از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : هیچ جمله ای از کامنت های من بی بُن و انشایی نیست؛ حتی وقتی که قلم به شعر و شور و وَشتَن می گراید.
از جمله نوشتم: «اگر حتا دشمن من، کسی که مواجب می گیرد و با من دشمنی می کند، حقی داشته باشد، از حق اش دفاع می کنم؛ زیرا خود را وجدان زمانه ی خود می دانم.»
نمونه: وقتی انقلاب شد و ثابتی ها در رفتند و مردم خشمگین در ساواک رشت در باغ محتشم رشت، ۹ نفر ساواکی را به شکل وحشتناکی کشتند، آن تجربه به من می گفت: پسر مواظب باش مبادا دشمن ات بدون محاکمه مجازات شود!
این بود که جان دو ساواکی گزارشگر ۳۰۰ تومانی تا به دست خلخالی کشته نشوند را نجات دادم. دروغ گفتم و نجات دادم. گفتم: در سلول انفرادی ساواک امکان سر به نیست کردن من بود و یکی از اینها دخالت کرد و مرا از مرگ نجات داد. خودم یادشان دادم که اینگونه به بالا دست بنویسند؛ نوشتند و حتی یک روز هم بندی نشدند.
سیستمی که رنج بیشمار از زورگویی آن برده بودم، برای نجات مأمورین پایین دست اش، هَرای کنان به میدان دویدم.
زشت است گفتن این می دانم؛ زیرا خوبی کردن گفتن ندارد، وظیفه است. شرم دارم از زشتی کار خود؛ ولی بخاطر حقیقت و درد دل با شما ها، ای مردم اندیشمند، گاه به من اجازه دهید از این دست زشتی کنم.
آخر منم آدمم؛ من هم دل دارم. آدم منفجر می شود از این همه کوه بر شانه. از این همه سنگ که می زنند ناجوان و بیرحم، بی آنکه مرا بشناسند. یک دختر شاعر و نازنین و با غیرت و اندیشمند کُرد به من گفته از سنگ هایی که می زنند کوه بساز.۱
به چشم سیلانه ی عزیز، چنان کنم.
چه دشوار است این نوع قلمزنی!
راستی چه می کشند حسودان و یا مزدورانی که ناچارند پیوسته از دست می نویسند!؟
البته با این تفاوت که آنها دروغ می نویسند و فشار بر دروغگو خیلی خیلی بیشتر است؛ زیرا هرچه هم وجدان کُشی کرده باشند، چیزی از عظمت انسانی هنوز آنجا حصور دارد نهیب زن و سخت رنج دهنده.
کدام حقوق بشر، کدام آزادی بیان!؟ البرز عزیز، چرا شما ها پادویی پخشِ کلیشه های فریب و ضد بشری دوران را در پیش گرفته اید!؟
آخر چرا!؟
ادامه دارد
۶۶٣٨۱ - تاریخ انتشار : ۴ بهمن ۱٣۹٣
|
از : peerooz
عنوان : اقیانوس آزادی بیان
ما در زندگی روزمره خود با واقعیات و نه با لایتناهی سرو کار داریم. اقیانوس آزادی بیان بسیار بزرگ و آرام و زیباست ولی زمانی که به صخره خورد حد آن معیین میشود و اگر زمانی طغیان نمود تسونامی آن خرابی وسیع ببار میآورد. بنابراین مسئله و کار بسیار مشکل, تعیین حدود آزادیست که مانند همه پدیده های زندگی دائما در حال تغییر است. به نمونه پورنوگرافی برگردیم؛ آیا محدودیت خانوادگی کافیست؟ یعنی کودکان آزادند که در مهد کودک به بالا به آن دسترسی داشته باشند؟ اگر نه در کدام سال از دبیرستان و باز هم اگرنه فقط از دانشگاه به بالا؟ سوال اینست. و میتوان نمونه های فراوان عرضه کرد. بنابر این " حمایت بی قید و شرط از آزادی بیان " سلب مسئولیت و فرار از روبرویی با واقعیت میباشد.
۶۶٣٨۰ - تاریخ انتشار : ۴ بهمن ۱٣۹٣
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : * نوشتم جنایتی که در حق من شده، هیتلر با مردم جهان نکرده. در این سخن هیچ اغراقی نیست. تکرار می کنم:
هیچ اغراقی در آن سخن نیست.
زیرا آنچه آن موجود جنایتکار مستقیم و یا غیر مستقیم بر سر مردم جهان در جنگ جهانی دوم آورد، اندوه آن در بین همه ی جهانیان تقسیم می شد و این خود از درد می کاست. ولی جنایاتی باور نکردنی را که در حق من و کودک من صورت دادند، نگذاشتند جهان ببیند. پس این کوه های غم را ما به تنهایی کشیدیم، و بجز در یک مورد، به وسیله ی یک زن دلیر شرافتمند ایرانی از هیچ کسی همراهی ندیدیم؛ تا اینکه او را نیز با بیدادگری تام متوقف کردند.
به آن زیبایی قسم که داستایوسکی گفته «جهان را نجات خواهد داد»، در نوزده سالگی در دخمه ی تنهایی و بیکسی در ساواک نگریسنم؛ در حالی که در این خانه ای که به زور مرا در آن کرده اند بار ها و بار ها چون کودکان بی یاور گریسته ام. شرمت باد ای هم میهن دروغگوی من که می گویی طرفدار حقوق بشری!
بار ها آرزو کردم ای کاش در میهن خود زندانی بودم و مردم می گفتند: وه! وه! که خانواده ی رضایف از مشروطیت تا به حال پرچم آزادی خواهی و عدالت طلبی را بر زمین نگذاشته! گرچه به غیر از جانبختگان دو مفقودالاثر نیز دارد.(حمید رضایی لیپایی پسر دانشمند رضا ماسالی لیپایی مشهور به رضایف؛ و منصور رضایی لیپایی تحصیل کرده ی آلمان)
ولی من اینک در زندانی انفرادی هستم که ملاقاتی ندارم. بیش از دوازده سال است که ملاقاتی ندارم. هیچ کسی حق ندارد به خانه ی من مهمانی بیاید. چنان جَوّ وحشتی ایجاد کرده اند که دوستان قدیمی من وقتی مرا پیدا می کنند برایم می نویسند: لیثی جان آرزو داریم ببینیمت؛ ولی همان ها بار دوم دیگر تماسی نمی گیرند و اگر در خیابان جایی با من سر به سر می افتند تلاش می کنند راه کج نمایند.
نمونه ای از هَزاران: وقتی در میدان های شهر کلن از کتاب چاپ ناشده ی «قتل های سیاسی زنجیره ای» می خواندم شعله ور و حماسی و طنین، حتی آلمانی ها که زبان فارسی بلد نبودند می ایستادند به تماشا که: بر این چه گذشته که این شده!؟
پیری دلسوز ار ایرانیان(آذربایجانی) نیز اغلب آنجا بود، می آمد با دو دست با من دست میداد و می گفت: «لیثی ما».
دیرتر همان انسان بزرگوار را جایی دیدم، تلاش کرد راه کج کند، و من دلم برایش سخت سوخت، خودم راه را کج کردم تا شرم نکشد.
سد ها انسان شریف را بر علیه من مسموم کردند. به کودک، به زن به زیبایی قسم، من هرگز از ساواک و حکومت اسلامی و ک گ ب، چنین چیزی ندیدم.
من در شوروی سابق نیز شورشی بودم، آنجا رنج بیشمار بردم؛ بدون اینکه حتی یک نمره ی منفی داشته باشم، بدون اینکه من اطلاع داشته باشم، از دانشگاه پزشکی مینسک مرا اخراج کردند؛ ولی وقتی رفتم پی کار خود، دیگر تو امور من دخالتی نکردند. به من نگفتند که چه کسی باید زنت شود، چه کسی باید دوست ات شود، چه کسی حق دارد به خانه ات بیاید و یا نیاید. هنوز مهربانی و منطقِ آن مرد هَزار متری - لنین - را آنجا میدیدی.
ولی اینجا وقتی به یک کارمند آلمانی گفتم: من در شوروی هم مشکلاتی داشتم و بعد رفتم پی کار خود و کسی کاری به کار من نداشت. با خشم تمام برگشت و گفت: «اینجا روسلَند نیست»، یعنی زنده زنده پوست می کنیم. کندند. و شما دروغگویا حقوق بشری چی بخاطر گرفتن جایزه و ... سکوت کردید. سکوت کردید، زیرا خط های قرمز را اینجا با همه ی هارتو پورت هایتان، خوب، خیلی خوب می شناسید.
اینجا به من می گویند دو راه داری: یا باید بروی کلیسا و یا باید ما زنی را بفرستیم تا با تو زندگی کند. گفتم: من از دیر باز عشق را دوست داشته ام، باید خودم عاشق شوم و انتخاب کنم.
خاک بر سرت بکنم که برای چرب کردن لقمه ی خود میایی و بر علیه کسی می نویسی که حتی برای آشفتگی خسته کننده ای که در چهره ی تو هویداست دل می سوزانَد.
خاک بر سرت بکنم که خود را دروغکی مدافع حقوق بشر می نامی؛ ولی حقوق بشر تو فقط یک جهت دارد = "دستور می گیرم و اجرا می کنم."
جلسه را بگذار تا ثابت کنم دروغ می گوییی؛ بی شرمانه دروغ می گویی ماسک زده.
بیزارم از این نوع نوشته؛ کوه کنی را می مانَد.
ادامه دارد
۶۶٣۷۹ - تاریخ انتشار : ۴ بهمن ۱٣۹٣
|
از : peerooz
عنوان : " حمایت بی قید و شرط از آزادی بیان "
کسانی که از " حمایت بی قید و شرط از آزادی بیان " صحبت میکنند یا صورت مسئله را نفهمیده اند و یا مستحق چنین آزادی هستند. امروزه در بسیاری از نقاط دنیا کودکان دسترسی کامل به اینترنت داشته و بدون آن زندگیشان نمیگذرد. فرضا اگر کسی سه کودک ۸, ۱۰ و ۱۲ ساله دارد و آنها با فراغت بال در کامپیوتر خود مشغول تماشای فیلم مستهجنی هستند - که امروز در تمام دنیا به سهولت قابل دسترسی ست - و در آن سه مرد گردن کلفت مشغول تجاوز به سه کودک خرد سالند - نوع تجاوز را به خاطر زشتی آن ذکر نمیکنم - پدر و مادر آنها یا معنی حمایت بی قید و شرط از آزادی بیان را نمیدانند و یا مستحق اند که فرزندانشان چنین آزادی بیانی را نگاه کنند. و طرفداران چنین فرضیه ای یا باید به مکتب خانه رفته و معنی " حمایت بی قید و شرط از آزادی بیان " را فراگیرند و یا از عواقب آن خرسند باشند.
۶۶٣۷۷ - تاریخ انتشار : ۴ بهمن ۱٣۹٣
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است --- دست طرب از دامن این زمزمه مگسل(حافظ شیراز)
بگذار از حافظ پیروی کنم و ادامه دهم.
البرز عزیز من دفعه ی پیش برات نوشتم که دقیق تر از اینها باش، زیرا زمین و زمانه را اینک کارزاری دیگر است. لباس ترا می پوشند تا در نابودی تو بکوشند. و متأسفانه شما عزیز اصلن به نوشته ی من که حتی یک جمله در آن از احساسات و انشا نویسی هوایی خبری نیست، دقت نکردی و آمدی انشایی کلیشه ای که جاریست در دروغکده ی پلید این زمانه را با سادگی تکرار کردی! هیچی نگفتم. از انشایی به وجد آمدی بی آنکه به نصیحت قبلی من توجه کافی نمایی و باز نوشتی بی آنکه ژرف بیندیشی.
چیزی در این جهان به نام آزادی بیان و قلم وجود ندارد. آن جوانان که به دست تروریست های جنایتکار دست پرورده ی بعضی ها کشته شدند، بازیچه هایی بیش نبودند و نیستند برای اجرای تیره برنامه های دیگران.
بار ها نوشته ام و باز تکرار می کنم: در همین شهر کلن جلسه ای بگذارید تا ثابت کنم که حقوق بشر یک شارلاتانیزم "زیرکانه" است برای اهدافی خاص. آقای فواد تابان نماینده ی من، به او رحوع کنید، و جلسه را تشکیل دهید و به من هم اطلاع دهید. بگذار حقوقدان های آلمانی و از هر جای دیگر و دیگر قاره ها نیز حضور یابند تا با مدارکی تکان دهنده به اثبات برسانم که همه ی این ها بازی است برای اهدافی خاص. اینجا دیگر محل چانه زنی بازاری نیست، پای جمله جمله ی نوشته های خود می ایستم. کس و کسانی که از روی بیماری و گره مندی بر علیه من م ینویسند و یا برای آن کار مواجب می گیرند، بگذار آنها نیز بیایند. من اهل کینه توزی نیستم. اگر حتا دشمن من، کسی که مواجب می گیرد و با من دشمنی می کند، حقی داشته باشد، از حق اش دفاع می کنم؛ زیرا خود را وجدان زمانه ی خود می دانم. من هم اشتباهات زیادی داشته ام؛ زندگی سوزانده هَزار لا تا این شده ام - به نقد جوانی خریده ام
می گویند دکتر لاهیجی کسی است که بدون توجه به مسایل سیاسی و جنبی به حقوق بشر توجه دارد. مدتهاست که به ایشان نیز نامه نوشته ام و جواب نگرفته ام؛ تا این لحظه نگرفته ام! این از لاهیجی اش؛ حال باقی را تو خود حدیث مفصل بخوان.
بعد از جنایتی که در پاریس رخ داد به وسیله ی دست پروردگان که در سوریه تمرین آدمخواری کرده بودند؛ عده ای مردم شارلاتان راه افتاده اند و پرچم "آزادی بیان" را بر افراشته اند و با کهنه ی بو گندوی آن دهان می بندند، تا ارباب ضربه پذیر نگردد؛ و انسان هایی ساده و شریف چون تو نیز سبزی این آش گشته اند بی آنکه بدانند: آشی درکار نیست؛ گوشت و خاش و ماشی در کار نیست، تو هستی و آبی گِل آلود که با آتش بیداد زمان می جوشد گول زننده.
من دوازده سال است در مرکز اروپا در آپارتمانی زندانی ام. در چنین وضعی عده ای خود فروخته می آیند و با اوج کینه ورزی بیمارگونه به سوی من سنگ نامردی و نامردمی پرتاب می کند تا با پر رویی دهان ببندند جایزه جو. و این در حالی است که نه هرگز نه مرا می شناختند و نه اینک می شناسند. به کسانی که مدعی دفاع از حقوق بشر اند رجوع می کنم، کلی حق طلبی می کنند و قد دلیری شان سر به فلک می زند؛ ولی وقتی او را باز می دارند، سعی می کند طلبکار بگریزد!(فرار به جلو).
شرمتان باد!
ای کاش بجای این انشا نویسی ها و همراه تیره ترین افکار بشر درنده شدن، یک شیر زن آگاه و یا مردی دلیر و خردمند یافت می شد و پا پیش می نهاد تا جهان بداند در مرکز مثلن دمکراسی چه جنایاتی می توانسته صورت بگیرد. و این در حالی است که همین افراد بطور گزینشی و جهتدار مدافع آزادی بیان و آزادی قلم اند!
البرز عزیز، در این نوشته ی من حتی یک جمله وجود ندارد که قلمفرسایی بیهوده باشد. همه ی جملات بکار برده شده از سوی من بار خود دارد و آماده ام در یک جلسه ی عمومی به اثبات برسان که در اروپا چیزی به نام آزادی قلم و بیان وجود ندارد. ولی طوری تنظیم شده که "البرز ها" بی آنکه محتوای آن تیره که می جوشد را در یابند، سبزی آش اش می شوند؛ آشی که وجود ندارد. و این در صورتی است که "البرز ها" هَزار کاسه روی میز خیال چیده اند زیرا اصل را و عمق جنایت را ندیده اند.
اینجا دیگر جای بازی با واژه ها نیست، که انشا نویسان بی وجدان ردیف می کنند. بیایید آن جلسه را بگذارید تا با روشنگری های باور نکردنی به اثبات برسانم همه ی این بازی ها شارلاتانیزم است و پلشتی ای کراوات زده.
از سوی دیگر، باید عرض کنم که انسانی مهربانم و عمیقن دلسوز دوست و دشمن؛ و اهل اتهام زنی نیز نیستم؛ بیزارم از آن. و بر عکس با نهایت گذشت به جامعه ی بشری می نگرم و هرگز وجدان زیر پا نمی اندازم. به عنوان نمونه در همین «اخبار روز» کسی قلم می زند که در جنایت بر علیه بشریت شرکت جسته و به وسیله ی او ده ها تن از دخترکان جوان آرزومندِ ساختن زندگی فردای خود، به روز سیاه نشانده شدند و حد اقل یک نفر از آنها به وسیله ی اوباش به قتل رسیده؛ ولی من وقتی دیدم که به قلم پناه آورده به خود اجازه ندادم حتی به فواد اطلاع دهم؛ زیرا اگر برانم اش، می رود باز سوی همان نابکاری گذشته.
"ایرانی" مرا خوب می شناسد، مانند کفِ دست اش؛ ولی تو که مرا نمی شناسی کمی بیشتر هوشیار باش.
باری، من اینگونه به جهان می نگرم؛ و چنین کسی را دوازده سال است در خانه ای ویژه به بند کشیده اند.
البرز عزیز، این لیثی حبیبی است که سخن می گوید: قلم همه چیز من است، اگر با مدارک کتبی ادعا های خود را اثبات نکردم که اروپا یعنی بزرگترین دروغ جمع آمده در جهان، مانند آن بزرگواران که می بستندشان و تواب، دم در لگدی به او می زدند و می رفتند برای نهار خوری. مرا دم در آن سالن ببندند و همان با من کنند؛ و قلم ام را، عزیز ترینم را نیز همانجا برای همیشه می شکنم. ولی اگر با فاکت های کتبی فراوان به اثبات رساندم که در زیر پا انداختن حقوق بشر جنایاتی هولناک بر سرم آمده چنان، که حتی هیتلِر بر سر مردم جهان نیاورده،* شما ها و از جمله چند مواجب بگیر یا حسود که در این جنایت به شکل قلمی بر علیه من شرکت دارند؛ قول دهند که دیگر بازیچه ی تبلیغات زمانه نگردند، و هم برای لقمه ای خود فروشی نکنند، به روزِ «حسَنَکِ های وزیر». تلاش کنند که دریابند زمان و کارزاری دیگر در کار است چنان، که به تو گَوزن نشان می دهند و کفتار بار می زنند!
«این گوی و این میدان»؛ «تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد»؛ دل و جان و سر و رویش همه آتش باشد.
تویی که از آزادی قلم و بیان و حقوق بشر حرف می زنی؛ آیا رفتی خون دل مرا که فقط اندکی از بیداد بیکران باور نکردنی ای است که بر علیه حقوق انسانی من صورت داده اند را ببینی!؟
دیدی؟
عکس العمل ات چه بود؟
هیچی؟
پس این کامنت بازی برایت سر گرمی است؟
شرم دارم بیش از این گفتن.
۶۶٣۷۴ - تاریخ انتشار : ۴ بهمن ۱٣۹٣
|
از : البرز
عنوان : حمایت بی قید و شرط از آزادی بیان
این که جامعه یا هر پدیده دیگری دارای شرط و قید یا قانون باشد، الزامی است، لازمه پیدایی هر پدیده ای.
و درست بر همین مبنا، حمایت بی قید و شرط از آزادی بیان، لازمه پیدایی جامعه ای مبتنی بر عدالت اجتماعی است.
وجود سانسور و خودسانسوری مانع از آزادی بیان، و در نبود آزادی بیان، تنها افکار متعصبانه و استبدادی امکان جولان خواهند داشت
۶۶٣۶۴ - تاریخ انتشار : ٣ بهمن ۱٣۹٣
|
از : امیر ایرانی
عنوان : آزادی بی قید و شرط
حکمای رواقی گویند:«هدف تمام کوشش و تلاش آدمی تحقق شخصیت اوست»!. بابیان دیگر باید گفت:موجودی به نام انسان متولد می شود این موجود عمری کوتاه دارد و در این عمر کوتاه باید شرایطِ بروز توانایی های فردی و خلاقیتهای فردی را بیابد!. در اینجا سئوالی که مطرح است اینست:در چه شرایطی انسان می تواند توانایی ها و خلاقیتهایش و یا شخصیتش تحقق پیدا کند؟ می توان گفت:انسان در آزادی است که می تواند به اهداف آورده ء بالا دست یابد!آنهم : آزادی که ،در آن هیچ خط قرمزی را قائل نشویم و اگر به او گفته شود ،آزادی "اما"!!! این دیگر نمی تواند برای او آزادی بحساب آید پس آزادی "طبیعی " بی قید و شرط است و لازمه ء رشد شخصیت« آدمی و نیکبختی او نبودن مانع و قید و بند است»(نقل از آدمیت).باید گفت:در اجتماع برای انسان "حقوقی مثبت "تعریف می شود ، این «حقوق مثبت مخلوق پیمان اجتماعی است»(نقل از آدمیت) !که مطرح می شوند وبعنوان حقوق انسانی از آنان یاد می کنند، در این حقوق مثبت، شرایط آزادی را برای انسان تعریف می کنند اما بر مبنای منافع اجتماعیِ همه است.این حقوق مثبت چون دارای قید و بند هایی است آن نموی شخصیت را فراهم نمی کند پس باید توجه داشت!که "حقوق طبیعی انسان" و "حقوق مثبت" در نظر گرفته برای انسان را باید از هم جدا دانست!. باید گفت:اگر آزادی بی قید وشرط نمی بود ویا نباشد !بسیاری از موضوعاتِ مطرح شده بر انسان و وجودشان برای طرفدارانشان بی معنی و غیر ضرور است!. مثلا" اخلاقیات:این اخلاقیات و قید وبندهای مربوط به آن که مواقع بسیاری ویا همیشه دست و پا گیر می باشند بخاطر وجود همان آزادی بی قید وشرط است،در حیطهء ادیان: "گناه " بی معنی است،چون متولیان دینی برای جلوگیری از همان آزادیِ طبیعی بی قید و شرط انسان است!که این مسائل ترس آور را با بر چسب ماورایی بر اعمالی که گناه می پندارند را می سازند.::::مطلبی در رابطه با نظر جناب آذری گرام:باید گفت:درک تأثیر و تأثر پدیده ها از هم یک امر واضح و آشکار است اما باید گفت:وجود پدیده های دیگر در کنار پدیده ای بنام انسان نافی آزادی بی قید و شرط عارض بر انسان نیست ! بلکه؛ آن پدیده ها نموی شخصیت انسان را به تأخیر می اندازند!.
۶۶٣۶٣ - تاریخ انتشار : ٣ بهمن ۱٣۹٣
|
از : آذری
عنوان : پدیده و مقوله بی قید و شرط نه در طبیعت و نه در منطق موجود و ممکن نیست.
طبیعت هیچ پدیده نامشروط و نامحدودی را نمی شناسد. بلکه همه پدیده های طبیعی مشروط و مقید به روابط با محیطش (پدیده های دیگر) هستند. یعنی روابط هر پدیده ای با پدیده های دیگر، آن پدیده را مقید می کنند. اگر به فرض محال پدیده ای نامشروط ممکن می بود، شناسائی آن پدیده برا ی ما میسر نمی شد! چون شناسائی و تعریف هر پدیده ای حداقل (!) موکول به تشخیص و تعیین مشخصات آن پدیده است.
در منطق نیز امکان ارزیابی صحت احکام، موکول به تعیین شرایط و مشخصات و حدود موضوع و محمول حکم است. لذا منطق نیز مقولات بی قید و شرط نمی شناسد.
۶۶٣۵٨ - تاریخ انتشار : ۲ بهمن ۱٣۹٣
|
از : البرز
عنوان : متشکلند از ترکیب اجزایی بسیار ساده
آقای حبیبی گرامی، مسائل و پدیده های موجود پیرامون در عین داشتن ظاهری پیچیده، همه متشکلند از ترکیب اجزایی بسیار ساده.
وقتی شما، من و یا هر کس دیگری به آزادی بیان اعتقاد دارد، دیگر مجاز نیست، که برای این یا آن مجوز سخن گفتن صادر کند، و یا مانع از آن شود، که هر کسی هر چه دلش خواست بگوید.
اینکه در نیجریه، ایران، افغانستان، عراق، سوریه و .... به تواتر رویدادهای دهشتناکی رخ می دهد، نه به خاطر آن است، که در اثر آزادی بیان کسی یا عده ای نظر و طرحی را مطرح کرده اند، بل بخاطر آن است، که در این مکانها و اجتماعات در اثر نبود آزادی بیان، افکار متعصبانه توانسته اند رشد بیشتری داشته باشند.
با حمایت بی قید و شرط از آزادی بیان، افکار متعصبانه مذهبی، ایدئولوژیکی، عقیدتی، نژادی و... امکانی برای رشد نخواهند داشت. این افکار در پناه دیوار سانسور و خودسانسوری است، که امکان رشد و جولان می یابند.
نمونه آشکار متعصبین، حکام حاکم بر کشورمان هستند، که پس از سی و هفت سال تبهکاری سیاسی و اجتماعی، کشور و محیط زیست در حال غرق و نابود شدن را به فلاکت بیشتر افکنده اند. که اگر بر کشور آزادی بیان حاکم بود، مسلم آن است، که طرفداران محیط زیست کشور قادر میشدند، طرحهای بهتری برای جبران انرژی کشور ارائه، و میلیاردها دلاری را که صرف شکافتن هسته اتم شده است را، صرف طرحهایی برای احیای سفره های آبهای زیرزمینی کشور کرده، و کشور را از رفتن به کام دژم و دهشتناک خشکسالی و تشنگی مفرط نجات دهند.
البته نباید از نظر دور داشت، که در اپوزیسیون ج.ا، وضعیت آزادی بیان، وضع و حالی بهتر ندارد. انشعابات وسیع، وجود نداشتن طرحی مشترک برای کشور در اپوزیسیون علیرغم سی و هفت سال تلاش و.... ریشه در نبود آزادی بیان دارد، چه اگر نیروهای مختلف اپوزیسیون بواقع به آزادی بیان معتقد بودند، قدرت تحمل نظرات مختلف، مانع از انشعابات و زمینه ساز رسیدن به طرحی مشترک و انسانی برای کشور میشد.
۶۶٣۴۱ - تاریخ انتشار : ۱ بهمن ۱٣۹٣
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : البته من در باب آن مقاله ی جناب سرکوهی عزیز دید انتقادی خود را دارم که شاید در جای دیگری بنویسم تا
سخن من فقط در باب نوشتن شکلِ "ئی» غلط از سوی ایشان نباشد.
او می توانست نقشی خیلی بزرگتر از آنچه نگاشته بود داشته باشد. همیشه باید مسایل جهان را در ارتباط با همین جهان - آنچه فعلن هست - و همین زمان به بررسی بنشینیم تا فرزند زمانه ی خود گردیم. وگرنه اگر فقط حرف ذهن ما باشد که بر صفحه می نشیند، و در پشت سر اش پیشاپیش چهل و پنج کلیسای آتش گرفته در نیجریه و ده ها مکان آتش گرفته ی جهان و به خطر افتادن جان هزاران نفر را نبینیم،کارمان نمی تواند نقش چندانی داشته باشد؛ حتی اثر منفی دارد.
جهان در نیمه ی اول قرن بیستم نیست؛ جهان در شرایط ۱۹۰۵ نیست؛ جهان در پرتگاهی چنان هست، که هر لحظه ممکن است جنگی جهانی آغاز گردد. جنگی که دیگر شباهت چندانی به جنگ دوم ندارد. جنگی که درجه ی ویرانی و تعداد مردم قتل عام شده در آن حتی قابل پیش بینی نیست.
آنهایی که به این مسایل بی توجه اند به خیال اینکه: " چون صحنه ها را خودمان ساخته ایم، پس کنترل هم همیشه در دست ماست." مشغول بازی با نارنجک اند.
نمونه: طالبان که برای اهداف خاصی ساخته شده بود، بعد از آن دست به هزاران جنایت دیگر زد.
برای من آزادی قلم و گفتار عزیز است، ولی اگر قرار باشد بخاطر گفتار و گردار من جهان به آتش کشیده شود؛ من چنان حقی را به خود نمی دهم.
مگر احزاب مترقی واقعی پیش از این می رفتند در میدان شهر جهان و فریاد می کردند مرگ بر دین!؟ ولی به شدت با خرافات در مبارزه بودند. آن مبارزه اصولی، علمی و منطقی بود. ولی این کاریکاتوریست ها زمان را از نگاه خود حذف کرده اند؛ انسان زنده بی زمان وجود ندارد.
شاید کسانی بگویند: ما از کجا می دانستیم چنان عکس العمل هایی ایجاد خواهد شد.
در جواب آن افراد باید بگویم که شما وقتی از وضعیت جهانِ روی کوره ی خشم و باروت نشانده شده اطلاع ندارید، لطفن بیجا کبریت نکشید.
آزادی خواهی فقط شعار دادن نیست؛ فقط حرف دل خود را زدن نیست؛ شناخت ژرف باید داشت تا برخورد ما مکانیکی و سطحی نباشد.
حافظ از ما خیلی جلوتر بود که گفت: «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.»
۶۶٣۱۹ - تاریخ انتشار : ٣۰ دی ۱٣۹٣
|