر نسبتا طولانی "قصیده ی برای انسان ماه بهمن" را بخوانید و ببینید در سال ۱۳۳۱ شاملو راجع به چه کسانی شعر میگفته است. ضمنا خود شما در سال ۱۳۳۱ کجا بودید و از کی دفاع میکردید؟
برای لذت بردن شما و دیگر دوستان بخشی از ترجمه های شاملو از لورکا که بسیار زیبا و خاطره انگیز است:
http://www.shamlou.org/index.php?q=node/۵۲۴
جبریل قدسی (سه ویل) : فدریکو گارسیا لورکا
--------------------------------
"الف باران" گرامی، این متنی که شما اینجا نبشتید تصنیف "جمعه ها" نیست، بلکه تصنیف "شبانه" میباشد.
برای اطلاعات بیشتر میتوانید به این سایت رجوع کنید:
http://www.parand.se/t-yadman-farhad.htm
یادمان "فرهاد مهرداد"
۴۶۶٨۲ - تاریخ انتشار : ٣۰ تير ۱٣۹۱       

    از : پیام پویان

عنوان : شاملو و نئوتوده ایزم
رفیق تابان
با سلام
کامنت قبلی من با اینکه نکته خاصی نداشت شامل حذف شد.اینبار خلاصه می نویسم. امیدوارم حذف نکنید
شاملو بعد از کودتای ۲۸ مرداد و اعدام مرتضی کیوان و تحمل زندان به کلی از احزاب سیاسی برید و بخصوص در برابر حزب توده ایستاد و گاه و بیگاه به توده ای ها حمله می کرد. اوج درگیری شاملو با جناح روشنفکر حزب توده به سردمداری به آذین در کانون نویسندگان بعد از انقلاب اتفاق افتاد
حالا جماعتی جدید به اسم و زیر پوشش سوسیالیسم دارند انتقام حزب توده را از شاملو و دوستان او میگیرند."ستاره" و "سعید" بخت آنان رو به افول است.
ابلها مردا
عدوی تو نیستم
انکار توام

تهران
۴۶۶۷۰ - تاریخ انتشار : ٣۰ تير ۱٣۹۱       

    از : پیمان ز

عنوان : به خوب امید و ....
دوست عزیز
با درود
همانطور که می دانید استاد احمد شاملو برای مدتی از مردم کناره گرفت. این ترانه که با صدای زنده یاد فرهاد مهراد جاودانه شده حاصل همان دوران است
به امید دیدار دوستان و عزیزان در امامزاده طاهر
دوشنبه دوم مرداد
ساعت ۴ تا ۶
دوستان سعی کنند ساعت ۴ آنجا باشند و با نهیب توخالی پلیس جا نزنند تا آنها که در ترافیک مانده اند هم برسند. همچنین امیدوارم که بتوانیم مثل سالهای گذشته آقای قراگوزلوی عزیز را در جمع خود ببینیم و از ایشان روحیه بگیریم.
۴۶۶۶٨ - تاریخ انتشار : ۲۹ تير ۱٣۹۱       

    از : سیمین سیادت

عنوان : بیانیه و تقاضا برای حضور
دوستان عزیز
آزادی خواهان و همه کسانی که دل در گرو آزادی بیان دارید و به انسان عشق میورزید
در زیر این یادداشت کوتاه بیانیه کانون نویسندگان را درج می کنم تا همه دوستان شاملو و هواخوهان آزادی بیان اگر می توانند و اگر در نزدیکی تهران و کرج هستند هر طور که ممکن است خود را به این مراسم گلباران برسانند. توجه داشته باشید ممکن است شما از شعر شاملو خوشتان نیاید ممکن است شما در موضوع فردوسی از شاملو بر آشفته باشید اما هر چه که باشد حضور انبوه در مراسم شاملو نه فقط دفاع از شاعر آزادی بلکه تودهنی به استبداد دینی حاکم هم هست


بیانیه ی کانون نویسندگان ایران
به مناسبت دوازدهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو، شاعر آزادی

دوازده سال از خاموشی "بامداد شاعر" گذشت، اما او چون قله ی بلندی که هر چه از آن دورتر می شویم بیشتر دامن می گسترد، در پیش چشم ما شکوهمندتر از دوران حیات خود نمایان می شود.
وجه تمایز شاملو با بسیاری از همگنان این است که "بامداد" شاعری توانا و در عین حال متفکر، هنرمند و روشنفکری متعهد به معنای اصیل بود؛ آزادی خواهی که لحظه ای از ستیز با دشمنان آزادی و دفاع از آزادی بی قید و شرط بیان دست نکشید. شعر او، شعر زندگی، شعر آینده و سرنوشت اجتماعی، فرهنگی و سیاسی انسان است.
حضور شاملو در عرصه ی ادبی و اجتماعی ایران، طی چند دهه، مانع جلوه گری هنرفروشان فرصت طلب یا مردم گریزی ها و عافیت طلبی های پنهان و آشکار بود. آرمان های انسانی او بس بلند است و از این رو، بر خلاف گمان برخی بی هنران فصلی و موسمی، شاعری ماندگار است که تاثیر فزاینده و روینده ی او تازه اکنون خود را نشان می دهد. زیرا شعر او، نوید آینده است.
یادش را گرامی می داریم و روز دوشنبه دوم مرداد، ساعت ۴ بعد از ظهر مزارش را گلباران می کنیم.

کانون نویسندگان ایران
۲۹/۴/۱۳۹۱
۴۶۶۵۹ - تاریخ انتشار : ۲۹ تير ۱٣۹۱       

    از : الف باران

عنوان : جمعه‌ها از فرهاد...
شعر : احمد شاملو
آهنگ : اسفندیار منفرد زاده

کوچه ها باریکن
دکونا بسته س
خونه ها تاریکن
طاقا شیکسته س
از صدا افتاده تار و کمونچه
مرده می برن کوچه به کوچه

نگاه کن مرده ها به مرده نمی رن
حتی به شمع جون سپرده نمی رن
شکل فانوسی ین که اگه خاموشه
واسه نفت نیس
هنوز یه عالم نفت توشه

جماعت من دیگه حوصله ندارم
به خوب امید و از بد گله ندارم
گرچه از دیگرون فاصله ندارم
کاری با کار این قافله ندارم

کوچه ها باریکن
دکونا بسته س
خونه ها تاریکن طاقا شیکسته س

چرا آقای شاملو با وجود احساس تمام این دردها و مصیبت ها، دیگه با این قافله کار نداره ؟.....گرچه از دیگرون فاصله نداره ؟!...
۴۶۶۵۴ - تاریخ انتشار : ۲۹ تير ۱٣۹۱       

    از : میم نون

عنوان : پاسخ به الفبامداد عزیز تا نگویند که میم نون جواب نداد!
http://hadgarie.blogspot.de/۲۰۱۲/۰۷/۱۹۸.html
۴۶۶۴۷ - تاریخ انتشار : ۲۹ تير ۱٣۹۱       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (٣۱)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست