یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

پاسخ به هیچ کس - اسماعیل خویی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : حسام مصطفی زاده

عنوان : نه
آقای بیدار عزیز
بدرستی چیزی جز بقای دوستان منظور نیست.
اعتراض من به دید است،قصدشمشیر بازی ندارم .به نکته ای توجه کنید که باز هم در نظم ایشان با رویّ میم و قافیه های فام و عام ..غیرو به اطعام می رسد.در اینجا حقوق مردم قدری حیف شده و به قبول اطعام که میدانیم چیست تنزل پیدا کرده است.دلیلش فقط بی کنترلی است بر درازای کلام«و»ذهن را به همهمه ی اوراد قافیه سپردن.
شعر اگر غلط نکنم می گوید:

بردند و خوردند ومی کشند!که احتمالا ما این کشتار ها و .....را ندیده ایم همانطور که نامردمانیم بر بام مردم.جواب را در این سه خط می نویسم :
خط اول : بردن و خوردن وغیرو....
خط دوم :بیهوده بودن انتظار ترحم از این قصابان.
خط سوم :نپذیرفتن اطعام یعنی حقارت بجای حق،حق چپاول شده .
این سه خط را به نظم می نویسم تا در نظم پیشین به اقتضای ذوق جای خودش را پیدا کند.

کنون بردند و خوردند و نهادند
زاشک دیده خون در جام مردم
چو دزدان بر سر خوان اند و یغما
چه جویم جان شان را رام مردم
نمی خواهم بگوش دل بگیرم
ز دزدان دغا اطعام مردم.
٣۲۵ - تاریخ انتشار : ۱۹ اسفند ۱٣٨۶       

    از : عزیزالله معتمدی سنندجی

عنوان : سانسور
نظرها سانسور می شود و جایز نیست. یا باید بخش نظر نگذاشت و یا اگر می گذارند باید سانسور نشود. نظر مرا سانسور کردند آقایان!
من البته نظرم را دارم و می توانم دوباره بگذارم
٣۲۰ - تاریخ انتشار : ۱٨ اسفند ۱٣٨۶       

    از : مهریار بیدار

عنوان : اقای مصطفی زاده
درود بر شما
شیوه برخورد شما را می پسندم، هرچند با برخی از نکات آن توافق ندارم. قصه دراز نمی دارم، اما...شاعر است و شعر او... به ناگزیر. البته اگر دلمان بخواهد و بگذاریم خویی شاعر باشند و بماند. ادبیات که حیاط خلوت سیاست نیست، برادرم.
٣۱۴ - تاریخ انتشار : ۱٨ اسفند ۱٣٨۶       

    از : کتایون جاوید

عنوان : چندتا؟
آقای حسام مصطفی زاده: سلام.
گفته اید جناب خویی چندین شعر خوب دارد، ممکن است نام ببرید؟
یک،
دو،
سه،
چهار،
چند تا .....؟
٣۱٣ - تاریخ انتشار : ۱۷ اسفند ۱٣٨۶       

    از : حسام مصطفی زاده

عنوان : به آقای بیدار
آقای بیدار عزیز :
به قول خودتان، باید بد سرائی نکردو بد نباید گفت، من هم اضافه می کنم عَلم داری هم نکنیم بهتر است. دوست مان ما را از صنم سازی پرهیز داده اند و گفته ی ایشان متین است .
آقای خوئی شاعر خوبی است و ما چندین شعر خوب از ایشان داریم که من فقط اگر همان چندین شعر را سروده بودم،خودم را شاعر می دانستم و این اشعار قابل احترام و تقدیرند. توضیح واضحات ندهید .اعتبار ایشان صرفا ً بخاطر شاعر بودنشان نیست ،اگر نه من هم شاعر می شدم و اعتبار می یافتم .پس می دانیم که ایشان جنبه های دیگر ِ مقبول عام واقع شدن را هم با خود دارند.پس برویم سراغ حق ِ نظر داشتن و بگوئیم آن شعر ایشان، نوعی اعلام نظر بود نسبت به من، شما و جمعیت میلیونی که حداقل در آن، بی حال و بی اراده ی انقلابی معرفی می شدیم .
شما خیلی ناراحت نشوید که ما هم در دل دوست به حیله ی خودمان رجوع کنیم و راهی بیابیم درحدخنجرچوبی داشتن مان در دل دوست و باوسع داشته بی لگام به حیطه ی صمصام داران پهلوان که لاجرم دل های بزرگی هم دارند وارد شدن.راستی شما هم به صمصمام ایشان تکیه کرده اید و دیگری را «شمشیر - چوبی» و از این جور چیز ها لقب داده اید . عزیز من این کار رجز خوانی است، نه وارد شدن به حیطه ی ادبیات. گرفتم که شما مقام «شاه - شعری» را در مراحل غول بودن کسب کرده اید حد اقل مثل توتالیتر های مذهبی و سلطنتی با ما «ناغول ها» بر خورد نکنید . نظر در مقابل نظر، نه چشم در مقابل چشم.! شما با خنجر چوبی چکار دارید با صمصام حودتان واردکار، نه کار زار شوید .ماهم با همه ی چوبین بودن «پا» و عصا و خنجرو دیگر چیز ها، دورادور شما پهلوانان را نظاره می کنیم . بگذارید جنجال ختم شود. آن نظر بد هم که حذف شد. به زودی صاحب ِنظر هم اگر لازم باشد خودش را حذف می کند.خنجرچوبین ما هم با همه ی چوبین بودن ها ،جای خود را پیدا می کند .
به موقع در غلاف خلیدن را یاد گرفته است و هروقت صلاح باشد یا در غلاف می رود یا خلاف. جائی که نباید یا شاید هم باید.
و اما... آن آقایان محذوف که ندیدمشان و فقط شنیدم که «بدذوقی» از خود نشان داده اند و به قول یکی از نظر ها که خانمی است: «پَر».

خانم ها -آقایان،دوستان: ما که رفتیم شما رو به سلامت بروید (یکی بو د یکی نبود !چیزی مثل محذوفین بالا )اگر کاری نکنیم بهتر است تا با رجز خوانی به هم بپردازیم. باشمشیر هم چکار داریم ؟.هرکسی برای اینکه باشد ،نوعی وسیله برای خود می تراشد .حالا ممکن است فولاد نداشته باشد از چوب استعدادش استفاده می کند تا گرز و شمشیری بسازد که گمان می کند تا هست نگهبان اش است .
خیر پیش دوستان

امیدوارم بروم که دیگر بر نگردم .

نحوانم خوبتر از نام مردم
چشیدم گرچه زهراز جام مردم
چه زهری! سوزشش جانم برانگیخت
نه از مردم که از آلام مردم
من از مردم جدا هرگز نبودم
که یک لمح ام ،ز صبح و شام مردم
نه شاعر بوده ام نه نام اندیش
که اندیشم به نام از کام مردم
نمی گویم به نا دانسته نادان
زبان آرای با دشنام مردم
نمی گویم به سرخ از سیلی خصم
رخ اکنون، رخ فرجام مردم
به گامی پس دو گامی پیش بینم
در این زور آزمائی ،گام مردم
جهان اهریمنی شد، در ستیزند
ندیدم لمحه ای آرام مردم
گمان بردیم پایان است اما
در آغازیم با صمصام مردم
هنوز اندر نبرد بی امانیم
امان از چند سر اوهام مردم
نمی بینم که «سیلی» بر بتابد
به نام و چهره ی گلفام مردم
صبوری صبر ایوبی اگر هست،
چه بینی خشم هر هنگام مردم ؟
سر بیدار، پُر بینم ، سر ِ دار
که آن حجت نشد اتمام مردم
سرود عقل لالائی است اینک
سرود خون بخواند مام مردم
چه باید کرد دشمن، دین گزین است
که می راند «سحر» از بام مردم
قد ما خم شود، جانی کمان کن
که از آن بگذرد اندام مردم
سحر را گرچه زندان کرده، تزویر
به کوس اندازدش، «پم-پام» مردم
اگر چه آسمان خیز است تقدیر
به عزم آید سحر در دام مردم
٣۱۲ - تاریخ انتشار : ۱۷ اسفند ۱٣٨۶       

    از : مارال مسافری

عنوان : کلاغ پر
یادم است وقتی بچه بودیم بازی سر گرم کننده ای داشتیم .غلط نکنم بهش می گفتند کلاغ پر .نحوه ی بازی این طور بود:
بچه ها دایره می زدند و نوک انگشت اشاره اشان را روی زمین می گذاشتند و از بین آن ها یکی با صدای بلند می کفت کلاغ پر .اگر انگشت ها با کلمه ی نهائی پر بالا می رفت و نام اعلام شده از جنس پرنده بود ،همه در بازی می ماندند و اگر فرضا انگشتی با اسم خرگوش می رفت بالا بقول معروف ،طرف بازنده اعلام می شد و از آن دور بازی خارج می شد.گویا در مورد نظر های بی بال،نسبت به شعر آقای خوئی این بازی ،گرداننده خوبی را انتخاب کرده و با بازنده ی از پیش حصلت بندی شده ومختصات یافته اصلا شوخی ندارد.
پس برای نظر دادن یادمان نرود که فقط به پرنده ها بگوئیم پر .مثلا نگوئیم نظر پر.!
٣۱۱ - تاریخ انتشار : ۱۷ اسفند ۱٣٨۶       

    از : مهریار بیدار

عنوان : موشی در پوست شیر
جناب الف رسته. کی سگ است؟ و کی سنگ؟ حامی و پشتیبان و مخالف کیستند؟ نکند شما هم برای معروف شدن به حنگ غولان رفته اید؟ برای غول کشی باید پهلوان بود نه هتاک. تاره! شما هم گویا شاعری شریف را با غول اشتباه گرفته اید. پیاده شوید، استر شما لنگ، شمشیرتان چوبی و خود تان هم خیلی ناتوانید.
۲۹۲ - تاریخ انتشار : ۱۴ اسفند ۱٣٨۶       

    از : الف رسته

عنوان : در پوست شیر
دست آخر صدایی که از پوست شیر در آمد هم خود او را لو داد و هم دارد حامی و پشتیبان او را رسوا می کند که صدای او را تقویت می کند و در عین حال صدای مخالفان او را حذف می کند.
چه همتی به کار می بندند. برای چه؟ که چه؟
به قول سعدی : " عجب نامرد مردمانی که سر سنگ بسته اند و سر سگ گشاده اند."
۲۹۱ - تاریخ انتشار : ۱۴ اسفند ۱٣٨۶       

    از : حسام مصطفی زاده

عنوان : وجیزه
آقایان

طویله ام را که در مقبال طویله ای بود بر داشتند و خوب کردند . این وجیزه بجای آن .
دیروز دوستی خبر داد که پاسخی با عنوان هیچکس روی این سایت هست .آن را دیدم و جوابی نوشتم که خالی از احترام نبود . با اینهمه از فرستادنش بخاطر خطر حذف صرفنظر کردم .حق با ایشان بود پر گوئی وبی ادبی بد است . بد.

باز هم با سلام بر استاد
غذرازآن جور، عذرازآن بیداد
عذرازآن خشم ،عذرآن تقصیر
عذرازآن حال و حالت تغییر
هیچ گفتی که نیستم آن هیچ
بی سببب بر مدارهیچ مپیچ
یادم آمد ز گفته ی بوالخیر
یاد آرش، برسم ذکر به خیر
مدعی راچنین پیام گذاشت(گزاشت) انقدر بی سوادم که یادم نیست باید کدام گظاشط را بگذارم!
که فزون ازچه بایدم پنداشت
هیچ هم خود تو ئی کلان نه منم
من ز خویشی خویش دم نزنم
باز هم لطف کرده ای عرعر
من مکرر نمی کنم دیگر
پاسخت را به عقل سنجیدم
این دو دشنام را پسندیدم
نظم آنگونه عرعروحرف است
شعر ِ- شعَراست،ظرف در ظرف است
راستی خوب گفته ای با من
عذر از آن عرعر شبیه سخن
حیف نیش قلم که حیف شود
در کف عقل مثل سیف شود
یا کمانی بدست کودک سر
که رود "یا" به "یا" به هر معبر
تیر اندازد از کمان به "هوا
بی تامل که می رود به کجا

می رود هر کجای، اینسان تیر!
به هدر،سوی گرگ یا نخجیر
شعر بی حکم عقل و فهم وخرد
نام خلقان به شیخ وشاه برد
من جواب تو را نخواهم داد
تا نگردد حریف دشمن شاد
سینه شیخ بد نشانه ی تو
این نشان را بگیر و باز برو
ماهی سر گران این مردم
باش آگاه سر توئی یا د م
حال می گویمت سلام بگو
ای همه نام و نام ونام بگو
غصه ای نیست قصه ی دوری است
دردو.رنج و نشان .......


مرگ بر شیخ و شاه و دشمن بد
از دو "تا" گفته ات خوشم آمد
۲٨۱ - تاریخ انتشار : ۱٣ اسفند ۱٣٨۶       

  

 
چاپ کن

نظرات (۹)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست