سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

تـــور - لاله ایرانی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : روزنامه هنر و مبارزه حمید محوی

عنوان : نقد شعر کلاسیک
می دانم که شما از شاعران جوانی هستید که به شکل معجزه آسایی هنوز به شعر کلاسیک فارسی دلبستگی دارید.
حالا کی به شعر دوران خودتان توجه نشان خواهید داد و بند و بست بیت و مسرع و قافیه را بهم خواهید ریخت، نمی دانیم. در هر صورت این موضوع من در این جا نیست.
موضوع اینجاست که در شعر شما سکته وجود دارد.

«خوشا که از دم گرمت توان و تاب بگیرم
و از هوای حضور تو شعر ناب بگیرم »

حالا به بیت بعدی به تأویل من توجه کنید

خوشا کز دم گرمت تاب و توان گیرم
وز هوای حضور تو شعر ناب گیرم

البته «هوای حضور» هم چندان جالب نیست

یک بیت دیگر
«خوشا که در بر خورشید تابناک نگاهت
روان یخ زده را رو به آفتاب بگیرم »

خوشا خورشید تابناک نگاهت
روان یخ زده رو به آفتاب گیرم

یک بیت دیگر

هزار بار به دریا زدم دل از سر مستی
بدان امید که روزی تو را از آب بگیرم

خیلی خوب است فقط «بگیرم» اشکال تولید می کند :
بدان امید که روزی ترا از آب گیرم

در بیت آخر هم مثل این که خیلی خسته شده بودید.

پیروز باشید
۷۲۰۱ - تاریخ انتشار : ۲۴ بهمن ۱٣٨۷       

    از : حمید تنها

عنوان : نقد و نظر
درود بر شما غزل قشنگی است اما ...
کاش کمی با وزن مهربان تر باشید و...
در کل خوب بود
...التماس عشق...
۱۲۴۶ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی --- م. تلنگر

عنوان : برای ناصر و ماهانی و همه
ضحاک عزیز و بزرگوار مرا ببخش که نمی گذارند به یک گوشه بنشینیم .

آقای ماهانی در باره ی انسان ها زود قضاوت نکن و بترس که در باره ات زود قضاوت کنند و آنگاه بر تو گران آید. من از لاله شعر فراوان خوانده ام ، به صورت خونین آزادی قسم که هرگز چنین شعری را از لاله نخوانده ام و اگر نظر من پرسیده شود صادقانه می گویم که آن شعر به شعر های لاله شباهتی ندارد . شما اگر می توانید ثابت کنید من مخالف این کار نیستم لطف کرده ثابت کنید ، اما دیگران را نادانسته محکوم نکنید ، شما از کجا می دانید که من آن شعر را خوانده ام ؟ چرا حرف دهان آدم می گذارید ؟ شما با این وجدان می خواهید از حقیقت دفاع کنید ؟ براستی که شرمناک است.
ناصر عزیز من نمی دانم که ماهانی یا سنندجی اسمشان واقعی است یا نه ، من اما خود را برایت معرفی می کنم ، تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد . اگر آن ها هم اسمشان واقعی است بگذار خود را معرفی کنند.

نام من واقعی است و مستعار نیست . در شناسنامه ی ایرانی اسم من اینگونه نوشته شده : سید لیث الله حبیبی کلوری ، اما همه فامیل و نزدیکان مرا لیثی صدا می کنند و من خودم هم این اسم کوتاه را بر آن بلند ترجیح می دهم . بچه ی استان گیلانم ، گیلک نیستم ، تالشم ، از شهرستان ماسال هستم ، این شهرستان در منطقه ی تالش نشین در غرب استان گیلان قرار دارد.

قبلاً در روسیه ی سفید پناهنده ی سیاسی بودم ، پنج سال پیش به دعوت بنیاد هاینریش بل به آلمان آمدم و شش ماه مهمان بودم و سپس پناهنده شدم و همینک در شهر دورن آلمان در چهل کیلومتری شهر کلن زندگی می کنم. من هیچ چیزی برای مخفی کردن ندارم. ناصر عزیز من با شما صد درصد موافقم . یک دفعه هست که مثلاً ضحاک می آید و شعر می نویسد با اسم مستعار ، به نظر من آن هیچ اشکالی ندارد، اما یک دفعه پیش می آید که یک نفر مدعی می شود مثل آقای ماهانی ، آنوقت همانطور که شما دوست عزیز گفته اید باید خود را رو کن تا مردم بدانند که با چه کسی طرف هستند.
۱۱۴۹ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۷       

    از : مسعود مالکی ماهانی

عنوان : شعر را برداشته
آقای ناصر من با اسم واقعی خودم در صحنه ام چون اهل دروغ نیستم و می خواهم از حق شاعر همشهری ام دفاع کنم.
و برای خانم سپیده
بعد از نوشته من این شعر از روی وبلاگ لاله ایرانی برداشته شده اما کور خوانده این شعر هم با این نام جعلی و هم با نام شاعر حقیقی روی نت وجود دارد و در ضمن من آن صفحه را به عنوان مدرک دزدی لاله ایرانی برای شاعر اصلی اش عکس گرفته ام و او به موقع قانونی از آن استفاده خواهد کرد.فکر می کنم آنها که مشتریان دایمی وبلاگ این خانم هستند و شعرهای دزدی اش را از حفظ کرده اند مثل همین آقای لیثی که اینقدر برایش به سر و سینه می زند آن را دیده باشند.
۱۱۴٨ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۷       

    از : ناصر ...

عنوان : به نظر من ...
به نظر من مسایل مشکوکی دارد اینجا می گذرد ، بعضی ها عجیب اسم های کاملی می نویسند ، مثلاً یک سنندجی ، یا ماهانی هم آخرش اضافه می کنند ، که بگویند اسم واقعی آنها است ، ای کاش برای رفع سو تفاهم این افراد خود را معرفی می کردند . در ضمن ظاهراً لیثی حبیبی اسم واقعی است ، نمی دانم شاید هم نه
چون من هرگر چنین اسمی نشنیدم .
۱۱۴۶ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی --- م. تلنگر

عنوان : هر آرزویی آرزو نیست...
ضحاک عزیز و اندیشمند سلام ، من به احترام شما و قسمی که به من داده ای نهایت تلاشم را می کنم که وارد بحث نشوم ، از دلسوزی پدرانه ی شما هم یک دنیا ممنونم که فکر قلب حساس من بوده اید ، دستتان را می فشارم و شما را بسیار عزیز میدارم اگر پر گویی هم دیده اید بخاطر این بوده که بتوانم به سئوالات جواب کامل بدهم ، از همه ی عزیزانی که از پر گویی من خسته شده اند صمیمانه عذر می خواهم .

فقط برای اطلاع شما عزیز و آن آقای افشاگر من شعر "آرزو"ی لاله را این زیر می گذارم تا همگان بدانند که هر آرزویی آرزو نیست.

شاد و شکفته باشید همچو بهار

با احترام و ادب فراوان

لیثی حبیبی

آرزو


خدا کند که جواب سئوال من باشد
جوانکی که می آید وبال من باشد

خدا کند که بداند که در چه حالم من
خدا کند که هوادار حال من باشد

خدا کند که بداند چقدر دلتنگم
و هم پیاله و هم سن و سال من باش

شود که از گره و جنس و گوهری باشد
که آرزو کنمش تا که مال من باشد؟

بروید و برود از هوای من بالا
همیشه سبز بماند، نهال من باشد

بدست هیچ کلاغی بهانه ای ندهد
فقط فقط و فقط سیب کال من باشد

و مثل وسوسه شعر، هرکجا بروم
همیشه خانه نشین ِ خیال من باشد

غبار غربت و غم روبد از دل تنگم
و در مواقع پرواز، بال من باشد

خوشا که بوی کویر برشته آوردم
خوشا که تشنه آب زلال من باشد

جوانکی که می آید وبال من باشد
خدا کند که بیاید که مال من باشد

لاله ایرانی
۱۱۴۴ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۷       

    از : sepideh Fani

عنوان : نه
نه جانم، این شعر در وبلاگ لاله نیست.
۱۱۴۲ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۷       

    از : مسعود مالکی ماهانی

عنوان : اینها حرف مفت نیست
شعر سرقت شده ی (آرزو)
حامد حسینخانی شاعر جوانی از کرمان است(متولد سال ۱۳۵۹) فارغ التحصیل رشته ادبیات فارسی از دانشگاه کرمان. تا حالا دو مجموعه شعر به نام های (مرا که برگ شدم) و (یکشنبه صبح) چاپ کرده . شعر (آرزو ) از اشعار مجموعه ی(مرا که برگ شدم) می باشد.
همین شعر را در لاله ایرانی به تاریخ ۲۱ مارچ ۲۰۰۶ (بعد از چاپ آن مجموعه) به عنوان (سال هزار و سیصد و هشتاد آرزو) و به نام خودش در نهایت بی مسئولیتی در وبلاگش درج کرده و فقط (سال هزار و سیصد و هفتاد) را به (سال هزار و سیصد و هشتاد) تغییر داده. باید گفت که از این کارها که آخرش دست سارق رو بشود بجز جار و جنجال و روسیاهی چیزی عاید کسی نمی شودو سایت ها باید کاملا ً از این موضوع با خبر باشند.
من از جهت اینکه حامد حسینخانی را می شناسم و در شب شعر کرمان دیده ام و این شعر را قبل از مارچ ۲۰۰۶ از زبان خودش شنیده ام بر خود واجب می دانم که از حقوق شعری کسی که در ایران است و نمی تواند این سایت ها را باز کند دفاع کنم. البته شعرهای دیگری هم هست که من به آنها کار ندارم و کسانی که این موضوع برایشان جالب است می توانند خودشان بروند و پیدا کنند.
حال این شعر امید حسینخانی است که در نت هم می توانید پیدایش کنید:

آرزو
سال هزار و سیصد و هفتاد آرزو
از بام قرن فاجعه افتاد آرزو
استاد گفت: سوژه ی تحقیقتان غم است؟
فریاد زد کلاس: نه استاد، آرزو
دیگر امید سر به خیابان نمی زند
انگار رفته یک شبه بر باد، آرزو
من تاک های تا شده را مست می‌کنم
با آن پیاله‌ای که به من داد آرزو
از بس که خاک روی خیالم نشسته است
دارد دوباره می‌رود از یاد آرزو
در واژه نامه ی تو فقط پنج واژه بود:
خورشید، کوه، صاعقه، فریاد، آرزو
--------------------------------------------
و این هم از سایت لاله ایرانی:
Thursday, March ۳۰, ۲۰۰۶
سال هزار و سیصد و هشتاد آرزو
از بام قرن فاجعه افتاد آرزو

استاد گفت: سوژه تحقیقتان "غم"، است؟
فزیادزد کلاس ... نه استاد "آرزو"

دیگر امید سر به خیابان نمی‌زند
انگار رفته یک‌شبه بر باد آرزو

من تاکهای تا شده را مست می‌کنم
با آن پیاله‌ای که به من داد آرزو

از بس که خاک روی خیالم نشسته است
دارد دوباره می‌رود از یاد آرزو

در واژه نامه تو فقط پنج واژه بود
خورشید، کوه، صاعقه، فریاد، آرزو

posted by لاله ایرانی @ ۲:۱۳ PM ۰ comments
۱۱۴۰ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۷       

    از : ضحاک ماردوش

عنوان : پاسخ به خدنگ
خدنگ جان خوب گفتی جان بابا
به فهم و دانشت صد باریکلّا

منم جان خودت از او شکارم
دلم خواهد دمار از او برآرم

همی برداشته یک رأس تیشه
همی کوبد به ساق و برگ و ریشه

ز بس کوبیده دارد تیشه اش را
نموده باطل آن اندیشه اش را

همی با آن کلام سوز و سازی
نماید بی سبب روده درازی

کلامش هم مکرر در مکرر
خدنگ جان گشته ام دیوانه دیگر

یکی گوید که بس کن جان لاله
که حرفت مثل خرمالوی کاله
۱۱٣۵ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨۷       

    از : خدنگ مارکش

عنوان : ضحاک
سلام ای ماردوش فطرتا پاک
که با شعرت گریبان می دهی چاک

قسم به فندق و توت و به گردو
که گیج و ویجم از این مرد پرگو

تو گویی کله ی گنجشگ خورده
ز بس روز و شب اسم لاله برده

کلامش محترم اما دراز است
به قم راند مسیرش در هراز است!
۱۱٣٣ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨۷       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (٣۱)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست